گفته می شود، در عالم مجردات، زمان و مکان معنا ندارد؟ چطور می شود که در عالمی، زمان و مکان نباشد؟ لطفا مثالی بیاورید.
گفته می شود، در عالم مجردات، زمان و مکان معنا ندارد؟ چطور می شود که در عالمی، زمان و مکان نباشد؟ لطفا مثالی بیاورید. 1 زمان مقدار حرکت است و حرکت در اصطلاح فلسفه یعنی خروج تدریجی شی از حالت بالقوّه ، برای رسیدن به حالت بالفعل ؛ به عبارت دیگر حرکت یعنی شکوفا شدن تدریجی استعدادهای وجودی یک شی. برای مثال تخم مرغ ، قوّه ی جوجه شدن دارد ، وقتی تخم مرغ بعد از طیّ مراحلی تبدیل به جوجه می شود می گویند : تخم مرغ از مبداء تخم مرغ بودن (جوجه ی بالقوّه بودن ) حرکت نمود و به مقصد جوجه ی بالفعل رسید ؛ یا وقتی سیب کال و ترش تبدیل به سیب شیرین شد گفته می شود این سیب رسیده است ؛ یعنی از کالی حرکت نموده و به شیرینی رسیده است. همینطور انسان از کودکی به پیری می رسد ، قدّ شخص از نیم متر به یک و نیم متر می رسد و اتومبیل از قم به تهران می رسد (از در تهران نبودن به در تهران بودن می رسد) و ... . فلاسفه از تفکّر و تحلیل عقلی این خصوصیّت اشیاء مادّی به این نتیجه رسیده اند که همه ی اشیاء مادّی دارای دو حیث وجودی هستند ؛ حیث بالقوّه بودن و حیث بالفعل بودن ؛ که حیث بالقوّه بودن ، حیث فقدان و ناداری و حیث بالفعل ، حیث وجدان و دارایی است ؛ یعنی وقتی یک موجود مادّی را لحاظ کنیم در می یابیم که نسبت به آنچه که هست بالفعل و نسبت به آنچه که می تواند بشود ، بالقوّه است ؛ یعنی یک شیء مادّی به اعتباری بالفعل و به اعتبار دیگری بالقوّه است. فلاسفه وقتی در یک شیّ مادّی این دو حیثیّت را ملاحظه ی عقلی می کنند ، حیث فقدان و بالقوّه ی آن را مادّه و حیث بالفعل آن را صورت می گویند. و موجود مجرّد یعنی صورت بدون مادّه ؛ یا به عبارت دیگر ، موجود مجرّد یعنی موجودی که حالت بالقوّه نداشته تماماً بالفعل است ؛ لذا حرکت نیز برای آن معنا ندارد ؛ چون حرکت یعنی خروج تدریجی شی از حالت بالقوّه ، برای رسیدن به حالت بالفعل. و از آنجا که زمان نیز مقدار حرکت است لذا برای موجود غیر مادّی زمان نیز معنا نخواهدداشت. رابطه زمان و حرکت از اینجا روشن می شود که شیئی متحرک هر لحظه در وضعیتی است که قبلا در آن نبود و بعدا نیز در آن نخواهد بود . یعنی قبلا وضعیت دیگری داشت که الان از دست رفته و بعدا نیز وضعیت دیگری دارد، مانند متحرک در مکان که در هر لحظه در نقطه خاصی است که قبلا در آن نبوده و بعدا هم از آن عبور کرده و در آن نخواهد بود. از این توالی و پشت سر هم قرار گرفتن حالات ذهن انسان قبل ، حال و اینده را انتزاع می کند و به تعبیر دیگر زمان و مکان انتزاع می شود . پس زمان و مکان از خصوصیات ماده است که متحرک می باشد. حال سوال این است که آیا موجود مجرّد و غیر مادّی یا به عبارت دیگر موجود فاقد قوّه و استعداد وجود خارجی نیز دارد یا صرفاً یک فرض فلسفی است؟ حکما با براهین بسیاری که در کتب تخصّصی فلسفه بیان شده ، و این مقال را گنجایش ذکر آنها نیست ، ثابت نموده اند که موجود مجرّد نه تنها امکان وجود دارد بلکه وجود آن لازم و ضروری است و اگر موجود مجرّد وجود نداشته باشد موجود مادّی به طریق اولی نمی تواند وجود داشته باشد. پس اگر اشیاء مادّی موجودند لاجرم موجود مادّی نیز وجود دارد. موجودات مجرّدی که حکما وجودشان را اثبات نموده اند به دو قسم عمده تقسیم می شوند ؛ قسم نخست ، مجرّدات تامّ یا مجرّد عقلی اند که نه تنها از مادّه و حرکت و زمان منزّهند بلکه حتّی شکل و رنگ و اندازه نیز ندارند. خودِ این گونه مجرّدات را که در اصطلاح فلسفه عقول می نامند به در گروه عقول کلّیّه و عقول جزئیّه تقسیم می کنند. عقول کلّیّه همان ملائک عظام مثل حضرات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و ... (ع) می باشند و عقول جزئیّه همین عقول بشری هستند که به واسطه ی اتّصال و اختصاصشان به شخص خاصّ ، عقول جزئیّه نامیده می شوند. امّا قسم دوم ، مجرّدات غیر تامّ یا مجرّدات مثالی یا مجرّدات برزخی هستند که منزّه از مادّه و حرکت و زمان ولی دارای شکل و رنگ و اندازه می باشند. عالم مثال نیز به دو قسم تقسیم می شود که عبارتند از: الف : عالم مثال منفصل که ملائک و موجودات مثالی ساکنان آن می باشند ؛ عالم برزخی که در شریعت مطرح است بخشی از این عالم به شمار می رود. ب: عالم مثال متّصل که همان قوّه ی خیال بشر و موجودات خیالی او هستند که به واسطه ی اتّصالش به وجود انسان آن را مثال متّصل گویند. بر این اساس ، مرتبه ی عقل و خیال انسان و موجودات عقلی و خیالی که در این دو بُعد وجودی انسان حضور دارند از مادّه و حرکت و زمان بری می باشند. برای مثال حقایق ریاضی ، قوانین علمی و فلسفی ، موجودات خیالی و تصاویر ذهنی از گذر زمان محفوظ می باشند. تصوری که ما از کودکی یک شخص خاصّ داریم عدم نیست بلکه موجودی از موجودات عالم خلقت می باشد که بعد از گذر دهها سال نیز همچنان کودک است و پیر شدنی نیست. اعداد که اموری وجودی می باشند از گزند هر گونه تغییر در امانند. مفاهیم کلّی عقلی و قوانین ریاضی و فلسفی و علمی یقینی بعد از بی نهایت سال نیز همچنان بر جای خود ثابت خواهند بود ؛ دو ضرب در دو همواره چهار خواهد بود و در مثلث قائم الزاویه ، مربّع وتر همواره مساوی با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر بوده و خواهد بود. لذا این قوانین که حقایقی وجودی در مرتبه ی عقل می باشند تا ابد بی تغییر خواهند بود و ... . 2 امّا در مورد مکان اختلاف دیگاههایی بین اندیشمندان وجود دارد. برخی آن را امری مجزّا از موجودات مکان دار دانسته اند ولی برخی دیگر آن را مفهومی انتزاع شده از نسبت موجودات کمّیّت دار نسبت به همدیگر دانسته ، مکان را امری نسبی و قیاسی شمرده اند که به نظر می رسد قول دوم مناسبتر باشد. طبق این قول ، مکان جایی معنی دارد که اوّلاً اندازه و شکلی در میان باشد و ثانیاً تعدد اشیاء وجود داشته باشد. ثالثا آن اشیاء متعدد در یک رتبه ی وجودی و در عرض باشند نه در مراتب طولی متفاوت. لذا مجرّدات عقلی منزّه از مکان داشتن خواهند بود ؛ برای مثال عقل و مفاهیم عقلی مثل مفاهیم ریاضی و روح فاقد مکان خواهند بود ؛ چون از نظر فلسفی نه شکل دارند و نه تعدّد حقیقی بر می دارند و اگر متعدّد پنداشته می شوند بالعرض و المجاز است. البته بین مجرّدات عقلی نیز نوعی تعدّد و کثرت حقیقی ، از جهت رتبه ی وجودی موجود است که اگر از آن جهت نسبت به یکدیگر مقایسه شوند مفهومی به نام جایگاه وجودی یا مکانت وجودی برای آنها انتزاع می شود که این مفهموم غیر از مفهوم اصطلاحی مکان می باشد. امّا موجودات مثالی دارای که داری شکل و تعدد هستند ، نسبت به یکدیگر قابل مقایسه می باشند و از این جهت هر کدام مکان خاصّ خود را دارند ؛ مثل چند تصویر ذهنی و خیالی که نسبت به همدیگر مکان دار می شوند ؛ امّا کلّ عالم مثال متّصل و منفصل منزّه از مکان می باشند ؛ چون با چیزی هم عرض خود قابل سنجش و مقایسه نیستند. موجودات ذهنی در همان ظرف ذهن ، هر کدام جای خود را دارند ولی ذهن انسان با تمام موجودات داخل آن واقع در مکان نیستند. همینطور ، موجودات عالم مثال منفصل هر کدام نسبت به دیگری مکان خود را دارد ولی کلّ عالم مثال واقع در مکان نیست. در عالم مادّه نیز موجودات مادّی هم رتبه نسبت به یکدیگر مکان دار شمرده می شوند ولی اگر کلّ عالم مادّه را یکجا لحاظ کنیم مکان نخواهد داشت ؛ چون چیزی همتای خود ندارد تا نسبت به آن در طرف چپ یا راست یا در بالا و پایین باشد. لذا کلّ عالم مادّه نیز منزّه از مکان می باشد. البته اگر عالم مادّه با عالم مثال مقایسه شود هر کدام مکانت خود را خواهند داشت ؛ امّا نسبت به همدیگر مکان نخواهند داشت ، چون در یک رتبه ی وجودی و از یک سنخ نیستند ؛ همان گونه که یک موجود ذهنی نسبت به یک موجود خارجی نه در طرف چپ آن است نه در طرف راست آن و نه در بالای آن و نه در پایین آن و نه در پشت یا پیش روی آن. همچنین اگر دو موجود مادّی که از نظر وجودی در طول هم قرار دارند نه در عرض هم ، با همدیگر مقایسه شوند دارای مکانت خواهند بود نه مکان ؛ برای مثال کودکی یک شخص نسبت به جوانی همان شخص نه در بالاست نه در پایین ، نه در چپ و نه در راست و نه در پشت و نه در پیش ؛ چرا که کودکی شخص نسبت به جوانی او بالقوّه است و رتبه ی وجودی حالت بالقوّه ی یک شیء در طول حالت بالفعل آن قرار دارد نه در عرض آن.
عنوان سوال:

گفته می شود، در عالم مجردات، زمان و مکان معنا ندارد؟ چطور می شود که در عالمی، زمان و مکان نباشد؟ لطفا مثالی بیاورید.


پاسخ:

گفته می شود، در عالم مجردات، زمان و مکان معنا ندارد؟ چطور می شود که در عالمی، زمان و مکان نباشد؟ لطفا مثالی بیاورید.


1 زمان مقدار حرکت است و حرکت در اصطلاح فلسفه یعنی خروج تدریجی شی از حالت بالقوّه ، برای رسیدن به حالت بالفعل ؛ به عبارت دیگر حرکت یعنی شکوفا شدن تدریجی استعدادهای وجودی یک شی. برای مثال تخم مرغ ، قوّه ی جوجه شدن دارد ، وقتی تخم مرغ بعد از طیّ مراحلی تبدیل به جوجه می شود می گویند : تخم مرغ از مبداء تخم مرغ بودن (جوجه ی بالقوّه بودن ) حرکت نمود و به مقصد جوجه ی بالفعل رسید ؛ یا وقتی سیب کال و ترش تبدیل به سیب شیرین شد گفته می شود این سیب رسیده است ؛ یعنی از کالی حرکت نموده و به شیرینی رسیده است. همینطور انسان از کودکی به پیری می رسد ، قدّ شخص از نیم متر به یک و نیم متر می رسد و اتومبیل از قم به تهران می رسد (از در تهران نبودن به در تهران بودن می رسد) و ... .
فلاسفه از تفکّر و تحلیل عقلی این خصوصیّت اشیاء مادّی به این نتیجه رسیده اند که همه ی اشیاء مادّی دارای دو حیث وجودی هستند ؛ حیث بالقوّه بودن و حیث بالفعل بودن ؛ که حیث بالقوّه بودن ، حیث فقدان و ناداری و حیث بالفعل ، حیث وجدان و دارایی است ؛ یعنی وقتی یک موجود مادّی را لحاظ کنیم در می یابیم که نسبت به آنچه که هست بالفعل و نسبت به آنچه که می تواند بشود ، بالقوّه است ؛ یعنی یک شیء مادّی به اعتباری بالفعل و به اعتبار دیگری بالقوّه است. فلاسفه وقتی در یک شیّ مادّی این دو حیثیّت را ملاحظه ی عقلی می کنند ، حیث فقدان و بالقوّه ی آن را مادّه و حیث بالفعل آن را صورت می گویند. و موجود مجرّد یعنی صورت بدون مادّه ؛ یا به عبارت دیگر ، موجود مجرّد یعنی موجودی که حالت بالقوّه نداشته تماماً بالفعل است ؛ لذا حرکت نیز برای آن معنا ندارد ؛ چون حرکت یعنی خروج تدریجی شی از حالت بالقوّه ، برای رسیدن به حالت بالفعل. و از آنجا که زمان نیز مقدار حرکت است لذا برای موجود غیر مادّی زمان نیز معنا نخواهدداشت.
رابطه زمان و حرکت از اینجا روشن می شود که شیئی متحرک هر لحظه در وضعیتی است که قبلا در آن نبود و بعدا نیز در آن نخواهد بود . یعنی قبلا وضعیت دیگری داشت که الان از دست رفته و بعدا نیز وضعیت دیگری دارد، مانند متحرک در مکان که در هر لحظه در نقطه خاصی است که قبلا در آن نبوده و بعدا هم از آن عبور کرده و در آن نخواهد بود. از این توالی و پشت سر هم قرار گرفتن حالات ذهن انسان قبل ، حال و اینده را انتزاع می کند و به تعبیر دیگر زمان و مکان انتزاع می شود . پس زمان و مکان از خصوصیات ماده است که متحرک می باشد.
حال سوال این است که آیا موجود مجرّد و غیر مادّی یا به عبارت دیگر موجود فاقد قوّه و استعداد وجود خارجی نیز دارد یا صرفاً یک فرض فلسفی است؟
حکما با براهین بسیاری که در کتب تخصّصی فلسفه بیان شده ، و این مقال را گنجایش ذکر آنها نیست ، ثابت نموده اند که موجود مجرّد نه تنها امکان وجود دارد بلکه وجود آن لازم و ضروری است و اگر موجود مجرّد وجود نداشته باشد موجود مادّی به طریق اولی نمی تواند وجود داشته باشد. پس اگر اشیاء مادّی موجودند لاجرم موجود مادّی نیز وجود دارد. موجودات مجرّدی که حکما وجودشان را اثبات نموده اند به دو قسم عمده تقسیم می شوند ؛ قسم نخست ، مجرّدات تامّ یا مجرّد عقلی اند که نه تنها از مادّه و حرکت و زمان منزّهند بلکه حتّی شکل و رنگ و اندازه نیز ندارند. خودِ این گونه مجرّدات را که در اصطلاح فلسفه عقول می نامند به در گروه عقول کلّیّه و عقول جزئیّه تقسیم می کنند. عقول کلّیّه همان ملائک عظام مثل حضرات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و ... (ع) می باشند و عقول جزئیّه همین عقول بشری هستند که به واسطه ی اتّصال و اختصاصشان به شخص خاصّ ، عقول جزئیّه نامیده می شوند. امّا قسم دوم ، مجرّدات غیر تامّ یا مجرّدات مثالی یا مجرّدات برزخی هستند که منزّه از مادّه و حرکت و زمان ولی دارای شکل و رنگ و اندازه می باشند. عالم مثال نیز به دو قسم تقسیم می شود که عبارتند از: الف : عالم مثال منفصل که ملائک و موجودات مثالی ساکنان آن می باشند ؛ عالم برزخی که در شریعت مطرح است بخشی از این عالم به شمار می رود. ب: عالم مثال متّصل که همان قوّه ی خیال بشر و موجودات خیالی او هستند که به واسطه ی اتّصالش به وجود انسان آن را مثال متّصل گویند.
بر این اساس ، مرتبه ی عقل و خیال انسان و موجودات عقلی و خیالی که در این دو بُعد وجودی انسان حضور دارند از مادّه و حرکت و زمان بری می باشند. برای مثال حقایق ریاضی ، قوانین علمی و فلسفی ، موجودات خیالی و تصاویر ذهنی از گذر زمان محفوظ می باشند. تصوری که ما از کودکی یک شخص خاصّ داریم عدم نیست بلکه موجودی از موجودات عالم خلقت می باشد که بعد از گذر دهها سال نیز همچنان کودک است و پیر شدنی نیست. اعداد که اموری وجودی می باشند از گزند هر گونه تغییر در امانند. مفاهیم کلّی عقلی و قوانین ریاضی و فلسفی و علمی یقینی بعد از بی نهایت سال نیز همچنان بر جای خود ثابت خواهند بود ؛ دو ضرب در دو همواره چهار خواهد بود و در مثلث قائم الزاویه ، مربّع وتر همواره مساوی با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر بوده و خواهد بود. لذا این قوانین که حقایقی وجودی در مرتبه ی عقل می باشند تا ابد بی تغییر خواهند بود و ... .
2 امّا در مورد مکان اختلاف دیگاههایی بین اندیشمندان وجود دارد. برخی آن را امری مجزّا از موجودات مکان دار دانسته اند ولی برخی دیگر آن را مفهومی انتزاع شده از نسبت موجودات کمّیّت دار نسبت به همدیگر دانسته ، مکان را امری نسبی و قیاسی شمرده اند که به نظر می رسد قول دوم مناسبتر باشد. طبق این قول ، مکان جایی معنی دارد که اوّلاً اندازه و شکلی در میان باشد و ثانیاً تعدد اشیاء وجود داشته باشد. ثالثا آن اشیاء متعدد در یک رتبه ی وجودی و در عرض باشند نه در مراتب طولی متفاوت. لذا مجرّدات عقلی منزّه از مکان داشتن خواهند بود ؛ برای مثال عقل و مفاهیم عقلی مثل مفاهیم ریاضی و روح فاقد مکان خواهند بود ؛ چون از نظر فلسفی نه شکل دارند و نه تعدّد حقیقی بر می دارند و اگر متعدّد پنداشته می شوند بالعرض و المجاز است. البته بین مجرّدات عقلی نیز نوعی تعدّد و کثرت حقیقی ، از جهت رتبه ی وجودی موجود است که اگر از آن جهت نسبت به یکدیگر مقایسه شوند مفهومی به نام جایگاه وجودی یا مکانت وجودی برای آنها انتزاع می شود که این مفهموم غیر از مفهوم اصطلاحی مکان می باشد. امّا موجودات مثالی دارای که داری شکل و تعدد هستند ، نسبت به یکدیگر قابل مقایسه می باشند و از این جهت هر کدام مکان خاصّ خود را دارند ؛ مثل چند تصویر ذهنی و خیالی که نسبت به همدیگر مکان دار می شوند ؛ امّا کلّ عالم مثال متّصل و منفصل منزّه از مکان می باشند ؛ چون با چیزی هم عرض خود قابل سنجش و مقایسه نیستند. موجودات ذهنی در همان ظرف ذهن ، هر کدام جای خود را دارند ولی ذهن انسان با تمام موجودات داخل آن واقع در مکان نیستند. همینطور ، موجودات عالم مثال منفصل هر کدام نسبت به دیگری مکان خود را دارد ولی کلّ عالم مثال واقع در مکان نیست.
در عالم مادّه نیز موجودات مادّی هم رتبه نسبت به یکدیگر مکان دار شمرده می شوند ولی اگر کلّ عالم مادّه را یکجا لحاظ کنیم مکان نخواهد داشت ؛ چون چیزی همتای خود ندارد تا نسبت به آن در طرف چپ یا راست یا در بالا و پایین باشد. لذا کلّ عالم مادّه نیز منزّه از مکان می باشد. البته اگر عالم مادّه با عالم مثال مقایسه شود هر کدام مکانت خود را خواهند داشت ؛ امّا نسبت به همدیگر مکان نخواهند داشت ، چون در یک رتبه ی وجودی و از یک سنخ نیستند ؛ همان گونه که یک موجود ذهنی نسبت به یک موجود خارجی نه در طرف چپ آن است نه در طرف راست آن و نه در بالای آن و نه در پایین آن و نه در پشت یا پیش روی آن.
همچنین اگر دو موجود مادّی که از نظر وجودی در طول هم قرار دارند نه در عرض هم ، با همدیگر مقایسه شوند دارای مکانت خواهند بود نه مکان ؛ برای مثال کودکی یک شخص نسبت به جوانی همان شخص نه در بالاست نه در پایین ، نه در چپ و نه در راست و نه در پشت و نه در پیش ؛ چرا که کودکی شخص نسبت به جوانی او بالقوّه است و رتبه ی وجودی حالت بالقوّه ی یک شیء در طول حالت بالفعل آن قرار دارد نه در عرض آن.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین