چه نظراتی در باب علل پیدایش دین یا همان منشاء دین وجود دارند؟ راجع به اینکه دین چگونه در میان مردم پیدا شد و آیا از میان خواهد رفت یا نه، حرفها و فرضیّهها آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم همه آنها را برشماریم وقت زیادی میگیرد؛ به اجمال برایتان عرض میکنم: زمانی آمدند گفتند دین مولود ترس است، بشر از طبیعت میترسیده، از صدای غرّش رعد میترسیده، از هیبت دریا میترسیده، و نتیجه ترس سبب شده که فکر دین در سر مردم پیدا شود. یکی از حکمای قدیم روم به نام (لوکرتیوس) گفته است: (نخستین پدر خدایان ترس است). در زمان ما هم بوده و هستند کسانی که همین فرضیّه قدیمی و کهنه را تأیید میکنند و مکرّر در سخنان خود به عنوان یک فکر تازه آن را بازگو مینمایند. بعضی گفتند علّت پیدایش دین جهل و نادانی بشر است؛ بشر میخواسته حوادث جهان را تعلیل نماید و برای آنها علّت ذکر کند و چون علّتها را نمیشناخته است، علّت ماوراء طبیعی برای حوادث فرض کرده است. بعضی دیگر گفتهاند علّت اینکه بشر به سوی دین گراییده علاقهای است که به نظم و عدالت دارد؛ وقتی که در دنیا از طرف طبیعت یا اجتماع بیعدالتی میبیند، برای اینکه تسکینی جهت آلام درونی خود پیدا کند دین را برای خویشتن میسازد. صاحبان فرضیّههای فوق گفتند: علم را توسعه بدهید، دین از میان میرود. چنین فرض کردند که با توسعه علم، خود به خود دین از میان میرود؛ عالم شدن مساوی است با بیدین شدن. بعضی آمدند برای پیدایش دین یک علّت دیگر فرض کردند و گفتند دین وسیلهای است برای کسب امتیاز در جامعههای طبقاتی. این فرضیّه مارکسیستهاست. گفتند بشر در ابتدا زندگی اشتراکی داشته است؛ آن وقتی که زندگی ابتدائی و قبیلهای بوده است، در آن زمان اساساً دینی وجود نداشته؛ به علل خاصّی مالکیّت پیدا میشود، جامعه طبقاتی به وجود میآید، فئودالیسم به وجود میآید، بعد از فئودالیسم کاپیتالیسم پیدا میشود، طبقه حاکم به وجود میآید و طبقه محکوم، مظلوم و رنجبر و زحمتکش؛ بالاخره در جامعه فئودالیستی و کاپیتالیستی طبقه حاکمه برای اینکه منافع خود را حفظ کند دین را اختراع میکند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند؛ دین وسیلهای است، افساری، پوزبندی است برای طبقه مظلوم و محکوم از طرف طبقه ظالم و حاکم. صاحبان فرضیّههای دیگر گفتند علم چاره کننده دین است؛ اگر علم بیاید دین از میان میرود. امّا این فرضیّه، یعنی فرضیّه مارکسیستها علم را چاره کننده دین نمیداند. اینها بعد از اینکه دیدند علم آمد و دین باقی ماند و دیدند دانشمندان طراز اوّلی همچون پاستور و غیره در آستانه دین زانو زدند، گفتند خیر، علم چاره کننده دین نیست، دین اساساً مولود جهل نیست، مولود ترس هم نیست، مولود علاقه فطری انسان به نظم و عدالت هم نیست، دین اختراع طبقه حاکمه در مقابل طبقه محکوم است؛ تا وقتی که جامعه طبقاتی وجود دارد و لو آنکه علم به عرش هم برسد باز دین هست؛ جامعه اشتراکی به وجود بیاورید، طبقات را از میان ببرید، طبقات را که از میان بردید دین هم خود به خود از میان خواهد رفت؛ دین یک ابزاری است، یک دامی است، یک شبکهای است که طبقه حاکم نصب کرده است، وقتی خود آن طبقه از بین رفت ابزار کارش هم از میان میرود؛ خلاصه اینکه مساوات کامل برقرار کنید، دین از میان خواهد رفت. این فرضیّه نیز نتوانست در دنیا برای خود جایی باز کند؛ زیرا از طرفی علما ثابت کردند دین از مالکیّت قدیمتر است، در دوران اشتراکی اوّلی هم دین بوده است، در همان دوران اشتراک اوّلیه و پیش از پیدایش جامعههای طبقاتی هم دین بوده است و پرستش وجود داشته؛ و از طرف دیگر این توجیه و تفسیر با واقعیّت تاریخ تطبیق نمیکند و تاریخ دوران گذشته حتّی خلاف این نظریّه را نیز نشان میدهد؛ دین همیشه از میان طبقات ضعیف و محکوم ظهور کرده است؛ رهبران دینی اشخاصی چون موسی بودهاند با گروهی زیر دست و بیچاره در مقابل قومی حاکم و مسلّط یعنی فرعون و فرعونیان. وقتی پیغمبر اسلام ظهور کرد چه کسانی از او حمایت کردند؟ متنفّذین و پولدارها و رباخوارها؟ آنها همانها هستند که پیغمبر اکرم علیه آنها قیام کرد. قرآن اینها را با کلمه (ملأ) تعبیر میکند؛ یعنی اشراف. اینها همه مخالف بودهاند. اینهایی که این طبقه را تشکیل میدادند همان رهبران مخالفین آن حضرت بودند از قبیل ابو سفیان، ابو جهل، ولید بن مغیره. اینها همه از گردن کلفتان درجه اول عربستان بودهاند. اما آنهایی که به عنوان یاران و گروندگان پیغمبر اکرم اسمشان را در تاریخ میبینیم از قبیل عمّار یاسر، ابوذر غفاری، سلمان پارسی، عبد اللَّه بن مسعود و نظایر آنها جزو طبقات زیر دست و محکوم و مظلوم اجتماع بودهاند. تقریباً در یک سال و نیم پیش که خروشچف هنوز سقوط نکرده بود، در روزنامههای اطّلاعات و کیهان خبری را خواندم و اتّفاقاً همان وقت در سخنرانیای که در تهران داشتم آن را نقل کردم و گفتم (بخوانید و تعجّب کنید). آن وقت (بن بلّا) رئیس جمهور پیشین الجزایر هنوز بر سر کار بود. بن بلّا گفته بود (وقتی خروشچف به الجزایر آمد من به او گفتم که اسلام میتواند در شمال افریقا به عنوان نیروی محرّک و نیروی انقلابی عظیمی به کار رود. خروشچف تصدیق کرد و گفت بله، یک نفر دیگر هم از تئوریسینهای کمونیست که گویا از فرانسه یا ایتالیا به الجزایر آمده بود، او هم پذیرفته بود که اسلام در شمال افریقا میتواند عامل تحرّک اجتماع و عامل مبارزه با امپریالیسم بوده باشد). من این را در مجلس آن شب نقل کرده و گفتم آقایان اینها همان کسانی هستند که تا پنجاه سال پیش میگفتند دین افیون ملتهاست، اختراعی است که طبقه حاکم علیه طبقه محکوم کرده است، ولی حالا که اسلام را از نزدیک میبینند و یک مسلمان انقلابی مثل (بن بلّا) اسلام را برای آنها تشریح میکند، تصدیق میکنند که اسلام میتواند محرّک تاریخ باشد. بنابراین، فرضیّه فوق هم راجع به مبدأ و منشأ پیدایش دین منسوخ شد و از بین رفت. فرضیّهای هم فروید آورد. این فرضیّه را هم برای شما نقل میکنم. از نقل این فرضیّههای گوناگون حدّاقل اینقدر میتوانید استنباط کنید که در مغرب زمین در میان مخالفین دین، وحدت نظری وجود ندارد، هر یک از مخالفین چیزی مخصوص به خود گفته است. فروید گفت: دین نه ناشی از ترس است، نه از جهل است، نه عکس العمل در مقابل بینظمیهاست و نه عاملی است در راه کسب امتیازات طبقاتی. او همان طوری که همه حوادث اجتماع را با غریزه جنسی تحلیل و توجیه میکرد، خواست دین را هم از این راه توجیه کند و نتیجتاً گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیّتهایی پیدا میکند که موجب میشود غریزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود. وقتی که آنجا رفت قیود اجتماعی جلویش را میگیرد که بیرون نیاید، امّا در آن صورت این محرومیّتها از راهها و به شکلهای دیگری بروز میکند که یکی از آنها دین است. دین ریشهاش تمایل جنسی است و نه چیز دیگر. او همچنین میگفت که ریشه اخلاق هم تمایلات جنسی است، علم هم ریشهاش جنسی است. اگر از او میپرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعی از میان مردم خواهد رفت؟ میگفت: آزادی جنسی مطلق بدهید به طوری که هیچ محرومیّت جنسی وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت. امّا طولی نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد. شاگردهایش نیز از او نپذیرفتند. در همین جاست که نظریّه فطری بودن دین و اینکه دین جزو نهاد بشر است پیدا میشود. نظریّه فطری بودن دین در مورد فطری بودن دین، دانشمندان زیادی نظر دادهاند. یکی از آنها روان شناس بسیار معروف جهانی و شاگرد فروید، یونگ است. او میگفت اینکه آقای فروید میگوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش میکند درست است، ولی اینکه او خیال میکند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسیای که به شعور باطن گریختهاند میباشد بیاساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادّعای فروید صرفاً انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهایی ریخته شده و پر شده باشد نیست. به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست. او میگفت: فروید به قضیّه (روان ناخودآگاه) خوب پی برده بود، امّا بعداً به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل میگردد؛ خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده میروند آنجا و به آن ملحق میشوند؛ دین جزء اموری است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطری و طبیعی وجود دارد. روان شناس و فیلسوف معروف امریکایی (ویلیام جیمز) کتابی نوشته که خیال میکنم به نام دین و روان چاپ شده. من چاپ شده آن را ندیدهام. در پنج یا شش سال پیش که یکی از دوستان آن را ترجمه کرده بود نسخه خطّی ترجمه را آورد پیش من که ببینمش؛ ترجمهاش را آن وقت خواندم. در آن موقع هنوز اسمی روی کتاب نگذاشته بود، شنیدهام حالا چاپ شده. ویلیام جیمز روان شناسی تجربی را به سبک مخصوص خود ابداع کرده است و روی مسائل روانی- مذهبی سالها مطالعه کرده، سالها افراد را، بیماران و غیر بیماران را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روی ایشان مطالعه کرده است. این شخص در کتاب خود میگوید: (درست است که سرچشمه بسیاری از امیال درونی ما امور مادّی طبیعی است، ولی بسیاری از آنها هم از دنیایی ماورای این دنیا سرچشمه میگیرد.) او همچنین میگوید: (دلیل اینکه اصولا بسیاری از کارهای بشر با حسابهای مادّی جور در نمیآید همین است.) میگوید: (من در هر امر (مذهبی) همیشه نوعی وقار و صمیمیّت، وجد و لطف، محبّت و ایثار میبینم. حالات روانی- مذهبی خواصّی دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمیکند.) میگوید: (به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادّی، ما را با این دنیا پیوند میدهد، غرایز معنوی هم ما را با دنیای دیگر پیوند میدهد.) ( این مرد تعبیرات عجیبی دارد. گاهی میگوید: (این فلسفههایی که بشر به وجود آورده (یعنی فلسفههای ماورای طبیعی) به منزله ترجمههایی است که انسان از زبان دیگری انجام داده باشد.) یعنی اینهایی را که بشر خیال میکند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده، اینها در واقع ندای دل خود اوست؛ قلب او و دل او با زبان دیگری، با نور دیگری، با روشنایی دیگری آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفی داده است. آلکسیس کارل جرّاح و فیزیولوژیست معروف فرانسوی که بعدها مقیم امریکا شده، همان شخصی که کتاب انسان موجود ناشناخته را که بسیار جالب و عمیق است نوشته و یک بار هم برنده جایزه نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد به نام نیایش که ترجمه هم شده است. او میگوید: (دعا عالیترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است به سوی خدا.) هم او میگوید: (در وجدان انسان شعله فروزانی است که گاه و بیگاه انسان را متوجّه خطاهای خویش میکند، متوجّه گمراهیها و کج فکریهایش میسازد. همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجی که میرود باز میدارد.) او میگوید: (گاهی انسان در حالات معنوی خود جلال و ابّهت آمرزش را احساس میکند.) در این زمینه گفتهها زیاد است. اینها را برای این گفتم که اوّلًا بدانید در میان خود منکرین دین، راجع به منشأ دین و اینکه دین ناشی از چیست، آیا ناشی از ترس است، ناشی از جهل است، و یا از چیز دیگری است، وحدت نظری وجود ندارد و ثانیاً بسیاری از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطری و طبیعی بودن حسّ دینی نظر دادهاند و آن را جزء لا ینفکّ وجود بشر به شمار آوردهاند. در اینجا بد نیست نظریّه معروفترین دانشمند عصر ما را درباره حسّ دینی و مبنا و منشأ آن نیز برای شما نقل کنم. اخیرا مجموعهای منتشر شده است که حاوی یک سلسله نامه یا مقاله یا سخنرانی از فیزیسین و ریاضیدان معروف و بزرگ عصر ما آلبرت اینشتاین است. در این مجموعه فصلی دارد تحت عنوان (مذهب و علوم). در اینجا اینشتاین نظر خود را درباره مذهب و وظیفهای که علوم و هنرها در زمینه مذهب دارند بیان میکند. این دانشمند مدّعی است که احساسات موجود مذهب متفاوت است، علّت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمیتوان یکسان دانست. او میگوید: (برای یک انسان ابتدائیترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض- ایجاد کننده زمینه مذهبی است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود موجودات کم و بیش شبیهی میسازد. این موجودات را با دست و فکر خود میسازد و بعد از این آفریدن به این فکر میافتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایی که در این مذهب پرستیده میشود خدای واقعی نیست، منجر به نوعی بتپرستی میشود.) میگوید: (خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد میبیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان میمیرند، یک یک اطراف او را خالی میگذارند، پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّکاء و امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد میکند.) به عقیده اینشتاین خدایی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست. صفاتی که برای او فرض میشود همه صفات انسانی است. کتاب مذهبی یهودیان و همچنین انجیل اینچنین خدایی را معرّفی میکنند. این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است. آنگاه چنین میگوید: (ولی فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلی از افراد و اجتماعات یافت میشوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام دریافتهاند که واقعاً دارای خصائص و مشخّصات بسیار عالی و تفکّرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیّت عقیده نیستند.) مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتی که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است؛ افرادی هم در همان جماعات یافت میشوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال او هست در نظر میآورند و پرستش مینمایند. آنگاه چنین میگوید: (یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمیشود. من آن را (احساس مذهبی آفرینش یا وجود) مینامم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملًا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر میکند نیست. در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیدهها در طبیعت و افکار تظاهر مینماید پی میبرد. او وجود خود را یک نوع زندان میپندارد چنانکه میخواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد ...) مطابق این بیان در انسان- و حدّاقل در افراد رشد یافته انسانها- چنین احساسی وجود دارد که میخواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستی رساند. در انسان میلی وجود دارد که آرام نمیگردد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستی متّصل ببیند. این همان است که قرآن کریم فرموده است: الَّذینَ امَنوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ، الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ . تنها با یاد خدا و جای گرفتن خدا در قلب است که دل آدمی آرامش خویش را باز مییابد. مولوی معنوی ما این عشق و احساسی را که اینشتاین (احساس آفرینش) نام نهاده است، چه خوب و عالی در هفت قرن قبل از اینشتاین بیان کرده است: جزءها را رویها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است آنچه از دریا به دریا میرود از همانجا کامد آنجا میرود از سرِ که سیلهای تند رو وز تن ما جان عشق آمیز رو من نمیدانم ما چه جور آدمهایی هستیم! همین قدر که کسی در یک جا نوشت دین به طور کلّی ناشی از ترس یا جهل است خیال میکنیم همان طوری که کشف شده آب ترکیبی از اکسیژن و ئیدروژن است و در لابراتوارهای معظم دنیا هم مسلّم و قطعی شده است، این مطلب هم که دین ناشی از ترس یا جهل است به همین صورت است. نه آقا، اینطور نیست. اگر اندک توجّهی بکنید میبینید حتی در میان خود منکرین دین راجع به اینکه دین از چه ناشی شده و از کجا آمده، وحدت نظری وجود ندارد. نظریّات مختلفی از طرف آنها ابراز شده و همه رد شده است. حتّی اکثریّت دانشمندان امروز (توحید) را پذیرفتهاند، اصول دین را پذیرفتهاند. اگر دین حقیقتاً مولود جهل بوده آیا معنی داشت که اینشتاین دانشمندترین انسان عصر حاضر هم خداپرست باشد؟! نه تنها او که دانشمندترین انسان عصر خود بود، بلکه دنیای علم به سوی قبول فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها ، پیش میرود. دین سرمایه زندگی اما قسمت دوم. باید عرایضم را خیلی کوتاه کنم. قسمت دوم اینکه بگوییم چگونه دین تأمین کننده خواستههای بشر است و جانشین هم ندارد؟ زمانی خیال میکردند اگر تمدّن پیشرفت کرد دیگر جایی برای دین نیست. امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدّن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمیکند. بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است. همین قدر که ابدیّت به فکر بشر میآید، به جهان دیگر پیوند پیدا میکند. این قدرت فکری و تصوّری در او احساسات و تمایلات ابدیّت خواهی به وجود میآورد. پیدایش این گونه تصوّرات وسیع و گسترده و پیدایش این گونه تمایلات و خواستههای عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده انسان به هیچ وجه جور نمیآید؛ یعنی وقتی که از یک طرف آن تصوّرات و تمایلات عظیم را در خود احساس میکند و از طرف دیگر به ساختمان محدود و فانی شونده و زودگذر مادّی خود مینگرد، میبیند اشتهای لقمهای در او پیدا شده که به اصطلاح برای دهانش خیلی بزرگ است، آرزوی کلاهی را پیدا کرده است که نه تنها برای سر او، بلکه برای سر چرخ و فلک هم گشاد است. اینجاست که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت کنندهای میان آرزوها و خواستهها از یک طرف و استعداد جسمانی خود از طرف دیگر میبیند. تصوّر محرومیّت از ابدیّت او را خرد میکند، غبطه میبرد به حال حیوانات که حدود فکرشان با حدود استعداد جسمانیشان منطبق است، درباره بقاء و ابدیّت فکر نمیکنند تا آرزویش در دلشان پیدا شود و از تصوّر رسیدن به آن آرزو و از تصور فنا و نیستی رنج ببرند. راستی هم اگر بنا بشود انسان فانی شونده باشد، عدم تعادل و عدم تناسب عجیبی میان افکار و تمایلات روحیاش از یک طرف و استعداد و تواناییاش از طرف دیگر وجود دارد؛ این سؤال پیش میآید که اگر بناست این موجود مات و فات شود این تفکّرات و تصوّرات و تمایلات وسیع و پهناور چقدر بیهوده و موذی و خرد کننده است. بسیاری از تلاشهای بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آرزو است ولی البتّه به صورت غیر منطقی؛ خیال میکند اگر کاری کند که نامش، مجسّمهاش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند خودش جاوید مانده است و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است. بسیاری از جنایتها را بشر برای رسیدن به این نوع جاودانه شدن انجام میدهد، امّا کیست که در همان وقت نداند که این تلاشها بیهوده است، من که نیست و نابود باشم، شهرت و نام من چه لذّتی میتواند برای من داشته باشد؟! لذّت از شهرت و افتخار و نام و عنوان، فرع بر بقاء و حیات خود من است. تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین میکند احساسات و عقاید مذهبی و پرستش است. مرحوم فروغی در جلد دوم کتاب آیین سخنوری سخنرانیها و خطابههای بزرگی را که در دنیا ایراد شده ترجمه کرده است. در بین آنها چند خطابه از ویکتور هوگو نویسنده معروف فرانسوی است. هوگو در یکی از خطابههای خیلی عالیاش میگوید: (راستی اگر انسان اینطور فکر کند که عدم است و بعد از این زندگی نیستی مطلق است، دیگر اصلًا برای او زندگی ارزشی نخواهد داشت. آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذّت بخش میسازد، کار او را مفرّح میسازد، به دل او حرارت و گرمی میبخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع میکند، همان چیزی است که دین به انسان میدهد، یعنی اعتقاد به جهان ابدیّت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اینکه تو ای بشر! فانی نیستی و باقی خواهی بود، تو از این جهان بزرگتری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقّتی است، این جهان فقط یک گاهواره است، برای دوران کودکی توست، دوران بیشتر دوران دیگری است.) از تولستوی حکیم معروف روسی میپرسند: ایمان چیست؟ آن را برای ما تعریف کن. میگوید: (ایمان همان چیزی است که انسان با آن زندگی میکند؛ سرمایه زندگی است). واقعاً عجب جمله ساده و پرمغزی است. ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی میکند. شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکّر یک عدّه سبک مغز بیخبر و بیاطّلاع که خیال میکنند دین برای بشر (سربار) است، بیدینی نوعی آزادی و سبکباری است! اینها خیال میکنند پایبند نبودن به هر چیزی نامش آزادی است، بنابراین پایبند نبودن به عقل و انسانیّت و اخلاق و شرافت چون بالاخره هر چه هست پایبند نبودن است سبکباری و آزادی است. امّا این حکیم عالیقدر روسی چقدر خوب ارزش (سرمایه) های معنوی را درک کرده است؛ او نمیگوید ایمان (سربار) است، میگوید (سرمایه است). من هنگامی که این سخن تولستوی را دیدم به یاد شعر معروف ناصر خسرو افتادم آنجا که به فرزندش خطاب کرده میگوید: ز دنیا روی زی دین کردم ایراک مرا بیدین جهان چه بود و زندان مرا پورا ز دین ملکی است در دل که آن هرگز نخواهد گشت ویران دین، پشتوانه اخلاق و قانون رکن اساسی در اجتماعات بشری اخلاق است و قانون. اجتماع قانون و اخلاق میخواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است. اینکه میگویند اخلاق بدون پایه دینی هم استحکامی خواهد داشت، هرگز باور نکنید؛ درست مثل اسکناس بدون پشتوانه است که اعتباری ندارد، مثل اعلامیّه حقوق بشر است که فرنگیان منتشر کردند و میکنند و خودشان هم قبل از دیگران علیه آن قیام کرده و میکنند، چرا؟ چون متّکی به ایمانی که از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نیست. ژرژبیدو که زمانی خودش رهبر سوسیالیستهای فرانسه بود وقتی که خواستند به الجزایر استقلال بدهند آمد جزو سازمانهای آدمکشی قرار گرفت که چرا به اینها استقلال میدهید! بلی اینها هستند امضا کنندگان اعلامیّه حقوق بشر و ... قانون هم همین طور است. آزادی چطور؟ آزادی هم همین طور است. تمام مقدّساتی که اجتماع بشر دارد: عدالت، مساوات، آزادی، انسانیّت و همدردی، هر چه که به فکر شما برسد، تا پای دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمیکند. آلکسیس کارل میگوید: (مغزها خیلی پیش رفته اما افسوس که دلها هنوز ضعیف است. دل را فقط ایمان قوی میکند.) تمام مفاسد بشریّت از این است که مغزها نیرومند شده و دلها ضعیف و ناتوان باقی ماندهاند. آیا تمدّن چه میکند؟ تمدّن برای انسان ابزار میسازد، ابزارهای خوب، انصافاً ابزارهای خوب اختراع میکند، امّا آدمها را چطور؟ چه چیز میتواند آدمها را عوض کند؟ چه چیز میتواند به آدمها هدفهای مقدّس و عالی بدهد؟ چه چیز است که میتواند ارزشهای بشری را عوض کند؟ کاری کند که همدردی و صاحبدلی تا بدان حد ارزش داشته باشد که از صمیم قلب بگوید: دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی انسانیّت مساوی است با دین و ایمان، و اگر دین و ایمان نباشد، انسانیّتی نیست. اشکالات خوب، دیگر عرایض خود را باید خاتمه دهم. مطالبی بود که دیگر تفصیلًا به بیان آنها نمیرسم، از آن جمله اینکه اگر دین فطری است چرا گروههایی از مردم از دین خارج میشوند؟ راجع به این موضوع اندکی شرح میدهم: این مطلب خود مطلبی است که علل اعراض گروه زیادی از مردم از دین چیست؟ این سؤال مخصوصاً برای کسانی که توجّه به خدا و دیانت را امری فطری میدانند بیشتر طرح میشود. حتّی بعضی این سؤال را با تعجّب طرح میکنند. ما نخست سخن یکی از دانشمندان امریکایی را در این زمینه نقل میکنیم، بعد نظر خود را بیان خواهیم کرد. ذکر این مطلب از آن جهت لازم است که در یافتن راه اصلاح اجتماع به ما کمک مینماید. در کتاب اثبات وجود خدا که مجموعه مقالاتی است از عدّهای دانشمندان درباره خدا، مقالهای است تحت عنوان (به کار بردن روشهای علمی) از یک دانشمند امریکایی به نام (والتر اسکارلندبرگ). این مرد در مقدّمه گفتار خود درباره علّت عدم ایمان بعضی از دانشمندان به خدا بحث میکند، میگوید: (اینکه توجّه بعضی از دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به درک وجود خدا نمیشود علل متعدّدی دارد که ما از آن جمله دو علّت را ذکر میکنیم: نخست اینکه غالباً شرایط سیاسی استبدادی یا کیفیّت اجتماعی و یا تشکیلات مملکتی، انکار وجود صانع را ایجاب میکند. دوم اینکه فکر انسانی همیشه تحت تأثیر بعضی اوهام قرار دارد و با آنکه شخص از هیچ عذاب روحی و جسمی بیم نداشته باشد باز فکر او در اختیار و انتخاب راه درست کاملًا آزاد نیست. در خانوادههای مسیحی اغلب اطفال در اوائل عمر به وجود خدایی شبیه انسان ایمان میآورند مثل اینکه بشر به شکل خدا آفریده شده است. این افراد هنگامی که وارد محیط علمی میشوند و به فرا گرفتن و تمرین مسائل علمی اشتغال میورزند این مفهوم انسانی شکل و ضعیف خدا نمیتواند با دلائل منطقی و مفاهیم علمی جور در بیاید و بالنتیجه بعد از مدّتی که امید هر گونه سازش از بین میرود مفهوم خدا نیز به کلّی متروک و از صحنه فکر خارج میشود. علّت مهمّ این کار آن است که دلائل منطقی و تعریفات علمی، وجدانیّات یا معتقدات پیشین این افراد را عوض نمیکند و احساس اینکه در ایمان به خدا قبلًا اشتباه شده و همچنین عوامل دیگر روانی باعث میشوند که شخص از نارسایی این مفهوم بیمناک شود و از خداشناسی اعراض و انصراف حاصل کند.) این دانشمند دو علّت برای اعراض از دین و خدا ذکر کرده است: یکی نامساعد بودن بعضی از محیطهای اجتماعی که الزاماً ماتریالیسم را یک عقیده رسمی میشناساند. دیگر سوء تفاهمی که در مسأله خدا برای دانشمندان پیدا میشود. علّت این سوء تفاهم آن است که فکر و عقیده خدا را در کودکی از کسانی فرا میگیرد که مدّعی خداشناسی هستند ولی خدا را نمیشناسند. ذات خدا و صفات خدا و طرز دست اندرکار بودن خدا در کار عالم را طوری تعلیم میکنند که با عقل و علم و منطق جور نمیآید؛ یک مفهوم نامعقولی از خدا و دین به مردم تعلیم میکنند. بدیهی است که دانشمند پس از آنکه با عقل و علم و منطق آشنا شد نمیتواند معانی و مفاهیم نامعقول و غیر منطقی را بپذیرد. ناچار آن ایمان نامعقول جای خود را در ذهن دانشمند به انکار و نفی میدهد و چون میپندارد عقیده به خدا جز به همان شکل غیر منطقی نباید باشد منکر خدا میشود. این سخن، سخن بسیار درستی است. مسلّماً علّت انکار و اعراض بسیاری از افراد تحصیل کرده این است که مفاهیم مذهبی و دینی به طرز صحیحی به آنها تعلیم نشده است. در واقع آن چیزی که آنها انکار میکنند مفهوم واقعی خدا و دین نیست، چیز دیگری است. افرادی مانند من که با پرسشهای مردم درباره مسائل مذهبی مواجه هستیم کاملًا این حقیقت را درک میکنیم که بسیاری از افراد تحت تأثیر تلقینات پدران و مادران جاهل یا مبلّغان بیسواد، افکار غلطی در زمینه مسائل مذهبی در ذهنشان رسوخ کرده است و همان افکار غلط اثر سوء بخشیده و آنها را درباره حقیقت دین و مذهب دچار تردید و احیاناً انکار کرده است. از این رو کوشش فراوانی لازم است صورت بگیرد که اصول و مبانی مذهبی به صورت صحیح و واقعی خود به افراد تعلیم و القا شود. این بنده شخصاً سالهاست که این مطلب را احساس کردهام و وظیفه خود دانستهام که فعّالیتهای مذهبی خود را تا حدودی که توانایی دارم در راه تعلیم صحیح و معقول مفاهیم دینی و مذهبی متمرکز کنم. تجربه نشان داده است که اینگونه فعّالیتها بسیار ثمر بخش است. ولی علّت اعراض از دین منحصر به اینها نیست، علّتهای دیگر هم در کار است. یکی از چیزهایی که موجب اعراض و تنفّر مردم از خدا و دین و همه معنویّات میشود آلوده بودن محیط و غرق شدن افراد در شهوت پرستی و هواپرستی است. محیط آلوده همواره موجبات تحریک شهوات و تن پروری و حیوان صفتی را فراهم میکند. بدیهی است که غرق شدن در شهوات پست حیوانی با هر گونه احساس تعالی، اعمّ از تعالی مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری، منافات دارد، همه آنها را میمیراند. آدم شهوت پرست نه تنها نمیتواند احساسات عالی مذهبی را در خود بپروراند، احساس عزّت و شرافت و سیادت را نیز از دست میدهد، احساس شهامت و شجاعت و فداکاری را نیز فراموش میکند. آنکه اسیر شهوات است جاذبههای معنوی، اعمّ از دینی و اخلاقی و علمی و هنری، کمتر در او تأثیر دارد. لهذا اقوام و ملّتهایی که تصمیم میگیرند روح مذهب و اخلاق و شهامت و شجاعت و مردانگی را در ملّتی دیگر بکشند وسائل عیّاشی و شهوترانی و سرگرمیهای نفسانی آنها را فراهم و تکمیل میکنند. در تاریخ اندلس اسلامی یعنی اسپانیای فعلی میخوانیم که نقشهای که مسیحیان برای تصرّف اندلس و بیرون کشیدن آن از دست مسلمین کشیدند این بود که به صورت دوستی و خدمت، وسائل عیّاشی برای آنها فراهم کردند: باغها و بوستانها وقف ساختن شراب و نوشانیدن مسلمین شد. دختران زیبا و طنّاز در خیابانها به دلربایی و عاشق سازی پرداختند. سرگرمیهای شهوانی از هر جهت فراهم شد و روح ایمان و جوانمردی مرد. پس از این جریان بود که توانستند مسلمانان را بیدرنگ از دم تیغ بگذرانند. استعمار غرب نیز این برنامه را در قرون اخیر به صورت دقیقی در کشورهای اسلامی اجرا کرد. به هر حال غرق شدن در شهوات حیوانی عامل دیگری است برای اینکه تعالی دینی در وجود بشر ضعیف و احیاناً منفور گردد. در زبان دین این مطلب اینطور بیان شده که وقتی دلها را کدورت و تیرگی و قساوت میگیرد نور ایمان در دلها راه نمییابد (إنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ). یکی دیگر از موجبات اعراض و روگرداندن از دین، جنگ و ستیزی است که برخی از داعیان و مبلّغان دینی بیخرد میان دین و سایر غرایز فطری و طبیعی بشر ایجاد میکنند و دین را به جای اینکه مصلح و تعدیل کننده غرایز دیگر معرفی کنند آن را ضد و منافی و دشمن سایر فطریّات بشر معرّفی میکنند. این مطلب احتیاج به توضیح دارد. بشر فطریّات زیادی دارد. در سرشت بشر تمایل به بسیار چیزها نهاده شده است. همه این تمایلات مربوط به اموری است که بشر در سیر تکاملی خود به آنها احتیاج دارد؛ یعنی هیچ تمایل بیهوده و لغوی که احتیاج به کشتن و میراندن داشته باشد در وجود بشر نهاده نشده است، همچنانکه هیچ عضو لغو و بیهودهای در بدن بشر خلق نشده است. در سرشت انسان تمایلات زیادی هست، از آن جمله است تمایل به ثروت، تمایل به محبوبیّت اجتماعی، تمایل به علم و حقیقت جویی، تمایل به تشکیل خانواده و انتخاب همسر و امثال اینها. تمایل دینی نیز یکی از تمایلات طبیعی انسان است. هیچیک از این تمایلات با یکدیگر سر جنگ ندارند. بین آنها تضادّ و تناقض واقعی نیست. هر کدام از آنها سهمی و حظّی و بهرهای دارد. اگر سهم و حظّ و بهره هر یک از آنها به عدالت داده شود هماهنگی کامل میان آنها برقرار میشود. ناهماهنگی و ناراحتی و جنگ و ستیز آنگاه بر میخیزد که انسان بخواهد سهم بعضی از آنها را به دیگری بدهد، یکی را گرسنه نگهدارد و دیگری را بیش از حدّ لازم اشباع نماید. یکی از مختصّات دین اسلام این است که همه تمایلات فطری انسان را در نظر گرفته، هیچکدام را از قلم نینداخته و برای هیچکدام سهم بیشتری از حقّ طبیعی آنها نداده است. معنی فطری بودن قوانین اسلامی هماهنگی آن قوانین و عدم ضدّیت آنها با فطریّات بشر است؛ یعنی اسلام گذشته از اینکه از نظر ایمان و پرستش خدا پرورش دهنده یک احساس فطری است، از نظر قوانین و مقرّرات نیز با فطرت و طبیعت و احتیاجات واقعی بشر هماهنگ است. بعضی از مقدّسمآبان و مدّعیان تبلیغ دین، به نام دین با همه چیز به جنگ بر میخیزند؛ شعارشان این است: اگر میخواهی دین داشته باشی پشت پا بزن به همه چیز، گرد مال و ثروت نگرد، ترک حیثیّت و مقام کن، زن و فرزند را رها کن، از علم بگریز که حجاب اکبر است و مایه گمراهی است، شاد مباش و شادی نکن، از خلق بگریز و به انزوا پناه ببر، و امثال اینها. بنابراین اگر کسی بخواهد به غریزه دینی خود پاسخ مثبت بدهد باید با همه چیز در حال جنگ باشد. بدیهی است وقتی که مفهوم زهد، ترک وسائل معاش و ترک موقعیّت اجتماعی و انزوا و اعراض از انسانهای دیگر باشد؛ وقتی که غریزه جنسی پلید شناخته شود و منزّهترین افراد کسی باشد که در همه عمر مجرّد زیسته است؛ وقتی که علم دشمن دین معرّفی شود و علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهاشان زیر گیوتین برود مسلّماً و قطعاً مردم به دین بدبین خواهند شد. مربّیان دین باید اوّل بکوشند خودشان عالم و محقّق و دین شناس بشوند و به نام دین مفاهیم و معانی نامعقولی در اذهان مردم وارد نکنند که همان معانی نامعقول منشأ حرکتهای ضدّ دینی میشوند، ثانیاً در اصلاح محیط بکوشند و از آلودگیهای محیط تا حدود امکان بکاهند، ثالثاً از همه مهمتر و بالاتر اینکه به نام دین و به اسم دین با فطریّات مردم معارضه و مبارزه نکنند؛ آن وقت است که خواهند دید مردم یَدْخُلونَ فی دینِ اللَّهِ افْواجاً . با ذکر دعایی سخن خود را خاتمه میدهم. دعا به قول آلکسیس کارل پرواز روح است. آقایان خیال نکنند دعا کهنه میشود، یا تمدّن و تجدّد ایجاب میکند که دعا نکنند. خیر، دعا اظهار عبودیّت است، امتناع از دعا استکبار بر خداوند متعال است که زشتترین استکبارهاست (وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعونی أسْتَجِبْ لَکُمْ إنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلونَ جَهَنَّمَ دَاخِرینَ) . دعا کمال انسانیّت است، دعا برقرار شدن پیوند بنده با خداست. پیوند خدا با بنده قطع ناشدنی است؛ از آن سر همیشه ارتباط هست؛ با دعا از این طرف نیز پیوند و ارتباط برقرار میشود و زمینه فیض گیری فراهمتر میگردد، و انسان در حال دعا با باطن و ضمیر خود متوجّه آفریننده و مبدأ و نقطهای که از آنجا آمده، میشود و از او استمداد میکند و سعادت و سلامت و توفیق میطلبد، مغفرت و آمرزش مسألت میکند. دعای من یک جمله بیشتر نیست: خدایا! به همه ما اراده و همّت عنایت فرما که از این برنامه سعادت بخش اسلامی که از جانب تو طرح شده و به وسیله خاتم پیامبران تو به ما رسیده است بهره ببریم و استفاده کنیم و به آن عمل نماییم. چه خوب گفته اقبال لاهوری: به منزل کوش تو همچو مه نو در این نیلی فضا هر دم فزون شو مقام خویش اگر خواهی در این دیر به حق دل بند و راه مصطفی رو منبع:مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج3، ص 389 به بعد
چه نظراتی در باب علل پیدایش دین یا همان منشاء دین وجود دارند؟
راجع به اینکه دین چگونه در میان مردم پیدا شد و آیا از میان خواهد رفت یا نه، حرفها و فرضیّهها آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم همه آنها را برشماریم وقت زیادی میگیرد؛ به اجمال برایتان عرض میکنم: زمانی آمدند گفتند دین مولود ترس است، بشر از طبیعت میترسیده، از صدای غرّش رعد میترسیده، از هیبت دریا میترسیده، و نتیجه ترس سبب شده که فکر دین در سر مردم پیدا شود. یکی از حکمای قدیم روم به نام (لوکرتیوس) گفته است: (نخستین پدر خدایان ترس است). در زمان ما هم بوده و هستند کسانی که همین فرضیّه قدیمی و کهنه را تأیید میکنند و مکرّر در سخنان خود به عنوان یک فکر تازه آن را بازگو مینمایند.
بعضی گفتند علّت پیدایش دین جهل و نادانی بشر است؛ بشر میخواسته حوادث جهان را تعلیل نماید و برای آنها علّت ذکر کند و چون علّتها را نمیشناخته است، علّت ماوراء طبیعی برای حوادث فرض کرده است.
بعضی دیگر گفتهاند علّت اینکه بشر به سوی دین گراییده علاقهای است که به نظم و عدالت دارد؛ وقتی که در دنیا از طرف طبیعت یا اجتماع بیعدالتی میبیند، برای اینکه تسکینی جهت آلام درونی خود پیدا کند دین را برای خویشتن میسازد.
صاحبان فرضیّههای فوق گفتند: علم را توسعه بدهید، دین از میان میرود. چنین فرض کردند که با توسعه علم، خود به خود دین از میان میرود؛ عالم شدن مساوی است با بیدین شدن.
بعضی آمدند برای پیدایش دین یک علّت دیگر فرض کردند و گفتند دین وسیلهای است برای کسب امتیاز در جامعههای طبقاتی. این فرضیّه مارکسیستهاست. گفتند بشر در ابتدا زندگی اشتراکی داشته است؛ آن وقتی که زندگی ابتدائی و قبیلهای بوده است، در آن زمان اساساً دینی وجود نداشته؛ به علل خاصّی مالکیّت پیدا میشود، جامعه طبقاتی به وجود میآید، فئودالیسم به وجود میآید، بعد از فئودالیسم کاپیتالیسم پیدا میشود، طبقه حاکم به وجود میآید و طبقه محکوم، مظلوم و رنجبر و زحمتکش؛ بالاخره در جامعه فئودالیستی و کاپیتالیستی طبقه حاکمه برای اینکه منافع خود را حفظ کند دین را اختراع میکند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند؛ دین وسیلهای است، افساری، پوزبندی است برای طبقه مظلوم و محکوم از طرف طبقه ظالم و حاکم.
صاحبان فرضیّههای دیگر گفتند علم چاره کننده دین است؛ اگر علم بیاید دین از میان میرود. امّا این فرضیّه، یعنی فرضیّه مارکسیستها علم را چاره کننده دین نمیداند. اینها بعد از اینکه دیدند علم آمد و دین باقی ماند و دیدند دانشمندان طراز اوّلی همچون پاستور و غیره در آستانه دین زانو زدند، گفتند خیر، علم چاره کننده دین نیست، دین اساساً مولود جهل نیست، مولود ترس هم نیست، مولود علاقه فطری انسان به نظم و عدالت هم نیست، دین اختراع طبقه حاکمه در مقابل طبقه محکوم است؛ تا وقتی که جامعه طبقاتی وجود دارد و لو آنکه علم به عرش هم برسد باز دین هست؛ جامعه اشتراکی به وجود بیاورید، طبقات را از میان ببرید، طبقات را که از میان بردید دین هم خود به خود از میان خواهد رفت؛ دین یک ابزاری است، یک دامی است، یک شبکهای است که طبقه حاکم نصب کرده است، وقتی خود آن طبقه از بین رفت ابزار کارش هم از میان میرود؛ خلاصه اینکه مساوات کامل برقرار کنید، دین از میان خواهد رفت.
این فرضیّه نیز نتوانست در دنیا برای خود جایی باز کند؛ زیرا از طرفی علما ثابت کردند دین از مالکیّت قدیمتر است، در دوران اشتراکی اوّلی هم دین بوده است، در همان دوران اشتراک اوّلیه و پیش از پیدایش جامعههای طبقاتی هم دین بوده است و پرستش وجود داشته؛ و از طرف دیگر این توجیه و تفسیر با واقعیّت تاریخ تطبیق نمیکند و تاریخ دوران گذشته حتّی خلاف این نظریّه را نیز نشان میدهد؛ دین همیشه از میان طبقات ضعیف و محکوم ظهور کرده است؛ رهبران دینی اشخاصی چون موسی بودهاند با گروهی زیر دست و بیچاره در مقابل قومی حاکم و مسلّط یعنی فرعون و فرعونیان.
وقتی پیغمبر اسلام ظهور کرد چه کسانی از او حمایت کردند؟ متنفّذین و پولدارها و رباخوارها؟ آنها همانها هستند که پیغمبر اکرم علیه آنها قیام کرد. قرآن اینها را با کلمه (ملأ) تعبیر میکند؛ یعنی اشراف. اینها همه مخالف بودهاند. اینهایی که این طبقه را تشکیل میدادند همان رهبران مخالفین آن حضرت بودند از قبیل ابو سفیان، ابو جهل، ولید بن مغیره. اینها همه از گردن کلفتان درجه اول عربستان بودهاند.
اما آنهایی که به عنوان یاران و گروندگان پیغمبر اکرم اسمشان را در تاریخ میبینیم از قبیل عمّار یاسر، ابوذر غفاری، سلمان پارسی، عبد اللَّه بن مسعود و نظایر آنها جزو طبقات زیر دست و محکوم و مظلوم اجتماع بودهاند.
تقریباً در یک سال و نیم پیش که خروشچف هنوز سقوط نکرده بود، در روزنامههای اطّلاعات و کیهان خبری را خواندم و اتّفاقاً همان وقت در سخنرانیای که در تهران داشتم آن را نقل کردم و گفتم (بخوانید و تعجّب کنید). آن وقت (بن بلّا) رئیس جمهور پیشین الجزایر هنوز بر سر کار بود. بن بلّا گفته بود (وقتی خروشچف به الجزایر آمد من به او گفتم که اسلام میتواند در شمال افریقا به عنوان نیروی محرّک و نیروی انقلابی عظیمی به کار رود. خروشچف تصدیق کرد و گفت بله، یک نفر دیگر هم از تئوریسینهای کمونیست که گویا از فرانسه یا ایتالیا به الجزایر آمده بود، او هم پذیرفته بود که اسلام در شمال افریقا میتواند عامل تحرّک اجتماع و عامل مبارزه با امپریالیسم بوده باشد). من این را در مجلس آن شب نقل کرده و گفتم آقایان اینها همان کسانی هستند که تا پنجاه سال پیش میگفتند دین افیون ملتهاست، اختراعی است که طبقه حاکم علیه طبقه محکوم کرده است، ولی حالا که اسلام را از نزدیک میبینند و یک مسلمان انقلابی مثل (بن بلّا) اسلام را برای آنها تشریح میکند، تصدیق میکنند که اسلام میتواند محرّک تاریخ باشد.
بنابراین، فرضیّه فوق هم راجع به مبدأ و منشأ پیدایش دین منسوخ شد و از بین رفت.
فرضیّهای هم فروید آورد. این فرضیّه را هم برای شما نقل میکنم. از نقل این فرضیّههای گوناگون حدّاقل اینقدر میتوانید استنباط کنید که در مغرب زمین در میان مخالفین دین، وحدت نظری وجود ندارد، هر یک از مخالفین چیزی مخصوص به خود گفته است.
فروید گفت: دین نه ناشی از ترس است، نه از جهل است، نه عکس العمل در مقابل بینظمیهاست و نه عاملی است در راه کسب امتیازات طبقاتی. او همان طوری که همه حوادث اجتماع را با غریزه جنسی تحلیل و توجیه میکرد، خواست دین را هم از این راه توجیه کند و نتیجتاً گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیّتهایی پیدا میکند که موجب میشود غریزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود. وقتی که آنجا رفت قیود اجتماعی جلویش را میگیرد که بیرون نیاید، امّا در آن صورت این محرومیّتها از راهها و به شکلهای دیگری بروز میکند که یکی از آنها دین است. دین ریشهاش تمایل جنسی است و نه چیز دیگر. او همچنین میگفت که ریشه اخلاق هم تمایلات جنسی است، علم هم ریشهاش جنسی است.
اگر از او میپرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعی از میان مردم خواهد رفت؟
میگفت: آزادی جنسی مطلق بدهید به طوری که هیچ محرومیّت جنسی وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت. امّا طولی نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد. شاگردهایش نیز از او نپذیرفتند. در همین جاست که نظریّه فطری بودن دین و اینکه دین جزو نهاد بشر است پیدا میشود.
نظریّه فطری بودن دین
در مورد فطری بودن دین، دانشمندان زیادی نظر دادهاند. یکی از آنها روان شناس بسیار معروف جهانی و شاگرد فروید، یونگ است. او میگفت اینکه آقای فروید میگوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش میکند درست است، ولی اینکه او خیال میکند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسیای که به شعور باطن گریختهاند میباشد بیاساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادّعای فروید صرفاً انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهایی ریخته شده و پر شده باشد نیست. به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست. او میگفت: فروید به قضیّه (روان ناخودآگاه) خوب پی برده بود، امّا بعداً به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل میگردد؛ خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده میروند آنجا و به آن ملحق میشوند؛ دین جزء اموری است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطری و طبیعی وجود دارد.
روان شناس و فیلسوف معروف امریکایی (ویلیام جیمز) کتابی نوشته که خیال میکنم به نام دین و روان چاپ شده. من چاپ شده آن را ندیدهام. در پنج یا شش سال پیش که یکی از دوستان آن را ترجمه کرده بود نسخه خطّی ترجمه را آورد پیش من که ببینمش؛ ترجمهاش را آن وقت خواندم. در آن موقع هنوز اسمی روی کتاب نگذاشته بود، شنیدهام حالا چاپ شده. ویلیام جیمز روان شناسی تجربی را به سبک مخصوص خود ابداع کرده است و روی مسائل روانی- مذهبی سالها مطالعه کرده، سالها افراد را، بیماران و غیر بیماران را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روی ایشان مطالعه کرده است. این شخص در کتاب خود میگوید:
(درست است که سرچشمه بسیاری از امیال درونی ما امور مادّی طبیعی است، ولی بسیاری از آنها هم از دنیایی ماورای این دنیا سرچشمه میگیرد.)
او همچنین میگوید:
(دلیل اینکه اصولا بسیاری از کارهای بشر با حسابهای مادّی جور در نمیآید همین است.)
میگوید:
(من در هر امر (مذهبی) همیشه نوعی وقار و صمیمیّت، وجد و لطف، محبّت و ایثار میبینم. حالات روانی- مذهبی خواصّی دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمیکند.)
میگوید:
(به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادّی، ما را با این دنیا پیوند میدهد، غرایز معنوی هم ما را با دنیای دیگر پیوند میدهد.) (
این مرد تعبیرات عجیبی دارد. گاهی میگوید:
(این فلسفههایی که بشر به وجود آورده (یعنی فلسفههای ماورای طبیعی) به منزله ترجمههایی است که انسان از زبان دیگری انجام داده باشد.)
یعنی اینهایی را که بشر خیال میکند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده، اینها در واقع ندای دل خود اوست؛ قلب او و دل او با زبان دیگری، با نور دیگری، با روشنایی دیگری آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفی داده است.
آلکسیس کارل جرّاح و فیزیولوژیست معروف فرانسوی که بعدها مقیم امریکا شده، همان شخصی که کتاب انسان موجود ناشناخته را که بسیار جالب و عمیق است نوشته و یک بار هم برنده جایزه نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد به نام نیایش که ترجمه هم شده است. او میگوید:
(دعا عالیترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است به سوی خدا.)
هم او میگوید:
(در وجدان انسان شعله فروزانی است که گاه و بیگاه انسان را متوجّه خطاهای خویش میکند، متوجّه گمراهیها و کج فکریهایش میسازد. همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجی که میرود باز میدارد.)
او میگوید:
(گاهی انسان در حالات معنوی خود جلال و ابّهت آمرزش را احساس میکند.)
در این زمینه گفتهها زیاد است. اینها را برای این گفتم که اوّلًا بدانید در میان خود منکرین دین، راجع به منشأ دین و اینکه دین ناشی از چیست، آیا ناشی از ترس است، ناشی از جهل است، و یا از چیز دیگری است، وحدت نظری وجود ندارد و ثانیاً بسیاری از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطری و طبیعی بودن حسّ دینی نظر دادهاند و آن را جزء لا ینفکّ وجود بشر به شمار آوردهاند.
در اینجا بد نیست نظریّه معروفترین دانشمند عصر ما را درباره حسّ دینی و مبنا و منشأ آن نیز برای شما نقل کنم. اخیرا مجموعهای منتشر شده است که حاوی یک سلسله نامه یا مقاله یا سخنرانی از فیزیسین و ریاضیدان معروف و بزرگ عصر ما آلبرت اینشتاین است. در این مجموعه فصلی دارد تحت عنوان (مذهب و علوم). در اینجا اینشتاین نظر خود را درباره مذهب و وظیفهای که علوم و هنرها در زمینه مذهب دارند بیان میکند. این دانشمند مدّعی است که احساسات موجود مذهب متفاوت است، علّت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمیتوان یکسان دانست. او میگوید:
(برای یک انسان ابتدائیترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض- ایجاد کننده زمینه مذهبی است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود موجودات کم و بیش شبیهی میسازد. این موجودات را با دست و فکر خود میسازد و بعد از این آفریدن به این فکر میافتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایی که در این مذهب پرستیده میشود خدای واقعی نیست، منجر به نوعی بتپرستی میشود.)
میگوید:
(خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد میبیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان میمیرند، یک یک اطراف او را خالی میگذارند، پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّکاء و امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد میکند.)
به عقیده اینشتاین خدایی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست. صفاتی که برای او فرض میشود همه صفات انسانی است. کتاب مذهبی یهودیان و همچنین انجیل اینچنین خدایی را معرّفی میکنند. این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است. آنگاه چنین میگوید:
(ولی فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلی از افراد و اجتماعات یافت میشوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام دریافتهاند که واقعاً دارای خصائص و مشخّصات بسیار عالی و تفکّرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیّت عقیده نیستند.)
مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتی که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است؛ افرادی هم در همان جماعات یافت میشوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال او هست در نظر میآورند و پرستش مینمایند. آنگاه چنین میگوید:
(یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمیشود. من آن را (احساس مذهبی آفرینش یا وجود) مینامم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملًا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر میکند نیست. در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیدهها در طبیعت و افکار تظاهر مینماید پی میبرد. او وجود خود را یک نوع زندان میپندارد چنانکه میخواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد ...)
مطابق این بیان در انسان- و حدّاقل در افراد رشد یافته انسانها- چنین احساسی وجود دارد که میخواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستی رساند. در انسان میلی وجود دارد که آرام نمیگردد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستی متّصل ببیند. این همان است که قرآن کریم فرموده است:
الَّذینَ امَنوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ، الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ .
تنها با یاد خدا و جای گرفتن خدا در قلب است که دل آدمی آرامش خویش را باز مییابد.
مولوی معنوی ما این عشق و احساسی را که اینشتاین (احساس آفرینش) نام نهاده است، چه خوب و عالی در هفت قرن قبل از اینشتاین بیان کرده است:
جزءها را رویها سوی کل است
بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا به دریا میرود
از همانجا کامد آنجا میرود
از سرِ که سیلهای تند رو
وز تن ما جان عشق آمیز رو
من نمیدانم ما چه جور آدمهایی هستیم! همین قدر که کسی در یک جا نوشت دین به طور کلّی ناشی از ترس یا جهل است خیال میکنیم همان طوری که کشف شده آب ترکیبی از اکسیژن و ئیدروژن است و در لابراتوارهای معظم دنیا هم مسلّم و قطعی شده است، این مطلب هم که دین ناشی از ترس یا جهل است به همین صورت است.
نه آقا، اینطور نیست. اگر اندک توجّهی بکنید میبینید حتی در میان خود منکرین دین راجع به اینکه دین از چه ناشی شده و از کجا آمده، وحدت نظری وجود ندارد.
نظریّات مختلفی از طرف آنها ابراز شده و همه رد شده است. حتّی اکثریّت دانشمندان امروز (توحید) را پذیرفتهاند، اصول دین را پذیرفتهاند. اگر دین حقیقتاً مولود جهل بوده آیا معنی داشت که اینشتاین دانشمندترین انسان عصر حاضر هم خداپرست باشد؟! نه تنها او که دانشمندترین انسان عصر خود بود، بلکه دنیای علم به سوی قبول فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها ، پیش میرود.
دین سرمایه زندگی
اما قسمت دوم. باید عرایضم را خیلی کوتاه کنم. قسمت دوم اینکه بگوییم چگونه دین تأمین کننده خواستههای بشر است و جانشین هم ندارد؟ زمانی خیال میکردند اگر تمدّن پیشرفت کرد دیگر جایی برای دین نیست. امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدّن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمیکند. بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است. همین قدر که ابدیّت به فکر بشر میآید، به جهان دیگر پیوند پیدا میکند.
این قدرت فکری و تصوّری در او احساسات و تمایلات ابدیّت خواهی به وجود میآورد. پیدایش این گونه تصوّرات وسیع و گسترده و پیدایش این گونه تمایلات و خواستههای عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده انسان به هیچ وجه جور نمیآید؛ یعنی وقتی که از یک طرف آن تصوّرات و تمایلات عظیم را در خود احساس میکند و از طرف دیگر به ساختمان محدود و فانی شونده و زودگذر مادّی خود مینگرد، میبیند اشتهای لقمهای در او پیدا شده که به اصطلاح برای دهانش خیلی بزرگ است، آرزوی کلاهی را پیدا کرده است که نه تنها برای سر او، بلکه برای سر چرخ و فلک هم گشاد است. اینجاست که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت کنندهای میان آرزوها و خواستهها از یک طرف و استعداد جسمانی خود از طرف دیگر میبیند. تصوّر محرومیّت از ابدیّت او را خرد میکند، غبطه میبرد به حال حیوانات که حدود فکرشان با حدود استعداد جسمانیشان منطبق است، درباره بقاء و ابدیّت فکر نمیکنند تا آرزویش در دلشان پیدا شود و از تصوّر رسیدن به آن آرزو و از تصور فنا و نیستی رنج ببرند.
راستی هم اگر بنا بشود انسان فانی شونده باشد، عدم تعادل و عدم تناسب عجیبی میان افکار و تمایلات روحیاش از یک طرف و استعداد و تواناییاش از طرف دیگر وجود دارد؛ این سؤال پیش میآید که اگر بناست این موجود مات و فات شود این تفکّرات و تصوّرات و تمایلات وسیع و پهناور چقدر بیهوده و موذی و خرد کننده است.
بسیاری از تلاشهای بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آرزو است ولی البتّه به صورت غیر منطقی؛ خیال میکند اگر کاری کند که نامش، مجسّمهاش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند خودش جاوید مانده است و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است. بسیاری از جنایتها را بشر برای رسیدن به این نوع جاودانه شدن انجام میدهد، امّا کیست که در همان وقت نداند که این تلاشها بیهوده است، من که نیست و نابود باشم، شهرت و نام من چه لذّتی میتواند برای من داشته باشد؟!
لذّت از شهرت و افتخار و نام و عنوان، فرع بر بقاء و حیات خود من است.
تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین میکند احساسات و عقاید مذهبی و پرستش است.
مرحوم فروغی در جلد دوم کتاب آیین سخنوری سخنرانیها و خطابههای بزرگی را که در دنیا ایراد شده ترجمه کرده است. در بین آنها چند خطابه از ویکتور هوگو نویسنده معروف فرانسوی است. هوگو در یکی از خطابههای خیلی عالیاش میگوید:
(راستی اگر انسان اینطور فکر کند که عدم است و بعد از این زندگی نیستی مطلق است، دیگر اصلًا برای او زندگی ارزشی نخواهد داشت. آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذّت بخش میسازد، کار او را مفرّح میسازد، به دل او حرارت و گرمی میبخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع میکند، همان چیزی است که دین به انسان میدهد، یعنی اعتقاد به جهان ابدیّت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اینکه تو ای بشر! فانی نیستی و باقی خواهی بود، تو از این جهان بزرگتری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقّتی است، این جهان فقط یک گاهواره است، برای دوران کودکی توست، دوران بیشتر دوران دیگری است.)
از تولستوی حکیم معروف روسی میپرسند: ایمان چیست؟ آن را برای ما تعریف کن. میگوید: (ایمان همان چیزی است که انسان با آن زندگی میکند؛ سرمایه زندگی است). واقعاً عجب جمله ساده و پرمغزی است.
ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی میکند. شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکّر یک عدّه سبک مغز بیخبر و بیاطّلاع که خیال میکنند دین برای بشر (سربار) است، بیدینی نوعی آزادی و سبکباری است! اینها خیال میکنند پایبند نبودن به هر چیزی نامش آزادی است، بنابراین پایبند نبودن به عقل و انسانیّت و اخلاق و شرافت چون بالاخره هر چه هست پایبند نبودن است سبکباری و آزادی است. امّا این حکیم عالیقدر روسی چقدر خوب ارزش (سرمایه) های معنوی را درک کرده است؛ او نمیگوید ایمان (سربار) است، میگوید (سرمایه است). من هنگامی که این سخن تولستوی را دیدم به یاد شعر معروف ناصر خسرو افتادم آنجا که به فرزندش خطاب کرده میگوید:
ز دنیا روی زی دین کردم ایراک
مرا بیدین جهان چه بود و زندان
مرا پورا ز دین ملکی است در دل
که آن هرگز نخواهد گشت ویران
دین، پشتوانه اخلاق و قانون
رکن اساسی در اجتماعات بشری اخلاق است و قانون. اجتماع قانون و اخلاق میخواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است.
اینکه میگویند اخلاق بدون پایه دینی هم استحکامی خواهد داشت، هرگز باور نکنید؛ درست مثل اسکناس بدون پشتوانه است که اعتباری ندارد، مثل اعلامیّه حقوق بشر است که فرنگیان منتشر کردند و میکنند و خودشان هم قبل از دیگران علیه آن قیام کرده و میکنند، چرا؟ چون متّکی به ایمانی که از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نیست.
ژرژبیدو که زمانی خودش رهبر سوسیالیستهای فرانسه بود وقتی که خواستند به الجزایر استقلال بدهند آمد جزو سازمانهای آدمکشی قرار گرفت که چرا به اینها استقلال میدهید! بلی اینها هستند امضا کنندگان اعلامیّه حقوق بشر و ...
قانون هم همین طور است. آزادی چطور؟ آزادی هم همین طور است. تمام مقدّساتی که اجتماع بشر دارد: عدالت، مساوات، آزادی، انسانیّت و همدردی، هر چه که به فکر شما برسد، تا پای دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمیکند.
آلکسیس کارل میگوید:
(مغزها خیلی پیش رفته اما افسوس که دلها هنوز ضعیف است. دل را فقط ایمان قوی میکند.)
تمام مفاسد بشریّت از این است که مغزها نیرومند شده و دلها ضعیف و ناتوان باقی ماندهاند. آیا تمدّن چه میکند؟ تمدّن برای انسان ابزار میسازد، ابزارهای خوب، انصافاً ابزارهای خوب اختراع میکند، امّا آدمها را چطور؟ چه چیز میتواند آدمها را عوض کند؟ چه چیز میتواند به آدمها هدفهای مقدّس و عالی بدهد؟ چه چیز است که میتواند ارزشهای بشری را عوض کند؟ کاری کند که همدردی و صاحبدلی تا بدان حد ارزش داشته باشد که از صمیم قلب بگوید:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی
انسانیّت مساوی است با دین و ایمان، و اگر دین و ایمان نباشد، انسانیّتی نیست.
اشکالات
خوب، دیگر عرایض خود را باید خاتمه دهم. مطالبی بود که دیگر تفصیلًا به بیان آنها نمیرسم، از آن جمله اینکه اگر دین فطری است چرا گروههایی از مردم از دین خارج میشوند؟ راجع به این موضوع اندکی شرح میدهم: این مطلب خود مطلبی است که علل اعراض گروه زیادی از مردم از دین چیست؟ این سؤال مخصوصاً برای کسانی که توجّه به خدا و دیانت را امری فطری میدانند بیشتر طرح میشود. حتّی بعضی این سؤال را با تعجّب طرح میکنند. ما نخست سخن یکی از دانشمندان امریکایی را در این زمینه نقل میکنیم، بعد نظر خود را بیان خواهیم کرد. ذکر این مطلب از آن جهت لازم است که در یافتن راه اصلاح اجتماع به ما کمک مینماید.
در کتاب اثبات وجود خدا که مجموعه مقالاتی است از عدّهای دانشمندان درباره خدا، مقالهای است تحت عنوان (به کار بردن روشهای علمی) از یک دانشمند امریکایی به نام (والتر اسکارلندبرگ). این مرد در مقدّمه گفتار خود درباره علّت عدم ایمان بعضی از دانشمندان به خدا بحث میکند، میگوید:
(اینکه توجّه بعضی از دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به درک وجود خدا نمیشود علل متعدّدی دارد که ما از آن جمله دو علّت را ذکر میکنیم:
نخست اینکه غالباً شرایط سیاسی استبدادی یا کیفیّت اجتماعی و یا تشکیلات مملکتی، انکار وجود صانع را ایجاب میکند. دوم اینکه فکر انسانی همیشه تحت تأثیر بعضی اوهام قرار دارد و با آنکه شخص از هیچ عذاب روحی و جسمی بیم نداشته باشد باز فکر او در اختیار و انتخاب راه درست کاملًا آزاد نیست. در خانوادههای مسیحی اغلب اطفال در اوائل عمر به وجود خدایی شبیه انسان ایمان میآورند مثل اینکه بشر به شکل خدا آفریده شده است. این افراد هنگامی که وارد محیط علمی میشوند و به فرا گرفتن و تمرین مسائل علمی اشتغال میورزند این مفهوم انسانی شکل و ضعیف خدا نمیتواند با دلائل منطقی و مفاهیم علمی جور در بیاید و بالنتیجه بعد از مدّتی که امید هر گونه سازش از بین میرود مفهوم خدا نیز به کلّی متروک و از صحنه فکر خارج میشود. علّت مهمّ این کار آن است که دلائل منطقی و تعریفات علمی، وجدانیّات یا معتقدات پیشین این افراد را عوض نمیکند و احساس اینکه در ایمان به خدا قبلًا اشتباه شده و همچنین عوامل دیگر روانی باعث میشوند که شخص از نارسایی این مفهوم بیمناک شود و از خداشناسی اعراض و انصراف حاصل کند.)
این دانشمند دو علّت برای اعراض از دین و خدا ذکر کرده است: یکی نامساعد بودن بعضی از محیطهای اجتماعی که الزاماً ماتریالیسم را یک عقیده رسمی میشناساند. دیگر سوء تفاهمی که در مسأله خدا برای دانشمندان پیدا میشود. علّت این سوء تفاهم آن است که فکر و عقیده خدا را در کودکی از کسانی فرا میگیرد که مدّعی خداشناسی هستند ولی خدا را نمیشناسند. ذات خدا و صفات خدا و طرز دست اندرکار بودن خدا در کار عالم را طوری تعلیم میکنند که با عقل و علم و منطق جور نمیآید؛ یک مفهوم نامعقولی از خدا و دین به مردم تعلیم میکنند. بدیهی است که دانشمند پس از آنکه با عقل و علم و منطق آشنا شد نمیتواند معانی و مفاهیم نامعقول و غیر منطقی را بپذیرد. ناچار آن ایمان نامعقول جای خود را در ذهن دانشمند به انکار و نفی میدهد و چون میپندارد عقیده به خدا جز به همان شکل غیر منطقی نباید باشد منکر خدا میشود.
این سخن، سخن بسیار درستی است. مسلّماً علّت انکار و اعراض بسیاری از افراد تحصیل کرده این است که مفاهیم مذهبی و دینی به طرز صحیحی به آنها تعلیم نشده است. در واقع آن چیزی که آنها انکار میکنند مفهوم واقعی خدا و دین نیست، چیز دیگری است.
افرادی مانند من که با پرسشهای مردم درباره مسائل مذهبی مواجه هستیم کاملًا این حقیقت را درک میکنیم که بسیاری از افراد تحت تأثیر تلقینات پدران و مادران جاهل یا مبلّغان بیسواد، افکار غلطی در زمینه مسائل مذهبی در ذهنشان رسوخ کرده است و همان افکار غلط اثر سوء بخشیده و آنها را درباره حقیقت دین و مذهب دچار تردید و احیاناً انکار کرده است. از این رو کوشش فراوانی لازم است صورت بگیرد که اصول و مبانی مذهبی به صورت صحیح و واقعی خود به افراد تعلیم و القا شود.
این بنده شخصاً سالهاست که این مطلب را احساس کردهام و وظیفه خود دانستهام که فعّالیتهای مذهبی خود را تا حدودی که توانایی دارم در راه تعلیم صحیح و معقول مفاهیم دینی و مذهبی متمرکز کنم. تجربه نشان داده است که اینگونه فعّالیتها بسیار ثمر بخش است.
ولی علّت اعراض از دین منحصر به اینها نیست، علّتهای دیگر هم در کار است.
یکی از چیزهایی که موجب اعراض و تنفّر مردم از خدا و دین و همه معنویّات میشود آلوده بودن محیط و غرق شدن افراد در شهوت پرستی و هواپرستی است.
محیط آلوده همواره موجبات تحریک شهوات و تن پروری و حیوان صفتی را فراهم میکند. بدیهی است که غرق شدن در شهوات پست حیوانی با هر گونه احساس تعالی، اعمّ از تعالی مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری، منافات دارد، همه آنها را میمیراند. آدم شهوت پرست نه تنها نمیتواند احساسات عالی مذهبی را در خود بپروراند، احساس عزّت و شرافت و سیادت را نیز از دست میدهد، احساس شهامت و شجاعت و فداکاری را نیز فراموش میکند. آنکه اسیر شهوات است جاذبههای معنوی، اعمّ از دینی و اخلاقی و علمی و هنری، کمتر در او تأثیر دارد. لهذا اقوام و ملّتهایی که تصمیم میگیرند روح مذهب و اخلاق و شهامت و شجاعت و مردانگی را در ملّتی دیگر بکشند وسائل عیّاشی و شهوترانی و سرگرمیهای نفسانی آنها را فراهم و تکمیل میکنند.
در تاریخ اندلس اسلامی یعنی اسپانیای فعلی میخوانیم که نقشهای که مسیحیان برای تصرّف اندلس و بیرون کشیدن آن از دست مسلمین کشیدند این بود که به صورت دوستی و خدمت، وسائل عیّاشی برای آنها فراهم کردند: باغها و بوستانها وقف ساختن شراب و نوشانیدن مسلمین شد. دختران زیبا و طنّاز در خیابانها به دلربایی و عاشق سازی پرداختند. سرگرمیهای شهوانی از هر جهت فراهم شد و روح ایمان و جوانمردی مرد. پس از این جریان بود که توانستند مسلمانان را بیدرنگ از دم تیغ بگذرانند.
استعمار غرب نیز این برنامه را در قرون اخیر به صورت دقیقی در کشورهای اسلامی اجرا کرد. به هر حال غرق شدن در شهوات حیوانی عامل دیگری است برای اینکه تعالی دینی در وجود بشر ضعیف و احیاناً منفور گردد.
در زبان دین این مطلب اینطور بیان شده که وقتی دلها را کدورت و تیرگی و قساوت میگیرد نور ایمان در دلها راه نمییابد (إنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ).
یکی دیگر از موجبات اعراض و روگرداندن از دین، جنگ و ستیزی است که برخی از داعیان و مبلّغان دینی بیخرد میان دین و سایر غرایز فطری و طبیعی بشر ایجاد میکنند و دین را به جای اینکه مصلح و تعدیل کننده غرایز دیگر معرفی کنند آن را ضد و منافی و دشمن سایر فطریّات بشر معرّفی میکنند.
این مطلب احتیاج به توضیح دارد. بشر فطریّات زیادی دارد. در سرشت بشر تمایل به بسیار چیزها نهاده شده است. همه این تمایلات مربوط به اموری است که بشر در سیر تکاملی خود به آنها احتیاج دارد؛ یعنی هیچ تمایل بیهوده و لغوی که احتیاج به کشتن و میراندن داشته باشد در وجود بشر نهاده نشده است، همچنانکه هیچ عضو لغو و بیهودهای در بدن بشر خلق نشده است. در سرشت انسان تمایلات زیادی هست، از آن جمله است تمایل به ثروت، تمایل به محبوبیّت اجتماعی، تمایل به علم و حقیقت جویی، تمایل به تشکیل خانواده و انتخاب همسر و امثال اینها. تمایل دینی نیز یکی از تمایلات طبیعی انسان است. هیچیک از این تمایلات با یکدیگر سر جنگ ندارند. بین آنها تضادّ و تناقض واقعی نیست. هر کدام از آنها سهمی و حظّی و بهرهای دارد. اگر سهم و حظّ و بهره هر یک از آنها به عدالت داده شود هماهنگی کامل میان آنها برقرار میشود. ناهماهنگی و ناراحتی و جنگ و ستیز آنگاه بر میخیزد که انسان بخواهد سهم بعضی از آنها را به دیگری بدهد، یکی را گرسنه نگهدارد و دیگری را بیش از حدّ لازم اشباع نماید. یکی از مختصّات دین اسلام این است که همه تمایلات فطری انسان را در نظر گرفته، هیچکدام را از قلم نینداخته و برای هیچکدام سهم بیشتری از حقّ طبیعی آنها نداده است. معنی فطری بودن قوانین اسلامی هماهنگی آن قوانین و عدم ضدّیت آنها با فطریّات بشر است؛ یعنی اسلام گذشته از اینکه از نظر ایمان و پرستش خدا پرورش دهنده یک احساس فطری است، از نظر قوانین و مقرّرات نیز با فطرت و طبیعت و احتیاجات واقعی بشر هماهنگ است.
بعضی از مقدّسمآبان و مدّعیان تبلیغ دین، به نام دین با همه چیز به جنگ بر میخیزند؛ شعارشان این است: اگر میخواهی دین داشته باشی پشت پا بزن به همه چیز، گرد مال و ثروت نگرد، ترک حیثیّت و مقام کن، زن و فرزند را رها کن، از علم بگریز که حجاب اکبر است و مایه گمراهی است، شاد مباش و شادی نکن، از خلق بگریز و به انزوا پناه ببر، و امثال اینها. بنابراین اگر کسی بخواهد به غریزه دینی خود پاسخ مثبت بدهد باید با همه چیز در حال جنگ باشد. بدیهی است وقتی که مفهوم زهد، ترک وسائل معاش و ترک موقعیّت اجتماعی و انزوا و اعراض از انسانهای دیگر باشد؛ وقتی که غریزه جنسی پلید شناخته شود و منزّهترین افراد کسی باشد که در همه عمر مجرّد زیسته است؛ وقتی که علم دشمن دین معرّفی شود و علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهاشان زیر گیوتین برود مسلّماً و قطعاً مردم به دین بدبین خواهند شد.
مربّیان دین باید اوّل بکوشند خودشان عالم و محقّق و دین شناس بشوند و به نام دین مفاهیم و معانی نامعقولی در اذهان مردم وارد نکنند که همان معانی نامعقول منشأ حرکتهای ضدّ دینی میشوند، ثانیاً در اصلاح محیط بکوشند و از آلودگیهای محیط تا حدود امکان بکاهند، ثالثاً از همه مهمتر و بالاتر اینکه به نام دین و به اسم دین با فطریّات مردم معارضه و مبارزه نکنند؛ آن وقت است که خواهند دید مردم یَدْخُلونَ فی دینِ اللَّهِ افْواجاً .
با ذکر دعایی سخن خود را خاتمه میدهم. دعا به قول آلکسیس کارل پرواز روح است. آقایان خیال نکنند دعا کهنه میشود، یا تمدّن و تجدّد ایجاب میکند که دعا نکنند. خیر، دعا اظهار عبودیّت است، امتناع از دعا استکبار بر خداوند متعال است که زشتترین استکبارهاست (وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعونی أسْتَجِبْ لَکُمْ إنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلونَ جَهَنَّمَ دَاخِرینَ) . دعا کمال انسانیّت است، دعا برقرار شدن پیوند بنده با خداست. پیوند خدا با بنده قطع ناشدنی است؛ از آن سر همیشه ارتباط هست؛ با دعا از این طرف نیز پیوند و ارتباط برقرار میشود و زمینه فیض گیری فراهمتر میگردد، و انسان در حال دعا با باطن و ضمیر خود متوجّه آفریننده و مبدأ و نقطهای که از آنجا آمده، میشود و از او استمداد میکند و سعادت و سلامت و توفیق میطلبد، مغفرت و آمرزش مسألت میکند.
دعای من یک جمله بیشتر نیست: خدایا! به همه ما اراده و همّت عنایت فرما که از این برنامه سعادت بخش اسلامی که از جانب تو طرح شده و به وسیله خاتم پیامبران تو به ما رسیده است بهره ببریم و استفاده کنیم و به آن عمل نماییم.
چه خوب گفته اقبال لاهوری:
به منزل کوش تو همچو مه نو
در این نیلی فضا هر دم فزون شو
مقام خویش اگر خواهی در این دیر
به حق دل بند و راه مصطفی رو
منبع:مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج3، ص 389 به بعد
- [سایر] علل پیدایش فرقههای مختلف در بین مسلمانان، چیست؟
- [سایر] در باب اسلام،توسعه و ارتباط با دین مقدمهای را بیان کنید؟
- [سایر] علل نارسایی نظریه های غربی ها در تحلیل انقلاب اسلامی چه بود؟ عامل اصلی پیدایش انقلاب اسلامی؟
- [سایر] علل دین گریزی جوانان چیست؟
- [سایر] علل انحراف در دین زرتشت چیست؟
- [سایر] اسلام دین وحدت است، پس علت پیدایش مذاهب چیست؟
- [آیت الله بروجردی] هرگاه زیدی طلبی از عمروی داشته و عمرو مدیون وفات نموده، آیا در صورت فقیر بودن مدیون، از باب زکات یا مظالم میتوان دین را حساب نمود؟ و اگر به قدر ادای دین ترکه دارد و لیکن ورثه حاضر برای ادای دین او نیستند، آیا باز هم میتواند ذمّه عمرو مدیون را از باب زکات بری نماید یا خیر؟
- [سایر] علل و آثار دین گریزی جوانان چیست؟
- [سایر] آیا تنوع طلبی جنسی در مردها، طبیعی است یا خیر؟ آیا یک نوع بیماری است؟ علل و زمینه های پیدایش آن چیست؟
- [سایر] آیا بحثهای کلامی که مبنای پیدایش فرقه بوده است به معنای بدعتگذاری در دین است؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] چیزی را که افراد مستحق از باب خمس یا زکات می گیرند خمس ندارد، هر چند از مخارج سالشان به عللی زیاد بیاید،ولی اگر از مالی که از این طریق به او رسیده منفعتی ببرد، مثلاً از درختی که از باب خمس به او داده شده میوه ای به دست آورد باید خمس آن مقداری که از مخارج سالش زیاد آمده بپردازد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] چیزی را که افراد مستحق از باب خمس یا زکات می گیرند خمس ندارد، هر چند از مخارج سالشان به عللی زیاد بیاید،ولی اگر از مالی که از این طریق به او رسیده منفعتی ببرد، مثلاً از درختی که از باب خمس به او داده شده میوه ای به دست آورد باید خمس آن مقداری که از مخارج سالش زیاد آمده بپردازد.
- [آیت الله مظاهری] اجرای حدود الهی وظیفه حاکم شرع است و دیگران حقّ دخالت ندارند. و در باب حدود به اندک شبهه، باید از اجرای حدّ خودداری شود.
- [آیت الله مکارم شیرازی] کسی که از سید نیازمندی طلبکار است می تواند طلب خود را از باب خمس حساب کند، ولی در مورد سهم امام باید به اجازه حاکم شرع باشد.
- [آیت الله اردبیلی] با عقد ازدواج، زن به مرد و مرد به زن حلال میشوند. عقد ازدواج بر دو قسم است: =============================================================================== 1 وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، باب 1 از (أبواب مقدّمات النکاح)،ج20،ص13 و ما بعد آن. 2 نور(24):32. 3 وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، باب 3 از (أبواب مقدّمات النکاح)،ح4 و 5،ج20،ص22 و 23. 4 همان، باب 8،ح8،ص40. 5 همان، باب 27،ح2 و 3،ص72 و 73. اوّل: (عقد دائم) و آن عقدی است که مدّت ندارد و به واسطه آن زن و مرد تا پایان زندگی به هم حلال میشوند و همسری را که به این صورت عقد میشود، (همسر دائم) میگویند. دوم:(عقد موقّت) و یا (مُتْعه) و آن عقدی است که با آن زن و مرد به طور موقّت و تا زمان محدودی به هم حلال میشوند و زنی را که به این صورت عقد میشود، (همسر موقّت) میگویند.
- [آیت الله اردبیلی] اگر کالایی را به انگیزه گرانتر شدن از دسترس مردم دور نگاه دارد، ولی آن کالا توسط دیگران به مردم عرضه شود و به گونهای نباشد که آنان در مضیقه و سختی قرار گیرند، در این صورت احتکار صادق نیست. =============================================================================== 1 وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، باب 3 از (أبواب آداب التّجارة)،ح2 و 4،ج17،ص386 و 387. 2 همان، باب 27،ح1، 3، 6، 11 و 13،ص423 - 427.
- [آیت الله اردبیلی] کسی که نشانههای مرگ را در خود میبیند، اگر خمس و زکات و =============================================================================== 1 وسائل الشیعة، باب 1 از (کتاب الوصایا)،ح2 و 3 و باب 3،ح1،ج19،ص257 و 258 و 260 و 261. مظالم بدهکار باشد، باید فوراً بدهد و اگر نتواند بدهد، چنانچه از خودش مال داشته باشد یا احتمال دهد که کسی آنها را ادا نماید، باید وصیّت کند و همچنین است اگر حجّ بر او واجب باشد.
- [آیت الله اردبیلی] اگر انسان نداند معاملهای که انجام داده صحیح است یا باطل، نمیتواند در مالی که گرفته تصرّف نماید؛ ولی چنانچه در هنگام معامله، احکام آن را میدانسته و بعد از معامله در صحّت آن شک کرده، تصرّف او در آن مال اشکال ندارد و =============================================================================== 1 وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، کتاب التجارة، باب 1 از (أبواب مقدّماتها)،ج17،ص9 - 13. 2 همان، باب 4،ح5،ص21. 3 همان، (أبواب آداب التجارة)،ص381 به بعد. معامله صحیح است.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر انسان در دریا فرو رود و حیوانی را بیرون آورد و در شکم آن جواهری پیدا کند که قیمتش هیجده نخود طلا یا بیشتر باشد چنانچه آن حیوان مانند صدف باشد که نوعاً در شکمش جواهر است باید خمس آن را بدهد و اگر آن حیوان اتفاقاً آن جواهر را بلعیده باشد، از این باب خمس ندارد بلکه از باب ارباح مکاسب باید تخمیس شود.
- [آیت الله بروجردی] بعضی از واجبات نماز رکن است؛ یعنی اگر انسان آنها را به جا نیاورد، یا در نماز اضافه کند، عمداً باشد یا اشتباهاً، نماز باطل میشود و بعضی دیگر [از واجبات] رکن نیست؛ یعنی اگر عمداً کم یا زیاد شود نماز باطل میشود و چنانچه اشتباهاً کم یا زیاد گردد نماز باطل نمیشود.