معنویت از نیازهای درک شده انسان امروز است که برای ارضای آن از هیچ کوششی فروگذار نمیکند و از هیج راهی چشم نمیپوشد. در میان کسانی که ردای رهبری معنوی انسان معاصر را به دوش انداخته اند، کریشنا مورتی بیش از همه بر آزادی تأکید میکند، دالایی لاما شعار شادمانی را سر داده و اشو از عشق سخن میگوید. دالایی لاما میگوید: “وقتی در مورد شادی در مکتب بودا صحبت میکنیم درک ما از آن محدود به یک وضعیت از احساس میشود. یقیناً بازایستایی (بازایستایی کامل رنج) یک وضعیت حسی نیست. با این وجود میتوانیم بگوییم این پدیده عالیترین شکل شادی است.”7 اما ممکن است که شادی و آرامش بر اثر تحقق عوامل حقیقی آنها روی دهد. معنویت از نیازهای درک شده انسان امروز است که برای ارضای آن از هیچ کوششی فروگذار نمیکند و از هیج راهی چشم نمیپوشد. در میان کسانی که ردای رهبری معنوی انسان معاصر را به دوش انداخته اند، کریشنا مورتی بیش از همه بر آزادی تأکید میکند، دالایی لاما شعار شادمانی را سر داده و اشو از عشق سخن میگوید. کریشنامورتی نجات انسان را در آزادی معنوی میداند و دالایی لاما گمشده بشر را شادمانی معرفی میکند و اشو راه رسیدن به اوج معنویت را از گذرگاه عشق مینماید. هر کدام از این دو نفر علاقه مندانی دارند و نظراتشان از سوی گروهی از مردم پذیرفته شده است. در این مقاله کوتاه به بررسی اجمالی این سه میپردازیم. هدف از کنار هم قرار دادن این دیدگاهها، نشان دادن سرگردانی و تحیری است که در مفاهیم ارزش مند انسانی در اندیشه این افراد دیده میشود. مفاهیمی که هر کس گوشه ای از آن را گرفته و میخواهد انسان دردمند و سرگشته را با دست آورد خود نجات دهد. این مقاله مروری است براین افکار و نشان دادن سرگردانی که در آن موج میزند. شادی از دیدگاه دالای لاما سرور و شادمانی و رضایتمندی از گرایشهای بنیادین فطرت است1 که در اثر حضور در محضر خداوند ادراک آن کمال مطلق و رحمت بیکران تمام روح را فراگرفته بود. انسان شادمانی ناب و عمیقی را تجربه کرده است که پس از هجران از معشوق ازلی خویش و جدایی و دوری از آن عالم در جستجوی حیران و شیدای آن شادی و خواهان آن سرور ناب و بیکران میباشد. بودیسم تمام تعالیم خود را برای برای رهایی از رنج و رسیدن به زندگی شادمان (آناندا) ترتیب داده است. و دالایلاما رهبر در قید حیات بودائیان شادی را هدف زندگی معرفی میکند.تعالیم بودایی بر چهار حقیقت شریف استوار است که اساس این آیین عرفانی را تشکیل میدهد.2 1٫ در هر جای دنیا رنج وجود دارد. 2٫ رنج را میتوان به زنجیره علتهای دوازده گانه باز گرداند. 3٫ توقف رنج امکان پذیر است و زنجیره علیت را میتوان نابود ساخت (نیروانا) 4٫ راههای هشتگانه مشخص برای از بین بردن رنج وجود دارد. به نظر میرسد که سر آغاز رنج که انسان را در مسیر جهل (آوید یا: Avidya ) و در نتیجه رنج و زندگی مجدد قرار میدهد، توهم خود است. اگر ما زندگی را پر از رنج تجربه میکنیم برای این است که “آنچه را در زندگی عادی و روزمرّهمان حس و تجربه میکنیم، توهمی بیش نیست.”3 در اثر توهم و دانستگی کاذب انسان خود را چیزی مستقل و جدا در کنار سایر اشیاء و اشخاص قلمداد میکند. در حقیقت با نفی، خود را اثبات کرده و یک خود محدود و هویت کاذب به دست میآورد هویتی که به موجب آن چیزی غیر از هزاران چیز دیگر و شخصی در مقابل اشخاص دیگر است. بنیان وجود انسان با این نفی و تحدید شکل میگیرد و از این فقدان و محدودیت نیاز و سپس آرزو و سرانجام رنج پدید میآید. “رنج از تشنگی و تمایل به چیزهایی پیدا میشود که از دسترس ما بیرون است… در مفهوم “تشنگی” پیشاپیش مفهوم “خود” یعنی روان، مسلم گرفته میشود. و این خود یا “من” آفریننده جهان دویی است. هر “خود”ی خود را با نفی خویش آشکار میکند، سپس با “نه- خود” روبهرو میشود که همان زدودن یا محو خود است. وقتی که “خود” این گونه محدود باشد در او تمایل به غلبه بر ضدش، یا درستتر گفته باشیم، تصاحب ضدش پیدا میشود. اما این تناقص با خویش است و به جایی جز ویرانی خود نمیرسد. “خود” از نابود شدن بیزار است، اما بنیاد نمیگیرد مگر آن که دست به خود کشی بزند، که او سخت از فرایند آن میترسد. پس رنج نتیجهای است ناگزیر”4هویت شخص یا خود از آنجا پدید میآید که انسان چیزهای عالم را غیر خود بداند و در واقع بین خود ذهنی و سایر پدیدهها فرق گذارد، آنگاه به تمنای آنها میافتد و رنج او آغاز میشود. در حقیقت او خودی برتر دارد که اگر به آن برسد تمنا و تشنگیاش پایان میپذیرد و این راه نجات است. انسان بر سر یک دو راهی است: یکی جستجوی هویت ذهنی از خود و در نتیجه تمایزگذاری میان خود و غیر خود و احساس فقدان نسبت به آنها و در صدد تصاحب برآمدن و غلبه بر همه چیزهایی که از وجود “خود ساخته” و موهوم او بیرون و دور است. و دیگر شناخت خود به صورتی که هیچ هویت متمایز و محدودی در عرض سایر پدیدهها نیست. پس در این زمان او هیچ نیست و همه چیز است. و هیچ نمیخواهد چون همه چیز است. جهل از خود پنداری آغاز شده، موجب میشود که انسان حقیقت خویش را نبیند و کرمه (نظام جهان) را نشناسد و در چرخ کثرت و زندگی گرفتار آمده، به تمنا و آرزو که سبب تولد دوباره پس از مرگ و بازگشت به این جهان است و رنج را در پی دارد، دچار شود.”رنج نتیجه دوباره زاییده شدن است، که ثمره کارمایی است که بنابر قانون علت و معلول تاثیر میکند. کارما، جهان و انسان را به فرمان دارد و علت آن نادانی است که سبب زنجیره تولیدهای پیاپی میشود. نظریه نادانی در دوازده حلقه زنجیر علی این گونه بیان شده است: 1- در آغاز نادانی است؛ 2- از نادانی، کرمه سازها برمیخیزد؛ 3- از کرمه سازها، دانستگی برمیخیزد؛ 4- از دانستگی، نام و شکل؛ 5- از نام و شکل، شش بنیاد حس؛ 6- از شش بنیاد حس، تماس؛ 7- از تماس، احساس؛ 8- از احساس، تشنگی؛ 9- از تشنگی، دلبستگی؛ 10- از دلبستگی، وجود یا شدن؛ 11- از وجود، تولد؛ 12 – و از تولد، رنج میبرد.”5 وسوبندو این زنجیر علی را چنین توضیح میدهد که: چون در زندگی پیشین درباره معنای عظیم وجودمان نادان بودیم تمایلاتمان را آزاد میگذاشتیم و از همین جا کرمه سازها دانستگی ذهنی یا توهم را برای ما ذخیره کرده و به شکلها و نامها و حواس گرفتار شده و اسباب تولد دوباره را فراهم میکردیم.6در عرفان بودایی شادی به معنای فقدان رنج و اندوه است و آرامش به معنای نبودن اضطراب و نگرانی که این را شادی و آرامش منفی مینامیم. دالایی لاما میگوید: “وقتی در مورد شادی در مکتب بودا صحبت میکنیم درک ما از آن محدود به یک وضعیت از احساس میشود. یقیناً بازایستایی (بازایستایی کامل رنج) یک وضعیت حسی نیست. با این وجود میتوانیم بگوییم این پدیده عالیترین شکل شادی است.”7 اما ممکن است که شادی و آرامش بر اثر تحقق عوامل حقیقی آنها روی دهد. در عرفان بودیسم کوشش بر این است که عوامل رنج آفرین و اضطرابزا و نگرانی بخش و اندوه آور حذف شود و همه اینها هم در مرحله اصلاح به یک علت یعنی تصورات ذهنی و در نتیجه ناتوانی در مدیریت احساسات باز گردانده میشود. بنابراین آرامش و شادمانی در بودیسم که درخشانترین نقطه این سنت معنوی است، به یک نوع و آن هم از نوع منفی و سلبی محدود میشود. اما آیا به راستی عوامل ایجابی برای آرامش و شادی وجود ندارد؟ وجود یک حامی با نیروی مطلق و عشق نامحدود چقدر میتواند آرامش بخش و شادی آفرین باشد؟ احساس پیوندی نزدیک با سرچشمه هستی، با کسی که غنی و پاک و زیبا و مهربان است چه سرور پایدار و آرامش ژرفی را به روح و روان میبخشد. خداوند علت ایجابی شادمانی و آرامش و عمیق و ابدی و نامحدودی است که با ایمان و عمل برای او هر چه نزدیکتر میتوان حضورش را احساس کرد. هستی او فراتر از همه نیستیها و حقیقتی برتر از همه دروغها و سرابها.جان ما تشنه سرور است و سرور یکی از نامهای خداست. سرور از ریشه لغوی سرّ گرفته شده و به معنای شادی نهفته در درون و عمیقی است که از نهانگاه جان آدمی سرمیکشد و فراتر از همه عوامل رنج و شادی روح انسان را به معدن سرور و شادی نامتناهی پیوند میزند. فطرت ما شاهد پیوند ربوبی و سرور حضور خداوند بوده و در طلب و تمنای تجربه دوباره آن شادی بال و پر میزند. اما شادی که دالایی لاما مطرح میکند بسیار حقیرتر از آن است که قلب ما برای آن میتپد. به همین علت او تمام عظمتهای انسان را ندیده و بزرگترین آرزوی خود را خوراکی خوب و خوابی راحت اعلام میکند. عشق از دیدگاه اشو فطرت ما شاهد زیبایی و کمال مطلقی بوده است که مشاهدهاش تمام هستیمان را به عشق تبدیل کرده و به خود جذب کرده است. قلبما شیدا و سرگردان عشق است و در این دنیا نمیتوانیم بدون عشق زندگی کنیم. اگر چه از این شاخه به آن شاخه بپریم و معشوقی ابدی پیدا نکنیم ولی عشق ازلی که با جانمان آمیخته ماندگار و ابدی است. به این علت در جریانهای معنویتگرای نوین عشق نقش پررنگی دارد بویژه در اندیشههای اشو نقش محوری پیدا کرده است. اشو معتقد است شکوفایی معنوی انسان با عشقورزی و مراقبه امکان پذیر است و منظور او از عشق، عشق جنسی است. او معتقد است که با روابط آزاد محض و تأکید تنها بر عشق انسان از خود بیگانه شده و نمیتواند نیروی الاهی را در خویش کشف کند و شکوفا سازد.همانطور که با مراقبه محض در آیینهای شرقی نمیتواند راهی به سوی حقیقت گشاید. هم آنها که تنها عشق را دنبال میکنند خود را به عشق فروخته و مرعوب آن شدهاند و هم آنها که از آن میگریزند مرعوب و هراسان اند. در مقابل عشق ترس است و تا ترس از بین نرود نمیتوان به خوبی عشق ورزید و تا به طور کامل عشق نورزی نمیتوانی به مراقبه بپردازی. پس باید با شهامت عشق بورزیم و مراقبه را دنبال کنیم. شهامت یعنی نه به عشق پناه ببری و نه از آن بگریزی. انسان از ترس تنهایی به عشق چنگ انداخته و آن را تباه میکند. و از ترس عشق به عزلت و ریاضت رو میآورد. “تا کنون فقط دو نوع بزدلی روی زمین زندگی کرده است.”8 راه درست این است که تا وقتی عشق به تو شور و شادی میبخشد عشق بورزی و هنگامی که دلزده شدی به عزلت و نیایش و مراقبه روی آوری و خود را بازیابی. جمع میان عشق و مراقبه راه نجات و مسیر آینده خواهد بود. به نظر اشو انسان نوین باید عشق و مراقبه را به هم بیامیزد. “آمیزش باید بزرگترین هنر مراقبه شود. این پیشکش تانترا به دنیاست.”9 انسان راه یافته در عشق و آمیزشش مراقبه کرده، در اوج عشق ورزی و رابطه، مراقبه داشته، خود را مشاهده میکند. برای او “عشق یک آینه است. رابطه واقعی آینهای است که در آن دو عاشق چهره یکدیگر را میبینند و خدا را باز میشناسند. این راهی به سوی پروردگار است.”10 پروردگاری که همانا لذت و خوشی است. وقتی عشق با مراقبه آمیخته شود، رابطه بدون تعلق و در حال نظاره صورت میگیردگویی تو عامل نیستی و در پایان رابطه و هنگام دلزدگی و خستگی و جدایی چیزی از دست نمیدهی. “انسان دانا به مانند یک آینه در عالم زندگی میکند. از هر آنچه جلویش قرار بگیرد خوشحال میشود. اگر گلی را ببیند شاد شده و آن را منعکس میکند و اگر انعکاسش را باز پس گیرد، او در آن میبیند. اگر کسی در جلویش قرار نگیرد وقتی همه آینه خالیباشد او خدا را در تهی بودن آن میبیند.”11 در آمیزش مقدس شخص مستقل است به آینده رابطه نمیاندیشد به گذشته آن کاری ندارد، شادمانی و هیجان لحظه را میبیند و خود را نیز تماشا میکند چنانکه در آینه خویش را میبیند، پیوند و جدایی را بدون اینکه وابسته شود، مشاهده میکند. لذت میبرد و شاد است حتی اگر افسردگی و اندوه هم سراغ او بیاید. او با تمام وجودش رنج نمیبرد زیرا از آن جهت که ناظر است، فقط شاهد اندوه است و خود گرفتار آن نیست. چنین کسی میتواند شادتر باشد، با لذت زندگی در لحظه و هماره با خدا بودن. این خوشی و شادی که البته خالی از رنج و افسردگی نیست مذهب اشوست “در این دنیا، هم اینجا هم اینک بمان و به راهت ادامه بده با قهقه ای برخواسته از عمق وجودت ادامه بده. راهت را به سوی خدا برقص، راهت را به سوی خدا بخند، راهت را به سوی خدا آواز بخوان.”12 اشو به طور شگفت انگیزی ادبیاتی که عارفان و فرزانگان تاریخ بشریت در همه تمدنها و سرزمینها به کار گرفتهاند تا ارتباط روح انسان با ماوراء و خدایی که همه هستی و کمالات از اوست بیان کنند؛ در یک دستگاه مفهومی دیگر به کار میگیرد. و همه آن لذتهای روحانی و شادمانیهای عمیق معنوی را که در ارتباط با خدای واقعی میتوان تجربه کرد، در منطق و مذهب اشو به لذت جنسی و همین خوشی و شادی این جهانی تبدیل میشود. همین شادیهایی که همه ما میشناسیم و فقط اشو به ما میآموزد که سعی کنید با تمام توجه از این شادیها لذت ببرید و خود را در آن ببینید و احساس کنید. با تمام وجود این شادیها را لمس کنید که لایههای عمیقتر آگاهیتان از آن سیراب شود و سپس احساس ناکامی را با فراموش کردن خاطره آن و از دست رفتن و تمام شدنش را با در لحظه زیستن و توجه به زمان حال دور بریزید. او در موضع گیری در قبال عشق سرگردان و پریشان است. در مواردی عشق جنسی را مانعی معرفی میکند که مطمئنترین راه برطرف کردن آن برداشتن مرزها و محدودیتهای جنسی است. در جای دیگر آن را وسیله نه هدف و مرحلهای گذرا دانسته، تأکید میکند که عشق جنسی ابزار و وسیلهای برای سیر و سلوک است. و در نهایت نظرش این است که هدف همین لذت و شادمانی در روابط جنسی و عشقبازی است. تمام کوشش او در تبیین و تعلیم تز “عشق + مراقبه” این است که مراقبه لذت و شادی لحظه عشقبازی را افزایش داده و اندوه و افسردگی پس از آن را فروکاهیده، تحمل پذیرتر میکند. اهمیت و ضرورت آمیختن یا جمع میان عشق و مراقبه به این خاطر است که ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع این میشود که با تمام حواست از معاشقه لذت ببری و هم پس از آن اندوه به بار میآورد. زیرا به گذشته معطوف است و خاطراتی به همراه دارد، خاطراتی از پایان لذت از خطاهایی که وجدان اخلاقی آنها را نپذیرفته، با طبیعت و فطرت انسان سازگار نیست. هم از این رو توصیه میکند که ذهن و اندیشه را در فرایند مراقبه کنار گذاشته، از امیال و هوسهای طبیعی خود پیروی کنید، تا از لذت و خوشی زندگی بهرمند شوید. “ندای درونتان را ارج بنهید و از آن اطاعت کنید. بخاطر داشته باشید: من تضمین نمیکنم که آن ندا همیشه شما را به راه راست هدایت کند. بیشتر اوقات شما را به گمراهی میبرد،… این حق شماست که آزادانه به گمراهی بروید. این بخشی از کرامت شماست. حتیدر مقابل خداوند بایستید. … درستی و نادرستی امور را به کنار بگذارید.”13 گریز اشو از خویش و از گذشته تا حدی است که بارها نام خود را تغییر داده14 و تصریح میکند که گذشته ارزش یادآوریندارد. و نیز میگوید که “من پاسخگوی حرفهای دیروزم نیستم.”15 او میکوشد بحران معنویت انسان معاصر را بدون تغییر در شالودههای فکری و اصول اخلاقی آن برطرف سازد لذا معنویت و عرفان را در همین هوسپرستی تزریق کرده، تفسیری از عرفان ارائه میدهد که امیال و اهواء انسان هبوط کرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمین کند. و همین کامجوییها را خدا معرفی میکند و در این باره از میراث و ادبیات عرفانی شرق نهایت سوء استفاده و تحریف را اعمال میکند. در یک کلام اوشو یک فریب بزرگ در آستانه هزاره سوم بود که خودفریبی انسان معاصر برای توجیه هوسرانیها و نادانیهایش را نمایندگی کرد. و این اعتراف اوست که خود را “سرآغاز خودآگاهی مذهبی کاملاً نوینی”16 معرفی کرده و در باره مذهب و این طور اظهار نظر میکند که: “همه آیینها بر پایه دستاویزی ساختگی بنا شده است. همه شیوهها دروغین اند…میتوان دستاویزهای تازهای به بار آورده و دینهای تازهای پدید آورد. دستاویزهای کهنه فرسوده میشوند. دروغهای کهنه از رنگ و بو میافتند و به دروغهای نوتری نیاز خواهد بود.”17 انسان پیش از حیات دنیایی عشقی عمیق را تجربه کرده و در این زندگی نیز آواره آن عشق است و تا در این دنیا به سر میبرد نمیتواند تمام آن عشق را درک کند. هم از این رو در این دنیا باید نمادی از آن عشق داشته باشد و در این رابطه خداوند مرد و زن را برای هم آفرید، آنها را مایه آرامش یکدیگر قرار داد و در سنت نبوی ازدواج را یک آیین ضروریقلمداد کرد و سرانجام در کلام خود این پیوند را سرشار از آیات عشق و مهربانی معرفی کرد.18 تا با این پیوندی که از عشق و معنویت و آیات و نشانههای الاهی لبریز است، عشقی معنوی و پایدار را بیازمایند و برای بازگشت به آغوش عشق الاهیآماده شوند. آزادی معنوی از دیدگاه کریشنا مورتی از دیگر فطریات انسان حریت و آزادی است. به موجب این خواست فطری انسان دوست دارد که تحت تأثیر عوامل خارج نبوده، ارادهاش نافذ باشد و مانعی او بر فعل او مؤثر نشود.19 در ادیان شرقی آموزه ای به نام موکشا وجود دارد که به معنای آزادی و رهایی است. رهایی از رنج زندگی در قید و بندهای این جهانی و آزادی از اوهام و فریبهایی که اندیشه و قلب ما را محدود و اسیر کرده است. کریشنا مورتی میخواهد این آزادی را به انسان امروز ارمغان کند. او چنان به این اصل آزادی معتقد و پای بند است که حتی راه دست یابی به این آزادی را نیز در چارچوب و شیوههای مشخصی نمیبیند. و هر کس را راهی به سوی حقیقت میداند که اگر بخواهد از راهی که دیگری به آن رسیده برود گمراه خواهد شد. مشکل اصلی و اسارت اساسی انسانها این است که با ذهن خود زندگی میکنند و همه اسارتها از اینجا آغاز میشود، اسارت در برنامههای دیگران که اسارت در حرص و خود خواهی، اسارت در آرزوهای دست نیافتنی. او میگوید: “حقیقت سرزمینی است بدون معبر، راهی به سوی آن نیست. … ادراک و تصور شخص از زندگی به وسیله تصاویری شکل میگیرد که قبلاً در ذهنش ثبت شده است.محتویات ظرف اشعار و خود اشعاری او عین اشعاری است که همان تصاویر به او دادهاند؛ در او ایجاد کردهاند. … فردیتی که جوهر هستی انسان را تشکیل میدهد، آن چیزی که در هر فرد یگانه و بینظیر است وابسته به این چیزهای سطحی و عارضی نیست. آن یگانه هنگامی هست که انسان از محتویات خود اشعاری آزاد گشته است.”20 انسان برای اینکه به آزادی برسد باید فردیت خود را بیابد و این فردیت با تصاویر ذهنی تیره و مکدّر میشود. آزادی را باید در مواجهه عریان با هستی دریافت بدون هیچ ذهنیتی که با اصالت تفاسیر و تعابیر ما را به بند میکشد و از درک حقیقت محروم میکند. “آزادی کیفیتی است فی نفسه کامل و غیر وابسته، مستقل از هر گونه استنتاج ایدئولوژیک، مستقل از هر گونه محرک. و چون مستقل از محرک است، واکنش نیست. آزادی یعنی سکوت، خلوص و خلوت کامل ذهن، یعنی حالت تجربه یا استنتاج نیست. از طریق شناخت آزادی، نسبت به ماهیت و کیفیتهای نهفته در خلوص، خلوت و تنهایی ذهن نیز شناخت پیدا میکنیم.”21آزادی یعنی رسیدن به حقیقت و حقیقت نامحدود است پس با ذهن نمیتوان آن را شناخت نوعی شعور برتر که انسان را از ذهنیات رها میکند، نوعی حساسیت و ادراک که با عشق فراهم میشود میتواند نسبت هر کس را با حقیقت مشخص کند و او را به آزادی و رهایی کامل برساند. آزادی که واکنش در برابر یک چیز نیست بلکه گشودگی وجود انسان برای دریافت تمام حقیقت است و این با تجربه حقیقت همین اکنون و همه جا امکان پذیر است. “هنگامی که شما عشق دارید، بسیار نزدیک به حقیقت هستید. زیرا عشق، هستی انسان را بسیار حساس، پر احساس میکند و مستعد تغییر است، استعداد و قابلیت نوشوندگی را نیز دارد. و در این صورت است که حقیقت متبلور خواهد شد.”22 آزادی یعنی رهایی از هر قید و بند و محدودیت و این تنها با تجربه حقیقت تحقق میپذیرد.حقیقتی که نامحدود است، ناشناختنی است و همه جا به تجربه میآید و برای این کار ظرفیت محدود ذهن هراس آور و ضد آزادی است. با ذهن تمایز میگذارید و موضع میگیرید از همین جاست که به بند میافتید اگر ذهن را کنار بگذارید آن را که هست خواهید یافت و آن حقیقت است و شما خود راهی به سوی حقیقت خواهید بود. “آیا نامحدود چیزی است که بتوان آن را جستجو کرد؟ آیا ذهن محدود میتواند در جستجوی ناشناختنی برون از هر گونه وهم و اندیشه باشد؟ برای یافتن، آنچه را جستجو میکنید باید بشناسید. هنگامی که شما برای یافتن به جستجو میروید، آنچه مییابید انعکاس تصاویر ذهنی خودتان است؛ انعکاس تمایلات و آرزوهای خودتان است؛ و یک ساخته مبتنی بر تمایل و آرزو غیر از نامحدود، غیر از حقیقت و غیر از ماوراء است. جستجوی حقیقت شما را از آن دور میکند؛ حقیقت مکان ثابتی ندارد؛ نه راهی بدان هست و نه راهبری. کلمه حقیقت غیر از خود حقیقت است. آیا حقیقت چیزی است که بتوان آن را در وضعی خاصّ، در منطقه جغرافیایی خاصّ یا در بین گروهی خاصّ جستجو کرد؟ آیا اینجا هست و آنجا نیست!”23مناط آزادی قدرت بر اجرای عمل و دست یابی به مقاصد است به ویژه اگر توانایی به محض اراده تحقق یابد.24 کریشنا مورتی به خوبی تشخیص داده است که برترین مقصود و خواسته انسان درک حضور هستی مطلق و حقیقت محض است و آزادییعنی درک او به محض اراده. همچنین اگر انسان به حضور هستی مطلق آگاه شود دیگر امور گوناگون نمیتوانند او را تحت تأثیر قرار داده، مبدأ اراده او را متأثر کرده و واکنشهایی را در او برانگیزند. اما مشکل او این است که راهی را برایتأمین این آزادی نمیشناسد. و ذهن را تنها مانعی معرفی میکند که باید برطرف شود. در حالی که میتوان با اعمال و طاعات خاصی که او خواسته است به سهولت به آزادی رسید. و تمام اندیشه و اراده را در آگاهی و اراده حقیقت مطلقی که عشق و آگاهی محض است، فانی کرد. اینجاست که راه شریعت به کار میآید و کسی که از آن محروم است در سرگردانی بسر برده و به سهولت به تمام ظرفیت خود در ارتباط با هستی محض و درک حقیقت مطلق نمیرسد و در هدایت دیگران نیز ناتوان است. مورتی میکوشد در سخنان خود ابهام را حفظ کند تا مبادا کسی به تعالیم یا بینش روشنی برسد زیرا در این صورت در بند ذهن گرفتار شده است. او میخواهد با ابهام پردازی پیچیده گویی جریان ذهن را متوقف کند تا آن راه دیگر به سوی حقیقت پدیدار شود. مشکل کریشنا مورتی این است که ظرفیتهای عمل و اندیشه را در سلطه طبیعت میبیند و نمیتواند آن را در راستایفطرت بکار گیرد. هم از این رو از طبیعت اثر پذیرفته و اگر چه مایل است که به هیچ شکلی به دام آن نیفتد ولی به نوعیاز آن شکست خورده و عرصه عمل و اندیشه را کاملاً تسلیم او کرده و تنها ظرفیت و استعداد دل را برای تأمین آزادی به کار میگیرد. در حالی که آزادی حقیقی این است که انسان در همه چیز و همه جا او را بیابد و هرچه را میخواهد محقق سازد و این تنها به معرفت و درک حضور در هستی محدود نمیشود بلکه تمام چهرههای هستی نیز در اراده آزاد انسان میتوانند مطلوب تلقی شوند. چنانکه در بهشت چنین خواهد بود و اهل بهشت به محض اراده هر چیز به آن دست خواهند یافت “لهم فیها مایشائون” زیرا اراده اهل بهشت اراده خداست و فطرت بشر پیش در تجربه حضور در محضر الاهی این آزادی را تجربه کرده و در این دنیا نیز در پی آن میگردد. و گاهی به صورت بیبند و باری و یا در چهرهای معقولتر در غالب لیبرالیسم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن را میجوید و مبانی شبه معنوی نظیر کرامت انسان را برای آن مطرح مینماید. جمع بندی مفاهیمی که هر یک از این افراد بر آن تأکید و تکیه کرده اند جلوه ای از گرایش فطری است که در پرتو حرکت به سویخداوند، پاسخ مناسب خود را خواهد یافت اما تجزیه کردن آنها و دست نیافتن به راهی که خداوند برای شکوفایی این قابلیتهای وجودی انسان تعریف کرده، موجب گمراهی و سرگردانی آنها شده است. آزادی، عشق و شادمانی در تکاپویی معنوی و تعالی به سوی خداوند حاصل میشود، اما گم کردن او و نشناختن شریعتیکه راه رسیدن به اوست انسان را آواره و سرگردان ساخته و در نهایت به هیچ سرمنزلی جز بی پناهی رساند.راه نجات و راز رهایی انسان از رنجها و درمانگیها بازگشت به سوی خداست، و این راه با بهرمندی از شریعتی ناب سپری خواهد شد. پینوشتها: 1٫ رشحات البحار. کتاب الانسان و الفطرة ص54٫ 2٫ دالایی لاما. کتاب خرد. ترجمه میترا کیوان مهر. تهران نشر علم 1384٫ ص15م16٫ 3٫ دالایی لاما. کتاب کوچک ژرف اندیش. ترجمه مهرداد انتظاری تهران نشر علم 1382٫ ص149٫ 4٫ ب.ل سوزوکی، راه بودا، ع.پادشاهی چاپ اول ویرایش دوم 1380 نشرنگاه معاصر ص 43 5٫ همان ص 58٫ 6٫ همان ص 58٫ 7٫ دالایی لاما. کتاب بیداری. ترجمه میترا کیوان مهر. تهران نشر علم 1384٫ ص 59٫ 8٫ الماسهای اشو ص 231٫ 9٫ الماسهای اشو ص 240٫ 10٫ الماسهای اشو ص 33٫ 11٫ ضربان قلب حقیقت مطلق ص 172٫ 12٫ الماسهای اشو ص 32٫ 13٫ شهامت ص 27 غ 26٫ 14٫ اینک برکه ای کهن ص 41٫ 15٫ ریشهها و بالها ص 175٫ 16٫ الماسهای اشو ص 366٫ 17٫ مراقبه هنر وجد و سرور ص 20٫ 18٫ و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودةً و رحمةً. 19٫ رشحات البحار. کتاب الانسان الفطرة ص 10٫ 20٫ تعالیم کریشنا مورتی ص 14٫ 21٫ نگاه در سکوت ص 65٫ 22٫ تعالیم کریشنا مورتی. ص 108٫ 23٫ حضور در هستی ص 43٫ 24٫ شذرات المعارف ص 135٫ حمید رضا مظاهری سیف منبع:ماهنامه پگاه حوزه،شماره291
معنویت از نیازهای درک شده انسان امروز است که برای ارضای آن از هیچ کوششی فروگذار نمیکند و از هیج راهی چشم نمیپوشد. در میان کسانی که ردای رهبری معنوی انسان معاصر را به دوش انداخته اند، کریشنا مورتی بیش از همه بر آزادی تأکید میکند، دالایی لاما شعار شادمانی را سر داده و اشو از عشق سخن میگوید.
دالایی لاما میگوید: “وقتی در مورد شادی در مکتب بودا صحبت میکنیم درک ما از آن محدود به یک وضعیت از احساس میشود. یقیناً بازایستایی (بازایستایی کامل رنج) یک وضعیت حسی نیست. با این وجود میتوانیم بگوییم این پدیده عالیترین شکل شادی است.”7 اما ممکن است که شادی و آرامش بر اثر تحقق عوامل حقیقی آنها روی دهد.
معنویت از نیازهای درک شده انسان امروز است که برای ارضای آن از هیچ کوششی فروگذار نمیکند و از هیج راهی چشم نمیپوشد. در میان کسانی که ردای رهبری معنوی انسان معاصر را به دوش انداخته اند، کریشنا مورتی بیش از همه بر آزادی تأکید میکند، دالایی لاما شعار شادمانی را سر داده و اشو از عشق سخن میگوید.
کریشنامورتی نجات انسان را در آزادی معنوی میداند و دالایی لاما گمشده بشر را شادمانی معرفی میکند و اشو راه رسیدن به اوج معنویت را از گذرگاه عشق مینماید. هر کدام از این دو نفر علاقه مندانی دارند و نظراتشان از سوی گروهی از مردم پذیرفته شده است. در این مقاله کوتاه به بررسی اجمالی این سه میپردازیم.
هدف از کنار هم قرار دادن این دیدگاهها، نشان دادن سرگردانی و تحیری است که در مفاهیم ارزش مند انسانی در اندیشه این افراد دیده میشود. مفاهیمی که هر کس گوشه ای از آن را گرفته و میخواهد انسان دردمند و سرگشته را با دست آورد خود نجات دهد. این مقاله مروری است براین افکار و نشان دادن سرگردانی که در آن موج میزند.
شادی از دیدگاه دالای لاما
سرور و شادمانی و رضایتمندی از گرایشهای بنیادین فطرت است1 که در اثر حضور در محضر خداوند ادراک آن کمال مطلق و رحمت بیکران تمام روح را فراگرفته بود. انسان شادمانی ناب و عمیقی را تجربه کرده است که پس از هجران از معشوق ازلی خویش و جدایی و دوری از آن عالم در جستجوی حیران و شیدای آن شادی و خواهان آن سرور ناب و بیکران میباشد.
بودیسم تمام تعالیم خود را برای برای رهایی از رنج و رسیدن به زندگی شادمان (آناندا) ترتیب داده است. و دالایلاما رهبر در قید حیات بودائیان شادی را هدف زندگی معرفی میکند.تعالیم بودایی بر چهار حقیقت شریف استوار است که اساس این آیین عرفانی را تشکیل میدهد.2
1٫ در هر جای دنیا رنج وجود دارد.
2٫ رنج را میتوان به زنجیره علتهای دوازده گانه باز گرداند.
3٫ توقف رنج امکان پذیر است و زنجیره علیت را میتوان نابود ساخت (نیروانا)
4٫ راههای هشتگانه مشخص برای از بین بردن رنج وجود دارد.
به نظر میرسد که سر آغاز رنج که انسان را در مسیر جهل (آوید یا: Avidya ) و در نتیجه رنج و زندگی مجدد قرار میدهد، توهم خود است. اگر ما زندگی را پر از رنج تجربه میکنیم برای این است که “آنچه را در زندگی عادی و روزمرّهمان حس و تجربه میکنیم، توهمی بیش نیست.”3 در اثر توهم و دانستگی کاذب انسان خود را چیزی مستقل و جدا در کنار سایر اشیاء و اشخاص قلمداد میکند.
در حقیقت با نفی، خود را اثبات کرده و یک خود محدود و هویت کاذب به دست میآورد هویتی که به موجب آن چیزی غیر از هزاران چیز دیگر و شخصی در مقابل اشخاص دیگر است. بنیان وجود انسان با این نفی و تحدید شکل میگیرد و از این فقدان و محدودیت نیاز و سپس آرزو و سرانجام رنج پدید میآید.
“رنج از تشنگی و تمایل به چیزهایی پیدا میشود که از دسترس ما بیرون است… در مفهوم “تشنگی” پیشاپیش مفهوم “خود” یعنی روان، مسلم گرفته میشود. و این خود یا “من” آفریننده جهان دویی است. هر “خود”ی خود را با نفی خویش آشکار میکند، سپس با “نه- خود” روبهرو میشود که همان زدودن یا محو خود است. وقتی که “خود” این گونه محدود باشد در او تمایل به غلبه بر ضدش، یا درستتر گفته باشیم، تصاحب ضدش پیدا میشود. اما این تناقص با خویش است و به جایی جز ویرانی خود نمیرسد.
“خود” از نابود شدن بیزار است، اما بنیاد نمیگیرد مگر آن که دست به خود کشی بزند، که او سخت از فرایند آن میترسد. پس رنج نتیجهای است ناگزیر”4هویت شخص یا خود از آنجا پدید میآید که انسان چیزهای عالم را غیر خود بداند و در واقع بین خود ذهنی و سایر پدیدهها فرق گذارد، آنگاه به تمنای آنها میافتد و رنج او آغاز میشود. در حقیقت او خودی برتر دارد که اگر به آن برسد تمنا و تشنگیاش پایان میپذیرد و این راه نجات است.
انسان بر سر یک دو راهی است: یکی جستجوی هویت ذهنی از خود و در نتیجه تمایزگذاری میان خود و غیر خود و احساس فقدان نسبت به آنها و در صدد تصاحب برآمدن و غلبه بر همه چیزهایی که از وجود “خود ساخته” و موهوم او بیرون و دور است. و دیگر شناخت خود به صورتی که هیچ هویت متمایز و محدودی در عرض سایر پدیدهها نیست. پس در این زمان او هیچ نیست و همه چیز است. و هیچ نمیخواهد چون همه چیز است.
جهل از خود پنداری آغاز شده، موجب میشود که انسان حقیقت خویش را نبیند و کرمه (نظام جهان) را نشناسد و در چرخ کثرت و زندگی گرفتار آمده، به تمنا و آرزو که سبب تولد دوباره پس از مرگ و بازگشت به این جهان است و رنج را در پی دارد، دچار شود.”رنج نتیجه دوباره زاییده شدن است، که ثمره کارمایی است که بنابر قانون علت و معلول تاثیر میکند.
کارما، جهان و انسان را به فرمان دارد و علت آن نادانی است که سبب زنجیره تولیدهای پیاپی میشود. نظریه نادانی در دوازده حلقه زنجیر علی این گونه بیان شده است: 1- در آغاز نادانی است؛ 2- از نادانی، کرمه سازها برمیخیزد؛ 3- از کرمه سازها، دانستگی برمیخیزد؛ 4- از دانستگی، نام و شکل؛ 5- از نام و شکل، شش بنیاد حس؛ 6- از شش بنیاد حس، تماس؛ 7- از تماس، احساس؛ 8- از احساس، تشنگی؛ 9- از تشنگی، دلبستگی؛ 10- از دلبستگی، وجود یا شدن؛ 11- از وجود، تولد؛ 12 – و از تولد، رنج میبرد.”5
وسوبندو این زنجیر علی را چنین توضیح میدهد که: چون در زندگی پیشین درباره معنای عظیم وجودمان نادان بودیم تمایلاتمان را آزاد میگذاشتیم و از همین جا کرمه سازها دانستگی ذهنی یا توهم را برای ما ذخیره کرده و به شکلها و نامها و حواس گرفتار شده و اسباب تولد دوباره را فراهم میکردیم.6در عرفان بودایی شادی به معنای فقدان رنج و اندوه است و آرامش به معنای نبودن اضطراب و نگرانی که این را شادی و آرامش منفی مینامیم.
دالایی لاما میگوید: “وقتی در مورد شادی در مکتب بودا صحبت میکنیم درک ما از آن محدود به یک وضعیت از احساس میشود. یقیناً بازایستایی (بازایستایی کامل رنج) یک وضعیت حسی نیست. با این وجود میتوانیم بگوییم این پدیده عالیترین شکل شادی است.”7 اما ممکن است که شادی و آرامش بر اثر تحقق عوامل حقیقی آنها روی دهد.
در عرفان بودیسم کوشش بر این است که عوامل رنج آفرین و اضطرابزا و نگرانی بخش و اندوه آور حذف شود و همه اینها هم در مرحله اصلاح به یک علت یعنی تصورات ذهنی و در نتیجه ناتوانی در مدیریت احساسات باز گردانده میشود. بنابراین آرامش و شادمانی در بودیسم که درخشانترین نقطه این سنت معنوی است، به یک نوع و آن هم از نوع منفی و سلبی محدود میشود.
اما آیا به راستی عوامل ایجابی برای آرامش و شادی وجود ندارد؟ وجود یک حامی با نیروی مطلق و عشق نامحدود چقدر میتواند آرامش بخش و شادی آفرین باشد؟ احساس پیوندی نزدیک با سرچشمه هستی، با کسی که غنی و پاک و زیبا و مهربان است چه سرور پایدار و آرامش ژرفی را به روح و روان میبخشد.
خداوند علت ایجابی شادمانی و آرامش و عمیق و ابدی و نامحدودی است که با ایمان و عمل برای او هر چه نزدیکتر میتوان حضورش را احساس کرد. هستی او فراتر از همه نیستیها و حقیقتی برتر از همه دروغها و سرابها.جان ما تشنه سرور است و سرور یکی از نامهای خداست. سرور از ریشه لغوی سرّ گرفته شده و به معنای شادی نهفته در درون و عمیقی است که از نهانگاه جان آدمی سرمیکشد و فراتر از همه عوامل رنج و شادی روح انسان را به معدن سرور و شادی نامتناهی پیوند میزند.
فطرت ما شاهد پیوند ربوبی و سرور حضور خداوند بوده و در طلب و تمنای تجربه دوباره آن شادی بال و پر میزند. اما شادی که دالایی لاما مطرح میکند بسیار حقیرتر از آن است که قلب ما برای آن میتپد. به همین علت او تمام عظمتهای انسان را ندیده و بزرگترین آرزوی خود را خوراکی خوب و خوابی راحت اعلام میکند.
عشق از دیدگاه اشو
فطرت ما شاهد زیبایی و کمال مطلقی بوده است که مشاهدهاش تمام هستیمان را به عشق تبدیل کرده و به خود جذب کرده است. قلبما شیدا و سرگردان عشق است و در این دنیا نمیتوانیم بدون عشق زندگی کنیم. اگر چه از این شاخه به آن شاخه بپریم و معشوقی ابدی پیدا نکنیم ولی عشق ازلی که با جانمان آمیخته ماندگار و ابدی است. به این علت در جریانهای معنویتگرای نوین عشق نقش پررنگی دارد بویژه در اندیشههای اشو نقش محوری پیدا کرده است.
اشو معتقد است شکوفایی معنوی انسان با عشقورزی و مراقبه امکان پذیر است و منظور او از عشق، عشق جنسی است. او معتقد است که با روابط آزاد محض و تأکید تنها بر عشق انسان از خود بیگانه شده و نمیتواند نیروی الاهی را در خویش کشف کند و شکوفا سازد.همانطور که با مراقبه محض در آیینهای شرقی نمیتواند راهی به سوی حقیقت گشاید.
هم آنها که تنها عشق را دنبال میکنند خود را به عشق فروخته و مرعوب آن شدهاند و هم آنها که از آن میگریزند مرعوب و هراسان اند. در مقابل عشق ترس است و تا ترس از بین نرود نمیتوان به خوبی عشق ورزید و تا به طور کامل عشق نورزی نمیتوانی به مراقبه بپردازی. پس باید با شهامت عشق بورزیم و مراقبه را دنبال کنیم.
شهامت یعنی نه به عشق پناه ببری و نه از آن بگریزی. انسان از ترس تنهایی به عشق چنگ انداخته و آن را تباه میکند. و از ترس عشق به عزلت و ریاضت رو میآورد. “تا کنون فقط دو نوع بزدلی روی زمین زندگی کرده است.”8 راه درست این است که تا وقتی عشق به تو شور و شادی میبخشد عشق بورزی و هنگامی که دلزده شدی به عزلت و نیایش و مراقبه روی آوری و خود را بازیابی. جمع میان عشق و مراقبه راه نجات و مسیر آینده خواهد بود.
به نظر اشو انسان نوین باید عشق و مراقبه را به هم بیامیزد. “آمیزش باید بزرگترین هنر مراقبه شود. این پیشکش تانترا به دنیاست.”9 انسان راه یافته در عشق و آمیزشش مراقبه کرده، در اوج عشق ورزی و رابطه، مراقبه داشته، خود را مشاهده میکند. برای او “عشق یک آینه است. رابطه واقعی آینهای است که در آن دو عاشق چهره یکدیگر را میبینند و خدا را باز میشناسند. این راهی به سوی پروردگار است.”10
پروردگاری که همانا لذت و خوشی است. وقتی عشق با مراقبه آمیخته شود، رابطه بدون تعلق و در حال نظاره صورت میگیردگویی تو عامل نیستی و در پایان رابطه و هنگام دلزدگی و خستگی و جدایی چیزی از دست نمیدهی. “انسان دانا به مانند یک آینه در عالم زندگی میکند. از هر آنچه جلویش قرار بگیرد خوشحال میشود. اگر گلی را ببیند شاد شده و آن را منعکس میکند و اگر انعکاسش را باز پس گیرد، او در آن میبیند. اگر کسی در جلویش قرار نگیرد وقتی همه آینه خالیباشد او خدا را در تهی بودن آن میبیند.”11
در آمیزش مقدس شخص مستقل است به آینده رابطه نمیاندیشد به گذشته آن کاری ندارد، شادمانی و هیجان لحظه را میبیند و خود را نیز تماشا میکند چنانکه در آینه خویش را میبیند، پیوند و جدایی را بدون اینکه وابسته شود، مشاهده میکند. لذت میبرد و شاد است حتی اگر افسردگی و اندوه هم سراغ او بیاید.
او با تمام وجودش رنج نمیبرد زیرا از آن جهت که ناظر است، فقط شاهد اندوه است و خود گرفتار آن نیست. چنین کسی میتواند شادتر باشد، با لذت زندگی در لحظه و هماره با خدا بودن. این خوشی و شادی که البته خالی از رنج و افسردگی نیست مذهب اشوست “در این دنیا، هم اینجا هم اینک بمان و به راهت ادامه بده با قهقه ای برخواسته از عمق وجودت ادامه بده. راهت را به سوی خدا برقص، راهت را به سوی خدا بخند، راهت را به سوی خدا آواز بخوان.”12
اشو به طور شگفت انگیزی ادبیاتی که عارفان و فرزانگان تاریخ بشریت در همه تمدنها و سرزمینها به کار گرفتهاند تا ارتباط روح انسان با ماوراء و خدایی که همه هستی و کمالات از اوست بیان کنند؛ در یک دستگاه مفهومی دیگر به کار میگیرد. و همه آن لذتهای روحانی و شادمانیهای عمیق معنوی را که در ارتباط با خدای واقعی میتوان تجربه کرد، در منطق و مذهب اشو به لذت جنسی و همین خوشی و شادی این جهانی تبدیل میشود.
همین شادیهایی که همه ما میشناسیم و فقط اشو به ما میآموزد که سعی کنید با تمام توجه از این شادیها لذت ببرید و خود را در آن ببینید و احساس کنید. با تمام وجود این شادیها را لمس کنید که لایههای عمیقتر آگاهیتان از آن سیراب شود و سپس احساس ناکامی را با فراموش کردن خاطره آن و از دست رفتن و تمام شدنش را با در لحظه زیستن و توجه به زمان حال دور بریزید.
او در موضع گیری در قبال عشق سرگردان و پریشان است. در مواردی عشق جنسی را مانعی معرفی میکند که مطمئنترین راه برطرف کردن آن برداشتن مرزها و محدودیتهای جنسی است. در جای دیگر آن را وسیله نه هدف و مرحلهای گذرا دانسته، تأکید میکند که عشق جنسی ابزار و وسیلهای برای سیر و سلوک است. و در نهایت نظرش این است که هدف همین لذت و شادمانی در روابط جنسی و عشقبازی است.
تمام کوشش او در تبیین و تعلیم تز “عشق + مراقبه” این است که مراقبه لذت و شادی لحظه عشقبازی را افزایش داده و اندوه و افسردگی پس از آن را فروکاهیده، تحمل پذیرتر میکند. اهمیت و ضرورت آمیختن یا جمع میان عشق و مراقبه به این خاطر است که ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع این میشود که با تمام حواست از معاشقه لذت ببری و هم پس از آن اندوه به بار میآورد.
زیرا به گذشته معطوف است و خاطراتی به همراه دارد، خاطراتی از پایان لذت از خطاهایی که وجدان اخلاقی آنها را نپذیرفته، با طبیعت و فطرت انسان سازگار نیست. هم از این رو توصیه میکند که ذهن و اندیشه را در فرایند مراقبه کنار گذاشته، از امیال و هوسهای طبیعی خود پیروی کنید، تا از لذت و خوشی زندگی بهرمند شوید.
“ندای درونتان را ارج بنهید و از آن اطاعت کنید. بخاطر داشته باشید: من تضمین نمیکنم که آن ندا همیشه شما را به راه راست هدایت کند. بیشتر اوقات شما را به گمراهی میبرد،… این حق شماست که آزادانه به گمراهی بروید. این بخشی از کرامت شماست. حتیدر مقابل خداوند بایستید. … درستی و نادرستی امور را به کنار بگذارید.”13
گریز اشو از خویش و از گذشته تا حدی است که بارها نام خود را تغییر داده14 و تصریح میکند که گذشته ارزش یادآوریندارد. و نیز میگوید که “من پاسخگوی حرفهای دیروزم نیستم.”15 او میکوشد بحران معنویت انسان معاصر را بدون تغییر در شالودههای فکری و اصول اخلاقی آن برطرف سازد لذا معنویت و عرفان را در همین هوسپرستی تزریق کرده، تفسیری از عرفان ارائه میدهد که امیال و اهواء انسان هبوط کرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمین کند. و همین کامجوییها را خدا معرفی میکند و در این باره از میراث و ادبیات عرفانی شرق نهایت سوء استفاده و تحریف را اعمال میکند.
در یک کلام اوشو یک فریب بزرگ در آستانه هزاره سوم بود که خودفریبی انسان معاصر برای توجیه هوسرانیها و نادانیهایش را نمایندگی کرد. و این اعتراف اوست که خود را “سرآغاز خودآگاهی مذهبی کاملاً نوینی”16 معرفی کرده و در باره مذهب و این طور اظهار نظر میکند که: “همه آیینها بر پایه دستاویزی ساختگی بنا شده است. همه شیوهها دروغین اند…میتوان دستاویزهای تازهای به بار آورده و دینهای تازهای پدید آورد. دستاویزهای کهنه فرسوده میشوند. دروغهای کهنه از رنگ و بو میافتند و به دروغهای نوتری نیاز خواهد بود.”17
انسان پیش از حیات دنیایی عشقی عمیق را تجربه کرده و در این زندگی نیز آواره آن عشق است و تا در این دنیا به سر میبرد نمیتواند تمام آن عشق را درک کند. هم از این رو در این دنیا باید نمادی از آن عشق داشته باشد و در این رابطه خداوند مرد و زن را برای هم آفرید، آنها را مایه آرامش یکدیگر قرار داد و در سنت نبوی ازدواج را یک آیین ضروریقلمداد کرد و سرانجام در کلام خود این پیوند را سرشار از آیات عشق و مهربانی معرفی کرد.18 تا با این پیوندی که از عشق و معنویت و آیات و نشانههای الاهی لبریز است، عشقی معنوی و پایدار را بیازمایند و برای بازگشت به آغوش عشق الاهیآماده شوند.
آزادی معنوی از دیدگاه کریشنا مورتی
از دیگر فطریات انسان حریت و آزادی است. به موجب این خواست فطری انسان دوست دارد که تحت تأثیر عوامل خارج نبوده، ارادهاش نافذ باشد و مانعی او بر فعل او مؤثر نشود.19 در ادیان شرقی آموزه ای به نام موکشا وجود دارد که به معنای آزادی و رهایی است. رهایی از رنج زندگی در قید و بندهای این جهانی و آزادی از اوهام و فریبهایی که اندیشه و قلب ما را محدود و اسیر کرده است.
کریشنا مورتی میخواهد این آزادی را به انسان امروز ارمغان کند. او چنان به این اصل آزادی معتقد و پای بند است که حتی راه دست یابی به این آزادی را نیز در چارچوب و شیوههای مشخصی نمیبیند. و هر کس را راهی به سوی حقیقت میداند که اگر بخواهد از راهی که دیگری به آن رسیده برود گمراه خواهد شد.
مشکل اصلی و اسارت اساسی انسانها این است که با ذهن خود زندگی میکنند و همه اسارتها از اینجا آغاز میشود، اسارت در برنامههای دیگران که اسارت در حرص و خود خواهی، اسارت در آرزوهای دست نیافتنی.
او میگوید: “حقیقت سرزمینی است بدون معبر، راهی به سوی آن نیست. … ادراک و تصور شخص از زندگی به وسیله تصاویری شکل میگیرد که قبلاً در ذهنش ثبت شده است.محتویات ظرف اشعار و خود اشعاری او عین اشعاری است که همان تصاویر به او دادهاند؛ در او ایجاد کردهاند. … فردیتی که جوهر هستی انسان را تشکیل میدهد، آن چیزی که در هر فرد یگانه و بینظیر است وابسته به این چیزهای سطحی و عارضی نیست. آن یگانه هنگامی هست که انسان از محتویات خود اشعاری آزاد گشته است.”20
انسان برای اینکه به آزادی برسد باید فردیت خود را بیابد و این فردیت با تصاویر ذهنی تیره و مکدّر میشود. آزادی را باید در مواجهه عریان با هستی دریافت بدون هیچ ذهنیتی که با اصالت تفاسیر و تعابیر ما را به بند میکشد و از درک حقیقت محروم میکند. “آزادی کیفیتی است فی نفسه کامل و غیر وابسته، مستقل از هر گونه استنتاج ایدئولوژیک، مستقل از هر گونه محرک. و چون مستقل از محرک است، واکنش نیست.
آزادی یعنی سکوت، خلوص و خلوت کامل ذهن، یعنی حالت تجربه یا استنتاج نیست. از طریق شناخت آزادی، نسبت به ماهیت و کیفیتهای نهفته در خلوص، خلوت و تنهایی ذهن نیز شناخت پیدا میکنیم.”21آزادی یعنی رسیدن به حقیقت و حقیقت نامحدود است پس با ذهن نمیتوان آن را شناخت نوعی شعور برتر که انسان را از ذهنیات رها میکند، نوعی حساسیت و ادراک که با عشق فراهم میشود میتواند نسبت هر کس را با حقیقت مشخص کند و او را به آزادی و رهایی کامل برساند.
آزادی که واکنش در برابر یک چیز نیست بلکه گشودگی وجود انسان برای دریافت تمام حقیقت است و این با تجربه حقیقت همین اکنون و همه جا امکان پذیر است. “هنگامی که شما عشق دارید، بسیار نزدیک به حقیقت هستید. زیرا عشق، هستی انسان را بسیار حساس، پر احساس میکند و مستعد تغییر است، استعداد و قابلیت نوشوندگی را نیز دارد. و در این صورت است که حقیقت متبلور خواهد شد.”22
آزادی یعنی رهایی از هر قید و بند و محدودیت و این تنها با تجربه حقیقت تحقق میپذیرد.حقیقتی که نامحدود است، ناشناختنی است و همه جا به تجربه میآید و برای این کار ظرفیت محدود ذهن هراس آور و ضد آزادی است. با ذهن تمایز میگذارید و موضع میگیرید از همین جاست که به بند میافتید اگر ذهن را کنار بگذارید آن را که هست خواهید یافت و آن حقیقت است و شما خود راهی به سوی حقیقت خواهید بود.
“آیا نامحدود چیزی است که بتوان آن را جستجو کرد؟ آیا ذهن محدود میتواند در جستجوی ناشناختنی برون از هر گونه وهم و اندیشه باشد؟ برای یافتن، آنچه را جستجو میکنید باید بشناسید. هنگامی که شما برای یافتن به جستجو میروید، آنچه مییابید انعکاس تصاویر ذهنی خودتان است؛ انعکاس تمایلات و آرزوهای خودتان است؛ و یک ساخته مبتنی بر تمایل و آرزو غیر از نامحدود، غیر از حقیقت و غیر از ماوراء است.
جستجوی حقیقت شما را از آن دور میکند؛ حقیقت مکان ثابتی ندارد؛ نه راهی بدان هست و نه راهبری. کلمه حقیقت غیر از خود حقیقت است. آیا حقیقت چیزی است که بتوان آن را در وضعی خاصّ، در منطقه جغرافیایی خاصّ یا در بین گروهی خاصّ جستجو کرد؟ آیا اینجا هست و آنجا نیست!”23مناط آزادی قدرت بر اجرای عمل و دست یابی به مقاصد است به ویژه اگر توانایی به محض اراده تحقق یابد.24 کریشنا مورتی به خوبی تشخیص داده است که برترین مقصود و خواسته انسان درک حضور هستی مطلق و حقیقت محض است و آزادییعنی درک او به محض اراده.
همچنین اگر انسان به حضور هستی مطلق آگاه شود دیگر امور گوناگون نمیتوانند او را تحت تأثیر قرار داده، مبدأ اراده او را متأثر کرده و واکنشهایی را در او برانگیزند. اما مشکل او این است که راهی را برایتأمین این آزادی نمیشناسد. و ذهن را تنها مانعی معرفی میکند که باید برطرف شود. در حالی که میتوان با اعمال و طاعات خاصی که او خواسته است به سهولت به آزادی رسید. و تمام اندیشه و اراده را در آگاهی و اراده حقیقت مطلقی که عشق و آگاهی محض است، فانی کرد.
اینجاست که راه شریعت به کار میآید و کسی که از آن محروم است در سرگردانی بسر برده و به سهولت به تمام ظرفیت خود در ارتباط با هستی محض و درک حقیقت مطلق نمیرسد و در هدایت دیگران نیز ناتوان است. مورتی میکوشد در سخنان خود ابهام را حفظ کند تا مبادا کسی به تعالیم یا بینش روشنی برسد زیرا در این صورت در بند ذهن گرفتار شده است. او میخواهد با ابهام پردازی پیچیده گویی جریان ذهن را متوقف کند تا آن راه دیگر به سوی حقیقت پدیدار شود.
مشکل کریشنا مورتی این است که ظرفیتهای عمل و اندیشه را در سلطه طبیعت میبیند و نمیتواند آن را در راستایفطرت بکار گیرد. هم از این رو از طبیعت اثر پذیرفته و اگر چه مایل است که به هیچ شکلی به دام آن نیفتد ولی به نوعیاز آن شکست خورده و عرصه عمل و اندیشه را کاملاً تسلیم او کرده و تنها ظرفیت و استعداد دل را برای تأمین آزادی به کار میگیرد.
در حالی که آزادی حقیقی این است که انسان در همه چیز و همه جا او را بیابد و هرچه را میخواهد محقق سازد و این تنها به معرفت و درک حضور در هستی محدود نمیشود بلکه تمام چهرههای هستی نیز در اراده آزاد انسان میتوانند مطلوب تلقی شوند. چنانکه در بهشت چنین خواهد بود و اهل بهشت به محض اراده هر چیز به آن دست خواهند یافت “لهم فیها مایشائون” زیرا اراده اهل بهشت اراده خداست و فطرت بشر پیش در تجربه حضور در محضر الاهی این آزادی را تجربه کرده و در این دنیا نیز در پی آن میگردد. و گاهی به صورت بیبند و باری و یا در چهرهای معقولتر در غالب لیبرالیسم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن را میجوید و مبانی شبه معنوی نظیر کرامت انسان را برای آن مطرح مینماید.
جمع بندی
مفاهیمی که هر یک از این افراد بر آن تأکید و تکیه کرده اند جلوه ای از گرایش فطری است که در پرتو حرکت به سویخداوند، پاسخ مناسب خود را خواهد یافت اما تجزیه کردن آنها و دست نیافتن به راهی که خداوند برای شکوفایی این قابلیتهای وجودی انسان تعریف کرده، موجب گمراهی و سرگردانی آنها شده است.
آزادی، عشق و شادمانی در تکاپویی معنوی و تعالی به سوی خداوند حاصل میشود، اما گم کردن او و نشناختن شریعتیکه راه رسیدن به اوست انسان را آواره و سرگردان ساخته و در نهایت به هیچ سرمنزلی جز بی پناهی رساند.راه نجات و راز رهایی انسان از رنجها و درمانگیها بازگشت به سوی خداست، و این راه با بهرمندی از شریعتی ناب سپری خواهد شد.
پینوشتها:
1٫ رشحات البحار. کتاب الانسان و الفطرة ص54٫
2٫ دالایی لاما. کتاب خرد. ترجمه میترا کیوان مهر. تهران نشر علم 1384٫ ص15م16٫
3٫ دالایی لاما. کتاب کوچک ژرف اندیش. ترجمه مهرداد انتظاری تهران نشر علم 1382٫ ص149٫
4٫ ب.ل سوزوکی، راه بودا، ع.پادشاهی چاپ اول ویرایش دوم 1380 نشرنگاه معاصر ص 43
5٫ همان ص 58٫
6٫ همان ص 58٫
7٫ دالایی لاما. کتاب بیداری. ترجمه میترا کیوان مهر. تهران نشر علم 1384٫ ص 59٫
8٫ الماسهای اشو ص 231٫
9٫ الماسهای اشو ص 240٫
10٫ الماسهای اشو ص 33٫
11٫ ضربان قلب حقیقت مطلق ص 172٫
12٫ الماسهای اشو ص 32٫
13٫ شهامت ص 27 غ 26٫
14٫ اینک برکه ای کهن ص 41٫
15٫ ریشهها و بالها ص 175٫
16٫ الماسهای اشو ص 366٫
17٫ مراقبه هنر وجد و سرور ص 20٫
18٫ و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودةً و رحمةً.
19٫ رشحات البحار. کتاب الانسان الفطرة ص 10٫
20٫ تعالیم کریشنا مورتی ص 14٫
21٫ نگاه در سکوت ص 65٫
22٫ تعالیم کریشنا مورتی. ص 108٫
23٫ حضور در هستی ص 43٫
24٫ شذرات المعارف ص 135٫
حمید رضا مظاهری سیف
منبع:ماهنامه پگاه حوزه،شماره291
- [سایر] با سلام.وجه تمایز عرفان اسلامی از عرفانهای نوظهور چیست؟ عرفان اسلامی دارای چه شاخصهائی میباشد
- [سایر] علل گرایش جوانان به عرفان های نوظهور چیست؟
- [سایر] عرفان های نوظهور از دیدگاه شهید مطهری چه آسیب هایی دارد؟
- [سایر] عرفان کابالیسم در مورد جادوگری و سحر چه دیدگاهی دارد؟
- [سایر] آزادی یعنی چه واسلام چه دیدگاهی نسبت به آن دارد؟
- [سایر] عرفان های نوظهور آیا آمده اندتا آرماگدون را جواب دهند؟ یعنی در راستای آرماگدون دارند فعالیت میکنند؟
- [سایر] پیرامون عشق در عرفان برایم توضیح دهید؟
- [سایر] آیا مهدویتی که ماشیعیان داریم واقعا در هالیوود نشانه گرفته اند؟ عرفان های نوظهور هم در راستای هالیوود حرکت می کنند؟
- [سایر] موضع عرفانهای نوظهور درباره عاشورا چگونه است؟ آیا عنصر حماسه در معنویتهای نوظهور وجود دارند یا خیر؟
- [سایر] در رابطه با عرفانهای نوظهور توضیحاتی بفرمایید .
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . هیچ فرد مسلمانی نمی تواند به عنوان دستور مافوق، فرمان غیر شرعی او را اجرا نماید و او را در جلو گیری از شعائر اسلام و غصب حقوق و آزادی های مشروعه و کارهای ضد اسلامی، کمک و یاری نماید.
- [آیت الله وحید خراسانی] زن ازادی را که شوهرش سه مرتبه اورا طلاق داده بر شوهرش حرام می شود ولی اگر با شرایطی که در احکام طلاق می اید با مرد دیگری ازدواج کند بعد از وفات یا طلاق شوهر دوم و تمام شدن عده شوهر اول می تواند دوباره با او ازدواج کند
- [آیت الله فاضل لنکرانی] زکات طلا و نقره در صورتی واجب می شود که آن را سکّه زده باشند و معامله با آن رایج باشد و اگر سکّه آن از بین هم رفته باشد باید زکات آن را بدهند. ولی سکه های بهار آزادی در زمان ما چون با آن معامله نمی شود زکات ندارند.
- [آیت الله وحید خراسانی] بر زن ازادی که در عده وفات می باشد زینت در بدن و لباس حرام است مانند سرمه کشیدن و استعمال عطریات و پوشیدن لباس رنگین و این حکم از صغیره و دیوانه مرفوع است و تکلیف ولی هم به منع انها ثابت نیست و در زنی که متعه شده و مدت ان دو روز یا کمتر است زینت کردن حرام نیست
- [آیت الله مکارم شیرازی] 48 خریدار و فروشنده در تعیین نرخ کالا آزادند، ولی اگر این آزادی در مواردی سبب فساد و اختلال نظام اقتصادی جامعه اسلامی گردد، حاکم شرع در چنین مواردی می تواند تعیین نرخ کند و مردم را به آن ملزم سازد.
- [آیت الله مظاهری] معاشقه زن و مرد نامحرم با یکدیگر از گناهان بزرگ در اسلام است؛ مخصوصاً اگر برای یکدیگر نامهنگاری و یا شعر و شاعری هم بنمایند، و باید با فراموش کردن عشق شیطانی خود، این مرض خانمانسوز و بر باد دهنده دنیا و آخرت را معالجه کنند، و این معالجه گرچه مشکل است، ولی به مرور زمان و با صبر و حوصله ممکن است.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر مرد آزادی زنا کند؛ باید اورا صد تازیانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا کند و در هر دفعه صد تازیانه اش بزنند؛ در دفعه چهارم باید او را بکشند؛ ولی کسی که زن عقدی دائمی یا کنیز مملوک دارد و در حالی که بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزدیکی کرده و هر وقت هم بخواهد می تواند با او نزدیکی کند؛ اگر با زنی که بالغه و عاقله است زنا کند؛ باید او را سنگسار نمایند.
- [آیت الله بروجردی] اگر مرد آزادی زنا کند، باید او را صد تازیانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا کند و در هر دفعه صد تازیانهاش بزنند، در دفعهی چهارم باید او را بکشند، ولی کسی که زن عقدی دائمی دارد و در حالی که بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزدیکی کرده و هر وقت هم بخواهد میتواند با او نزدیکی کند، اگر با زنی که بالغه و عاقله است زنا کند، باید او را سنگسار نمایند.
- [آیت الله خوئی] اگر مرد آزادی زنا کند، باید او را صد تازیانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا کند، و در هر دفع صد تازیانهاش بزنند، در دفعة چهارم باید او را بکشند ولی کسی که زن عقدی دائمی یا کنیز مملوک دارد، و در حالی که بالغ و عاقل و آزاده بوده با او نزدیکی کرده، و هر وقت هم بخواهد میتواند با او نزدیکی کند، اگر با زنی که بالغه و عاقله است زنا کند باید او را سنگسار نمایند.
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر مرد آزادی زنا کند، باید او را صد تازیانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا کند، و در هر دفعه صد تازیانهاش بزنند باید در دفعه چهارم او را بکشند. ولی کسی که زن عقدی دائمی یا کنیز مملوک دارد و در حالی که بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزدیکی کرده و هر وقت هم بخواهد میتواند با او نزدیکی کند، اگر با زنیکه بالغه و عاقله است زنا کند باید او را سنگسار نمایند.