درسته شاید این سوالها دوره ای باشه ولی من دوست دارم در مورد خدا بیشتر بدونم، این که کجاست؟ چطوری با پیامبران و فرشته هایش حرف میزنه؟ میدونم سوالهام بچه گونه است ولی می خوام برداشت و درک شما که بیشتر مطالعه دارید رو در مورد خدا بدونم و چی کار کنیم که به خدا نزدیکتر بشیم؟ در این مجال مطالبی در مورد خداشناسی مطرح می گردد که شاید سطح برخی از این مطالب مقداری بالا باشد ؛ و احتمالاً نیاز خواهد داشت که برخی از فقرات آن را چندین بار مطالعه فرمایید تا کم کم با مطالب نوشته شده انس بگیرید. در انتهای این مطالب ، منابعی با سطوح مختلف نیز معرّفی خواهد شد که با برنامه ریزی درست می توانید آنها را مطالعه و بر کوله بار دانش الهی خود بیفزایید. 1. خداوند متعال وجود خالص و بدون قید است. صرف و محض است ؛ و هر چه در عالم است ظهور کمالات نامحدود او هستند ؛ به عبارت دیگر همه موجودات ظهور اراده ازلی خداوند متعالند. همانطور که ما با اراده خود ، موجوداتی را در ذهنمان ایجاد می کنیم خداوند متعال نیز با یک اراده در ازل کل عالم را ایجاد کرده است ؛ بنا بر این ، موجودات همواره بوده اند و زمانی نبوده که موجودی نبوده باشد ؛ چرا که اراده و کمالات خدا ازلی هستند ؛ به عبارت ساده تر خدا علّت تامّه عالم است ؛ و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی است و محال است علّت تامّه باشد ولی معلول آن نباشد ؛ و همچنین محال است علّت تامّه باقی باشد ولی معلول آن نابود شود ؛ لذا تا خدا بوده عالم هم بوده ؛ و تا خدا هست عالم هم خواهد بود ؛ و خدا ازلی و ابدی است لذا عالم خلقت نیز ازلی و ابدی است ؛ امّا ازلی بودن خدا ذاتی است ولی ازلی بودن عالم به تبع ازلی بودن علّت آن(خدا) است. پس خدای بدون مخلوق معنی ندارد . خدایی که مخلوق نداشته باشد خالق نیست ؛ و خدایی که خالق نباشد ، ناقص است ؛ و خدایی که ناقص است خدا نیست ؛ چون خدا یعنی کمال محض. 2. خدا محسوس نیست. این که خداوند متعال با چشم دیده نمی شود به این جهت است که چشم ، اشیاء مادی را می بیند ؛ لذا چشم ، عقل و فرشته را هم نمی بیند. بنا بر این ، آنچه چشم می بیند ناقصترین و ضعیفترین مرتبه وجود است ؛ اما اینکه خدا با چشم دیده نمی شود به این معنی نیست که خدا اصلا دیده نمی شود ؛ بلی ذات خدا را هیچ موجودی ادراک نمی کند ولی اسماء و صفات او که عالم را پر کرده است با چشم عقل و با چشم دل قابل مشاهد است ؛ و اساسا غیر خداست که ذاتا دیده نمی شود ؛ خدا وجود محض است ؛ و وجود تنها حقیقتی است که همه آن را می شناسند و کسی نمی تواند وجود را انکار کند ؛ هر موجودی خود سهمی از وجود دارد ، که آن وجود را از خدا گرفته است ؛ لذا هر موجودی به اندازه ی وجود خودش خدا را در خود مشاهده می کند ؛ به عبارت دیگر موجودات ، ظهور اسماء و صفات خدا هستند ؛ لذا اسماء و صفات خدا در همه موجودات قابل مشاهده است ؛ و همه موجودات نشانه های خدا هستند ؛ به قول بابا طاهر: ( به صحرا بنگرم صحرا تو بینم ** به دریا بنگرم دریا تو بینم به هر جابنگرم کوه ودر و دشت** نشان از قامت رعنات و بینم ) 3. خدا کمال محض است. خدا یعنی واجب الوجود ؛ یعنی موجودی که عین وجود است ؛ لذا علّت نمی خواهد ؛ چون علّت ، یعنی وجود دهنده ؛ و موجودی که عین وجود است معنی ندارد که وجود دهنده داشته باشد ؛ موجودی علّت می خواهد که خودش عین وجود نیست ؛ بلکه وجود دارد ؛ مثل انسان که وجود نیست ولی وجود دارد. لذا خدا وجود خالص ، محض و صرف است ؛ برخلاف مخلوقات که هر کدام چیزی هستند غیر از دیگری ، ولی همه در یک چیز مشترکند ، و آن وجود داشتن است ؛ به عبارت فلسفی همه مخلوقات ماهیّتند نه وجود ؛ ولی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است ؛ یعنی قالبهایی هستند برای وجود. حال می گوییم لازمه ی واجب الوجود بودن ( عین وجود بودن ) این است که هیچ نقصی در او نباشد ؛ چون لازمه نقص ، محدود بودن است ؛ و لازمه محدود بودن حدّ داشتن است ؛ و حدّ یک چیز غیر از وجود آن چیز است ؛ لذا لازمه حدّ داشتن واجب الوجود ، این است که غیر از وجود ، حدّی نیز داشته باشد ؛ و لازمه این امر آن است که واجب الوجود ، وجود صرف و محض و خالص نباشد ؛ بلکه وجود همراه با حدّ باشد ؛ و این خلاف تعریف ما از واجب الوجود است ؛ چون گفتیم واجب الوجود یعنی وجود صرف ؛ بنا بر این از فرض ناقص بودن واجب الوجود تناقض لازم می آید ؛ پس واجب الوجود نمی تواند ناقص باشد ؛ لذا واجب الوجود(خدا ) ، وجود و کمال محض است و هیچ نقصی در او راه ندارد. 4. خدا نه جسم است نه روح. جسم و روح هر دو ممکن الوجودند یعنی عدم برای آنها قابل فرض است ؛ لذا عین وجود نیستند و الّا عدم برای آنها قابل فرض نمی شد ؛ از اینرو برای اینکه وجود پیدا کنند محتاج به علّتند . در حالی که خدا واجب الوجود است است یعنی وجود محض و خالص است و برای وجود محض عدم قابل تصوّر نیست. چون عدم ، نقیض وجود محض است ؛ و از تصوّر عدم برای وجود محض تناقض لازم می آید. بنا بر این ، اگر خدا روح یا جسم بود همانطور که جسم و روح محتاج علّتند او نیز باید محتاج علّت می شد. در آن صورت علّت او خدا می شد نه خود او ؛ در حالی که فرض کردیم او خداست و علّت ندارد. بنا بر این از فرض روح یا جسم بودن خدا لازم می آید که او خدا نباشد و این تناقض است. 5. خدا مکان و زمان و اندازه ندارد ؛ وقرب به او قرب معنوی است نه مکانی. خدا وجود صرف و خالص است ، در حالی که دیگر موجودات همگی وجود مقیّدند. و وجود صرف همواره با وجود مقیّد هست ؛ ولی وجود مقیّد هیچگاه با وجود صرف و مطلق نیست. لذا خدا با همه ی موجودات هست ولی هیچ کسی با خدا نیست. (... هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم ...)(الحدید:4) فاصله و اندازه و مکان و زمان ، همگی قیدهای وجودند. لذا هیچکدام اینها در خدا نیستند. خدا مکان آفرین و زمان آفرین و فاصله آفرین است. خدا همانگونه که با هر موجود مقیّدی هست با زمان و مکان و فاصله نیز هست. امّا هیچ کدام اینها با خدا نیستند. لذا در مورد خدا فاصله ی مکانی و زمانی و امثال آنها معنی ندارد. نزدیک شدن به خدا از حیث مکانی نیز بی معناست. نزدیک شدن به خدا تنها یک معنا دارد که عبارت است از زدودن قیدها. روشن است که هرچه موجودی قید بیشتری داشته باشد از حیث وجودی بیگانه تر از وجود صرف و مطلق خواهد بود. و بر عکس هر چه موجودی قید کمتری داشته باشد از حیث وجودی به وجود صرف نزدیکتر خواهد بود. از اینرو عالم مادّه که از بیشترین قید برخوردار است دورترین عالم نسبت به خدا است. امّا عالم ملکوت که رها از قید زمان و مکان و حرکت است به خدا نزدیکتر است. یعنی به صرف و مطلق بودن نزدیکتر است. عالم جبروت که افزون بر قید زمان و مکان و حرکت حتّی از شکل و رنگ و اندازه نیز منزّه است ، از عالم ملکوت هم به صرف بودن نزدیکتر است. از اینرو جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل(ع) را که از ملائک این عالمند ، ملائک مقرّب می نامند. پیامبر اکرم (ص) در سیر معراجی خود از ابتدا از قیود مادّی رها گشته ملکوتی شد. و آنگاه از قیود ملکوتی نیز رها گشته جبروتی گشت ؛ و در نهایت از قیود جبروتی نیز خود رها ساخت و به ماورای عالم جبروت قدم گذاشت که سید ملائک جبرئیل نیز راه بدان مرتبه از وجود ندارد. نبی اکرم (ص) در این رتبه از وجود یک به یک حجابها و قیدها را از وجود خود برطرف ساخت تا آنجا که جز قید مخلوقیّت هیچ قیدی در او نمانده بود. و این قیدی است که هیچگاه برطرف نمی شود. به قول شاعر: سیه رویی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم. خداوند متعال از این حقیقت با تعبیر ( ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی ) یاد نمود که راه یابی به عمق معنای آن نیازمند معلومات عرفانی است. چرا که معراج نبی مطلبی نیست که با تعابیر عادی بتوان آن را توصیف نمود. برای اینکه مطالب پیش گفته تقریب به ذهن شود ذکر مثالی نیز خالی از فایده نیست. وقتی گفته می شود:( رنگ زرد به رنگ سفید نزدیکتر است تا رنگ قرمز ) هیچگاه مراد از نزدیکی ، نزدیکی مکانی نیست. بلکه مراد این است که رنگ زرد از حیث روشنی و صفا و عدم کدورت به رنگ سفید نزدیکتر است. همینطور وقتی گفته می شود سلمان فارسی نسبت به پیامبر(ص) از ابوذر مقرّبتر بود. مقصود تقرّب مکانی نیست بلکه مقصود این است که سلمان از نظر روحی بیشتر از ابوذر به پیامبر(ص) شباهت داشت. یعنی سلمان ، علم و ایمان قویتری داشت و علم و ایمان او به علم و ایمان پیامبر شبیه تر بود. 6. اثبات وجود خدا با علوم تجربی ممکن نیست. موضوع علوم تجربی موجودات مادی و جسمانی هستند ؛ لذا هیچگاه در این علوم ، به طور مستیم ، از ماوراء طبیعت و خدا بحث نمی شود. البته این خصوصیت علوم تجربی فعلی است که توسط دانشمندان غربی و با مبانی غیر الهی شکل گرفته است ؛ و چنین نیست که نتوان علومی تجربی با مبانی الهی تأسیس نمود ؛ اصل علم تجربی و تک تک شاخه های آن دارای مبانی غیر تجربی (فلسفی) هستند ؛ که برخی از این مبانی سازگار با تفکر الهی و برخی دیگر ناسازگار با آن هستند ؛ لذا اگر این مبانی ناسازگار با تفکر دینی اصلاح شوند ،خود علم تجربی نیز دچار دگرگونی می شود ؛ البته راهها و نظرات دیگری نیز برای پدید آوردن علم تجربی دینی ارائه شده است ، که در علم( کلام جدید )مورد بحث واقع می شوند. خلاصه کلام این که در علوم تجربی فعلی اوّلا ماوراء طبیعت جایی ندارد ؛ و ثانیا در برخی موارد این علوم با دین در تعارضند ؛ به خصوص در علوم تجربی انسانی مثل جامعه شناسی و روانشاسی و... ولی این تعارض در غیر علوم انسانی کمتر است . بنا بر این به طور مستقیم از این علوم نباید انتظار داشت که خدا را به ما بشناسانند ؛ و معرفت ما را به خدا عمیقتر کنند ؛ اما اگر کسی خود از راههای دیگری مثل علم کلام یا فلسفه اسلامی یا عرفان نظری خدا را شناخته باشد ، پرداختن به علوم تجربی و به خصوص برخی از علوم ،مثل فیزیک نظری و زیست شناسی می تواند عظمت و تدبیر الهی را برای او ملموستر کند ؛ انسانِ مومن به خدا ،از این راه می تواند به نظم شگفت انگیز هستی پی ببرد ؛ و حضور مدبّر حکیم و علیم را در هستی ، با روح وروان خود احساس کند ؛ و از زیبایی شگفت انگیز عالم خلقت به خدای جمیل رهنمون شود. اما همه اینها بعد از آن است که شخص از راه برهان عقلی وجود خدا را اثبات کرده باشد . اگر کسی بدون مدد گرفتن از راه برهان عقلی بخواهد وجود خدا را با علوم تجربی اثبات کند یا سر از انکار خدا در می آورد یا خدایی طبیعی را اثبات می کند که در واقع خدا نیست بلکه خدایی توهّمی است . از طرفی نظریات ، در علوم تجربی هیچگاه یقینی نیستند و دائما در حال تغییر و دگرگونی اند ؛ اگر تاریخ علم و بخصوص تاریخ علم فیزیک را که پایه تمام علوم پایه است مطالعه فرمایید به وضوح در می یابید که نظریات علمی فقط مدلهایی هستند که می خواهند پدیده های مورد مشاهده ما را توجیه کنند ؛ لذا هر از چندی که مشاهدات ما از طبیعت تازه تر می شود نارسایی نظریات ، نمودارتر می شود و دانشمندان در صدد ارائه نظریه ای نو بر می آیند.برای مثال مدلهای گوناگون اتم مثل مدل اتم نشکن دموکرتیوس ، مدل کیک کشمشی تامسون ، مدل اتم هسته دار رادرفورد ، مدل سیاره ای بور و مدل کوانتومی شرودینگر را به خاطر آورید ؛ همه نظرات علوم تجربی چنین هستند ؛ یعنی دائما در تغییر و تحوّلند ؛ لذا هیچگاه نمی توان با اعتماد بر درستی نظرات علوم تجربی ، آنها را مقدمه دلیل قرار داده و حقیقتی دینی را به اثبات رساند. آنچه از علوم تجربی در بحث خداشناسی مفید است این است که ما در سایه علوم تجربی در می یابیم که عالم طبیعت بس شگفت انگیز و منظم و پیچیده است ؛ آنگاه نه علم تجربی بلکه عقل ماست که حکم می کند که در پس این همه شگفتی و نظم و پیچیدگی و استحکام ، ناظمی علیم و مدبّری حکیم وجود دارد ؛ امّا این که این ناظم و مدبّر ضرورتا خداست با براهینی دیگر اثبات می شود که در فلسفه و کلام مطرح است ؛ لذا کسی که می خواهد خدا را بشناسد هیچگاه از کلام و فلسفه بی نیاز نخواهد بود. 7. مقاله ای درباره ی تصوّر درست از خدا ، براهین اثبات وجود خدا ، ردّ جسمانیّت خدا. 1. باید توجه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان ، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن ، نقش خالقیّت و ربوبیّت نیز دارد ؛ و می تواند به صورت بشر در آمده فدای گناهان امّت شود ؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده یهودیان ، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست ؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند ؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب ، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند. و ... بنا بر این قبل از ورود در مباحث خداشناسی ابتدا باید به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعریفی از خدا داریم و می خواهیم چگونه خدایی را اثبات کنیم. امّا برای بیان منظور علمای اسلام از خدا ، ابتدا لازم چند مطلب زیربنایی توضیح داده شود تا راه برای درک درست از مقصود علمای اسلام فراهم شود. وجود و ماهیّت انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است لذا صحیح است که برای همه موارد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیدند. واجب الوجود و ممکن الوجود. انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را (امکان )نامیده اند. بنا بر این ، موجودات دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است ، خود وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود مفهومی به نام (وجوب ) انتزاع نموده. بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود. حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است. ملاک احتیاج به علّت از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتیاج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خود وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ... 2. براهین اثبات وجود خدا اقسام برهان براهین به طور کلّی بر سه قسمند. 1) برهان اِنّی: که در آن از معلول به علّت پی برده می شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال می شود. این برهان از نظر منطقی پایین ترین حدّ یقین آوری را داراست. لذا فلاسفه اسلامی ،که در پی یقین صد در صدی هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمی کنند ؛ ولی متکلمین اسلامی که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشری ، برهان اقامه کنند ، از این قسم برهان نیز استفاده می کنند. 2) برهان لِمّی: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال می شود. این قسم برهان مفید یقین صد در صدی بوده ، خدشه ناپذیر است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، این برهان برای اثبات وجود خدا کاربرد ندارد. 3) برهان از راه ملازمات عامّه: در این قسم برهان ، نه از علّت به معلول پی برده می شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود یکی از دو امر که ملازم یکدیگرند بر وجود امر دیگر استدلال می شود. برای مثال گفته می شود: اینجا طبقه بالای ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتی معنی دارد که طبقه پایینی باشد. پس زیر این طبقه ، طبقه ی پایینی نیز هست. در این استدلال ساده ، بالا نه علّت پایین است نه معلول آن. بلکه بالا و پایین ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ی براهینی که فلاسفه اسلامی در فلسفه به کار می برند از این سنخ اند ؛ که یقین آوری آن حتّی از برهان لمّی هم بالاتر است. براهین سطوح بالای اثبات وجود خدا نیز از این قسم هستند. اقسام خداجویان. طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند: 1) عوام مقلّد: که فاقد قوّه استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند. 2) عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند. 3) خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثبات می کنند. خود این گروه نیز درجاتی دارند. 4) خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هیچ نظری به مخلوق نداشته از متن وجود ، بر وجود خدا استدلال می کنند. 5) اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برایشان بدیهی بوده ، بی نیاز از اقامه برهانند ؛ و اگر برهانی می آورند برای دیگران است. بر این اساس ، براهینی که در این مقاله ، به اجمال ذکر می شوند ، متناسب با سطوح خداجویان ، در چهار سطح خواهند بود. برهان نظم. 1. جهان دارای نظم است. 2. هر نظمی ناظمی دارد. 3. پس این جهان ناظمی دارد. مقدّمه ی اوّل این برهان ، قضیّه ای حسّی تجربی است که با پیشرفت علوم ، یقینی بودن آن نیز روز به روز افزایش می یابد. مقدّمه ی دوم نیز برای اکثر مردم روشن است. برهان حدوث 1. جهان حادث(نوپدید) است ؛ چرا که جهان ، مرکّب از موجوداتی است که همگی سابقه عدم دارند. بنا بر این ، کلّ جهان نیز سابقه عدم داشته حادث است. 2. هر حادثی (پدیده ای) محتاج محدثی(پدید آورنده ای) است. 3. پس این جهان محدث و پدید آورنده ای دارد. برهان حرکت 1. جهان طبیعت سراسر حرکت است و سکون ، امری نسبی است. این قضیّه هم در فلسفه ثابت شده هم در علم فیزیک نوین 2. هر حرکتی ، محتاج محرّک(حرکت دهنده) است. 3. خود آن محرّک نیز یا دارای حرکت است یا دارای حرکت نیست. 4. اگر دارای حرکت نیست مطلوب ما ثابت است ؛ امّا اگر حرکت دارد باز خود ، محتاج محرّک است. 5. باز محرّک او یا فاقد حرکت است یا واجد حرکت. اگر فاقد حرکت است مطلوب ثابت است و الّا باز روند قبلی تکرار می شود. 6. و چون تسلسل محال است لذا سلسله محرّکها باید منتهی به محرّکی بدون حرکت شود. 7. پس محرّک بدون حرکت یقیناً وجود دارد که همان خداست. برهان عشق 1. انسان با علم حضوری و وجدانی می یابد که در ذات خود ، عاشق کمال محض ، بقاء ابدی ، قدرت مطلق ، آگاهی نامتناهی و رهایی از تمام قیدها و محدودیّتها است. 2. عاشق و معشوق ، مثل بالا و پایین ، علم وجهل و امثال اینها لازم یکدیگرند ؛ که یکی بدون دیگری معنی ندارد. لذا اگر کسی گفت: من عاشقم. از او پرسیده می شود: عاشق چی هستی؟ چون عاشق وقتی عاشق است که معشوقی باشد. 3. پس در دار هستی ، کمال محض ، بقاء ابدی ، قدرت مطلق ، آگاهی نامتناهی و وجود رها از تمام قیدها و محدودیّتها موجود است ؛ و الّا عشق بالفعل انسان به این امور ،معنایی نداشت. و چنین موجودی همان واجب الوجود است. درک این برهان برای برخی افراد آسان نیست ؛ لذا ممکن است برای برخی شبهاتی درباره این برهان پدید آید ؛ که اگر به مقدّمه ی دوم و مثالهای ضمن آن توجّه کافی داشته باشند ، این اشکالات رفع خواهد شد. برهان وجوب و امکان مقدّمات این برهان در عین این که بدیهی اند ولی تصوّر موضوع و محمول آنها ممکن است برای برخی افراد دشوار باشد. لذا بهتر است همراه مطالعه این مقاله ، مقاله( خدا کیست؟) نیز مطالعه شود. برای این منظور روی اسم نویسنده مقاله کلیک بفرمایید تقریر برهان وجوب و امکان چنین است. تقریر برهان ،مبتنی بر استحاله تسلسل. 1. شکّی نیست که خارج از وجود ما موجودی هست. چون انکار این امر منجر به سفسطه می شود. 2. این موجود ، بنا به فرض عقلی از دو حال خارج نیست. یا واجب الوجود (عین وجود) است یا عین وجود نبوده ، ممکن الوجود است که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. 3. اگر این موجود عین وجود بوده ، واجب الوجود است ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود بوده نسبتش به وجود و عدم یکسان است ؛ برای موجود شدن محتاج علّت(وجود دهنده) است. 4. حال علّت آن نیز یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشد ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود باشد ، خود آن علّت نیز محتاج علّت دیگری است. به این ترتیب بحث منتقل می شود به آن علّت سوم و فرضهای قبلی در مورد آن نیز جاری می شود. همینطور بحث منتقل می شود به علّت چهارم و پنجم و ... 5. و چون تسلسل علل عقلاً محال است بنا بر این ، این سلسله علل نمی تواند بی نهایت باشد ؛ بلکه باید در جایی به علّتی برسیم که فوق آن علّتی نباشد. که آن همان واجب الوجود است. تقریر برهان بدون ابتناء به استحاله تسلسل. 1. شکّی نیست که ممکن الوجودهایی هستند. 2. اگر مجموعه ی همه ممکن الوجودها را یکجا فرض کنیم به نحوی که هیچ ممکن الوجودی خارج از این مجموعه باقی نماند ، باز عقل حکم به ممکن الوجود بودن کلّ این مجموعه خواهد نمود. چون از اجتماع تعداد زیادی ممکن الوجود که همگی محتاج به علّت هستند ، واجب الوجود ، درست نمی شود. حتّی اگر تعداد اعضای این مجموعه بی نهایت باشند باز کلّ مجموعه ، ممکن الوجود خواهد بود. 3. پس کلّ مجموعه ی ممکن الوجودها ، محتاج علّت است. 4. حال، علّت این مجموعه یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود است. 5. امّا ممکن الوجود نمی تواند علّت این مجموعه باشد ؛ چون طبق فرض ما ، همه ی ممکن الوجودها داخل این مجموعه هستند و خارج از این مجموعه ، ممکن الوجودی نیست که علّت این مجموعه باشد ؛ پس لاجرم ، علّت این مجموعه واجب الوجود است. برهان صدّقین برهان صدّقین که خالص ترین براهین است تقریرات فراوانی دارد که به برخی از آنها به اجمال و بدون توضیح اصطلاحات اشاره می شود تا طالبان خاصّ این برهان نیز از آن بی نصیب نمانند. تقریر اوّل 1. انکار واقع مساوی با سفسطه است ؛ لذا شکّی نیست که واقعیّتی هست. 2. واقع نقیض عدم است. 3. بنا بر این ، اصل واقعیّت عدم بردار نیست. 4. چیزی که عدم بردار نیست واجب الوجود است. 5. پس واجب الوجود موجود است. تقریر دوم 1. وجود ، حقیقت واحد اصیل است. 2. حقیقت وجود ، نقیض عدم است ؛ لذا عدم بردار نیست. 3. پس حقیقت واحد وجود ، واجب الوجود است. تقریر سوم 1. وجود یا مستقلّ است یا رابط. 2. به علم حضوری شکّی نیست که وجود خود من ، وجود رابط است نه مستقلّ. 3. وجود رابط ، بدون وجود مستقل معنی ندارد. 4. پس وجود مستقلّ موجود است. 3. دلایل عدم جسمانیّت خدا. 1) با توجّه به مطالب فوق معلوم شد که خدا بودن به معنی وجود صرف بودن و ماهیّت نداشتن است. درحالی که جسم از ماهیّات است. یعنی جسم بودن مساوی وجود داشتن یا معدوم بودن نیست ؛ بلکه نسبتش به وجود و عدم یکسان است. پس خدا نمی تواند جسم باشد. 2) جسم ماهیّت است ؛ و هر ماهیّتی برای وجود یافتن محتاج علّت است ؛ و هیچ معلولی واجب الوجود نیست. پس اگر خدا (واجب الوجود) ، جسم باشد لازم می آید که واجب الوجود نباشد ؛ و این تناقض است. 3) هر جسمی مرکّب از اجزایی است. بنا بر این اگر خدا جسم باشد پس باید مرکّب از اجزا باشد. از طرفی هر موجود مرکّبی در وجود خود محتاج اجزای خویش است. چون اگر اجزاء نباشند خود آن نیز نخواهد بود. پس لازمه ی جسم بودن و مرکّب بودن خدا این است که محتاج اجزای خود باشد. و هیچ موجود محتاجی واجب الوجود نیست.بنا بر این ، خدای مجسّم نمی تواند واجب الوجود باشد. و هر موجودی که واجب الوجود نیست ممکن الوجود بوده ، مخلوق است. بنا بر این چنین خدایی اساساً خدا نیست. 4) زمان دار بودن از خصوصیّات اجسام است. و زمان مقدار و اندازه ی حرکت است. و حرکت یعنی خروج تدریجی از حالت بالقوّه برای رسیدن به حالت بالفعل. و لازمه این امر آن است موجود متحرّک قبل از رسیدن به حالت بالفعل فاقد آن حالت بوده ناقص باشد ؛ و بعد از رسیدن به آن حالت بالفعل دارای کمال شود. پس لازمه جسم بودن یک شیء این است که آن شیء دائماً در حال تکامل وجودی باشد. در حالی که خدا یعنی وجود و کمال محض. پس چیزی که جسم بوده دائماً در حال تکامل است نمی تواند خدا باشد. برای مطالع بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید: 1. http://porseman.org/shownevis.aspx?id=127 2. خداشناسی ، دفتر شماره ی 1 از مجموعه ی پرسشها و پاسخهای دانشجویی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها ، نوشته ی محمد رضا کاشفی 3. آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازی 4. خدا را چگونه بشناسیم، آیتالله مکارم شیراز 5. راه خداشناسی، استاد جعفر سبحانی 6. اصول عقاید، استاد محسن قرائتی. 7. راه شناخت خدا، محمدی ری شهری 8. توحید، شهید دستغیب شیرازی 9. خدا از دیدگاه قرآن، بهشتی، محمد، بعثت تهران 10. معارف قرآن (3 - 1، خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی)، مصباح یزدی، محمدتقی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی 11. خدا و صفات جمال و جلال ، سبحانی، جعفر، دفتر تبلیغات اسلامی قم 12. توحید ، استاد شهید مرتضی مطهری(ره) 13. دوره پنج جلدی مقدمه ای بر جهان بینی توحیدی، استاد شهید مرتضی مطهری(ره)
درسته شاید این سوالها دوره ای باشه ولی من دوست دارم در مورد خدا بیشتر بدونم، این که کجاست؟ چطوری با پیامبران و فرشته هایش حرف میزنه؟ میدونم سوالهام بچه گونه است ولی می خوام برداشت و درک شما که بیشتر مطالعه دارید رو در مورد خدا بدونم و چی کار کنیم که به خدا نزدیکتر بشیم؟
درسته شاید این سوالها دوره ای باشه ولی من دوست دارم در مورد خدا بیشتر بدونم، این که کجاست؟ چطوری با پیامبران و فرشته هایش حرف میزنه؟ میدونم سوالهام بچه گونه است ولی می خوام برداشت و درک شما که بیشتر مطالعه دارید رو در مورد خدا بدونم و چی کار کنیم که به خدا نزدیکتر بشیم؟
در این مجال مطالبی در مورد خداشناسی مطرح می گردد که شاید سطح برخی از این مطالب مقداری بالا باشد ؛ و احتمالاً نیاز خواهد داشت که برخی از فقرات آن را چندین بار مطالعه فرمایید تا کم کم با مطالب نوشته شده انس بگیرید. در انتهای این مطالب ، منابعی با سطوح مختلف نیز معرّفی خواهد شد که با برنامه ریزی درست می توانید آنها را مطالعه و بر کوله بار دانش الهی خود بیفزایید.
1. خداوند متعال وجود خالص و بدون قید است.
صرف و محض است ؛ و هر چه در عالم است ظهور کمالات نامحدود او هستند ؛ به عبارت دیگر همه موجودات ظهور اراده ازلی خداوند متعالند. همانطور که ما با اراده خود ، موجوداتی را در ذهنمان ایجاد می کنیم خداوند متعال نیز با یک اراده در ازل کل عالم را ایجاد کرده است ؛ بنا بر این ، موجودات همواره بوده اند و زمانی نبوده که موجودی نبوده باشد ؛ چرا که اراده و کمالات خدا ازلی هستند ؛ به عبارت ساده تر خدا علّت تامّه عالم است ؛ و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی است و محال است علّت تامّه باشد ولی معلول آن نباشد ؛ و همچنین محال است علّت تامّه باقی باشد ولی معلول آن نابود شود ؛ لذا تا خدا بوده عالم هم بوده ؛ و تا خدا هست عالم هم خواهد بود ؛ و خدا ازلی و ابدی است لذا عالم خلقت نیز ازلی و ابدی است ؛ امّا ازلی بودن خدا ذاتی است ولی ازلی بودن عالم به تبع ازلی بودن علّت آن(خدا) است. پس خدای بدون مخلوق معنی ندارد . خدایی که مخلوق نداشته باشد خالق نیست ؛ و خدایی که خالق نباشد ، ناقص است ؛ و خدایی که ناقص است خدا نیست ؛ چون خدا یعنی کمال محض.
2. خدا محسوس نیست.
این که خداوند متعال با چشم دیده نمی شود به این جهت است که چشم ، اشیاء مادی را می بیند ؛ لذا چشم ، عقل و فرشته را هم نمی بیند. بنا بر این ، آنچه چشم می بیند ناقصترین و ضعیفترین مرتبه وجود است ؛ اما اینکه خدا با چشم دیده نمی شود به این معنی نیست که خدا اصلا دیده نمی شود ؛ بلی ذات خدا را هیچ موجودی ادراک نمی کند ولی اسماء و صفات او که عالم را پر کرده است با چشم عقل و با چشم دل قابل مشاهد است ؛ و اساسا غیر خداست که ذاتا دیده نمی شود ؛ خدا وجود محض است ؛ و وجود تنها حقیقتی است که همه آن را می شناسند و کسی نمی تواند وجود را انکار کند ؛ هر موجودی خود سهمی از وجود دارد ، که آن وجود را از خدا گرفته است ؛ لذا هر موجودی به اندازه ی وجود خودش خدا را در خود مشاهده می کند ؛ به عبارت دیگر موجودات ، ظهور اسماء و صفات خدا هستند ؛ لذا اسماء و صفات خدا در همه موجودات قابل مشاهده است ؛ و همه موجودات نشانه های خدا هستند ؛ به قول بابا طاهر:
( به صحرا بنگرم صحرا تو بینم ** به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر جابنگرم کوه ودر و دشت** نشان از قامت رعنات و بینم )
3. خدا کمال محض است.
خدا یعنی واجب الوجود ؛ یعنی موجودی که عین وجود است ؛ لذا علّت نمی خواهد ؛ چون علّت ، یعنی وجود دهنده ؛ و موجودی که عین وجود است معنی ندارد که وجود دهنده داشته باشد ؛ موجودی علّت می خواهد که خودش عین وجود نیست ؛ بلکه وجود دارد ؛ مثل انسان که وجود نیست ولی وجود دارد. لذا خدا وجود خالص ، محض و صرف است ؛ برخلاف مخلوقات که هر کدام چیزی هستند غیر از دیگری ، ولی همه در یک چیز مشترکند ، و آن وجود داشتن است ؛ به عبارت فلسفی همه مخلوقات ماهیّتند نه وجود ؛ ولی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است ؛ یعنی قالبهایی هستند برای وجود.
حال می گوییم لازمه ی واجب الوجود بودن ( عین وجود بودن ) این است که هیچ نقصی در او نباشد ؛ چون لازمه نقص ، محدود بودن است ؛ و لازمه محدود بودن حدّ داشتن است ؛ و حدّ یک چیز غیر از وجود آن چیز است ؛ لذا لازمه حدّ داشتن واجب الوجود ، این است که غیر از وجود ، حدّی نیز داشته باشد ؛ و لازمه این امر آن است که واجب الوجود ، وجود صرف و محض و خالص نباشد ؛ بلکه وجود همراه با حدّ باشد ؛ و این خلاف تعریف ما از واجب الوجود است ؛ چون گفتیم واجب الوجود یعنی وجود صرف ؛ بنا بر این از فرض ناقص بودن واجب الوجود تناقض لازم می آید ؛ پس واجب الوجود نمی تواند ناقص باشد ؛ لذا واجب الوجود(خدا ) ، وجود و کمال محض است و هیچ نقصی در او راه ندارد.
4. خدا نه جسم است نه روح.
جسم و روح هر دو ممکن الوجودند یعنی عدم برای آنها قابل فرض است ؛ لذا عین وجود نیستند و الّا عدم برای آنها قابل فرض نمی شد ؛ از اینرو برای اینکه وجود پیدا کنند محتاج به علّتند . در حالی که خدا واجب الوجود است است یعنی وجود محض و خالص است و برای وجود محض عدم قابل تصوّر نیست. چون عدم ، نقیض وجود محض است ؛ و از تصوّر عدم برای وجود محض تناقض لازم می آید. بنا بر این ، اگر خدا روح یا جسم بود همانطور که جسم و روح محتاج علّتند او نیز باید محتاج علّت می شد. در آن صورت علّت او خدا می شد نه خود او ؛ در حالی که فرض کردیم او خداست و علّت ندارد. بنا بر این از فرض روح یا جسم بودن خدا لازم می آید که او خدا نباشد و این تناقض است.
5. خدا مکان و زمان و اندازه ندارد ؛ وقرب به او قرب معنوی است نه مکانی.
خدا وجود صرف و خالص است ، در حالی که دیگر موجودات همگی وجود مقیّدند. و وجود صرف همواره با وجود مقیّد هست ؛ ولی وجود مقیّد هیچگاه با وجود صرف و مطلق نیست. لذا خدا با همه ی موجودات هست ولی هیچ کسی با خدا نیست. (... هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم ...)(الحدید:4)
فاصله و اندازه و مکان و زمان ، همگی قیدهای وجودند. لذا هیچکدام اینها در خدا نیستند. خدا مکان آفرین و زمان آفرین و فاصله آفرین است. خدا همانگونه که با هر موجود مقیّدی هست با زمان و مکان و فاصله نیز هست. امّا هیچ کدام اینها با خدا نیستند. لذا در مورد خدا فاصله ی مکانی و زمانی و امثال آنها معنی ندارد. نزدیک شدن به خدا از حیث مکانی نیز بی معناست. نزدیک شدن به خدا تنها یک معنا دارد که عبارت است از زدودن قیدها. روشن است که هرچه موجودی قید بیشتری داشته باشد از حیث وجودی بیگانه تر از وجود صرف و مطلق خواهد بود. و بر عکس هر چه موجودی قید کمتری داشته باشد از حیث وجودی به وجود صرف نزدیکتر خواهد بود. از اینرو عالم مادّه که از بیشترین قید برخوردار است دورترین عالم نسبت به خدا است. امّا عالم ملکوت که رها از قید زمان و مکان و حرکت است به خدا نزدیکتر است. یعنی به صرف و مطلق بودن نزدیکتر است. عالم جبروت که افزون بر قید زمان و مکان و حرکت حتّی از شکل و رنگ و اندازه نیز منزّه است ، از عالم ملکوت هم به صرف بودن نزدیکتر است. از اینرو جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل(ع) را که از ملائک این عالمند ، ملائک مقرّب می نامند.
پیامبر اکرم (ص) در سیر معراجی خود از ابتدا از قیود مادّی رها گشته ملکوتی شد. و آنگاه از قیود ملکوتی نیز رها گشته جبروتی گشت ؛ و در نهایت از قیود جبروتی نیز خود رها ساخت و به ماورای عالم جبروت قدم گذاشت که سید ملائک جبرئیل نیز راه بدان مرتبه از وجود ندارد. نبی اکرم (ص) در این رتبه از وجود یک به یک حجابها و قیدها را از وجود خود برطرف ساخت تا آنجا که جز قید مخلوقیّت هیچ قیدی در او نمانده بود. و این قیدی است که هیچگاه برطرف نمی شود. به قول شاعر:
سیه رویی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم.
خداوند متعال از این حقیقت با تعبیر ( ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی ) یاد نمود که راه یابی به عمق معنای آن نیازمند معلومات عرفانی است. چرا که معراج نبی مطلبی نیست که با تعابیر عادی بتوان آن را توصیف نمود.
برای اینکه مطالب پیش گفته تقریب به ذهن شود ذکر مثالی نیز خالی از فایده نیست. وقتی گفته می شود:( رنگ زرد به رنگ سفید نزدیکتر است تا رنگ قرمز ) هیچگاه مراد از نزدیکی ، نزدیکی مکانی نیست. بلکه مراد این است که رنگ زرد از حیث روشنی و صفا و عدم کدورت به رنگ سفید نزدیکتر است. همینطور وقتی گفته می شود سلمان فارسی نسبت به پیامبر(ص) از ابوذر مقرّبتر بود. مقصود تقرّب مکانی نیست بلکه مقصود این است که سلمان از نظر روحی بیشتر از ابوذر به پیامبر(ص) شباهت داشت. یعنی سلمان ، علم و ایمان قویتری داشت و علم و ایمان او به علم و ایمان پیامبر شبیه تر بود.
6. اثبات وجود خدا با علوم تجربی ممکن نیست.
موضوع علوم تجربی موجودات مادی و جسمانی هستند ؛ لذا هیچگاه در این علوم ، به طور مستیم ، از ماوراء طبیعت و خدا بحث نمی شود. البته این خصوصیت علوم تجربی فعلی است که توسط دانشمندان غربی و با مبانی غیر الهی شکل گرفته است ؛ و چنین نیست که نتوان علومی تجربی با مبانی الهی تأسیس نمود ؛ اصل علم تجربی و تک تک شاخه های آن دارای مبانی غیر تجربی (فلسفی) هستند ؛ که برخی از این مبانی سازگار با تفکر الهی و برخی دیگر ناسازگار با آن هستند ؛ لذا اگر این مبانی ناسازگار با تفکر دینی اصلاح شوند ،خود علم تجربی نیز دچار دگرگونی می شود ؛ البته راهها و نظرات دیگری نیز برای پدید آوردن علم تجربی دینی ارائه شده است ، که در علم( کلام جدید )مورد بحث واقع می شوند.
خلاصه کلام این که در علوم تجربی فعلی اوّلا ماوراء طبیعت جایی ندارد ؛ و ثانیا در برخی موارد این علوم با دین در تعارضند ؛ به خصوص در علوم تجربی انسانی مثل جامعه شناسی و روانشاسی و... ولی این تعارض در غیر علوم انسانی کمتر است . بنا بر این به طور مستقیم از این علوم نباید انتظار داشت که خدا را به ما بشناسانند ؛ و معرفت ما را به خدا عمیقتر کنند ؛ اما اگر کسی خود از راههای دیگری مثل علم کلام یا فلسفه اسلامی یا عرفان نظری خدا را شناخته باشد ، پرداختن به علوم تجربی و به خصوص برخی از علوم ،مثل فیزیک نظری و زیست شناسی می تواند عظمت و تدبیر الهی را برای او ملموستر کند ؛ انسانِ مومن به خدا ،از این راه می تواند به نظم شگفت انگیز هستی پی ببرد ؛ و حضور مدبّر حکیم و علیم را در هستی ، با روح وروان خود احساس کند ؛ و از زیبایی شگفت انگیز عالم خلقت به خدای جمیل رهنمون شود. اما همه اینها بعد از آن است که شخص از راه برهان عقلی وجود خدا را اثبات کرده باشد .
اگر کسی بدون مدد گرفتن از راه برهان عقلی بخواهد وجود خدا را با علوم تجربی اثبات کند یا سر از انکار خدا در می آورد یا خدایی طبیعی را اثبات می کند که در واقع خدا نیست بلکه خدایی توهّمی است . از طرفی نظریات ، در علوم تجربی هیچگاه یقینی نیستند و دائما در حال تغییر و دگرگونی اند ؛ اگر تاریخ علم و بخصوص تاریخ علم فیزیک را که پایه تمام علوم پایه است مطالعه فرمایید به وضوح در می یابید که نظریات علمی فقط مدلهایی هستند که می خواهند پدیده های مورد مشاهده ما را توجیه کنند ؛ لذا هر از چندی که مشاهدات ما از طبیعت تازه تر می شود نارسایی نظریات ، نمودارتر می شود و دانشمندان در صدد ارائه نظریه ای نو بر می آیند.برای مثال مدلهای گوناگون اتم مثل مدل اتم نشکن دموکرتیوس ، مدل کیک کشمشی تامسون ، مدل اتم هسته دار رادرفورد ، مدل سیاره ای بور و مدل کوانتومی شرودینگر را به خاطر آورید ؛ همه نظرات علوم تجربی چنین هستند ؛ یعنی دائما در تغییر و تحوّلند ؛ لذا هیچگاه نمی توان با اعتماد بر درستی نظرات علوم تجربی ، آنها را مقدمه دلیل قرار داده و حقیقتی دینی را به اثبات رساند. آنچه از علوم تجربی در بحث خداشناسی مفید است این است که ما در سایه علوم تجربی در می یابیم که عالم طبیعت بس شگفت انگیز و منظم و پیچیده است ؛ آنگاه نه علم تجربی بلکه عقل ماست که حکم می کند که در پس این همه شگفتی و نظم و پیچیدگی و استحکام ، ناظمی علیم و مدبّری حکیم وجود دارد ؛ امّا این که این ناظم و مدبّر ضرورتا خداست با براهینی دیگر اثبات می شود که در فلسفه و کلام مطرح است ؛ لذا کسی که می خواهد خدا را بشناسد هیچگاه از کلام و فلسفه بی نیاز نخواهد بود.
7. مقاله ای درباره ی
تصوّر درست از خدا ، براهین اثبات وجود خدا ، ردّ جسمانیّت خدا.
1. باید توجه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان ، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن ، نقش خالقیّت و ربوبیّت نیز دارد ؛ و می تواند به صورت بشر در آمده فدای گناهان امّت شود ؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده یهودیان ، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست ؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند ؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب ، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند. و ...
بنا بر این قبل از ورود در مباحث خداشناسی ابتدا باید به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعریفی از خدا داریم و می خواهیم چگونه خدایی را اثبات کنیم. امّا برای بیان منظور علمای اسلام از خدا ، ابتدا لازم چند مطلب زیربنایی توضیح داده شود تا راه برای درک درست از مقصود علمای اسلام فراهم شود.
وجود و ماهیّت
انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است لذا صحیح است که برای همه موارد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیدند.
واجب الوجود و ممکن الوجود.
انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را (امکان )نامیده اند. بنا بر این ، موجودات دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.
امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است ، خود وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود مفهومی به نام (وجوب ) انتزاع نموده. بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.
حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.
ملاک احتیاج به علّت
از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتیاج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خود وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ...
2. براهین اثبات وجود خدا
اقسام برهان
براهین به طور کلّی بر سه قسمند.
1) برهان اِنّی: که در آن از معلول به علّت پی برده می شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال می شود. این برهان از نظر منطقی پایین ترین حدّ یقین آوری را داراست. لذا فلاسفه اسلامی ،که در پی یقین صد در صدی هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمی کنند ؛ ولی متکلمین اسلامی که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشری ، برهان اقامه کنند ، از این قسم برهان نیز استفاده می کنند.
2) برهان لِمّی: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال می شود. این قسم برهان مفید یقین صد در صدی بوده ، خدشه ناپذیر است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، این برهان برای اثبات وجود خدا کاربرد ندارد.
3) برهان از راه ملازمات عامّه: در این قسم برهان ، نه از علّت به معلول پی برده می شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود یکی از دو امر که ملازم یکدیگرند بر وجود امر دیگر استدلال می شود. برای مثال گفته می شود: اینجا طبقه بالای ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتی معنی دارد که طبقه پایینی باشد. پس زیر این طبقه ، طبقه ی پایینی نیز هست. در این استدلال ساده ، بالا نه علّت پایین است نه معلول آن. بلکه بالا و پایین ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ی براهینی که فلاسفه اسلامی در فلسفه به کار می برند از این سنخ اند ؛ که یقین آوری آن حتّی از برهان لمّی هم بالاتر است. براهین سطوح بالای اثبات وجود خدا نیز از این قسم هستند.
اقسام خداجویان.
طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند:
1) عوام مقلّد: که فاقد قوّه استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند.
2) عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند.
3) خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثبات می کنند. خود این گروه نیز درجاتی دارند.
4) خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هیچ نظری به مخلوق نداشته از متن وجود ، بر وجود خدا استدلال می کنند.
5) اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برایشان بدیهی بوده ، بی نیاز از اقامه برهانند ؛ و اگر برهانی می آورند برای دیگران است.
بر این اساس ، براهینی که در این مقاله ، به اجمال ذکر می شوند ، متناسب با سطوح خداجویان ، در چهار سطح خواهند بود.
برهان نظم.
1. جهان دارای نظم است. 2. هر نظمی ناظمی دارد. 3. پس این جهان ناظمی دارد.
مقدّمه ی اوّل این برهان ، قضیّه ای حسّی تجربی است که با پیشرفت علوم ، یقینی بودن آن نیز روز به روز افزایش می یابد. مقدّمه ی دوم نیز برای اکثر مردم روشن است.
برهان حدوث
1. جهان حادث(نوپدید) است ؛ چرا که جهان ، مرکّب از موجوداتی است که همگی سابقه عدم دارند. بنا بر این ، کلّ جهان نیز سابقه عدم داشته حادث است. 2. هر حادثی (پدیده ای) محتاج محدثی(پدید آورنده ای) است. 3. پس این جهان محدث و پدید آورنده ای دارد.
برهان حرکت
1. جهان طبیعت سراسر حرکت است و سکون ، امری نسبی است. این قضیّه هم در فلسفه ثابت شده هم در علم فیزیک نوین 2. هر حرکتی ، محتاج محرّک(حرکت دهنده) است. 3. خود آن محرّک نیز یا دارای حرکت است یا دارای حرکت نیست. 4. اگر دارای حرکت نیست مطلوب ما ثابت است ؛ امّا اگر حرکت دارد باز خود ، محتاج محرّک است. 5. باز محرّک او یا فاقد حرکت است یا واجد حرکت. اگر فاقد حرکت است مطلوب ثابت است و الّا باز روند قبلی تکرار می شود. 6. و چون تسلسل محال است لذا سلسله محرّکها باید منتهی به محرّکی بدون حرکت شود. 7. پس محرّک بدون حرکت یقیناً وجود دارد که همان خداست.
برهان عشق
1. انسان با علم حضوری و وجدانی می یابد که در ذات خود ، عاشق کمال محض ، بقاء ابدی ، قدرت مطلق ، آگاهی نامتناهی و رهایی از تمام قیدها و محدودیّتها است. 2. عاشق و معشوق ، مثل بالا و پایین ، علم وجهل و امثال اینها لازم یکدیگرند ؛ که یکی بدون دیگری معنی ندارد. لذا اگر کسی گفت: من عاشقم. از او پرسیده می شود: عاشق چی هستی؟ چون عاشق وقتی عاشق است که معشوقی باشد. 3. پس در دار هستی ، کمال محض ، بقاء ابدی ، قدرت مطلق ، آگاهی نامتناهی و وجود رها از تمام قیدها و محدودیّتها موجود است ؛ و الّا عشق بالفعل انسان به این امور ،معنایی نداشت. و چنین موجودی همان واجب الوجود است.
درک این برهان برای برخی افراد آسان نیست ؛ لذا ممکن است برای برخی شبهاتی درباره این برهان پدید آید ؛ که اگر به مقدّمه ی دوم و مثالهای ضمن آن توجّه کافی داشته باشند ، این اشکالات رفع خواهد شد.
برهان وجوب و امکان
مقدّمات این برهان در عین این که بدیهی اند ولی تصوّر موضوع و محمول آنها ممکن است برای برخی افراد دشوار باشد. لذا بهتر است همراه مطالعه این مقاله ، مقاله( خدا کیست؟) نیز مطالعه شود. برای این منظور روی اسم نویسنده مقاله کلیک بفرمایید تقریر برهان وجوب و امکان چنین است.
تقریر برهان ،مبتنی بر استحاله تسلسل.
1. شکّی نیست که خارج از وجود ما موجودی هست. چون انکار این امر منجر به سفسطه می شود. 2. این موجود ، بنا به فرض عقلی از دو حال خارج نیست. یا واجب الوجود (عین وجود) است یا عین وجود نبوده ، ممکن الوجود است که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. 3. اگر این موجود عین وجود بوده ، واجب الوجود است ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود بوده نسبتش به وجود و عدم یکسان است ؛ برای موجود شدن محتاج علّت(وجود دهنده) است. 4. حال علّت آن نیز یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشد ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود باشد ، خود آن علّت نیز محتاج علّت دیگری است. به این ترتیب بحث منتقل می شود به آن علّت سوم و فرضهای قبلی در مورد آن نیز جاری می شود. همینطور بحث منتقل می شود به علّت چهارم و پنجم و ... 5. و چون تسلسل علل عقلاً محال است بنا بر این ، این سلسله علل نمی تواند بی نهایت باشد ؛ بلکه باید در جایی به علّتی برسیم که فوق آن علّتی نباشد. که آن همان واجب الوجود است.
تقریر برهان بدون ابتناء به استحاله تسلسل.
1. شکّی نیست که ممکن الوجودهایی هستند. 2. اگر مجموعه ی همه ممکن الوجودها را یکجا فرض کنیم به نحوی که هیچ ممکن الوجودی خارج از این مجموعه باقی نماند ، باز عقل حکم به ممکن الوجود بودن کلّ این مجموعه خواهد نمود. چون از اجتماع تعداد زیادی ممکن الوجود که همگی محتاج به علّت هستند ، واجب الوجود ، درست نمی شود. حتّی اگر تعداد اعضای این مجموعه بی نهایت باشند باز کلّ مجموعه ، ممکن الوجود خواهد بود. 3. پس کلّ مجموعه ی ممکن الوجودها ، محتاج علّت است. 4. حال، علّت این مجموعه یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود است. 5. امّا ممکن الوجود نمی تواند علّت این مجموعه باشد ؛ چون طبق فرض ما ، همه ی ممکن الوجودها داخل این مجموعه هستند و خارج از این مجموعه ، ممکن الوجودی نیست که علّت این مجموعه باشد ؛ پس لاجرم ، علّت این مجموعه واجب الوجود است.
برهان صدّقین
برهان صدّقین که خالص ترین براهین است تقریرات فراوانی دارد که به برخی از آنها به اجمال و بدون توضیح اصطلاحات اشاره می شود تا طالبان خاصّ این برهان نیز از آن بی نصیب نمانند.
تقریر اوّل
1. انکار واقع مساوی با سفسطه است ؛ لذا شکّی نیست که واقعیّتی هست. 2. واقع نقیض عدم است. 3. بنا بر این ، اصل واقعیّت عدم بردار نیست. 4. چیزی که عدم بردار نیست واجب الوجود است. 5. پس واجب الوجود موجود است.
تقریر دوم
1. وجود ، حقیقت واحد اصیل است. 2. حقیقت وجود ، نقیض عدم است ؛ لذا عدم بردار نیست. 3. پس حقیقت واحد وجود ، واجب الوجود است.
تقریر سوم
1. وجود یا مستقلّ است یا رابط. 2. به علم حضوری شکّی نیست که وجود خود من ، وجود رابط است نه مستقلّ. 3. وجود رابط ، بدون وجود مستقل معنی ندارد. 4. پس وجود مستقلّ موجود است.
3. دلایل عدم جسمانیّت خدا.
1) با توجّه به مطالب فوق معلوم شد که خدا بودن به معنی وجود صرف بودن و ماهیّت نداشتن است. درحالی که جسم از ماهیّات است. یعنی جسم بودن مساوی وجود داشتن یا معدوم بودن نیست ؛ بلکه نسبتش به وجود و عدم یکسان است. پس خدا نمی تواند جسم باشد.
2) جسم ماهیّت است ؛ و هر ماهیّتی برای وجود یافتن محتاج علّت است ؛ و هیچ معلولی واجب الوجود نیست. پس اگر خدا (واجب الوجود) ، جسم باشد لازم می آید که واجب الوجود نباشد ؛ و این تناقض است.
3) هر جسمی مرکّب از اجزایی است. بنا بر این اگر خدا جسم باشد پس باید مرکّب از اجزا باشد. از طرفی هر موجود مرکّبی در وجود خود محتاج اجزای خویش است. چون اگر اجزاء نباشند خود آن نیز نخواهد بود. پس لازمه ی جسم بودن و مرکّب بودن خدا این است که محتاج اجزای خود باشد. و هیچ موجود محتاجی واجب الوجود نیست.بنا بر این ، خدای مجسّم نمی تواند واجب الوجود باشد. و هر موجودی که واجب الوجود نیست ممکن الوجود بوده ، مخلوق است. بنا بر این چنین خدایی اساساً خدا نیست.
4) زمان دار بودن از خصوصیّات اجسام است. و زمان مقدار و اندازه ی حرکت است. و حرکت یعنی خروج تدریجی از حالت بالقوّه برای رسیدن به حالت بالفعل. و لازمه این امر آن است موجود متحرّک قبل از رسیدن به حالت بالفعل فاقد آن حالت بوده ناقص باشد ؛ و بعد از رسیدن به آن حالت بالفعل دارای کمال شود. پس لازمه جسم بودن یک شیء این است که
آن شیء دائماً در حال تکامل وجودی باشد. در حالی که خدا یعنی وجود و کمال محض. پس چیزی که جسم بوده دائماً در حال تکامل است نمی تواند خدا باشد.
برای مطالع بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید:
1. http://porseman.org/shownevis.aspx?id=127
2. خداشناسی ، دفتر شماره ی 1 از مجموعه ی پرسشها و پاسخهای دانشجویی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها ، نوشته ی محمد رضا کاشفی
3. آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازی
4. خدا را چگونه بشناسیم، آیتالله مکارم شیراز
5. راه خداشناسی، استاد جعفر سبحانی
6. اصول عقاید، استاد محسن قرائتی.
7. راه شناخت خدا، محمدی ری شهری
8. توحید، شهید دستغیب شیرازی
9. خدا از دیدگاه قرآن، بهشتی، محمد، بعثت تهران
10. معارف قرآن (3 - 1، خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی)، مصباح یزدی، محمدتقی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
11. خدا و صفات جمال و جلال ، سبحانی، جعفر، دفتر تبلیغات اسلامی قم
12. توحید ، استاد شهید مرتضی مطهری(ره)
13. دوره پنج جلدی مقدمه ای بر جهان بینی توحیدی، استاد شهید مرتضی مطهری(ره)
- [سایر] به نام یار سلام اقای مرادی عزیز.خسته نباشیدمن 21 سالمه. و خدا رو شکر اهل دوستی و این حرفا نیستم چون ارزش خودمو خیلی بالا میدونم و دوست دارم احساسمو فقط برای کسی که می خوام باهاش زندگی کنم خرج کنم و البته که اون شخص باید مومن باشه و لیاقتشو داشته باشه.میخوام بدونم از کسی که برای خواستگاری میاد چی بپرسم ؟ و چه رفتارایی داشته باشه؟ تا بهش اعتماد کنم ؟ البته مطمئنن کسی برای من میاد که خانوادهی مذهبی داره.ولی این دلیله خوب بودن طرف نیست.اگه چه جوری بود بهش اعتماد کنم؟خیلی سخته
- [سایر] آقای مرادی سلام ازتون خواهش میکنم پیغاممو تا آخر بخونید میدونم شاید حالا حالا ها جوابمو ندید ولی حاج آقا بدجور تو عذابم .گذشته بدی داشتم خدا کسی رو سر راهم گذاشت که قدرشو ندونستم .خیلی تو زندگیم اشتباه کردم خیلی گناه کردم.من 19 سالمه تقریبا 20 سال . بدجور بعضی وقتا احساس میکنم به خدا نزدیکم شاید درست نباشه گفتنش ولی بعضی وقتا مثل الان که یاد خدا می کنم بی اختیار گریم می گیره.خدا یک عشق گذاشت تو زندگیم که سرچشمش خودشه باور کنید وقتی یادش می افتم یک دردی تو وجودم حس می کنم که نمیشه تو کلمه ها جا داد .خدا تنها کسیه که دارم ولی بازم با بعضی گناها از خودم دورش میکنم .شما به عشق اعتقاد دارید؟اون کسی رو که دوست دارم منطقیه یعنی برای خودش استدلال داره . حاج آقا بهش گفتم که بهش علاقه دارم.من سن پایینی دارم .دوست دارم تو زندگیم تلاش کنم یعنی از خدا می خوام که به هردومون کمک کنه تا اخلاقای خوب رو تو خودمون پرورش بدیم . یعنی به قول امام سجاد(ع) خوبی خدا رو از خودش می خوام برای هردومون.ولی میترسم حاج آقا میترسم از دستش بدم .نمیدونم شاید صبر بهترین راه باشه ولی میترسم.از گناه کردن هم میترسم .حاج آقا باور کن این حرفارو به هیچ کس نگفتم .باور کنید هر چی دارم به خدا میگم همه کسم اونه آخه فقط اون منو درک میکنه.تورو خدا راز داره من باش برام دعا کنید. بدجور تنهام.من نمی خوام زندگیشو خراب کنم دوست دارم به امید خدا یک زندگی خوب بتونیم با هم بسازیم ولی من هیچ وقت نمیتونم حاج آقا حرفمو درست بگم .سر قنوت نماز این دعا رو هم می خونم رب اشرح لی صدری ویسرلی امری .... .حاج آقا همش فکر میکنم هیچ کس حرفامو جدی نمیگیره البته ببخشیدا میگم (حتی شما).باور کنید دلم میخواد خودمو بسازم ایرادامو رفع میکنم ولی باور کنید میترسم . پدر مادرم رو خیلی دوست دارم ولی اونا اخلاقای بدی دارن سعی میکنم احترامشونو نگه دارم ولی بعضی وقتا بدجور بهم میریزم.یعنی باید چی کار کنم. دعام کنید.
- [سایر] سلام حاجی احوال شما این اولین پیامی است که به شما مینویسم وامید وارم پاسخ بدهید من همیشه در شبکه دو منتظر می مانم تا شما را با آن لحن خواص و آرامتان ببینم من پسری23 ساله هستم دانشجوی ترم پنج دانشگاه ازاد واگر خدا بخواهد وقبول کند بچه ی مذهبی نیز هستم خوب سوال من این بود من الان در دانشگاهی هستم که وضع واوضاع آن خیلی خراب است و من به شخصه وقتی به دانشگاه میروم تا زمانی که خارج شوم سردرد می گیرم و گیج ومنگ میشوم البته این را هم بگویم که خیلی تند رو نیستم و سعی میکنم متعادل باشم خوب خودتان نیز از وضع و اوضاع دانشگاه آزاد که با خبرید راستش بعضی وقتها کم می ارم دیونه می شم می خوام همه چیرو ول کنم نمی دونم موندم چی کار کنم از یه طرفه دیگه خیلی از دوستام دوست دختر دارند و همیشه در مورد آنها تعریف و توصیف میکنند و من هم میبینم که چه قدر انگیزه پیدا کردنند یا میکنند وقتی من هم وضع رو اون جور میبینم به سرم میزنه من هم یکی شو پیدا کنم اما دلم وجدانم اعتقادم نمی ذاره اگر هم بگذاره اون دختری رو که من سراغ دارم میدونم که اهل حرف زدن نیست چون دختریه مذهبی با حجب و حیا شرایط ازدواج رو هم ندارم که پا پیش بگذارم حال نمی دانم چه کنم با این او ضاع که در جامعه و دور و اطرافمون هست شما بگید من چه کار کنم؟ حاجی التماس دعا دعا مون کن که تو مسیر خدا باشیم و توی این مسیر چپ نکنیم و همیشه تو این مسیر باشیم یا حق
- [سایر] سلام حاج آقا امیدوارم با پاسختون ذهن آشفته منو آروم کنید. 1-متاهلم 22 سالمه همسرم 27 2-سه ساله ازدواج کردیم. 3-فکر میکنم وقتشه بچه دار شیم. 4-با همسرم تصمیم گرفتیم 40 روز خوب زندگی کنیم بعد اقدام کنیم ولی متاسفانه نمی تونیم ثابت قدم باشیم فوقش یه هفته 5-متاسفانه ضعف معنوی داریم.کاهل نمازایم.مخصوصا من.به امید اینکه با ازدواج با فردی مذهبی نمازم قضا نشه ولی متاسفانه من روی اون تاثیر گذاشتم 6-مشکلات دیگه ای هم دارم مثلا متاسفانه از اولش هم خانه دار خوبی نبودم.نسبت به اوایل ازدواج بهتر شدم ولی خیلی عقبم 6-من نگران تربیت فرزندم هستم.وقتی یه مادر خودش نمازش کامل نیست و سست ایمانه چه طور می تونه فرزندشو با نماز آشنا کنه.مگه نه اینکه رفتار بیشترین تاثیر رو در تربیت داره 7-از طرفی خیلی لا ک پشتی دارم پیشرفت می کنم از طف دیگر سنم داره می ره بالا.چون ما دوست داریم اگه خدا بخواد صاحب چند فرزند بشیم پس زیاد هم نمی تونم صبر کنم از خودم به خاطر بی ارادگیم بدم می یاد. به نظر شما چی درسته صبر کنم تا وقتی رفتارامونو اصلاح کنیم؟اگه نه پس تاثیرش روی بچمون چی می شه؟مگه نه اینکه تربیت قبل از بارداری شروع می شه.ببخشید زیاد حرف زدم.
- [سایر] بسم الله سلام علیکم حاج آقا، خدا قوت. 1. اول یک دنیا تشکر ویژه بابت اینکه کلاس رو زودتر تعطیل کردید. استقبال خانواده هنگام رسیدنم به خونه خیلی گرمتر شده بود نسبت به 3 هفته ی گذشته! خیلی! 2. تو این 4جلسه، بعد از کلاس، حرفهام به صورت یک قلمبه تو گلوم گیر کرده و ناگفته مونده! بلد نیستم تندی بیام و حرفم رو بزنم! شده بیام وایسم تو صف برا حرف زدن ولی نوبت بهم نرسید! چی کار کنم؟! گلودرد گرفتم!! مثلاً یکی از مطالبی که می خواستم بگم و نشد: 3. موقع ((تحلیل یا نظر دادن)) می ترسم بیام جلو حرف بزنم! مگر در یک صورت! دوست ندارم حرفی بزنم که ایراد و اشکالی داشته باشه یا از نظر استاد خیلی پرت باشه یا مورد تحسین واقع نشه!!! و فقط وقتی حاضر می شم بیام نظر بدم که نظر خیلی تاپ و کم نقصی داشته باشم! مثلاً وقتی یه ارائه ی درسی می دم خیلی با اعتماد به نفس این کارو میکنم! چون میدونم خوب مطلب رو بلدم! استاد! در مورد 4 4. من کمال گرام؟! 5. ... 6. یا فقط دارم در این مورد، اشتباه فکر می کنم؟! 8. یا؟ دعاگو و ارادتمند شما هستم التماس دعا
- [سایر] 1.هدف از بوجود آمدن دنیا چیه ؟ 3. چرا بندگان خدا اختلاف طبقاتی دارن ؟ یکی خوشبخته یکی بدبخت ؟ اون آدم بدبخت که اینطوری انتخاب نکرده .. حالا که نا خواسته وارد این بازی شده و خدا خواسته که اینطوری بشه چرا خدا نمی خواد اون که بدبخته خوشبخت باشه ؟ سخته ؟ عین اینه که من به زور یکی رو دعوت کنم به مهمونی بعد تو مهمونی عذابش بدم .. غیر عادلانه نیست؟ 5. تولید مثل چه کاریه ؟ اگه تولید مثل با شهوت و لذت های جنسی که رابطه ی مستقیم داره هیچ رابطه ای نداشت باز انسانها تولید مثل می کردن ؟ منظورم اینه که آیا اگه یکی بشینه فکر کنه خوب ، دلیلی واسه تولید مثل پیدا می کنه ؟ اگه پیدا می کنه چه دلیلی ؟ برای چی باید این کار انجام بشه ؟ چرا باید نسل انسان ماندگار باشه ؟ مگه جز اهداف دنیوی و اخروی دلیل دیگه ای هست که یه انسان زندگی کنه ؟ اگه نیست پس چرا انسانها تمایل به زیستن دارن ؟ اهداف دنیوی و اخروی به چه دردی می خوره مگه ؟ یه آدم سعادتمند بشه تو این دنیا و اون دنیا چی میشه ؟ چه اتفاق خاص و مهم و مفیدی میفته ؟ که چی بشه ؟ 7. این دنیا که بر اساس علمی کامل و جامع برنامه ریزی و ساخته شده چرا بعضی چیزها توش از لحاض علمی اثبات نداره و به همین دلیل از شاخه های متافیزیک به شمار می ره ؟ مثل وجود خدا ( البته من بهش اعتقاد دارم ) . روح . جن و ... اگه بجز احساسات درونی و منطق و استدلال می شد با علم هم خدا رو اثبات کرد ، این رشته ی اتصال انسان به خدا مستحکم تر نمی شد ؟ 9. آیا انسانها مثل فردی که هیپنوتیزم شده و حرف ها و دستوراتی در ضمیر ناخود آگاهش تحمیل شده و اونم داره همینطور به اونا عمل می کنه نیست؟ درک و فهم و اخلاق و رفتار و اعتقادات و علم و اینجور چیزا اکتسابیه . در این دوره از زمان و میشه گفت در هر دوره ای از زمان ، همه ی اینا تحمیلی شدن . یعنی فرد که به دنیا میاد تا به دوران بلوغ برسه بسته به مکان زندگیش و فرهنگ و اعتقادات مردم اون منطقه اینقدر رو مغزش کار می کنند که می کشنش طرف خودشون و فرد هم که مثل یه فرد هیپنوتیزم شده عمل می کنه همینطور پیش می ره. اینطور نیست ؟ چرا اینطوره؟
- [سایر] سلام خیلی قشنگه که یکی بیاد و ازمشکلت جواناحرف بزنه همه هم دوستش داشته باشن خیلی طرفدار داشته باشه اما امید وارم مثل اوناییکه فقط یاد گرفتن حرفای قشنگ بزنن نباشه به اون حرفایی که می زنن اعتقاد داشته باشن من زیاد شخصیت های دوست داشتنی دیدم که خیلی ساده ازاعتماد مردم سواستفاده کردهو اون شخصیتیکه به مردم نشون داده نبوده معذرت می خوام که اینارو گفتم دلم خیلی پره اینا شاید به شما ربطی نداشته باشه اما من کمتر به شخصیت های روحانی اعتماد میکنم استاد احکام ما خیلی ازاحکامهارو اشتباه تدریس کرده عقاید شخصیشو به ما تحمیل میکنه می گن نظر بده اما...تا یه خرده سوال می کنی جوابتو نمی دن حوزه ی امام صادق مگه این جوری بود یکی هم پیدا شده مسلون ها رو کافر می کنه کافر هارو مسلمون که علما اونو ردش کردن اما کیه که جلوشو بگیره . خیلی حرف می زنم عذر می خوام حاج آقا وقتی یه دختره شیعه یک پسر سنی رو دوست داشته باشه و به هم علاقه مند باشن اما اعتقادات دختر اجازه فکر ازدواج رو نده چرا که اون سنیه و پسر هم با تمام علاقه اش حاضر به شیعه شدن نیست چه باید بکنه؟ اگه پسر بخواد شیعه بشه باید قید خیلی چیزهارو بزنه حاج آقا دارم دیونه می شم ای کاش می تونستم که خیلی راحت خیلی چیزارو بگم اما جامعه ی ما اینارو قبول نمی کنه و شاید باعث از بین رفتن اتحاد بشه من دوستش دارم اما راضیم به رضای خدا . من سر یه مسایلی به بیماری روحی دچار شدم واقعا دارم بدتر می شم عشق حقیقی قشنگ تر از مجازیه همه اینارو می دونم اما.. می چی کار کنم؟ التماش دعا
- [سایر] با عرض سلام خدمت آقای مرادی. اعیاد رو بهتون تبریک می گم ... خواهشاً حرفامو تو سایت نذارین... متشکرم. من یه دختر 21 ساله ام خلاصه می گم: حدود یک سال و نیم که با پسری آشنا شدم که علتش هم مشکلی بود که ایشون داشتن. توی این مدت 7 یا 8 باری توی محل کار ایشون خیلی معمولی همدیگرو دیدیم ... ,... خواهر بزرگتر دارم که مجردن و هر دفعه به بهانه های مختلف خواستگاراشونو رد می کنن و الان هم که سن شون بالا رفته احتمال اومدن خواستگار به صفر نزدیک شده و متأسفانه مامانم ممی گن تا اونا ازدواج نکنن من هم نباید ازدواج کنم و اگر کسی هم پیشنهادی برای من به مامانم میده به همین بهانه رد می کنن. تا به حال چند بار با ایشون حرف زدم اما جز بی آبرویی نیتجه ای برام نداشته حالا سؤالام اینه : 1) من چه طوری می تونم نفسمو قوی تر کنم یا احساساتم رو زیر پا بذارم، چون نه می تونم این آقا رو فراموش کنم و نه باهاشون زندگی کنم .یه راهی پیشنهاد کنین .خواهش می کنم. 2) وقتی فکر می کنم برای هر نگاه یا حرف باایشون باید اون دنیا عذاب بکشم نه می تونم آرزوی مرگ کنم و نه تحمل این جوری زندگی کردن رو دارم . راهنماییم کنین. بیشتر دوست دارم بدونم اون دنیا چه بلایی سرم می یاد؟ 3) فکر می کنم به خاطر گناهی که کردم تو زندگی آیندم شکست می خورم و همه می گن ازدواج بعد این رابطه ها نتیجه ای ندارهبه خاطر بی اعتمادی دو طرف این درسته؟ 4) من با خانوادم چی کار کنم؟ ببخشید که طولانی شد فقط خواهش می کنم مفصل جوب بدین البته می دونم حجم کاری تون خیلی زیاده اما... بازم یه دنیا ممنونم حالا که با شما حرف زدم فکر می کنم سبک شدم . بی صبرانه منتظر جوابم. خدا نگه دار
- [سایر] سلام حاج اقا.. اولا ممنون بابت پاسخی که بابت نامه اولم دادین ... راستش حاج اقا دوباره به کمکتون نیاز دارم... همون طوری که گفتم اون اقا اومد مشهد و همو دیدم...از نظر ظاهر و عقیدتی هم کاملا مثل هم بودیم ... راستش قصد این اقا جدایی بود ولی با دیدن من وحرفام نظرش عوض شد..ما خیلی راجب ازدواج و شدنش حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که میشه ولی سختی و مشکلات زیاد داره.... و زمانشم خوب.. شما گفتید ایشون تو رودربایستی مونده ولی خودش میگه نه... راستش از وقتی ایشون برگشتند زندگی برای جفتمون هدف دار و معنی دار شده و یا به قول خودش مسئولیتمون سنگین تر....حاج اقا اگه میشه از اینجا به بعد خصوصی باشه...ممنون ایشون 21 ساله وی ... یک اتاق کوچولو با امکانت اولیه... توکل و ایمان و تلاش باید داشت... راستش من هم 21 سالمه و دانشجو ام... حاج اقا خودتون میگید که موقعیت ازدواج از دست ندید..منم نمی خوام....می دونم خانواده من ایشون تایید می کنند چون مثل خودم و خودمون هستند و فردی نجیب و مذهبی... شاید بگید این شناخت سطحیه ولی حاج اقا خودتون گفتین نماز خوندن طرف و دعا خوندنشو ببنید...منم دیدم..ایشون نماز شب می خونند و مسجد هم زیاد میرند و قران هم الگوش می دونه...راستش نمی نوتم بگم کاملا مذهبی ولی مذهبیه...ایشون به قول خودش تو این خط نبوده ولی حالا که این اتفاق براش افتاده و این موقعیت پیش اومده مونده چی کار کنه و چطوری باهاش کنار بیاد...چطوری همه چیو جمع کنه.... حاج اقا به نظر من ایشون یکی از بهترین موقعیتایی که برام پیش اومده و ممکنه که دیگه پیش نیاد..به خاطر اینکه کاملا و جدا همونی هست که همیشه می خواستم و ازروم بوده و تمام کردار و رفتارمون شبیه هم هست...حتی نوع سختی هایی که کشیدیم...واسه همین تصمیمو گرفتم تا بهترین موردی که دارم برسم... حاج اقا من خودمو خوب می شناسم و خانوادمو و موقعیتمو...من شکر خدا فرد صبوری هستم در قبال مشکلاتی که تا حالا داشتم...ولی می دونم که هم چین موردی پیش نمی یاد برام... راستش شاید باورتون نشه ولی من ایشون هدیه خدا می دونم و تمامی لحظات ایشونو از خدا خواستم و توکلمو کردم...راستش به این نتیجه رسیدم هدیه خداست... راستش امروز از من خواست تا مشورت کنیم،مطالعه کنیم تا اولا ببینیم این کار میشه ..خوبه که بشه یا نه..به نفعمونه...راستش من مطمئنم که به نفعمه..چون در کنار کسی زندگی می کنم که دوسش دارم و همیشه منتظرش بودم و تمام کارهاش مثل خودمه...و اینکه چطوری میشه سریع تر بهم رسید..شرایط زودتر مهیا کرد..در رابطه با رابطمون قبل ازدواج..اسون تر شدن سختی هاش..کوتاه تر شدنش...و در واقع شدنش.. حاج اقا ما همو دوست داریم وهمو می خوایم..د. من به شخصه حاضرم هر گونه سختی تحمل کنم و می دونمم که سخته ..ولی چون معتقدم خدا باهامه و توکلم به اوست کممکون می کنه..این اقا همینو میگه..میگه خدا تو کاری که خودش گقته تنهامون نمی زاره...حاج اقا اینکه چطوری خانواده ها در جریان بزاریم؟؟؟؟بهشون بگیم؟؟؟؟؟؟؟؟راستش مشکل بزرگ ما الان مشکلات مالیه... راستش از شما مطمئن تر و بهتر پیدا نکردم...شما هم تجربتون زیاده و حتما مورد هایی مثل ما دیدید...و کمکشون کردید... حالا منم ازتون می خوام که بهمون کمک کنید .سختی هاشو قبول کردیم...1-.اینکه میشه یا نه؟؟؟ 2-چطوری راه شو بهتر و سریع تر فراهم کنیم.چطوری سختی ها تحمل کنیم..تلاشمون بیش تر کنیم....تا هم خدا راضی باشه و هم خودمون...تا به هدفمون که کماله و با ازدواج میسر تر میشه برسیم. 3-اصلا حاج اقا به نظر تون تو این شرایط الان همین حالا میشه یا نه؟؟؟؟؟من که امادگیشو دارم ولی ایشون فکر نکنم... 4-کسایی بودن مثل ما؟؟؟؟..چی کار کردند؟؟؟؟ .به دو تا جوون که فقط خدا دارند و دستاشون خالیه ولی همو دوست دارند و می دونند بهترینند برای هم و می دونند سختی پیش رو شونو کمک کنید....ممنون...واقعا..در ضمن محتاج دعا تونم هستیم...خیلی زیاد..ببخشید طولانی شد ولی جدا به کمکتون نیاز داریم..ایشالله با دعا تو حرم اقا جبران کنم....ممنون
- [سایر] با عرض سلام خانم ابولحسنی من مشکلم با خانودم هست اونا هیچ درکی از من ندارن فقط چشم گوششون رو میبندن و یک کلام ب همه چیز نه میگن این توضیح کلی بود .. ولی اونا بیشتر خواهرمو دوست دارن و اونو تو سر من میزنن اون 15 سالش و اول دبیرستان و منم 18 سالم سال سوم دبیرستان منو خواعهرم با هم هیچ فرقی نداریم حتی همه هم میدونن من خیلی باهوش تر از خواهرمم اونا کلا مشکلشون با منه سر همه چی مثلا همین درس من سر کلاس گوش میدم معدلمم همیشه بالا هست سه سال دبیرستانمو تا حالا 18/50 شدم من خودمم میدونم در درس یکم تنبلم اما نمدونم چرا همیشه خواهرمو ک فقط درس میخونه رو قبول دارن خانم من تو خانودم خیلی بسازم الان دچار بحران مالی شدیدی شدیم و پدرم بیکار وضعمون این طور نبود اان این طور شده ولی همیشه من ملاحظشون کردم از خیلی از خواسته هام زدم اما دیگه نمیتونم رفتارشون رو تحمل کنم تو این دوره زمونه بچه اول ابتدایی گوشی داره من رو با هزار التماس برام گوشی خریدن سر هر بهانه ای این گوشیو ازم گرفتن باور کنید گوشیمو ک ازم میگیرن اعصاب بدنم درست کار نمیکنه تا میام باهاشون حرف بزنم صدام میره بالا چون هیچچچچ درکی ازم ندارن شما بگید من چ جوری بهشون بفهمونم ک حداقل گوشیم ک تنها سرگرمیمه بهم بدن؟ اخه نه بیرون میذارن برم نه جایی ... کلا فقط میگن نه ! من روزا ک از خواب پا میشم انگار غم عالم ریخته رو سرم چون میگم خدای بازم ی روز خسته کننده دیگه کاراشون از زندگی سیرم کردن هیچ سرگرمی ای ندارم دور تمام دوستامم خط کشیدن خواهشا شما بگین چ جوری بشون بگم حداقل درک درست داشته باشن ازم ..... ببخشید سرتون درد اوردم حلال کنید