با توجه به این که در بعضی از توصیه های اخلاقی و روایات، به نیکی و صدقه به حیوانات توصیه شده و از طرفی سگ به وفا داری شهرت دارد، هم چنین در آیات قرآن هم، همه موجودات و از جمله سگ به ذکر خداوند مشغول هستند و حتی در سوره کهف از سگ به نیکی یاد شده چگونه می توان قبول کرد که این حیوان با این همه منفعت نجس باشد؟ در جهت پاسخ گویی به این پرسش ذکر نکاتی ضرورت دارد: نکته اول: مخلوقات عالم همگی از آن جهت که توسط خداوند حکیم خلق شده اند منافعی دارند و از آن جهت که در مسیر هدف خلقت قرار دارند متشرف به ذکر تکوینی الهی هستند. حتی شیطان نیز مخلوق الهی است و از آن جهت که در مسیر تحقق بخشی از هدف آفرینش است و جز مخلوقات الهی است ذکر تکوینی دارد ولی این ذکر تکوینی دلیل بر خوبی و پاکی او نیست، بلکه از هر موجودی بایستی به مقتضای مصالح مادی و معنوی آن استفاده کرد و از مفاسد مادی و معنوی آن دوری جست. سگ به عنوان یکی از مخلوقات خداوند متعال در چرخه نظام آفرینش و در جهت استفاده انسان خلق شده است، همان گونه که در حدیث نبوی یکی از اسرار خلقت سگ را به عنوان حمایت و حفاظت از انسان بیان نموده و رمز دشمنی سگ با دیگر حیوانات وحشی را در مسیر تحقق این منفعت یادآور شده است، در عین حال حقوقی نیز از نظر شرعی برای آن مقرر شده که انسان ها از نظرشرع یا اخلاق موظف به رعایت آنان هستند. دستور به صدقه دادن و نیکی به حیوانات و حتی بالاتر از آن وجوب حفظ حیات سگ و وجوب دیه و ارش در خسارت به سگ و امثال آن در جهت حفظ همین منافع و مصالح دنیوی و اخروی و حفظ حقوق حیوان است، و تاکید بر نجاست این حیوان برای دورداشتن از مضرات و مفاسد این حیوان است. نکته دوم: انسان¬ها در ارتباط با این مخلوق الهی با دو دسته احکام وضعی و تکلیفی روبرو هستند که این احکام بر اساس مصالح و مفاسد مادی ومعنوی می باشد. حکم وضعی در مورد سگ در اسلام نجاست است. این حکم از احکام اتفاقی بین تمام فرق مسلمین بوده و هیچ یک از علما امامیه هم در نجاست آن هیچ شک و شبهه ای ندارند و ادله کافی بر اثبات این حکم وجود دارد. لکن ذکر این نکته ضروری است همان طور که در مورد الکل و خون، نجاست آن به معنای عدم جواز تماس یا استفاده از آن در جهت منافع طبی یا صنعتی و...، نیست نجاست سگ نیز به معنای عدم جواز انواع استفاده¬ها و یا حتی تماس با این حیوان نیست بلکه حکم نجاست منحصرا مقدمه ای بر ایجاد محدودیت در بعضی از انتفاعات مانند حرمت خوردن و یا حرمت استفاده از آن در لباس نمازگزار وغیره است که به تفصیل بیان خواهیم کرد. بنابر این، احکام وضعی مثل نجاست در حقیقت در مقام مدیریت نحوه استفاده و تعامل با برخی مخلوقات الهی و از جمله سگ است. نکته سوم: نوع و کیفیت انتفاع و ارتباط با این حیوان در نظام مقررات اسلامی در ضمن احکام تکلیفی متفاوتی از قبیل حرمت، حلیت، استحباب ، کراهت و اباحه بیان شده است. همه این احکام تکلیفی در مورد سگ مصداق دارد. به عنوان مثال از نظر اسلام استفاده از سگ در امر نگهبانی از منزل یا باغ و یا دام مباح بوده و نگهداری و دادن غذا در جهت حفظ حیات چنین سگی واجب ، صدمه زدن به چنین سگ هایی مستلزم پرداخت دیه و حرام ، تماس با این گونه سگ ها و یا همراه داشتن آن در خانه بدون آنکه محل جدایی برای آن تدارک دیده شود مکروه ، غذا دادن به سگ مستحب و استفاده از گوشت آن برای خوردن حرام است. با وجود نجاست سگ، اصل اولی در مورد انواع انتفاعات از این حیوان بنا به مقتضای اصاله الاباحه و اصل حلیت ، جواز است لکن باید این نکته را مد نظر داشت که انتفاع باید عقلایی باشد نه توهمی. اکنون به انواع برخورد و استفاده جامعه از سگ پرداخته و حکم تکلیفی آن را بررسی می نماییم. 1.نگهبانی و شکار: استفاده از سگ در امر نگهبانی منزل، دام، باغ، شکار و سگ هایی که دارای منفعت عقلایی بوده و اصطلاحا سگ قابل تعلیم (در امور عقلایی )حلال بوده و خرید و فروش آن نیز حلال است . 2.جرم یابی و نجات با پیشرفت علم و شناخت ویژگی های منحصر به فرد این حیوان از نظر بویایی، استفاده از آن در مواردی مثل استفاده پلیس در جهت کشف مواد مخدر یا مواد منفجره و یا تعقیب مجرمین و هم چنین استفاده از آن در حوادث غیر مترقبه و امثال آن بنابر قاعده فقهی اصاله الصحه و اصاله الحلیه جایز و حلال است. 3.امور طبی و پزشکی استفاده از اجزاء سگ مانند خون یا جوارح داخلی و ظاهری آن در جهت درمان پزشکی و یا پیوند به انسان جایز می باشد و در صورت پیوند این اجزا عضوی از بدن انسان محسوب می گردد و دیگر نجس نیست. لازم به ذکر است: چنین سگ هایی (سگ نکهبان ، شکار ،سگ پلیس و.. ) به لحاظ انتفاعی که دارند مال محسوب شده ، قابل خرید و فروش و رهن و اجاره و ...، نیز هستند. صدمه به آنان ضمان آور و مستوجب پرداخت خسارت است و حتی نفقه آن مانند تامین خوراک و درمان آن بر مالک واجب است. 4.خوردن استفاده از سگ برای خوردن حرام مسلم است و این مطلب از طریق روایات و قاعده متفق علیه فقهی قابل اثبات است، ضمن آن که انسان به مقتضای طبیعت انسانی از خوردن گوشت سگ تنفر دارد. قاعده فقهی عنوان می دارد (کل نجس حرام؛ هرچیز نجسی خوردن آن حرام است). روایات متعدد هم بر حرمت گوشت سک دلالت می کند که در یک نمونه، امام علیه السلام سه مرتبه با تاکید، حرمت استفاده از گوشت سگ را یادآور می شوند . 5)استفاده در لباس و.. استفاده از پوست و موی آن در لباس جایز نیست و موجب بطلان نماز می گردد. پوست سگ از نظر فقها امامیه نجس بوده و با دباغی هم پاک نمی شود لذا استفاده از آن در لباس و پوشاک ممنوع است و نماز با آن هم باطل می باشد، ولی اگر منفعت عقلایی برای آن وجود داشته باشد مانند پیوند و امثال آن استفاده از آن اشکالی ندارد و به لحاظ آن که جزیی از بدن انسان می گردد پاک محسوب می شود. 6.تماس و نگهداری تماس و نگهداری هرگونه سگ در خانه کراهت شدید دارد لکن در مورد سگ نگهبان و شکار درصورتی که در مکان جداگانه ای در منزل نگهداری گردد مکروه نیست . 7.حکم خرید و فروش و نگهداری سگ به عنوان زینت استفاده از سگ به عنوان زینت که متاسفانه در بعضی جوامع غربی ناشی از خلا عاطفی ، روانی و اجتماعی است منفعت توهمی بوده و عقلایی نیست، لذا استفاده از سگ بدین منظور مورد نهی شدید روایات قرار گرفته و کراهت دارد. ضمن آن که خرید و فروش سگ غیر از مواردی که در بالا گفته شد جایز نبوده و پول حاصل از آن حرام است. 8.کشتن و صدمه زدن به سگ صدمه وکشتن سگ در صورتی که هار بوده و یا بنا به تعبیر روایات گاز گیرنده و موذی باشد جایز است لکن سگ هایی که دارای منفعت عقلایی هستند نه تنها کشتن آنها حرام بلکه مستوجب ضمان و پرداخت خسارت به مالک است(روایات متعددی در این مورد در بابی تحت عنوان باب دیه سگها آورده شده است). 9.رسیدگی و احسان به سگ دادن غذا و آب به همه حیوانات و از جمله انواع سگ مستحب و صدقه محسوب می گردد. از آن گذشته (هر جانداری که در اختیار کسی قرار بگیرد، بایستی وسایل زندگی آن جاندار را تأمین نماید. کلمه جاندار شامل همه انواع حیوانات است، مگر حیواناتی که آزار و ضرری به انسان وارد کنند، مانند عقرب و افعی و مار که بالذّات موذی میباشند و مانند سگ هار و دیگر حیوانات بیمار که بیماری آن ها علاج ناپذیر و موجب ضرر می باشد. پس احکام حقوقی مقرّر شامل هر حیوانی می باشد، خواه گوشتش خوردنی باشد، یا نه، بلکه خواه به نحوی از انحاء قابل بهره برداری باشد یا نباشد) . باتوجه به این مطلب، اگر مقداری آب برای رفع تشنگی یکی از دوحیوان (سگ و گوسفند ) وجود داشته باشد که هردو در آستانه مرگ هستند آب را باید به سگ داد وگوسفند را ذبح کرد بدان جهت که پایان دادن به حیات گوسفند با ذبح شرعی، امری است قانونی ولی مردن سگ از تشنگی خلاف قانون است، لذا آب به سگ داده می شود تا بدون علت هلاک نشود. این ماده را شهید دوم در مسالک آورده است. بنابراین، سگ هم نکات مثبت و منفعت های متعددی دارد، مانند وفاداری که به مقتضای آن امانتدار خوبی برای گله و نگهبانی است و از آن می توان در نگهبانی و گله داری استفاده کرد ولی همین وفاداری می تواند منشا مفسده باشد چون ممکن است زمینه دلبستگی انسان به او را فراهم آورده و زمینه همزیستی با آن که دارای مفاسد معنوی، فردی، اخلاقی و بهداشتی است فراهم گردد. لذا ممکن است یکی از حکمت های نجاست سگ هم همین باشد. یعنی هشدار می دهد که سگ را به عنوان نگهبان و امانتداری وفادار مورد استفاده قرار بده و به آن نیکی و صدقه هم بده لکن اجازه نده این وفاداری او آن قدر تو را تحت تاثیر قرار دهد که جای اعضای خانواده و فرزندانت را بگیرد و شریک زندگی ات شود. دستور به صدقه دادن و نیکی به حیوانات و حتی بالاتر از آن وجوب حفظ حیات سگ و وجوب دیه و ارش در خسارت به سگ و امثال آن هم در جهت حفظ همین منافع و مصالح دنیوی و اخروی است، و تاکید بر نجاست این حیوان برای دورداشتن از مضرات و مفاسد این حیوان است.
با توجه به این که در بعضی از توصیه های اخلاقی و روایات، به نیکی و صدقه به حیوانات توصیه شده و از طرفی سگ به وفا داری شهرت دارد، هم چنین در آیات قرآن هم، همه موجودات و از جمله سگ به ذکر خداوند مشغول هستند و حتی در سوره کهف از سگ به نیکی یاد شده چگونه می توان قبول کرد که این حیوان با این همه منفعت نجس باشد؟
با توجه به این که در بعضی از توصیه های اخلاقی و روایات، به نیکی و صدقه به حیوانات توصیه شده و از طرفی سگ به وفا داری شهرت دارد، هم چنین در آیات قرآن هم، همه موجودات و از جمله سگ به ذکر خداوند مشغول هستند و حتی در سوره کهف از سگ به نیکی یاد شده چگونه می توان قبول کرد که این حیوان با این همه منفعت نجس باشد؟
در جهت پاسخ گویی به این پرسش ذکر نکاتی ضرورت دارد:
نکته اول: مخلوقات عالم همگی از آن جهت که توسط خداوند حکیم خلق شده اند منافعی دارند و از آن جهت که در مسیر هدف خلقت قرار دارند متشرف به ذکر تکوینی الهی هستند. حتی شیطان نیز مخلوق الهی است و از آن جهت که در مسیر تحقق بخشی از هدف آفرینش است و جز مخلوقات الهی است ذکر تکوینی دارد ولی این ذکر تکوینی دلیل بر خوبی و پاکی او نیست، بلکه از هر موجودی بایستی به مقتضای مصالح مادی و معنوی آن استفاده کرد و از مفاسد مادی و معنوی آن دوری جست.
سگ به عنوان یکی از مخلوقات خداوند متعال در چرخه نظام آفرینش و در جهت استفاده انسان خلق شده است، همان گونه که در حدیث نبوی یکی از اسرار خلقت سگ را به عنوان حمایت و حفاظت از انسان بیان نموده و رمز دشمنی سگ با دیگر حیوانات وحشی را در مسیر تحقق این منفعت یادآور شده است، در عین حال حقوقی نیز از نظر شرعی برای آن مقرر شده که انسان ها از نظرشرع یا اخلاق موظف به رعایت آنان هستند. دستور به صدقه دادن و نیکی به حیوانات و حتی بالاتر از آن وجوب حفظ حیات سگ و وجوب دیه و ارش در خسارت به سگ و امثال آن در جهت حفظ همین منافع و مصالح دنیوی و اخروی و حفظ حقوق حیوان است، و تاکید بر نجاست این حیوان برای دورداشتن از مضرات و مفاسد این حیوان است.
نکته دوم: انسان¬ها در ارتباط با این مخلوق الهی با دو دسته احکام وضعی و تکلیفی روبرو هستند که این احکام بر اساس مصالح و مفاسد مادی ومعنوی می باشد.
حکم وضعی در مورد سگ در اسلام نجاست است. این حکم از احکام اتفاقی بین تمام فرق مسلمین بوده و هیچ یک از علما امامیه هم در نجاست آن هیچ شک و شبهه ای ندارند و ادله کافی بر اثبات این حکم وجود دارد. لکن ذکر این نکته ضروری است همان طور که در مورد الکل و خون، نجاست آن به معنای عدم جواز تماس یا استفاده از آن در جهت منافع طبی یا صنعتی و...، نیست نجاست سگ نیز به معنای عدم جواز انواع استفاده¬ها و یا حتی تماس با این حیوان نیست بلکه حکم نجاست منحصرا مقدمه ای بر ایجاد محدودیت در بعضی از انتفاعات مانند حرمت خوردن و یا حرمت استفاده از آن در لباس نمازگزار وغیره است که به تفصیل بیان خواهیم کرد. بنابر این، احکام وضعی مثل نجاست در حقیقت در مقام مدیریت نحوه استفاده و تعامل با برخی مخلوقات الهی و از جمله سگ است.
نکته سوم: نوع و کیفیت انتفاع و ارتباط با این حیوان در نظام مقررات اسلامی در ضمن احکام تکلیفی متفاوتی از قبیل حرمت، حلیت، استحباب ، کراهت و اباحه بیان شده است.
همه این احکام تکلیفی در مورد سگ مصداق دارد. به عنوان مثال از نظر اسلام استفاده از سگ در امر نگهبانی از منزل یا باغ و یا دام مباح بوده و نگهداری و دادن غذا در جهت حفظ حیات چنین سگی واجب ، صدمه زدن به چنین سگ هایی مستلزم پرداخت دیه و حرام ، تماس با این گونه سگ ها و یا همراه داشتن آن در خانه بدون آنکه محل جدایی برای آن تدارک دیده شود مکروه ، غذا دادن به سگ مستحب و استفاده از گوشت آن برای خوردن حرام است.
با وجود نجاست سگ، اصل اولی در مورد انواع انتفاعات از این حیوان بنا به مقتضای اصاله الاباحه و اصل حلیت ، جواز است لکن باید این نکته را مد نظر داشت که انتفاع باید عقلایی باشد نه توهمی.
اکنون به انواع برخورد و استفاده جامعه از سگ پرداخته و حکم تکلیفی آن را بررسی می نماییم.
1.نگهبانی و شکار:
استفاده از سگ در امر نگهبانی منزل، دام، باغ، شکار و سگ هایی که دارای منفعت عقلایی بوده و اصطلاحا سگ قابل تعلیم (در امور عقلایی )حلال بوده و خرید و فروش آن نیز حلال است .
2.جرم یابی و نجات
با پیشرفت علم و شناخت ویژگی های منحصر به فرد این حیوان از نظر بویایی، استفاده از آن در مواردی مثل استفاده پلیس در جهت کشف مواد مخدر یا مواد منفجره و یا تعقیب مجرمین و هم چنین استفاده از آن در حوادث غیر مترقبه و امثال آن بنابر قاعده فقهی اصاله الصحه و اصاله الحلیه جایز و حلال است.
3.امور طبی و پزشکی
استفاده از اجزاء سگ مانند خون یا جوارح داخلی و ظاهری آن در جهت درمان پزشکی و یا پیوند به انسان جایز می باشد و در صورت پیوند این اجزا عضوی از بدن انسان محسوب می گردد و دیگر نجس نیست.
لازم به ذکر است: چنین سگ هایی (سگ نکهبان ، شکار ،سگ پلیس و.. ) به لحاظ انتفاعی که دارند مال محسوب شده ، قابل خرید و فروش و رهن و اجاره و ...، نیز هستند. صدمه به آنان ضمان آور و مستوجب پرداخت خسارت است و حتی نفقه آن مانند تامین خوراک و درمان آن بر مالک واجب است.
4.خوردن
استفاده از سگ برای خوردن حرام مسلم است و این مطلب از طریق روایات و قاعده متفق علیه فقهی قابل اثبات است، ضمن آن که انسان به مقتضای طبیعت انسانی از خوردن گوشت سگ تنفر دارد. قاعده فقهی عنوان می دارد (کل نجس حرام؛ هرچیز نجسی خوردن آن حرام است). روایات متعدد هم بر حرمت گوشت سک دلالت می کند که در یک نمونه، امام علیه السلام سه مرتبه با تاکید، حرمت استفاده از گوشت سگ را یادآور می شوند .
5)استفاده در لباس و..
استفاده از پوست و موی آن در لباس جایز نیست و موجب بطلان نماز می گردد.
پوست سگ از نظر فقها امامیه نجس بوده و با دباغی هم پاک نمی شود لذا استفاده از آن در لباس و پوشاک ممنوع است و نماز با آن هم باطل می باشد، ولی اگر منفعت عقلایی برای آن وجود داشته باشد مانند پیوند و امثال آن استفاده از آن اشکالی ندارد و به لحاظ آن که جزیی از بدن انسان می گردد پاک محسوب می شود.
6.تماس و نگهداری
تماس و نگهداری هرگونه سگ در خانه کراهت شدید دارد لکن در مورد سگ نگهبان و شکار درصورتی که در مکان جداگانه ای در منزل نگهداری گردد مکروه نیست .
7.حکم خرید و فروش و نگهداری سگ به عنوان زینت
استفاده از سگ به عنوان زینت که متاسفانه در بعضی جوامع غربی ناشی از خلا عاطفی ، روانی و اجتماعی است منفعت توهمی بوده و عقلایی نیست، لذا استفاده از سگ بدین منظور مورد نهی شدید روایات قرار گرفته و کراهت دارد. ضمن آن که خرید و فروش سگ غیر از مواردی که در بالا گفته شد جایز نبوده و پول حاصل از آن حرام است.
8.کشتن و صدمه زدن به سگ
صدمه وکشتن سگ در صورتی که هار بوده و یا بنا به تعبیر روایات گاز گیرنده و موذی باشد جایز است لکن سگ هایی که دارای منفعت عقلایی هستند نه تنها کشتن آنها حرام بلکه مستوجب ضمان و پرداخت خسارت به مالک است(روایات متعددی در این مورد در بابی تحت عنوان باب دیه سگها آورده شده است).
9.رسیدگی و احسان به سگ
دادن غذا و آب به همه حیوانات و از جمله انواع سگ مستحب و صدقه محسوب می گردد.
از آن گذشته (هر جانداری که در اختیار کسی قرار بگیرد، بایستی وسایل زندگی آن جاندار را تأمین نماید. کلمه جاندار شامل همه انواع حیوانات است، مگر حیواناتی که آزار و ضرری به انسان وارد کنند، مانند عقرب و افعی و مار که بالذّات موذی میباشند و مانند سگ هار و دیگر حیوانات بیمار که بیماری آن ها علاج ناپذیر و موجب ضرر می باشد.
پس احکام حقوقی مقرّر شامل هر حیوانی می باشد، خواه گوشتش خوردنی باشد، یا نه، بلکه خواه به نحوی از انحاء قابل بهره برداری باشد یا نباشد) .
باتوجه به این مطلب، اگر مقداری آب برای رفع تشنگی یکی از دوحیوان (سگ و گوسفند ) وجود داشته باشد که هردو در آستانه مرگ هستند آب را باید به سگ داد وگوسفند را ذبح کرد بدان جهت که پایان دادن به حیات گوسفند با ذبح شرعی، امری است قانونی ولی مردن سگ از تشنگی خلاف قانون است، لذا آب به سگ داده می شود تا بدون علت هلاک نشود. این ماده را شهید دوم در مسالک آورده است.
بنابراین، سگ هم نکات مثبت و منفعت های متعددی دارد، مانند وفاداری که به مقتضای آن امانتدار خوبی برای گله و نگهبانی است و از آن می توان در نگهبانی و گله داری استفاده کرد ولی همین وفاداری می تواند منشا مفسده باشد چون ممکن است زمینه دلبستگی انسان به او را فراهم آورده و زمینه همزیستی با آن که دارای مفاسد معنوی، فردی، اخلاقی و بهداشتی است فراهم گردد. لذا ممکن است یکی از حکمت های نجاست سگ هم همین باشد. یعنی هشدار می دهد که سگ را به عنوان نگهبان و امانتداری وفادار مورد استفاده قرار بده و به آن نیکی و صدقه هم بده لکن اجازه نده این وفاداری او آن قدر تو را تحت تاثیر قرار دهد که جای اعضای خانواده و فرزندانت را بگیرد و شریک زندگی ات شود.
دستور به صدقه دادن و نیکی به حیوانات و حتی بالاتر از آن وجوب حفظ حیات سگ و وجوب دیه و ارش در خسارت به سگ و امثال آن هم در جهت حفظ همین منافع و مصالح دنیوی و اخروی است، و تاکید بر نجاست این حیوان برای دورداشتن از مضرات و مفاسد این حیوان است.
- [سایر] تا آن جایی که من در آیات قرآن دقت کردم برای گوشت های حرام عبارت "اهل لغیر الله" برده شده است؛ یعنی گوشتی که نام غیر خدا (بت) بر آن برده شده، یا برای غیر او (بت) ذبح شده است، نه این که نام خدا بر آن برده نشده باشد، که احتمالا از نظر تاریخی به خاطر ذبح گوشت برای بت ها و به نام آنها در گذشته بوده است. براین اساس آیا همچنان حکم این است که نمی توان گوشت حیوان های حلال گوشتی که در کشور های خارجی یا توسط غیر مسلمان ذبح و بدون ذکر نام خدا ذبح شده اند مصرف کرد؟ آیا آیه یا حدیثی وجود دارد که در آن ذکر شده باشد گوشتی که نام خدا بر آن برده نشده (نه این که نام غیر خدا) بر آن برده شده است حرام است. البته چه بهتر که نام خدا را به به هنگام ذبح برد، اما اگر چنین آیه ای یا روایتی وجود ندارد، پس حکم حرام بودن این گوشت ها را خصوصا با توجه به سخت پیدا شدن گوشت حلال در بسیاری از کشور های خارجی، لطفا مورد بازنگری قرار دهید.
- [سایر] سلام مطلب زیر را در جایی خواندم (خداوند در آیه 158 سوره انعام می فرماید: "یوم یأتی بعض آیات ربک لاینفغ نفسا اینمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیرأ، قل النتظروا و إنا منتظرون."(11)؛ آن روز که این آیات و نشانه ها تحقق پذیرد ایمان آوردن افرادی که قبلأ ایمان نیاورده اند و یا عمل نیکی انجام نداده اند، سودی به حالشان ندارد، بگو (اگر که شما چنین انتظارات غلطی دارید) انتظار بکشید، ما هم انتظار (کیفر شما را) می کشیم. علی بن رباب از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت درباره این آیه شریفه فرمود: مراد از آیات، حضرت قائم علیه السلام است، سپس فرمود: در زمان ظهور و قیام حضرت مهدی علیه السلام ایمان آوردن کسانی که پیش از قیام، ایمان نیاورده بودند، سودی ندارد، هر چند که ایمان به امامان قبل از او داشته باشند. ***ینابیع الموده ص 422 ، تفسیر برهان ج 1 ص 564، غایه المرام ص 226 ، بحار الانوار ج 1 ص 51 ) سوال قضیه چیه که از مقطعی به بعد از دوران ظهور، ایمان نفعی به حال آنها (افراد مذکور) ندارد، آیا منظور این است که مثلاً تا قبل از آن اگر ایمان میآوردند از کشته شدن در امان میماندند، اما از آن مقطع به بعد نه؟ یا اینکه در آن مقطع به بعد تحولاتی در دنیا واقع خواهد شد و از طرفی ایمان داشتن چنان منفعتی خواهد داشت (و به نوعی بروز خواهد داشت) که ... چه حقیقتی در این آیه با توجه به حدیث ذیلش هست؟
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [سایر] همچنان که می دانیم برخی قائل بر این هستند که قرآن بازتاب تفکر جاهلی عرب بوده است و در نتیجه بسیاری از مسائل که در قرآن مطرح شده است مربوط به خرافات همان مردم است. از جمله این موارد را موضوع هفت آسمان،شیاطین،اجنه و.. می دانند و این سخن مبتنی بر این فرض است که قرآن همان سخن پیامبر اکرم (ص) است که بر گرفته از علوم پیرامون شخص پیغمبر اکرم (ص) بوده است که برای من در این زمینه سوالات و ابهامات سمجی هست که امیدوارم مرا در این زمینه یاری فرمایید. نکته بعد این است که بر فرض بپذیریم که هیئت بطلمیوس در آن دوران رواج داشته است اکنون باید آن را با قرآن مقایسه کرد که در این زمینه نیز سوالاتی پیش می آید.در هیئت بطلمیوس هفت فلک برای ماه و خورشید و پنج سیاره دیگر وجود دارد که هر یک بر دیگری محیط است و در فلک هشتم ستارگان قرار دارند و در فلک نهم فرشتگان و در فلک دهم جایگاه خداوند است.در این فرض فلک هشتم مرز بین عالم مادی و غیر مادی است.در قرآن نیز ما با هفت آسمان مواجه هستیم که آسمان دنیا با ستارگان زینت داده شده اند.اگر دنیا را پایین تر ترجمه کنیم در آن صورت با هیئت بطلمیوس جور در نمی آید چون آسمان پایین تر در آنجا جایگاه ماه است نه ستارگان.اما سوالی پیش می آید و آن اینکه چه قرینه ای برای ترجمه دنیا به پایین تر وجود دارد؟ولی اگر دنیا را همان دنیا ترجمه کنیم به نظرم قضیه بر عکس می شود.با توجه به اینکه سماوات در قرآن مادی هستند( با توجه به تفسیر مرحوم علامه طباطبایی ( ره) در تفسیر آیات سوره فصلت و همچنین عبارات نهج البلاغه از ترجمه مرحوم دشتی) آنگاه اگر ما همه این هفت آسمان مادی را دنیا فرض کنیم ،آسمان دنیا می شود همان فلک هشتم که بالای این هفت آسمان است که هم مزین به ستارگان است و هم اینکه مرز بین دنیا و آخرت است و لذا مانع هجوم شیاطین به این آسمان می شوند تا از آسمان های بالاتر ( ملأ اعلی) استراق سمع نکنند.چگونه می توان این دیدگاه را رد کرد؟البته نکته ای که شاید بر این دیدگاه خدشه وارد کند آن است السما الدنیا با الف و لام آمده که نشان می دهد این آسمان یکی از همان آسمان های هفت گانه مذکور است.در نتیجه آسمان دنیا نمی تواند خارج از همین هفت آسمان مثلا آسمان هشتم یا فلک هشتم باشد. می خواستم بدانم برای رد این دیدگاه آیا دلیل دیگری وجود دارد.البته می دانیم نقاط اختلافی دیگری بین قرآن و هیئت بطلمیوس وجود دارد مثل شناور بودن ماه و خورشید در فلک و تفاوت معنای فلک در این دو دیدگاه و... .( البته اثبات حرکت زمین و خورشید در قرآن برای من مشکل است.) ولی همانگونه که مشاهده می شود در این تعبیر رجم شیاطین براحتی قابل توجیه است و تازه بر فرض اختلاف با هیئت بطلمیوس این سوال سمج تر پیش می آید که شاید این تعابیر قرآن با همان اختلافاتی که دارد، درست است که با هیئت بطلمیوسی جور در نمی آید اما ممکن است با نجوم پذیرفته شده در آن دوره که احتمالاً لزوماً منطبق با نظرات بطلمیوس نبوده جورد در بیاید.لطفا مرا هر چه زودتر در این زمینه کمک کنید چون اگر این حرف ها درست باشد هه چیز پا در هوا می شود و نه قرآن، قرآن می ماند و نه تعریفی که ما از انسان و خدا و جهان داده ایم صحت داردو همه چیز تاریک می شود.نه هدفی،نه آرمانی،نه حرکتی به سوی تعالی و ...
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.
- [سایر] بنا به نظر مفسّرین و علماء شیعه، آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) که بخشی از آیه 3 سوره مائده هست، جدا از صدر و ذیل همان آیه نازل شده، و در مورد خلافت حضرت علی (ع) و ماجرای غدیر نازل شده. امّا این سخن به 4 دلیل صحیح نیست: دلیل اوّل: در جواب این سؤال که (چرا صدر و ذیل آیه در مورد گوشتها و مأکولات حرام است؟) اینطور جواب میدهند که حکم مأکولات حرام در 3 آیه دیگر قرآن قبلاً نازل شده بوده، دو بار در مکّه و یک بار در مدینه (نحل 115، بقره 173، انعام 145). و در نتیجه دیگر اکمال دین معنا نخواهد داشت؛ چون آن مطلب قبلاً ابلاغ شده بود. امّا سؤال اینجا است که همین سخن در مورد خلافت و وصایت حضرت علی هم صادق است؛ یعنی از همان روز (انذر عشیرتک الاقربین) و حدیث یوم الدّار مطلب بیان شده بود، و در جای جای قرآن هم چندین بار آمده، مثل آیه ولایت، آیه اولی الامر و غیره. پس آن استدلال که اکمال دین را به ولایت میداند باطل خواهد بود. دلیل دوم: اگر بگوییم با ابلاغ و اثبات ولایت بود که دین کامل شد مشکل دیگری هم به همراه دارد، و آن این است که اگر مسألهی ولایت امری بسیار مهم و کلیدی بود چرا سایر احکام و امور که اهمّیّت کمتری داشتند بر آن مقدّم شدند و این مسئله حیاتی مؤخّر از همه واقع شد؟ به عبارت دیگر، دین زمانی کامل میشود که تمام احکام و عناصر آن بیان شود، و آخرین حکم و جزئی که بیان میشود لزوم ارزش و اهمّیّت ویژهای ندارد، بلکه آنچه مایه اکمال دین است این است که تمام اجزای آن بیان شده باشد، و در این میان هر جزئی به اندازه هر جزء دیگر در اکمال دین تأثیر دارد، و نبودش باعث نقصان دین است. اینطور نیست که بگوییم اگر آخرین جزء باشد و هیچیک از جزای دیگر نباشند دین همچنان کامل است. در نتیجه تأکید روی اینکه فلان امر باعث اکمال دین شد موردی نخواهد داشت و نشانه اهمّیّت و ارزش آن امر نخواهد بود. بلکه همانطور که گذشت مهم کلّ مجموعه است، و معمولاً احکام و اجزای کلیدی و محوری و پایهای در اوّل رسالت تشریع و ابلاغ میشوند، مثل (قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا)، و آنچه در ادوار بعدی بیاید از نظر اهمّیّت در وهلههای بعدی قرار میگیرد. دلیل سوم: در آیه 5 همان سوره مائده آمده (الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطیِّبَت وَ طعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَب حِلُّ لَّکمْ...)، که طبق سیاق آیات اشاره به همان (الیوم) در آیه سوم است. در این آیه صریحاً میفرماید که امروز روزی است که حکم حلّیّت طیّبات و از جمله طعام اهل کتاب بر شما نازل شده. اگر بگوییم آن (الیوم) اوّل در موردی کاملاً جدا نازل شده و ارتباطی با صدر و ذیل آیه ندارد این آیه نیز معنای خود را از دست میدهد و به طور کلّی آیات قرآن از هم گسیخته و بدون انسجام میشوند. دلیل 4: اینطور نیست که آنچه در آیه 3 سوره مائده در مورد مأکولات حلال و حرام آمده همهاش قبلاً نازل شده باشد، بلکه به طور خاص نام میبرد از (الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُترَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکلَ السبُعُ إِلا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلی النُّصبِ وَ أَن تَستَقْسِمُوا بِالاَزْلَمِ) که در آن 3 آیه قبل به این تفصیل ذکر نشده بود؛ یعنی گر چه اینها تحت (میتة) یا (ما اُهِلَّ لغیر الله به) قرار میگیرند، امّا در همین آیه علاوه بر آن اجمال این تفصیل هم آمده، و دور از شأن قرآن است که شامل سخن حشو و تکرار بیمورد باشد. بلکه همین تفصیل متضمّن یک تازگی و ابلاغ جدید است، ولو در امور جزئی. و علاوه بر این در دو آیه بعدی (آیات 4 و 5 سوره مائده) امور دیگری هم در رابطه با مأکولات بیان میشود که قبلاً به هیچ وجه بیان نشده بود (حکم شکارِ سگهای شکاری و نیز طعام اهل کتاب)، و کلّ این احکام به عنوان مأکولات حلال و حرام بیان شدهاند. در نتیجه آن سخن که حکم مأکولات حلال و حرام قبلاً بیان شده بود و اینجا تازگی ندارد باطل است؛ زیرا در این آیات هم چند مورد جدید بیان شده، و هیچ استحالهای ندارد که همینها آخرین احکام نازله و باعث اکمال دین باشند. با توجّه به این 4 استدلال آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) نمیتواند در مورد ولایت حضرت علی باشد. اگر اختلالی در هر کدام از این 4 برهان مییابید لطفاً تذکّر فرمائید. با تشکر فراوان
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )