اکهارت توله در کتابهایش به شدت بر زندگی معنوی تأکید کرده است. وی در مواردی از خدا نام میبرد؛ آیا وی از نظر خداگرایی با ادیان الهی بخصوص با دین اسلام هم نظر است؟ آنچه در نوشتههای اکهارت توله، وین دایر، دیپاک چوپرا، والش و دیگر رهبران معنویت مدرن دربارة خدا و اعتقاد به او مشاهده میشود، فقط (خداپذیری) است، نه (خدامحوری). خداپذیری در همین حد است که کسی وجود خدا را بپذیرد و او را خالق هستی بداند؛ یعنی توحید در خالقیّت. آنچه که دین اسلام به آن دعوت میکند، توحید در ربوبیّت تشریعی است که همان خدامحوری است. خداپذیری همان است که مشرکان هم به آن اذعان داشتند؛ (ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی(زمر.3)؛ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللّهُ (لقمان.35) حتی شیطان با این مرتبه از توحید مشکلی نداشت؛ اتفاقاً شیطان، هم توحید در خالقیت، هم معاد و هم ربوبیت تکوینی خداوند را قبول داشت با این وجود قرآن او را کافر معرفی نموده است(کان من الکافرین). توحید فقط این نیست که کسی بگوید: (خدا وجود دارد و خدا هم اکنون حیّ و حاضر است). خدامحوری پدیدهای است که رهبران معنویتهای جدید، به بهانه خداپذیری آن را به حاشیه رانده و در تعلیماتشان، برای آن، جایی باز نکردهاند. خدامحوری این است که تدبیر و اداره جهان هستی را بهدست خدا بدانیم (ربوبیّت تکوینی) و همچنین حقّ قانونگذاری و ارائهدادن نقشة راه زندگیِ فردی و اجتماعی را نیز منحصر در خدا بدانیم(ربوبیّت تشریعی). جالب است بدانیم که اکهارت توله مکتب خود را عرفانی میداند، اما در نوشتههای اکهارت کمتر با نام خدا برخورد میکنیم. البته در چندجا از کتابهای وی ادعا میشود که زندگی معنوی یعنی زندگی با خدا؛ اما او هیچ اصراری ندارد بر اینکه در مدل معنویت خود خدا را گنجاندهاست(نیروی حال، ص 236). جایگاه خدا در اندیشه اکهارت، مانند جایگاه خدا در یوگا است؛ در یوگا آنچه ضروری شمرده میشود، شکلی از تسلیم درونی است که باید درون سالک ایجاد شود؛ حتی تسلیم اگر بدون خدا هم ایجاد شود، مانعی ندارد. اگر خدا مطرح شود، تسلیم بهتر و راحتتر اتفاق میافتد، ولی اگر کسی بتواند مانند بودا بدون خدا به تسلیم نایل شود، هیچ نیازی به نام خدا نیست. خدا فقط روشی برای تسلیم شدن است نه یک ضرورت.( یوگا از ابتدا تا انتها، اشو، ص 174) آنچه اکهارت توله به آن دعوت میکند، تسلیم درونی است که نام آن را (پذیرش حال) میگذارد. از همین منظر است که از تسلیم حرف میزند و تسلیم را در زیستنِ در حال میداند و نه داشتن باوری مشخص. وی تمامی باورها را مخدوش میداند و هیچگاه باور به خدا را استثنا نمیکند و میگوید شما را به هیچ دین و باوری فرانمیخوانم. از شما میخواهم که همه چیز را فراموش کنید و فقط حال را دریابید. با همین نگاه است که فیلسوفی چون نیچه که خدا را مرده میخواهد، از نگاه اکهارت فردی عارف و روشنضمیر محسوب میشود و از او تجلیل میگردد و این گفتة نیچه به عنوان قانون خوشبختی مورد توجه اکهارت قرار میگیرد: برای خوشبختی چه چیزهای کمی کافی است! خشخش یک مارمولک، یک نَفَس، یک نگاه، برای احساس خوشبختی کفایت میکند خاموش باشید و به درون خود گوش فرا دهید(زمینی نو، ص 272). اکهارت انسان کامل را عارف به خدا و صفات و اسمائش نمیداند، بلکه آدم خاموش را عارف میخواند. انسان فانی و اتصال با خدا، در اندیشة وی مطرح نیست، بلکه آدمی مطرح است که همچون بودا درون خودش خفته است. وی به فضای خلوت درونی دعوت میکند، بدون آن که بر رسیدن به حق تأکیدی داشته باشد. از آنرو که اکهارت خدا را غیر حکیم میداند و برای انسانها مأموریت الهی قایل نیست، جهان دیگر را انکار میکند و بهشت و جهنّم را در درک حال یا عدم درک آن معرفی میکند. وی به مخاطبان خود اطمینان میدهد که نگران جهان دیگر و عذاب نباشند؛ خداوند هیچگاه کسی را بازخواست نخواهد کرد: (هر چند نقصهایی در شما وجود دارد، با وجود این هیچگاه بازخواست نمیشوی)( نیروی حال، ص 170)؛ از همین رو، ادیان را از اساس لازم نمیداند و بسیاری از کمبودهای موجود و نگرشهای منفی شکل گرفته را ناشی از تعلیمات ادیان میداند.(همان، ص 176) جمع بندی اکهارت با نام خدا دیگران را میفریبد و صد افسوس که بنا بر نگرش اکهارت، لازم نیست که عارف به خدا بیندیشد و به معرفت او دست یابد. آنچه وی به آن فرامیخواند، به تعالی حقیقی آدمی کمک نمیکند و فاصله بین انسان مصرفزده عصر ماشین را با خدا کم نمیکند و بر درد دوری از خدا، مرهمی نمیگذارد. آنچه اکهارت به آن اعتقاد دارد، حداکثر باور به خداپذیری است، نه خدامحوری. در اسلام نصاب توحید، پذیرش ربوبیت تشریعی الهی است و موحّد به کسی گفته میشود که غیر از توحید در خالقیت، توحید در ربوبیّت تشریعی را هم بپذیرد. (ر.ک. توحید در نظام عقیدتی و ارزشی اسلام، مصباح یزدی، شفق، ص 25)
اکهارت توله در کتابهایش به شدت بر زندگی معنوی تأکید کرده است. وی در مواردی از خدا نام میبرد؛ آیا وی از نظر خداگرایی با ادیان الهی بخصوص با دین اسلام هم نظر است؟
اکهارت توله در کتابهایش به شدت بر زندگی معنوی تأکید کرده است. وی در مواردی از خدا نام میبرد؛ آیا وی از نظر خداگرایی با ادیان الهی بخصوص با دین اسلام هم نظر است؟
آنچه در نوشتههای اکهارت توله، وین دایر، دیپاک چوپرا، والش و دیگر رهبران معنویت مدرن دربارة خدا و اعتقاد به او مشاهده میشود، فقط (خداپذیری) است، نه (خدامحوری). خداپذیری در همین حد است که کسی وجود خدا را بپذیرد و او را خالق هستی بداند؛ یعنی توحید در خالقیّت.
آنچه که دین اسلام به آن دعوت میکند، توحید در ربوبیّت تشریعی است که همان خدامحوری است. خداپذیری همان است که مشرکان هم به آن اذعان داشتند؛ (ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی(زمر.3)؛ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللّهُ (لقمان.35) حتی شیطان با این مرتبه از توحید مشکلی نداشت؛ اتفاقاً شیطان، هم توحید در خالقیت، هم معاد و هم ربوبیت تکوینی خداوند را قبول داشت با این وجود قرآن او را کافر معرفی نموده است(کان من الکافرین).
توحید فقط این نیست که کسی بگوید: (خدا وجود دارد و خدا هم اکنون حیّ و حاضر است). خدامحوری پدیدهای است که رهبران معنویتهای جدید، به بهانه خداپذیری آن را به حاشیه رانده و در تعلیماتشان، برای آن، جایی باز نکردهاند. خدامحوری این است که تدبیر و اداره جهان هستی را بهدست خدا بدانیم (ربوبیّت تکوینی) و همچنین حقّ قانونگذاری و ارائهدادن نقشة راه زندگیِ فردی و اجتماعی را نیز منحصر در خدا بدانیم(ربوبیّت تشریعی).
جالب است بدانیم که اکهارت توله مکتب خود را عرفانی میداند، اما در نوشتههای اکهارت کمتر با نام خدا برخورد میکنیم. البته در چندجا از کتابهای وی ادعا میشود که زندگی معنوی یعنی زندگی با خدا؛ اما او هیچ اصراری ندارد بر اینکه در مدل معنویت خود خدا را گنجاندهاست(نیروی حال، ص 236). جایگاه خدا در اندیشه اکهارت، مانند جایگاه خدا در یوگا است؛ در یوگا آنچه ضروری شمرده میشود، شکلی از تسلیم درونی است که باید درون سالک ایجاد شود؛ حتی تسلیم اگر بدون خدا هم ایجاد شود، مانعی ندارد. اگر خدا مطرح شود، تسلیم بهتر و راحتتر اتفاق میافتد، ولی اگر کسی بتواند مانند بودا بدون خدا به تسلیم نایل شود، هیچ نیازی به نام خدا نیست. خدا فقط روشی برای تسلیم شدن است نه یک ضرورت.( یوگا از ابتدا تا انتها، اشو، ص 174)
آنچه اکهارت توله به آن دعوت میکند، تسلیم درونی است که نام آن را (پذیرش حال) میگذارد. از همین منظر است که از تسلیم حرف میزند و تسلیم را در زیستنِ در حال میداند و نه داشتن باوری مشخص. وی تمامی باورها را مخدوش میداند و هیچگاه باور به خدا را استثنا نمیکند و میگوید شما را به هیچ دین و باوری فرانمیخوانم. از شما میخواهم که همه چیز را فراموش کنید و فقط حال را دریابید.
با همین نگاه است که فیلسوفی چون نیچه که خدا را مرده میخواهد، از نگاه اکهارت فردی عارف و روشنضمیر محسوب میشود و از او تجلیل میگردد و این گفتة نیچه به عنوان قانون خوشبختی مورد توجه اکهارت قرار میگیرد:
برای خوشبختی چه چیزهای کمی کافی است! خشخش یک مارمولک، یک نَفَس، یک نگاه، برای احساس خوشبختی کفایت میکند خاموش باشید و به درون خود گوش فرا دهید(زمینی نو، ص 272).
اکهارت انسان کامل را عارف به خدا و صفات و اسمائش نمیداند، بلکه آدم خاموش را عارف میخواند. انسان فانی و اتصال با خدا، در اندیشة وی مطرح نیست، بلکه آدمی مطرح است که همچون بودا درون خودش خفته است. وی به فضای خلوت درونی دعوت میکند، بدون آن که بر رسیدن به حق تأکیدی داشته باشد.
از آنرو که اکهارت خدا را غیر حکیم میداند و برای انسانها مأموریت الهی قایل نیست، جهان دیگر را انکار میکند و بهشت و جهنّم را در درک حال یا عدم درک آن معرفی میکند. وی به مخاطبان خود اطمینان میدهد که نگران جهان دیگر و عذاب نباشند؛ خداوند هیچگاه کسی را بازخواست نخواهد کرد: (هر چند نقصهایی در شما وجود دارد، با وجود این هیچگاه بازخواست نمیشوی)( نیروی حال، ص 170)؛ از همین رو، ادیان را از اساس لازم نمیداند و بسیاری از کمبودهای موجود و نگرشهای منفی شکل گرفته را ناشی از تعلیمات ادیان میداند.(همان، ص 176)
جمع بندی
اکهارت با نام خدا دیگران را میفریبد و صد افسوس که بنا بر نگرش اکهارت، لازم نیست که عارف به خدا بیندیشد و به معرفت او دست یابد. آنچه وی به آن فرامیخواند، به تعالی حقیقی آدمی کمک نمیکند و فاصله بین انسان مصرفزده عصر ماشین را با خدا کم نمیکند و بر درد دوری از خدا، مرهمی نمیگذارد. آنچه اکهارت به آن اعتقاد دارد، حداکثر باور به خداپذیری است، نه خدامحوری. در اسلام نصاب توحید، پذیرش ربوبیت تشریعی الهی است و موحّد به کسی گفته میشود که غیر از توحید در خالقیت، توحید در ربوبیّت تشریعی را هم بپذیرد. (ر.ک. توحید در نظام عقیدتی و ارزشی اسلام، مصباح یزدی، شفق، ص 25)
- [آیت الله سیستانی] میخواهم نظر اسلام و سایر ادیان الهی را راجع به خودکشی بدانم ؟
- [آیت الله اردبیلی] معاشرت مسلمانان با پیروان دیگر ادیان الهی (مسیحی، یهودی و زرتشتی)، از نظر شارع مقدّس چگونه است؟ آیا از غذاها و نان آنها میتوان مصرف کرد؟
- [سایر] مگر نه این که کعبه خانه خداست و پیروان ادیان الهی دیگر نیز خدا را پرستش می کنند؟ مگر نه اینکه تعداد زیادی از پیامبران الهی در این شهر مقدس نماز خوانده و دفن گردیده اند؟ پس چرا فقط مسلمانان اجازه ورود به شهر مکه را دارند؟"
- [سایر] من یه دختر ایرانی 17 ساله مسلمان هستم که دین اسلام رو قبول دارم و آن را از بهترین ادیان الهی می دانم ولی چیزهای خیلی محدودی از آن می دانم مثل زندگی نامه محدودی از پانزده پیامبر و حضرت محمد و دوازده امام معصوم و سلمان فارسی و بلال حبشی ... من می خواهم بدانم که شیعه حضرت علی واقعا کیه؟ جایگاهش چیه؟ لطفا منو راهنمایی کنید.
- [سایر] مدافعان حقوق همجنسگرایان و خود همجنسگرایان معتقدند که کلمات (همجنسبازی) و (همجنسگرایی) دارای معنای متفاوت از هم میباشند. آنها معتقدند (همجنسگرا) فردی است که به یکی از دلایل ژنتیکی، بیولوژیکی، آناتومیکی یا روانی محیطی یا هر دلیل دیگری از لحظه تولد دارای میل به لذت و زندگی مشترک با جنس موافق است. همچنین معتقدند (همجنسگرایی) بیماری یا انحراف نبوده و قابل درمان نمیباشد. و در مورد (همجنسباز) معنای بچه باز یا تنوع طلب یا انحراف و بیماری و... را به کار میبرند. همجنسگرایان بر این باورند که در ادیان مختلف از جمله اسلام و مسیحیت (همجنسبازی) گناه شناخته شده و مجازات دارند و حتی داستان قوم حضرت لوط(ع) را مربوط به همجنسبازان میدانند ولی برای (همجنسگرایی) معتقدند در کتابهای مقدس از جمله قرآن حرفی از آنها به میان نیامده است. حتی گروهی از آنها به دلایل ذکر شده فوق و تفاوتی که برای (همجنسگرا) و (همجنسباز) قائلند نتیجه میگیرند که خدایی وجود ندارد، بلکه اگر وجود داشت در یکی از ادیان یا کتابهای مقدس نامی از (همجنسگرایان) میآورد، در حالیکه به نظر آنها خدا آنها را از کودکی بدین گونه خلق کرده است و اختیاری برای انتخاب گرایش جنسی خود نداشتند، پس اگر خدا وجود داشت نامی از آنها ذکر میکرد و... حال از شما خواستارم مرحمت نموده و عدم تفاوت همجنسگرا و همجنسباز را به صورت علمی و با توجه به موارد ذکر شده اثبات و شرح نمایید.
- [سایر] سلام من حدیثی شنیدم از پیامبر(ص) که فرمودن بر هر مسلمانی واجبه که اصول دین ،اصول اخلاق،واحکام اسلام رو یاد بگیره... با توجه به اینکه من 25 ساله هستم و متاسفانه در محیطی بزرگ نشدم که به این مسائل آگاهی پیدا کنم و به شدت احساس نیاز به دانستن این موارد به شکل صحیح و در محیط سالم میکنم به نحوی که وقتی گیج میشوم و در جاهایی پیش میاد که کوتاهی یا زیاده روی میکنم و بعد که میفهمم بسیار نگران میشم و مایلم که تقوا رو در وجودم پرورش بدم به نحوی که امام صادق (ع) در حدیث عنوان بصری میفرمایند ولی خب به دلیل عادتهای غلطی که تا حالا داشتم خیلی چیزا رو باید به تنهایی یاد بگیرم البته به یاری خداوند متعال و به حول و قوه الهی انشاالله به نحوی که این تنهایی آزاردهنده رو در بین آدمها فراموش کنم و به سمت مسیر روشن الهی قدم بردارم اگه امکان داره جایی که مناسب آموزش خانومها باشه رو به من معرفی کنید ، برام دعا کنید و. . . خدا نگهدار
- [سایر] به نام خدا با عرض سلام و خسته نباشید من جوانی هستم که به دلیل ثبات نسبی شرایط زندگی، تصمیم به اجرای دستور الهی و ازدواج کرده ام. اما متاسفانه به دلیل تجربه کم در ارتباط با جنس مونث قادر به شناسایی دقیق روحیات و اخلاق آنها نبوده و از این رو سوالات زیر همواره برایم مطرح بوده است: - با توجه به نحوه انتخاب همسر در جامعه من، یعنی پیشنهاد از سوی خانواده و تایید من، چگونه می توانم همسری که مد نظر خودم هست را بیابم؟ - در جلسه های خواستگاری چه مواردی باید مطرح شود و چگونه؟ اینکه چگونه مطرح شود منظور این نیست که روانشناسی سوال و جواب را بدانم، نه؛ قصد درک صحیح تر و عاقلانه تر از طرف است تا از جانب داری های کودکانه و بعضا احساساتی جلوگیری شود. - دنبال چه ملاک هایی باید بود تا همسو بودن فکری و احساساتی طرف با خود را بهتر درک کرد؟ اگر در این زمینه و حتی راهکارهای دیگری که به ذهن حقیر نرسیده، راهنماییم کنید، بسیار ممنون می شوم. با تشکر طلایی
- [سایر] سلام حاج آقا! خدا قوت! خواستگاری دارم 37 ساله لیسانس حسابداری دارد و کارمند بانک است. وضع کار و تحصیلات و ظاهرش خوب و مورد پسند است اما--- تا حالا دو بار با هم صحبت کردیم. ظاهر قضیه این بود که خانواده مذهبی ای هستند و دنبال دختر مذهبی هم می گردند اما وقتی با ایشان صحبت کردم به چند نکته اشاره کرد: ... ... 12. خیلی خیلی صادق بود و به نظر می رسید درون پاکی دارد و این حرف ها و افکار را از چند مسلمان نما و کسانی که به اسلام درست عمل نمی کنند گرفته است و فکر کرده اسلام همین است و دنبال اصلاح افکار خود هم نرفته است. خود را معتدل و بقیه را خشک مذهب می نامید. 13. به نظر می رسید به نوعی دچار کمبود عاطفه بوده است و شدیدا نیاز به محبت دارد. گفت اهل ابراز عاطفه هم هست. ... حالا هم که موردی پیش آمده این جوری است؟ !!! آخه من باید چه کار کنم؟ چقدر دیگه باید صبر کنم که یه آدم درست و حسابی از نظر ایمان و اخلاق سراغم بیاد. مامان و بابام که کلید کردند که دیگه ما خسته شدیم . برو دیگه!!!! حاج آقا به خدا اونا دیگه تحمل ندارن ؟ من چه کار کنم؟ تازه حال روحی ام کمی خوب شده بود اما حالا کم کم صدای اعتراضم داره به سمت خدا بلند میشه. ناسپاسی نمی کنم اما بعد از این همه دعا برای این که همسری صالح داشته باشم، انتظار موردی بهتر از این را داشتم. تقریبا جواب خودم منفی است اما گاهی این در ذهنم می آید که شاید خدا این فرد را سر راهم قرار داده تا من وسیله ای برای هدایتش باشم. برادرم می گوید از طریق شخص ثالثی که او هم قبولش دارد( خانم برادرش که واسطه ما بود و دوست دوستم است و من تقریبا ایشان را نمی شناسم و از افکار مذهبی ایشان اطلاعی نداریم) مسلمانی را در قالب همین اختلافاتی که با او داری برایش تعریف کن. شاید دادن آگاهی به او باعث تغییر عقیده اش شود. البته من ترجیحم این است که به یک مشاور مراجعه کنیم. آقای مرادی! با توجه به سن و سال و افکار این آقا و حساسیت خودم روی مسایل دینی آیا اصلا صلاح هست این جریان ادامه پیدا کند و اگر صلاح است به چه روشی و چگونه؟ آیا شروع زندگی با چنین تفاوت هایی محلی از اعراب دارد( بر فرض هدایتگری) . دیگران می گویند اگر زن زندگی هستی برو و او را به راه بیاور!!!
- [سایر] نزدیک به دو ماه است که دچار وسواس فکری فوق العاده شدیدی شده ام که الحمدالله با استعانت از ادعیه کمی بهتر شده ام . شاید کمتر کسی بتواند با اون حالتی که من داشتم طاقت بیاورد که من این مورد را مدیون خدا هستم. چراکه دیده و شنیده ام افراد در این حالت حتی دست به خودکشی می زنند. اما من خودکشی نکردم و نمی کنم. ولی آن چنان انرژی از من گرفته شده است که زندگی برایم بی معنی و احساساتم کمرنگ و حتی گاهی اوقات بی رنگ شده است. می ترسم در این حالت بمانم و چیزهای دیگری را از دست بدهم. چنانچه تا به الان چیزهایی را از دست داده ام مثل لذت عبادت مثل احساس دوست داشتن زیبایی ها مثل نگاه در آینه کردن و شکرخدا از زیبایی که به من عطا کرده است. من الان حتی من از چهره خودم می ترسم! در دانشگاه ناموفق هستم . آرامش درونی و احساسات خوب سابقم هنگام عبادت مهم ترین چیز های هستند که از دست داده ام. شبها خواب ندارم و این سیل افکار که مرا با خودش می برد نمی دانم چرا؟ نمی دانم چی شد؟.. با وجود اینکه من آدمی بودم که خدا را مثل عشق طفلی به مادرش دوست داشتم و می پرستیدم و الان از خدا می ترسم... می ترسم از اینکه خدا را از دست داده باشم و خدا مرا از افرادی قرار داده باشد که به حال خودشان رها شده اند! یکسال پیش با خدا معامله ای کردم و الان تنها امیدم این است که این آزمایش الهی است که شامل حالم شده است.با تمام این تفاصیلی که بیان کردم و امیدوارم درک کرده باشید، هنوز نمازم را اول وقت میخوانم، حجابم را بهتر از پیش رعایت می کنم و ادعیه را رها نمی کنم! پدرم گوسفندی رو برایم قربانی کرد! من همیشه به یاد خدا هستم و سایت شمارو زیرو رو کردم و تقریبا هر کاری بوده انجام دادم و مواظب رفتارم هستم تا جایی که جز والدینم هیچ کس از دردم خبری نداره دوست ندارم پیش روانپزشک یا روانشناس برم چون می ترسم حالم را بدتر کنند. می خواهم خودم مسئله ام را حل کنم! چون این مشکل را مشکل معنوی می دانم. این که پیش شما آمده ام فقط به خاطر اعتمادی که از گذشته ها به شما داشته ام! پرسشم از شما این است: "چرا به جایی رسیده ام که زندگی ام سیر طبیعی ندارد و همه چیز برایم علامت سوال شده است؟" من که داشتم زندگی می کردم و وقتی خودم را در آینه می دیدم خدا را شکر می کردم (از بس که درونم آروم بود).جالب است بدانید الان خواستگاری دارم که فرد خوبی است. اما با این افکار فکر کنم او را هم از دست بدهم. شما بگوئید چه کار کنم تا به زندگی طبیعی خود برگردم و روحم را آرام کنم و ایمان به قلبم برگردد و شر شیطان را از خود دور کنم؟ چکار کنم تا بتوانم خالصانه بندگی کنم؟
- [آیت الله بهجت] با توجه به این که اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات متعدد و در صورت مواجهه با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه دارای تخصّص و تجربه ی کافی باشد، عملاً مسایل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد زیرا: اولاً هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه ی کافی باید همان مراحل اولیّه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصّص است). ثانیا به علت جمعیّت زیاد، امکانات کم، فرصت های ناکافی و ده ها علل دیگر (حداقلّ در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت پزشکانی که از ابتدا کاملاً مسلّط باشند به طبابت بپردازند. 1) در مواردی پزشک داروی مؤثّر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش نموده و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. 2) یا مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است. اما هم چنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبان گیر این بیمار خواهد شد. (که البته 1 و 2 شامل مسایل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده است و قضا و قدر الهی هر چه باشد بر او جاری خواهد شد و بدین ترتیب خود را در معرض مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابه جای آن قرار ندهد و کار وی را به خدا واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد و یا به تدریج دچار عوارض و مرگ گردد. اصولاً در چنین مواردی که پزشک نمی داند برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد وظیفه ی او چیست؟ درمان های بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد (که ممکن است خود آن ها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) یا عدم هر گونه اقدام درمانی؟ اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد، آیا مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولّیتی متوجّه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته باید در نظر گرفته شود که گاهی، فرصت هیچ مشورت و ارجاع بیمار به پزشکان متخصّص و آگاه دیگری وجود ندارد (مثلاً گاهی پزشکی که دارای تجربه ی کافی نباشد، با بیماری در حالت بی هوشی مواجه می شود که نمی داند به طور مثال این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند در بدنش دچار بی هوشی شده و در این حالت طبیعی است که درمان کاملاً متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود).