تعریف عقل چیست؟ و منظور از عقول عرضیه در فلسفه و عرفان چیست؟
تعریف عقل چیست؟ و منظور از عقول عرضیه در فلسفه و عرفان چیست؟ ( تعریف عقل به نقل از فرهنگ فلسفی جلد 1 ص 472 الی 475 ) ( عقل: فارسی خرد Raison فرانسه Intellect Intelligence انگلیسی Intellectualpawers Understanding Intellect Intelligence Reason لاتین Intelligentia Ratio عقل در لغت به معنی منع و نهی است. از این جهت به این نام خوانده شده است که شبیه افسار شتر است زیرا عقل صاحب خود را از عدول از راه درست بازمی‌دارد همانطور که عقال( افسار) شتر را از بدی‌ها بازمی‌دارد. عامه مردم عقل را به سه معنی به کار می‌برند: اول- به معنی وقار و هیأت انسان پس تعریف آن این است که عقل انسان را در گفتار و حرکات و سکنات و اختیار محدود می‌کند. دوم- به احکام کلیی اطلاق می‌شود که انسان اکتساب می‌کند. پس تعریف آن این است که عقل عبارت از مجموعه معانی‌یی است که در ذهن گرد آمده و همچون مقدماتی است که اغرض و مصالح توسط آن ادراک می‌شود. سوم- به معنی صحت فطرت اولیه در انسان است. پس تعریف آن این است که عقل قوه‌ایست که خوبی و بدی و نقص و کمال اشیاء را درک می‌کند. فیلسوفان عقل را به معانی زیر به کار برده‌اند: 1- اولین معنی این است که گفته‌اند: عقل جوهر بسیطی است که حقایق اشیاء را درک می‌کند.( کندی رساله در حدود و رسوم اشیاء) این جوهر مرکب از قوه فساد پذیر نیست( ابن سینا اشارات). این جوهر ذاتا مجرد از ماده و در عمل مقارن آن است( تعریفات جرجانی). قول به جوهریت عقل در بیشتر نوشته‌های فیلسوفان موجود است. فارابی گوید قوه عاقله جوهر بسیط مقارن ماده است که بعد از مرگ بدن باقی می‌ماند و جوهری یگانه است و حقیقت انسان است.( عیون المسائل) ابن سیناهر جا از قوه عاقله نام برد عنوان جوهر بدان اطلاق می‌کند. وی جوهری را که از هر جهت دور از ماده باشد عقل می‌نامد و این همان نفس ناطقه است که هر کس بالفظ من بدان اشاره می‌کند. 2- دومین معنی عبارت است از این سخن آنان که گفته‌اند: عقل قوه‌ای از نفس است که تصور معانی و ترکیب قضایا و قیاس‌ها توسط آن حاصل می‌شود. فرق عقل و حس این است که عقل می‌تواند صورت را از ماده و لواحق آن انتزاع کند. اما حس به این کار توانائی ندارد. بنا بر این عقل قوه تجرید و انتزاع است که صور اشیاء را از ماده آنها جدا می‌کند و معانی کلی از قبیل جوهر و عرض و علت و معلول و غایت و وسیله و خیر و شر و... را درمی‌یابد. این قوه نزد فیلسوفان اسلام دارای مراتب مختلف است: اول- عقل هیولانی که استعداد محض ادراک معقولات است. به این جهت به هیولا منسوب است که نفس در این مرحله شبیه هیولای اولی است و در حد ذات خود خالی از صور کلی است.( تعریفات جرجانی) عقل هیولانی مترادف عقل بالقوه است و آن عقلی است که شبیه صفحه سفیدی است که چیزی بر آن نقش نبسته است. دوم- عقل بالملکه که عبارت است از علم به ضروریات و استعداد نفس برای اکتساب نظریات توسط ضروریات. سوم- عقل بالفعل عبارت است از اینکه از طریق تکرار اکتساب نظریات در قوه عاقله فراهم آید بطوری که برای این قوه ملکه‌ای فراهم آید که بدون قبول زحمت اکتساب مجدد هر وقت بخواهد بتواند صور معانی را به ذهن احضار کند اما این صور را بالفعل مشاهده نمی‌کند.( تعریفات جرجان). چهارم- عقل مستفاد: به این معنی است که نظریات نزد عقل حاضر باشد و از آن غایب نگردد. در نظر متفکران اسلامی در ورای عقل انسانی عقل فعال قرار دارد که صور معانی را به عالم کون و فساد افاضه می‌کند. این صور در عقل فعال از آن جهت که فعال است موجود است. اما این صور در عالم کون و فساد فقط از جهت انفعال این عالم یافت می‌شود. وقتی اتصال عقل انسانی به عقل فعال شدید شود چنان که گویی همه چیز را از نزد خود می‌داند عقل قدسی نامیده می‌شود. همه این مطالب به قول ارسطو گویای این است که عقل فعال )Intellect agent (عقلی است که معانی یا صور کلی را از لواحق حسی و جزئی انتزاع می‌کند در حالی که عقل منفعل عقلی است که این صور در آن انطباع( نقش) می‌یابد. 3- معنی سوم عقل این است که عقل قوه اصابت در حکم است. یعنی قوه تمیز حق از باطل خوب از بد زشت از زیباست.( دکارت مقاله گفتار در روش قسمت اول) این تمیز توسط مقایسه و فکر به دست نمی‌آید بلکه مستقیما و طبعا به دست می‌آید. گویی عقل به قول رازی غریزه‌ایست که لازمه آن علم به امور کلی و بدیهی است. دکارت به این معنی نظر داشته آنجا که گفته است: قاعده اول روش او این است که بطور کلی چیزی را به عنوان حق تلقی نکند مگر اینکه حقانیت آن به بداهت عقل معلوم شود. پس عقل به این معنی ضد هوی و هوس است که انسان را از اصابت حکم مانع می‌شود. 4- معنی چهارم عقل این است که: عقل یک قوه طبیعی نفس است که آن را برای تحصیل معرفت علمی آماده می‌کند. این معرفت علمی غیر از معرفت دینی است که مبتنی بر وحی و ایمان است. ابن خلدون گوید: علومی که انسان در آنها تحقیق می‌کند و آنها را به قصد تحصیل و تعلیم در شهرها دست بدست می‌گرداند دو نوع است. یک نوع برای انسان طبیعی است که با فکر خود متوجه آن می‌شود نوع دیگر علوم نقلی است که انسان آن را از کسی که آن علوم را وضع کرده است کسب می‌کند. نوع اول حکمت و فلسفه است و آن معرفتی است که انسان می‌تواند با طبیعت فکر خود بدان راه یابد و موضوعات و مسائل و روش استدلال و اقسام تعلیم آن را با قوای ادراکی انسانی خود بشناسد تا از این جهت که انسان دارای فکر است می‌تواند مواضع تمایز صواب از خطا را باز شناسد. نوع دوم علوم نقلی وضعی است. این علوم همه مستند به آگاهی از واضع شرعی است. در این علوم مجالی برای عقل نیست مگر اینکه مسائل فرعی آن را به اصول الحاق کند( مقدمه ابن خارون) معنی این سخن این است که موضوع دین مشتمل بر حقایقی است که خداوند آنها را وحی کرده است. اما موضوع علم مشتمل بر حقایقی است که انسان می‌تواند با عقل طبیعی خود بدون کمک خارجی آنها را بشناسد. و این عقل طبیعی در نظر ابن خلدون سه درجه دارد: اول عقل تمیزی دوم عقل تجربی سوم عقل نظری. 5- معنی پنجم عقل عبارت است از قول به اینکه عقل مجموع اصول پیشینی )Apriori (منظم معرفت است. مانند اصل تناقض اصل علیت اصل غائیت. وجه تمایز این اصول این است که نسبت به تجربه ضروری کلی و مستقل‌اند. لایب نیتس گوید: انسان توسط ادراک حقایق ضروری و ابدی از حیوان متمایز می‌شود بنا بر این انسان است که در او عقل و علم پدید می‌آید و به سوی معرفت ذات خود و شناخت خداوند اوج می‌گیرد )Monadologie (.این معنی تحت تأثیر کانت در فلسفه جدیدی گسترش یافته است. بطوری که فیلسوفان می‌گویند: شناخت جهان فقط توسط ادراکات تجربی عقل کامل نمی‌شود بلکه توسط معانی فطری خود عقل تکمیل می‌گردد. وقتی فیلسوفان تجربی می‌گویند: در عقل چیزی نیست که پیش از آن در حس نبوده باشد فیلسوفان عقلی با افزودن یک قید آن را تکمیل می‌کنند و می‌گویند: مگر خود عقل. معنی این سخن این است که اصول و معانی اولیه که فکر آنها را کشف می‌کند پیش از پیوند عقل با حس در عقل وجود دارند و عقل فطری همچون صفحه سفیدی نیست که چیزی بر آن نقش نبسته باشد بلکه عقل دارای نقش‌های فطری است که این نقش‌ها داده‌های تجربی را نظم و ترتیب می‌دهند. بعضی معانی کلی مانند معانی کمال و بی‌نهایت ملازم عقل و غیر قابل مفارقت از آن است. و بعضی دیگر مانند معنی زمان مکان و وحدت توسط تفکر برای عقل حاصل می‌شود. فرق عقل و فکر این است که عقل مجموعه مبادی ضروری و معانی کلی‌یی است که به شناخت انسان نظم و ترتیب می‌دهد در حالی که فکر عبارت است از حرکت نفس در معقولات که این حرکت گاهی از مطالب به سوی مبادی و گاهی از مبادی به سوی مطالب است. فرق عقل و استدلال این است که عقل نوری است که بطور ذاتی و با شهود مستقیم اصول ضروری را درک می‌کند در حالی که استدلال عبارت است از نظر کردن در شرایط انطباق این مبادی و اصول بر موضوعات فکر برای استخراج نتیجه درست از مقدمات صادق. 6- معنی ششم عقل عبارت است از اینکه: عقل ملکه ایست که توسط آن علم مستقیم به حقایق مطلقه برای نفس حاصل می‌شود. اگر به وحدت عقل و موضوع آن قائل باشیم این قول دال بر این است که مقصود از عقل خود مطلق است. به این معنی گویی عقل چیزی مستقل از ماست. و ما آن را از خارج درمی‌یابیم چنانکه هوا را از خارج استنشاق می‌کنیم. هر یک از ما می‌داند که در وجود او عقل محدودی است که احکام آن نمی‌تواند درست باشد مگر اینکه از عقل کلی ثابت لا یتغیر الهام بگیرد. این عقل کلی در کجاست این همان خداست که ما به او توجه داریم. او موجود بی‌نهایت کاملی است که مستقیما در نفس ما تجلی می‌کند. این عقل گویی شبیه عقل فعال است که فارابی و ابن سینا از آن سخن گفته‌اند. با اینکه کانت گفته است شناخت این عقل مطلق غیر ممکن است اخلاف او مخصوصا شلینگ به امکان شناخت آن معتقد هستند. و به تدریج به این قول نزدیک می‌شوند که عقل چیزی غیر از فکر و مستقل از آن است و به چیزی به نام حدس( شهود) شبیه به الهام شاعر قائل‌اند که با شک و باطل و گمراهی که بر پرده فکر ظاهر می‌شوند مبارزه می‌کند. گویی بالاتر از حد فکر منطقه نورانی یا یک سلامت دائم قرارداد که عقل در آن منطقه بدون کمک فکر به حقایق مطلق دست می‌یابد. خداوند عقل را برای درک این حقایق آفریده است چنانکه چشم را برای ادراک رنگ‌ها و شکل‌ها و گوش را برای ادراک صداها آفرید است. 7- لفظ عقل همچنین به مجموع وظایف نفسانی متعلق به تحصیل معرفت از قبیل ادراک تداعی ذاکره تخیل حکم و استدلال و... اطلاق می‌شود. معادل آن در زبان فرانسه لفظ )Intelligence (و مترادف آن الفاظ ذهن و فهم است و چیزی است غیر از شهود و غریزه. ملکه فهم سریع را هوش( ذکاء) گویند. 8- عقل محض و عقل عملی: کانت این دو لفظ را به تمام آنچه در فکر نسبت به تجربه پیشینی است اطلاق می‌کند. مقصود وی ملکه متعالیه‌ایست که متضمن مبادی قبلی و مستقل از تجربه است. اگر عقل را از لحاظ اینکه مشتمل بر مبادی قبلی ادراکات علمی است مورد ملاحظه قرار دهیم عقل نظری یا عقل تأملی نامیده می‌شود و اگر از جهت اشتمال آن بر مبادی قبلی قواعد اخلاق مورد ملاحظه قرار دهیم عقل عملی نامیده می‌شود. کانت عقل را به یک معنی اخص به کار برده است و آن را به ملکه فکری عالی اطلاق کرده است که بعضی معانی مجرد را در وجود ما ایجاد می‌کند از قبیل معنی نفس معنی خدا و معنی جهان. عقل به این معنی در مقابل تجربه قرار ندارد بلکه مقابل فهم )Entendement (قرار دارد. این عقل جولانگاه عملی خاصی دارد که عبارت است از مسلمات اخلاقی مثل معنی آزادی خلود نفس و وجود خدا. 9- عقل سازنده و عقل ساخته: )Raison Constituante et raison constituee (عقل سازنده در اصطلاح لالاند ملکه‌ایست که هر انسان توسط آن می‌تواند از ادراک روابط اصول کلی و ضروری را استخراج کند. این عقل نزد تمام مردم یکی است. اما عقل ساخته مجموع اصول و قواعدی است که ما در استدلال‌های خود بدان تکیه می‌کنیم. این عقل نسبت به تغییر زمان و افراد متفاوت است. با وجود این همیشه رو به سوی وحدت دارد. گویی عقل سازنده عاقل و عقل ساخته شده معقول است. 10- عقلی منسوب به عقل است. می‌گویند: مبادی عقلی علوم عقلی و... هگل گوید: هر معقولی واقعا موجود است و هر موجود واقعی معقول است. و نیز عقلی به معنی منطقی و نظری است. در روان شناسی حیات عقلی در مقابل حیات انفعالی یا وجدانی و حیات فاعلی قرار دارد. ارزش‌های عقلی مقابل ارزش‌های هنری و اخلاقی است. 11- عاقل یعنی موجود ناطق یا متصف به عقل. هر کس بگوید انسان عاقل است مقصودش این است که عقل وجه امتیاز انسان از حیوان است. و نیز عاقل به معنی کسی است که درست فکر می‌کند و حکمش در مورد اشیاء صادق است و کار صحیح انجام می‌دهد و شرط عاقل بودن این است که خیرخواه باشد برخلاف جاهل که فکر خود را در امور شر به کار می‌برد به این جهت او را عاقل نمی‌گویند بلکه او را زیرک یا حیله‌گر می‌گویند. و نیز عاقل کسی است که می‌داند چگونه جلو هوس‌های خود را بگیرد و از تمام آنچه خارج از حدود قدرت و اختیار اوست و او را در هلاک می‌افکند روی بگرداند. به این جهت گفته‌اند: دولت جاهل از ممکنات و دولت عاقل از واجبات است. و بالاخره عاقل کسی است که مقید به پسند و عرف مردم باشد و مقید به ارزش‌های مورد قبول زمانه باشد. عاقل به این معنی مترادف معتدل و موزون است. 12- اصالت عقل به معنی قول به اولیت عقل است و به چند معنی به شرح زیر به کار می‌رود: الف- قول به اینکه هر موجودی دارای علتی است بطوری که در جهان چیزی بدون مرجح معقول موجود نمی‌شود. ب- قول به اینکه اصل شناخت عبارت است از اصول عقلی پیشینی و ضروری نه تجارب حسی زیرا این تجربه‌ها علم کلی به دست نمی‌دهند. اصالت عقل به این معنی معادل اصالت تجربه )Ampirisme (است که پیروان آن معتقداند هر چه در عقل وجود دارد ناشی از حس و تجربه است. ج- قول به اینکه وجود عقل شرط امکان تجربه است. پس تجربه ممکن نیست مگر اینکه اصول عقلانیی وجود داشته باشد که داده‌های حسی را نظم و ترتیب دهد. مثلا مثل در نظر افلاطون معانی نظری در نظر دکارت و صور پیشینی در نظر کانت مقدم بر تجربه است. اگر این مثل و معانی و صور شرط ضروری و کافی شناخت تلقی گردد این نظریه اصالت عقل مطلق است و اگر فقط شرط ضروری تلقی گردد اصالت عقل نسبی است. د- ایمان و اعتقاد به قدرت عقل برای درک حقیقت علت این امر در نظر پیروان اصالت عقل این است که قوانین عقل مطابق قوانین اشیاء خارجی است. و هر موجودی معقول و هر معقولی موجود است. بنا بر این وقتی می‌گویند: عقل قادر است بر تمام اشیاء احاطه داشته باشد بدون کمک خارجی از قبیل کمک قلب یا غریزه یا دین نظریه آنان در مقابل نظریه پیروان اصالت ایمان )Fideistes (است که معتقداند عقل قادر به کشف حقیقت نیست حقیقت‌را فقط وحی و الهام می‌تواند کشف کند. ه- اصالت عقل در اصطلاح بعضی علمای دین عبارت است از قول به اینکه عقاید ایمانی مطابق احکام عقل است. اصالت عقل به این معنی بر سه قسم است: اول- اینکه عقل شرط ضروری و کافی شناخت حقایق دینی است. دوم- پرهیز از هر نوع عقیده‌ای که اثبات آن توسط اصول عقلانی ممکن نباشد. سوم- دفاع از عقاید ایمانی بعد از اینکه صحت شرعی آنها فرض شد از این جهت که می‌توان حقانیت آنها را عقلا ثابت کرد.( ابن خلدون مقدمه) 13- عقل گرائی )intellectualisme (عبارت است از قول به اینکه هر چه موجود است قابل بازگشت به اصول عقلانی است. این مذهب دکارت اسپینوزا لایب نیتس ولف و هگل است و به نحو خاصی به نظریه‌ای اطلاق می‌شود که حکم را به ذهن نسبت می‌دهد نه به اراده بنا بر این برای پدیدارهای وجدانی و ارادی در اعمال ذهن مجالی نیست. عقل گرائی به این معنی در مقابل اصالت اراده )Volontarisme (است که تأثیر اراده را در حیات نفسانی بیشتر از تأثیر عقل می‌داند.) (فرهنگ فلسفی ، جلد 1، ص 472 الی 475 ) عقل دارای اصطلاحات بسیار زیادی در علوم عقلی است که بدون داشتن تحصیلات عمیق و اجتهادی در این علوم نمی توان به فهم درست آنها نائل شد. پاره ای از این اصطلاحات را فقط نام می بریم. عقل کلّ، عقل الهی، عقل جزئی، عقل انسانی، عقل اوّل ، عقل فعّال، عقل بالفعل عقل بالقوّه، عقل دوم و سوم و ...، عقل جوهری، عقل نظری، عقل عملی، عقل غریزی، عقل فاعل، عقل مجرد، عقل محض، عقل منفعل، عقل نفسانی، عقل مفارق، عقل واحد، عقول اجرام سماوی، عقول کواکب، عقول طولیه، عقول عرضیه و ... . فلاسفه اسلامی در تبیین عالم گفته اند اوّلین مخلوقی که از خداوند متعال صادر شد عقل اول بود که اشرف مخلوقات بوده و جمیع کمالات مخلوقات را داراست و آن گاه از عقل اول عقل دوم پدید آمد و از عقل دوم عقل سوم؛ و به همین ترتیب ادامه یافت و آخرین عقل از این عقول را عقل فعال گویند. تعداد این عقول طولیه که بین آنها رابطه علّی و معلولی برقرار است از نظر حکمای مشائی ده تاست ولی ملاصدرا و اتباع او معتقدند که تعداد عقول را نمی توان با برهان اثبات نمود. هر چه این عقول پایین تر می آیند از شدت وجود آنها کاسته شده و بر محدودیت آنها افزوده می شود و جهات کثرت در آنها افزایش می یابد و چون عقل فعال دارای جهات کثیره بسیار زیادی است می تواند منشأ پیدایش موجودات بسیار زیادی شود.اما اینکه موجودات مادی به چه نحود پدید می آیند بین حکما اختلاف نظر است. افلاطون و حکمای اشراقی و صدرالمتأهلین(ملاصدرا) معتقدند که عقل فعال(آخرین عقل از عقول طولیه، عقول فراوانی را انشاء می کند که تعداد آنها به تعداد انواع موجودات عالم ماده است. این عقول همگی معلول عقل فعالند ولی بین خود آنها هیچ گونه رابطه علّی و معلولی وجود ندارد لذا این عقول را عقول عرضیه می نامند توجّه رابطه طولی در فلسفه به معنی رابطه علّی و معلولی است در حکمت افلاطونی عقول عرضیه را (مُثُل) و (مُثُل معلّقه) و در حکمت اشراقی آنها را (ارباب انواع) و (انوار قاهره) گفته اند از عقول عرضیه به عقول مدبّره و ملائک مدبّر نیز تعبیر می شود. به نظر قائلین به وجود عقول عرضیه انشاء انواع مادی و تدبیر آنها بر عهده عقول عرضیه است. در مقابل این قول، قول حکمای مشائی است که معتقدند منشأ کثرات مادی و مدبر آنها خود عقل فعال است؛ علامه طباطبایی معتقد است که براهین قائلین به عقول عرضیه برای اثبات این عقول کافی نیست. ایشان می فرمایند چه اشکالی دارد که عقل فعال موجودات مثالی(برزخی) را انشاء کند و به واسطه آنها کثرات مادی پدید آیند. ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله 12، فصل20 و بدایه الحکمه، مرحله 12، فصل 12و13 و اسفار اربعه ج9، ص249
عنوان سوال:

تعریف عقل چیست؟ و منظور از عقول عرضیه در فلسفه و عرفان چیست؟


پاسخ:

تعریف عقل چیست؟ و منظور از عقول عرضیه در فلسفه و عرفان چیست؟

( تعریف عقل به نقل از فرهنگ فلسفی جلد 1 ص 472 الی 475 )
( عقل: فارسی خرد Raison فرانسه Intellect Intelligence انگلیسی Intellectualpawers Understanding Intellect Intelligence Reason لاتین Intelligentia Ratio عقل در لغت به معنی منع و نهی است. از این جهت به این نام خوانده شده است که شبیه افسار شتر است زیرا عقل صاحب خود را از عدول از راه درست بازمی‌دارد همانطور که عقال( افسار) شتر را از بدی‌ها بازمی‌دارد. عامه مردم عقل را به سه معنی به کار می‌برند:
اول- به معنی وقار و هیأت انسان پس تعریف آن این است که عقل انسان را در گفتار و حرکات و سکنات و اختیار محدود می‌کند.
دوم- به احکام کلیی اطلاق می‌شود که انسان اکتساب می‌کند. پس تعریف آن این است که عقل عبارت از مجموعه معانی‌یی است که در ذهن گرد آمده و همچون مقدماتی است که اغرض و مصالح توسط آن ادراک می‌شود.
سوم- به معنی صحت فطرت اولیه در انسان است. پس تعریف آن این است که عقل قوه‌ایست که خوبی و بدی و نقص و کمال اشیاء را درک می‌کند.
فیلسوفان عقل را به معانی زیر به کار برده‌اند:
1- اولین معنی این است که گفته‌اند: عقل جوهر بسیطی است که حقایق اشیاء را درک می‌کند.( کندی رساله در حدود و رسوم اشیاء) این جوهر مرکب از قوه فساد پذیر نیست( ابن سینا اشارات). این جوهر ذاتا مجرد از ماده و در عمل مقارن آن است( تعریفات جرجانی).
قول به جوهریت عقل در بیشتر نوشته‌های فیلسوفان موجود است. فارابی گوید قوه عاقله جوهر بسیط مقارن ماده است که بعد از مرگ بدن باقی می‌ماند و جوهری یگانه است و حقیقت انسان است.( عیون المسائل) ابن سیناهر جا از قوه عاقله نام برد عنوان جوهر بدان اطلاق می‌کند. وی جوهری را که از هر جهت دور از ماده باشد عقل می‌نامد و این همان نفس ناطقه است که هر کس بالفظ من بدان اشاره می‌کند.
2- دومین معنی عبارت است از این سخن آنان که گفته‌اند: عقل قوه‌ای از نفس است که تصور معانی و ترکیب قضایا و قیاس‌ها توسط آن حاصل می‌شود. فرق عقل و حس این است که عقل می‌تواند صورت را از ماده و لواحق آن انتزاع کند. اما حس به این کار توانائی ندارد. بنا بر این عقل قوه تجرید و انتزاع است که صور اشیاء را از ماده آنها جدا می‌کند و معانی کلی از قبیل جوهر و عرض و علت و معلول و غایت و وسیله و خیر و شر و... را درمی‌یابد. این قوه نزد فیلسوفان اسلام دارای مراتب مختلف است:
اول- عقل هیولانی که استعداد محض ادراک معقولات است. به این جهت به هیولا منسوب است که نفس در این مرحله شبیه هیولای اولی است و در حد ذات خود خالی از صور کلی است.( تعریفات جرجانی) عقل هیولانی مترادف عقل بالقوه است و آن عقلی است که شبیه صفحه سفیدی است که چیزی بر آن نقش نبسته است.
دوم- عقل بالملکه که عبارت است از علم به ضروریات و استعداد نفس برای اکتساب نظریات توسط ضروریات.
سوم- عقل بالفعل عبارت است از اینکه از طریق تکرار اکتساب نظریات در قوه عاقله فراهم آید بطوری که برای این قوه ملکه‌ای فراهم آید که بدون قبول زحمت اکتساب مجدد هر وقت بخواهد بتواند صور معانی را به ذهن احضار کند اما این صور را بالفعل مشاهده نمی‌کند.( تعریفات جرجان).
چهارم- عقل مستفاد: به این معنی است که نظریات نزد عقل حاضر باشد و از آن غایب نگردد. در نظر متفکران اسلامی در ورای عقل انسانی عقل فعال قرار دارد که صور معانی را به عالم کون و فساد افاضه می‌کند. این صور در عقل فعال از آن جهت که فعال است موجود است. اما این صور در عالم کون و فساد فقط از جهت انفعال این عالم یافت می‌شود. وقتی اتصال عقل انسانی به عقل فعال شدید شود چنان که گویی همه چیز را از نزد خود می‌داند عقل قدسی نامیده می‌شود. همه این مطالب به قول ارسطو گویای این است که عقل فعال )Intellect agent (عقلی است که معانی یا صور کلی را از لواحق حسی و جزئی انتزاع می‌کند در حالی که عقل منفعل عقلی است که این صور در آن انطباع( نقش) می‌یابد.
3- معنی سوم عقل این است که عقل قوه اصابت در حکم است. یعنی قوه تمیز حق از باطل خوب از بد زشت از زیباست.( دکارت مقاله گفتار در روش قسمت اول) این تمیز توسط مقایسه و فکر به دست نمی‌آید بلکه مستقیما و طبعا به دست می‌آید. گویی عقل به قول رازی غریزه‌ایست که لازمه آن علم به امور کلی و بدیهی است. دکارت به این معنی نظر داشته آنجا که گفته است: قاعده اول روش او این است که بطور کلی چیزی را به عنوان حق تلقی نکند مگر اینکه حقانیت آن به بداهت عقل معلوم شود. پس عقل به این معنی ضد هوی و هوس است که انسان را از اصابت حکم مانع می‌شود.
4- معنی چهارم عقل این است که: عقل یک قوه طبیعی نفس است که آن را برای تحصیل معرفت علمی آماده می‌کند. این معرفت علمی غیر از معرفت دینی است که مبتنی بر وحی و ایمان است.
ابن خلدون گوید: علومی که انسان در آنها تحقیق می‌کند و آنها را به قصد تحصیل و تعلیم در شهرها دست بدست می‌گرداند دو نوع است. یک نوع برای انسان طبیعی است که با فکر خود متوجه آن می‌شود نوع دیگر علوم نقلی است که انسان آن را از کسی که آن علوم را وضع کرده است کسب می‌کند. نوع اول حکمت و فلسفه است و آن معرفتی است که انسان می‌تواند با طبیعت فکر خود بدان راه یابد و موضوعات و مسائل و روش استدلال و اقسام تعلیم آن را با قوای ادراکی انسانی خود بشناسد تا از این جهت که انسان دارای فکر است می‌تواند مواضع تمایز صواب از خطا را باز شناسد. نوع دوم علوم نقلی وضعی است. این علوم همه مستند به آگاهی از واضع شرعی است. در این علوم مجالی برای عقل نیست مگر اینکه مسائل فرعی آن را به اصول الحاق کند( مقدمه ابن خارون) معنی این سخن این است که موضوع دین مشتمل بر حقایقی است که خداوند آنها را وحی کرده است. اما موضوع علم مشتمل بر حقایقی است که انسان می‌تواند با عقل طبیعی خود بدون کمک خارجی آنها را بشناسد. و این عقل طبیعی در نظر ابن خلدون سه درجه دارد: اول عقل تمیزی دوم عقل تجربی سوم عقل نظری.
5- معنی پنجم عقل عبارت است از قول به اینکه عقل مجموع اصول پیشینی )Apriori (منظم معرفت است.
مانند اصل تناقض اصل علیت اصل غائیت. وجه تمایز این اصول این است که نسبت به تجربه ضروری کلی و مستقل‌اند. لایب نیتس گوید: انسان توسط ادراک حقایق ضروری و ابدی از حیوان متمایز می‌شود بنا بر این انسان است که در او عقل و علم پدید می‌آید و به سوی معرفت ذات خود و شناخت خداوند اوج می‌گیرد )Monadologie (.این معنی تحت تأثیر کانت در فلسفه جدیدی گسترش یافته است. بطوری که فیلسوفان می‌گویند:
شناخت جهان فقط توسط ادراکات تجربی عقل کامل نمی‌شود بلکه توسط معانی فطری خود عقل تکمیل می‌گردد.
وقتی فیلسوفان تجربی می‌گویند: در عقل چیزی نیست که پیش از آن در حس نبوده باشد فیلسوفان عقلی با افزودن یک قید آن را تکمیل می‌کنند و می‌گویند: مگر خود عقل.
معنی این سخن این است که اصول و معانی اولیه که فکر آنها را کشف می‌کند پیش از پیوند عقل با حس در عقل وجود دارند و عقل فطری همچون صفحه سفیدی نیست که چیزی بر آن نقش نبسته باشد بلکه عقل دارای نقش‌های فطری است که این نقش‌ها داده‌های تجربی را نظم و ترتیب می‌دهند. بعضی معانی کلی مانند معانی کمال و بی‌نهایت ملازم عقل و غیر قابل مفارقت از آن است. و بعضی دیگر مانند معنی زمان مکان و وحدت توسط تفکر برای عقل حاصل می‌شود. فرق عقل و فکر این است که عقل مجموعه مبادی ضروری و معانی کلی‌یی است که به شناخت انسان نظم و ترتیب می‌دهد در حالی که فکر عبارت است از حرکت نفس در معقولات که این حرکت گاهی از مطالب به سوی مبادی و گاهی از مبادی به سوی مطالب است.
فرق عقل و استدلال این است که عقل نوری است که بطور ذاتی و با شهود مستقیم اصول ضروری را درک می‌کند در حالی که استدلال عبارت است از نظر کردن در شرایط انطباق این مبادی و اصول بر موضوعات فکر برای استخراج نتیجه درست از مقدمات صادق.
6- معنی ششم عقل عبارت است از اینکه: عقل ملکه ایست که توسط آن علم مستقیم به حقایق مطلقه برای نفس حاصل می‌شود. اگر به وحدت عقل و موضوع آن قائل باشیم این قول دال بر این است که مقصود از عقل خود مطلق است.
به این معنی گویی عقل چیزی مستقل از ماست. و ما آن را از خارج درمی‌یابیم چنانکه هوا را از خارج استنشاق می‌کنیم. هر یک از ما می‌داند که در وجود او عقل محدودی است که احکام آن نمی‌تواند درست باشد مگر اینکه از عقل کلی ثابت لا یتغیر الهام بگیرد. این عقل کلی در کجاست این همان خداست که ما به او توجه داریم. او موجود بی‌نهایت کاملی است که مستقیما در نفس ما تجلی می‌کند. این عقل گویی شبیه عقل فعال است که فارابی و ابن سینا از آن سخن گفته‌اند. با اینکه کانت گفته است شناخت این عقل مطلق غیر ممکن است اخلاف او مخصوصا شلینگ به امکان شناخت آن معتقد هستند. و به تدریج به این قول نزدیک می‌شوند که عقل چیزی غیر از فکر و مستقل از آن است و به چیزی به نام حدس( شهود) شبیه به الهام شاعر قائل‌اند که با شک و باطل و گمراهی که بر پرده فکر ظاهر می‌شوند مبارزه می‌کند. گویی بالاتر از حد فکر منطقه نورانی یا یک سلامت دائم قرارداد که عقل در آن منطقه بدون کمک فکر به حقایق مطلق دست می‌یابد.
خداوند عقل را برای درک این حقایق آفریده است چنانکه چشم را برای ادراک رنگ‌ها و شکل‌ها و گوش را برای ادراک صداها آفرید است.
7- لفظ عقل همچنین به مجموع وظایف نفسانی متعلق به تحصیل معرفت از قبیل ادراک تداعی ذاکره تخیل حکم و استدلال و... اطلاق می‌شود. معادل آن در زبان فرانسه لفظ )Intelligence (و مترادف آن الفاظ ذهن و فهم است و چیزی است غیر از شهود و غریزه. ملکه فهم سریع را هوش( ذکاء) گویند.
8- عقل محض و عقل عملی: کانت این دو لفظ را به تمام آنچه در فکر نسبت به تجربه پیشینی است اطلاق می‌کند. مقصود وی ملکه متعالیه‌ایست که متضمن مبادی قبلی و مستقل از تجربه است. اگر عقل را از لحاظ اینکه مشتمل بر مبادی قبلی ادراکات علمی است مورد ملاحظه قرار دهیم عقل نظری یا عقل تأملی نامیده می‌شود و اگر از جهت اشتمال آن بر مبادی قبلی قواعد اخلاق مورد ملاحظه قرار دهیم عقل عملی نامیده می‌شود. کانت عقل را به یک معنی اخص به کار برده است و آن را به ملکه فکری عالی اطلاق کرده است که بعضی معانی مجرد را در وجود ما ایجاد می‌کند از قبیل معنی نفس معنی خدا و معنی جهان. عقل به این معنی در مقابل تجربه قرار ندارد بلکه مقابل فهم )Entendement (قرار دارد.
این عقل جولانگاه عملی خاصی دارد که عبارت است از مسلمات اخلاقی مثل معنی آزادی خلود نفس و وجود خدا.
9- عقل سازنده و عقل ساخته:
)Raison Constituante et raison constituee (عقل سازنده در اصطلاح لالاند ملکه‌ایست که هر انسان توسط آن می‌تواند از ادراک روابط اصول کلی و ضروری را استخراج کند. این عقل نزد تمام مردم یکی است. اما عقل ساخته مجموع اصول و قواعدی است که ما در استدلال‌های خود بدان تکیه می‌کنیم. این عقل نسبت به تغییر زمان و افراد متفاوت است. با وجود این همیشه رو به سوی وحدت دارد. گویی عقل سازنده عاقل و عقل ساخته شده معقول است.
10- عقلی منسوب به عقل است. می‌گویند: مبادی عقلی علوم عقلی و... هگل گوید: هر معقولی واقعا موجود است و هر موجود واقعی معقول است. و نیز عقلی به معنی منطقی و نظری است.
در روان شناسی حیات عقلی در مقابل حیات انفعالی یا وجدانی و حیات فاعلی قرار دارد. ارزش‌های عقلی مقابل ارزش‌های هنری و اخلاقی است.
11- عاقل یعنی موجود ناطق یا متصف به عقل. هر کس بگوید انسان عاقل است مقصودش این است که عقل وجه امتیاز انسان از حیوان است. و نیز عاقل به معنی کسی است که درست فکر می‌کند و حکمش در مورد اشیاء صادق است و کار صحیح انجام می‌دهد و شرط عاقل بودن این است که خیرخواه باشد برخلاف جاهل که فکر خود را در امور شر به کار می‌برد به این جهت او را عاقل نمی‌گویند بلکه او را زیرک یا حیله‌گر می‌گویند.
و نیز عاقل کسی است که می‌داند چگونه جلو هوس‌های خود را بگیرد و از تمام آنچه خارج از حدود قدرت و اختیار اوست و او را در هلاک می‌افکند روی بگرداند. به این جهت گفته‌اند: دولت جاهل از ممکنات و دولت عاقل از واجبات است. و بالاخره عاقل کسی است که مقید به پسند و عرف مردم باشد و مقید به ارزش‌های مورد قبول زمانه باشد. عاقل به این معنی مترادف معتدل و موزون است.
12- اصالت عقل به معنی قول به اولیت عقل است و به چند معنی به شرح زیر به کار می‌رود:
الف- قول به اینکه هر موجودی دارای علتی است بطوری که در جهان چیزی بدون مرجح معقول موجود نمی‌شود.
ب- قول به اینکه اصل شناخت عبارت است از اصول عقلی پیشینی و ضروری نه تجارب حسی زیرا این تجربه‌ها علم کلی به دست نمی‌دهند. اصالت عقل به این معنی معادل اصالت تجربه )Ampirisme (است که پیروان آن معتقداند هر چه در عقل وجود دارد ناشی از حس و تجربه است.
ج- قول به اینکه وجود عقل شرط امکان تجربه است.
پس تجربه ممکن نیست مگر اینکه اصول عقلانیی وجود داشته باشد که داده‌های حسی را نظم و ترتیب دهد. مثلا مثل در نظر افلاطون معانی نظری در نظر دکارت و صور پیشینی در نظر کانت مقدم بر تجربه است. اگر این مثل و معانی و صور شرط ضروری و کافی شناخت تلقی گردد این نظریه اصالت عقل مطلق است و اگر فقط شرط ضروری تلقی گردد اصالت عقل نسبی است.
د- ایمان و اعتقاد به قدرت عقل برای درک حقیقت علت این امر در نظر پیروان اصالت عقل این است که قوانین عقل مطابق قوانین اشیاء خارجی است. و هر موجودی معقول و هر معقولی موجود است. بنا بر این وقتی می‌گویند: عقل قادر است بر تمام اشیاء احاطه داشته باشد بدون کمک خارجی از قبیل کمک قلب یا غریزه یا دین نظریه آنان در مقابل نظریه پیروان اصالت ایمان )Fideistes (است که معتقداند عقل قادر به کشف حقیقت نیست حقیقت‌را فقط وحی و الهام می‌تواند کشف کند.
ه- اصالت عقل در اصطلاح بعضی علمای دین عبارت است از قول به اینکه عقاید ایمانی مطابق احکام عقل است.
اصالت عقل به این معنی بر سه قسم است:
اول- اینکه عقل شرط ضروری و کافی شناخت حقایق دینی است.
دوم- پرهیز از هر نوع عقیده‌ای که اثبات آن توسط اصول عقلانی ممکن نباشد.
سوم- دفاع از عقاید ایمانی بعد از اینکه صحت شرعی آنها فرض شد از این جهت که می‌توان حقانیت آنها را عقلا ثابت کرد.( ابن خلدون مقدمه)
13- عقل گرائی )intellectualisme (عبارت است از قول به اینکه هر چه موجود است قابل بازگشت به اصول عقلانی است. این مذهب دکارت اسپینوزا لایب نیتس ولف و هگل است و به نحو خاصی به نظریه‌ای اطلاق می‌شود که حکم را به ذهن نسبت می‌دهد نه به اراده بنا بر این برای پدیدارهای وجدانی و ارادی در اعمال ذهن مجالی نیست. عقل گرائی به این معنی در مقابل اصالت اراده )Volontarisme (است که تأثیر اراده را در حیات نفسانی بیشتر از تأثیر عقل می‌داند.)
(فرهنگ فلسفی ، جلد 1، ص 472 الی 475 )


عقل دارای اصطلاحات بسیار زیادی در علوم عقلی است که بدون داشتن تحصیلات عمیق و اجتهادی در این علوم نمی توان به فهم درست آنها نائل شد. پاره ای از این اصطلاحات را فقط نام می بریم. عقل کلّ، عقل الهی، عقل جزئی، عقل انسانی، عقل اوّل ، عقل فعّال، عقل بالفعل عقل بالقوّه، عقل دوم و سوم و ...، عقل جوهری، عقل نظری، عقل عملی، عقل غریزی، عقل فاعل، عقل مجرد، عقل محض، عقل منفعل، عقل نفسانی، عقل مفارق، عقل واحد، عقول اجرام سماوی، عقول کواکب، عقول طولیه، عقول عرضیه و ... .
فلاسفه اسلامی در تبیین عالم گفته اند اوّلین مخلوقی که از خداوند متعال صادر شد عقل اول بود که اشرف مخلوقات بوده و جمیع کمالات مخلوقات را داراست و آن گاه از عقل اول عقل دوم پدید آمد و از عقل دوم عقل سوم؛ و به همین ترتیب ادامه یافت و آخرین عقل از این عقول را عقل فعال گویند. تعداد این عقول طولیه که بین آنها رابطه علّی و معلولی برقرار است از نظر حکمای مشائی ده تاست ولی ملاصدرا و اتباع او معتقدند که تعداد عقول را نمی توان با برهان اثبات نمود. هر چه این عقول پایین تر می آیند از شدت وجود آنها کاسته شده و بر محدودیت آنها افزوده می شود و جهات کثرت در آنها افزایش می یابد و چون عقل فعال دارای جهات کثیره بسیار زیادی است می تواند منشأ پیدایش موجودات بسیار زیادی شود.اما اینکه موجودات مادی به چه نحود پدید می آیند بین حکما اختلاف نظر است. افلاطون و حکمای اشراقی و صدرالمتأهلین(ملاصدرا) معتقدند که عقل فعال(آخرین عقل از عقول طولیه، عقول فراوانی را انشاء می کند که تعداد آنها به تعداد انواع موجودات عالم ماده است. این عقول همگی معلول عقل فعالند ولی بین خود آنها هیچ گونه رابطه علّی و معلولی وجود ندارد لذا این عقول را عقول عرضیه می نامند توجّه رابطه طولی در فلسفه به معنی رابطه علّی و معلولی است در حکمت افلاطونی عقول عرضیه را (مُثُل) و (مُثُل معلّقه) و در حکمت اشراقی آنها را (ارباب انواع) و (انوار قاهره) گفته اند از عقول عرضیه به عقول مدبّره و ملائک مدبّر نیز تعبیر می شود. به نظر قائلین به وجود عقول عرضیه انشاء انواع مادی و تدبیر آنها بر عهده عقول عرضیه است. در مقابل این قول، قول حکمای مشائی است که معتقدند منشأ کثرات مادی و مدبر آنها خود عقل فعال است؛ علامه طباطبایی معتقد است که براهین قائلین به عقول عرضیه برای اثبات این عقول کافی نیست. ایشان می فرمایند چه اشکالی دارد که عقل فعال موجودات مثالی(برزخی) را انشاء کند و به واسطه آنها کثرات مادی پدید آیند.

ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله 12، فصل20 و بدایه الحکمه، مرحله 12، فصل 12و13 و اسفار اربعه ج9، ص249





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین