نظریه قرائتهای مختلف از دین، تا چه اندازه دارای وجاهت عقلی و پشتوانه علمی و منطقی است؟ ابتدا معنای قرائتهای دینی و تاریخچه آن بیان میگردد. معنای قرائتپذیری امکان یا ضرورت تفسیر در سنتهای دینی (چون سنت دین اسلام )، بر این مبنا قرار دارد که ما در متون دینی یا ادبی و تاریخی، با معانی فراتر از معنای ظاهری یا بیواسطه سر و کار داریم. پیش فرض ضروری برای تفسیر، این است که متن دارای معنایی اصیل است و هر معنایی را بر نمیتابد و از آن نمیتوان تعابیر متناقض ارایه داد. بنابراین هر تفسیری را نمیتوان بر متن مورد نظر، تحمیل کرد. اصطلاح (تفسیر به رأی) به این معنا است که از متن، تفسیری ارایه شود که ربطی به معنای اصیل متن ندارد و به این دلیل در روایات ما، به شدت نهی شده است؛ زیرا هدف تفسیر، یافتن مقصود و مفهوم کلام و رسیدن به فهم صحیح متن میباشد. اما هدف قرائت پذیری دین ادراک معنای اصیل و مقصود کلام نیست. قرائت کننده بنا ندارد، از ظاهر به باطن متن رجوع کند؛ بلکه خودِ قرائت و تفسیر هدف است و (این بحران در معنا) است. بنابراین نظر، معنایی برای یک متن وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد، ما را امکان دستیابی بدان نیست. این در واقع افتادن به دره هولناک سوفسطایی است. در این فرآیند، متن ارزش خود را از دست میدهد و به عنوان واقعیتی اصیل مورد استناد قرار نمیگیرد. تاریخچه از نظر تاریخی بحث قرائتهای متفاوت از دین، در درون مسیحیت و به دلیل وجود آموزهها و افسانههای خرد ستیز در متون مقدس و برخورد متعصبانه ارباب کلیسا، با کشفیات جدید علمی به وجود آمد. از آنجا که مسیحیت، از جهت معرفتی کاستیهای فراوان دارد. پس از مدتی مقاومت بیهوده، در برابر علمِ دوره جدید عقب نشینی کرد. طرح موضوع زبانی دین - یعنی این که دین دارای زبان ویژه است و برداشتهای متفاوت میتوان از آن ارایه داد و کتاب مقدس قرائتپذیر است - نمونههایی از این نوع عقب نشینی است. مسیحیت با این نظریات، خود را از چنگال مشکلاتی که در سر راه کتاب مقدس پیش آمده بود، رها کرد؛ زیرا کتاب مقدس (شامل عهد عتیق و عهد جدید ) مطالب خلاف عقل و حتی خلاف اخلاق فراوانی دارد که توجیه آن لازم بود و اولیای کلیسا ناچار بودند این مطالب را به نحوی توجیه کنند. اما به این سؤال که این توجیه یا قرائت براساس چه مبنایی است؛ هیچ پاسخ داده نشد. برخی بر آن شدند که اساساً زبان کتاب مقدس، زبانی واقع نما نیست؛ بلکه همچون شعر، مطالبی غیر عرفی و ذوقی است که هر کس میتواند، برداشت خاص خود را از آن داشته باشد. بر اساس این نظر، فهم ما از متن معیار است و این فهم یا تفسیر، نسبت به افراد مختلف و زمانها و مکانهای متفاوت و حتی نسبت به یک فرد، در موقعیتهای گوناگون تغییر میکند. قرائت پذیری در این معنا، آفرینش معنایی از نزد خود برای متن است، نه فهم و درک مقصود و منظور و معنای اصیل متن. در این دیدگاه، حتی نویسنده هم نمیتواند بگوید منظور من چیست. او نیز یک قرائت و فهم از متن خود دارد و دیگران هم میتوانند به گونه دیگر بفهمند. این فرآیند را میشل فوکو (مرگ مؤلف) مینامد؛ زیرا متن از نویسنده مستقل و به مثابه موجودی گنگ و خاموش است و هر سخنگویی میتواند زبان آن باشد. این فرآیند، اگر چه جدید است و مشخصاً به دوره پست مدرن تعلّق دارد؛ اما ریشه در جریان سوفیستی یونان باستان دارد. گرگیاس میگوید: (حقیقتی وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، قابل شناختن نیست و اگر قابل شناخت باشد، قابل بیان نیست). پروتاگوراس نیز میگوید: (انسان مقیاس همه چیز است). این معنا در بیان دکارت با جمله معروف (میاندیشم، پس هستم) زنده میشود و در دوره تجدد، حیاتی دوباره مییابد. به ویژه اینکه با ظهور انگارههای هرمنوتیکی جدید از یک سو و شخصی سازی تفسیر دین توسط لوتر و مذهب پروتستانتیسم، این نگاه ویژه به دین هم راه یافت. نقد قرائت پذیری دین یک. آنارشیسم فکری؛ بر اساس نظریه قرائت پذیری دین، حقیقتی عینی وجود ندارد و متون نیز شامل این گزاره است. به عبارت دیگر متون دینی آموزگار حقیقتی دست یافتنی برای ما نیست و هر کس با فهم خود، میتواند سخنگو و بیان کننده و مفسر آن باشد. این هرج و مرج فکری، موجب میشود که متون مقدس دینی، جایگاه خود را از دست بدهند و تن به برداشتهای متضاد و لجام گسیخته بسپارند. دو. خودستیزی و خودشمولی؛ قرائتپذیری خود این نظریه را نیز در برمیگیرد؛ زیرا معیار عقلانی و واقعی برای آن قابل تصور نیست. انسانی که معیار همه چیز از جمله متن شد، سخن گفتن و دفاع کردنش از یک نظریه، نیز تنها به بازی میماند. بنابراین نظریه قرائتپذیری فاقد معنا و هویت میشود و هرکس به گونهای آن را معنا میکند؛ در نتیجه نظریهای متعیّن و معنادار نخواهد بود. از طرف دیگر بنیانگذاران این نظریه یقیناً معنای خاص و مشخصی را برای آن بیان میکنند و نمیتوانند گفتار و نوشتار خود را - که در آن نظریه مذکور مطرح کردهاند - فاقد معنا بدانند، یا اگر معنادار باشد، خود را در بند معنای آن ندانند! همین دیدگاه، ناقض نظریه آنان است و مبنای این نظریه را فرو میریزد. سه. بیمعنا کردن متن؛ هدف هر خواننده از رجوع به متن چیست؟ آیا جز فهم معنای صحیح و اصیل آن است؟ درک نظر و معنای نوشتار، هدف اصلی خواندن است؛ اگر صرفاً فهم ما ملاک باشد، لزومی ندارد که زحمت خواندن متن را به خود بدهیم. انسان ذاتاً حقیقت جو است و در مواجهه با همه چیز، به دنبال درک حقیقت آن است و این در سایه معناداری متن تحقّق مییابد. اگر ما به بیمعنایی متن اعتقاد داشته باشیم، هیچگاه راغب به خواندن آن نمیشویم. آفرینش معنا یا اعطای معنا، بدون توسل به متن موجود هم میسر است؛ بلکه با ایجاد متن راحتتر و دقیقتر امکان پذیر است. بله، در صورتی که کسی بخواهد، متن را با نظر و آرای خود، تحریف کند، دست به چنین کاری میزند و با توسّل به چنین نظریهای، تحریف خود را تفسیر و تأویل مینامد. باید توجه داد که تفاسیر متعدد از یک متن - مثلاً در تفسیر قرآن - بر اساس این اصل بدیهی است که قرآن کریم - دارای معنایی اصیل و حقیقتی ناب است - که دستیافتنی است و برای فهم آن حقیقت، باید تلاش کرد. به عبارت دیگر، خود متن زنده و گویا است و بهترین معیار نقد تفاسیر گوناگون هم، خود قرآن است. اما در قرائت پذیری جدید، متن فاقد معنا است و اگر دارای معنایی هم باشد، دست نیافتنی است و هیچ معیاری برای نقادی و سنجش قرائتهای مختلف، وجود ندارد. بنابراین، نظریه قرائتهای دینی، دارای اشکالات جدی معرفتشناسانه است که دفاع از آن را غیر ممکن میسازد و آن را به نظریهای نامعقول تنزل میدهد. بر این نظریه، اشکالات دیگری نیز وارد است که فعلاً به این مقدار بسنده میشود برای مطالعه بیشتر ر.ک: الف. قرائت دین، مجموعه مقالات، قم: انتشارات ظفر 1380. ب. درآمدی برهرمنوتیک، احمد واعظی، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی. ج. تحلیل زبان قرآن و روش فهم آن، محمد سعیدی روشن، تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلام..
نظریه قرائتهای مختلف از دین، تا چه اندازه دارای وجاهت عقلی و پشتوانه علمی و منطقی است؟
ابتدا معنای قرائتهای دینی و تاریخچه آن بیان میگردد. معنای قرائتپذیری امکان یا ضرورت تفسیر در سنتهای دینی (چون سنت دین اسلام )، بر این مبنا قرار دارد که ما در متون دینی یا ادبی و تاریخی، با معانی فراتر از معنای ظاهری یا بیواسطه سر و کار داریم. پیش فرض ضروری برای تفسیر، این است که متن دارای معنایی اصیل است و هر معنایی را بر نمیتابد و از آن نمیتوان تعابیر متناقض ارایه داد. بنابراین هر تفسیری را نمیتوان بر متن مورد نظر، تحمیل کرد. اصطلاح (تفسیر به رأی) به این معنا است که از متن، تفسیری ارایه شود که ربطی به معنای اصیل متن ندارد و به این دلیل در روایات ما، به شدت نهی شده است؛ زیرا هدف تفسیر، یافتن مقصود و مفهوم کلام و رسیدن به فهم صحیح متن میباشد. اما هدف قرائت پذیری دین ادراک معنای اصیل و مقصود کلام نیست. قرائت کننده بنا ندارد، از ظاهر به باطن متن رجوع کند؛ بلکه خودِ قرائت و تفسیر هدف است و (این بحران در معنا) است. بنابراین نظر، معنایی برای یک متن وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد، ما را امکان دستیابی بدان نیست. این در واقع افتادن به دره هولناک سوفسطایی است. در این فرآیند، متن ارزش خود را از دست میدهد و به عنوان واقعیتی اصیل مورد استناد قرار نمیگیرد. تاریخچه از نظر تاریخی بحث قرائتهای متفاوت از دین، در درون مسیحیت و به دلیل وجود آموزهها و افسانههای خرد ستیز در متون مقدس و برخورد متعصبانه ارباب کلیسا، با کشفیات جدید علمی به وجود آمد. از آنجا که مسیحیت، از جهت معرفتی کاستیهای فراوان دارد. پس از مدتی مقاومت بیهوده، در برابر علمِ دوره جدید عقب نشینی کرد. طرح موضوع زبانی دین - یعنی این که دین دارای زبان ویژه است و برداشتهای متفاوت میتوان از آن ارایه داد و کتاب مقدس قرائتپذیر است - نمونههایی از این نوع عقب نشینی است. مسیحیت با این نظریات، خود را از چنگال مشکلاتی که در سر راه کتاب مقدس پیش آمده بود، رها کرد؛ زیرا کتاب مقدس (شامل عهد عتیق و عهد جدید ) مطالب خلاف عقل و حتی خلاف اخلاق فراوانی دارد که توجیه آن لازم بود و اولیای کلیسا ناچار بودند این مطالب را به نحوی توجیه کنند. اما به این سؤال که این توجیه یا قرائت براساس چه مبنایی است؛ هیچ پاسخ داده نشد. برخی بر آن شدند که اساساً زبان کتاب مقدس، زبانی واقع نما نیست؛ بلکه همچون شعر، مطالبی غیر عرفی و ذوقی است که هر کس میتواند، برداشت خاص خود را از آن داشته باشد. بر اساس این نظر، فهم ما از متن معیار است و این فهم یا تفسیر، نسبت به افراد مختلف و زمانها و مکانهای متفاوت و حتی نسبت به یک فرد، در موقعیتهای گوناگون تغییر میکند. قرائت پذیری در این معنا، آفرینش معنایی از نزد خود برای متن است، نه فهم و درک مقصود و منظور و معنای اصیل متن. در این دیدگاه، حتی نویسنده هم نمیتواند بگوید منظور من چیست. او نیز یک قرائت و فهم از متن خود دارد و دیگران هم میتوانند به گونه دیگر بفهمند. این فرآیند را میشل فوکو (مرگ مؤلف) مینامد؛ زیرا متن از نویسنده مستقل و به مثابه موجودی گنگ و خاموش است و هر سخنگویی میتواند زبان آن باشد. این فرآیند، اگر چه جدید است و مشخصاً به دوره پست مدرن تعلّق دارد؛ اما ریشه در جریان سوفیستی یونان باستان دارد. گرگیاس میگوید: (حقیقتی وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، قابل شناختن نیست و اگر قابل شناخت باشد، قابل بیان نیست). پروتاگوراس نیز میگوید: (انسان مقیاس همه چیز است). این معنا در بیان دکارت با جمله معروف (میاندیشم، پس هستم) زنده میشود و در دوره تجدد، حیاتی دوباره مییابد. به ویژه اینکه با ظهور انگارههای هرمنوتیکی جدید از یک سو و شخصی سازی تفسیر دین توسط لوتر و مذهب پروتستانتیسم، این نگاه ویژه به دین هم راه یافت. نقد قرائت پذیری دین یک. آنارشیسم فکری؛ بر اساس نظریه قرائت پذیری دین، حقیقتی عینی وجود ندارد و متون نیز شامل این گزاره است. به عبارت دیگر متون دینی آموزگار حقیقتی دست یافتنی برای ما نیست و هر کس با فهم خود، میتواند سخنگو و بیان کننده و مفسر آن باشد. این هرج و مرج فکری، موجب میشود که متون مقدس دینی، جایگاه خود را از دست بدهند و تن به برداشتهای متضاد و لجام گسیخته بسپارند. دو. خودستیزی و خودشمولی؛ قرائتپذیری خود این نظریه را نیز در برمیگیرد؛ زیرا معیار عقلانی و واقعی برای آن قابل تصور نیست. انسانی که معیار همه چیز از جمله متن شد، سخن گفتن و دفاع کردنش از یک نظریه، نیز تنها به بازی میماند. بنابراین نظریه قرائتپذیری فاقد معنا و هویت میشود و هرکس به گونهای آن را معنا میکند؛ در نتیجه نظریهای متعیّن و معنادار نخواهد بود. از طرف دیگر بنیانگذاران این نظریه یقیناً معنای خاص و مشخصی را برای آن بیان میکنند و نمیتوانند گفتار و نوشتار خود را - که در آن نظریه مذکور مطرح کردهاند - فاقد معنا بدانند، یا اگر معنادار باشد، خود را در بند معنای آن ندانند! همین دیدگاه، ناقض نظریه آنان است و مبنای این نظریه را فرو میریزد. سه. بیمعنا کردن متن؛ هدف هر خواننده از رجوع به متن چیست؟ آیا جز فهم معنای صحیح و اصیل آن است؟ درک نظر و معنای نوشتار، هدف اصلی خواندن است؛ اگر صرفاً فهم ما ملاک باشد، لزومی ندارد که زحمت خواندن متن را به خود بدهیم. انسان ذاتاً حقیقت جو است و در مواجهه با همه چیز، به دنبال درک حقیقت آن است و این در سایه معناداری متن تحقّق مییابد. اگر ما به بیمعنایی متن اعتقاد داشته باشیم، هیچگاه راغب به خواندن آن نمیشویم. آفرینش معنا یا اعطای معنا، بدون توسل به متن موجود هم میسر است؛ بلکه با ایجاد متن راحتتر و دقیقتر امکان پذیر است. بله، در صورتی که کسی بخواهد، متن را با نظر و آرای خود، تحریف کند، دست به چنین کاری میزند و با توسّل به چنین نظریهای، تحریف خود را تفسیر و تأویل مینامد. باید توجه داد که تفاسیر متعدد از یک متن - مثلاً در تفسیر قرآن - بر اساس این اصل بدیهی است که قرآن کریم - دارای معنایی اصیل و حقیقتی ناب است - که دستیافتنی است و برای فهم آن حقیقت، باید تلاش کرد. به عبارت دیگر، خود متن زنده و گویا است و بهترین معیار نقد تفاسیر گوناگون هم، خود قرآن است. اما در قرائت پذیری جدید، متن فاقد معنا است و اگر دارای معنایی هم باشد، دست نیافتنی است و هیچ معیاری برای نقادی و سنجش قرائتهای مختلف، وجود ندارد. بنابراین، نظریه قرائتهای دینی، دارای اشکالات جدی معرفتشناسانه است که دفاع از آن را غیر ممکن میسازد و آن را به نظریهای نامعقول تنزل میدهد. بر این نظریه، اشکالات دیگری نیز وارد است که فعلاً به این مقدار بسنده میشود برای مطالعه بیشتر ر.ک: الف. قرائت دین، مجموعه مقالات، قم: انتشارات ظفر 1380. ب. درآمدی برهرمنوتیک، احمد واعظی، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی. ج. تحلیل زبان قرآن و روش فهم آن، محمد سعیدی روشن، تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلام..
- [سایر] نظریه پلورالیسم دینی و قرائتهای مختلف از دین را توضیح دهید و تفاوتشان را ذکر کنید.
- [سایر] نظریه ی پلورالیسم دینی و قرائتهای مختلف از دین را توضیح دهید و تفاوتشان را ذکر کنید؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] باتوجه به اینکه ازلحاظ منطقی مسوولیت کیفری واعمال مجازات برمبنای قوه تشخیص فرد می باشد وصرف رسیدن به یک سن خاص ویا بلوغ جنسی وجسمی که در اکثر موارد ممکن است با رشد عقلی وقدرت تشخیص مسایل همراه نباشد نمی تواند مبنای مسوولیت فرد قرار گیرد نظر شما در مورد پذیرش مفهومی به نام"رشد کیفری"- به معنای رسیدن به آن اندازه از رشد عقلی که فرد قادر به درک صحیح امر ونهی شارع(یاقانونگذار) باشد- به جای مفهوم بلوغ چیست؟
- [سایر] با عرض سلام خدمت استاد هادوی. چندی قبل، یک مقاله ای تحت عنوان (آیا همه ادیان بر حق هستند؟) از شما مطالعه کردم، لذا چون سؤال همسو با سؤال ذهن من بود، بر خود لازم دانستم با شما مطرح کنم. امیدوارم بتوانم پاسخ عقلی و منطقی دریافت کنم. 2. دلیل به وجود آمدن مذاهب گوناگون و مختلف؛ همانند مالکی، شافعی، حنبلی، حنفی، شیعه (6 امامی، 8 امامی، 12 امامی) و سایر مذاهب کوچک تر، آن هم بعد از رحلت حضرت محمد (ص) در دین اسلام چه بوده؟ و اولین مذهب توسط چه کسی پایه گذاری شد و نام مذهب چیست؟ آیا عمل بنیان گذاران مذاهب، بدعت گذاری در دین و خلاف دستور خداوند نیست؟ آیا خدا آنها را به انجام چنین کاری مأمور کرده؟ اگر جواب مثبت است، آدرس قرآنی آن را مرقوم فرمایید.
- [سایر] سلام من آگاه به این هستم که در مسایل دینی دارای اطلاعات کمی می باشم، اما به طور کلی، به عنوان یک انسان دارای فهم با این موضوع روبرو بوده ام که در جواب بیشتر شبهات و سؤالات مربوط به موضوع عصمت امامان و پیامبران، فقه شیعه دچار نوعی فرافکنی و مغلطه است. در جاهای فراوانی از قرآن کریم به صراحت هرچه تمام تر به ارتکاب گناه توسط پیامبران اشاره شده است یا در ادعیه منسوب به امامان، آنان خود معترف به ذنب و گناه خود بوده اند، اما عالم شیعی با یک فرافکنی وصف ناپذیر، توجیهاتی از این قبیل را به میان می آورد: "در این جا منظور از ذنب، ترک اولی است" یا "امام برای خودش دعا را نمی خوانده و آن دعا مشمول ما انسان های خطا کار می شود." در جایی (همین سایت) دیدم که حتی کشته شدن فردی توسط حضرت موسی یا داستان خوردن میوه ممنوعه توسط حضرت آدم به ترک اولی تفسیر شده و گویا آن قسمت از قرآن که سخن از استغفار پیامبر و بخشیده شدن وی توسط باری تعالی را به میان آورده بیهوده است، و تمام این توجیهات و چشم پوشی ها در حالی اتفاق می افتد که فقه شیعه در جایی دیگر از یک حرف اضافه یا اعراب کلمات در قران برای اثبات ادعای خود استفاده می کند. من خود به صورت شناسنامه ای یک جوان شیعه هستم، اما برای من این طور استنباط شده که گویا فقه شیعه در ابتدا به صورت عقلی و استدلالی! به عصمت پیامبران و امامان رسیده و پس از آن و برای توجیه آن از هیچ ترفندی فرو گذار نکرده است. در آخر باید اضافه کنم که صراحت لهجه من تنها به علت منتقل کردن کامل سؤالم بوده است و در این زمینه خود را محتاج جواب (منطقی) شما می بینم.
- [آیت الله مکارم شیرازی] آیا این نظر فقهی مورد قبول حضرتعالی هست که هر شخص باید به امام زمان خود اقتدا کند به اینگونه که امام حسین (علیه السلام) در زمان مولا علی (علیه السلام) و حضرت امام حسن (علیه السلام) به این دو امام زمان خود اقتدا کرده و مردم دوره هر امام به امام زمان خود به این علت است که مقام حضرت سلمان از ابوذر بالاتر و حضرت مقداد از سلمان بالاتر زیرا به میزان اقتدا و اطاعت از امام زمان خود دارای درجه ای از ایمان می باشند بنابر این ما باید در زمان غیبت مولا صاحب الزمان (عج) به ایشان اقتدا کرده و در پس پرده غیبت سطح فکری فرهنگی مذهبی خود را بالا برده و خود و به طبع مردم و جامعه را آماده ظهور کنیم؟ اگر این نظر را قبول ندارید لطفا دلایل خود را بیان نمایید؟ با توجه به روایتی از امام صادق (علیه السلام) در مقدمه صحیفه سجادیه که هر قیامی تا قبل از قیام قائم آل محمّد(ص) بر اندوه ما و شیعیان ما می افزاید و در طوفان بلا هلاک می شود، نظریه فقهی سوال اول تعمیم داده نمی شود زیرا نمونه بارز آن انقلاب ما می باشد که بسیاری از شیعیان در جریان انقلاب و بعد از ان در 8 سال جنگ به شهادت رسیده و مسلماً قلب مولا صاحب الزّمان (عج) را به درد آورده و حال نیز به حقوق اشخاص منتقد تجاوز و به آنان برچسب بی دینی زده می شود که این عمل بدینجا رسیده که خیل عظیمی از مردم دین گریز و بعضاً منکر امام زمان (عج) شده اند و مطمئناً این نیز قلب امام زمان(ع) را به درد می آورد. آخر این انقلاب چه ثمره ایی داشت برای ما؟ لطفاً منطقاً جواب دهید؟ اگر این نظریه ها را رد می کنید پس حال که مردم به خیابانها آمده اند کار درستی است؟
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.
- [سایر] سلام عرض میکنم.و متشکرم میشم اگه در اسرع وقت به سوالم جواب بدید. من یه پسر 21 ساله هستم و دانشجوی برق یکی از بهترین دانشگاه های ایران. 7 ماه شده که به دختر خانومی علاقه دارم.راستش از نظر عقلی و روحی و مسولیت پذیری به درک ازدواج رسیدم (بر اساس تست , روانشناس و اطرافیان...همه بهم میگن 26 -27 سالته). اما با این حال خانواده ام میگن تا دکترا نگیری از ازدواج خبری نیست.خانواده دختر خانوم هم،تا حالا اصلا منو ندیدن اما فقط چون از یه کلان شهر دیگه بجز تهرانم و اونا شهر منو دوست ندارند بهم جواب منفی میدن.و حتی این فرصت رو نمیدند که پای صحبت های من بشینند تا بیشتر با تفکراتم اشنا بشوند. من هفت ماه تمام ، دعا کردم.حتی بعد از چهار سال،دوباره شروع کردم به نماز خواندن؛هر دعا و نمازی که دیگران گفتند مجربه برای استجابت دعام خواندم.هر راهی که فکر کردم من رو به مقصد میرسونه رفتم،ولی جوابم فقط یه درب بسته بود!! خواسته ام منطقی و حلاله،تلاشمو دارم میکنم برای شغل،و هر چی لازمه واسه ازدواج دارم تنهایی یاد میگیرم یا اماده میکنم، بدون کمک خانواده!! راستش الان خیلی افسردم و ناراحت...و سردرگمم!! تکلیفم معلوم نیست.و این روی درسم به شدت اثر گذاشته!! و کلا تا حالا هیچ وقت تا این اندازه احساس نا امیدی نکرده بودم.ناامید از زندگی.از درس.از خانواده ام...! اون دختر خانم ایده ال نیستن...اما با معیار های من مثله مذهب,حجاب,اصالت خانوادگی و...مطابقت دارن و بجز این...من به شدت بهشون علاقه دارم. حالا از شما کمک میخوام که بهم بگین چیکار کنم تا به اون خانم برسم؟
- [سایر] ابیات مشهور زیر و سخنان دیگر مدعیان وحدت وجود دارای چه توجیهی است؟ یکی هست، و هیچ نیست، جز او هر دو عالم ،یک فروغ روی اوست، گفتمت پیدا، و پنهان نیز هم گویند که کنه ذات حق نتوان یافت، ما یافته ایم، که کنه ذاتش ماییم ای قوم به حج رفته؛ کجائید؟ کجائید؟ معبود، همین جاست ،بیائید، بیائید آنان که طلب کار خدائید، خود آئید، حاجت به طلب نیست ،خدائید ،خدائید آنان که ادعای به خدایی رسیدن می کنند؛ مانند کسی که گفت: گر به خودآئی به خدائی رسی. یا آن که گفت: خود به خود گوینده ایاک نعبد نستعینم. حتی قادر نبودند خود را از مردن برهانند. حضرت ابراهیم (ع) در برابر آن شخصی که ادعای خدائی می کرد فرمودند: خدای من آن کسی است که خورشید را از مغرب بر می آورد و در مشرق فرو می برد آیا تو می توانی عکس آن را انجام دهی. ما از آنها نمی خواهیم آنچه که حضرت ابراهیم (ع) از نمرود خواست را انجام دهند؛ یعنی جهت گردش وضعی زمین را تغییر دهند. آیا می توانند یک سلول را، که اگر علوم غربی نبود از وجود آن هم بی اطلاع بودیم، به گونه ای علمی تشریح کنند و بگویند چگونه عمل می کند؟ آنها خدا هستند! و محاط بر هر آنچه هست! بنابراین باید علم آنها در حد کمال باشد. چرا در این دیدگاه وقتی می خواهند خالق و مخلوق را به هم نزدیک کنند، یا خالق را در حد نازل ترین درجات مخلوق پایین می آورند و جلوه می دهند؟ مانند آن شخصی که بر سگی سجده کرد و گفت: چیزی جز خدا ندیدم. و یا خود را به اندازه خالق بالا می برند؟ مانند آن که گفت: گویند که کنه ذات حق نتوان یافت ما یافته ایم که کنه ذاتش مائیم یا آن که گفت: "لیس فی جبتی سوی الله".
- [سایر] سلام اقای مرادی از این حرفا بگذرم که همه ی برنامه های شما رو دیدم و خیلی علاقه دارم به حرفاتون هر چند که مهمه ولی میدونم که میدونید وگرنه هرگز نمیومدم اینجا وووو برم سر اصل مطلب؟ من دختر 22 ساله هستم از یه خانواده ی مذهبی نزدیک به یک سال پیش از طریق چت با یه پسری اشنا شدم ،اون یه سال از من کوچیکتره و پسر خوبیه ما همدیگه رو خواهر و برادر میدونیم و حرفای بیربط و مزخرف هم نمیزنیم وقتی مشکلی واسه من پیش بیاد باهاش در میون میگذارم و اون هم بهم کمک میکنه و همینطور اون به حرف همدیگه گوش میدیم قبلترها من اصلا نماز صبح نمیخوندم ولی اون موقع اذان به موبایلم زنگ میزد تا بیدار شم و نمازمو بخونم با هم نماز میخونیم ،قران میخونیم قرار میذاریم قدر پدر و مادرهامون رو بدونیم ، قرار میذاریم به کسانی که دوستشون داریم یاداوری کنیم که واقعا دوستشون داریم وقتی با باباش دعواش میشه سعی میکنم از اون فکرایی که موجب میشه از خانواده اش بدش بیاد دورش کنم و البته گاهی اوقات هم شده که من از مامانم اینا دلخور شدم و رفتم تنها یه گوشه نشستم و اون بهم گفته فکر کن منم پیش اونا نشستم و منو راضی میکنه که از کسی دلخور نمونم بهم میگه وقتی میرم بیرون موهامو بپوشونم ، و وقتی که میرم بیرون زود برگردم که توی کوچه های خلوت کسی مزاحمم نشه قرار میذاریم با هم بقیه خوشرفتاری کنیم ووو اون از یه شهر دیگه و من هم از یه شهر ودیار دیگه! ولی واقعا بعضی وقتا بهتر از پدر و مادرم واسم کار کرده و منطقش بهتر منو راضی کرده هیچ وقت با هم برنامه ریزی نکردیم که همو ببینیم یا اینکه هر چیز غیر منطقی و غیر اخلاقی دیگه ای از هم دیگه بخواهیم اون واقعا واسه من یه داداشه گاهی ایمیل گاهی چت و گاهی هم تلفنی از هم خبر میگیریم یه اتفاقات خاصی بین ما افتاده که ما نمیتونیم بیخیال هم بشیم ، من اندازه ی خانواده ی خودم واسش نگران میشم، خیلی چیزای دیگه ای هم هست ولی من نمیخوام وقت شما رو بگیرم نظرتون چیه؟ اگه دو نفر اینجوری باشن؟؟؟ موردی داره؟ دین چی میگه؟ فکر میکنم موردمون اینقدر خاص هست که شما رو راغب کنه خیلی زود جواب منو بدید