نمی دونم ان شاء الله که مشکل از من باشه، اینکه نمی تونم سیاق نوشته های استاد مطهری(ره) رو درک کنم اصلا در حین خوندن کتاب ایشون چون چیز زیادی نمی فهمم خیلی کلافه می شم حتی آخرین بار گریه ام گرفت. تقریبا با کتابای دیگه این مشکل رو ندارم حتی اگه کتابای درسیم این مشکل رو داشته باشه سعی می کنم یه نویسنده دیگه پیدا کنم اما شهید مطهری(ره) رو چه کنم؟ شما دوست عزیز نیاز دارید در روش مطالعه خود به چند نکته راه گشا توجه کنید : 1. به قول آدریل جانسون، خوب کتاب خواندن را نمیتوان از خواص مادرزادی دانست. برای قرائت، بدون شک پرورش خاصی لازم است. 2. بهترین روش کتابخوانی در مجموع روشی است که خواننده در این کار بتواند زیباییهای چیزی را که میخواند دریابد و به هنگام لزوم معایب آنها را بفهمد و این البته از راه پرورش و ممارست حاصل میگردد. 3. در معانی کلماتی که برای نخستین بار به آنها بر میخورید دقت کنید. بیهوده تصور نکنید که سیاق مطلب آن معانی را برای ما کشف میکند. همان زمان بهترین وقت برای رفتن به سراغ فرهنگ لغت است. 4. امیل فاگه، نویسنده فرانسوی، عقیده دارد که باید در خواندن کتاب استقامت داشته باشیم. استقامت لجاجت نیست بلکه نوعی بردباری است که ذوق ما را میپرورد و درک ما را عمیق میکند. 5. مون تنی، دانشمند شهیر فرانسوی، در باره انتخاب کتاب و روش کتابخوانی نظرهایی بسیار بدیع و زیبا دارد. یکی از این عقاید آن است که برای وصول به عمق معنای یک کتاب خوب باید آن را دوبار بخوانیم و با آن تماس دائمی داشته باشیم. یک اثر پربها ما را مدتها سعادتمند میسازد. نمیتوانیم با یک بار خواندن به این درجه از خوشبختی برسیم؛ هر چند در این یکبار دقت فوق العاده به کار بریم. 6. همچنین وی معتقد است، اگر بخواهیم از کتابی که خواندهایم نظر صائبی پیدا کنیم باید راجع به آن گفت و گو کنیم. کتب خوب باب گفتوگوهای پرثمر را به روی ما میگشایند. این همان چیزی است که ما آن را مباحثه مینامیم. 7. در کتاب (500 نکته درباره مطالعه) آمده است که یکی از روشهای خوب مطالعه استفاده از یادداشت برداری است. فقط توجه کنید که به جای یادداشت، رونویسی نکنید! طرحهای گوناگون بریزید. نکات مهم یادداشت را برجستهتر بنویسید. اگر مطلبی را درک نمیکنید، به صورت سؤال یادداشت بردارید. 8. در کتاب (روشهای تسریع در خواندن و درک) پیشنهاد شده است هنگام مطالعه ابتدا خلاصه مطلب را که اغلب در ابتدای مقاله یا کتاب آمده است، بخوانید. سپس عنوانها و فهرست اجمالی کتاب را مطالعه کنید سپس چند سطر از ابتدای هر عنوان را مطالعه کنید؛ زیرا مهمترین مطالب معمولاً در همین خطوط اولیه هستند. در نهایت سایر توضیحات و تفاسیر کتاب را بر اطلاعات خود بیفزایید. 9. از همان زمان مطالعه، برای به کار بستن آنچه میآموزید برنامهریزی کنید. به قول تولد: (مطالعه و عمل نکردن مانند شخم زدن و بذر نپاشیدن است). 10. بیکن جمله زیبایی در این باره دارد: (برخی کتب را باید چشید، بعضی دیگر را باید بلعید و قلیلی را هم باید جوید و هضم کرد!. توصیه می کنیم در مورد مطالعه کتاب های شهید مطهری سیر مطالعاتی از آسان به سخت داشته باشید این مشکل رفع خواهد شد انشاالله. یکی از بهترین شیوههای این برنامه که امروزه مورد توجّه قرار گرفته، سیر مطالعاتی (آسان به مشکل) است. ما سعی نمودهایم ضمن دستهبندی آثار شهید مطهری قدس سره به چند بخش، شیوه فوق را نیز رعایت نموده باشیم: الف) بخش سیره معصومین و بزرگان ( شامل کتابهای: 1- داستان راستان، 2- سیری در سیره نبوی(ص)، 3- سیری در سیره ائمّه اطهار علیهم السلام، 4- جاذبه و دافعه علیعلیه السلام، 5- حماسه حسینی، 6- سیری در نهج البلاغه،7- پیامبر امّی) ب) بخش گفتارها ( شامل کتابهای 8- ده گفتار، 9- پانزده گفتار، 10- بیست گفتار، 11- حکمتها و اندرزها) پ) بخش انسانشناسی ( شامل کتابهای 12- ولاءها و ولایتها، 13- امدادهای غیبی در زندگی بشر، 14- تکامل اجتماعی انسان، 15- نبرد حقّ و باطل، 16- فطرت) ت) بخش اخلاقی تربیتی ( شامل کتابهای 17- آزادی معنوی، 18- تعلیم و تربیت در اسلام، 19- انسان کامل، 20- عرفان حافظ، 21- فلسفه اخلاق) ث) بخش زنان (شامل کتابهای 22- نظام حقوق زن در اسلام، 23- مسأله حجاب، 24- پاسخهای استاد، 25- اخلاق جنسی) ج) بخش سیاسی اجتماعی (شامل کتابهای 26- اسلام و نیازهای زمان، 27- احیای تفکر اسلامی، 28- جهاد، 29- قیام و انقلاب مهدیعلیه السلام، 30- پیرامون جمهوری اسلامی، 31- پیرامون انقلاب اسلامی) چ) بخش تاریخ (شامل 32 کتابهای - نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، 33- خدمات متقابل اسلام و ایران، 34- فلسفه تاریخ) ح) بخش جهان بینی (35- شامل 6 جلد مقدمهای بر جهان بینی اسلامی که مقام معظم رهبری (دام ظله) در مورد آنها فرمودهاند: اعتقاد من این است که طلاّب باید کتابهای جهان بینی شهید مطهری را مباحثه کنند) خ) بخش اصول عقاید (شامل کتابهای 36- توحید، 37- عدل الهی، 38- نبوت، 39- ختم نبوت، 40- خاتمیت، 41- امامت و رهبری، 42- انسان و سرنوشت، 43- معاد، 44- علل گرایش به مادیگری) د) بخش تفسیر (45- شامل دوره 14 جلدی آشنایی با قرآن) ذ) بخش اقتصاد (شامل کتابهای 46- مسأله ربا و بانک، 47- مسأله بیمه، 48- نظری به نظام اقتصادی اسلام) ر) بخش آشنایی با علوم اسلامی (شامل کلیات 49- منطق و فلسفه، 50- فقه و اصول فقه، 51- کلام، عرفان و حکمت عملی) ز) بخش فلسفه (شامل کتابهای 52- اصول فلسفه و روش رئالیسم، 53- شرح منظومه، 54- مقالات فلسفی، 55- درسهای اسفار، 56- مسأله شناخت، 57- نقدی بر مارکسیسم) جدول ترتیبی مطالعه کتب استاد شهید مرتضی مطهری از آسان به سخت: داستانِ راستان - حماسه حسینی(3 جلد) - گفتارهای معنوی - ده گفتار - پانزده گفتار، بیست گفتار - سیره نبوی - سیره ائمه اطهار - جاذبه و دافعه علی(ع) - ولاءها و ولایتها - خاتمیت - ختم نبوت - پیامبر امی - اسلام و مقتضیات زمان (جلد 2 و 1) - امدادهای غیبی در زندگی بشر - توکل و رضا - گریز از ایمان و گریز از عمل - تکامل اجتماعی انسان - انسان کامل ( جلد 2 و 1) - انسانشناسی - تعلیم و تربیت در اسلام - عرفان حافظ - حق و باطل - مسأله حجاب - پاسخهای استاد - نظام حقوق زن در اسلام - اخلاق جنسی در ایران و غرب - نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر - پیرامون جمهوری اسلامی - پیرامون انقلاب اسلامی - خدمات متقابل اسلام و ایران - سیری در نهج البلاغه - جهاد - آشنایی با قرآن (جلد 1) - مسأله شناخت - شناخت در قرآن - فطرت - فلسفه اخلاق - انسان و سرنوشت - عدل الهی - علل گرایش به مادیگری - آشنایی با علوم اسلامی (جلد 7 - 1) - توحید - نبوت - معاد - آشنایی با جهان بینی اسلامی (جلد 7 - 1) - قیام و انقلاب مهدی - تاریخ عقاید اقتصادی - نظام اقتصادی اسلام - ربا، بانک، بیمه - نقدی بر مارکسیسم - فلسفه تاریخ، (جلد 4 - 1) - مقالات فلسفی( جلد 3 - 1) - تعارضات منطقی - اصول فلسفه و روش رئالیسم (جلد 5 - 1) - مختصر شرح منظومه (جلد 2 - 1) - مبسوط شرح منظومه (جلد 4 - 1) - حرکت و زمان (جلد 4 - 1) - الهیات شفاء (جلد 2 - 1 )از ویژگیهای شهید مطهری آنست که پیچیده ترین معارف را در قالب روشنی ارائه می نماید لکن آشنائی اولیه با مطالب لازم است والا اکثر کتابهای ایشان برای کسانی که آشنائی اجمالی با تعالیم اسلام دارند ,قابل فهم است راه صحیح همانست که گفته شد از آسان شروع کنید وقسمت های مشکل را هم از دیگران بپرسید کم کم مشکل حل می شود.
نمی دونم ان شاء الله که مشکل از من باشه، اینکه نمی تونم سیاق نوشته های استاد مطهری(ره) رو درک کنم اصلا در حین خوندن کتاب ایشون چون چیز زیادی نمی فهمم خیلی کلافه می شم حتی آخرین بار گریه ام گرفت. تقریبا با کتابای دیگه این مشکل رو ندارم حتی اگه کتابای درسیم این مشکل رو داشته باشه سعی می کنم یه نویسنده دیگه پیدا کنم اما شهید مطهری(ره) رو چه کنم؟
نمی دونم ان شاء الله که مشکل از من باشه، اینکه نمی تونم سیاق نوشته های استاد مطهری(ره) رو درک کنم اصلا در حین خوندن کتاب ایشون چون چیز زیادی نمی فهمم خیلی کلافه می شم حتی آخرین بار گریه ام گرفت. تقریبا با کتابای دیگه این مشکل رو ندارم حتی اگه کتابای درسیم این مشکل رو داشته باشه سعی می کنم یه نویسنده دیگه پیدا کنم اما شهید مطهری(ره) رو چه کنم؟
شما دوست عزیز نیاز دارید در روش مطالعه خود به چند نکته راه گشا توجه کنید :
1. به قول آدریل جانسون، خوب کتاب خواندن را نمیتوان از خواص مادرزادی دانست. برای قرائت، بدون شک پرورش خاصی لازم است.
2. بهترین روش کتابخوانی در مجموع روشی است که خواننده در این کار بتواند زیباییهای چیزی را که میخواند دریابد و به هنگام لزوم معایب آنها را بفهمد و این البته از راه پرورش و ممارست حاصل میگردد.
3. در معانی کلماتی که برای نخستین بار به آنها بر میخورید دقت کنید. بیهوده تصور نکنید که سیاق مطلب آن معانی را برای ما کشف میکند. همان زمان بهترین وقت برای رفتن به سراغ فرهنگ لغت است.
4. امیل فاگه، نویسنده فرانسوی، عقیده دارد که باید در خواندن کتاب استقامت داشته باشیم. استقامت لجاجت نیست بلکه نوعی بردباری است که ذوق ما را میپرورد و درک ما را عمیق میکند.
5. مون تنی، دانشمند شهیر فرانسوی، در باره انتخاب کتاب و روش کتابخوانی نظرهایی بسیار بدیع و زیبا دارد. یکی از این عقاید آن است که برای وصول به عمق معنای یک کتاب خوب باید آن را دوبار بخوانیم و با آن تماس دائمی داشته باشیم. یک اثر پربها ما را مدتها سعادتمند میسازد. نمیتوانیم با یک بار خواندن به این درجه از خوشبختی برسیم؛ هر چند در این یکبار دقت فوق العاده به کار بریم.
6. همچنین وی معتقد است، اگر بخواهیم از کتابی که خواندهایم نظر صائبی پیدا کنیم باید راجع به آن گفت و گو کنیم. کتب خوب باب گفتوگوهای پرثمر را به روی ما میگشایند. این همان چیزی است که ما آن را مباحثه مینامیم.
7. در کتاب (500 نکته درباره مطالعه) آمده است که یکی از روشهای خوب مطالعه استفاده از یادداشت برداری است. فقط توجه کنید که به جای یادداشت، رونویسی نکنید! طرحهای گوناگون بریزید. نکات مهم یادداشت را برجستهتر بنویسید. اگر مطلبی را درک نمیکنید، به صورت سؤال یادداشت بردارید.
8. در کتاب (روشهای تسریع در خواندن و درک) پیشنهاد شده است هنگام مطالعه ابتدا خلاصه مطلب را که اغلب در ابتدای مقاله یا کتاب آمده است، بخوانید. سپس عنوانها و فهرست اجمالی کتاب را مطالعه کنید سپس چند سطر از ابتدای هر عنوان را مطالعه کنید؛ زیرا مهمترین مطالب معمولاً در همین خطوط اولیه هستند. در نهایت سایر توضیحات و تفاسیر کتاب را بر اطلاعات خود بیفزایید.
9. از همان زمان مطالعه، برای به کار بستن آنچه میآموزید برنامهریزی کنید. به قول تولد: (مطالعه و عمل نکردن مانند شخم زدن و بذر نپاشیدن است).
10. بیکن جمله زیبایی در این باره دارد: (برخی کتب را باید چشید، بعضی دیگر را باید بلعید و قلیلی را هم باید جوید و هضم کرد!.
توصیه می کنیم در مورد مطالعه کتاب های شهید مطهری سیر مطالعاتی از آسان به سخت داشته باشید این مشکل رفع خواهد شد انشاالله.
یکی از بهترین شیوههای این برنامه که امروزه مورد توجّه قرار گرفته، سیر مطالعاتی (آسان به مشکل) است. ما سعی نمودهایم ضمن دستهبندی آثار شهید مطهری قدس سره به چند بخش، شیوه فوق را نیز رعایت نموده باشیم:
الف) بخش سیره معصومین و بزرگان ( شامل کتابهای: 1- داستان راستان، 2- سیری در سیره نبوی(ص)، 3- سیری در سیره ائمّه اطهار علیهم السلام، 4- جاذبه و دافعه علیعلیه السلام، 5- حماسه حسینی، 6- سیری در نهج البلاغه،7- پیامبر امّی)
ب) بخش گفتارها ( شامل کتابهای 8- ده گفتار، 9- پانزده گفتار، 10- بیست گفتار، 11- حکمتها و اندرزها)
پ) بخش انسانشناسی ( شامل کتابهای 12- ولاءها و ولایتها، 13- امدادهای غیبی در زندگی بشر، 14- تکامل اجتماعی انسان، 15- نبرد حقّ و باطل، 16- فطرت)
ت) بخش اخلاقی تربیتی ( شامل کتابهای 17- آزادی معنوی، 18- تعلیم و تربیت در اسلام، 19- انسان کامل، 20- عرفان حافظ، 21- فلسفه اخلاق)
ث) بخش زنان (شامل کتابهای 22- نظام حقوق زن در اسلام، 23- مسأله حجاب، 24- پاسخهای استاد، 25- اخلاق جنسی)
ج) بخش سیاسی اجتماعی (شامل کتابهای 26- اسلام و نیازهای زمان، 27- احیای تفکر اسلامی، 28- جهاد، 29- قیام و انقلاب مهدیعلیه السلام، 30- پیرامون جمهوری اسلامی، 31- پیرامون انقلاب اسلامی)
چ) بخش تاریخ (شامل 32 کتابهای - نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، 33- خدمات متقابل اسلام و ایران، 34- فلسفه تاریخ)
ح) بخش جهان بینی (35- شامل 6 جلد مقدمهای بر جهان بینی اسلامی که مقام معظم رهبری (دام ظله) در مورد آنها فرمودهاند: اعتقاد من این است که طلاّب باید کتابهای جهان بینی شهید مطهری را مباحثه کنند)
خ) بخش اصول عقاید (شامل کتابهای 36- توحید، 37- عدل الهی، 38- نبوت، 39- ختم نبوت، 40- خاتمیت، 41- امامت و رهبری، 42- انسان و سرنوشت، 43- معاد، 44- علل گرایش به مادیگری)
د) بخش تفسیر (45- شامل دوره 14 جلدی آشنایی با قرآن)
ذ) بخش اقتصاد (شامل کتابهای 46- مسأله ربا و بانک، 47- مسأله بیمه، 48- نظری به نظام اقتصادی اسلام)
ر) بخش آشنایی با علوم اسلامی (شامل کلیات 49- منطق و فلسفه، 50- فقه و اصول فقه، 51- کلام، عرفان و حکمت عملی)
ز) بخش فلسفه (شامل کتابهای 52- اصول فلسفه و روش رئالیسم، 53- شرح منظومه، 54- مقالات فلسفی، 55- درسهای اسفار، 56- مسأله شناخت، 57- نقدی بر مارکسیسم)
جدول ترتیبی مطالعه کتب استاد شهید مرتضی مطهری از آسان به سخت:
داستانِ راستان - حماسه حسینی(3 جلد) - گفتارهای معنوی - ده گفتار - پانزده گفتار، بیست گفتار - سیره نبوی - سیره ائمه اطهار - جاذبه و دافعه علی(ع) - ولاءها و ولایتها - خاتمیت - ختم نبوت - پیامبر امی - اسلام و مقتضیات زمان (جلد 2 و 1) - امدادهای غیبی در زندگی بشر - توکل و رضا - گریز از ایمان و گریز از عمل - تکامل اجتماعی انسان - انسان کامل ( جلد 2 و 1) - انسانشناسی - تعلیم و تربیت در اسلام - عرفان حافظ - حق و باطل - مسأله حجاب - پاسخهای استاد - نظام حقوق زن در اسلام - اخلاق جنسی در ایران و غرب - نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر - پیرامون جمهوری اسلامی - پیرامون انقلاب اسلامی - خدمات متقابل اسلام و ایران - سیری در نهج البلاغه - جهاد - آشنایی با قرآن (جلد 1) - مسأله شناخت - شناخت در قرآن - فطرت - فلسفه اخلاق - انسان و سرنوشت - عدل الهی - علل گرایش به مادیگری - آشنایی با علوم اسلامی (جلد 7 - 1) - توحید - نبوت - معاد - آشنایی با جهان بینی اسلامی (جلد 7 - 1) - قیام و انقلاب مهدی - تاریخ عقاید اقتصادی - نظام اقتصادی اسلام - ربا، بانک، بیمه - نقدی بر مارکسیسم - فلسفه تاریخ، (جلد 4 - 1) - مقالات فلسفی( جلد 3 - 1) - تعارضات منطقی - اصول فلسفه و روش رئالیسم (جلد 5 - 1) - مختصر شرح منظومه (جلد 2 - 1) - مبسوط شرح منظومه (جلد 4 - 1) - حرکت و زمان (جلد 4 - 1) - الهیات شفاء (جلد 2 - 1 )از ویژگیهای شهید مطهری آنست که پیچیده ترین معارف را در قالب روشنی ارائه می نماید لکن آشنائی اولیه با مطالب لازم است والا اکثر کتابهای ایشان برای کسانی که آشنائی اجمالی با تعالیم اسلام دارند ,قابل فهم است راه صحیح همانست که گفته شد از آسان شروع کنید وقسمت های مشکل را هم از دیگران بپرسید کم کم مشکل حل می شود.
- [سایر] سلام خلاصه و دسته بندی کردم، بیش تر نمی تونم ، شرمنده. منتظرم ، لطفا این بار جواب بدید، خواهش می کنم ، ممنون. 1- پسری هستم مشغول تحصیل در ترم 2 دانشگاه ... (ادامه تحصیل برام واقعا مهمه و یکی از اهدافمه) 2- خانواده ام مذهبی هستن ، خودم هم همین طور 3- تک فرزندم ولی به نظر خودم و بقیه وابستگیم به خانوادم زیادی نیست 4- قبل از عید از ( اوایل ترم 2 از یکی از دختر های هم کلاسیم خوشم اومد ولی هیچ عکس العملی در مقابلش نشون ندادم ( همیشه با ایشون سنگین برخورد کردم و یه جاهایی با ایشون بد برخورد کردم که باعث علاقه در ایشون نشه و رابطمون شکل دیگه ای نگیره) 5- می دونستم و می دونم و مطمئنم که الان شرایط ازدواج رو ندارم و اگه الان ازدواج کنم به نظر خودم ازدواجم موفق نخواهد بود و همه اهداف من و طرف مقابلم از بین میره 6- ایشون هم کاملا مذهبی هستن و خانوادشون هم مذهبی هستن. ( اشتراکات بین خانوادهامون زیاده ) 7- یکی دو ماه پیش واقعا خیلی اتفاقی و واقعا ناخواسته این مسئله بروز پیدا کرد (ما هرگز حضوری با هم در این رابطه صحبت نکردیم، با ایمیل و چت و دوبار با مشورت بقیه با تلفن ) 8- به نظرم یه مقدار بعد از بروز این مسئله رابطمون زیادی پیش رفت ( حالا هر جفتمون پشیمونیم ) 9- بعد از حدود سه هفته رابطمون رو با تصمیم هر دومون قطع کردیم ( خانواده هامون رو در جریان گذاشتیم، به طور کامل، و باهاشون مشورت کردیم) (ایشون پیش مشاور رفته و من هم با چند نفر مشورت کرده بودم که نتیجه قطع این رابطه شد ) 10- چون می دونستم که آینده رو نمی شه پیش بینی کرد به ایشون هرگز نگفتم برای من صبر کنه و حتی به ایشون گفتم که به خواستگار هایی که براشون میان همین جوری جواب رد نده و درباره اون ها تحقیق کنه و اگه به معیارهاش نزدیک بودن ووو 11- این رابطه هم برای من اولین تجربه بود و هم برای ایشون. مطمئنم. 12- بعد از قطع این رابطه من درباره معیارهام برای ازدواج به طور جدی با چند نفر مشورت کردم و ایشون رو به معیارهام خیلی نزدیک می دونم ، فقط یه اشکال وجود داره که ایشون حسشون در مورد من رو به من گفتن که نباید می گفتن ولی از اون جایی که مطمئنم این اولین و آخرین باری هست که این اتفاق برای ایشون افتاده به نظرم مشکلی نیست.( من خودم رو واقعا خیلی بیش تر از ایشون تویه این رابطه مقصر می دونم ) 13- سوالام : همون طور که گفتم ایشون به معیار هام واقعا نزدیک هستن و بعلاوه این رابطه بین ما به وجود اومده بود و واقعا من به ایشون حس خوبی دارم ، حالا من باید چی کار کنم ؟ هم خودم گفتم فقط برای من صبر نکنید (مطمئنم حرف درستی زدم) هم به نظرم واقعا برای من خیلی ایده آل هستند! من می دونم که حداقل تا دو سه سال دیگه نمی تونم شرایطم رو برای ازدواج کاملا فراهم کنم و باید تویه این مدت تویه یه کلاس با ایشون باشم، خودم رو چه طور کنترل کنم که اتفاق بدی نیافته و برخوردم رو چه طوری کنم؟ می ترسم تویه گناهی بیافتم که خدا نبخشدم. ( می دونم واقعا اشتباه بزرگی کردم ولی می خوام درستش کنم، رضایت خدا برام واقعا مهمه) اگه خصوصی بمونه متشکر می شم ولی اگه خواستید بذاریدش اسم رشته و دانشگاهم رو هرگز نذارید. ممنون التماس دعا واقعا درگیرم، جواب قبلی رو که ندادید ، جواب این رو بدید. لطف می کنید. اگر جواب هم ندادید بازم ممنون ولی جواب بدید. التماس دعا
- [سایر] سلام و خدا قوت من دختری 24ساله،لیسانس معماری و متاهل هم هستم ولی هنوز با شوهرم مستقل نشدیم...مشکل من اینه که واسه شروع همه ی کارهای مورد علاقه ام می ترسم...ترسی که می دونم از بچگی باهام بزرگ شده! فکر کنم ارثی باشه...این باعث شده آدم مهرطلبی بشم.وابسته،بی اعتماد به نفس،فکر کردن بیش از اندازه،مهم بودن نظر دیگران،وسواسی و .... با این سنم هنوز استقلال ندارم،نتونستم کاری رو شروع کنم...هرچی شوهرم اصرار می کنه که کار کن،من به این فکر می کنم که اگه فلان کار رو شروع کردم و نتونستم از پسش بر بیام چی میشه! یه جورایی کمال گرا هستم و واسه شروع کردن هر کاری،بهونه جور می کنم، مثلا باید فلان نرم افزارو هم بلد شی بعد بری دنبال کار! با اینکه خیلی پوین های مثبت دارم و خودم می دونم که می تونم اما اون ترس باعث می شه هر روز افسرده تر از قبل بشم و توی خونه بیکار باشم. روحیه ام جور دیگه اس،اما در ظاهر (شاید به خاطر نظر دیگران) طور دیگه ای نشون می دم...این منو اذیت می کنه که اعتماد به نفس هم ندارم که خودم باشم. آدم خیلی حساسی شدم...با اینکه دوست ندارم اینجوری باشم. الان حسه یه مرده رو دارم،یعنی روحم مرده،جسمم روزا رو شب می کنه...به یاد گرفتن خیلی کارا علاقه دارم که به بهانه های مختلف اونا رو به یه وقت دیگه موکول می کنم. شاید وضعیتم خیلی وخیم باشه و واقعا به روانپزشک احتیاج داشته باشم اما به خاطر یه مسایلی از دکترا هم زده شدم و دوست دارم خودم و با کمک شما،از این طریق حالمو بهتر کنم...ممنون می شم یه چیزایی بهم بگید که تکراری نباشه،چون خودم خیلی مطالب روان شناسی می خونم و تا حالا نتیجه نگرفتم.منتظر جوابتون هستم.پیشاپیش ممنون.
- [سایر] سلام ، یه سوالی داشتم من دو تا خصوصیت دارم که من رو خیلی می ترسونه، پیش روانشناس رفتم و از بعضی هم سوال کردم ولی جوابی نتونستن بدن. چند وقتیه که خودمو بسته بودم به دعا و ذکر و توسل، که شما دیروز در سخنرانی ای که ازتون پخش شد چنین چیزی رو گفتید دعا کردن به تنهایی کافی نیست تصمیم و فکر کردن مهمتره ، تصمیم گرفتن از خودتون بپرسم ، من اول خیلی بدخلقم و بعد هم خیلی بی رحمم. البته بی رحمی فقط در مورد اتفاقاتی که برای آدم ها می افته می خواد آسیب باشه یا مرگشون. هیچ کدوم من رو به گریه نمی اندازه هیچ وقت احساس \"فراق\" یا \"غم دوری\" که در دیگرون هست رو درک نمی کنم، مسلما دلیلش نوع تربیتمه. خانواده ی من سال هاست که با هیچ کسی رفت و آمد نداره به دلیل بدخلقی پدرم. کسی دوست نداره بیاد خونه ی ما ، دوران کودکیم هم به ندرت میومدن ولی اونم خیلی ساله که قطع شده، من هم هیچ وقت نمی تونستم دوستامو بیارم خونه، انقدر بد رفتار می کردن باهاشون که ترجیح می دادم نبینن تا آبروم حفظ شه. دلیل بدرفتاریم اینه که الگویی غیر از یه پدر فحاش بدرفتار نداشتم.و از طرف دیگه مادرم چندان فرقی با یه سنگ نداره.مادر خودشم اینطوری بوده. از بچگیم فکر می کردم که من اینطوری نیستم یه روز که بزرگ شدم فحش نمی دم با همه هم مهربون میشم ولی نشد، ولی الان که 26 سالمه هم فحش می دم هم حوصله ی دیگرون رو ندارم هم محبت کردن بقیه برام مسخره اس. یعنی چیزی به اسم دوست داشتن برام مفهوم ماهوی نداره، یه خصوصیت دیگه هم اکتساب کردم، من دو تا خواهر برادر بزرگتر از خودم دارم با فاصله سنی 11 و 13 سال، به همین دلیل من همیشه تنها بودم زمانی که من نیاز به هم بازی داشتم اونها جوون بودن و روحیاتشون با من فرق داشت دوستی هم نداشتم هیچ وقت، خارج از مدرسه هم که هیچ وقت جایی نمی گذاشتن برم، بنابراین 1- حرف زدن یاد نگرفتم 2- عادت کردم به تنهایی. دوران نوجوانیم خیلی دوست داشتم به ارتباط برقرار کردن با دیگران مسلمه که چون اولین تجربه های من بود خیلی ناشی بودم و به همین دلیل تقریبا همه بعد از یکی دوبار ازم زده می شدن ولی امید داشتم که درست بشه رفتارم. اما الان گرچه تا حدی می دونم چطور باید با دیگران رفتار کنم اما دیگه حوصله ندارم، در تنهایی راحتم. نمی خوام با دیگرون باشم در حالی که این خصوصیت برای سن من اشتباهه. چیزی که من رو می ترسونه اینه که من نمی تونم برای خدا و پیغمبر هم گریه کنم. موقع زیارت عاشورا یا دعا خوندن. اون اوایلی که تازه آشنا شده بودم حدود 6 سال پیش می تونستم، فکر می کردم آدم بدیم به خاطر گناهام گریه می کردم و فکر می کردم اونها آدم های خوبی بودن به خاطر مصیبت هاشون گریه می کردم ولی بعد که دیدم همه ی گریه هام باعث نشد عذاب وجدان ناشی از گناهام کم بشه ، و یا اینکه فهمیدم اماما جاشون راحته زندگیشون هم از نظر ما سخت بوده برای خودشون نه، گریه ام از بین رفت. خصوصیات منافقین رو می خونم می بینم همه اش رو دارم، به خودم نگاه می کنم می بینم از اول به ندرت خوبی دیده باشم، خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که منم مصداق اون حدیثم که یه صدایی همه شنیدن پیامبر گفت سنگی بود که هفتاد سال درحال سقوط بود الان به ته جهنم رسید بعد خبر آوردن یکی مرده. در سنگ بودنم شکی نیست و در جهنم بودنم هم. البته می دونم که ناامیدی از شیطانه ولی امیدواریم 26 ساله ام جواب نداده . چطور می تونم بفهمم که اشکال زندگی بی مفهوم و غیرعادیم کجاست؟
- [سایر] سلام آقای مرادی امیدوارم حالتون خوب باشه میخواستم در مورد یک مشکل بزرگ که چند وقته اوضاع خونه ما رو به کلی به هم ریخته با شما صحبت کنم.راستش چند ماهه پیش داییم که 28 سالشه به مامان و خالم گفت که 3 ساله با دختر خانمی دوسته و حالا میخواد باهاش ازدواج کنه وازشون خواست که پا پیش بذارن.اما چیزایی که باعث اختلاف و مشکل شده اینه که پدر و مادر این خانوم از هم جدا شدن و هر کدوم دوباره ازدواج کردن ومامانه من با این موضوع مخالفه چون خانواده براش خیلی مهمه.چیزه دیگه این که فردای همون روز داییم اومد دنباله ما و گفت میخواد ما رو ببره که ببینیمش ما فکر کردیم از دور ولی نگو ایشون تو ماشین نشسته بودن.راستشو بخواین خود من به عنوان یه دختر 22 ساله هیچ وقت این کارو نمیکنم ترجیح میدم بشینم تو خونه تا رسما بیان خواستگاریم نه اینکه زود پاشم برم که ببیننم خودتون که بهتر میدونین معمولا در اینجور موارد میگن دختره میخواد خودشو بندازه همین هم یکم بیشتر مامانمو مردد کرد.اختلاف سنیشون هم 1 ساله.اما چیزی که من نمی فهمم اینه که وقتی مامانم به داییم گفت که خودش میگرده یکی دیگه رو پیدا میکنه داییم شرایطی رو گفت باید داشته باشه که هیچ کدوم رو این خانوم نداره.راستشو بخواین داییم بین حرفاش چیزی گفت که من واقعا متاسف شدم گفت من اینو میخوام که چون خودش تو خوانوادش مشکل هست 2 روز دیگه نمیتونه به من بگه خواهرت اینجوری مادرت اونجوری.به نظر من این یعنی داییم خودشو خوانوادشو دست کم میگیره اعتماد به نفس نداره و ترسوه.یه چیزه دیگه اینکه این خانوم به داییم گفته که یه خواستگار داره که خونه به اسمش میکنه ولی جالبه که به محض اینکه داییم اینا رفتن خواستگاری(که البته مامانم نرفت)اون یک خواستگاره مثلا سمج غیب شد.اولین خواستگاری سه چهار ماهه پیش بود دیشب هم داییم بالاخره مامانمو راضی کرد که بییاد ولی بهتر که نشد بدتر هم شد.ببخشید دلم خیلی پر بود زیادی حرف زدم.راستش خیلی اوضاع خونمون بد شده خواستم با یکی درد دل کنم.الانم دارم با گریه براتون می نویسم چون تا قبل از اینکه این خانوم پیداش بشه ما خیلی خوب بودیم ولی الان همه با هم قهرن دیگه خسته شدم.
- [سایر] سلام. کمکم کنید...حاج اقا دارم میترکم.قضیه مربوط میشه به یه اشتباه،شاید،نمی دونم. من دختری هستم تو یه خانواده ی مذهبی..چند وقت پیش توی یه چت روم با یکی اشنا شدم..رئیس چت روم بود...و تقریبا همه دخترای اونجا دوسش داشتن..من ادمه مغروری بودم اونجا..اما کم کم از اون پسر خوشم اومد..اما نه مثله بقیه اویزونش شدم نه تو خصوصی چیزی براش نوشتم...فقط به یکی از دخترای اونجا که تقریبا باهاش رابطه دوستانه داشت..گفتم ازاش خوشم اومده..اون گفت می خوای بهش بگم؟گفتم اصلا.اونم چیزی نگفت بهش..فقط یه بار سر یه بحثی تو خصوصی چیزی براش نوشتم..اخه تو عمومی نوشت من یه ادمه تنهاهستم...منم بهش گفتم هر کسی یه جور تنهاست اما دلیل نمیشه چون کسی مثله تو جار نمی زنه تنها ام نباشه..همینو گفتم خب چون داشتم باهاش تو خصوصی حرف میزدم..بیشتر ازش خوشم اومد تصمیم گرفتم یه مدت نرم اونجاو نرفتم...شاید حدوده یه ماه شد سعی کردم فراموشش کنم..گفتم اصلا تیکه ی من نیست..تا رفتم خودش اومد تو خصوصیم..گفت یکی خیلی وقته داره دنبالت می گرده..با اسمش که همیشه میومد نیومده بود..واسه همین گفتم مدل حرف زدنت برام اشناست میشه خودتو معرفی کنی؟خودش بود گفت من از تو خوشم اومده.خودتون میدونین عکس العمل من چی میتونست باشه...گفت می خوام بیشتر باهات اشنا شم..می تونم ایدیتو داشته باشم..منم ایدیمو دادم...دیگه شروع شد...با این تفاوت که من واقعا دوسش داشتم اما اونو نمی دونستم..اونم میگفت من عاشقتم و دوست دارم و..ازین حرفا. اصلا نمی خواستم ازش سوال کنم..گیج بودم..هنوزم احساس می کردم اون رئیسه.. چند وقت بعد گفت من سرطان خون دارم..بعضی وقتاام که چت می کردیم می گفت از بینیم داره خون میاد...تا اینکه کم کم شروع کرد به ایه یاس خوندن که دکترا گفتن تا یه ماهه دیگه بیشتر زنده نیست...گفت دکترا گفتن باید بستری بشی..چند روز بعد هرچی بهش اس ام اس دادم دیدم جواب نمیده..نگران شدم خیلی... تاحالا باهاش تلفنی حرف نزده بودم از نگرانی زنگ زدم یه پسر جواب داد اسمه خودشو گفتم به حالته سوال گفت نه من دوستش هستم فلانی بیهوشه... چون تاحالا باهاش حرف نزده بودم نمی دونستم خودش بود یا واقعا دوستش..چند وقتیم که راستو دروغشم هنوز نمی دونم بیمارستان بود من با دخترخالش در ارتباط بودم خودش اینطور میگفت اما اشتباهه من این بود که زنگ نزدم ببینم واقعا یه دختر بر میداره...یا حتی با یه شماره دیگه زگ بزنم ببینم قضیه راسته یا دروغ تا اینکه چند وقت بعدش گفت تشخیصه دکترا غلط بوده و این حرفا...به دوستم که گفتم گفت امکان نداره دروغ گفته بود گفت اولا که سرطان خوب شدنی نیست بعدشم دکتر که اینقدر خنگ نسیت ...شک کردم اما هیچی نگفتم. این یه ماهه اخر دعواهامون بیشتر شده بود اما بعضی وقتا که خوب بودو نمی پرید بهم می گفت من تورو برای اینده می خوام منم ازش پرسیدم منظورت از اینده ازدواج که نیست؟گفت اتفاقا هست..جاخوردم من سنم خیلی واسه این حرفاکمه خیلی...از طرفی خودش قبلا بهم گفته بود که مامانش مرده و باباش وضعه مالیش خوبه..اما اینا برا من مهم نبود من واقعا خودشو می خواستم...چند روز پیش که پیش یکی دیگه از دوشتام بودم در مورده این یارو ازم سوال کرد منم گفتم ااینجوریه اونجوریه میگه وضعه بابش توپه اما میگه رابطم باهاش خوب نیست..دوستم گفت نه بابا چاخان بسته وگرنه اگه باباش پول دار بود اویزونش می شدوپایین نمیومد..باز شک کردم..دیشب بهش اس ام اس دادم که بیا نت باهات کار دارم..طرفای ساعت 2 بود که شروع کردم تمامه این چیزارو گفتنو پرسیدن...گفتم من الان نمی دونم باید چیکار کنم اومدم از خودت سوالامو بپرسم...وقتی شروع کردم تند تند گفتن گفت یکی یکی...حالا اون داشت جوابه سوالامو میداد گفت قضیه سرطان ماله این بود که من پارسال میرفتم مهمانی های شبانه قرص مصرف می کردم...بعد از چند وقت که دیگه مصرف نکردم این جوری شدم گفت دکترا نفهمیدن از چی بوده...گفتم پس حتما خودت به این نتیجه رسیدی،گفتم تا اونجایی که من می دونم خونریزی از بینی از عوارضه مصرف کردن قرصه اکس نیست..باز پیچوند... گفت قرص اکس نبود یه اسمه دیگه گفت..گفتم در هر صورت تو پارتی ادویل یا استامینوفن که پخش نمی کنن بالاخره ارام بخشه دیگه...گفتم خوب این از این در این مورد که نتونستی قانعم کنی که حرفات راست بوده...حرفایی که دوستم در مورده باباش گفته بودو یکم تو لفافه پیچوندمو گفتم..گفت بابام سیاسیه که ازش خوشم نمیاد...جانبازه.. باور نکردم دیگه داشتم بهش مشکوک می شدم...بعد ازاین حرفا که تقریبا دیشب همش با دعوا زده شد..گفت اگه حرفی مونده بگو و برو..گفتم من فقط سوال پرسیدم مگه همیشه بهم نمی گفتی بیا از خودم بپرس..گفت تو به من شک کردی ..منو باور نکردی...گفت دیگه نمی خوام اسمی از تو توی زندگیم باشه...خوردم کرد..شکستم چون دوسش داشتمو دارم..من برام اینا مهم نبود خودشو می خواستم..که دیشب اینجوری ردم کرد..خیلی راحت..خیلی..حالا نمی ونم چیکار کنم..دیشب همش گریه کردم من ساده رفتم جلو اما اون باهام بد تا کرد...الانم حسابی بهم ریختم..لطفا کمکم کنید..منتظرم.خدانگهدارتون.
- [سایر] اول سلام سلام به کسی که وقت با ارزشش بدون چشمداشتی به مردم اختصاص میده ، ازتون مچکرم , همین (چون کار دیگه ای ازم بر نمیاد ،جز دعا ) آقای مرادی نمی دونم از کجا شروع کنم راستش حرف زیاد اما سخت ایجازش. شاید با شروع کردن به خوندن مطلبم با خودتون بگید بازم همون حرفهای همیشگی ، نوشته های کسایی که بازم باید براشون جناب سروانُ لینک کنم اما من فکر میکنم ایندفعه فرق میکنه ، من همه ی اون حرفها رو از قبل باور داشتم و دارم. من دانشجوی سال اول مکانیک تو دانشگاه سراسریم و تازه 20 سالم و با توجه به موفقیت هایی که داشتم و خواهم داشت مطمئنا ﺁینده بسیار خوبی دارم. بگذارید برم سر اصل مطلب یکی از دخترهای فامیل ، البته دور ، که من فقط سالی یکی دو بار می بینمش ، دو سال از خودم کوچیکتر و واقعا از خیلی جهات نمونه است ضمنا ایشون تازه امسال کنکور دارن. دو یا سه سال پیش که تو اوج احساسات بودم این حس بهم دست داد(نمی خوام بگم عشق شاید زمینه ی عاشق شدن) خودمم دقیق نمی دونم که انتخابش کردم یا انتخاب شد . اولش خودم مسخره می کردم که خجالت نمیکشی ، عاشق چشم و ابروی ......... منتظر زوالش بودم اما با فرازش روبرو شدم ، گفتم چون ازش فرار میکنم شاید داره دنبالم میاد باید بایستم وبررسیش کنم شاید این جوری به مرور زمان نواقصی پیدا بشه و بعد از ذهنم پاک بشه ، اما نشد. 1- ﺁقای مرادی اولین چیزی که واقعا منو زجر میده اینه که نمیدونم واقعا می تونم دوستش داشته باشم یا نه یعنی این علاقه ای که انکارش میکنم آیا درست؟ اون دختر خوبیه اما موضوع اینه که ما به درد هم میخوریم یا نه؟ جواب این سوالها فقط پیش خودش ، چطوری می تونم اینها رو بفهمم؟ 2- من اصلا عجله ای برای ازدواج ندارم چون میدونم تا چند سال دیگه هنوز آمادگی شو ندارم ، اما اگه به خاطر تعلل من دیگه کار از کار بگذره و خیلی دیر بشه چی؟ کاری نمیشه کرد؟ 3. ﺁیا من باید صبر کنم تا به سن بالاتری برسم و از لحاظ فکری و مالی وضعیت بهتری پیدا کنم ، بعد دست به کاری بزنم؟ اگر جوابتان بله است بگویید چند سال؟ ببیند من اگر به طرفم مطمئن شوم(مطمئن از نظر تشابه ارزشها)حتما راه حل های بهتری پیش رویم است ، اما چه جوری؟ [4.] خواهش میکنم نگید پسرم الان به فکر درس ومشقت باش ، این افکار اصلا به مسایل دیگه ی زندگیم ضربه ای نزده و توشون مشکلی ندارم ، اما خب همین چند سال خیلی از لحاظ روحی ﺁسیب دیدم ، یه جوری تو برزخ بودن. لطفا کمک کنید.
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] سلام حاج آقا .من 19 سالمه و دانشجوی رشته داروسازی هستم .چند تاعبارت رو جستجو کردم درمورد سوالم ولی هیچ نتیجه ای به دست نیومد.شاید سوال من یه سوال تازه باشه و کسی از شما درموردش نپرسیده باشه . حدود 5 سال پیش دچار یه بیماری شدم که به احتمال خیلی زیاد ژنتیکی هستش .نمیدونم اسمش به گوش شما خورده یا نه ،دیستروفی عضلانی که انواع مختلف و علایم مختلفی هم داره علایمی که در من ایجاد کرد مهمترینش ضعف درراه رفتن وحرکت وکاهش قدرت جسمی بود ،زود خسته میشم ،از پس بعضی کارام به تنهایی برنمیام ، حالا بیماریم متوقف شده اگه پیشرفت میکرد شاید دیگه اصلا نمی تونستم راه برم .خودتون که خبر دارید شرایط خیلی از دانشگاهها برای افرادی که سلامتی کامل ندارند مناسب نیست.پله تا دلتون بخواد تو دانشگاه هست وآسانسور اکثراوقات یه رویای دست نیافتنی برای امثال منه .گاهی امتحانا طبقه ی سومه ، اسانسور نیست یا خرابه .فکرشو بکنید وقتی پاهات یاری نمی کنن، وقتی میرسی بالا اول خوشحال میشی فکر میکنی اورست رو فتح کردی بعد میبینی پاهات داره میلرزه وحالا باید بشینی سر امتحان و با سوالای عجیب و غریب سروکله بزنی . خیلی دوست دارم نماز جماعت دانشگاه شرکت کنم اما رو زمین برام سخته نماز خوندن . تا نماز خونه هم یه مقداری راه هست که راهش کمه ولی برا من سخته .اگه اتوبوس هم باشه من نمیتونم استفاده کنم چون پله اش خیلی بلنده. تو تمام سال های دبیرستانم هم مشکلاتی داشتم .می دونید سخته که هم سن وسالات پله ها رو دوتا یکی برن بالا ولی تو همش تو فکر این هستی که یعنی این جایی که دارم میرم پله داره یا نه ،سریالاییه یا سرازیری و وو. اینا درد ودل بود حالا حرف اصلیم .خدا تو تمام این سالها به طور ویژه هوای منو داشت منم برای هرچیز وهرلحظه ازش کمک میخوام ،جایی تنهام نذاشت ،کمکم کرد تو کنکور وکلا همه لحظه های زندگیم وتوی ان پله ها .تو این سالها من معنای توکل رو به طور واقعی فهمیدم .سعی کردم هرگز به خدا نگم چراوهمیشه شاکر خداوند باشم . سعی کردم همیشه بگم خدایا راضی ام به رضای تو .هیچ وقت دعا نکردم که خوب بشم .یه جایی خوندم که خدایا به داده ونداده و گرفته ات شکر ،که داده ات نعمت است ،نداده ات حکمت و گرفته ات امتحان .هیچ وقت از خدا نخواستم شفام بده چون میخواستم والان هم میخوام که از امتحان خدا سربلند بیرون بیام .دلم میخواد همونی بشه که خدا خودش میخواد اگر برام بیماری رو میخواد منم همون رو میخوام وراضی ام وسختی هاشو به جون میخرم واگر هم خدا برام سلامتی رو بخواد من هم همون رو میخوام وراضی ام .به خاطر همین چیزا هم هرگز دعا نکردم برای بهبودی .فقط همیشه ازش خواستم کمکم کنه که جایی کم نیارم و هرگز ناشکری نکنم .حاج اقا من تمام سالها دلم نمیخواست وهنوز هم دلم نمیخواد که خدا ازم تو این موضوع ناراضی بشه .گاهی وقتها فکرمیکنم نکنه من طاقت امتحان سخت تر از این رو نداشتم که به اینجا ختم شده..چیزهای زیادی درمورد این مطالب شنیدم :من از درمان ودرد ووصل وهجران پسندم آنچه را جانان پسندد. هرکه دراین بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند ،من فکرمیکنم این یکی درمورد من صدق نمیکنه. جایی هم شنیدم که روزی یکی ازامامان معصوم به شخصی میگن که اگرخدا برای ما سلامتی رو بخواد ما همون رو دوست داریم واگرهم برای ما بیماری رو بخواد همون رو دوست داریم . نمی دونم حاج آقا اصلا نمیدونم میخوام چی بپرسم: مادروپدرم میگن اشتباه میکنی که دعا نمیکنی باید ازخدا بخوای که خوب بشی اما من نمیتونم دعاکنم ،میترسم اگه خوب بشم دیگه خدا ازم راضی نباشه وتو امتحان خدا موفق نشم .حاج آقا من می دونم که اگه از خدا بخوام که شفام بده باز همونی میشه که خدا میخواد پس چه نیازی به دعا هست .حاج اقا من میترسم از خدا بخوام که خوب بشم بعد دعامو قبول کنه اما به خاطر دعای من باشه ،اخه میدونید فکرمیکنم هرچی از خدا میخوام بهم میده اگه این طورباشه آیا من تو امتحان خدا موفق میشم یا نه ؟.حاج اقا اصلا من گیجم نمیدونم چی کارکنم .فعلا هیچ راه درمانی برای بیماریم نیست .تازگی ها دکتری رو شناختیم که درمان قرانی برای بیماریها میدن البته قبلش باید مطمین بشن که راه درمان علمی برای این بیماری نیست وهمه ی راهها رو رفتی واین خیلی خوبه چون ما باید اول ازراه واسطه هایی که خدا برامون قرارمیده مثلا همون راههای علمی درمان بیماری ها دنبال حل مشکلمون باشیم .چون برای من این راهها وجود نداشت ،ایشون به من گفتند که سوره ی حمد رو چهل روز هرروز هفتاد بار بخونم با هفتاد صلوات ایشون پشت تلفن اینو به من گفتند وهیچ مبلغی هم ازما نگرفتند اینو میگم تا ثابت بشه ایشون ازاین ادمهای دروغگو نیستند که تازگی ها خیلی زیاد شدندومردم رو گول میزنند. من اعتقاددارم به اینکه قرآن و سوره ی حمد حتما اگه خدا بخواد میتونه کسی رو شفا بده اما من نمیدونم بخونم یا نه .اگه بخونم یعنی از خدا خواستم که خوب بشم یعنی گفتم من اینو بیشتر دوست دارم نه اونی رو که تو میخوای .حاج اقا من تمام این سالها رو با این فکر گذروندم که خدا درمورد بیماریم وعکس العمل من به اون ازم راضیه و حالا اگه اشتباه کرده باشم چی ! حاج اقا امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .لطفا برام توضیح بدیدچی کارکنم ؟چه طورمیشه که ازامتحان خدا حالا هرموقع که قراره تموم بشه یا تموم نشه سربلندبیرون بیام ،دعابکنم با نکنم ،اگه دعاکنم چی میشه ؟به هرجا ایمیل وپیام میدم کسی جوابمو نمیده کاشکی شما جوابمو خیلی قابل درک بدید . برام دعاکنید...دعاکنید
- [سایر] عرض سلام و ادب خدمت شما.امید وارم همیشه موفق و موید باشید و در راه حق فعال و ثابت قدم.شما رو هم در تلویزیون زیارت کردم و هم حضورا.خاطرم هست که ماه رمضان چند سال قبل در مراسم افطاری منزل حاج حسین اقای میر محمدی شما رو دیدم.همون مراسمی که حاج اقا منصور هم بودند شب وفات حضرت خدیجه(س).البته شما رو در نیمه شبهای مسجد ارک هم از دور زیارت کردم.شاید فامیلی من براتون اشنا باشه.چون منزل ما همون حسینیه چمنیه که حاج منصور درش برنامه داره.عموی بنده هم همون مرحوم چمنی هستند که وسس هیئت حسین جان(ع) بودند و مداح بودند و رفیق و دوست قدیمی حاج اقا.بهمین جهت هم حاج اقا برای ما حکم عمو رو دارن.از طرفی مرحوم بدر بزرگ مادری من هم همون حاج اقا حسینی هستند که گاهی حاج منصور ازشون یاد میکنه.فرزند ایشون هم که دایی بنده باشن اقای مهندس سید مجتبی حسینی هستند که تا درجه اجتهاد هم تحصیلات حوزوی دارند و در برنامه های سیما صحبت می کنند...بنده هم خودم الان دانشجوی مهندسی معماری هستم.اینکه اینطور مفصل شجره ناممو رو کردم هم برای این بود که شما منو بشناسید.یعنی در واقع خانواده و فضای زندگی و رشد بنده رو بشناسید و هم اینکه مقدمه باشه برای ادامه ی مطلبم.اینکه من در این سنی که هستم.یعنی حدود بیست سال احساس می کنم باید بارمو همین الان ببندم.تا مشغولیتم کمتره و قوای ذهنی و بدنیم بیشتره.منظورم اینه که اگه بخوام به حفظ قران و مطالعات مذهبی و بالا بردن سطح علمی و یاد گیری کامل زبان و ورزش و...بپردازم بهترین موقش الانه. این موارد برای اینده بسیار لازمه و اگر کسی بخواد در اینده به درد جامعه و خودش بخوره اید بره دنبال غنی کردن ذهنش.علی الخصوص که عضو یک خانواده با خصوصیات ذکر شده باشه.حالا راهنماییی که من از شما می خوام اینه که با توجه به اینکه بنده علاقه ی زیادی به یاد گیری دروس دینی و اعتقادی دارم و نمی تونم به شیوه ی طلاب و روحانیون به صورت مستمر و با اقامت در حوزه به مطالعه ی این دروس در کنار درس دانشگاه بپردازم.شما بنده رو راهنمایی کنید که اولا به چه شیوه ای وثانیا چه کتبی رو مطالعه کنم؟البته این سوال رو از جناب داییم کردم اما ایشون به دلیل مشغله ی زیاد خیلی نمی تونن کمکم کنن.ضمن اینکه من رو به خوندن کتب شهید مطهری و خصوصا مقدمه ی جهان بینی توصیه کردن که بنده به این توصیه عمل کرده ومی کنم.اما توی این کار به اصطلاح ادم نیاز به یه اوستا داره.من با توجه به نگاه باز و امروزی شما خیلی دوست دارم شما اوستای ما بشین.البته کاملا بستگی به نظر شما داره.نمی دونم شایدم درخواستم خیلی زیاد و نا بجا باشه.اما من دوست دارم حتما به طور مستمر از راهنمایی و ارتباط با شما استفاده کنم.هر چی باشه گفتن که:زکات العلم نشره.البته مثل من افراد زیادی هستن که شما خودتون میدونید.می دونم که مشغله ی شما بسیار زیاده.اما چون شما رو خیلی خودمونی میدونم لازم دونستم از شما درخواست کنم.اگر فرصت کردید جوابمو به ایمیلم بفرستید.عجله ای نیست.... خیلی حرف زدم.شرمنده. امید وارم بتونم شما رو زیارت کنم. التماس دعا. ...یاعلی...