پدر بنده اصلا به فکر زندگی نیست! باهاش رفتار خوبی داریم، ولی اصلا برای خودش و خانوادش نه ارزشی گذاشته نه شخصیتی. هر حرفی خونه زده میشه میره بیرون میگه. اصلا به خانوادش اعتماد نداره. بااین کاراش آدمو عصبانی می کنه.از مهربانی وصمیمیت بویی نبرده. به نظر شما با این پدر چگونه باید رفتار کرد؟ پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از اینکه این مرکز را برای همراهی انتخاب کردید؛ باامید به اینکه راهنمای خوبی در این زمینه برای شما باشیم. به خاطر اعتمادی که به این مجموعه دارید، از شما تشکر می کنیم. احساستان را به عنوان فردی که خواهان آن است که در کنار اعضای خانواده خود از زندگی، پدری که حامی او باشد و در کارها مشوق وکنار او باشد، مهربانیت و صمیمیت والدین را مشاهده و از آرامش زندگی لذت ببرد، درک نموده و امیدواریم ان شاءالله مسائلی که در زندگی با آن مواجهید، به زودی برطرف گردد. ابتدا چه خوب است بدانید که تمام افراد و خانواده ها از چنین مشکلاتی و یا نظیر آن (شدیدتر یا ضعیف تر) رنج می برند و گمان نشود که شما تنها فرد یا تنها خانواده ای هستید که دچار برخی نارسایی ها و مشکلات زندگی هستید. و پیشنهاد کلی ما به شما دوست عزیز این است که تمرکز خود را از خانواده و مشکلات آن برداشته و بر روی آرامش روانی، کار و آینده خود متمرکز شوید. با این کار هم میتوانید بسیاری از درگیریهای ذهنی را نداشته باشید و همچنین علاوه بر موفقیت خود میتوانید به خانواده خود کمک کرده و حامی آنها باشید. درادامه مطالبی در مورد جایگاه والدین و راهکارهای برای ارتباط با آنها بیان میشود: الف: اسلام حساب ویژه ای برای پدر و مادر باز کرده و جایگاه ویژه ای برای آنان در نظر گرفته است لذا در روایات آمده که اگر پدر و مادری از فرزندانشان راضی باشند موجب خیر و برکت و سعادت فرزند می شود، و اگر در حق فرزندان خود دعا کنند خداوند به این دعا توجه خاصی می نماید کما این که اگر والدین از فرزندان ناراضی باشند و خدای ناکرده آنها را نفرین کنند ممکن است، خداوند بر چنین فرزندانی که موجب ناراحتی والدین شوند قهر و غضب نماید. ب: یک اصل کلی در مورد انسانها وجود دارد و آن اینکه انسان موجودی تغییرپذیر است یعنی همانطور که تأثیر روی دیگران می گذارد از رفتار دیگران متأثر نیز می شود و رفتار او تغییر می کند و قطعا شما با رفتار پسندیده خود می توانید پدر را تحت تأثیر قرار دهید. همانطور که خود شما هم میدانید تغییر پدرتان در این سن اگر محال نباشد، کار بسیار مشکلی میباشد. شما برای تغییر او در اولین گام صبور باشید و انتظار نداشته باشید در مدت کوتاهی تغییر مورد نظر شما در او ایجاد شود. با توجه به سن پدرتان باید توقع خودتان را پائین بیاورید و بر اساس سن و سال و تواناییهایش از او انتظار داشته باشید. برای اینکه این کار را بهتر بتوانید انجام دهید لازم احساسات و حالات روانی پدر خود را به صورت کامل درک کنید. *** اما راهکارهای پیشنهادی از این قرار است: 1. قدم اول در حل مشکلتان این است که گذشته را فراموش کرده و برخوردهای ناصحیح پدرتان را فراموش کنید. به یاد داشته باشید برخورد اشتباه او نباید موجب دلزدگی شما از او شود. در واقع باید بین رفتار او و خودش تمایز قائل شوید، ممکن است شما از رفتار او دلگیر شوید اما این امر را نباید به کل شخصیت او تعمیم دهید. 2. به جای اینکه به رفتارهایی که موجب ناراحتی و فشار روانی شما می شود فکر کنید؛ تمرکز خود را به روی نقاط مثبت شخصیت پدرتان ببرید. جنبههای مثبتی پدرتان را برجسته کنید و گاهی اوقات آن را با خودتان مطرح کنید. سعی کنید هر چه بیشتر خوبیهای او را ببینید تا بتوانید روابط بهتری با ایشان برقرار سازید. 3. همانطور که خود شما هم بیان میدانید، جر و بحث و انتقاد کردن از پدرتان نه تنها مشکل شما را حل نمیکند، بلکه موجب حادتر شدن مشکل میشود از این به بعد به هیچ عنوان از او انتقاد نکنید. 4. همانطور که بیان شد برخی از رفتارهای او جزء لاینفک شخصیت او شده است، بنابراین به جای اینکه به دنبال نقاط ضعف او باشید سعی کنید او را به همین ویژگی ها قبول کنید. پدرتان را همانگونه که هست بپذیزید و به یاد داشته باشید ویژگی های شخصیتی او در طول سالیان سال شکل گرفته است و به این راحتی قابل تغییر نیست. 5. از طرح مسائل اختلافی -ولو مطلب کوچک و پیش پا افتاده- در خانواده اجتناب کنید. 6. به یاد داشته باشید مرد موجودی اقتدار طلب است، زمانی مردی احساس کند اقتدار او زیر سوال رفته است، شروع به پرخاشگری و رفتارهای نادرست می کند، سعی کنید از این به بعد به اقتدار او احترام گذاشته و به او کمک کنید تا فردی مقتدر در خانواده باشد. 7. موقعیتهایی که او را به سمت رفتارهای نادرست سوق میدهد را شناسایی کنید و سعی کنید که او در چنین موقعیت هایی قرار نگیرد. 8. مادر شما در زمینه بر قراری ارتباط سازنده با پدرتان نقش اساسی دارد، از او بخواهید ضمن بر قرار کردن ارتباط عاطفی و سازنده با پدرتان در راستای تغییر رفتار او تلاش کند. 9. برای تغییر رفتار او دعا کنید. 10. به هیچ عنوان با او درباره رفتارهای غلطش به صورت مستقیم صحبت نکنید. برای تغییر رفتار او از شیوه های تربیتی غیر مستقیم استفاده کنید. در این شیوه به جای اینکه محتوای تربیتی به صورت مستقیم به مخاطب انتقال داده شود؛ به صورت غیر مستقیم مخاطب در معرض پیام های تربیتی قرار می گیرد. 11. سعی کنید نقطه نظرات و دیدگاههای خویش را بر او تحمیل نکنید زیرا مردان سخن کسی را که بخواهد عقیده اش را بر آنان تحمیل کند نمی پذیرند و با کسی که همچون یک سرپرست با ایشان رفتار کند دوستی نمی ورزند و به او اعتماد نمی کنند. 12. هر شخصی یک نقطه پذیرش و به قول معروف (رگ خوابی) دارد، سعی کنید این رگ خواب و نقطه پذیرش را به دست آورید و از این کانال وارد شوید و هدف خود را تعقیب کنید و لذا به صرف این که باید شخصی را هدایت کرد بسنده نکنید بلکه با مطالعه بر روی خصوصیات وی ؛ راه نفوذ در او و جلب نظر او را به دست آورید سپس زیر بناهای فکری وی را مورد بررسی قرار داده و در اصلاح آن بکوشید. دیدگاه فرد در مورد خداوند، جهان هستی، انسان، معاد و اموری است که دارای نتیجه مستقیم بر عملکرد افراد می باشد. پس باید به تقویت و اصلاح این مبانی کوشید. 13. در صورت همکاری با شما و لو یک گام و یا انجام داددن کوچک ترین رفتار مثبت از طرف او را ، مورد تشویق قرار دهید. 14. همانطور که در بالا نکات منفی او را نوشته اید، برگه ای بردارید و نکات مثبت او را یاد داشت کنید و هر روز آن را با دقت بخوانید. آن وقت خواهید دید که پدرتان آنطور که شما فکر میکنید انسان بدی نیست. 15. به یاد داشته باشید که پدر شما معصوم نیست و ممکن است در رفتارهای خود دچار اشتباه شود بنابراین بهتر است با اشتباهات، منطقی برخورد کنید. نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
پدر بنده اصلا به فکر زندگی نیست! باهاش رفتار خوبی داریم، ولی اصلا برای خودش و خانوادش نه ارزشی گذاشته نه شخصیتی. هر حرفی خونه زده میشه میره بیرون میگه. اصلا به خانوادش اعتماد نداره. بااین کاراش آدمو عصبانی می کنه.از مهربانی وصمیمیت بویی نبرده. به نظر شما با این پدر چگونه باید رفتار کرد؟
پدر بنده اصلا به فکر زندگی نیست! باهاش رفتار خوبی داریم، ولی اصلا برای خودش و خانوادش نه ارزشی گذاشته نه شخصیتی. هر حرفی خونه زده میشه میره بیرون میگه. اصلا به خانوادش اعتماد نداره. بااین کاراش آدمو عصبانی می کنه.از مهربانی وصمیمیت بویی نبرده. به نظر شما با این پدر چگونه باید رفتار کرد؟
پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از اینکه این مرکز را برای همراهی انتخاب کردید؛ باامید به اینکه راهنمای خوبی در این زمینه برای شما باشیم. به خاطر اعتمادی که به این مجموعه دارید، از شما تشکر می کنیم. احساستان را به عنوان فردی که خواهان آن است که در کنار اعضای خانواده خود از زندگی، پدری که حامی او باشد و در کارها مشوق وکنار او باشد، مهربانیت و صمیمیت والدین را مشاهده و از آرامش زندگی لذت ببرد، درک نموده و امیدواریم ان شاءالله مسائلی که در زندگی با آن مواجهید، به زودی برطرف گردد.
ابتدا چه خوب است بدانید که تمام افراد و خانواده ها از چنین مشکلاتی و یا نظیر آن (شدیدتر یا ضعیف تر) رنج می برند و گمان نشود که شما تنها فرد یا تنها خانواده ای هستید که دچار برخی نارسایی ها و مشکلات زندگی هستید. و پیشنهاد کلی ما به شما دوست عزیز این است که تمرکز خود را از خانواده و مشکلات آن برداشته و بر روی آرامش روانی، کار و آینده خود متمرکز شوید. با این کار هم میتوانید بسیاری از درگیریهای ذهنی را نداشته باشید و همچنین علاوه بر موفقیت خود میتوانید به خانواده خود کمک کرده و حامی آنها باشید. درادامه مطالبی در مورد جایگاه والدین و راهکارهای برای ارتباط با آنها بیان میشود:
الف: اسلام حساب ویژه ای برای پدر و مادر باز کرده و جایگاه ویژه ای برای آنان در نظر گرفته است لذا در روایات آمده که اگر پدر و مادری از فرزندانشان راضی باشند موجب خیر و برکت و سعادت فرزند می شود، و اگر در حق فرزندان خود دعا کنند خداوند به این دعا توجه خاصی می نماید کما این که اگر والدین از فرزندان ناراضی باشند و خدای ناکرده آنها را نفرین کنند ممکن است، خداوند بر چنین فرزندانی که موجب ناراحتی والدین شوند قهر و غضب نماید.
ب: یک اصل کلی در مورد انسانها وجود دارد و آن اینکه انسان موجودی تغییرپذیر است یعنی همانطور که تأثیر روی دیگران می گذارد از رفتار دیگران متأثر نیز می شود و رفتار او تغییر می کند و قطعا شما با رفتار پسندیده خود می توانید پدر را تحت تأثیر قرار دهید. همانطور که خود شما هم میدانید تغییر پدرتان در این سن اگر محال نباشد، کار بسیار مشکلی میباشد. شما برای تغییر او در اولین گام صبور باشید و انتظار نداشته باشید در مدت کوتاهی تغییر مورد نظر شما در او ایجاد شود. با توجه به سن پدرتان باید توقع خودتان را پائین بیاورید و بر اساس سن و سال و تواناییهایش از او انتظار داشته باشید. برای اینکه این کار را بهتر بتوانید انجام دهید لازم احساسات و حالات روانی پدر خود را به صورت کامل درک کنید.
*** اما راهکارهای پیشنهادی از این قرار است:
1. قدم اول در حل مشکلتان این است که گذشته را فراموش کرده و برخوردهای ناصحیح پدرتان را فراموش کنید. به یاد داشته باشید برخورد اشتباه او نباید موجب دلزدگی شما از او شود. در واقع باید بین رفتار او و خودش تمایز قائل شوید، ممکن است شما از رفتار او دلگیر شوید اما این امر را نباید به کل شخصیت او تعمیم دهید.
2. به جای اینکه به رفتارهایی که موجب ناراحتی و فشار روانی شما می شود فکر کنید؛ تمرکز خود را به روی نقاط مثبت شخصیت پدرتان ببرید. جنبههای مثبتی پدرتان را برجسته کنید و گاهی اوقات آن را با خودتان مطرح کنید. سعی کنید هر چه بیشتر خوبیهای او را ببینید تا بتوانید روابط بهتری با ایشان برقرار سازید.
3. همانطور که خود شما هم بیان میدانید، جر و بحث و انتقاد کردن از پدرتان نه تنها مشکل شما را حل نمیکند، بلکه موجب حادتر شدن مشکل میشود از این به بعد به هیچ عنوان از او انتقاد نکنید.
4. همانطور که بیان شد برخی از رفتارهای او جزء لاینفک شخصیت او شده است، بنابراین به جای اینکه به دنبال نقاط ضعف او باشید سعی کنید او را به همین ویژگی ها قبول کنید. پدرتان را همانگونه که هست بپذیزید و به یاد داشته باشید ویژگی های شخصیتی او در طول سالیان سال شکل گرفته است و به این راحتی قابل تغییر نیست.
5. از طرح مسائل اختلافی -ولو مطلب کوچک و پیش پا افتاده- در خانواده اجتناب کنید.
6. به یاد داشته باشید مرد موجودی اقتدار طلب است، زمانی مردی احساس کند اقتدار او زیر سوال رفته است، شروع به پرخاشگری و رفتارهای نادرست می کند، سعی کنید از این به بعد به اقتدار او احترام گذاشته و به او کمک کنید تا فردی مقتدر در خانواده باشد.
7. موقعیتهایی که او را به سمت رفتارهای نادرست سوق میدهد را شناسایی کنید و سعی کنید که او در چنین موقعیت هایی قرار نگیرد.
8. مادر شما در زمینه بر قراری ارتباط سازنده با پدرتان نقش اساسی دارد، از او بخواهید ضمن بر قرار کردن ارتباط عاطفی و سازنده با پدرتان در راستای تغییر رفتار او تلاش کند.
9. برای تغییر رفتار او دعا کنید.
10. به هیچ عنوان با او درباره رفتارهای غلطش به صورت مستقیم صحبت نکنید. برای تغییر رفتار او از شیوه های تربیتی غیر مستقیم استفاده کنید. در این شیوه به جای اینکه محتوای تربیتی به صورت مستقیم به مخاطب انتقال داده شود؛ به صورت غیر مستقیم مخاطب در معرض پیام های تربیتی قرار می گیرد.
11. سعی کنید نقطه نظرات و دیدگاههای خویش را بر او تحمیل نکنید زیرا مردان سخن کسی را که بخواهد عقیده اش را بر آنان تحمیل کند نمی پذیرند و با کسی که همچون یک سرپرست با ایشان رفتار کند دوستی نمی ورزند و به او اعتماد نمی کنند.
12. هر شخصی یک نقطه پذیرش و به قول معروف (رگ خوابی) دارد، سعی کنید این رگ خواب و نقطه پذیرش را به دست آورید و از این کانال وارد شوید و هدف خود را تعقیب کنید و لذا به صرف این که باید شخصی را هدایت کرد بسنده نکنید بلکه با مطالعه بر روی خصوصیات وی ؛ راه نفوذ در او و جلب نظر او را به دست آورید سپس زیر بناهای فکری وی را مورد بررسی قرار داده و در اصلاح آن بکوشید. دیدگاه فرد در مورد خداوند، جهان هستی، انسان، معاد و اموری است که دارای نتیجه مستقیم بر عملکرد افراد می باشد. پس باید به تقویت و اصلاح این مبانی کوشید.
13. در صورت همکاری با شما و لو یک گام و یا انجام داددن کوچک ترین رفتار مثبت از طرف او را ، مورد تشویق قرار دهید.
14. همانطور که در بالا نکات منفی او را نوشته اید، برگه ای بردارید و نکات مثبت او را یاد داشت کنید و هر روز آن را با دقت بخوانید. آن وقت خواهید دید که پدرتان آنطور که شما فکر میکنید انسان بدی نیست.
15. به یاد داشته باشید که پدر شما معصوم نیست و ممکن است در رفتارهای خود دچار اشتباه شود بنابراین بهتر است با اشتباهات، منطقی برخورد کنید. نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
- [سایر] سلام.پدر بنده اصلا به فکر زندگی نیست!باهاش رفتار خوبی داریم.ولی اصلا برای خودش وخانوادش نه ارزشی گذاشته نه شخصیتی؛ خلاص. هر حرفی خونه زده میشه میره بیرون میگه. اصلا به خانوادش اعتماد نداره. بااین کاراش ادمو اعصبانی می کنه. از مهربانی و صمیمیت بویی نبرده.به نظر شما چگونه باید با او رفتار کرد؟
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خیلی خیلی خیلی فوری و جدی الآن عصر جمعه و انتظار منتظران ظهور اجرتان با صاحب این وقت.میدونم سرتون خیلی شلوغه ولی خواهش میکنم منو مورد لطف خودتون قرار بدید و به پیامی که چند روز پیش هم در مورد شوهرم دادم جواب بدید 1_ 21 سالمه 2_شوهرم 23 سالشه 3_خیلی متوقع،عصبی،تند،بد دهن ،بد اخلاق،مغرور وهمیشه لقمه حاضر میخواد و خیلی ویژگی های دیگه 4_نزدیک به 2 ساله عرسی کردیم 5_تا به حال 5 شغل عوض کرده! 6_با کوچکترین ناراحتی سراغ سیگار میره 7_ظاهر مذهبی داره اما فیلم مبتذل و موسیقی حرام گوش میده 8_شوهرم و خانوادش اهل آداب معاشرت و اصلا اجتماعی نیستند،تضاد فرهنگی،مذهبی،فکری و خانوادگی شدید داریم 9_پدر شوهرم 5ساله فوت شده و با مادر شوهرم در یک ساختمان زندگی میکنیم 10_صبرم تموم شده و دارم افسردگی میگیرم 11_بهم میگن بچه دار بشم درست میشه ولی نه من نه شوهرم امیدی نداریم که با بچه درست بشه 12_مدام توی دعوا میگه بیا از هم جدا بشیم،با این حال که صبری برام نمونده اما از طلاق میترسم چون خونه بابام 3 بار اقدام به خودکشی نا فرجام داشتم (به خاطر رفتار پدر و مادر بی احساس و بی محبت و خشک مذهبی)در کمال تعجب باید بگم یکی یه دونه تشریف دارم!!!!!!!! 13_شوهرم توی دعوا یکبار چاقو کشید و دفعات دیگه وسیله پرت میکنه 14_شما رو به این وقت عزیز جواب بدید،چکار کنم؟ نه میخوام به خونه بابام برگردم نه به این زندگی ادامه بدم. دوران عقد یکبار با شوهرم خدمت آقای سرلک،مرکز مشاورتون اومدیم(حدود 2 سال پیش) 15_مجددا از وقتی برام میگذارید تشکر میکنم،دعا گوی شما هستم.
- [سایر] سلام خسته نباشید . نماز و روزهاتون قبول. یه مسئله ای بود میخواستم ازتون بپرسم . من برادرم حدود یک ماهی میشه که نامزد کردن خانواده دختر آدمای خوبی هستن فقط یه چیزی که مارو خیلی اذیت میکنه اینه که یه جورایی احساس میکنیم که خانواده دختر میخوان برادرم رو فقط برای خودشون داشته باشن تاجایی که هفته ای یک بار رو هم زورکی میزارن که به خونه ما بیاد. پدرم بابرادرم صحبت کرده که سعی بر این داشته باشه تا زندگیش رو خودش اداره ولی مثل اینکه زیاد جدی نگرفته . سر همین مسئله هم که اگر بگه دارین تو زندگیم دخالت میکنید دیگه کسی جرات نداره که دوباره در این باره باهاش صحبت کنه (پدرم خیلی ناراحتی میکنه و خیلی هم بد بین و بهانه گیر شدن با پدرم باید چه جوری رفتار کنیم؟ ) . حالا من قصد کردم تا یه نامه بنویسم برای برادرم و همه چیز رو به صورت شفاف براش توضیح بدم به نظر شما اگه این کارو بکنم میتونه تاثیر داشته باشه؟ تا به خودش بیاد و زندگی رو جدیتر بگیره.(البته ایشون قبلا اصلا آدمی نبودن که از کسی تاثیر بگیرن و همه کاراشون رو با اراده خودش انجام میداد ولی الان نمیدونم؟) ببخشید سرتون رو درد آوردم . یا حق.
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] سلام.خسته نباشین. من چند روز پیش به طور اتفاقی به مدت 10 دقیقه برنامه شما را دیدم و خوشم اومد. نمیدونم سیستم برنامتون چطوره.اما راجع به رابطم سوالی ازتون داشتم.ممنون میشم اگر در ایمیلم بهم پاسخ بدین. با یک پسری دوست هستم به مدت تقریبا 2 سال.من 24 ساله و اون 23 سالشه. از بچگی سختی کشیده.در سن 2 سالگی مادر و پدرش از هم جدا شدند.و بعد ها پیش نامادری و بعد پیش فامیل زندگی میکرده. من تجربه سکس تا به حال نداشتم.اما به دلیل علاقه ای که توی ماه های اول دوستی برام اتفاق افتاد سکس را تجربه کردم. و الان این آقا خونه مستقل خودش رو داره و تقریبا زندگی خوبی داره. ما در طی این مدت هر روز همدیگرو میدیدیم یعنی این مساله ای بود که ایشون میخواستن که ما دوست فابریکی باشیم.تقریبا از اول دوستی ایشون زود رنج بودن.سر هر مساله ای ناراحت میشدن و برای من به عنوان یک دختر خیلی سخت بود که بخام از دلش در بیارم.تا یک سال اول آشتیه بعد از قهر شیرین بود اما بعد از مدتی دیگه کار من سخت شد.و هر دفعه که ناراحتی پیش میومد حرف تموم کردن دوستی زده میشد. تنها مشکلمون توی دوستی همین مساله بود و اینکه انقدر این قعر و سرسنگین بودن رو ادامه میداد تا سرد میشدیم. الان که یه مدتیه از دوستی گذشته نسبت به من سرد شده ولی من همچنان دوسش دارمو ناراحتیش برام زجر آوره و چطور میشه فهمید پسری سر سکس با شما دوسته؟ و در ضمن ناز کشیدن دختر رو بلد نیست .میخوام طوری رفتار کنم که هم علاقش بیشتر بشه هم اهمیت و خیلی مسائل دیگه شایذ اون سیاست رو بلد نیستم... قبلا نسبت به خرج کردن و شام بیرون رفتن خیلی آدم دست و دل بازی بود.اما الان اگر بگم بریم جای خوب غذا بخوریم بهم میگه پر توقعی و مثلا تخم مرغ تو یخچال هست بخور. یا معمولا بعد از دانشگاه که میاد دنبالم بهم میگه قبلش یه چیزی بخور که من مجبور نباشم چیزی بخرم. در صورتی که پول داره و در ضمن همیشه در حال خریدن لباس و این جور چیزا برای خودشه خانم دکتر الان 2و3 روزه دوستی رو سر این قضیه با هام تموم کرده و من واقعا طاقت ندارم . در ضمن همیشه منتظره که من برگردم.البته پند دفعه ای شده که اون برگشته بعد 2 هفته. آدم مغروریه. نمیدونم زمان ناراحتی چه طور باهاش رفتارکنم و چه کار کنم که رابطه گرمتر بشه و حتی نسبت به غذا خریدن اصلا چیزی بگم یا نه؟ ممنون میشم.
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون
- [سایر] سلام ، یه سوالی داشتم من دو تا خصوصیت دارم که من رو خیلی می ترسونه، پیش روانشناس رفتم و از بعضی هم سوال کردم ولی جوابی نتونستن بدن. چند وقتیه که خودمو بسته بودم به دعا و ذکر و توسل، که شما دیروز در سخنرانی ای که ازتون پخش شد چنین چیزی رو گفتید دعا کردن به تنهایی کافی نیست تصمیم و فکر کردن مهمتره ، تصمیم گرفتن از خودتون بپرسم ، من اول خیلی بدخلقم و بعد هم خیلی بی رحمم. البته بی رحمی فقط در مورد اتفاقاتی که برای آدم ها می افته می خواد آسیب باشه یا مرگشون. هیچ کدوم من رو به گریه نمی اندازه هیچ وقت احساس \"فراق\" یا \"غم دوری\" که در دیگرون هست رو درک نمی کنم، مسلما دلیلش نوع تربیتمه. خانواده ی من سال هاست که با هیچ کسی رفت و آمد نداره به دلیل بدخلقی پدرم. کسی دوست نداره بیاد خونه ی ما ، دوران کودکیم هم به ندرت میومدن ولی اونم خیلی ساله که قطع شده، من هم هیچ وقت نمی تونستم دوستامو بیارم خونه، انقدر بد رفتار می کردن باهاشون که ترجیح می دادم نبینن تا آبروم حفظ شه. دلیل بدرفتاریم اینه که الگویی غیر از یه پدر فحاش بدرفتار نداشتم.و از طرف دیگه مادرم چندان فرقی با یه سنگ نداره.مادر خودشم اینطوری بوده. از بچگیم فکر می کردم که من اینطوری نیستم یه روز که بزرگ شدم فحش نمی دم با همه هم مهربون میشم ولی نشد، ولی الان که 26 سالمه هم فحش می دم هم حوصله ی دیگرون رو ندارم هم محبت کردن بقیه برام مسخره اس. یعنی چیزی به اسم دوست داشتن برام مفهوم ماهوی نداره، یه خصوصیت دیگه هم اکتساب کردم، من دو تا خواهر برادر بزرگتر از خودم دارم با فاصله سنی 11 و 13 سال، به همین دلیل من همیشه تنها بودم زمانی که من نیاز به هم بازی داشتم اونها جوون بودن و روحیاتشون با من فرق داشت دوستی هم نداشتم هیچ وقت، خارج از مدرسه هم که هیچ وقت جایی نمی گذاشتن برم، بنابراین 1- حرف زدن یاد نگرفتم 2- عادت کردم به تنهایی. دوران نوجوانیم خیلی دوست داشتم به ارتباط برقرار کردن با دیگران مسلمه که چون اولین تجربه های من بود خیلی ناشی بودم و به همین دلیل تقریبا همه بعد از یکی دوبار ازم زده می شدن ولی امید داشتم که درست بشه رفتارم. اما الان گرچه تا حدی می دونم چطور باید با دیگران رفتار کنم اما دیگه حوصله ندارم، در تنهایی راحتم. نمی خوام با دیگرون باشم در حالی که این خصوصیت برای سن من اشتباهه. چیزی که من رو می ترسونه اینه که من نمی تونم برای خدا و پیغمبر هم گریه کنم. موقع زیارت عاشورا یا دعا خوندن. اون اوایلی که تازه آشنا شده بودم حدود 6 سال پیش می تونستم، فکر می کردم آدم بدیم به خاطر گناهام گریه می کردم و فکر می کردم اونها آدم های خوبی بودن به خاطر مصیبت هاشون گریه می کردم ولی بعد که دیدم همه ی گریه هام باعث نشد عذاب وجدان ناشی از گناهام کم بشه ، و یا اینکه فهمیدم اماما جاشون راحته زندگیشون هم از نظر ما سخت بوده برای خودشون نه، گریه ام از بین رفت. خصوصیات منافقین رو می خونم می بینم همه اش رو دارم، به خودم نگاه می کنم می بینم از اول به ندرت خوبی دیده باشم، خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که منم مصداق اون حدیثم که یه صدایی همه شنیدن پیامبر گفت سنگی بود که هفتاد سال درحال سقوط بود الان به ته جهنم رسید بعد خبر آوردن یکی مرده. در سنگ بودنم شکی نیست و در جهنم بودنم هم. البته می دونم که ناامیدی از شیطانه ولی امیدواریم 26 ساله ام جواب نداده . چطور می تونم بفهمم که اشکال زندگی بی مفهوم و غیرعادیم کجاست؟
- [سایر] سلام حاج آقا من برنامه های شما را به صورت مرتب دنبال میکنم و در حال حاضر شدیدا احتیاج به مشاوره شما دارم .من مدت کوتاهی است که با آقا پسری اشنا شدم که این اشنایی در محل کار من صورت گرفت و این اشنایی منجر به یک دوستی 3 ماهه البته فقط با اطلاع مادرم بوده این آقا به من پیشنهاد ازدواج داده بود به همین علت برای اشنایی بیشتر من حاضر شدم که با این آقا صحبتی چند ماه داشته باشم . الان از این دوستی 3 ماه میگذره که البته این اقا با خانوادشون هم به خواستگاری من آمده اند و تقریبا دیگه خانوادهها از ارتباط ما باهم اطلاع دارند مسئله من اینه که ما از لحاظ مادیات خیلی بالاتر از این خانواده قرار داریم من دختری هستم که در حال حاضر اصلا مشکلی مادی ندارم اما این اقا از لحاظ مادی در حد صفر که سرمایه ایشون در حال حاضر 7 میلیون بیشتر نیست که اونم وام گرفته البته ما از لحاظ فرهنگی یا از لحاظ اخلاقی و مذهبی با هم تفاوت زیادی نداریم حتی با امدن ایشون تو زندگی من باعث شد که من از لحاظ نوع پوشش خیلی خیلی تغییر کنم در صورتی که قبل از امدن این اقا من دختری بودم که هر مدلی که دلم میخواست بیرون میرفتم زیادم اهل نماز نبودم ولی با امدن این اقا تشویقم کرد که نماز بخونم .درکل من از لحاظ اخلاقی هیچ مشکلی با ایشون ندارم تحقیقم که رفتیم جز خوبی چیزی از این خانواده من نشنیدم تنها مسئله که بین ما هست از لحاظ مادیات با توجه به شرایط کنونی جامعه با تورم نمیشه مسائل مادی رو در نظر نگرفت انسانیت و خوبی و معرفت یک طرف قضیست ولی مادیات هم تاثیر به سزایی در شروع یک زندگی میتونه داشته باشه.شایان ذکر است که من دختری 20 ساله هستم و ایشون هم 26 ساله که از لحاظ تحصیلیم هم دارای مدرک لیسانس هستند و من دیپلم .در حال حاضر هم هم من کارمندم و هم این اقا که کارشون حسابرسی است و که ما با هم در ماه برجی 700 هزار تومن دارم .ولی باز هم با این خرجها و قیمتهایی که سر به فلک گذاشته آیا میشه یه زندگی درست کرد؟من 50 درصد به خاطر عشق و علاقه و خصوصیات خوبی که این اقا دارند حاضرم که زنشون بشم 50 درصدم به خاطر پشتیبانی پدرم هست که مطمئنن پشت منو خالی نمیکه اگه بخوام کمک مالیم به من میکنه ولی شاید غرور و شخصیت یک انسانی چنین قضیه رو برندارد من اگه میگم کمک از سر تکبر نمیگم اگه پدرم چیزی میگه یا کمکیم میکنه از سر دلسوزی پدرانه میگه و این نیست که من بخوام به اون احساس ترحم یا اینکه بخوام منتی سرش بزارم باشه این پسر از لحاظ خانواده هیج پشتوانه مالی نداره اینها یک خانوداه ای هستند که فقط از لحاظ فرهنگی و درس پیشرفت کردند و بچه ها هیچ چشم داشتی به کمک پدر و مادر ندارن ولی اگه من میخوام که این اقا را به همسری بپذیرم به کمک پدرم دلخشوم ولی تا الان این مسئله رو به ایشون نگفتم .این خانواده از روزی که به خواستگاری من امدند تا الان ما تا حالا به خونه اینها نرفتیم ولی پدر و مادر منم اصرار دارند که چون شما خودتون با هم اشنا شدید با شناخت بیشتر بشه بد وکه تا دیروز وقتی پدر و مادر من برای تحقیق برن این اقا و مادرشون رو جلوی در ببیند و به منزلشان بروند که طبق گفته های پدر و مادرم میگفتند که احساس خجالت میکردند که بد از برگشت این اقا با تماس گرفت و به خاطر اینکه پدر و مادر من اتفاقی به منزلشون رفتن و اینها وسایلی برای پذیرایی نداشتن کلی عذر خواهی کرد که از لحن صحبتش متوجه شدم که احساس میکرد پدر من با دیدن وضعیت زندگی اینها پشمون بشه در صورتی که خانواده من از این قبیل ادم های ظاهر بین نیستند .با توجه به توضیحات لازم به نظر شما این ازدواج با این فاصله طبقاتی و این خصوصیات اخلاقی مشترک و همچنین اینکه نظر پدر من در مورد این ازدواج 5050است صحیح است یا خیر ؟
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.