تفاوت عرفان اصیل و کاذب در چیست؟ ابتدا باید دید عرفان را چگونه معنا و تفسیر کنیم و تعریف عرفان چیست که تفسیر صحیح عرفان در ضمن توضیحات زیر خواهد امد. در مقدمه با تاسف باید گفت در بازار گرم مدعیان عرفان، گاهی سکس به عنوان متاع عرضه میشود، گاهی مواد خیال زا و و تخدیری، گاهی جادو و افسانه، گاهی خشونت ها و حرکات هیجان آور، گاه سرگرمی های ادبی و لفاظی های به ظاهر معنوی. در مورد عرفانهای نوظهور – که هر روز در حال تکثیرند و عرفانهای غربی هم از همین قسم محسوب می شوند- نباید غافل بود که اصولاً این ادعاها-که همگی پسوند مقدس عرفان را باخود یدک می کشند- ربطی به عرفان ندارد بلکه در خوشبینانه ترین صورت تنها می توان آنها را یک فرایند پزشکی تجربی برای درمان امراض جسمی بیماران و یا در جهت تسلط آرامش روان و تمدد اعصاب دیگران و یا یک نظریه روانشناسی یا حد اکثر آنرا یک روش تسلط بر باطن طبیعت تلقی نمود . و بعلاوه تجربه ثابت کرده است که آخرین هنر مکاتب عرفانی و معنویت های مجازی، تنها یک نوع معنویت گرایی زمینی (نه آسمانی) است؛ یعنی به سمت نوعی از تجربه های شبه معنوی مثل هیپنوتیزم و یوگا و مدیتیشن سوق پیدا میکند. برای فهم و شناخت عرفانهای غیر اسلامی خوب است با دقت فراوان ،وجوه تمایز عرفان اسلامی با این مکاتب دیده شود تا در تشخیص مصداق دچار سر درگمی نشویم. 1-درعرفان اسلامی نه فقط توجه به فطرت زنده می شود که فطرت با تمام ابعاد آن مورد عنایت سالک قرار می گیرد. مرحوم آیت ا... شاه آبادی (استاد عرفان امام) آورده اند: (از آنجا که فطرت خدایی به واسطه امور مذکور، از بین نمی رود، بلکه محتجب می شود. بنابراین برای رفع این احتجاب، نیاز است به ریاضت طبیعت و اعمال فکر در کتاب فطرت ....) (رشحات البحار کتاب انسان و فطرت ص 6) ایشان برای فطرت ابعادی را متذکر می شود از قبیل فطرت خوف، فطرت عشق، فطرت حقیقت جویی، فطرت حریت ... . درعرفان های کاذب یا فطرت اصلاً دیده نمی شود و یا فقط یک رشته از مجموعه گرایش های فطری مورد توجه قرار می گیرد. بماند که همان یک رشته هم به سامانی نمی رسد. مثلاً فطرت پرستش، با هر نوع خضوع و خشوع و احساس نیاز آرام می گیرد و در حقیقت سرگرم میشود. اگر این فطرت الهی در مسیر خودش هدایت شود و با تنبه و تامل همراه شود ،عارف به ذاتی راهنمایی می گردد که شایسته انقیاد است و غیر از پرستش و تعظیم، شایسته مقام او نیست) و یا سرشت خوف (فطرت خوف) انسان را متوجه حقیقتی می کند که قادر به هر گونه تصرفی در عالم هستی است و همین حقیقت است که می تواند بر ضرر و زیان سالک، عملی را سامان دهد.اما چه می شود که مدعیان در این غوغای معنویت، فطرت انسانی را در مسلک عرفانی خود نادیده می گیرند؟ 2-در عرفان های غیر اسلامی، بنیاد اخلاق و کار اخلاقی نه فقط سست ،که گاهی ضد اخلاق آنچنان ترویج می شود که دیگر خصلت های نیکویی اخلاقی سرکوب می شود. گاهی به نام اخلاق، خواری و ذلت و ظالم پروری به عنوان نتیجه و محصول خود را به سالک تحمیل می کند ،چنانکه لی هنگجی (در مرام مشهور به فالون دافا) به پیروان خود توصیه می کند: (اگر کسی به تو ناسزا گفت و یاتو را لگدکوب کرد. جواب او لبخند است به او بگو: ادامه بده! تو داری در این مدت به من تقوا می دهی و من تکه ای از آن را به تو بر نخواهم گرداند)(هنگجی لی،شو ان فالون ص 397) راستی درا ین مکتب، کرامت انسانی و روح خدایی چه جایگاهی دارد؟ و چه میشود که حیاء و عفت جای خود را به سکس و بی بندباری می دهد؟چنانکه اشو به پیروان خود توصیه می کند: از همان لحظه ای که احساس کردید از چیزی خوشتان نمی اید و ان چیز جاذبه اش را از دست داده است از ان دست بردارید-ولو همان زنی باشد که قبلا او را دوست داشته ای-. فقط بگو : متاسفم. (تفسیر اواهای شاهانه ساراها، ج4-ص 107 –اشو) نکته این است که در اسلام ،عرفان در یک نظام اعتقادی جامع جا گرفته است،یعنی نظامی با محوریت توحید و یکتا پرستی. دراین نظام جامع همچنانکه رشد معنوی پیش بینی شده است ، مبارزه با ظلم هم دیده شده است و حتی براندازی ظلم از طرق سلوک محسوب میشود. چطور می شود که در شبه عرفانها، توحید محوری، جای خود را به مرید پروری داده است؟ 2-یکی از مشخصات عرفان اسلامی ؛پیوند معنویت با دیگر مسولیت هاست.همنوایی با دیگر ابعاد وجودی و تاکید بر رشد همه جانبه؛ ویژگی منحصر به فرد عرفان در اسلام است. به عبارتی این عرفان، عرفانی است تعهد اور. امام خمینی این ضابطه را در نامه ای به فرزندش (حاج احمد اقا) این گونه تبیین می کند: پسرم ! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است ، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت ، شاهد گسستن از حق . میزان در اعمال انگیزه های آن هاست. . چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است ، چون خود بینی و خود خواهی و غرور و عجب و بزرگ بینی و تحقیر خلق الله و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک می کشاند و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی به معدن قرب حق نائل می شود... پس میزان عرفان و حرمان ، انگیزه است . هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حجب ، حتی حجب نور وارسته تر، به مبداء نور وابسته ترند، تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است. . پسرم ! از زیر بار مسؤ ولیت انسانی که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالی مکن ، که تاخت و تاز شیطان در این میدان ، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندرکاران نیست ، و دست و پا برای بدست آوردن مقام ، هر چه باشد، چه مقام معنوی و چه مادی مزن ، به عذر آن که می خواهم به معارف الهی نزدیک شوم ، یا خدمت به عبادالله نمایم ، که توجه به آن از شیطان است ، چه رسد که کوشش برای ان.(نامه های عرفانی امام....) 3-عرفان اسلامی شریعت محور است . به عبارتی راه رسیدن به خداوند از طریق همین احکام شرعی و فروعات فقهی میگذرد. شهید مطهری در این مورد می فرمایند: عرفای اسلامی هرگز مدعی نیستند که سخنی ماوراء اسلام دارند، و از چنین نسبتی سخت تبری میجویند. برعکس، آنها مدعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کردهاند و مسلمان واقعی آنها میباشند. عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنت و سیره نبوی و ائمه و اکابر صحابه استناد میکنند. (أشنایی با علوم اسلامی ،کلام -عرفان -حکمت عملی) ابن عربی -که در عرفان اسلامی جایگاه رفیعی دارد- دراین باره میگوید: بدان که من در مکر الاهی و چگونگی در امان ماندن از این مکر دقت کردم، چاره ای به نظرم نرسید جز آنکه باید دست به دامن شریعت زد؛ بنابراین اگر خداوند کسی را بخواهد به سوی خیر و سعادت هدایت کند و از گرفتاریهای مکر در امان بدارد، کاری میکند که او هیچگاه میزان شریعت را از دست نگذارد... هیچ بنده ای نباید از این میزان غفلت کند... هرکه بخواهد از مکر حق ایمن بماند، باید میزان شریعت را از دست ندهد؛ میزانی که آن را از پیامبر به ارث برده و فرا گرفته است. پس هر چه از طرف خدا دریافت کند آن یافته ها را در این میزان بگذارد؛ اگر با میزان شرع پذیرفته شد آن را داشته باشد و گرنه ترکش کند. ابن عربی سفارش میکند که حتی باید دریافت های غیبی و الهامات معنوی را نیز با میزان شریعت سنجید. او میگوید: اهل اللّه در این مورد اختلاف ندارند. بسیاری از بزرگان حوزه کشف و شهود گرفتار آشفتگی شده، از نظر تشخیص حالات خود دچار پیچیدگیهای مکر میگردند و لذا باید میزان شریعت را از دست نگذارند. ابن عربی حتی پا را فراتر گذاشته می گوید:”. حقیقت عین شریعت است وی تصریح می کند: هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!... حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت”.(مجله معرفت، شماره 35) علامه طباطبایی دراین باره فرموده اند: اینکه از بعضی شنیده شده است که میگویند سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه، تکلیف از او ساقط میگردد، سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم؛ زیرا رسول اکرم (ص) با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، با این حال تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنی دروغ و بهتان است. (مجله معرفت-شماره 4- جایگاه شریعت در قلمرو عرفان) لازم به ذکر است اگر قرار باشد راه رسیدن به خداوند جدای از احکام باشد در ان صورت فلسفه احکام و حکمت اوامر شارع بی جواب خواهد بود. ایت الله بهجت در فرمایشی عمیق این مهم را اینگونه یاداور شدند: مگر میشود راهی برای رسیدن به خداوند باشد و انرا خداوند از طریق پیامبرانش به مردم نرسانده باشد؟ 4-در عرفان اسلامی کشف وشهود نه فقط غایت و هدف نیست که کاملا در حاشیه است. در نظام عرفانی اسلام ، هدف عبودیت و بندگی است و کنار رفتن پرده، تفضلی است از ناحیه معبود و به اصطلاح نقل و نبات راه است.به عبارتی بصیرت معنوی ، اتفاقی است که به اقتضای اصل عبودیت از طرف معشوق اعطاء میشود، البته بنا به مصلحت و به اقتضای حکمت. در تکمیل این بحث ؛گزیده ای از فرمایشات استاد مصباح یزدی در زمینه انواع تصرفات اورده میشود: دو لفظ کشف وکرامت مترادف نیستند بلکه کشف مقولهای غیراز مقوله کرامت است. مکاشفه عبارت است ازاین که: انسانی در حال هوشیاری و بیداری، یا در حالتبین خواب و بیداری، که از آن، به (خلسه) تعبیر میشود، چیزهایی را ببیند یا درک کند که دیگران درک نمیکنند.گاهی گفته میشود: فلان شخص، در عالم مکاشفه، فلان مطلب را دیده است; منظور، همین حالت کشف است. حالتی برای انسان پیش میآید،گاهی شبیه خواب است. ولی خواب نیست; ممکن استحتی چشم انسان هم باز باشد و چیزهایی را ببیند، شبیه این که شخص خواب میبیند. مثلا شخصی را در حالی یا در کاری میبیند، حادثه یا اتفاقی را میبیند، صدایی را میشنود. این حال را، حال مکاشفه میگویند. اما منظور از کرامت این است که از شخص، کارهای خارقالعادهای سربزند، دارای قدرتی روحی باشد که بتواند تصرفاتی در عالم طبیعتیا در اشخاص، انجام دهد; مثلا، مریضی را شفا بخشد، یاطیالارض کند،یا بدون اسباب ظاهری، چیزی را از مکانی به مکان دیگر منتقل کند. به هرحال، کارهای خارقالعادهای انجام دهد که اگر مستند بهاذن الهی و نشانه ارتباط باخدا باشد، کرامت نامیده میشود. مرتبه والای آن، که به وسیله اولیاء و انبیاء و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین برای اثبات نبوت و امامتشان انجام میگیرد، معجزه نام دارد. اما ممکن است بندگان صالح خدا هم کارهای خارق العادهای انجام دهند، بدون این که برای اثبات ادعایی باشد; صحیح است. ولی آیا واقعا کشف و کرامت در مورد او واقعیت دارد؟ واگر واقعیت دارد، دلیل بر این است که او از اولیاء خداوند است و خدای متعال نظر خاصی نسبتبه او دارد؟ و اگر کسی واقعا کرامت الهی داشت، این دلیل میشود که همه مطالبی که او ادعا میکند، درست است؟ این مطلب که بعضی از افراد، در حالاتی، چیزهایی را ببینید یا بشنوند که دیگران از دیدن یا شنیدن آنها عاجزند، امری واقعی است. چنین حالاتی برای بسیاری از انسانها پیش میآید و درک فوقالعادهای برایشان حاصل میشود. اما این ادراکات، دارای انواعی هستند، دستهای از آنها شناخته شدهاند و در روانشناسی، بهنام (تلهپاتی) نامیده میشوند. هیچ یک از اینها دلیل براین نیست که این اشخاص، از اولیای خدا یا از دشمنان خدا هستند. زیرا هر دو صورتش ممکن است. حتی ممکن است چنین روابطی میان اشخاصی که منکر خدا هستند پیدا شود. این، حالتی خارقالعاده است; یعنی دیگران نمیتوانند و در اختیارشان نیست، ولی واقعیت است. حال چه اسراری در کار است و این کار، چه فرمولی دارد، هنوز علم، آن را کشف نکردهاست و به هیچ وسیله. پیداست، چنین رابطه و درکی، هرگز نشانه این که شخصی، مقام و منزلتی نزد خدای متعال دارد، نیست. چنان که بعضی از افراد، به وسیله چشم ظاهری، چیزهایی را میبینند که دیگران نمیتوانند ببینند و یا به وسیله گوش ظاهری، صداهایی را میشنوند که دیگران نمیتوانند بشنوند. اینها، تاحدودی، از نظر فیزیولوژیکی نیز قابل توجیهاند; یعنی، یک ویژگی در اندام چشم یا اندام گوش و مغز و اعصابشان هست که در سایرین نیست; مثلا صداهایی که معمولا باید فرکانس معینی داشته باشد تا ما بشنویم، آنها با فرکانس کمتری میشنوند. یامثلا، ما نورهایی را که تواتر خاصی دارند میبینیم اما آنها میتوانند انوار ماوراءبنفش را هم ببینند. این یک خاصیت فیزیولوژیکی است که در بدنشان وجود دارد. بعضی از دانستنیهای غیر متعارف، باابزارها و مقدماتی حاصل میشوند;یعنیاشخاصی زحمتها و ریاضتهایی میکشند و تمرینهایی را انجام میدهند تا چنین قدرتی را به دست میآورند.این هم امری مشترک بین حق و باطل است. در صورتی که کارهای عاقلانهتری وجود دارد و آدم میتواند با زحمت کمتری به کمالات بالاتری نایل شود، تحمل این ریاضتها برای این که صرفا اطلاعاتی پیدا کند، چه فایدهای دارد؟ مگر مااز همان اطلاعاتی که از راه چشم و گوش به دست میآوریم چقدراستفاده میکنیم؟ خوب، ما میبینیم که مردم در حال رفت وآمد هستند، حالا کسی ببیند که دیروز مردم داشتند میرفتند و میآمدند، این چه امتیازی است؟ البته، این نوعی کمال است،یعنیامری وجودیاست که آنها دارند و دیگران ندارند. آری چنین چیزی امکان دارد و وجود هم دارد. راهش نیز باز است،قابل تعلیم و تعلم است، استاد دارد. ازاو دستور میگیرند وعمل میکنند وچنین حالاتی برایشان پیدا میشود. در این زمینهها، مدعیان کاذب، خیلی بیشتر از آنهایی هستند که واقعا زحمتی کشیدهاند و چیزی به دست آوردهاند. حال، از ادعای دروغش که بگذریم، احضار روح و ارتباط باجن فیالجمله ممکن است. کسب اطلاعات برای جن بسیار آسانتر از انسان است زیرا جن، سریع از مکانی به مکان دیگر منتقل میشود و اطلاعات را کسب میکند ، اما این بدان معنا نیست که شخصی از اولیاء خداستبلکه گاه، کارهایی که برای احضار ارواح و تسخیر جن و یا سایر ریاضتها، انجام میدهند خلاف شرع است; حتی لازمه ارتباط بابعضی از اجنه (اگر از کفار باشند)، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است. یعنی او باید کارهای توهینآمیزی نسبتبه مقدسات انجام دهد تا بتواند با آن جن ارتباط برقرار کند. افراد موثق نقل کردهاند، که آنهابرای این که رابطهشان را با یک جن کافر، حفظ کنند (العیاذبالله) نمازشان را ترک میکردند، و کارهای توهینآمیزی نسبت به مقدسات، از جمله قرآن، انجام میدادند تا به این وسیله، توجه آن جن را جلب کرده و اطلاعاتی کسب کنند. اینها یک قسم از اطلاعات غیر عادی است، و دلیل منزلت شخص نزد خدا نیست. اعمالی خارقالعاده است، اما از مقوله مکاشفه نیستند. تلهپاتی، احضار روح، ارتباط با جن و ریاضتهای مرتاضان، هیچ کدام از مقوله مکاشفه نیست. اما مکاشفه حالتی روحی است، بین خواب و بیداری (خلسه) که برای شخص پیش میآید، و در چنین حالتی چیزهایی را مشاهده میکند. اما این حالت چگونه پیدا میشود؟این حالت، نوعی لطافت روحی لازم دارد، روح باید نوعی وارستگی داشته باشد تا این حالت برای شخص پیدا شود. مکاشفات بر دو گونهاند: مکاشفات ربانی یا رحمانی، و مکاشفات شیطانی. گاهی چیزهایی را که آدمی در حالتی خلسه گونه میبیند یا میشنود و درک میکند، القائاتی از سوی شیطان است. آدم صدایی میشنود که دیگران نمیشنوند. گاهی هم این صدا، یک خبری است و واقعیت هم پیدا میکند اما اینها مقدمهای برای فریفتن شخص است،تا وادارش کند که به آن راهی که میخواهد برود. قرآن کریم از زبان ابلیس، میفرماید: (فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک المخلصین)(سوره ص:82) به عزت خدا قسم خورده است که تا میتواند بنیآدم را فریب دهد و فقط طمعی در فریب دستهای از بندگان خدا که از مخلصین و معصومین هستند ندارد; این یک نوع مکاشفه است. گاهی نیز در حالتخلسه و حالتی بین خواب و بیداری یادر حالتی که انسان مشغول ذکر است، چنین چیزهایی رامیبیند.گاهی نوری، انواری رنگارنگ و گاهی شخصی را میبیند یاصدایی رامیشنود. اینها همه واقعیت دارد، اما اهل فن میگویند: این مکاشفات، گرچه در حال ذکر، دعا، سجده و یا در حال نماز باشند به دو دسته تقسیم میشوند: 1- مکاشفات شیطانی 2- مکاشفات رحمانی(ربانی) عامل مکاشفه گاه شیطان است و گاه ملک. تشخیص این که کدام یک شیطانی وکدامیک رحمانی است، کار هر کسی نیست . محققین از عرفا گفتهاند که برای تشخیص مکاشفه صحیح از ناصحیح، باید مضمون مکاشفه را بر کتاب و سنت عرضه کرد; اگر موافق قرآن و حدیثباشد، صحیح است و اگر مخالف کتاب و سنتباشد، شیطانی وناصحیح است. پس ملاکبرای شناختن مکاشفه صحیح از ناصحیح، قرآن و سنت است، این را نیز محققین از عرفا گفتهاند که صرف حصول مکاشفه برای کسی، دلیل براین نیست که او از اولیا خداوند است. حال اگر شخصی اهل ریاضتهای باطل نیست، اعتقاداتش صحیح است و دین و مذهب درستی دارد، عباداتش، نماز و روزهاش، صحیح است، در حال عبادت، نماز شب، سجده و یا در حال ذکر، مکاشفهای رحمانی برایش واقع شد که مضمونش صحیح و مطابق کتاب و سنت است، آیا این شخص به مقام قطبی و مرشدی رسیده است؟ آیا حرفهایش در مورد سایر مطالب حجت است؟ آیا صلاحیت تربیت دیگران را دارد؟ به هیچ وجه چنین نیست، گاهی برای بعضی از کودکان، قبل از رسیدن به سن تکلیف، مکاشفاتی پیش میآید، گاهی افراد عامی، بیریا و صاف و ساده، از بازاریها، کشاورزان، در نمازشان انواری را مشاهده میکنند، (نمونههایش را سراغ داریم). وقوع مکاشفه در این افراد، صرفا دلیل براین است که در آن حالت، لطافتی روحی وجود داشته است. نه این که، این شخص، تبدیل به یک قطب یا مرشد یا مربی کامل شده، و سخن او در همه مسائل حجت باشد. حتی اگر ثابت شود که مکاشفهاش رحمانی و ربانی بودهاست. اینها مسائلی واقعی است، و نشانه آن است که خدای متعال به روح انسان آن چنان قدرتی داده که اگر تقویتشود، برقوای طبیعت غالب میشود این عظمت روحی انسان است. نقل میکنند که در زمان امام صادق علیهالسلام شخصی ادعا میکرد که هرکس چیزی را در دست خود پنهان کند من میگویم که آن چیست! مردم هم جمع شدند، برای تفریح و سرگرمی و هرکس چیزی را در دستش پنهان میکرد و میگفت که این چیست؟ او نیز جواب درست میداد. حضرت، وارد مسجد شدند و دیدند که مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جریان را برای ایشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت کردند و فرمودند که در دستم چیست؟ آن شخص فکری کرد و حالت تحیر و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمیدهید، مگر نمیدانید چیست؟ گفت میدانم چیست. ولی تعجب میکنم که شما آن را از کجا به دست آوردهاید. حضرت فرمودند: آن چیست؟ گفت: در تمام روی زمین هرچیزی سرجای خودش هست، ولی دریک جزیرهای، مرغی دوتا تخم گذاشته بود، یکی از آنها نیست، تنها چیزی که روی زمین تغییر کرد، همین است و این باید همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز کردند و تخم آن پرنده را نشان دادند. بعد حضرت فرمودند: تو چگونه این علم را پیدا کردهای؟ گفت با مخالفت با هوای نفس، هرچه دلم میخواست، خلافش را انجام میدادم. حضرت فرمودند: دلت میخواهد مسلمان شوی؟ گفت نه. حضرت فرمودند: شما گفتید که هرچه دلم نمیخواهد انجام میدهم، طبق قول خودت باید مسلمان شوی! او محکوم شد و گفت: خوب، قول دادهام و انجام میدهم. البته از اینکه دید حضرت توانستند تخم مرغی را از جزیرهای دور در اقیانوس، بیاورند و در دست بگیرند، فهمیدکهایشان شخصی عادی نیستند. این زمینهای برای پذیرش دین اسلام بود. هنگامی که مسلمان شد، اشخاصی میآمدند و میگفتند در مشت ما چیست؟ ولی او نمیتوانست جواب بدهد. از حضرت پرسید: آقا چه شد که تا حالا که دینم باطل بود و راهم غلط بود، چنین قدرتی را داشتم، اما حالا که مسلمان شدهام و دین حق را پذیرفتهام، پردهای جلوی چشمم افتاده است و دیگر واقعیت را نمیبینم. این چه دینی است؟ حضرت فرمودند: تاکنون زحمتی کشیده بودی وخداوند مزدت را در همین عالم به تو میداد، از حالا به بعد هم اگر زحمتی را متحمل شوی خداوند متعال اینها را برای آخرتت ذخیره میکند که درعالم ابدی سعادتمند باشی. بنابراین، قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام کارهای خارقالعاده، دلیل مقام و منزلتی نزد خدا نیست. همان طوری که دلیل برعدمش هم نیست. گاهی ممکن است که این، یک موهبت الهی باشد. اگر بخواهیم تشخیص دهیم که موهبت الهی هست، یا نه، ممکن نیست مگرآن که آن شخص را بشناسیم و ببینیم که اعتقاداتش درست بوده است. رفتارش چگونه بوده است، آیا طبق دستور خدا و پیغمبر صلواتالله علیه رفتار کرده است که خدا این موهبت رابه او عطا کند یا اهل ریاضتهای باطل بوده است؟ همچنین ممکن است تصرفات خارقالعادهای باشد که خداوند به عنوان کرامت الهی، به بندهای از بندگان شایسته خود، طبق مصالحی که میداند عطا فرماید و ممکن است در اثر ریاضتهایی باشد که شخصی کشیده است و خدا مزدش را در همین عالم به او داده است( فصلنامه کتاب نقد، شماره 35) پایان این نوشته را با داستان معنوی ختم می کنیم . حجة الاسلام مهدوی طاهری نقل کردند: حضرت امام خمینی قدس سره پس از آخرین عمل جراحی خویش ، در نهایت ضعف بدنی قرار داشت . برخی چاره را یاری خواستن از عارف ذاکر مرحوم معلم دامغانی - که سخت مورد توجه حضرت امام خمینی قدس سره بوده است - دانسته ، پس از تلفنی از وی تقاضای حضورش را در کنار بستر امام نموده ، تا اگر می تواند کاری انجام دهد. او بدون معطلی پذیرفته و از دیار خویش به تهران آمد. لحظاتی پس از وارد شدن به اتاق مخصوص امام قدس سره ، گوشه ای می ایستد و بر امام خیره می شود، و آنگاه با حضرت امام ارتباط فکری و روحی برقرار می کند. ناگاه امام قدس سره چشمانشان را باز و مستقیما به آن عارف ذاکر می نگرد. آنگاه بدون کوچکترین اشاره و یا کلامی ، این ارتباط خیره کننده دقایقی ادامه می یابد، سپس آن عالم ذاکر از اتاق خارج می شود. پس از خروج از اتاق ، از او می پرسند: چه شد؟ وی می فرماید: او دیگر نمی خواهد در این دنیا بماند، ما قدرت بازگرداندن او را نداریم . فقط یک نماز مخصوصی است که شاید بتواند کمکی بکند.(معرفت شماره 35)
تفاوت عرفان اصیل و کاذب در چیست؟
ابتدا باید دید عرفان را چگونه معنا و تفسیر کنیم و تعریف عرفان چیست که تفسیر صحیح عرفان در ضمن توضیحات زیر خواهد امد.
در مقدمه با تاسف باید گفت در بازار گرم مدعیان عرفان، گاهی سکس به عنوان متاع عرضه میشود، گاهی مواد خیال زا و و تخدیری، گاهی جادو و افسانه، گاهی خشونت ها و حرکات هیجان آور، گاه سرگرمی های ادبی و لفاظی های به ظاهر معنوی.
در مورد عرفانهای نوظهور – که هر روز در حال تکثیرند و عرفانهای غربی هم از همین قسم محسوب می شوند- نباید غافل بود که اصولاً این ادعاها-که همگی پسوند مقدس عرفان را باخود یدک می کشند- ربطی به عرفان ندارد بلکه در خوشبینانه ترین صورت تنها می توان آنها را یک فرایند پزشکی تجربی برای درمان امراض جسمی بیماران و یا در جهت تسلط آرامش روان و تمدد اعصاب دیگران و یا یک نظریه روانشناسی یا حد اکثر آنرا یک روش تسلط بر باطن طبیعت تلقی نمود .
و بعلاوه تجربه ثابت کرده است که آخرین هنر مکاتب عرفانی و معنویت های مجازی، تنها یک نوع معنویت گرایی زمینی (نه آسمانی) است؛ یعنی به سمت نوعی از تجربه های شبه معنوی مثل هیپنوتیزم و یوگا و مدیتیشن سوق پیدا میکند.
برای فهم و شناخت عرفانهای غیر اسلامی خوب است با دقت فراوان ،وجوه تمایز عرفان اسلامی با این مکاتب دیده شود تا در تشخیص مصداق دچار سر درگمی نشویم.
1-درعرفان اسلامی نه فقط توجه به فطرت زنده می شود که فطرت با تمام ابعاد آن مورد عنایت سالک قرار می گیرد.
مرحوم آیت ا... شاه آبادی (استاد عرفان امام) آورده اند:
(از آنجا که فطرت خدایی به واسطه امور مذکور، از بین نمی رود، بلکه محتجب می شود. بنابراین برای رفع این احتجاب، نیاز است به ریاضت طبیعت و اعمال فکر در کتاب فطرت ....) (رشحات البحار کتاب انسان و فطرت ص 6)
ایشان برای فطرت ابعادی را متذکر می شود از قبیل فطرت خوف، فطرت عشق، فطرت حقیقت جویی، فطرت حریت ... .
درعرفان های کاذب یا فطرت اصلاً دیده نمی شود و یا فقط یک رشته از مجموعه گرایش های فطری مورد توجه قرار می گیرد. بماند که همان یک رشته هم به سامانی نمی رسد. مثلاً فطرت پرستش، با هر نوع خضوع و خشوع و احساس نیاز آرام می گیرد و در حقیقت سرگرم میشود. اگر این فطرت الهی در مسیر خودش هدایت شود و با تنبه و تامل همراه شود ،عارف به ذاتی راهنمایی می گردد که شایسته انقیاد است و غیر از پرستش و تعظیم، شایسته مقام او نیست) و یا سرشت خوف (فطرت خوف) انسان را متوجه حقیقتی می کند که قادر به هر گونه تصرفی در عالم هستی است و همین حقیقت است که می تواند بر ضرر و زیان سالک، عملی را سامان دهد.اما چه می شود که مدعیان در این غوغای معنویت، فطرت انسانی را در مسلک عرفانی خود نادیده می گیرند؟
2-در عرفان های غیر اسلامی، بنیاد اخلاق و کار اخلاقی نه فقط سست ،که گاهی ضد اخلاق آنچنان ترویج می شود که دیگر خصلت های نیکویی اخلاقی سرکوب می شود. گاهی به نام اخلاق، خواری و ذلت و ظالم پروری به عنوان نتیجه و محصول خود را به سالک تحمیل می کند ،چنانکه لی هنگجی (در مرام مشهور به فالون دافا) به پیروان خود توصیه می کند:
(اگر کسی به تو ناسزا گفت و یاتو را لگدکوب کرد. جواب او لبخند است به او بگو: ادامه بده! تو داری در این مدت به من تقوا می دهی و من تکه ای از آن را به تو بر نخواهم گرداند)(هنگجی لی،شو ان فالون ص 397)
راستی درا ین مکتب، کرامت انسانی و روح خدایی چه جایگاهی دارد؟
و چه میشود که حیاء و عفت جای خود را به سکس و بی بندباری می دهد؟چنانکه اشو به پیروان خود توصیه می کند: از همان لحظه ای که احساس کردید از چیزی خوشتان نمی اید و ان چیز جاذبه اش را از دست داده است از ان دست بردارید-ولو همان زنی باشد که قبلا او را دوست داشته ای-. فقط بگو : متاسفم. (تفسیر اواهای شاهانه ساراها، ج4-ص 107 –اشو)
نکته این است که در اسلام ،عرفان در یک نظام اعتقادی جامع جا گرفته است،یعنی نظامی با محوریت توحید و یکتا پرستی. دراین نظام جامع همچنانکه رشد معنوی پیش بینی شده است ، مبارزه با ظلم هم دیده شده است و حتی براندازی ظلم از طرق سلوک محسوب میشود.
چطور می شود که در شبه عرفانها، توحید محوری، جای خود را به مرید پروری داده است؟
2-یکی از مشخصات عرفان اسلامی ؛پیوند معنویت با دیگر مسولیت هاست.همنوایی با دیگر ابعاد وجودی و تاکید بر رشد همه جانبه؛ ویژگی منحصر به فرد عرفان در اسلام است. به عبارتی این عرفان، عرفانی است تعهد اور.
امام خمینی این ضابطه را در نامه ای به فرزندش (حاج احمد اقا) این گونه تبیین می کند:
پسرم ! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است ، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت ، شاهد گسستن از حق . میزان در اعمال انگیزه های آن هاست. .
چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است ، چون خود بینی و خود خواهی و غرور و عجب و بزرگ بینی و تحقیر خلق الله و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک می کشاند و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی به معدن قرب حق نائل می شود... پس میزان عرفان و حرمان ، انگیزه است .
هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حجب ، حتی حجب نور وارسته تر، به مبداء نور وابسته ترند، تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است. .
پسرم ! از زیر بار مسؤ ولیت انسانی که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالی مکن ، که تاخت و تاز شیطان در این میدان ، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندرکاران نیست ، و دست و پا برای بدست آوردن مقام ، هر چه باشد، چه مقام معنوی و چه مادی مزن ، به عذر آن که می خواهم به معارف الهی نزدیک شوم ، یا خدمت به عبادالله نمایم ، که توجه به آن از شیطان است ، چه رسد که کوشش برای ان.(نامه های عرفانی امام....)
3-عرفان اسلامی شریعت محور است . به عبارتی راه رسیدن به خداوند از طریق همین احکام شرعی و فروعات فقهی میگذرد.
شهید مطهری در این مورد می فرمایند: عرفای اسلامی هرگز مدعی نیستند که سخنی ماوراء اسلام دارند، و از چنین نسبتی سخت تبری میجویند. برعکس، آنها مدعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کردهاند و مسلمان واقعی آنها میباشند. عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنت و سیره نبوی و ائمه و اکابر صحابه استناد میکنند.
(أشنایی با علوم اسلامی ،کلام -عرفان -حکمت عملی)
ابن عربی -که در عرفان اسلامی جایگاه رفیعی دارد- دراین باره میگوید: بدان که من در مکر الاهی و چگونگی در امان ماندن از این مکر دقت کردم، چاره ای به نظرم نرسید جز آنکه باید دست به دامن شریعت زد؛ بنابراین اگر خداوند کسی را بخواهد به سوی خیر و سعادت هدایت کند و از گرفتاریهای مکر در امان بدارد، کاری میکند که او هیچگاه میزان شریعت را از دست نگذارد... هیچ بنده ای نباید از این میزان غفلت کند... هرکه بخواهد از مکر حق ایمن بماند، باید میزان شریعت را از دست ندهد؛ میزانی که آن را از پیامبر به ارث برده و فرا گرفته است. پس هر چه از طرف خدا دریافت کند آن یافته ها را در این میزان بگذارد؛ اگر با میزان شرع پذیرفته شد آن را داشته باشد و گرنه ترکش کند.
ابن عربی سفارش میکند که حتی باید دریافت های غیبی و الهامات معنوی را نیز با میزان شریعت سنجید. او میگوید: اهل اللّه در این مورد اختلاف ندارند. بسیاری از بزرگان حوزه کشف و شهود گرفتار آشفتگی شده، از نظر تشخیص حالات خود دچار پیچیدگیهای مکر میگردند و لذا باید میزان شریعت را از دست نگذارند.
ابن عربی حتی پا را فراتر گذاشته می گوید:”. حقیقت عین شریعت است وی تصریح می کند: هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!... حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت”.(مجله معرفت، شماره 35)
علامه طباطبایی دراین باره فرموده اند:
اینکه از بعضی شنیده شده است که میگویند سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه، تکلیف از او ساقط میگردد، سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم؛ زیرا رسول اکرم (ص) با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، با این حال تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنی دروغ و بهتان است.
(مجله معرفت-شماره 4- جایگاه شریعت در قلمرو عرفان)
لازم به ذکر است اگر قرار باشد راه رسیدن به خداوند جدای از احکام باشد در ان صورت فلسفه احکام و حکمت اوامر شارع بی جواب خواهد بود.
ایت الله بهجت در فرمایشی عمیق این مهم را اینگونه یاداور شدند: مگر میشود راهی برای رسیدن به خداوند باشد و انرا خداوند از طریق پیامبرانش به مردم نرسانده باشد؟
4-در عرفان اسلامی کشف وشهود نه فقط غایت و هدف نیست که کاملا در حاشیه است. در نظام عرفانی اسلام ، هدف عبودیت و بندگی است و کنار رفتن پرده، تفضلی است از ناحیه معبود و به اصطلاح نقل و نبات راه است.به عبارتی بصیرت معنوی ، اتفاقی است که به اقتضای اصل عبودیت از طرف معشوق اعطاء میشود، البته بنا به مصلحت و به اقتضای حکمت.
در تکمیل این بحث ؛گزیده ای از فرمایشات استاد مصباح یزدی در زمینه انواع تصرفات اورده میشود:
دو لفظ کشف وکرامت مترادف نیستند بلکه کشف مقولهای غیراز مقوله کرامت است. مکاشفه عبارت است ازاین که: انسانی در حال هوشیاری و بیداری، یا در حالتبین خواب و بیداری، که از آن، به (خلسه) تعبیر میشود، چیزهایی را ببیند یا درک کند که دیگران درک نمیکنند.گاهی گفته میشود: فلان شخص، در عالم مکاشفه، فلان مطلب را دیده است; منظور، همین حالت کشف است.
حالتی برای انسان پیش میآید،گاهی شبیه خواب است. ولی خواب نیست; ممکن استحتی چشم انسان هم باز باشد و چیزهایی را ببیند، شبیه این که شخص خواب میبیند. مثلا شخصی را در حالی یا در کاری میبیند، حادثه یا اتفاقی را میبیند، صدایی را میشنود. این حال را، حال مکاشفه میگویند.
اما منظور از کرامت این است که از شخص، کارهای خارقالعادهای سربزند، دارای قدرتی روحی باشد که بتواند تصرفاتی در عالم طبیعتیا در اشخاص، انجام دهد; مثلا، مریضی را شفا بخشد، یاطیالارض کند،یا بدون اسباب ظاهری، چیزی را از مکانی به مکان دیگر منتقل کند. به هرحال، کارهای خارقالعادهای انجام دهد که اگر مستند بهاذن الهی و نشانه ارتباط باخدا باشد، کرامت نامیده میشود.
مرتبه والای آن، که به وسیله اولیاء و انبیاء و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین برای اثبات نبوت و امامتشان انجام میگیرد، معجزه نام دارد. اما ممکن است بندگان صالح خدا هم کارهای خارق العادهای انجام دهند، بدون این که برای اثبات ادعایی باشد; صحیح است.
ولی آیا واقعا کشف و کرامت در مورد او واقعیت دارد؟ واگر واقعیت دارد، دلیل بر این است که او از اولیاء خداوند است و خدای متعال نظر خاصی نسبتبه او دارد؟ و اگر کسی واقعا کرامت الهی داشت، این دلیل میشود که همه مطالبی که او ادعا میکند، درست است؟
این مطلب که بعضی از افراد، در حالاتی، چیزهایی را ببینید یا بشنوند که دیگران از دیدن یا شنیدن آنها عاجزند، امری واقعی است. چنین حالاتی برای بسیاری از انسانها پیش میآید و درک فوقالعادهای برایشان حاصل میشود. اما این ادراکات، دارای انواعی هستند، دستهای از آنها شناخته شدهاند و در روانشناسی، بهنام (تلهپاتی) نامیده میشوند.
هیچ یک از اینها دلیل براین نیست که این اشخاص، از اولیای خدا یا از دشمنان خدا هستند. زیرا هر دو صورتش ممکن است. حتی ممکن است چنین روابطی میان اشخاصی که منکر خدا هستند پیدا شود. این، حالتی خارقالعاده است; یعنی دیگران نمیتوانند و در اختیارشان نیست، ولی واقعیت است. حال چه اسراری در کار است و این کار، چه فرمولی دارد، هنوز علم، آن را کشف نکردهاست و به هیچ وسیله.
پیداست، چنین رابطه و درکی، هرگز نشانه این که شخصی، مقام و منزلتی نزد خدای متعال دارد، نیست. چنان که بعضی از افراد، به وسیله چشم ظاهری، چیزهایی را میبینند که دیگران نمیتوانند ببینند و یا به وسیله گوش ظاهری، صداهایی را میشنوند که دیگران نمیتوانند بشنوند. اینها، تاحدودی، از نظر فیزیولوژیکی نیز قابل توجیهاند; یعنی، یک ویژگی در اندام چشم یا اندام گوش و مغز و اعصابشان هست که در سایرین نیست; مثلا صداهایی که معمولا باید فرکانس معینی داشته باشد تا ما بشنویم، آنها با فرکانس کمتری میشنوند. یامثلا، ما نورهایی را که تواتر خاصی دارند میبینیم اما آنها میتوانند انوار ماوراءبنفش را هم ببینند. این یک خاصیت فیزیولوژیکی است که در بدنشان وجود دارد.
بعضی از دانستنیهای غیر متعارف، باابزارها و مقدماتی حاصل میشوند;یعنیاشخاصی زحمتها و ریاضتهایی میکشند و تمرینهایی را انجام میدهند تا چنین قدرتی را به دست میآورند.این هم امری مشترک بین حق و باطل است.
در صورتی که کارهای عاقلانهتری وجود دارد و آدم میتواند با زحمت کمتری به کمالات بالاتری نایل شود، تحمل این ریاضتها برای این که صرفا اطلاعاتی پیدا کند، چه فایدهای دارد؟ مگر مااز همان اطلاعاتی که از راه چشم و گوش به دست میآوریم چقدراستفاده میکنیم؟ خوب، ما میبینیم که مردم در حال رفت وآمد هستند، حالا کسی ببیند که دیروز مردم داشتند میرفتند و میآمدند، این چه امتیازی است؟
البته، این نوعی کمال است،یعنیامری وجودیاست که آنها دارند و دیگران ندارند. آری چنین چیزی امکان دارد و وجود هم دارد. راهش نیز باز است،قابل تعلیم و تعلم است، استاد دارد. ازاو دستور میگیرند وعمل میکنند وچنین حالاتی برایشان پیدا میشود.
در این زمینهها، مدعیان کاذب، خیلی بیشتر از آنهایی هستند که واقعا زحمتی کشیدهاند و چیزی به دست آوردهاند. حال، از ادعای دروغش که بگذریم، احضار روح و ارتباط باجن فیالجمله ممکن است.
کسب اطلاعات برای جن بسیار آسانتر از انسان است زیرا جن، سریع از مکانی به مکان دیگر منتقل میشود و اطلاعات را کسب میکند ، اما این بدان معنا نیست که شخصی از اولیاء خداستبلکه گاه، کارهایی که برای احضار ارواح و تسخیر جن و یا سایر ریاضتها، انجام میدهند خلاف شرع است; حتی لازمه ارتباط بابعضی از اجنه (اگر از کفار باشند)، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است. یعنی او باید کارهای توهینآمیزی نسبتبه مقدسات انجام دهد تا بتواند با آن جن ارتباط برقرار کند. افراد موثق نقل کردهاند، که آنهابرای این که رابطهشان را با یک جن کافر، حفظ کنند (العیاذبالله) نمازشان را ترک میکردند، و کارهای توهینآمیزی نسبت به مقدسات، از جمله قرآن، انجام میدادند تا به این وسیله، توجه آن جن را جلب کرده و اطلاعاتی کسب کنند.
اینها یک قسم از اطلاعات غیر عادی است، و دلیل منزلت شخص نزد خدا نیست. اعمالی خارقالعاده است، اما از مقوله مکاشفه نیستند. تلهپاتی، احضار روح، ارتباط با جن و ریاضتهای مرتاضان، هیچ کدام از مقوله مکاشفه نیست. اما مکاشفه حالتی روحی است، بین خواب و بیداری (خلسه) که برای شخص پیش میآید، و در چنین حالتی چیزهایی را مشاهده میکند. اما این حالت چگونه پیدا میشود؟این حالت، نوعی لطافت روحی لازم دارد، روح باید نوعی وارستگی داشته باشد تا این حالت برای شخص پیدا شود.
مکاشفات بر دو گونهاند: مکاشفات ربانی یا رحمانی، و مکاشفات شیطانی. گاهی چیزهایی را که آدمی در حالتی خلسه گونه میبیند یا میشنود و درک میکند، القائاتی از سوی شیطان است. آدم صدایی میشنود که دیگران نمیشنوند. گاهی هم این صدا، یک خبری است و واقعیت هم پیدا میکند اما اینها مقدمهای برای فریفتن شخص است،تا وادارش کند که به آن راهی که میخواهد برود.
قرآن کریم از زبان ابلیس، میفرماید: (فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک المخلصین)(سوره ص:82) به عزت خدا قسم خورده است که تا میتواند بنیآدم را فریب دهد و فقط طمعی در فریب دستهای از بندگان خدا که از مخلصین و معصومین هستند ندارد; این یک نوع مکاشفه است. گاهی نیز در حالتخلسه و حالتی بین خواب و بیداری یادر حالتی که انسان مشغول ذکر است، چنین چیزهایی رامیبیند.گاهی نوری، انواری رنگارنگ و گاهی شخصی را میبیند یاصدایی رامیشنود. اینها همه واقعیت دارد، اما اهل فن میگویند: این مکاشفات، گرچه در حال ذکر، دعا، سجده و یا در حال نماز باشند به دو دسته تقسیم میشوند:
1- مکاشفات شیطانی
2- مکاشفات رحمانی(ربانی)
عامل مکاشفه گاه شیطان است و گاه ملک. تشخیص این که کدام یک شیطانی وکدامیک رحمانی است، کار هر کسی نیست
. محققین از عرفا گفتهاند که برای تشخیص مکاشفه صحیح از ناصحیح، باید مضمون مکاشفه را بر کتاب و سنت عرضه کرد; اگر موافق قرآن و حدیثباشد، صحیح است و اگر مخالف کتاب و سنتباشد، شیطانی وناصحیح است. پس ملاکبرای شناختن مکاشفه صحیح از ناصحیح، قرآن و سنت است، این را نیز محققین از عرفا گفتهاند که صرف حصول مکاشفه برای کسی، دلیل براین نیست که او از اولیا خداوند است. حال اگر شخصی اهل ریاضتهای باطل نیست، اعتقاداتش صحیح است و دین و مذهب درستی دارد، عباداتش، نماز و روزهاش، صحیح است، در حال عبادت، نماز شب، سجده و یا در حال ذکر، مکاشفهای رحمانی برایش واقع شد که مضمونش صحیح و مطابق کتاب و سنت است، آیا این شخص به مقام قطبی و مرشدی رسیده است؟ آیا حرفهایش در مورد سایر مطالب حجت است؟ آیا صلاحیت تربیت دیگران را دارد؟
به هیچ وجه چنین نیست، گاهی برای بعضی از کودکان، قبل از رسیدن به سن تکلیف، مکاشفاتی پیش میآید، گاهی افراد عامی، بیریا و صاف و ساده، از بازاریها، کشاورزان، در نمازشان انواری را مشاهده میکنند، (نمونههایش را سراغ داریم). وقوع مکاشفه در این افراد، صرفا دلیل براین است که در آن حالت، لطافتی روحی وجود داشته است. نه این که، این شخص، تبدیل به یک قطب یا مرشد یا مربی کامل شده، و سخن او در همه مسائل حجت باشد. حتی اگر ثابت شود که مکاشفهاش رحمانی و ربانی بودهاست.
اینها مسائلی واقعی است، و نشانه آن است که خدای متعال به روح انسان آن چنان قدرتی داده که اگر تقویتشود، برقوای طبیعت غالب میشود این عظمت روحی انسان است.
نقل میکنند که در زمان امام صادق علیهالسلام شخصی ادعا میکرد که هرکس چیزی را در دست خود پنهان کند من میگویم که آن چیست! مردم هم جمع شدند، برای تفریح و سرگرمی و هرکس چیزی را در دستش پنهان میکرد و میگفت که این چیست؟ او نیز جواب درست میداد. حضرت، وارد مسجد شدند و دیدند که مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جریان را برای ایشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت کردند و فرمودند که در دستم چیست؟ آن شخص فکری کرد و حالت تحیر و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمیدهید، مگر نمیدانید چیست؟ گفت میدانم چیست. ولی تعجب میکنم که شما آن را از کجا به دست آوردهاید. حضرت فرمودند: آن چیست؟ گفت: در تمام روی زمین هرچیزی سرجای خودش هست، ولی دریک جزیرهای، مرغی دوتا تخم گذاشته بود، یکی از آنها نیست، تنها چیزی که روی زمین تغییر کرد، همین است و این باید همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز کردند و تخم آن پرنده را نشان دادند.
بعد حضرت فرمودند: تو چگونه این علم را پیدا کردهای؟ گفت با مخالفت با هوای نفس، هرچه دلم میخواست، خلافش را انجام میدادم. حضرت فرمودند: دلت میخواهد مسلمان شوی؟ گفت نه. حضرت فرمودند: شما گفتید که هرچه دلم نمیخواهد انجام میدهم، طبق قول خودت باید مسلمان شوی! او محکوم شد و گفت: خوب، قول دادهام و انجام میدهم. البته از اینکه دید حضرت توانستند تخم مرغی را از جزیرهای دور در اقیانوس، بیاورند و در دست بگیرند، فهمیدکهایشان شخصی عادی نیستند. این زمینهای برای پذیرش دین اسلام بود. هنگامی که مسلمان شد، اشخاصی میآمدند و میگفتند در مشت ما چیست؟ ولی او نمیتوانست جواب بدهد. از حضرت پرسید: آقا چه شد که تا حالا که دینم باطل بود و راهم غلط بود، چنین قدرتی را داشتم، اما حالا که مسلمان شدهام و دین حق را پذیرفتهام، پردهای جلوی چشمم افتاده است و دیگر واقعیت را نمیبینم. این چه دینی است؟ حضرت فرمودند: تاکنون زحمتی کشیده بودی وخداوند مزدت را در همین عالم به تو میداد، از حالا به بعد هم اگر زحمتی را متحمل شوی خداوند متعال اینها را برای آخرتت ذخیره میکند که درعالم ابدی سعادتمند باشی. بنابراین، قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام کارهای خارقالعاده، دلیل مقام و منزلتی نزد خدا نیست. همان طوری که دلیل برعدمش هم نیست.
گاهی ممکن است که این، یک موهبت الهی باشد. اگر بخواهیم تشخیص دهیم که موهبت الهی هست، یا نه، ممکن نیست مگرآن که آن شخص را بشناسیم و ببینیم که اعتقاداتش درست بوده است. رفتارش چگونه بوده است، آیا طبق دستور خدا و پیغمبر صلواتالله علیه رفتار کرده است که خدا این موهبت رابه او عطا کند یا اهل ریاضتهای باطل بوده است؟
همچنین ممکن است تصرفات خارقالعادهای باشد که خداوند به عنوان کرامت الهی، به بندهای از بندگان شایسته خود، طبق مصالحی که میداند عطا فرماید و ممکن است در اثر ریاضتهایی باشد که شخصی کشیده است و خدا مزدش را در همین عالم به او داده است( فصلنامه کتاب نقد، شماره 35)
پایان این نوشته را با داستان معنوی ختم می کنیم .
حجة الاسلام مهدوی طاهری نقل کردند:
حضرت امام خمینی قدس سره پس از آخرین عمل جراحی خویش ، در نهایت ضعف بدنی قرار داشت . برخی چاره را یاری خواستن از عارف ذاکر مرحوم معلم دامغانی - که سخت مورد توجه حضرت امام خمینی قدس سره بوده است - دانسته ، پس از تلفنی از وی تقاضای حضورش را در کنار بستر امام نموده ، تا اگر می تواند کاری انجام دهد.
او بدون معطلی پذیرفته و از دیار خویش به تهران آمد. لحظاتی پس از وارد شدن به اتاق مخصوص امام قدس سره ، گوشه ای می ایستد و بر امام خیره می شود، و آنگاه با حضرت امام ارتباط فکری و روحی برقرار می کند. ناگاه امام قدس سره چشمانشان را باز و مستقیما به آن عارف ذاکر می نگرد. آنگاه بدون کوچکترین اشاره و یا کلامی ، این ارتباط خیره کننده دقایقی ادامه می یابد، سپس آن عالم ذاکر از اتاق خارج می شود.
پس از خروج از اتاق ، از او می پرسند: چه شد؟
وی می فرماید: او دیگر نمی خواهد در این دنیا بماند، ما قدرت بازگرداندن او را نداریم . فقط یک نماز مخصوصی است که شاید بتواند کمکی بکند.(معرفت شماره 35)
- [سایر] دسترالعمل های عرفان های کاذب و عرفان اسلامی چه تفاوتی دارند؟
- [سایر] بین رزق و معیشت در عرفان های کاذب و اسلام چه تفاوتی وجود دارد؟
- [سایر] علت ایجاد عرفان های کاذب و راهکار مقابله با آن چیست؟
- [سایر] از دیدگاه مقام معظم رهبری مقابله با عرفان های کاذب چه اهمیتی دارد؟
- [سایر] علت استقبال جوانان مذهبی از عرفان های کاذب و ساختگی چیست؟
- [سایر] چرا مهدویت اصیل است؟
- [سایر] عشق مجازی و کاذب چه عشقی است؟
- [سایر] به چه دلیل مهدویت امری اصیل است ؟
- [سایر] آیا وهابیت معاصر همان وهابیت اصیل است؟
- [سایر] نظریه اخلاق اصالت و زندگی اصیل به چه معنا است؟
- [آیت الله جوادی آملی] .بعضی از داد و ستدها باطل و برخی از آنها گذشته از بطلان، حرام است؛ مانند 1 .خرید و فروش چیزی که اصلاً مالیّت ندارد، بنابراین چیزی که دارای منفعت است مانند خون و مدفوع انسان و برخی از حیوانات جهت کشاورزی داد وستد آنها صحیح است, هرچند نجساند و استعمال آنها در چیزی که طهارت شرط است جایز نیست. 2 .خرید و فروش چیزی که کاربرد غالب آن حرام است؛ مانند ابزار قمار و لهو و لعب و مایه و مادهّ مستکننده. 3 .داد و ستدی که آمیخته به رباست . 4 .خرید و فروش مال غصبی؛ خواه مالکِ ناراضیِ آن، شخصیّت حقیقی باشد یا حقوقی؛ نظیر اموال بیتالمال. 5 .داد و ستد غش دار، مانند فلز بهادار که مشوب به فلز بی بها یا کمبهاست، شیر ممزوج با آب، گندم مرغوب که به نامرغوب آن مخلوط است و برای خریدار معلوم نباشد . در معاملهّ مغشوش , اگر جنس بَدَلی به جای اصلی فروخته شود داد و ستد باطل است و اگر با حفظ جنس اصیل, مقداری نامرغوب مخلوط شود , داد و ستد صحیح است و خریدار فریب خورده پس از معلوم شدن, میتواند معامله را به هم بزند. 6 .داد و ستد با پولهای بیارزش که باطل است .
- [آیت الله جوادی آملی] .عقد خرید و فروش را در چند مورد میتوان به هم زد: یکم: مادامی که دو طرف از یکدیگر جدا نشوند , هرچند مکان داد و ستد , مانند زمان آن , عوض شده باشد و این خیار (خیار مجلس) حقّ هر دو طرف است، اگر خرید و فروش با تلفن یا اینترنت انجام می شود, مادامی که تلفن را قطع نکردند , خیار مجلس محفوظ است، گرچه گفتگوی آن ها درباره معامله تمام شده باشد و درباره چیز دیگر صحبت کنند. دوم: هرگاه خریدار یا فروشنده , مغبون شده باشد (خیار غبن), گاهی ممکن است هر کدام از جهت خاص , مغبون شده باشد. در خیار غبن، مغبون نمیتواند طرف مقابل را وادار کند که مقدار زائد را برگرداند , مگر آنکه مصالحه نمایند. تنها حق مغبون, به هم زدن معامله است. سوم: هر گاه خریدار یا فروشنده یا هر دو، شرط کنند که تا فلان زمان حق به هم زدن معامله را داشته باشند (شرط خیار) چهارم: هرگاه فروشنده یا خریدار , ارزش مال خود را با گفتار یا رفتار، بیش از آنچه هست نشان دهد تا رغبت و قیمت آن، افزایش کاذب یابد (خیار تدلیس) پنجم: هرگاه خریدار یا فروشنده شرط کند که کار معیّنی را انجام دهد یا کالا و بهایی که می دهد, دارای وصف خاص باشد و به شرط عمل نشود (خیار تخلّف شرط) ششم: هرگاه کالا یا بهای آن و یا هر دو دارای عیبی باشد (خیار عیب ) و طرف مقابل از عیب چیزی که تحویل می گیرد, آگاه نباشد; یا اگر از اصل عیب مطلع بوده, از مقدار زائد آن باخبر نباشد. هفتم: هرگاه کالا یا بهای آن یا هردو , از دو جزء تشکیل یافته باشد که یکی دارای مالیّت است و دیگری مالیّت ندارد، معامله نسبت به جزئ ی که مالیّت دارد, صحیح و نسبت به جزء دیگر , باطل است, در این صورت , هرکدام از خریدار یا فروشنده که جزء دیگر کالا یا بها به دست ا و نرسیده است , می تواند اصل معامله صحیح را به هم بزند (خیار تبعّض صفقه); همچنین اگر هر دو جزء دارای مالیّت بوده و خرید و فروش آن ها صحیح است؛ ولی یک جزء، مال طرف معامله است و جزء دیگر، مال بیگانه است که به معامله راضی نیست, در این صورت, کسی که فقط یک جزء را دریافت کرده, هرچند معامله نسبت به همان جزء صحیح است؛ ولی او می تواند اصل داد و ستد را به هم بزند و در این جهت, فرقی نیست بین آنکه دو جزء با هم ممزوج باشند مانند چند لیتر شیر یا مخلوط باشند نظیر چند کیلو گندم نیز فرقی نیست که کالا یا بها با جزء دیگ ر مشاع باشند; یا جدا و خواه این حالت ها پیش از فروش باشد ; یا پس از آن و قبل از قبض، در تمام این صورت ها خیار شرکت و خیار تبعّض صفقه مطرح است , هرچند خیارِ تبعّضِ صَ فْقه به حالت های حاصل شده قبل از معامله, گفته میشود. هشتم: فروشنده یا خریدار , اوصاف کالا یا بهای آن را برای طرف دیگر بیان کند و هنگامی که خریدار کالا را یا فروشنده بها را دید، معلوم شود خلاف وصفی است که آن را شنید ; در صورت اول , خریدار و در صورت دوم , فروشنده می تواند معامله را به هم بزند (خیار رؤیت ); همچنین اگر کسی مالی داشته باشد که آن را ندیده و دیگری اوصاف آن مال را برای وی بیان نموده و او نیز همان خصوصیت ها را برای خریدار بگوید و بعد از فروش بفهمد که مال بهتر از آن بوده که برای او گزارش دادهاند, میتواند معامله را به هم بزند. نهم: هرگاه فروشنده کالایی را به صورت نقد و بدون شرط تأخیر بفروشد و خریدار تا سه روز بها را نپردازد و فروشنده نیز کالا را تحویل نداده باشد، فروشنده پس از سه روز میتواند معامله را به هم بزند و اگر کالا نظیر میوه تازه و سبزی باشد که اگر شب بماند , فاسد می شود, چنانچه خریدار تا اول شب , پول آن را نپردازد, فروشنده میتواند معامله را به هم بزند (خیار تأخیر). دهم: هرگاه در معامله ای، کالا فقط حیوان باشد , خریدار تا سه روز میتواند معامله را به هم بزند و اگر بهای کالا فقط حیوان باشد , فروشنده تا سه روز خیار دارد و اگر کالا و بهای آن هر دو حیوان باشند، هر دو تا سه روز میتوانند معامله را به هم بزنند (خیار حیوان). یازدهم: هر گاه فروشنده، کالایی که در اختیار داشت و می توانست آن را تحویل دهد, ولی در زمان تعیین شده قادر به تحویل آن نبود و خریدار نیز بدون زحمت به آن دسترسی نداشت، خریدار می تواند معامله را به هم بزند (خیار تعذّر تسلیم ); اما اگر کالا در هنگام فروش در اختیار فروشنده نبود , چنین معاملهای اصلاً باطل است و اگر کالایی هنگام معامله در اختیار فروشنده نیست و در زمان تحویل کاملاً در اختیار او باشد, معامله صحیح و لازم است. احکام خیار