طبق رابطه علت و معلول انسان را خدا به وجود آورده بنا بر این طبق این رابطه خدا را هم باید کسی آفریده باشد؟ برخی از جمله اندیشمندان غربی شبهه ای را مطرح کرده اند که اگر اصل علیت ، دارای کلیت است و هر چیزی نیاز به علت دارد پس باید برای خدا هم علتی در کار باشد در صورتی که فرض این است که او علت نخستین است و علتی ندارد. بنابراین پذیرفتن خدای بی علت ، نقض قانون علیت و عدلیل بر عدم کلیت آن است ، و اگر کلیت آن را نپذیریم نمی توانیم برای اثبات خداوند از این اصل استفاده کنیم. زیرا ممکن است کسی بگوید که اصل ماده و انرژی ، خودبخود و بدون علت بوجود آمده و تحولات آن به پیدایش سایر پدیده ها انجامیده است. این سخن در اثر تفسیر نادرست برای اصل علیت پدید آمده است؛ یعنی چنین پنداشته اند که مفاد اصل مزبوراین است که (( هر چیزی به علت احتیاج دارد )) در صورتی که تعبیر صحیح آن است که (( هر ممکن الوجود یا هر موجود وابسته و نیازمندی ، به علت احتیاج دارد)) و این قاعده ای است کلی و ضروری و استثناء ناپذیر. ما در ادامه بطور مفصل به این موضوع می پردازیم. اگر موضوع اصل علیت موجود به طور مطلق باشد، معنایش این است که موجود - از آن جهت که موجود است - نیاز به علت دارد و لازمهاش این است که هر موجودی، نیازمند به علت باشد؛ ولی چنین مطلبی نه تنها بدیهی نیست؛ بلکه دلیلی هم ندارد و بالاتر آنکه برهان بر خلاف آن داریم؛ بنابراین موضوع این قاعده - که هر موجودی نیازمند به علت است - مقیّد است، نه مطلق. امّا قید این موضوع چیست؟ حکمای اسلامی، معتقدند: قید موضوع قضیه مزبور (ممکن) است؛ یعنی، هر موجودی که ذاتاً امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن محال نباشد، نیازمند به علت خواهد بود و حال آنکه خداوند متعال (واجب الوجود) است، نه (ممکن الوجود)؛ یعنی، فرض نبود آن محال است و وجود برایش ضرورت دارد و عدم برای او محال است. آنچه که نیازمند به علت است، موجودی است که بود و نبود آن مساوی است و علت میآید و یک طرف را برطرف دیگر غالب ساخته، آن چیز را - مثلاً - موجود میکند. چرا که آن شیء به خودی خود، نه میتواند موجود شود، نه معدوم. امّا خداوند متعال (واجب الوجود) است و وجود برای او ضروری و حتمی است. بنابراین، اینکه گفته میشود هر چیزی نیازمند به علت است، مقصود هر چیز (ممکن الوجود) است؛ نه هر وجودی تا شامل خداوند متعال - که واجب الوجود است - نیز شود. در این باب نگا: آموزش فلسفه، ج 2، ص 29 و 30. علاوه بر آنکه اگر فرض شود خداوند - که واجب الوجود است - باز علتی دارد که او را به وجود آورده است، دچار تسلسلی باطل میشویم؛ زیرا اگر یک سلسله از علل و معلولات، خالق و مخلوقات را فرض کنیم - خواه متناهی و خواه غیرمتناهی - که در میان آنها واجب الوجودی بالذات نباشد که دیگر او علت و خالقی نداشته باشد؛ آن سلسله به طور مجموع و هیچیک از آحاد آن جداجدا وجوب پیدا نخواهد کرد و چون وجوب و ضرورت پیدا نمیکند، وجود نیز پیدا نخواهد کرد؛ زیرا هر معلولی آنگاه وجوب و سپس - بر حسب مرتبه نه زمان - وجود پیدا میکند که امکان عدم به هیچ وجه در وی نباشد و به اصطلاح سدّ باب جمیع اعلام از وی شده باشد. اگر فرض کنیم وجود آن شیء هزار و یک شرط دارد و با نبودن هر یک از آحاد سلسله و یا مجموع سلسله را اگر در نظر بگیریم، میبینیم وجوب وجود ندارد؛ زیرا بدیهی است که خود آن واحد - به دلیل آنکه ممکن بالذات است - نمیتواند ایجاب کننده خود و سدکننده ابواب عدم برخود باشد؛ علتش نیز چنین است؛ زیرا درست است که اگر فرض کنیم علت آن واحد یا علت مجموع - که جمیع آحاد است - موجود باشد، معلول وجوب و وجود پیدا میکند؛ ولی فرض این است که خود آن علت نیز، امکان عدم دارد و راه عدم بر معلول از طریق عدم آن علت باز است. همچنان که راه عدم آن علت، از طریق عدم علتش نیز باز است و نیز الی غیر النهایة؛ یعنی، هر یک از معالیل را که در نظر بگیریم راه عدم بر او از طریق عدم جمیع علل قبلی، باز است؛ یعنی، برای این معلول، امکان عدم از راه امکان عدم بر جمیع آحاد مقدم بر وی باز است. پس تمام سلسله در مرحله امکان است، نه در مرحله وجوب و حال آنکه تا به مرحله وجوب نرسد، وجود پیدا نمیکند تنها با وجود واجب الوجود بالذات در سلسله است که تمام امکانات عدم سدّ میشود. امّا چون نظام هستی، موجود است پس واجب است و چون واجب است، پس واجب الوجود در رأس این نظام قرار گرفته و از ذات او است که وجوب وجود بر همه ممکنات فائض شده است. نگا: اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5، صص 74 - 76. چنین اشکالی نشان میدهد که تصور درستی از خداوند وجود ندارد بنابراین ابتداء باید تصور خود را تصحیح کنیم. خدا هیچ مثل و مانندی ندارد و از هر عیب و نقصی مبراست. خدا یعنی حقیقتی که آفرینده و مبدأ اول همه اشیاء است، حقیقتی که بازگشت همه اشیاء به اوست. او حقیقتی نامتناهی و نامحدود است و هیچ محدودیت زمانی و مکانی و غیره نمیپذیرد. روشن است که اگر خداوند را درست تصور کنیم، ملاحظه میکنیم که چنین خدایی نه تنها نیاز به آفریدگار ندارد، بلکه محال است که آفریدگار داشته باشد و او علت همه موجودات است. ما در این اختصار تنها به یک دلیل عقلی بسنده میکنیم؛ اما پیش از بحث اصلی بیان یک مقدمه ضروری است. متفکر شهید استاد مطهری در مسأله خدا سخنی سنجیده و دقیق دارند که همواره باید فراروی ما باشد: برای درک هر حقیقتی شرط اول این است که صورت مسأله به نحو صحیحی در اندیشه جوینده حقیقت طرح شود؛ پس از آنکه به صورت صحیحی در اندیشهاش طرح شد، امکان تحقیق و کاوش و استدلال برایش پیدا میشود؛ اما تا وقتی که به صورت غلطی مطرح است، امکان درک و تحقیق و استدلال نیست. همچنانکه برای نشانه زدن، شرط اول، نشانهگیری صحیح است؛ یک نفر تیرانداز اگر به جای هدف نقطه دیگری را غیر از هدف اصلی نشانهگیری کند، هرگز موفق نخواهد شد هر چند تیرانداز ماهری باشد و عمل خویش را صدها بار تکرار کند. در مسأله خداشناسی از اول باید متوجه کیفیت طرح مساله باشیم، این است که کار را آسان میکند. از اول باید بدانیم که بحث درباره خدا از نوع بحث درباره یک پدیده و یک جزء عالم و یا یک عامل از عوامل مؤثر در عالم نیست، بلکه از نوع بحث درباره کل عالم است و به همین دلیل در قلمرو فلسفه است...(-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج: 5 صص: 102 - 101، انتشارات صدرا،چاپ چهارم، 1374) همه موجودات جهان امکان به واسطه وجود دیگری موجود میشوند و برای موجود شدن نیازمند علت هستند، وجود ما انسانها این گونه است که برای موجود شدن نیازمند علت هستیم و بدون علت موجود نمیشویم. تنها خداوند است که وجودی مستقل حقیقی است که از هر جهت مستقل است و هیچ گونه وابستگی به غیر ندارد. یعنی نه تصورش وابسته به تصور دیگری است و نه برای موجود شدن نیازمند دیگری است و نه برای موجود شدن نیازمند علت است. بنابراین تنها موجود مستقل حقیقی همین موجود است که از هر جهت مستقل است و هیچ جهت نیازمندی در او نیست، بلکه دیگران به او نیازمند هستند. اصطلاح واجب الوجود بالذات که در فلسفه رایج است به همین معنای موجودی است که از همه جهات مستقل است و هیچ نیاز و وابستگی در او امکان و تصور ندارد. فلاسفه تعبیری دارند تحت عنوان واجب الوجود بذاته واجب الوجود من جمیع الجهات که منظور آنها توجه دادن به این نکته است که فقط خداوند سبحان موجود مستقل حقیقی است و همه موجودات وابسته به اویند و او به هیچ موجودی نیازمند نیست. پس تنها خداوند متعال به معنای حقیقی کلمه وجودی مستقل است و موجودات دیگر وابسته به او هستند. واژه (خدا) در زبان فارسی نیز به معنای واجبالوجود و هستی مستقلی است که وجودش از خودش است و در هستی نیاز به دیگری ندارد، موجودی که وجود و هستی تمام موجودات وابسته به اوست.(- لغتنامه دهخدا، ج 6، ص 9551) با این مقدمه استدلال برای اثبات وجود خداوند متعال به عنوان وجودی مستقل و ذی شعور آسان میشود. ما در این مجال تنها به یک استدلال اکتفاء میکنیم، و آن را در چهار بند خلاصه میکنیم: 1 در جهان هستی، یقینا اشیاء و چیزهایی موجود هستند. ما به هستی خود علم و یقین داریم و میدانیم که موجود هستیم و غیر از خودمان، اشیاء و چیزهای بسیاری را میشناسیم که آنها نیز حقیقتا موجودند چه بسا از ما تأثیر میپذیرند یا در ما تأثیر میگذارند. 2 اشیایی را که پیرامون خود میشناسیم لااقل در جهان طبیعی و مادی ممکن الوجود هستند؛ یعنی ضرورت و هستی خود را از علت گرفتهاند و به علت هستیبخش خود متکی هستند، زیرا مثلاً (من) زمانی نبودهام و زمانی هم خواهد آمد که در این جهان نیستم. اگر وجود برای من ضروری بود و این ضرورت از ناحیه ذات خود من بود، امکان نداشت که هیچگاه موجود نباشم. همینکه اکنون هستم، و در گذشته نبودم و آینده نیز نخواهم بود، نشان از این است که ضرورت و وجود خود را از علتی هستیبخش گرفتهام. 3 سر سلسله علتهای هستیبخش باید، خود معلول نباشد و ضرورت وجود را از دیگری نگرفته باشد و به اصطلاح واجبالوجود بذاته باشد. یعنیاگر سر سلسله نظام هستی واجب الوجود و وجود مستقل حقیقی نباشد که هیج نیازی به دیگران ندارد، و وجود برای او ضروری نباشد و او نیز نیازمند به علت باشد، معلول خواهد بود. در این صورت هیچگاه، هیچ موجودی در جهان موجود نمیشود. زیرا معلول؛ یعنی عین وابستگی به علتی که به او هستی میبخشد، اگر علت، معلولِ علت دیگری باشد، پس آن نیز نسبت به علت ایجادکننده عین وابستگی است و استقلالی از خود ندارد. در این صورت اگر سلسلهای از علتها و معلولهایی فرض شوند که هر کدام معلول علتی بالاتر از خود است، زنجیرهای از موجوداتی غیرمستقل و وابسته تشکیل میشود. روشن است که وجود و هستی وابسته بدون وجود و هستی مستقل که هیچگونه وابستگی به دیگری نداشته باشد، اصلاً قابل فرض نیست. پس با فرض وجودی مستقل که کل سلسله و زنجیره موجودات وابسته به او بستگی دارد، این سلسله موجود میشود و تحقق مییابد. پس واضح و روشن است که سلسله و زنجیره علتها و معلولها باید آغازی داشته باشد که فلاسفه از آن به اصل تسلسل یاد میکنند. آنها بیان میدارند که تسلسل در علتهای هستیبخش محال است و سلسله موجودات جهان باید به آغازی منتهی شود که خود موجودِ مستقل و واجبالوجود بالذات است؛ یعنی ضرورت وجودی خود را از ذات خودش گرفته است و وجودی است که هستیاش قائم به خودش است و مستند به علتی دیگر نیست. 4 اگر چنین موجودی در آغاز جهان آفرینش نباشد، هیچگاه این جهان تحقق و وجود نخواهد یافت. اما در بند اول دانستیم که موجودات بسیاری در عالم و جهان ما موجودند و همین نشانه از وجود آغازی است که علت نخستین و آغازی جهان است و واجبالوجود بالذات و مستقل میباشد. با این بیان وجود خداوند متعال به عنوان موجودی که به تمام معنی مستقل است و هستی او از خودش است، و نیاز به غیر ندارد، ثابت میشود. او آفریدگاریی است که هیچ نیازی به آفریدگار ندارد. فردوسی چه زیبا میسراید: بنام خداوند جان و خردکزین برتر اندیشه برنگذرد خداوند نام و خداوند جایخداوند روزی ده رهنمای خداوند کیوان و گردون سپهرفروزنده ماه و ناهید و مهر ز نام و نشان و گمان برتر استنگارنده بر شده گوهر است ... بنام خدای جهانآفریننمانم ز گردان یکی بر زمین... پناه بلندی و پستی توییندانم چهای؟ هر چه هستی تویی حکیم ابوالقاسم فردوسی در این اشعار بخشی از معنای خدا را روشن میکند و نشان میدهد که تمام موجودات، آفریده او هستند و او برتر از نام و نشان و گمان است. مناسب میدانم که تنها بیت آخر او را توضیح دهم: (بلندی)؛ یعنی عالم مجردات. (پستی)؛ یعنی جهان طبیعت. (ندانم چهای؟)؛ یعنی به کنه ذات تو پی نمیبرم، زیرا از نام و نشان و گمان و خرد برتر هستی. (هرچه هستی تویی)؛ یعنی تو وجود صمدی هستی که تمام هستی متعلق به توست و این توحید ناب اسلامی است. با این بیان توضیح شعر نظامی نیز روشن میشود. (همه نیستند)؛ یعنی هیچکدام از عالم مجردات و جهان طبیعت هستی مستقل از خود ندارند و وابسته به تو هستند و تو تنها شایسته تمام هستی میباشی، زیرا آنها همگی وابسته به توند و آفریدهاند و تو تنها موجود مستقل حقیقی و آفریننده این سلسله موجودات هستی. یا نظامی میسراید: پناه بلندی و پستی توییهمه نیستند، هرچه هستی تویی همه آفریدست بالا و پستتویی آفریننده هر چه هست با این بیان روشن میشود که او موجودی مستقل و حقیقی است که تنها لباس استقلال را او را سزاست، آفریدگار مطلق جهان است که همه موجودات به او وابستهاند و او به هیچ موجودی وابسته نیست. آفریدگار همه موجودات است و او آفریده هیچ موجودی نیست. آنکه آفریده و مخلوق است، معلول میباشد و معلول و مخلوق محتاجند؛ و موجود محتاج نمیتواند سر سلسله همه هستی باشد. حال که چنین است، او معلول نیازها و کمبودهای ما نیست. او خدایی است که همواره با ماست و ما همواره به او احتیاج داریم، زیرا در نهاد ما نیاز به او نهاده شده است. قرآن از خداوند سبحان الله الصمد تعبیر میکند؛ یعنی موجودی که اصل و مقصد و مقصود همگی موجودات است و تنها او صمد است و همه موجودات دیگر رویِ نیاز به او که بی نیاز مطلق است، دارند. لحظهای در وجود خود اندیشه کنیم؛ آیا همه وجود ما فریاد نیاز به پیشگاه بینیاز او ندارد؟ آری کمبودهای ما به او جبران میشود، زیرا جمله عالم یک فروغ روی اوست و خداوند حقیقتی است که همه جهانیان به او وابستهاند و از او فیض میگیرند؛ و تنها او فقرها و کمبودهای جهانیان را بر طرف میکند. زیرا او تمام حیات، تمام علم، تمام حکمت، تمام قدرت و تمام حقیقت است. و همه نیستند، هرچه هستی تویی.
طبق رابطه علت و معلول انسان را خدا به وجود آورده بنا بر این طبق این رابطه خدا را هم باید کسی آفریده باشد؟
طبق رابطه علت و معلول انسان را خدا به وجود آورده بنا بر این طبق این رابطه خدا را هم باید کسی آفریده باشد؟
برخی از جمله اندیشمندان غربی شبهه ای را مطرح کرده اند که اگر اصل علیت ، دارای کلیت است و هر چیزی نیاز به علت دارد پس باید برای خدا هم علتی در کار باشد در صورتی که فرض این است که او علت نخستین است و علتی ندارد. بنابراین پذیرفتن خدای بی علت ، نقض قانون علیت و عدلیل بر عدم کلیت آن است ، و اگر کلیت آن را نپذیریم نمی توانیم برای اثبات خداوند از این اصل استفاده کنیم. زیرا ممکن است کسی بگوید که اصل ماده و انرژی ، خودبخود و بدون علت بوجود آمده و تحولات آن به پیدایش سایر پدیده ها انجامیده است.
این سخن در اثر تفسیر نادرست برای اصل علیت پدید آمده است؛ یعنی چنین پنداشته اند که مفاد اصل مزبوراین است که (( هر چیزی به علت احتیاج دارد )) در صورتی که تعبیر صحیح آن است که (( هر ممکن الوجود یا هر موجود وابسته و نیازمندی ، به علت احتیاج دارد)) و این قاعده ای است کلی و ضروری و استثناء ناپذیر. ما در ادامه بطور مفصل به این موضوع می پردازیم.
اگر موضوع اصل علیت موجود به طور مطلق باشد، معنایش این است که موجود - از آن جهت که موجود است - نیاز به علت دارد و لازمهاش این است که هر موجودی، نیازمند به علت باشد؛ ولی چنین مطلبی نه تنها بدیهی نیست؛ بلکه دلیلی هم ندارد و بالاتر آنکه برهان بر خلاف آن داریم؛ بنابراین موضوع این قاعده - که هر موجودی نیازمند به علت است - مقیّد است، نه مطلق. امّا قید این موضوع چیست؟ حکمای اسلامی، معتقدند: قید موضوع قضیه مزبور (ممکن) است؛ یعنی، هر موجودی که ذاتاً امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن محال نباشد، نیازمند به علت خواهد بود و حال آنکه خداوند متعال (واجب الوجود) است، نه (ممکن الوجود)؛ یعنی، فرض نبود آن محال است و وجود برایش ضرورت دارد و عدم برای او محال است. آنچه که نیازمند به علت است، موجودی است که بود و نبود آن مساوی است و علت میآید و یک طرف را برطرف دیگر غالب ساخته، آن چیز را - مثلاً - موجود میکند. چرا که آن شیء به خودی خود، نه میتواند موجود شود، نه معدوم. امّا خداوند متعال (واجب الوجود) است و وجود برای او ضروری و حتمی است. بنابراین، اینکه گفته میشود هر چیزی نیازمند به علت است، مقصود هر چیز (ممکن الوجود) است؛ نه هر وجودی تا شامل خداوند متعال - که واجب الوجود است - نیز شود. در این باب نگا: آموزش فلسفه، ج 2، ص 29 و 30.
علاوه بر آنکه اگر فرض شود خداوند - که واجب الوجود است - باز علتی دارد که او را به وجود آورده است، دچار تسلسلی باطل میشویم؛ زیرا اگر یک سلسله از علل و معلولات، خالق و مخلوقات را فرض کنیم - خواه متناهی و خواه غیرمتناهی - که در میان آنها واجب الوجودی بالذات نباشد که دیگر او علت و خالقی نداشته باشد؛ آن سلسله به طور مجموع و هیچیک از آحاد آن جداجدا وجوب پیدا نخواهد کرد و چون وجوب و ضرورت پیدا نمیکند، وجود نیز پیدا نخواهد کرد؛ زیرا هر معلولی آنگاه وجوب و سپس - بر حسب مرتبه نه زمان - وجود پیدا میکند که امکان عدم به هیچ وجه در وی نباشد و به اصطلاح سدّ باب جمیع اعلام از وی شده باشد. اگر فرض کنیم وجود آن شیء هزار و یک شرط دارد و با نبودن هر یک از آحاد سلسله و یا مجموع سلسله را اگر در نظر بگیریم، میبینیم وجوب وجود ندارد؛ زیرا بدیهی است که خود آن واحد - به دلیل آنکه ممکن بالذات است - نمیتواند ایجاب کننده خود و سدکننده ابواب عدم برخود باشد؛ علتش نیز چنین است؛ زیرا درست است که اگر فرض کنیم علت آن واحد یا علت مجموع - که جمیع آحاد است - موجود باشد، معلول وجوب و وجود پیدا میکند؛ ولی فرض این است که خود آن علت نیز، امکان عدم دارد و راه عدم بر معلول از طریق عدم آن علت باز است. همچنان که راه عدم آن علت، از طریق عدم علتش نیز باز است و نیز الی غیر النهایة؛ یعنی، هر یک از معالیل را که در نظر بگیریم راه عدم بر او از طریق عدم جمیع علل قبلی، باز است؛ یعنی، برای این معلول، امکان عدم از راه امکان عدم بر جمیع آحاد مقدم بر وی باز است. پس تمام سلسله در مرحله امکان است، نه در مرحله وجوب و حال آنکه تا به مرحله وجوب نرسد، وجود پیدا نمیکند تنها با وجود واجب الوجود بالذات در سلسله است که تمام امکانات عدم سدّ میشود. امّا چون نظام هستی، موجود است پس واجب است و چون واجب است، پس واجب الوجود در رأس این نظام قرار گرفته و از ذات او است که وجوب وجود بر همه ممکنات فائض شده است. نگا: اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5، صص 74 - 76.
چنین اشکالی نشان میدهد که تصور درستی از خداوند وجود ندارد بنابراین ابتداء باید تصور خود را تصحیح کنیم. خدا هیچ مثل و مانندی ندارد و از هر عیب و نقصی مبراست. خدا یعنی حقیقتی که آفرینده و مبدأ اول همه اشیاء است، حقیقتی که بازگشت همه اشیاء به اوست. او حقیقتی نامتناهی و نامحدود است و هیچ محدودیت زمانی و مکانی و غیره نمیپذیرد. روشن است که اگر خداوند را درست تصور کنیم، ملاحظه میکنیم که چنین خدایی نه تنها نیاز به آفریدگار ندارد، بلکه محال است که آفریدگار داشته باشد و او علت همه موجودات است.
ما در این اختصار تنها به یک دلیل عقلی بسنده میکنیم؛ اما پیش از بحث اصلی بیان یک مقدمه ضروری است. متفکر شهید استاد مطهری در مسأله خدا سخنی سنجیده و دقیق دارند که همواره باید فراروی ما باشد: برای درک هر حقیقتی شرط اول این است که صورت مسأله به نحو صحیحی در اندیشه جوینده حقیقت طرح شود؛ پس از آنکه به صورت صحیحی در اندیشهاش طرح شد، امکان تحقیق و کاوش و استدلال برایش پیدا میشود؛ اما تا وقتی که به صورت غلطی مطرح است، امکان درک و تحقیق و استدلال نیست. همچنانکه برای نشانه زدن، شرط اول، نشانهگیری صحیح است؛ یک نفر تیرانداز اگر به جای هدف نقطه دیگری را غیر از هدف اصلی نشانهگیری کند، هرگز موفق نخواهد شد هر چند تیرانداز ماهری باشد و عمل خویش را صدها بار تکرار کند.
در مسأله خداشناسی از اول باید متوجه کیفیت طرح مساله باشیم، این است که کار را آسان میکند. از اول باید بدانیم که بحث درباره خدا از نوع بحث درباره یک پدیده و یک جزء عالم و یا یک عامل از عوامل مؤثر در عالم نیست، بلکه از نوع بحث درباره کل عالم است و به همین دلیل در قلمرو فلسفه است...(-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج: 5 صص: 102 - 101، انتشارات صدرا،چاپ چهارم، 1374) همه موجودات جهان امکان به واسطه وجود دیگری موجود میشوند و برای موجود شدن نیازمند علت هستند، وجود ما انسانها این گونه است که برای موجود شدن نیازمند علت هستیم و بدون علت موجود نمیشویم. تنها خداوند است که وجودی مستقل حقیقی است که از هر جهت مستقل است و هیچ گونه وابستگی به غیر ندارد. یعنی نه تصورش وابسته به تصور دیگری است و نه برای موجود شدن نیازمند دیگری است و نه برای موجود شدن نیازمند علت است.
بنابراین تنها موجود مستقل حقیقی همین موجود است که از هر جهت مستقل است و هیچ جهت نیازمندی در او نیست، بلکه دیگران به او نیازمند هستند. اصطلاح واجب الوجود بالذات که در فلسفه رایج است به همین معنای موجودی است که از همه جهات مستقل است و هیچ نیاز و وابستگی در او امکان و تصور ندارد. فلاسفه تعبیری دارند تحت عنوان واجب الوجود بذاته واجب الوجود من جمیع الجهات که منظور آنها توجه دادن به این نکته است که فقط خداوند سبحان موجود مستقل حقیقی است و همه موجودات وابسته به اویند و او به هیچ موجودی نیازمند نیست. پس تنها خداوند متعال به معنای حقیقی کلمه وجودی مستقل است و موجودات دیگر وابسته به او هستند.
واژه (خدا) در زبان فارسی نیز به معنای واجبالوجود و هستی مستقلی است که وجودش از خودش است و در هستی نیاز به دیگری ندارد، موجودی که وجود و هستی تمام موجودات وابسته به اوست.(- لغتنامه دهخدا، ج 6، ص 9551) با این مقدمه استدلال برای اثبات وجود خداوند متعال به عنوان وجودی مستقل و ذی شعور آسان میشود. ما در این مجال تنها به یک استدلال اکتفاء میکنیم، و آن را در چهار بند خلاصه میکنیم:
1 در جهان هستی، یقینا اشیاء و چیزهایی موجود هستند. ما به هستی خود علم و یقین داریم و میدانیم که موجود هستیم و غیر از خودمان، اشیاء و چیزهای بسیاری را میشناسیم که آنها نیز حقیقتا موجودند چه بسا از ما تأثیر میپذیرند یا در ما تأثیر میگذارند.
2 اشیایی را که پیرامون خود میشناسیم لااقل در جهان طبیعی و مادی ممکن الوجود هستند؛ یعنی ضرورت و هستی خود را از علت گرفتهاند و به علت هستیبخش خود متکی هستند، زیرا مثلاً (من) زمانی نبودهام و زمانی هم خواهد آمد که در این جهان نیستم. اگر وجود برای من ضروری بود و این ضرورت از ناحیه ذات خود من بود، امکان نداشت که هیچگاه موجود نباشم. همینکه اکنون هستم، و در گذشته نبودم و آینده نیز نخواهم بود، نشان از این است که ضرورت و وجود خود را از علتی هستیبخش گرفتهام.
3 سر سلسله علتهای هستیبخش باید، خود معلول نباشد و ضرورت وجود را از دیگری نگرفته باشد و به اصطلاح واجبالوجود بذاته باشد. یعنیاگر سر سلسله نظام هستی واجب الوجود و وجود مستقل حقیقی نباشد که هیج نیازی به دیگران ندارد، و وجود برای او ضروری نباشد و او نیز نیازمند به علت باشد، معلول خواهد بود. در این صورت هیچگاه، هیچ موجودی در جهان موجود نمیشود. زیرا معلول؛ یعنی عین وابستگی به علتی که به او هستی میبخشد، اگر علت، معلولِ علت دیگری باشد، پس آن نیز نسبت به علت ایجادکننده عین وابستگی است و استقلالی از خود ندارد. در این صورت اگر سلسلهای از علتها و معلولهایی فرض شوند که هر کدام معلول علتی بالاتر از خود است، زنجیرهای از موجوداتی غیرمستقل و وابسته تشکیل میشود. روشن است که وجود و هستی وابسته بدون وجود و هستی مستقل که هیچگونه وابستگی به دیگری نداشته باشد، اصلاً قابل فرض نیست. پس با فرض وجودی مستقل که کل سلسله و زنجیره موجودات وابسته به او بستگی دارد، این سلسله موجود میشود و تحقق مییابد.
پس واضح و روشن است که سلسله و زنجیره علتها و معلولها باید آغازی داشته باشد که فلاسفه از آن به اصل تسلسل یاد میکنند. آنها بیان میدارند که تسلسل در علتهای هستیبخش محال است و سلسله موجودات جهان باید به آغازی منتهی شود که خود موجودِ مستقل و واجبالوجود بالذات است؛ یعنی ضرورت وجودی خود را از ذات خودش گرفته است و وجودی است که هستیاش قائم به خودش است و مستند به علتی دیگر نیست.
4 اگر چنین موجودی در آغاز جهان آفرینش نباشد، هیچگاه این جهان تحقق و وجود نخواهد یافت. اما در بند اول دانستیم که موجودات بسیاری در عالم و جهان ما موجودند و همین نشانه از وجود آغازی است که علت نخستین و آغازی جهان است و واجبالوجود بالذات و مستقل میباشد.
با این بیان وجود خداوند متعال به عنوان موجودی که به تمام معنی مستقل است و هستی او از خودش است، و نیاز به غیر ندارد، ثابت میشود. او آفریدگاریی است که هیچ نیازی به آفریدگار ندارد. فردوسی چه زیبا میسراید:
بنام خداوند جان و خردکزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جایخداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردون سپهرفروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر استنگارنده بر شده گوهر است ...
بنام خدای جهانآفریننمانم ز گردان یکی بر زمین...
پناه بلندی و پستی توییندانم چهای؟ هر چه هستی تویی
حکیم ابوالقاسم فردوسی در این اشعار بخشی از معنای خدا را روشن میکند و نشان میدهد که تمام موجودات، آفریده او هستند و او برتر از نام و نشان و گمان است. مناسب میدانم که تنها بیت آخر او را توضیح دهم: (بلندی)؛ یعنی عالم مجردات. (پستی)؛ یعنی جهان طبیعت. (ندانم چهای؟)؛ یعنی به کنه ذات تو پی نمیبرم، زیرا از نام و نشان و گمان و خرد برتر هستی. (هرچه هستی تویی)؛ یعنی تو وجود صمدی هستی که تمام هستی متعلق به توست و این توحید ناب اسلامی است. با این بیان توضیح شعر نظامی نیز روشن میشود. (همه نیستند)؛ یعنی هیچکدام از عالم مجردات و جهان طبیعت هستی مستقل از خود ندارند و وابسته به تو هستند و تو تنها شایسته تمام هستی میباشی، زیرا آنها همگی وابسته به توند و آفریدهاند و تو تنها موجود مستقل حقیقی و آفریننده این سلسله موجودات هستی. یا نظامی میسراید:
پناه بلندی و پستی توییهمه نیستند، هرچه هستی تویی
همه آفریدست بالا و پستتویی آفریننده هر چه هست
با این بیان روشن میشود که او موجودی مستقل و حقیقی است که تنها لباس استقلال را او را سزاست، آفریدگار مطلق جهان است که همه موجودات به او وابستهاند و او به هیچ موجودی وابسته نیست. آفریدگار همه موجودات است و او آفریده هیچ موجودی نیست. آنکه آفریده و مخلوق است، معلول میباشد و معلول و مخلوق محتاجند؛ و موجود محتاج نمیتواند سر سلسله همه هستی باشد. حال که چنین است، او معلول نیازها و کمبودهای ما نیست. او خدایی است که همواره با ماست و ما همواره به او احتیاج داریم، زیرا در نهاد ما نیاز به او نهاده شده است. قرآن از خداوند سبحان الله الصمد تعبیر میکند؛ یعنی موجودی که اصل و مقصد و مقصود همگی موجودات است و تنها او صمد است و همه موجودات دیگر رویِ نیاز به او که بی نیاز مطلق است، دارند. لحظهای در وجود خود اندیشه کنیم؛ آیا همه وجود ما فریاد نیاز به پیشگاه بینیاز او ندارد؟
آری کمبودهای ما به او جبران میشود، زیرا جمله عالم یک فروغ روی اوست و خداوند حقیقتی است که همه جهانیان به او وابستهاند و از او فیض میگیرند؛ و تنها او فقرها و کمبودهای جهانیان را بر طرف میکند. زیرا او تمام حیات، تمام علم، تمام حکمت، تمام قدرت و تمام حقیقت است. و همه نیستند، هرچه هستی تویی.
- [سایر] چرا خداوند برخی را ناقص الخلقه و معلول آفریده است؟
- [سایر] چرا خدا بعضی از انسان ها را بدبخت آفریده؟
- [سایر] چرا خداوند چیزهایی آفریده که برای انسان خطرناک است ؟
- [سایر] قبل از این که انسان آفریده شود در دنیا چه بود و خدا چه می کرد؟
- [سایر] اگر جهان هستی معلول است و خداوند علت جهان هستی و از طرفی بین علت و معلول نباید فاصله زمانی باشد! پس چرا بین جهان هستی از جمله انسان ها با خدا این فاصله زمانی وجود دارد؟
- [سایر] چرا خداوند انسان ها را متفاوت آفریده و آیا این تفاوت ها ظلم نیست؟
- [سایر] چرا خداوند انسان ها را متفاوت آفریده و آیا این تفاوت ها ظلم نیست ؟
- [سایر] چرا انسان ها از همان اول در بهشت آفریده نشده اند چون خداوند فیاض مطلق است؟
- [سایر] هر چیزی رو خدا آفریده و از ابتدای هستی با آینده همه چیز را خدا آفریده یعنی خالق هر چیزی خداست، پس خدا رو کی آفریده؟
- [سایر] چرا خداوند دست به آفرینش زده و این همه موجود و از جمله انسان را آفریده است ؟
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر انسان هنگامی که آیه سجده را گوش میدهد، خودش نیز بخواند، بنا بر احتیاط واجب باید دو سجده بنماید.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر روزهدار عمداً دروغی را به خدا یا پیغمبر صلی الله علیه و آله یا امام علیهمالسلام نسبت دهد بنا بر احتیاط، کفاره تخییری بر او واجب میشود.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر انسان غیبت مسلمانی را کند؛ باید توبه کند و لازم نیست از آن مسلمان خواهش کند که او را حلال نماید و بنا بر احتیاط برای او از خدا طلب آمرزش کند و اگر به واسطه غیبتی که کرده توهینی از آن مسلمان شده؛ در صورتی که ممکن است باید آن توهین را بر طرف نماید.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر در نماز، بین مأموم و امام، یا بین مأموم و کسی که مأموم به واسطه او به امام متّصل میشود، بیشتر از مقدار اندام انسان فاصله شود، نمازش فرادی میشود و بنا بر احتیاط مستحب فوراً قصد فرادی کند و اگر به اندازه اندام انسان فاصله شود، بنا بر احتیاط واجب فوراً قصد فرادی نماید و نماز را تمام کند.
- [آیت الله شبیری زنجانی] تا انسان میتواند بنشیند، نباید خوابیده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشیند، باید هر طور که میتواند بنشیند و اگر به هیچ قسم نمیتواند بنشیند بنا بر احتیاط به طوری که در احکام قبله (مسأله 787) گفته شد، به پهلوی راست بخوابد و اگر نمیتواند بنا بر احتیاط به پهلوی چپ و اگر آن هم ممکن نیست، بنا بر احتیاط به پشت بخوابد.
- [امام خمینی] نذر آن است که انسان ملتزم شود که کار خیری را برای خدا به جا آورد، یا کاری را که نکردن آن بهتر است برای خدا ترک نماید.
- [آیت الله شبیری زنجانی] بنا بر احتیاط واجب انسان نباید با زنی که برادر انسان را شیر کامل داده ازدواج کند، همچنان که نباید مانند یکی از محارم با او رفتار کند؛ مثلاً به موی او نگاه کند یا به او دست بزند.
- [آیت الله بروجردی] اگر مخارج سیدی که زن انسان نیست بر انسان واجب باشد، بنا بر احتیاط واجب نمیتواند از خمس خوراک و پوشاک او را بدهد، ولی اگر مقداری خمس ملک او کند که به مصرف مخارج خودش برساند، مانعی ندارد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر انسان برای مرضی که در چشم اوست موی چشم خود را بچسباند، باید تیمم نماید و بنا بر احتیاط مستحب وضو یا غسل جبیرهای هم انجام دهد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر انسان موقعی که آیه سجده را گوش می دهد خودش نیز بخواند؛ بنا بر احتیاط واجب باید دو سجده نماید.