اینجانب مدتی است به یک مشکل اعتقادی دچار شده ام. من با اینکه یک فرد شیعه هستم و بسیار به اصول و عقاید مذهب خود پایبند می باشم ولی نمی دانم که از روی سستی ایمان است یا چیز دیگری گاهی دچار شک و تردید می شوم. لطفا برای اینکه قلبم آرام گیرد و اطمینان قلبی در مورد مکتب و مذهبم پیدا کنم مرا راهنمائی بفرمائید. چه کار کنم تا از این شک و تردید ها خارج شوم؟! ابتدا باید این نکته را خاطر نشان سازیم که شک و تردید و وسوسه و تزلزل از خطرات و القائات شیطانی است. چنان که یقین و ثبات و اطمینان از الطاف رحمانی و الهی است؛ یعنی شیطان برای بیرون راندن بندگان خداوند از راه مستقیم، از وسایل و حیله های متفاوتی استفاده می کند و از آنجا که اهل کید و مکر است، روش گمراه نمودن افراد را به حسب آمادگی هایشان تشخیص داده و از همان راه وارد می شود. علاوه بر تحریکاتی که از طرف شیطان متوجه انسان است ذهن بشر نیز بیشتر اوقات آرام و قرار ندارد و در مورد هر مسأله ای دست به کاوش می زند که این مسأله هر چند امری مثبت است اما اگر نظم نیابد و روشمند نگردد مشکل آفرین خواهد بود. ذهن انسان به مقتضای ویژگی خاصش با هر پدیده ای که رو به رو می شود سؤال و مسأله ای را طرح می کند و خود نیز سعی در پاسخگویی بدان ها می نماید و چون ابزار و توانش محدود است دچار سرگردانی و حیرت می گردد. حال آنچه را ما برای جلوگیری از ورود شک و تردید و استقرار آن مفید می دانیم پیشنهاد می کنیم بدان امید که راهگشا باشد. باید سعی کرد توان و ابزار ذهنی را تقویت کرد و آن نیز با مطالعه کتاب های مفید اعتقادی و دینی و تأمل در آنها تحقق می یابد. باید با پرداختن به یک سری فعالیت های جسمی و ورزشی فرصت را از بلند پردازی ها و شیطنت ذهنی که غالبا دستمایه اهداف شیطان قرار می گیرد، گرفت بدین گونه که بخشی از اوقات روز را صرف انجام حرکات ورزشی کرد، بخشی را به مصاحبت و گفتگو با خانواده و دوستان اختصاص داد و حتی می توان در کارهای منزل حضوری فعالیت داشت. باید در مورد مسائل و تردیدهایی که برایتان پیش می آید با دقت و مطالعه دست به تحلیل و بررسی بزنید و در صورت نیاز از کتاب های مفید و افراد آگاه کمک و یاری بگیرید. در هنگام بررسی و تحلیل یک مشکل فکری بهتر است ذهن تان را از طرح مسائل دیگر و در واقع از پراکندگی حفظ کنید و تنها بر آن مسأله تمرکز نمائید تا مسائل دیگر با ورودشان مانع از رسیدن شما به نتیجه مطلوب نشوند. بهتر است بخشی از اوقات خود را صرف خواندن آیات قرآن و تأمل در آنها نمایید. به طبیعت و زیبایی های آن نگاه و فکر کنید و سعی کنید به گونه ای دیگر و نو به آنها بنگرید. معمولا آنهایی که بسیار در معرض شک و تردید از سوی خود -نه از سوی دیگران- قرار می گیرند افرادی اند با جولان فکری زیاد، افرادی اند که در مورد مسائل مختلف دوست دارند خودشان فکر کنند و نظر دهند از این رو بهتر است این قدرت جولان فکری تان را به سوی واقعیات عینی و خارجی و در واقع مخلوقات و آفریده های الهی معطوف کنید و در ساختار و کارکرد انها و در پیچیدگی موجود در آنها تأمل و تفکر کنید. سعی کنید با دوستانتان زیاد حرف بزنید و صحبت کنید اما بحث و جدال نکنید از مسائل روزمره و زیبایی ها و ظرافت موجود در جهان خارج سخن بگویید. در آخر باید بدانید که شک کردن امری ناپسند نیست بلکه آن چه ناپسند و نابود کننده است ماندن و توقف در شک و تردید است. شک همچون پلی است که شما می توانید با عبور از آن به یقین برسید و ایمان خود را مستحکم و کامل نمایید. باید بدانید که شیطان، دشمنی ضعیف است و مکر و حیله های او در استان های عاقل و حقیقت جو کارگر نمی افتد. به نظر می رسد که شما دچار مشکل بزرگی شدهاید. شک مهمترین چالش اعتقادی صراط مستقیم است. راه ایمان و کمال انسان راهی است که یکی از شرایط اصلی آن داشتن اعتقادی یقین به مبدأ، معاد، حقانیت دین، وحی و انبیاء است و شک که نفی کننده و ضد حالت یقین است، بزرگترین مشکلی است که بر سر این راه قرار دارد و مانع حرکت مطمئن اهل ایمان میشود. علی(ع) در روایتی میفرماید: شک فاسد کنندهی یقین و باطل کنندهی دین و خنثی کنندهی ایمان است، (غررالحکم، ص 72 71). و در روایت دیگری فرموده است: بر تو باد که با یقین ملازم باشی و از شک اجتناب نمائی؛ زیرا چیزی به مانند غلبه شک بر یقین، برای دین انسان مضر نمیباشد، (غررالحکم، ص 62). دینداری که روش وصول به حقیقت است، با معرفت یقین آغاز و با وصول یقین نیز پایان مییابد. در روایتی هست که دین با معرفت خداوند آغاز میشود و در آیات قرآن میخوانیم: و عبادت نما پروردگارت را تا به یقین باریابی، (حجر / 99). ابتدا سلوک انسان با دانستن حق و علم الیقین شروع میشود و در اواسط راه با شهود حق و عین الیقین ادامه مییابد و در نهایت پا وصول به حق و حق الیقین خاتمه مییابد. دین هم ریشه در یقین دارد و هم ثمرهاش یقین است. علی(ع) فرموده است: هر قدر یقین انسان بیشتر باشد، دینداری او نیز نیکوتر خواهد بود و در مقابل قوت یقین خود، میوه و ثمرهی دینداری است، (غررالحکم، ص 275). بنابراین اهل ایمان را چارهای جز ایمان، یقین نسبت به این راه و مبدأ و مقصد آن نیست و شک که ضد یقین است، آنتیتزی است که تمام کوشش آدمی را در این راه باطل و خنثی مینماید. شک در وجود خدا و اما در مورد خصوص شک در وجود خداوند، ابتدا این سؤال مطرح است که آیا شک کردن در وجود خداوند، شکی معقول است یا نامعقول؟ آیا ممکن است شک کردن در وجود چیزی نامعقول باشد؟ پاسخ آن است که آری، شک در وجود خداوند از آن دسته شکهایی است که به طور اصولی نامعقول است و وجود خدا موضوعی است که اصلاً شکپذیر نمیباشد. در این زمینه باید بر این نکته بسیار مهم توجه شود که مشکل شناختی انسان نسبت به خداوند، یک مشکل تصدیقی نیست، تا بحث شک که از مباحث تصدیقی است بر آن مطرح باشد. مشکل انسان در این زمینه بیشتر یک مشکل تصوری است. وجود خداوند موضوعی است که اگر خوب تصور شود، تصدیق آن از بدیهیات است و از نظر علمی شک در بدیهیات بیمعنا است. به نظر ما مشکل شما نیز در این رابطه، مشکل شک و یقین و مربوط به حوزه تصدیقات نمیباشد. مشکل شما یک مشکل تصوری و شناختی است و مربوط به حوزهی تصورات است. از عملکرد شما بر میآید که شما به خداوند ایمان دارید و او را میپرستید؛ ولی تصور و شناخت درستی از حقیقت خداوند ندارید. شما اگر بتوانید با تحقیق و تفکر و استعانت از خود خداوند، برای خودتان تصور حقیقی ودرستی نیست به موضوع خداوند بدست آورید، قطعا نسبت به آن یقین و تصدیق خواهید داشت و مشکل به کلی رفع خواهد گشت. یک دلیل مهم برای اینکه مشکل انسان نسبت به حق تعالی، یک مشکل تصوری است و نه یک مشکل تصدیقی و ایمانی، قرآن کریم است. در قرآن کریم بحث اثبات اصل وجود خدا به هیچ وجه دنبال نشده است و حتی یک دلیل برای اثبات وجود خداوند در آن یافت نمیشود. آنچه در قرآن کریم در این زمینه وجود دارد مربوط به بحث توحید خداوند و صفات وکمالات و افعال اوست و کار استدلال و اثباتی که در تألیفات وجود دارد تماما مربوط به فلاسفه و متکلمین است. قرآن کریم در مورد کسی که نسبت به وجود خداوند شک دارد و یا خیال میکند که شک دارد میفرماید: (أفی الله شک فاطر السموات و الارض؛ آیا در وجود خدا شک میکنید، کسی که خالق آسمانها و زمین است)، (ابراهیم / 10). این آیه بدین معنی است که با دیدن آسمانها و زمین، شک نمودن در خالق آنها شکی معقول نمیباشد. امیرالمؤمنین علی(ع) در این زمینه کلام بسیار زیبائی دارد. ایشان فرموده است: تعجب میکنم از کسی که خلق خدا را میبیند ولی در وجود خالق آنها شک میکند، (نهجالبلاغه، حکمت 121، ص 422). شک در وجود خدا مانند آن است که انسان ساختمانی را ببیند و در وجود بنّای آن شک نماید، کتابی را مطالعه کند؛ ولی نسبت به وجود نویسنده آن شک کند، شعری را بخواند؛ ولی در وجود شاعر آن شاکّ باشد و یا به قول متکلمین، صنع را مشاهده نماید؛ ولی در وجود صانع آن شک داشته باشد، به نظر فلاسفه، با معلول آشنا باشد، ولی در وجود علت آن شک نماید و یا به بیان عرفا، مظهر را ببیند؛ ولی در وجو مُظهر آن تشکیک نماید. به هر روی شک و تردید علل و عوامل مختلفی دارد از جمله : 1.عدم تصور درست از موضوع. 2. نا آشنایی با ادله و پشتوانه های نظری مساله. 3.گرفتار آمدن در دام شبهات. 4. شک یا وسواس روانی. هر یک از علل فوق راه حل مناسب خود را می طلبد. در ادامه لازم است نوع مشکلات و شبهات و مسائل مورد شک و تردید خود را به صورت جزیی و دقیق بنویسید تا به بررسی آنها بپردازیم.
اینجانب مدتی است به یک مشکل اعتقادی دچار شده ام. من با اینکه یک فرد شیعه هستم و بسیار به اصول و عقاید مذهب خود پایبند می باشم ولی نمی دانم که از روی سستی ایمان است یا چیز دیگری گاهی دچار شک و تردید می شوم. لطفا برای اینکه قلبم آرام گیرد و اطمینان قلبی در مورد مکتب و مذهبم پیدا کنم مرا راهنمائی بفرمائید. چه کار کنم تا از این شک و تردید ها خارج شوم؟!
اینجانب مدتی است به یک مشکل اعتقادی دچار شده ام. من با اینکه یک فرد شیعه هستم و بسیار به اصول و عقاید مذهب خود پایبند می باشم ولی نمی دانم که از روی سستی ایمان است یا چیز دیگری گاهی دچار شک و تردید می شوم. لطفا برای اینکه قلبم آرام گیرد و اطمینان قلبی در مورد مکتب و مذهبم پیدا کنم مرا راهنمائی بفرمائید. چه کار کنم تا از این شک و تردید ها خارج شوم؟!
ابتدا باید این نکته را خاطر نشان سازیم که شک و تردید و وسوسه و تزلزل از خطرات و القائات شیطانی است. چنان که یقین و ثبات و اطمینان از الطاف رحمانی و الهی است؛ یعنی شیطان برای بیرون راندن بندگان خداوند از راه مستقیم، از وسایل و حیله های متفاوتی استفاده می کند و از آنجا که اهل کید و مکر است، روش گمراه نمودن افراد را به حسب آمادگی هایشان تشخیص داده و از همان راه وارد می شود. علاوه بر تحریکاتی که از طرف شیطان متوجه انسان است ذهن بشر نیز بیشتر اوقات آرام و قرار ندارد و در مورد هر مسأله ای دست به کاوش می زند که این مسأله هر چند امری مثبت است اما اگر نظم نیابد و روشمند نگردد مشکل آفرین خواهد بود. ذهن انسان به مقتضای ویژگی خاصش با هر پدیده ای که رو به رو می شود سؤال و مسأله ای را طرح می کند و خود نیز سعی در پاسخگویی بدان ها می نماید و چون ابزار و توانش محدود است دچار سرگردانی و حیرت می گردد. حال آنچه را ما برای جلوگیری از ورود شک و تردید و استقرار آن مفید می دانیم پیشنهاد می کنیم بدان امید که راهگشا باشد. باید سعی کرد توان و ابزار ذهنی را تقویت کرد و آن نیز با مطالعه کتاب های مفید اعتقادی و دینی و تأمل در آنها تحقق می یابد. باید با پرداختن به یک سری فعالیت های جسمی و ورزشی فرصت را از بلند پردازی ها و شیطنت ذهنی که غالبا دستمایه اهداف شیطان قرار می گیرد، گرفت بدین گونه که بخشی از اوقات روز را صرف انجام حرکات ورزشی کرد، بخشی را به مصاحبت و گفتگو با خانواده و دوستان اختصاص داد و حتی می توان در کارهای منزل حضوری فعالیت داشت. باید در مورد مسائل و تردیدهایی که برایتان پیش می آید با دقت و مطالعه دست به تحلیل و بررسی بزنید و در صورت نیاز از کتاب های مفید و افراد آگاه کمک و یاری بگیرید. در هنگام بررسی و تحلیل یک مشکل فکری بهتر است ذهن تان را از طرح مسائل دیگر و در واقع از پراکندگی حفظ کنید و تنها بر آن مسأله تمرکز نمائید تا مسائل دیگر با ورودشان مانع از رسیدن شما به نتیجه مطلوب نشوند.
بهتر است بخشی از اوقات خود را صرف خواندن آیات قرآن و تأمل در آنها نمایید. به طبیعت و زیبایی های آن نگاه و فکر کنید و سعی کنید به گونه ای دیگر و نو به آنها بنگرید. معمولا آنهایی که بسیار در معرض شک و تردید از سوی خود -نه از سوی دیگران- قرار می گیرند افرادی اند با جولان فکری زیاد، افرادی اند که در مورد مسائل مختلف دوست دارند خودشان فکر کنند و نظر دهند از این رو بهتر است این قدرت جولان فکری تان را به سوی واقعیات عینی و خارجی و در واقع مخلوقات و آفریده های الهی معطوف کنید و در ساختار و کارکرد انها و در پیچیدگی موجود در آنها تأمل و تفکر کنید. سعی کنید با دوستانتان زیاد حرف بزنید و صحبت کنید اما بحث و جدال نکنید از مسائل روزمره و زیبایی ها و ظرافت موجود در جهان خارج سخن بگویید.
در آخر باید بدانید که شک کردن امری ناپسند نیست بلکه آن چه ناپسند و نابود کننده است ماندن و توقف در شک و تردید است. شک همچون پلی است که شما می توانید با عبور از آن به یقین برسید و ایمان خود را مستحکم و کامل نمایید. باید بدانید که شیطان، دشمنی ضعیف است و مکر و حیله های او در استان های عاقل و حقیقت جو کارگر نمی افتد. به نظر می رسد که شما دچار مشکل بزرگی شدهاید. شک مهمترین چالش اعتقادی صراط مستقیم است. راه ایمان و کمال انسان راهی است که یکی از شرایط اصلی آن داشتن اعتقادی یقین به مبدأ، معاد، حقانیت دین، وحی و انبیاء است و شک که نفی کننده و ضد حالت یقین است، بزرگترین مشکلی است که بر سر این راه قرار دارد و مانع حرکت مطمئن اهل ایمان میشود. علی(ع) در روایتی میفرماید: شک فاسد کنندهی یقین و باطل کنندهی دین و خنثی کنندهی ایمان است، (غررالحکم، ص 72 71). و در روایت دیگری فرموده است: بر تو باد که با یقین ملازم باشی و از شک اجتناب نمائی؛ زیرا چیزی به مانند غلبه شک بر یقین، برای دین انسان مضر نمیباشد، (غررالحکم، ص 62). دینداری که روش وصول به حقیقت است، با معرفت یقین آغاز و با وصول یقین نیز پایان مییابد. در روایتی هست که دین با معرفت خداوند آغاز میشود و در آیات قرآن میخوانیم: و عبادت نما پروردگارت را تا به یقین باریابی، (حجر / 99). ابتدا سلوک انسان با دانستن حق و علم الیقین شروع میشود و در اواسط راه با شهود حق و عین الیقین ادامه مییابد و در نهایت پا وصول به حق و حق الیقین خاتمه مییابد. دین هم ریشه در یقین دارد و هم ثمرهاش یقین است. علی(ع) فرموده است: هر قدر یقین انسان بیشتر باشد، دینداری او نیز نیکوتر خواهد بود و در مقابل قوت یقین خود، میوه و ثمرهی دینداری است، (غررالحکم، ص 275). بنابراین اهل ایمان را چارهای جز ایمان، یقین نسبت به این راه و مبدأ و مقصد آن نیست و شک که ضد یقین است، آنتیتزی است که تمام کوشش آدمی را در این راه باطل و خنثی مینماید. شک در وجود خدا و اما در مورد خصوص شک در وجود خداوند، ابتدا این سؤال مطرح است که آیا شک کردن در وجود خداوند، شکی معقول است یا نامعقول؟ آیا ممکن است شک کردن در وجود چیزی نامعقول باشد؟
پاسخ آن است که آری، شک در وجود خداوند از آن دسته شکهایی است که به طور اصولی نامعقول است و وجود خدا موضوعی است که اصلاً شکپذیر نمیباشد. در این زمینه باید بر این نکته بسیار مهم توجه شود که مشکل شناختی انسان نسبت به خداوند، یک مشکل تصدیقی نیست، تا بحث شک که از مباحث تصدیقی است بر آن مطرح باشد. مشکل انسان در این زمینه بیشتر یک مشکل تصوری است. وجود خداوند موضوعی است که اگر خوب تصور شود، تصدیق آن از بدیهیات است و از نظر علمی شک در بدیهیات بیمعنا است. به نظر ما مشکل شما نیز در این رابطه، مشکل شک و یقین و مربوط به حوزه تصدیقات نمیباشد. مشکل شما یک مشکل تصوری و شناختی است و مربوط به حوزهی تصورات است. از عملکرد شما بر میآید که شما به خداوند ایمان دارید و او را میپرستید؛ ولی تصور و شناخت درستی از حقیقت خداوند ندارید. شما اگر بتوانید با تحقیق و تفکر و استعانت از خود خداوند، برای خودتان تصور حقیقی ودرستی نیست به موضوع خداوند بدست آورید، قطعا نسبت به آن یقین و تصدیق خواهید داشت و مشکل به کلی رفع خواهد گشت. یک دلیل مهم برای اینکه مشکل انسان نسبت به حق تعالی، یک مشکل تصوری است و نه یک مشکل تصدیقی و ایمانی، قرآن کریم است. در قرآن کریم بحث اثبات اصل وجود خدا به هیچ وجه دنبال نشده است و حتی یک دلیل برای اثبات وجود خداوند در آن یافت نمیشود. آنچه در قرآن کریم در این زمینه وجود دارد مربوط به بحث توحید خداوند و صفات وکمالات و افعال اوست و کار استدلال و اثباتی که در تألیفات وجود دارد تماما مربوط به فلاسفه و متکلمین است. قرآن کریم در مورد کسی که نسبت به وجود خداوند شک دارد و یا خیال میکند که شک دارد میفرماید: (أفی الله شک فاطر السموات و الارض؛ آیا در وجود خدا شک میکنید، کسی که خالق آسمانها و زمین است)، (ابراهیم / 10). این آیه بدین معنی است که با دیدن آسمانها و زمین، شک نمودن در خالق آنها شکی معقول نمیباشد. امیرالمؤمنین علی(ع) در این زمینه کلام بسیار زیبائی دارد. ایشان فرموده است: تعجب میکنم از کسی که خلق خدا را میبیند ولی در وجود خالق آنها شک میکند، (نهجالبلاغه، حکمت 121، ص 422). شک در وجود خدا مانند آن است که انسان ساختمانی را ببیند و در وجود بنّای آن شک نماید، کتابی را مطالعه کند؛ ولی نسبت به وجود نویسنده آن شک کند، شعری را بخواند؛ ولی در وجود شاعر آن شاکّ باشد و یا به قول متکلمین، صنع را مشاهده نماید؛ ولی در وجود صانع آن شک داشته باشد، به نظر فلاسفه، با معلول آشنا باشد، ولی در وجود علت آن شک نماید و یا به بیان عرفا، مظهر را ببیند؛ ولی در وجو مُظهر آن تشکیک نماید. به هر روی شک و تردید علل و عوامل مختلفی دارد از جمله :
1.عدم تصور درست از موضوع.
2. نا آشنایی با ادله و پشتوانه های نظری مساله.
3.گرفتار آمدن در دام شبهات.
4. شک یا وسواس روانی.
هر یک از علل فوق راه حل مناسب خود را می طلبد. در ادامه لازم است نوع مشکلات و شبهات و مسائل مورد شک و تردید خود را به صورت جزیی و دقیق بنویسید تا به بررسی آنها بپردازیم.
- [سایر] با توجه به تحقیقی بودن اصول دین، بنده نسبت به مسائل اعتقادی دچار شک و تردید شدهام و این موضوع مرا در انجام اعمال عبادی به وسواس انداخته است، مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] نزدیک به دو ماه است که دچار وسواس فکری فوق العاده شدیدی شده ام که الحمدالله با استعانت از ادعیه کمی بهتر شده ام . شاید کمتر کسی بتواند با اون حالتی که من داشتم طاقت بیاورد که من این مورد را مدیون خدا هستم. چراکه دیده و شنیده ام افراد در این حالت حتی دست به خودکشی می زنند. اما من خودکشی نکردم و نمی کنم. ولی آن چنان انرژی از من گرفته شده است که زندگی برایم بی معنی و احساساتم کمرنگ و حتی گاهی اوقات بی رنگ شده است. می ترسم در این حالت بمانم و چیزهای دیگری را از دست بدهم. چنانچه تا به الان چیزهایی را از دست داده ام مثل لذت عبادت مثل احساس دوست داشتن زیبایی ها مثل نگاه در آینه کردن و شکرخدا از زیبایی که به من عطا کرده است. من الان حتی من از چهره خودم می ترسم! در دانشگاه ناموفق هستم . آرامش درونی و احساسات خوب سابقم هنگام عبادت مهم ترین چیز های هستند که از دست داده ام. شبها خواب ندارم و این سیل افکار که مرا با خودش می برد نمی دانم چرا؟ نمی دانم چی شد؟.. با وجود اینکه من آدمی بودم که خدا را مثل عشق طفلی به مادرش دوست داشتم و می پرستیدم و الان از خدا می ترسم... می ترسم از اینکه خدا را از دست داده باشم و خدا مرا از افرادی قرار داده باشد که به حال خودشان رها شده اند! یکسال پیش با خدا معامله ای کردم و الان تنها امیدم این است که این آزمایش الهی است که شامل حالم شده است.با تمام این تفاصیلی که بیان کردم و امیدوارم درک کرده باشید، هنوز نمازم را اول وقت میخوانم، حجابم را بهتر از پیش رعایت می کنم و ادعیه را رها نمی کنم! پدرم گوسفندی رو برایم قربانی کرد! من همیشه به یاد خدا هستم و سایت شمارو زیرو رو کردم و تقریبا هر کاری بوده انجام دادم و مواظب رفتارم هستم تا جایی که جز والدینم هیچ کس از دردم خبری نداره دوست ندارم پیش روانپزشک یا روانشناس برم چون می ترسم حالم را بدتر کنند. می خواهم خودم مسئله ام را حل کنم! چون این مشکل را مشکل معنوی می دانم. این که پیش شما آمده ام فقط به خاطر اعتمادی که از گذشته ها به شما داشته ام! پرسشم از شما این است: "چرا به جایی رسیده ام که زندگی ام سیر طبیعی ندارد و همه چیز برایم علامت سوال شده است؟" من که داشتم زندگی می کردم و وقتی خودم را در آینه می دیدم خدا را شکر می کردم (از بس که درونم آروم بود).جالب است بدانید الان خواستگاری دارم که فرد خوبی است. اما با این افکار فکر کنم او را هم از دست بدهم. شما بگوئید چه کار کنم تا به زندگی طبیعی خود برگردم و روحم را آرام کنم و ایمان به قلبم برگردد و شر شیطان را از خود دور کنم؟ چکار کنم تا بتوانم خالصانه بندگی کنم؟
- [سایر] با سلام نمی دانم این قسمت را برای مشکل خودم درست انتخاب کردم یا خیر. من متولد سال 65 و دانشجوی دکترا هستم که تقریبا کارهای بورسیه هیئت علمی ام درست شده. از این جهت این موضوع رو میگم که تصور نکنید زندگی بی هدفی داشتم.در سال 85 با پسری دوست شدم و دوستی ما یکسال طول کشید و بعد به دلایلی توسط خود من تمام شد و من بعد از ایشون دیگر دوست پسر نداشتم. در یکسال دوستی ما از اینکه ایشون به من به شدت علاقه مند بودن مطمئن هستم.الان تقریبا 8 سال که از تمام شدن دوستی ما می گذره اما علاقه من هر روز از قبل بیشتر میشه هیچ فرد دیگری رو نمیتونم توی زندگیم قبول کنم. همه افراد رو با این اقا مقایسه میکنم. تمام راهایی که ممکن بود فراموش کنم رو امتحان کردم شماره تلفن رو پاک کردم،صفحات اجتماعیم رو پاک کردم. اما باز هم فایده ای نداشت. در حال حاضر سالی چندبار همدیگرو میبینیم و هر بار هم با هم به شدت سر هر موضوعی دعوامون میشه. نمی خوام بهم بگید دوستی با نامحرم از اول اشتباه بوده و اینکه بسپارید به دست خدا. این حرف ها رو خیلی مشاورها بهم گفتن اما باز هم من نتونستم ایشون رو فراموش کنم.قبلا فکر میکردم شاید اینقدر که ذهنم درگیر این فرد هست برای او هم همین حس وجود داره اما الان به این موضوع هم شک کردم میگم نکنه تمام این سال ها اشتباه کردم. خانم ابوالحسنی من دو راه جلوی خودم میبینم یکی فراموش کردن کامل و بی تفاوت شدن هست و دیگری باز گرداندن رابطه و ازدواج با ایشون. من هیچ کدوم از دو کار رو بلد نیستم و نیاز دارم یکی بهم یاد بده مثلا بگه کدوم یک از دو حالت رو انتخاب کن و مرحله به مرحله برای رسیدن به هدف اقدام کن. این موضوع به شدت داره من رو اذیت میکنه و میدونم هرچی سنم بالاتر بره بدتر پس باید زودتر جلوش رو بگیرم. نمیخوام تمام زندگی حسرت بخورم. اگر ازدواج کنه دیگه نمی تونم قد راست کنم.من به بچه های مردم درس میدم باید بتونم اول به خودم خیلی چیزها رو یاد بدم. در ضمن باید بگم من ادم زبان داری نیستم.لطفا مرا راهنمایی کنید. یک دنیا ممنون شما میشوم
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید. از شما خواهش میکنم مرا در حل مشکلم یاری کنید. پیشاپیش بخاطر این رک گویی مرا ببخشید. البته بعضی از این سوالات را از مراکز دیگر پرسیده ام ولی فکر میکنم سوالات زیر کاملتر است البته برای اطمینان آیا باید از جای دیگری هم میپرسم؟ اگر پرسیدم راضی باشید. من از سن تکلیف تا کنون که حدود 24 سالم است گناه زیاد انجام داده ام و نماز نخوانده ام و روزه نگرفته ام و گناه استمنا وغیره را خیلی انجام داده ام و فکر میکنم شاید بخاطر همین سختیها و مصیبتهای زیادی کشیده ام از این قبیل که در دوران دبیرستان حدود سال سوم در مورد مسائل خداشناسی شبهاتی دامنگیر من شد که واقعا مرا عذاب میداد و آن شبهات حل نشده در ذهن من باقی مانده و بر اثر گناهان و لذت آنها کم کم ذهنم از آن شبهات تا حدودی فاصله گرفت. چندی پیش بخاطر روابط نامشروعی که داشتم به این فکر افتادم که نکند به بیماریهای لا علاجی دچار شده باشم. این فکر نیز مدتی مرا اذار داد که البته هنوز ازمایش خون نداده ام. اخیرا نیز مشکل زیر برایم پیش امده: متاسفانه من سالهاست از سایت های غیر اخلاقی دیدن میکنم چند سا ل است که از یک نرم افزار فیلتر شکن استفاده میکنم البته آن نرم افزار را خودم نساخته ام و در اینترنت موجود است و اولین بار نیز فکر کنم دوستم با بلوتوث به من داد. سایتهایی که آن نرم افزار را میشود از آنها دانلود کرد فکر میکنم اکثراً فیلتر شده باشند البته بعضی فیلتر نشده اند چون چند وقت پیش من ان را دانلود کردم. کسی که آن نرم افزار را دارد میتواند از فیلتر عبور کند. آن نرم افزار را در کافینت ها نیز استفاده کردم. چون آدرس سایتهایی که می روی در حافظه کامپیوتر میماند من به این فکر افتادم که نکند کسی بر اثر استفاده از آن سایتها و وبلاگها و سایتها و وبلاگهای فیلتر شکن به گناه آلوده شود و نیز ممکن است من آن نرم افزار فیلتر شکن و آدرس آن سایتها و وبلاگهای فیلتر شکن و پروکسی ها را در روی کا مپیوترها جا گذاشته باشم که سبب آشنایی افراد دیگر از این راه عبور از فیلتر شود و براحتی از فیلتر عبور کند و بعضی ها هم نا خواسته از اینترنت بدون فیلتر استفاده کنند یا هر کار دیگری که باعث دسترسی افراد دیگر به این سایتها شو د. البته شاید هم همین نیت را داشته ام که دیگران را گمراه کنم . حال شما فرض کنید همین نیت را داشته ام اکنون از این کارم به ترس افتاده ام. به یک کافینت که ایمیلش را داشتم موضوع را گفتم تا در حد امکان آدرسها و نر م افزار را پاک کند نمیدانم متوجه شد و ایمیلم را دریافت کرد یا نه و لی بخاطر گناه کردن دوباره به ان کافینت و کافینت های دیگر و به سایتهای مذکور رفتم. به علاوه در شهر دیگری که دانشجو بوده ام هم به کافینت هم در کامپیوترهای دانشگاه این کارها را کرده ام. تکلیف آنها چه میشود آیا باید به ان شهری که دانشجو بودهام برگردم .چه طور مسئول آن را مطلع کنم. در یک سایت یا وبلاگ یا گروه با ایمیل عضو شده بودم که آدرس سایتهای فیلتر شکن را به ایمیلم میفرستاد ممکن است آن ایمیلم باز مانده باشد و کسی به گناه آلوده شود و دیگران را نیز آلوده کند یا این کارهای من باعث تداوم کار آن سایتها و وبلاگها شود و ودیگران نیز استفاده کنند. یا هر چیزی که شاید من از آن اطلاعی نداشته باشم. چند بار رمز ایمیلم را عوض کردم ولی میترسم باز هم در دسترس افراد قرار گیرد. آیا واجب است آن را به جایی که وظیفه فیلتر را دارد اطلاع دهم شما جایی را میشناسید؟ آیا واجب است به دوستم که چند ماه پیش آن نرم افزار را به من داد تماس بگیرم و به او بگویم که آن نرم افزار را به کسی ندهد؟ آیا حتما باید جلوی کار او را بگیرم یا فقط تذکر دهم؟ آیا باید فورا او را مطلع کنم حتی قبل از فرستادن این سوالات برای شما تا نشانه توبه من باشد و توبه ام قبول شود و گناهی باز هم برایم ثبت نشود.. ایمیلی داشتم که افرادی به ان فیلم و عکس غیر اخلاقی میفرستادند از ترس اینکه نکند آن را در کافینت باز گذاشته باشم چند بار رمز آن را عوض کردم ولی نام ایمیل را عوض نکردم تا ببینم آیا دوباره برایم فیلم و عکس میفرستند یا نه و آیا کسی رمز آن را پیدا میکند یا نه. چون آخرین زمان استفاده از آن ایمیل در تنظیمات آن باقی میماند و میتوان متوجه شد کسی رمز آن را دارد یا نه. این عوض نکردن نام ایمیل شاید باعث شود آن افراد فکر کنند من باز هم مشتاق دریافت آن عکسها و فیلمها و... باشم و این باعث تداوم کار آنها شود و افراد زیادتری را گمراه کنند. شاید نیتم هم از این عوض نکردن نام ایمیل این بوده که باز هم ان عکسها و فیلمها و... را دریافت کنم و یا افراد را گمراه کنم. نمیدانم دیشب میخواستم آن ایمیلم را چک کنم ولی رمز ان را چند بار دادم اشتباه بود فکر کنم از یاد برده ام ایا باید باز هم امتحان کنم تا رمز را بیابم تا ببینم کسی از ان ایمیل استفاده کرده تا باز هم رمزش را یا نام خود ایمیل را عوض کنم؟ چند بار باید امتحان کنم تا وجدانم راضی شود که قصد بدی ندارم؟ از این هم میترسم که شاید کار دیگری نیز کرده باشم مثلا تغییر در تنظیمات کامپیوتر ها یا کاری که نمیدانسته ام باعث دسترسی افراد میشود که سبب گناه افراد دیگر شود. ولی چندبن بار با وجود این احتمالات باز هم به کافینت رفته از ان سایتها و نرم افزار و ویلاگها و ایمیلها و... استفاده کردهام. و این شاید نشانه این است که عمدی در کار من است . میترسم در موقع نوشتن این سوالات قصد مظلوم نمایی کنم.یا واقعیت را ننویسم.یا علتش وسواس باشد. شک دارم که توبه میکنم یا نه.شک دارم که پشیمانم یا نه. شک دارم که همه چیز را گفته ام یانه .شاید به خاطر اینکه دیر در فرستادن این سوال به شما اقدام کرده ام ونیز دوباره به آ ن کافینت برای پاک کردن ادرسها نرفته ام و یا چیزهای دیگر. ایا همین که این نامه را برایتان نوشته ام نشانه توبه من است؟ حال اگر توبه کنم تکلیف موضوعی که به ان اشاره کرده ام چه میشود ایا روز به روز به گناه من افزوده میشود؟ همین فکر باعث شده که در عذاب باشم . ایا باید صاحبان کافینت را مطلع کنم ؟اگر این کار را نکنم و فقط از کارهایم پشیمان باشم کافیست تا خدا مرا ببخشد و گناهان دیگران برای من نیز ثبت نشودیا حتما باید برای قبولی توبه کارهای دیگری از قبیل رفتن به ان کافینتها و پاک کردن ادرسها بکنم؟ کلا چه کار باید بکنم تا از این عذاب رها شوم متاسفم که این را میگویم من با فردی که بالغ نبود زنا کرده ام البته بدون دخول.. شاید هم او راضی نبود چون به پدر و مادرش گفت و نزدیک بود ابرو ریزی بزرگی شکل بگیرد ولی هر جور بود شاید خدا رحم کرد و موضوع تقریبا تمام شد.با چند نفر دیگر هم لواط کرده ام که بعضی نابالغ بوده اند.البته اینطور نبوده که به زور باشد . شاید هم بوده و فرد مقابل به من نگفته که دوست ندارد. نمیدانم اگر میگفت این کار را ادامه میدادم یانه. در هر دوصورت ( به اجبار یا به خواست طرف مقابل)تکلیف چیست؟ از کجا بفهمم به زور بوده یا نه. از این میترسم که این کار من باعث گمراهی ان افراد در اینده (چه کم چه زیاد) شود و حق الناس یا حق ا... به گردن من باشد وان افراد نیزا فراد دیگری را گمراه کنند و همینطور ادامه یابد و روز به روز به گناه من افزوده شود. چاره چیست؟ ایا اینها حق الناس است یا حق الله. موضوع دیگری نیزوجود دارد همانطور که گفتم من از سن بلوغ تا کنون نه نماز خوانده ام ونه روزه گرفته ام وممکن است خمس هم به من واجب شده باشد و من نداده باشم و یا کفاره یا چبزهای دیگر حال که میخواهم نماز بخوانم 2 چیز اذیتم میکند اینکه ممکن است پول حرام در دست من باشد و من مقدار ان را ندانم با ان لباس خریده باشم و نماز با ان لباس باطل است. در اداره ای که کار میکنم با کوچکترین کم کاری مثلا در حد یک چرت زدن کوتاه در اداره باعث میشود حقوقی در یافت میکنم به حرام الوده شود ونمز دیگر قبول نشود وهمچنین ان شبهاتی که در مورد مسائل اعتقادی گفتم باعث میشود در نمازبه افکار عذاب اوری دچار شوم و در انتخاب درست معبود شک کنم. زندگیم خیلی پیچیده شده و در عذابم .نمیدانم مسلمانم یا نه در نوشتن این سوالات فکر میکنم که نکند مظلوم نمایی میکنم و حقیقت را نمیگویم از کجا بفهمم نیتم برگشت و توبه است؟. چند روزی است که نگاهم رابه نامحرم کنترل میکنم و از اینجا شروع کرده ام.. تا کم کم شاید نماز هم بخوانم ایا این کار من درست است یا باید حتما تمام واجبات را انجام دهم تا توبه ام قبول شود؟ شاید این کارم به علت خسته شدن یا دلزدگی باشد ونه بخاطر توبه. کمکم کنید از کجا شروع کنم. تا از این عذاب رهاشوم . مخصوصا در مورد مساله کافینت. سوال دیگری هم داشتم ایا برای توبه واجب است ادرس وبلاگ هایی که فیلتر نشده اند را یه مرکزی که کارش فیلتر کردن است بگویم.
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] این جانب دختری 23 ساله ،ساکن قم ، دارای مدرک کارشناسی در رشته ریاضی از دانشگاه تهران و بزرگ شده در خانواده ای مذهبی هستم و البته چند ماهی است که نامزد کرده ام . قبلا از راهنمایی و کمک شما نهایت تشکر و سپاس را دارم . اما مادرم اگرچه شخصی است که مسائل پاکی و نجسی را به دقت مراعات می کند ، اما به هیچ وجه در این زمینه وسواس ندارد و اگر جایی یا چیزی نجس باشد به سرعت و البته به طور صحیح آن را آب می کشد و هیچ وقت در این زمینه سخت گیری نمی کند . خود من هم تا قبل از ورود به دانشگاه و قرار گرفتن در محیط خوابگاه وضعی شبیه مادرم داشتم . یعنی خیلی به خوبی و به دقت این مسائل را رعایت می کردم و اگر چیزی نجس می شد یا برای مثال قسمتی از بدنم نجس بود ، خیلی به راحتی و به سرعت آن را آب می کشیدم و به هر حال در برخورد با این مسائل راحت بودم و به هیچ وجه وسواس نداشتم . اما زمانی که وارد دانشگاه شدم و در محیط خوابگاه قرار گرفتم ، همه چیز عوض شد . در خوابگاه با کسانی هم اتاق شدم که افرادی بی بند و بار بودند و اصلا اهل نماز و روزه نبودند و به طور کلی می دیدم که مسائل مربوط به نجاست و پاکی را به هیچ وجه رعایت نمی کنند . همین موضوع باعث شد که از آنها کناره گیری کنم . برای مثال تا جایی که امکان داشت با آنها هم غذا نمی شدم و اگر هم با آنها غذا می خوردم ، حتما دهانم را آب می کشیدم . چون به چشم خودم می دیدم که اصلا این مسائل برایشان مهم نیست و رعایت نمی کنند یا تا جایی که امکان داشت در خوابگاه لباس نمی شستم و اگر هم گاهی مجبور می شدم در خوابگاه لباس بشویم ، روی بندی که آنها لباسهایشان را پهن می کردند ، لباسهایم را پهن نمی کردم . همین طور برای وضو گرفتن و ظرف شستن همیشه مشکل داشتم . چون با خودم می گفتم آنها هم از همین ظرف شویی ها و دست شویی ها استفاده می کنند و لذا صد در صد اینها نجس هستند و مثلا اگر موقع وضو گرفتن از داخل دست شویی به لباسم آب می پاشید ، دیگر آن لباس را نجس می دانستم و یا موقع نماز خواندن در خوابگاه اگر چه روی سجاده نماز می خواندم ، اما از پرزها و موهایی که به هر حال به چادر نمازم می چسبید اجتناب می کردم و به طور کلی اگر لباسی نجس باشد خیلی با احتیاط آن را جا به جا می کنم و از پرزهای آن و یا حتی اگر ذرات گرد و غباری روی آن باشد از آن دوری می کنم .در دانشگاه هم وضعیتم تا حدود زیادی به همین شکل بود و چون این افراد در دانشگاه هم رفت و آمد می کردند آن جا را هم نجس می دانستم و مثلا موقع وضو گرفتن در دانشگاه هم همین مشکل را داشتم . همین طور موقع غذا خوردن در دانشگاه ؛ برای مثال اگر گوشه ای از میز غذا کمی خیس بود و آستین مانتویم به آن برخورد می کرد ، آستین مانتویم را آب می کشیدم و .... و البته من هر هفته روزهای آخر هفته به قم ( خانه ) می آمدم و زمانی که به خانه می آمدم تمام بدن و لباس ها و حتی گاهی اوقات کیف و کفش و مداد و خودکارهایم را هم آب می کشیدم . اما باز هفته بعد وضع به همین منوال بود و دوباره وقتی به خانه می آمدم همه چیز را آب کشی می کردم . اما اواخر سال دوم بود که پدر و مادرم فهمیدند که دچار وسواس شده ام . خلاصه به یک مرکز مشاوره در قم که البته وابسته به حوزه بود مراجعه کردم . در آن جا مرا به یک متخصص اعصاب و روان معرفی کردند . ایشان هم قرص های فلوکستین را برایم تجویز کرد . حدود یک سال این قرص ها را مصرف کردم . در طول مدتی که قرص ها را مصرف می کردم احساس کردم که وضعیتم خیلی بهتر شده و هم به نظر خودم و هم به نظر پدر و مادرم دیگر حالت وسواس در من وجود نداشت و حالتی شبیه گذشته پیدا کرده بودم و دیگر این مسائل تقریبا برایم عادی بود و وسواس نداشتم . خلاصه بعد از یک سال که دوباره به پزشک مراجعه کردم ، ایشان از من خواست تا چند ماه دیگر هم مصرف قرص ها را ادامه دهم و اگر هم چنان وضعیتم خوب بود ، قرص ها را قطع کنم . من هم مدتی مصرف قرص ها را ادامه دادم و البته زودتر از موعدی که دکتر گفته بود ، آنها را قطع کردم . بعدا از قطع قرص ها تا حدود 2-3 ماهی وضعیتم مانند قبل بود، اما بعد از 2-3 ماه احساس کردم که دوباره همان حالات دارد به سراغم می آید و همین اتفاق هم افتاد و به تدریج وسواس در من شدید تر شد . البته چون باز هم با محیط خوابگاه و دانشگاه سروکار داشتم فکر می کردم با تمام شدن درسم و نبودن در محیط خوابگاه و دانشگاه مشکلم هم حل خواهد شد اما الان حدود یک سالی است که درسم تمام شده و دیگر با محیط خوابگاه و دانشگاه در ارتباط نیستم ؛ اما هم چنان مشکل وسواس در من وجود دارد و حتی نسبت به قبل شاید شدیدتر هم شده باشد . البته من در خانه خودمان خیلی راحت ترم . چون در خانه خودمان همه چیز و همه جا پاک است . مثلا دست شویی خانه ما کاملا پاک است ؛ به طوری که اگر برای مثال گوشه لباسم به زمین برخورد کند و تر شود ؛ نمی گویم نجس است . به هر حال در خانه خودمان وضعیتم خیلی بهتر است و خیلی راحت تر هستم و به همه جا دست تر می زنم و اصلا احساس بدی ندارم . البته در آب کشیدن جای نجس یا لباس نجس خیلی مشکل دارم و هم وقت زیاد و هم آب زیادی برای این کار صرف می کنم و در آخر هم انواع و اقسام سوالات برایم پیش می آید که آیا لباسم کاملا پاک شد ؟ آیا به فلان جا آب نپاشید ؟ آیا آن قسمت را آب کشیدم ؟ و هزاران سوال دیگر و خلاصه ذهنم به شدت مشوش می شود . به طوری که همان طور که گفتم اگر لباس نجسی را بشویم و بعد بخواهم لباس و به هر حال زمینی را که لباس را آن جا شسته ام و یا به آن جا آب پاشیده است آب بکشم ، معمولا اضطراب دارم و وقت بسیار زیادی و هم چنین آب زیادی صرف این کار می کنم وگاهی آخر سر هم خیلی اطمینان به پاک شدن آن پیدا نمی کنم و انواع سوالات به ذهنم خطور می کند و ذهنم را مشوش می کند . و یک مسئله دیگر هم که برای من به شدت ایجاد مشکل کرده مسئله برفی است که در زمستان گذشته آمد . با توجه به این که در زمستان گذشته برف شدیدی آمد و من بارها دیدم که افراد مسائل پاکی و نجسی را رعایت نمی کنند و مثلا روی برف گوسفند می کشتند و خونش را رها می کردند و گاهی آدم در جایی قرار می گرفت که مجبور می شد روی این خون ها هم پا بگذارد و خلاصه با این کفش به همه جا می رفت و همه جا به این ترتیب نجس می شد . حتی چند بار اتفاق افتاد که در حالی که برف آمده بود ، از داخل کوچه یمان سگ رد شده بود و به هر حال بعد هم که خواستیم از خانه بیرون برویم ته کفش ها و لاستیک های ماشین با این برف ها برخورد کرد و خلاصه جاهای دیگر را هم نجس کرد و همین طور خیلی اوقات این برف ها و آب و گلی که در خیابان جمع می شد به لباسهایم می پاشید و خلاصه وضعیت طوری بود که همه جا نجس می شد و اگر انسان واقعا می خواست رعایت کند ، خیلی سخت بود و یا حتی غیر ممکن . البته من و هم چنین پدر و مادرم تا جایی که امکان داشت مراقب بودیم و رعایت می کردیم ؛ اما دیگران که مثل ما رعایت نمی کردند و در واقع این برای من مشکل ساز بود . البته زمانی هم که من نامزد کردم زمانی بود که وضعیتم خیلی بهتر شده بود و فکر نمی کردم که دوباره این مشکل برایم ایجاد شود ؛ وگرنه اگر در آن زمان هم مشکلم به این شکل و به این شدت بود مطمئنا ازدواج نمی کردم . چون من اصلا دوست ندارم که با این کارم باعث ناراحتی و سختی دیگران شوم. لطفا در این زمینه مرا راهنمایی بفرمایید .
- [سایر] سلام علیکم ، احتراما\" اینجانب مردی میانسال هستم که حدود 20 سال پیش ازدواج و سه فرزند دخترو پسر دارم مشکل من مربوط به رفتار همسرم میباشد من ازهمان اوایل زندگی همراهی و همدلی از او در مورد کمک به مشکلاتم نمی دیدم وحتی اوقاتی که بعلت فشار عصبی حتی حال خوردن نهار نداشتم و اول در اتاق خواب کمی استراحت و سپس غذا می خوردم بجای دلداری و روی خوش از من فاصله می گرفت و بارها در مورد قضاوتهایش به او میگفتم که فقط خودت را می بینی وبه فکر خودت هستی وهر کاری را از منظر خوشامد خودت تفسیر و موافقت یا مخالفت میکنی ولی وی اهمیتی نمیداد از رفتارهای غلط وی در مواقعی بود که همراه من به بازار یا جایی میرفتیم هی میگفت که تو چشم چرانی میکنی و با عکس العمل های غلطش مرا غیر مستقیم به اینکار حریص می کرد و زمانی به خودم آمدم دیدم که واقعا\" به این عادت زشت آلوده شده ام . او همیشه سعی داشته خودش را بین من وبچه ها قرار دهد و هر وقت با آنها صحبت میکنم زودتر از آنها به من جواب دهد و من دلیل این کارها را چندی قبل و پس از گلایه ازهمسرم به یکی از برادرانش ( که در سفرعید اعصابم را خرد کرده بود ) از صحبت بین آنها متوجه شدم که خانواده ایشان زن سالاری بوده و رفتار همسرم در همین راستا و مشابه با آن است ( رفتاری که موجب دق کردن پدرشان واز هم پاشیدن خانواده شان شد ) و عبوس بودنش را که موروثی وکاری منفی است به اوگوشزد کرد وبا اشاره به وضع فعلی مادرش او را نصیحت میکرد تا کاری نکند با این رفتارش به مکافات دچار شود . من کارمند یک شرکت هستم و بعضی مواقع با فشار کار پر مسئولیتم دچارحالت استرس و عصبی میشوم ولی چون هدف من راحتی خانواده است و به لطف خداهم از نظر مالی توانسته ام خانواده ام را تأمین کنم با مشکلات مختلف می سازم و هیچ وقت هم نخواسته ام با انتقال مشکلات بیرون ازخانه آنها را نگران نمایم ولی نتیجه طوری شده بود من که عادت به بیرون رفتن غیر ضروری از خانه و دوست بازی ندارم برای رفتن به خرید چیزی یا موقع برگشتن از شرکت یا بازار به هر علتی تأخیر میکردم باید توضیح میدادم . این دمل وقتی سرباز کرد که من درتماس تلفنی شبانه ام با یکی از همکارانم در درب منزل به او گفتم : جانم ،(البته به این نوع خطاب عادت دارم و خودش هم میداند) که همسرم با شنیدن آن داد و هوار براه انداخت و خطاب به بچه ها فریاد می کشید که دیدید من درست می گفتم و او با زنان هرزه رابطه دارد و بی توجه به این که من گوشی را در اختیارش گذاشتم و گفتم بیا خودت زنگ بزن و از فلانی بپرس که تو بودی ؟ چرا اینوقت شب زنگ زدی ؟ تا ببینی راست میگویم یا نه ، ولی بجای اینکار آنقدر به من و خانواده ام فحاشی کرد که خسته شد وبه یک تماس تلفنی هم اشاره کرد که بله انوقت به من گفت تو با هرزه هاارتباط داری . فردای آن به محل کارم آمد وبا وقاحت کشوهای میزم و فایل های کامپیوتر را بازرسی کرد و به تلفن ارباب رجوع جواب میداد تا شاید بهانه و مدرکی برای توجیه حرفها وفحاشیهایش پیدا کند و من هیچ نگفتم فقط از همکارم خواستم اتاق را ترک کند و به او هم گفتم که اگر تمام شد برویم خانه . او در این مدت پسرم را وادار به خبرچینی از من کرده و میکند و بعضی مواقع حتی حین مکالمه با موبایل کنارم می آمد به صدای طرف مقابل گوش میکرد که زن است یا مخاطبم همان است که می گویم . من اهل فسق وفجور نیستم و دوستان و فامیل های هر دو ما این را بارها اظهار کرده اند وحتی وقتی که من با برادربزرگش در مورد وضعیت پیش آمده صحبت کردم خانواده اش میگفت که ما از تو مطمئن هستیم و زندگی شما را چشم زده اند و آن برادر دیگرش را ( که قبلا\" او را نصیحت کرده بود ) برای حل مشکل فرستادند و او که همراه یکی دیگر از اقوامشان به خانه ما آمده بود از حرفها و طرز فکرهمسرم جدا\" ناراحت شده بودند و من همچنین به ایشان گفتم که اگر روزی احساس نیاز کنم دنبال گناه نمیرم و همسر جدیدی اختیار میکنم که خلاف شرع هم نیست ومطمئن باشید دنبال خلاف وگناه نمیروم وبشماهم اطلاع می دهم . او دراین مدت که بطور متناوب و چند روز یکبار بگو مگو داشته ایم بارها گفته کاری میکنم تا دق کنی . در این مدت چند ماهه او اصرار دارد که تو ارتباط نامشروع با دیگران داری یا مثلا\" با هم اتاقیت در شرکت با هم اینکاره هستید یا با فلان دوستت که آن روز به جایی رفتی برای کار خلاف بوده و چون میداند من در زندگی ام اهل قسم نیستم بارها از من خواسته که اگر اینطور نیست به قرآن قسم بخور یا وقتی خانواده را به مشهد بردم تا حال و هوایشان عوض شود آنجا اصرار شدید داشت باید برویم حرم و تو قسم بخوری ومن فقط حرفم این بوده که تو این ادعا ها کردی و به من و خیلی ها تهمت و بهتان زده ای اگرمطمئن هستی خودت قسم بخور . از او خواسته ام پیش یک روا نشناس خانواده برود ولی میگوید من از خودم مطمئنم تو برو تا سال شوی ، در نهایت هم که به هیچکاری جز اعتراف من به فسق و زنا و گناه راضی نمی شود به خودش و برادرانش گفته ام : مگر من آدم خلافکار و اهل گناه و هوسران نیستم ؟ در اینصورت اصلا\" شایسته زندگی با انسان صالحی مثل تو نیستم پس طلاق بگیر ، آنوقت هم می گوید این زندگی و خانواده که وجود دارد مال من است اگر تو ناراحتی برو خوش آمدی . من در این موقعیت مانده ام چون علاوه بر ما سه فرزند ما ناراحتند نمی دانم که چکارکنم اقدام به دادخواست طلاق کنم ؟گاهی هم بخودم میگویم برای اینکه ادعاهای همسرم دروغ نشود و ( یا شاید انتقام ) بروم دنبال زندگی جدید و بی خیال اینها بشوم و می بینم آنهم دردسرهای خودش را دارد . او به برنامه ها و سخنرانی شما در تلویزیون نگاه میکند حالا از شما می خواهم راهنمایی بفرمایید . با نهایت احترام و التماس دعا - عبدی