با سلام. شوهر من فردی بسیار وابسته به پدر و مادرش است و این باعث شده از زندگی خودم و فرزندم کم گذاشته شود؛ مثلا بچه ام بیمار است ولی او هر شب سر زدن به پدر و مادرش را واجب تر از دکتر بردن بچه ام می داند و این موضوع باعث ناراحتی من شده و به تازگی قرص اعصاب مصرف می کنم. بگویید چکار کنم؟ پرسشگر گرامی؛ شرایط شما را به خوبی درک می نماییم؛ زیرا فقط شما نیستید که با چنین مسأله ای در رابطه با شوهرتان مواجهید، تا جایی که همزمان با سؤال شما چند سؤال دیگر نیز در همین موضوع به بنده ارجاع داده شده که در همه آن ها همسران چنین شوهرانی از طرز رفتار شوهر خود گله مندند. اوّلین نکته ای که شایسته است بدان توجّه داشته باشید آن است که گرچه ممکن است رفتار همسرتان مخالف خواست شما باشد؛ ولی اگر به نیّت و قصد همسر خود فکر کنید، احساس ناراحتی که از این ماجرا به شما دست خواهد داد، کمتر خواهد شد؛ زیرا به طور قطع همسر شما دشمن شما و فرزند خود نیست و در پی آزار دادن شما نیست؛ بنابراین اگر به نیّت انجام عمل از سوی وی توجّه نمایید، رفتارهای او برای شما تا این اندازه آزارنده نخواهد بود. به هر حال واقعیّت آن است که روحیّه همسرتان در مورد سرکشی مداوم به والدین خود در جای خود ستودنی است و فی نفسه عملی است که جا دارد مورد ستایش قرار گیرد؛ گرچه بهتر آن بود که اندکی جامع تر و مسئولانه تر عمل نموده و در این میان به حق و حقوق شما نیز اهتمام می داشت؛ بنابراین به خاطر داشته باشید که رفتار همسرتان با والدینش کاری ناپسند نیست؛ لذا اگر هم شما به حقّ از او انتظار دارید نسبت به شما و فرزندتان اهتمام بیشتری داشته باشد، نباید خواسته و ناخواسته این حس را به او منتقل نمایید که نسبت به رفتار وی با والدینش معترضید، بلکه خواسته خود را فارغ از آن موضوع مطرح نموده و به شکلی صحیح با وی به گفتگو بنشینید؛ زیرا اولاً : از این طریق هم اقتدار مردانه وی زیر سؤال نمی رود و در مقابل شما جبهه گیری نمیکند، ثانیاً : ذهن شما نیز درگیر مسائل مربوط به روابط همسرتان با والدینش نشده و راحت تر خواهد توانست راهکارهایی مفید در اصلاح روابط با همسرتان به شما بنمایاند. در ضمن گفتنی است یک اصل کلّی در ارتباطات وجود دارد و آن این که : انسانهایی که ارتباطات سالم و درستی با دیگر اعضای خانواده از جمله همسر خود دارند، استرس کمتری را تجربه میکنند و شادتر بوده و راحت تر می توانند به خواسته های خود برسند؛ لذا شایسته است فارغ از دلایل موجّه یا غیر موجّهی که ممکن است شوهرتان برای این رفتار خود داشته باشد، به این نکته توجه داشته باشید که ذهن افراد همانند رایانه ای است که باید برنامه داشته باشد. پس بیایید بهترین انتظارات خود را به همسرتان منتقل نمایید ( نظیر آنچه که در چند سطر قبل گفته شد؛ بیایید به جای آنکه این حس را به همسرتان منتقل نمایید که نسبت به رفتار وی در قبال والدینش معترضید، این انتظار را به وی القاء نمایید که ضمن ارزشمند دانستن رفتارش در قبال والدینش، دوست دارید در قبال شما نیز رفتاری مشابه داشته باشد). تا با طراحی بهترین برنامه برای وی و آینده زندگی مشترکتان، فکرتان را از بابت آن راحت نمایید و فقط گاهگاهی با برنامه های تازه شارژش نمایید. در حقیقت ارتباط میان فردی مؤثر با همسر زمانی برقرار می شود که از مثبت گرایی نسبی بهره مند باشید. واقعیت این است که هر اندیشه مثبت یا منفی که در ذهن انسان جاری می شود بر سرنوشت او اثر می گذارد؛ لذا توصیه ما این است که علاوه بر اینکه روی نکات مثبت همسر خود تکیه داشته و با برجسته سازی این نکات، به نوعی باعث تشویق وی برای استمرار و تعمیق رفتارها و باورهای مثبت وی در محیط خانواده می گردید، از این زاویه نیز به خصوصیت همسرتان بنگرید که روحیه ای که همسرتان دارد در خیلی از موارد زیربنای خوبی است برای تحکیم پایه های زندگی مشترکتان. نکته پایانی هیچ کس دقیقاً همان چیزی نیست که خواهان آن هستید. گاه افراد با اعمالشان شما را ناامید میکنند. یک رابطه سالم به این معناست که دیگران را به همان صورتی که هستند بپذیرید و قصد تغییر آنها را نداشته باشید. بسیاری از ما سعی میکنیم افراد و موقعیتها را تابع خواستههای خویش سازیم و طبیعی است وقتی آنها به شیوه خود عمل میکنند ما آمادگی آن را نداشته و احساس نگرانی، غم و حتی خشم میکنیم. اختلاف نظر با همسر در چنین مواردی که بدان اشاره نمودید، طبیعی است، سعی نمایید با مدیریت صحیح چنین مسائلی به سازگاری مطلوبی با همسرتان دست یابید. مطمئن باشید که گرچه انسان نمیتواند تمام شرائط و امکانات را بر وفق مراد خود فراهم نماید ولی میتواند خود را با شرائط موجود به گونه ای فعال وفق داده و هماهنگ سازد، به عنوان مثال در مورد قضیه ای که در پرسش خود اشاره نمودید می توان بدین نحو عمل نمود که شما نیز در یکی از همین شب ها که همسرتان جهت دیدار والدین خود به منزلشان می رود شما نیز جهت دید و بازید با وی همراه شده و در مسیر رفت و یا برگشت فرزندتان را جهت معالجه به یکی از مراکز درمانی نشان دهید. باور فرمایید که اگر والدین همسرتان به چشم خود ببینند، فرزندتان مریض است چنان با شوهرتان برخورد می نمایند که وی از این همه تعویق انداختن و ... پشیمان خواهد شد؛ لذا به نفع خود شماست که آن ها را در جبهه مقابل خود نبینید. نهایت آن که متفاوت بودن سلیقه شوهرتان را در چنین مسائلی با سلیقه خود بپذیرید و به رسمیت بشناسید؛ زیرا هر انسانی در مغز خود، معنی خاص خود را دارد و بر اساس آن ارتباط برقرار می سازد. سعی کنید تا جایی که می توانید با همسرتان مدارا نمایید. مدارا با یکدیگر از لوازم زندگی است و بدون آن روابط انسانها سست می شود و لذّت و آرامش به مقدار زیادی کاهش می یابد. موفق باشید. باز هم با ما بگویید. منبع : اصول و تکنیک های بر قراری ارتباط مؤثر با دیگران،قادر باستانی. نویسنده : رضا وظیفه مند
با سلام. شوهر من فردی بسیار وابسته به پدر و مادرش است و این باعث شده از زندگی خودم و فرزندم کم گذاشته شود؛ مثلا بچه ام بیمار است ولی او هر شب سر زدن به پدر و مادرش را واجب تر از دکتر بردن بچه ام می داند و این موضوع باعث ناراحتی من شده و به تازگی قرص اعصاب مصرف می کنم. بگویید چکار کنم؟
با سلام. شوهر من فردی بسیار وابسته به پدر و مادرش است و این باعث شده از زندگی خودم و فرزندم کم گذاشته شود؛ مثلا بچه ام بیمار است ولی او هر شب سر زدن به پدر و مادرش را واجب تر از دکتر بردن بچه ام می داند و این موضوع باعث ناراحتی من شده و به تازگی قرص اعصاب مصرف می کنم. بگویید چکار کنم؟
پرسشگر گرامی؛ شرایط شما را به خوبی درک می نماییم؛ زیرا فقط شما نیستید که با چنین مسأله ای در رابطه با شوهرتان مواجهید، تا جایی که همزمان با سؤال شما چند سؤال دیگر نیز در همین موضوع به بنده ارجاع داده شده که در همه آن ها همسران چنین شوهرانی از طرز رفتار شوهر خود گله مندند.
اوّلین نکته ای که شایسته است بدان توجّه داشته باشید آن است که گرچه ممکن است رفتار همسرتان مخالف خواست شما باشد؛ ولی اگر به نیّت و قصد همسر خود فکر کنید، احساس ناراحتی که از این ماجرا به شما دست خواهد داد، کمتر خواهد شد؛ زیرا به طور قطع همسر شما دشمن شما و فرزند خود نیست و در پی آزار دادن شما نیست؛ بنابراین اگر به نیّت انجام عمل از سوی وی توجّه نمایید، رفتارهای او برای شما تا این اندازه آزارنده نخواهد بود.
به هر حال واقعیّت آن است که روحیّه همسرتان در مورد سرکشی مداوم به والدین خود در جای خود ستودنی است و فی نفسه عملی است که جا دارد مورد ستایش قرار گیرد؛ گرچه بهتر آن بود که اندکی جامع تر و مسئولانه تر عمل نموده و در این میان به حق و حقوق شما نیز اهتمام می داشت؛ بنابراین به خاطر داشته باشید که رفتار همسرتان با والدینش کاری ناپسند نیست؛ لذا اگر هم شما به حقّ از او انتظار دارید نسبت به شما و فرزندتان اهتمام بیشتری داشته باشد، نباید خواسته و ناخواسته این حس را به او منتقل نمایید که نسبت به رفتار وی با والدینش معترضید، بلکه خواسته خود را فارغ از آن موضوع مطرح نموده و به شکلی صحیح با وی به گفتگو بنشینید؛ زیرا اولاً : از این طریق هم اقتدار مردانه وی زیر سؤال نمی رود و در مقابل شما جبهه گیری نمیکند، ثانیاً : ذهن شما نیز درگیر مسائل مربوط به روابط همسرتان با والدینش نشده و راحت تر خواهد توانست راهکارهایی مفید در اصلاح روابط با همسرتان به شما بنمایاند.
در ضمن گفتنی است یک اصل کلّی در ارتباطات وجود دارد و آن این که : انسانهایی که ارتباطات سالم و درستی با دیگر اعضای خانواده از جمله همسر خود دارند، استرس کمتری را تجربه میکنند و شادتر بوده و راحت تر می توانند به خواسته های خود برسند؛ لذا شایسته است فارغ از دلایل موجّه یا غیر موجّهی که ممکن است شوهرتان برای این رفتار خود داشته باشد، به این نکته توجه داشته باشید که ذهن افراد همانند رایانه ای است که باید برنامه داشته باشد. پس بیایید بهترین انتظارات خود را به همسرتان منتقل نمایید ( نظیر آنچه که در چند سطر قبل گفته شد؛ بیایید به جای آنکه این حس را به همسرتان منتقل نمایید که نسبت به رفتار وی در قبال والدینش معترضید، این انتظار را به وی القاء نمایید که ضمن ارزشمند دانستن رفتارش در قبال والدینش، دوست دارید در قبال شما نیز رفتاری مشابه داشته باشد). تا با طراحی بهترین برنامه برای وی و آینده زندگی مشترکتان، فکرتان را از بابت آن راحت نمایید و فقط گاهگاهی با برنامه های تازه شارژش نمایید.
در حقیقت ارتباط میان فردی مؤثر با همسر زمانی برقرار می شود که از مثبت گرایی نسبی بهره مند باشید. واقعیت این است که هر اندیشه مثبت یا منفی که در ذهن انسان جاری می شود بر سرنوشت او اثر می گذارد؛ لذا توصیه ما این است که علاوه بر اینکه روی نکات مثبت همسر خود تکیه داشته و با برجسته سازی این نکات، به نوعی باعث تشویق وی برای استمرار و تعمیق رفتارها و باورهای مثبت وی در محیط خانواده می گردید، از این زاویه نیز به خصوصیت همسرتان بنگرید که روحیه ای که همسرتان دارد در خیلی از موارد زیربنای خوبی است برای تحکیم پایه های زندگی مشترکتان.
نکته پایانی
هیچ کس دقیقاً همان چیزی نیست که خواهان آن هستید. گاه افراد با اعمالشان شما را ناامید میکنند. یک رابطه سالم به این معناست که دیگران را به همان صورتی که هستند بپذیرید و قصد تغییر آنها را نداشته باشید. بسیاری از ما سعی میکنیم افراد و موقعیتها را تابع خواستههای خویش سازیم و طبیعی است وقتی آنها به شیوه خود عمل میکنند ما آمادگی آن را نداشته و احساس نگرانی، غم و حتی خشم میکنیم.
اختلاف نظر با همسر در چنین مواردی که بدان اشاره نمودید، طبیعی است، سعی نمایید با مدیریت صحیح چنین مسائلی به سازگاری مطلوبی با همسرتان دست یابید. مطمئن باشید که گرچه انسان نمیتواند تمام شرائط و امکانات را بر وفق مراد خود فراهم نماید ولی میتواند خود را با شرائط موجود به گونه ای فعال وفق داده و هماهنگ سازد، به عنوان مثال در مورد قضیه ای که در پرسش خود اشاره نمودید می توان بدین نحو عمل نمود که شما نیز در یکی از همین شب ها که همسرتان جهت دیدار والدین خود به منزلشان می رود شما نیز جهت دید و بازید با وی همراه شده و در مسیر رفت و یا برگشت فرزندتان را جهت معالجه به یکی از مراکز درمانی نشان دهید. باور فرمایید که اگر والدین همسرتان به چشم خود ببینند، فرزندتان مریض است چنان با شوهرتان برخورد می نمایند که وی از این همه تعویق انداختن و ... پشیمان خواهد شد؛ لذا به نفع خود شماست که آن ها را در جبهه مقابل خود نبینید.
نهایت آن که متفاوت بودن سلیقه شوهرتان را در چنین مسائلی با سلیقه خود بپذیرید و به رسمیت بشناسید؛ زیرا هر انسانی در مغز خود، معنی خاص خود را دارد و بر اساس آن ارتباط برقرار می سازد.
سعی کنید تا جایی که می توانید با همسرتان مدارا نمایید. مدارا با یکدیگر از لوازم زندگی است و بدون آن روابط انسانها سست می شود و لذّت و آرامش به مقدار زیادی کاهش می یابد.
موفق باشید. باز هم با ما بگویید.
منبع :
اصول و تکنیک های بر قراری ارتباط مؤثر با دیگران،قادر باستانی.
نویسنده : رضا وظیفه مند
- [سایر] 4سال که ازدواج کردم به خاطر کمبود محبتی که زنم از مادرش دیده (چو ن مادرش بسیار شککاک نسبت به همه) انتظار محبت زیادی از من داره که باعث به هم خوردن برنامه زندگی من شده سر مسایل کوچیک فحاشی و شروع به زدن من میکنه بیشتر دعواهاش اخر شب که من نتونم حرف بزنم و کوتاه بیام همش انتظار هدیه و محبت بیش از حد از من داره وانتظار داره تمام وقتم کنار اون باشم مثل یک زندانی به همین خواطر به فکر بچه دار شدن نیستم اما زنم بچه میخواد با تشکر
- [سایر] با سلام من مشکلی که دارم اینه که حدود یک ماهه مدام فکر می کنم که می خواهم بمیرم .و این فکر به تدریج زمان بیشتری از روز منو به خودش مشغول می کنه به طوریکه تازگی ها بعضی وقت ها تا صبح خوابم نمیبره و مدام به این موضوع فکر می کنم. در این مواقع معمولا دست چپم هم درد می گیره . من دو تا بچه دارم و زندگی خوبی هم دارم . وضع مادی نسبتا خوبی داریم. از شوهر و زندگی و بچه هام هم راضیم .البته قابل ذکر است که حدود 3 ماه پیش شوهر خواهرم به طور ناگهانی و با یک حمله قلبی در سن 40 سالگی فوت کرد . شوهرم هم بیماری پانیک داره که الان تحت درمانه و بهتر شده است . لطفا راهنمایی کنید که چکار کنم. دیگه خواب و خوراک ندارم و مدام این موضوع منو اذیت می کنه . راستی من آدم مذهبی ای هم هستم . با تقدیم احترام زهرا ظفر
- [سایر] با سلام سوال من در مورد مشکل خواهرمه حدود11 سال از ازدواجشون میگذره و زندگی خوبی با شوهر خواهرم دارن ولی جدیدا یه مشکلی پیدا کردند اونم اینه که خواهرم میگه از صبح تا بعد از ظهر که سر کاره بعد از این که از سر کار میاد یکسره تا موقع خواب پای کامپیوتر میشینه و بازی میکنه خواهرم هم چون از صبح تنهاست از این کار خیلی ناراحت میشه و این موضوع باعث دلخوریشون میشه ضمنا به خواست خودشون فعلا بچه دار نشدن نمیدونم چطور میتونم کمکشون کنم..........چون به هیچ وجه قصد دخالت ندارم ولی دلم برا خواهرم میسوزه با تشکر
- [سایر] سلام همسر من مرد بسیار خوب و متدینی است ولی اهل تفریح و مسافرت و گردش نیست و خیلی به ماندن در خانه علاقه دارد و اصلا\"در خانه حوصله اش سر نمیرود!ما سالی یکبار هم با اصرار من و بچه ها شاید!-مسافرت برویم!!!! من با ایشان زیاد در مورد نیاز روحی خودم و بچه ها به تفریح صحبت کرده ام ولی فایده ندارد!!!! گاهی واقعا\"احساس افسردگی میکنم! تنها تفریحهای ما تلویزیون دیدن و بازی کامپیوتری و مهمانیهای محدود خانوادگی است! میدانم که همسرم عوض نمیشود(17 سال است با محبت و صحبت و....)تلاش کرده ام... چکار کنم؟او خیلی هم به من و 2 فرزندم وابسته است ...ولی زندگی اینجوری گاهی برام خیلی کسل کننده میشه و ایشون هم اینو میدونه ولی نمیتونه خودشو تغییر بده! راستی اگه ممکنه باورهای نادرستو ادامه بدید بحثشو.... ممنون از لطفتون
- [سایر] با سلام و خسته نباشید . پسری دارم شانزده ساله که مدتی پیش دچار حالت تهوع و سرگیجه شده بود یک شب با تنگی نفس و سرگیجه زیاد و رنگ پریدگی از خواب بیدار شد و فورا به درمانگاه بردیم پزشک مربوطه بعد از چندین سوال گفت که دچار اضطراب شده یک آمپول ارام بخش زد و چند قرص هم تچویز کر د قبل از اینکه قرص ها را مصرف کند دکتر داخلی بردیم و چندین آزمایش داد که خوشبختانه مشکل خاصی نبود و پیشنهاد داد که متخصص اعصاب وروان ببیند همین کار را کردیم او هم تشخیص داد که دچار اضطراب شده که ممکن است مربوط به دوران بلوغ باشد پروپرانول و نورتروپتیلین را به مدت یکماه تجویز کر د دوره آن تمام شد و مشکل خاصی هم نداشت تا اینکه اخیرا کف دستش زیاد عرق میکند و کلافه است و طاقت محیط بسته را ندارد مخصوصا کلاس درس به گفته معلم سر کلاس آروم و قرار ندارد و تمرکزش هم کم است . نمیدانم چکار کنم آیا لازم است که ویتامین مصرف کند در ضمن باشگاه بدنسازی هم میرود و تک فرزند است . لطفا مرا راهنمایی کنید بسیار از لطف شما متشکرم .
- [سایر] سلام محل زندگی من و همسرم شهر قم هست ولی اصلیت همسرم تبریزی هست یعنی فامیلهای ایشون تبریز زندگی میکنن تقریبا 2 ساله که من ازدواج کردم و نامزدیم و تو این دوران نامزدی چندین بار با همسرمان مشکل داشتم همسرم خیلی وابسته به مادرش هست و هرجا مادرش میره اون هم میره همین وابستگی زیاد مشکلاتمان زیاد شده مثلا هر اتفاقی هر حرفی که به او بزنم به مادرش میگه و... الان هم رفتن مسافرت تبریز، همسرم هم همراهشون رفته من هم اول اجازه نداده بودم بعدش دیدم مادرش گریه میکنه زنگ زده به پدرم میگه چرا اجازه نمیده مگه پادگانه و بحث و ناراحتی پیش اومده گفتم برو ( در ضمن تا الان هر جا خواستن گذاشتم بره ایندفعه برای امتحان همسرم اجازه ندادم این اتفاق پیش اومده )حالا الان که چهار روزه رفته فقط یکبار زنگ زدم که رسیدی به شهرتون یانه و او هم اصلا نه زنگ میزنه نه پیام میده راستی این و بگم من همیشه هر روز به همسرم سر میزنم و خیلی به او احترام میکنم ولی احساس میکنم که زیاد میرم پیشش یا زنگ یا هر روز مسیج میدم زیاده روی کردم ولی اون برعکس تا من پیام ندم همسرم هم پیام نمیده ، الان هم از وقتی که رفته مسافرت نه به من زنگ زده نه پیام داده اونجوری که من به او علاقه دارم اون اصلا به من علاقه ندارد پدر و مادرم میگن نباید زیاد محل بگزاری نباید هر روز سر بزنی همین کارهات ارزش خودتو پایین آوردی راستی همسرم تک فرزنده نه داداش داره نه خواهر ، بعضی وقتها که پدر و مادرم و مادر همسرم دخالت میکنن اوضاع ما خرابتر میشه میخواستم راهنمایی کنید که چیکار کنم چطوری با همسرم رابطه بر قرار کنم ؟ چیکار کنم وابستگی همسرم با مادرش کم بشه ؟ و هرچی میدونید راهنمایی کنید تا زندگی دو زوج بهتر بشه هر روز بدتر نشه
- [سایر] با سلام خدمت خانم دکتر<br />خانم دکتر روزی من با خانمم مشاجره لفظی داشتم و گویا برادر خانمم در پائین ساختمان منتظر بردن خانم و بچه ها به خانه پدریشان بود و من هم اطلاعی نداشتم. بلاخره حرفای ما بدون مشکلی تموم شد و آنها به پائین ساختمان رفتند، بعد از چند لحظه صدای برادر خانمم را شنیدم که با صدای بلند از پایین ساختمان داد می کشید و به من فحش خانواده میداد. تا من برسم پایین رفته بودند. حالا خانم دکتر از اون روز تا حالا من هیچ اقدامی نکرده ام و شعله این آشوب همچنان در دلم پابرجاست. شب و روز این ناراحتی و آشوب در دلم می چرخد و ناراحتم می کند و پیامد هر اقدامی را هم می سنجم و ره بجایی نمی برم، با این توصیف نمی دانم اولین برخورد ما بعد از این واقعه چه جوری خواهد بود؛ گذشته از این، این موضوع آرام و قرار از کفم ربوده و آنی راحتم نمی گذارد چیکار کنم که این ناراحتی ها رو از خودم دور کنم و شما چه پیشنهادی دارید؟<br />ممنون از راهنمائی تان.
- [سایر] با سلام ضمن تشکر از جواب شما، پاسخ های شما : - من مشل اصلی را ناراحتی از رفتار مادر می دانم و اینکه این موضوع باعث برخورد من با ایشان میشود. - معمولا خانواده دختر برای خواستگاران مهم است -روابط اجتماعی در سطح معمولی است. دوست صمیمی زیادی ندارم ولی دوستانی دارم که بتوانم با آنان درد دل کنم راهنمایی بگیرم - بله من هویت اجتماعی و فردی مستقل دارم. به قاطعیت پشتکار خوش دلی مهربانی - مادرم از سنین جوانی این کار را می کردو مادرش هم - نه - مسئولیت ایشان با من است چون من با ایشان زندگی می کنم - مادرم با وجود این مسائل مهربان دلسوز بدون کینه است که 4 فرزند حداقل بدون هیچ معضلی و با اعتقاد تربیت نموده است. اما در آخر اندیشه شما و دغدغه خاطر شما در مورد جوانان و ازدواج نه تنها مورد انتقاد نیست بلکه پسندیده است. اگر در در ابتدای نامه قبلی اشاره به این موضوع نمودم به خاطر ناراحتی از عدم دریافت پاسخ از شما بودو ببخشید.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید بنده به مدت 6 سال است با یک مرد فوق العاده بچه ننه ازدواج کرده ام این آقا پدر ندارندو سه خواهر دارند که وابستگی بی نمک و غیر قابل تحملی بین این اعضا حکم فرما است من در این 6 سال واقعا پیر شده ام این روابط واین وابستگی یبیش از حد بخصوص بین همسرم و مادرش برایم واقعا زجر آور است و مرا تاحدودی افسرده کرد ه مادر شوهرم فوق العاده چرب زبان است البته بیسواد است ولی مرا واقعا کلافه کرده از افراد زیادی مشاوره گرفتم همه می گویند باید رابطه ام را با خانواده شوهرم بیش ازاندازه گرم و صمیمی کنم تابتوانم در سالهای بعد به اهدافم که معمولی شدن این روابط است برسم ولی من قادر به این کار نیستم بارها امتحان کرده ام ولی بعد از یک مدت خسته میشوم و نمی توانم ادمه بدهم همسرم همیشه طرفدار خانواده اش است بدون استثنا در همه شرایط بطور خلاصه شوهر من هم وابستگی شدید دارد هم از خانواده من به شدا بدش می اید من هم خودم پدرم فوت شده و نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ شده ام مادرم هم ازدواج مجدد کرده شوهرم از مادرم که ازدواج کرده متنفر است و می گوید یاباید با مادرم یا با مادر بزرگم ارتباط داشته باشم کلا آدم سختگیری هم هست من رابطه ام را با همه دوستانم قطع کرده ام خوشبختانه کارمند هستم و به این بهانه می توانم بیرون بروم و 4تا ادم ببینم خدا می داند اگر شاغل نبودم چگونه زندانی ام میکرد اومعتقد است در مورد خانواده اش همانندیک پدر و برای مادرش همانند همسر وظیفه دارد و تمام کارهایشان از ریزو در شت با همسرم است دیگر از این زندگی خسته ام توان مقابله و تحمل هم ندارم م یخواستم نظر شما را در مورد جداییام از این آقا بپرسم چون در آن صورن میتوانم آزاد زندگی کنم می توانم مادر بزرگ پیرم را که یک عکر زحمتم را کشیده یک بار به دکتر ببرم می توانم با خانواده ام برای تفریح شام ببریم بیرون می توانم مامانم را ببینم میتوانم آرامش اعصاب داشته باشم و... مشاوره هم رفتیم ولی فایده نداشته الان واقعا درمانده هستم خانواده ام میگویند تاجوان هستی به فکر خودت باش و بقیه عمرت را تلف نکن واقعا هم در این 6 سال آب خوش از گلویم پایین نرفته است خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید آیا جدایی بااین شرایط برایم بهتر نیست درضمن اعصابم خیلی ضعیف شده برسر کوچکترین موضوعی ناراحت می شوم تنها دلخوشیهایم سر کار آمدن و شستن و رفتن و خوردن و... هستند بطور کلی همسر من وابسته ،بددل ، سختگیر است و در صورت عصبانیت همه وسایل را میشکند ایا جدایی برایم بهتر نیست ؟
- [سایر] سلام خ کهتری راجع به افکار مزاحم که در سرم وجود دارد پرسیدید افکار خاصی نیستند که قابل توصیف باشند راجع به هر موضوعی هستن همه موضوعات دنیا رو در برمیگیرن چهارشنبه سر آزمون ارشد بودم و قبل از ازمون امادگی من عالی بود اما سر جلسه همه سوالات رو کامل بلد بودم اما اینقدر افکار مزاحم توی سرم اومد که باعث ناامیدیم شد که قادر نبودم حتی به یک سوال تمرکز کنم با اینکه جواب سوالات رو بلد بودم جلسه رو رها کردم و اوج ناامیدی به دکتر روانپزشک مراجعه کردم و اون هم این دفعه با اصرار من برایم داروی قوی تری نوشت به اسم سرترازین50 و تری فلوئرازین1گفتن که این داروها خیلی اثر میکنن اما من در مصرف داروها یقین و امیدی به بهبودی ندارم و نمیخوام به مصرف دارو عادت کنم کم کم دارم به اوج ناامیدی و شکست نزدیک میشم فاقد روحیه تصمیم گیری شدم به این حالتها قبلا اعتقاد نداشتم اما الان دارم باورشون میکنم میخوام به زندگی طبیعی خودم برگردم قدرت دفاع در برابر شکست و قدرت بالای تصمیم گیری سابق روحیه و اعتماد به نفس و اعتقاد راسخ سابق خودمو میخوام چکار کنم برگردم به زندگی سالم قبلیم؟