منظور از شاخ عدم (در اشعار امام خمینی-ره-) چیست؟ غزل هجرت از امام خمینی(رض) آید آن روز که من هجرت از این خانه کنماز جهان پرزده در شاخ عدم لانه کنم رسد آن حال که در شمع وجود دلداربال و پرسوخته کار شب پروانه کنم روی از خانقه و صومعه برگردانمسجده بر خاک در ساقی میخانه کنم حالی حاصل نشد از موعظه صوفی و شیخرو به کوی صنعی واله و دیوانه کنم گیسوی و خال لبت دانه و دامند چسانمرغ دل فارغ از این دام و از این دانه کنم شود آیا که از این بتکده بربندم رختپرزنان پشتبر این خانه بیگانه کنم مقصود از شاخ عدم در اشعار مرحوم امام(رض) همان مقام فنای عارف است. سالک در مرحله توحید، کار جدیدی نمیکند و فقط کارهای قبل را انجام میدهد؛ اما وقتی از مرتبه توحید بگذرد و به مرتبه اتحاد برسد؛ یعنی از: (لا تجعل مع الله إلها اخر). [2] عبور کند و به: (لا تدع مع الله إلها اخر). [3] برسد، نوبت به (وحدت) شهود (نه وحدت وجود) میرسد. عارف در این مقام موجودات دیگر را نمینگرد و صدای آنها را هم نمیشنود و فقط مستقیما صدا را از خود ذات اقدس خداوند میشنود و برای غیر خدا سهمی قایل نیست. نه این که کثرتی را ببیند و آنگاه بگوید اینها، آیینهدار جلال و جمال او هستند. در این مرحله هم همه اشیا در جای خود محفوظ است و چیزی نابود نمیشود؛ اما عارف سالک به جایی رسیده است که جز خدا نمیبیند نه این که همه را میبیند ولی آیینه و آیت خدا میداند، بلکه غیر از خدا، هیچ کس را نمیبیند. پایان ناپذیری وحدت شهود مرحله (تسلیم) ، پایان بخش مراتب عملی است، ولی (توحید) ، (اتحاد) و بالاتر از همه (وحدت) ، جزو مراحل (شهود) است که تمام شدنی نیست؛ در مرحله شهود، سفر، پایان پذیر نیست. چون عارف در اسمای الهی سیر میکند و این مسافت، نامحدوداست. سیر (از خلق به حق) محدود است؛ چون پایانش حق است؛ سیر (از حق به خلق) نیز محدود است؛ چون پایانش خلق است، ولی سیر در حق یعنی سیر (از حق به سوی حق و در حق) ، نامحدود است. چون سیر در اسمای الهی است و اسماء و کمالات الهی بی نهایت است، از این رو مرحله شهود ذات و اسماء و صفات خداوند، پایان پذیر نیست. (وحدت) گرچه بالاتر از مرحله توحید است، لیکن هنوز بوی کثرت میدهد؛ زیرا سالک در بین اشیای کثیر فقط یکی را مینگرد و چنین میبیند که دیگران فانی هستند و آنگاه حکم به هلاک (ما سوی الله) و بقای (وجه الله) میکند؛ یعنی مطابق آیه: (کل شیء هالک إلا وجهه). [4] و آیه: (کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الإکرام). [5] او درک و شهودی دارد. این نفی ما سوا (موهم) کثرت است؛ چون نفی ما سوا و اثبات (الله) نشانه دو چیز است. از این رو اگر سالک به مقام وحدت هم برسد، باز زمینه ظهور کثرت در او هست و حتی خود جمله (لا إله إلا هو) نشانه کثرت است؛ زیرا محتوای آن نفی ما سوا، و اعتقاد و اقرار به وحدانیت حق است و بر این اساس مرحله وحدت نیز برای سالک عارف پایان راه نیست و پس از آن مقام فنا قرار دارد. مقام فنا پس از پیمودن مراحل پیشین، سالک به مقام (فنای فی الله) میرسد. در مقام فنا که (دارالقرار) و مقصد سیر و سلوک سائران و عارفان است، سالک نه تنها غیر و (ماسوی الله) را نفی میکند بلکه اصلا آنها و حتی خود را نمیبیند تا آن را نفی کند؛ زیرا اثبات (ثابت) و نفی (منفی) ، دو چیز است و این تعدد و کثرت با وحدت شهود راستین، سازگار نیست. وقتی سالک به مقام فنا بار یابد، فانی در شهود ذات اقدس خداوند است و بس و نه تنها خود را نمیبیند، بلکه توحید و فنای خود را هم نمیبیند و فقط (الله) و هویت مطلقه الهی را بدون اکتناه، میبیند و میگوید: (لا هو الا هو) که هر کدام از اذکار معهود و معروف، نشانه مرتبهای از مراتب سالکان کوی توحید است. وقتی کلام به مقام فنا برسد، پایان میپذیرد. چون در آن مقام، مجالی برای کلام نیست و تمام شدنی هم نیست. البته ممکن است حالت (صحو بعد از محو) ، نصیب سالک شود و او بعد از رسیدن به آن مقام با دید وحدت، دوباره به کثرت برگردد، و گرنه همه کارهایش به صورت (ملکه) از او صادر میشود؛ بدون این که خودش توجهی داشته باشد. مانند آنچه در باره ملائکه (مهیم) گفته میشود: فرشتگان مهیم، ملائکه مخصوصی هستند که غرق در هیمان الهی بوده، حیرتزدهاند و اصلا نمیدانند که غیر از خدا چیزی در جهان خلق شده است و برخی روایات نیز تا حدودی این مطلب را تأیید میکند. حیرت فرشتگان مهیم، حیرتی ممدوح است، نه مذموم؛ زیرا از نوع حیرت (واصلان به مقصدرسیده) است، نه از سنخ حیرت (گمشدگان راه ناپیموده). گرچه ظاهر قرآن کریم این است که همه فرشتگان در برابر آدم ( علیه السلام) سجده کردند : (فسجد الملئکة کلهم أجمعون) . [6] زیرا جریان سجود فرشتگان با جمع (محلی به الف و لام) و دو کلمه تأکید یاد شده است، ولی بعضی از نقلها ملائکة مهیم را استثنا کرده است. البته این مقام، اختصاصی به ملائکه مهیم ندارد، بلکه انسان کامل نیز میتواند به این مقام بار یابد. بنابراین ، آیه کریمه: (إن الذین عند ربهم لا یستکبرون عن عبادته). [7] هم شامل ملائکه مهیم و هم شامل گروهی از سالکان ناب، یعنی انبیا و اولیای الهی میشود؛ آنها نه تنها به جهان توجهی ندارند، بلکه حتی به خود، توحید و معرفت خود هم هیچ توجهی ندارند و تنها (معروف) را میبینند؛ یعنی، عارف و عرفان را نمینگرند؛ زیرا هر گونه شهود غیر خدا با وحدت شهود و با هیمان صرف و حیرت محض مناسب نیست. نکات تکمیلی درپایان، تذکر چند نکته سودمند است گرچه ممکن است به برخی از آنها قبلا اشارت رفته باشد: یکم: صعود سالکان واصل به قله کمال، رهین مبدأ فاعلی و غایی و مبدأ قابلی و نیز در گرو مراحل صعود که همان صراط مستقیم است میباشد، اما مبدأ فاعلی یعنی (هو الأول) و مبدأ غایی یعنی (هو الاخر) همانا خداوندی است که همه آثار و افعال و اوصاف و ذوات اشیا و اشخاص، از او و به سوی اوست و تحقق چنین حقیقتی مفروغعنه است، و اما مبدأ قابلی که نفس انسانی است، صلاحیت وی برای دریافت چنین عطایی در مبحث معرفت نفس و تبیین قوه نظری و عملی او و نیز تشریح مراتب هر کدام از دو قوه یا دو شأن یاد شده، که از شئون اصل ذات نفس به شمار میروند، بازگو میشود. آخرین اثر حکیمان الهی که در آن به شئون نفس ناطقه و مراحل کمالی آن اشاره شده (شرح غرر الفرائد) حکیم سبزواری (قدس سره) است که در آن چنین آمده است: تجلیة، تخلیة تحلیة ثم فنا مراتب مرتقیة محؤ، وطمس محق ادر العملا تجلیة للشرع أن یمتثلا تخلیة تهذیب باطن یعد عن سوء الأخلاق کبخل وحسد تحلیة أن صار للقلب الخلی عن الرذائل، الفضائل الحلی فنا شهود کل ذی ظهور مستهلکا بنور نور النور بفعله الأفعال یمحو الحق فی النعت طمس، فی الوجود المحق [8] در این ابیات به درجات سهگانه محو پرداخته شده و به محو آثار اشارت نرفت، بلکه فنای آن در فنای افعال مندرج شد، و اما تبیین مسیر کمال و تشریح مراحل آن در فن اخلاق (بخش پایانی آن) مطرح میشود که در این زمینه نیز حکیم سبزواری از مقام فنا به عنوان تسلیم که بالاتر از رضا و توکل است، یاد کرده و چنین فرموده است: إرجاع مالنا إلی قدیم یملک کلا سم بالتسلیم ....... و هو علا الرضاء والتوکلا إذ حیثما الرب وکیلا جعلا فمتوکل تعلقا صحب ولیس یخلو ذاک من سوء الأدب دون مسلم، وراض کل ما یفعل حق طبعه قد لایما و هاهنا الطبع و ماله فقد کل الأمانات لأهلهاترد [9] البته وقتی مقام فنا، همان مرحله تسلیم اخلاقی خواهد بود که سالک متخلق فانی نه تنها طبع و آنچه به طبع او برمیگردد، همگی را امانت الهی دانسته و همه آن امانتهای اثری، فعلی، وصفی و ذاتی را به ذات اقدس خداوند برگرداند، بلکه آنچه به نام ما سوی الله مطرح است به خداوند ارجاع کند و هیچ اثری را به مؤثر قریب آن و هیچ فعلی را به مبدأ فاعلی آن و هیچ وصفی را به موصوف آن و هیچ وجودی را به موجود به آن وجود انتساب ندهد و از شهود غیر خدا بپرهیزد. در این حال، تسلیم اخلاقی همان مقام فنا خواهد بود. دوم: چون رهبری نیروهای تحریکی نفس را قدرتهای ادراکی او بر عهده دارد، به طوری که اگر تحریک آنها به استناد عقل عملی، یعنی (ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان). [10] بود، امامت آن را عقل نظری، بر عهده دارد، و اگر تحریک آنها به استناد شهوت یا غضب بود، زعامت آن را، خیال یا وهم بر عهده میگیرد. از این رو، مهمترین عامل اصلاح نفس، تهذیب معرفت او از شهود غیر خداست. در این حال، اولا سالک واصل هیچ کاری را به زعامت خیال و وهم انجام نمیدهد و ثانیا هرگز برای غیر خدا کار نمیکند، و ثالثا همه کارهای صالح خود و دیگران را فانی در کار خداوند میبیند، و رابعا هیچ پاداشی را برای خود و یا دیگران توقع ندارد؛ زیرا مبدأ فاعلی همه کارهای خیر را تنها خدا میداند نه غیر او، چنانکه هیچ موصوف و هیچ موجودی را غیر از خداوند نمییابد، و خامسا نه تنها به جایی میرسد که غیر خدا را نمیبیند بلکه ندیدن غیر خدا را هم نمیبیند، یعنی فنای از فنا منزلت او خواهد بود. و شاید بتوان آن را (کمال الإنقطاع) ، که مطلوب در مناجات شعبانیه است نامید؛ زیرا کمال الانقطاع نه تنها بالاتر از قطع علقه از ما سوی الله است، بلکه از خود انقطاع که برتر از قطع است بالاتر خواهد بود، برای این که خود انقطاع هم مشهود او نیست. سوم: گر چه فنای مورد بحث، از جهت شهود علمی فناست، لیکن از جهت وجود عینی، بقا خواهد بود و این تعدد جهت که رافع تناقض است، از سنخ تعدد ذهن و عین نیست؛ زیرا در این مبحث هم فنا عینی است و هم بقا؛ چون منظور از این شهود شهود خارجی و علم حضوری است، که نه تنها برتر از (علمالیقین) است بلکه رفیعتر از (عینالیقین) خواهد بود؛ زیرا سالک واصل، به مقام (حقالیقین) باریافته است. از این رو فنای او عینی است نه علمی صرف، تا با نفی فنا، که همان بقاست جمع شود و مناقض آن نباشد. پس تعدد جهت که مصحح جمع دو عنوان بقا و لا بقا (فنا) است به این است که فنای عارف واصل و سلب تعین منسوب به اوست، ولی بقای وی به وجود الهی و منسوب به خداوند است، از این رو میتوان در مشهد فنا و در محضر زوال، شرط دهم را به عنوان (وحدت دهم) برای تحقق تناقض یاد کرد و گرنه دو قضیه ایجابی و سلبی در این باره هر دو صادق است و محذور جمع متناقضان لازم نمیآید؛ مثلا صادق است گفته شود: (عارف واصل، باقی نیست و فانی است عارف واصل باقی است و فانی نیست). قضیه سلبی اول، به لحاظ بقای شخصی و ما سوایی است و قضیه ایجابی دوم، به لحاظ بقای الهی است نه بقای شخصی. البته ممکن است این وحدت دهم را با برخی از تکلفهای مستصعب به یکی از وحدتهای نهگانه معهود ارجاع داد، لیکن هرگز بدون صعوبت و تحمل خلاف ظاهر نخواهد بود. تذکر: چون حصر وحدتهای معتبر در تناقض، عقلی نیست از این رو افزون بر شرایط آن، متصور است، و اگر معنای وحدت دهم و امتیاز آن از وحدتهای نهگانه معروف روشن شود، میتوان (وحدت یازدهم) را که اتحاد حمل حقیقت و رقیقت است مطرح کرد، چون تفاوت حمل حقیقت و رقیقت با تفاوت وجود شیء به عنوان تعین خاص و وجود الهی همان شیء که تعین خاص خود را از دست داده است، با دقت معلوم خواهد شد. البته جهت مشترکی بین دو نحو اخیر از اقسام وحدت یافت میشود که ممکن است زمینه توهم عینیت آنها با یکدیگر را فراهم کند. مشروح بحث در قاعده (بسیط الحقیقة کل الأشیاء ولیس بشیء منها) تحریر یافت؛ زیرا در آن موطن، ایجاب و سلب بدون تناقض جمع شده است. چهارم: مسئله (فنا) که در مبحث معرفت نفس به عنوان تبیین نظام قابلی مطرح است و نیز در مبحث اخلاق به عنوان تبیین صراط مستقیم منتهی به لقاء الله، بازگو میشود، با آنچه در عرفان عملی طرح میگردد کاملا متفاوت است؛ زیرامبحث نفس یا از مباحث فلسفه الهی است، چنانکه حکمت متعالیه صدرایی بر آن است، و یا از مسائل علم طبیعی است که حکمت مشاء و مانند آن چنین باور دارد. به هر تقدیر متفرع بر مبادی فلسفه الهی است که قائل به کثرت حقیقی وجود است، خواه به نحو تباین و خواه به نحو تشکیک؛ چنانکه اخلاق از مسائل و شئون حکمت عملی است که از علوم جزئی محسوب میگردد و در بسیاری از مبادی خود، نیازمند به فلسفه الهی است که جریان کثرت وجود به عنوان اصل معقول و مقبول در آن مطرح است. لیکن فنایی که در عرفان عملی مطرح است و پشتوانه بسیاری از مسائل عرفان نظری است مبتنی بر (وحدت شخصی وجود) است که محور اصیل فن شریف عرفان میباشد. و چون عرفان، فوق فلسفه الهی است، زیرا موضوع آن حقیقت وجود لا بشرط است، ولی موضوع فلسفه الهی، حقیقت موجود بشرط لا (بشرط أن لا یتخصص طبیعیا ولا ریاضیا ولا منطقیا ولا أخلاقیا)، از این رو، مراتب فنا به تفاوت مراتب مفنیفیه، خواهد بود، بنابراین، فنایی که در عرفان مطرح است فوق فنایی است که در فلسفه نظری یا فلسفه عملی طرح میشود. پنجم: گرچه مقام فنای تعین و عدم شهود ما سوی الله، حتما با مقام بقای بالله همراه است، لیکن تلازمی بین بقای بالله و بین شهود بقای مزبور، نخواهد بود؛ زیرا ممکن است سالک واصل که به بقای الهی باقی است بقای الهی خود را مشاهده نکند، اما عارفی که به صحو بعد از محو و به شهود و بقای بعد از فنا باریافت، سیر از حق به خلق را با بینش توحیدی ادامه میدهد و سفر سوم را آغاز میکند، لیکن غالبا در مباحث اخلاقی به پایان سفر دوم اکتفا میشود. آنچه لازم است در این جا توجه شود این است که هرگز مقام فنا قله اوج کمال سالک نخواهد بود، بلکه باید از فنا فانی شد، چنانکه مسئله مرگ ملکالموت [11] و نیز مرگ اصل موت، که در مواقف قیامت کبرا مطرح است، دو شاهد نیرومند بر فنای فناست؛ زیرا معنای مردن ملک الموت و نیز مردن اصل مرگ، به معنای زوال و فنای اصل تغیر و تحول است که چون نفی در نفی مساوی با اثبات است، پس مرگ مرگ، و مردن فرشته مرگ به معنای تحقق ثبات و بقا و ابدیت منزه از زوال خواهد بود، نه به معنای فنای همه چیز؛ زیرا در این فرض اصل فنا رختبربسته نه آن که فراگیر شده باشد. در آن مرحله که اشیا یا اشخاص دیگر میمردند برای این بود که اصل مردن زنده بود، اکنون که اصل مرگ، مرده است، همگان برای همیشه زنده خواهند بود. ششم: عقل مصطلح و متعارف، گر چه برای تعدیل نیروهای ادراکی و تحریکی مادون خود مانند، خیال و وهم از یک سو، و شهوت و غضب از سوی دیگر، عقال لازم و سودمند است، لیکن نسبت به مافوق خویش که شهود قلبی است، پایبند و مانع راه و سارق طریق و رهزن سالک است؛ زیرا دست و پای عشق را قماط احتیاط میبندد. و اندام غمگین قلب شاهد را در مهد کودکانه خود زندانی میکند و طایر ملکوتی را مقصوصالجناح و رهین مرغان خانگی میسازد و فرشته عرشی را با اهریمن فرشی قرین میکند: چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس، عذابی است الیم در این جا مصاف جهاد اکبر، ظهور میکند و آنچه تا کنون بین صاحبنظران اخلاقی به عنوان (جهاد اکبر) مطرح بود، (جهاد اوسط) میشود؛ زیرا در آن جا سخن از غنیمت (پیروزی عقل بر جهل) بود و در این جا سخن از اغتنام (ظفرمندی قلب بصیر بر عقل ناظر) ؛ آن جا که عقل بر جهل پیروز میگردد جهاد اوسط است و این جا که عشق بر عقل، فاتح میشود و از برخی جهات به عنوان (فتح مطلق) موسوم است، جهاد اکبر خواهد بود، از این روباید گفت: گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل برون رو کز تو وارستم من امروز و نیز باید چنین سرود: عقل را معزول کردیم و هوی را حد زدیم کین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست سالک که در محدوده وهم و خیال از جهت (ادراک) ، و در قلمرو شهوت و غضب از جهت (تحریک) به سر میبرد، همواره در جهاد اوسط ناآرام است، لیکن با عقل نظر و عمل، زانوهای جموح و سرکش خیال و وهم متمرد و شهوت و غضب متنمر را عقال میکند و میآرمد، لیکن در پیکار اکبر هماره ناآرام است تا قلب عاشق بر عقل متفکر فایق آید و او را رام کند، بنابراین، آنچه در باره ناآرامی شاهد گفته شده: هزار قصد نمودم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم ناظر به مرحلهای است که قلب عاشق توان گلستان کردن آتش عشق را نیافته باشد و اگر خلت خلیلی بهره او شد و نصاب حبیبی وی کامل گشت، نصیب او از فرمان (یا نار کونی بردا و سلاما). [12] وافر خواهد شد. در این حال میتواند بر سر آتش باشد و نجوشد؛ زیرا وجود منسوب به خویش را رها کرده و وجود مضاف به خداوند را نایل آمده است و فقط خدا را میبیند و به او زنده است. آنان که ربوده (ألست) انداز عهد ألست، باز مستند در منزل درد بسته پاینددر دادن جان گشاده دستند فانی ز خود و به دوست باقیوین طرفه که نیستند و هستند این طایفهاند اهل توحیدباقی همه خویشتن پرستندد و هیچ تناقضی بین چنان نیستی و چنین هستی نخواهد بود؛ زیرا: ز أحمد چو میم منی شد جداأحد ماند و کثرت شد آندم فنا پس آنگه کلام خود از خود شنیدبه چشم خود آندم رخ خویش دید آنچه باید به عنوان محکمترین محکمات این نوشتار و گفتار، تلقی شود این است که: 1. هویت مطلق و کنه ذات خدا که حق محض و هستی صرف و نامتناهی است به نحو اکتناه نه معقول حکیم است و نه مشهود عارف. 2. ما سوی الله فقط آیت و (نمود) او هستند، نه مستقل و نه صاحب (بود) اند. 3. سالک واصل اگر به صحو بعد از محو نرسد، فقط خدا را مشاهده میکند نه خود را و نه عرفان خویش و نه غیر را: تو او نشوی ولی اگر جهد کنیجایی برسی کز تو تویی برخیزد 4. سالک شاهد اگر توفیق تداوم سفر بهره او شد و صحو بعد از محو نصیب او گشت، آدم و عالم و همه شئون راجع به ما سوی الله را آیت صرف حق میبیند نه زاید بر آن: روزی که جمال یار من دیده شوداعضای وجود من همه دیده شود خواهم به هزار دیده در وی نگرم ورنهبه دو دیده دوست کی دیده شود؟ پروردگارا توفیق کمال انقطاع از غیر و جمال ارتباط به خودت را در کام تشنگان کوثر زلال معرفت بچشان. پینوشتها: ________________________________________ [1]. کتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص 400. [2]. سوره اسراء، آیه 22. [3]. سوره قصص، آیه 88. [4]. سوره قصص، آیه 88. [5]. سوره الرحمن، آیات 27-26. [6]. سوره حجر، آیه 30. [7]. سوره اعراف، آیه 206. [8]. شرح منظومه، بخش حکمت، ص 314-313. [9]. همان، ص 358. [10]. اصول کافی، ج 1، ص 11. [11]. شرح عفیف الدین تلمسانی بر (منازل السائرین) هروی، ص 572. [12]. سوره انبیاء، آیه .69 نویسنده: آیت الله جوادی آملی http://www.balagh.net/persian/akhlaq/maqalat/marahel_aklagh/073.htm
منظور از شاخ عدم (در اشعار امام خمینی-ره-) چیست؟
غزل هجرت از امام خمینی(رض)
آید آن روز که من هجرت از این خانه کنماز جهان پرزده در شاخ عدم لانه کنم
رسد آن حال که در شمع وجود دلداربال و پرسوخته کار شب پروانه کنم
روی از خانقه و صومعه برگردانمسجده بر خاک در ساقی میخانه کنم
حالی حاصل نشد از موعظه صوفی و شیخرو به کوی صنعی واله و دیوانه کنم
گیسوی و خال لبت دانه و دامند چسانمرغ دل فارغ از این دام و از این دانه کنم
شود آیا که از این بتکده بربندم رختپرزنان پشتبر این خانه بیگانه کنم
مقصود از شاخ عدم در اشعار مرحوم امام(رض) همان مقام فنای عارف است. سالک در مرحله توحید، کار جدیدی نمیکند و فقط کارهای قبل را انجام میدهد؛ اما وقتی از مرتبه توحید بگذرد و به مرتبه اتحاد برسد؛ یعنی از: (لا تجعل مع الله إلها اخر). [2] عبور کند و به:
(لا تدع مع الله إلها اخر). [3] برسد، نوبت به (وحدت) شهود (نه وحدت وجود) میرسد. عارف در این مقام موجودات دیگر را نمینگرد و صدای آنها را هم نمیشنود و فقط مستقیما صدا را از خود ذات اقدس خداوند میشنود و برای غیر خدا سهمی قایل نیست. نه این که کثرتی را ببیند و آنگاه بگوید اینها، آیینهدار جلال و جمال او هستند. در این مرحله هم همه اشیا در جای خود محفوظ است و چیزی نابود نمیشود؛ اما عارف سالک به جایی رسیده است که جز خدا نمیبیند نه این که همه را میبیند ولی آیینه و آیت خدا میداند، بلکه غیر از خدا، هیچ کس را نمیبیند.
پایان ناپذیری وحدت شهود
مرحله (تسلیم) ، پایان بخش مراتب عملی است، ولی (توحید) ، (اتحاد) و بالاتر از همه (وحدت) ، جزو مراحل (شهود) است که تمام شدنی نیست؛ در مرحله شهود، سفر، پایان پذیر نیست. چون عارف در اسمای الهی سیر میکند و این مسافت، نامحدوداست. سیر (از خلق به حق) محدود است؛ چون پایانش حق است؛ سیر (از حق به خلق) نیز محدود است؛ چون پایانش خلق است، ولی سیر در حق یعنی سیر (از حق به سوی حق و در حق) ، نامحدود است. چون سیر در اسمای الهی است و اسماء و کمالات الهی بی نهایت است، از این رو مرحله شهود ذات و اسماء و صفات خداوند، پایان پذیر نیست.
(وحدت) گرچه بالاتر از مرحله توحید است، لیکن هنوز بوی کثرت میدهد؛ زیرا سالک در بین اشیای کثیر فقط یکی را مینگرد و چنین میبیند که دیگران فانی هستند و آنگاه حکم به هلاک (ما سوی الله) و بقای (وجه الله) میکند؛ یعنی مطابق آیه: (کل شیء هالک إلا وجهه). [4]
و آیه: (کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الإکرام). [5]
او درک و شهودی دارد. این نفی ما سوا (موهم) کثرت است؛ چون نفی ما سوا و اثبات (الله) نشانه دو چیز است. از این رو اگر سالک به مقام وحدت هم برسد، باز زمینه ظهور کثرت در او هست و حتی خود جمله (لا إله إلا هو) نشانه کثرت است؛ زیرا محتوای آن نفی ما سوا، و اعتقاد و اقرار به وحدانیت حق است و بر این اساس مرحله وحدت نیز برای سالک عارف پایان راه نیست و پس از آن مقام فنا قرار دارد.
مقام فنا
پس از پیمودن مراحل پیشین، سالک به مقام (فنای فی الله) میرسد. در مقام فنا که (دارالقرار) و مقصد سیر و سلوک سائران و عارفان است، سالک نه تنها غیر و (ماسوی الله) را نفی میکند بلکه اصلا آنها و حتی خود را نمیبیند تا آن را نفی کند؛ زیرا اثبات (ثابت) و نفی (منفی) ، دو چیز است و این تعدد و کثرت با وحدت شهود راستین، سازگار نیست. وقتی سالک به مقام فنا بار یابد، فانی در شهود ذات اقدس خداوند است و بس و نه تنها خود را نمیبیند، بلکه توحید و فنای خود را هم نمیبیند و فقط (الله) و هویت مطلقه الهی را بدون اکتناه، میبیند و میگوید: (لا هو الا هو) که هر کدام از اذکار معهود و معروف، نشانه مرتبهای از مراتب سالکان کوی توحید است. وقتی کلام به مقام فنا برسد، پایان میپذیرد. چون در آن مقام، مجالی برای کلام نیست و تمام شدنی هم نیست.
البته ممکن است حالت (صحو بعد از محو) ، نصیب سالک شود و او بعد از رسیدن به آن مقام با دید وحدت، دوباره به کثرت برگردد، و گرنه همه کارهایش به صورت (ملکه) از او صادر میشود؛ بدون این که خودش توجهی داشته باشد. مانند آنچه در باره ملائکه (مهیم) گفته میشود: فرشتگان مهیم، ملائکه مخصوصی هستند که غرق در هیمان الهی بوده، حیرتزدهاند و اصلا نمیدانند که غیر از خدا چیزی در جهان خلق شده است و برخی روایات نیز تا حدودی این مطلب را تأیید میکند. حیرت فرشتگان مهیم، حیرتی ممدوح است، نه مذموم؛ زیرا از نوع حیرت (واصلان به مقصدرسیده) است، نه از سنخ حیرت (گمشدگان راه ناپیموده).
گرچه ظاهر قرآن کریم این است که همه فرشتگان در برابر آدم ( علیه السلام) سجده کردند : (فسجد الملئکة کلهم أجمعون) . [6] زیرا جریان سجود فرشتگان با جمع (محلی به الف و لام) و دو کلمه تأکید یاد شده است، ولی بعضی از نقلها ملائکة مهیم را استثنا کرده است. البته این مقام، اختصاصی به ملائکه مهیم ندارد، بلکه انسان کامل نیز میتواند به این مقام بار یابد. بنابراین ، آیه کریمه:
(إن الذین عند ربهم لا یستکبرون عن عبادته). [7] هم شامل ملائکه مهیم و هم شامل گروهی از سالکان ناب، یعنی انبیا و اولیای الهی میشود؛ آنها نه تنها به جهان توجهی ندارند، بلکه حتی به خود، توحید و معرفت خود هم هیچ توجهی ندارند و تنها (معروف) را میبینند؛ یعنی، عارف و عرفان را نمینگرند؛ زیرا هر گونه شهود غیر خدا با وحدت شهود و با هیمان صرف و حیرت محض مناسب نیست.
نکات تکمیلی
درپایان، تذکر چند نکته سودمند است گرچه ممکن است به برخی از آنها قبلا اشارت رفته باشد:
یکم: صعود سالکان واصل به قله کمال، رهین مبدأ فاعلی و غایی و مبدأ قابلی و نیز در گرو مراحل صعود که همان صراط مستقیم است میباشد، اما مبدأ فاعلی یعنی (هو الأول) و مبدأ غایی یعنی (هو الاخر) همانا خداوندی است که همه آثار و افعال و اوصاف و ذوات اشیا و اشخاص، از او و به سوی اوست و تحقق چنین حقیقتی مفروغعنه است، و اما مبدأ قابلی که نفس انسانی است، صلاحیت وی برای دریافت چنین عطایی در مبحث معرفت نفس و تبیین قوه نظری و عملی او و نیز تشریح مراتب هر کدام از دو قوه یا دو شأن یاد شده، که از شئون اصل ذات نفس به شمار میروند، بازگو میشود.
آخرین اثر حکیمان الهی که در آن به شئون نفس ناطقه و مراحل کمالی آن اشاره شده (شرح غرر الفرائد) حکیم سبزواری (قدس سره) است که در آن چنین آمده است:
تجلیة، تخلیة تحلیة ثم فنا مراتب مرتقیة
محؤ، وطمس محق ادر العملا تجلیة للشرع أن یمتثلا
تخلیة تهذیب باطن یعد عن سوء الأخلاق کبخل وحسد
تحلیة أن صار للقلب الخلی عن الرذائل، الفضائل الحلی
فنا شهود کل ذی ظهور مستهلکا بنور نور النور
بفعله الأفعال یمحو الحق فی النعت طمس، فی الوجود المحق [8]
در این ابیات به درجات سهگانه محو پرداخته شده و به محو آثار اشارت نرفت، بلکه فنای آن در فنای افعال مندرج شد، و اما تبیین مسیر کمال و تشریح مراحل آن در فن اخلاق (بخش پایانی آن) مطرح میشود که در این زمینه نیز حکیم سبزواری از مقام فنا به عنوان تسلیم که بالاتر از رضا و توکل است، یاد کرده و چنین فرموده است:
إرجاع مالنا إلی قدیم یملک کلا سم بالتسلیم
.......
و هو علا الرضاء والتوکلا إذ حیثما الرب وکیلا جعلا
فمتوکل تعلقا صحب ولیس یخلو ذاک من سوء الأدب
دون مسلم، وراض کل ما یفعل حق طبعه قد لایما
و هاهنا الطبع و ماله فقد کل الأمانات لأهلهاترد [9]
البته وقتی مقام فنا، همان مرحله تسلیم اخلاقی خواهد بود که سالک متخلق فانی نه تنها طبع و آنچه به طبع او برمیگردد، همگی را امانت الهی دانسته و همه آن امانتهای اثری، فعلی، وصفی و ذاتی را به ذات اقدس خداوند برگرداند، بلکه آنچه به نام ما سوی الله مطرح است به خداوند ارجاع کند و هیچ اثری را به مؤثر قریب آن و هیچ فعلی را به مبدأ فاعلی آن و هیچ وصفی را به موصوف آن و هیچ وجودی را به موجود به آن وجود انتساب ندهد و از شهود غیر خدا بپرهیزد. در این حال، تسلیم اخلاقی همان مقام فنا خواهد بود.
دوم: چون رهبری نیروهای تحریکی نفس را قدرتهای ادراکی او بر عهده دارد، به طوری که اگر تحریک آنها به استناد عقل عملی، یعنی (ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان). [10] بود، امامت آن را عقل نظری، بر عهده دارد، و اگر تحریک آنها به استناد شهوت یا غضب بود، زعامت آن را، خیال یا وهم بر عهده میگیرد. از این رو، مهمترین عامل اصلاح نفس، تهذیب معرفت او از شهود غیر خداست. در این حال، اولا سالک واصل هیچ کاری را به زعامت خیال و وهم انجام نمیدهد و ثانیا هرگز برای غیر خدا کار نمیکند، و ثالثا همه کارهای صالح خود و دیگران را فانی در کار خداوند میبیند، و رابعا هیچ پاداشی را برای خود و یا دیگران توقع ندارد؛ زیرا مبدأ فاعلی همه کارهای خیر را تنها خدا میداند نه غیر او، چنانکه هیچ موصوف و هیچ موجودی را غیر از خداوند نمییابد، و خامسا نه تنها به جایی میرسد که غیر خدا را نمیبیند بلکه ندیدن غیر خدا را هم نمیبیند، یعنی فنای از فنا منزلت او خواهد بود. و شاید بتوان آن را (کمال الإنقطاع) ، که مطلوب در مناجات شعبانیه است نامید؛ زیرا کمال الانقطاع نه تنها بالاتر از قطع علقه از ما سوی الله است، بلکه از خود انقطاع که برتر از قطع است بالاتر خواهد بود، برای این که خود انقطاع هم مشهود او نیست.
سوم: گر چه فنای مورد بحث، از جهت شهود علمی فناست، لیکن از جهت وجود عینی، بقا خواهد بود و این تعدد جهت که رافع تناقض است، از سنخ تعدد ذهن و عین نیست؛ زیرا در این مبحث هم فنا عینی است و هم بقا؛ چون منظور از این شهود شهود خارجی و علم حضوری است، که نه تنها برتر از (علمالیقین) است بلکه رفیعتر از (عینالیقین) خواهد بود؛ زیرا سالک واصل، به مقام (حقالیقین) باریافته است. از این رو فنای او عینی است نه علمی صرف، تا با نفی فنا، که همان بقاست جمع شود و مناقض آن نباشد.
پس تعدد جهت که مصحح جمع دو عنوان بقا و لا بقا (فنا) است به این است که فنای عارف واصل و سلب تعین منسوب به اوست، ولی بقای وی به وجود الهی و منسوب به خداوند است، از این رو میتوان در مشهد فنا و در محضر زوال، شرط دهم را به عنوان (وحدت دهم) برای تحقق تناقض یاد کرد و گرنه دو قضیه ایجابی و سلبی در این باره هر دو صادق است و محذور جمع متناقضان لازم نمیآید؛ مثلا صادق است گفته شود: (عارف واصل، باقی نیست و فانی است عارف واصل باقی است و فانی نیست).
قضیه سلبی اول، به لحاظ بقای شخصی و ما سوایی است و قضیه ایجابی دوم، به لحاظ بقای الهی است نه بقای شخصی.
البته ممکن است این وحدت دهم را با برخی از تکلفهای مستصعب به یکی از وحدتهای نهگانه معهود ارجاع داد، لیکن هرگز بدون صعوبت و تحمل خلاف ظاهر نخواهد بود.
تذکر: چون حصر وحدتهای معتبر در تناقض، عقلی نیست از این رو افزون بر شرایط آن، متصور است، و اگر معنای وحدت دهم و امتیاز آن از وحدتهای نهگانه معروف روشن شود، میتوان (وحدت یازدهم) را که اتحاد حمل حقیقت و رقیقت است مطرح کرد، چون تفاوت حمل حقیقت و رقیقت با تفاوت وجود شیء به عنوان تعین خاص و وجود الهی همان شیء که تعین خاص خود را از دست داده است، با دقت معلوم خواهد شد.
البته جهت مشترکی بین دو نحو اخیر از اقسام وحدت یافت میشود که ممکن است زمینه توهم عینیت آنها با یکدیگر را فراهم کند. مشروح بحث در قاعده (بسیط الحقیقة کل الأشیاء ولیس بشیء منها) تحریر یافت؛ زیرا در آن موطن، ایجاب و سلب بدون تناقض جمع شده است.
چهارم: مسئله (فنا) که در مبحث معرفت نفس به عنوان تبیین نظام قابلی مطرح است و نیز در مبحث اخلاق به عنوان تبیین صراط مستقیم منتهی به لقاء الله، بازگو میشود، با آنچه در عرفان عملی طرح میگردد کاملا متفاوت است؛ زیرامبحث نفس یا از مباحث فلسفه الهی است، چنانکه حکمت متعالیه صدرایی بر آن است، و یا از مسائل علم طبیعی است که حکمت مشاء و مانند آن چنین باور دارد.
به هر تقدیر متفرع بر مبادی فلسفه الهی است که قائل به کثرت حقیقی وجود است، خواه به نحو تباین و خواه به نحو تشکیک؛ چنانکه اخلاق از مسائل و شئون حکمت عملی است که از علوم جزئی محسوب میگردد و در بسیاری از مبادی خود، نیازمند به فلسفه الهی است که جریان کثرت وجود به عنوان اصل معقول و مقبول در آن مطرح است. لیکن فنایی که در عرفان عملی مطرح است و پشتوانه بسیاری از مسائل عرفان نظری است مبتنی بر (وحدت شخصی وجود) است که محور اصیل فن شریف عرفان میباشد. و چون عرفان، فوق فلسفه الهی است، زیرا موضوع آن حقیقت وجود لا بشرط است، ولی موضوع فلسفه الهی، حقیقت موجود بشرط لا (بشرط أن لا یتخصص طبیعیا ولا ریاضیا ولا منطقیا ولا أخلاقیا)، از این رو، مراتب فنا به تفاوت مراتب مفنیفیه، خواهد بود، بنابراین، فنایی که در عرفان مطرح است فوق فنایی است که در فلسفه نظری یا فلسفه عملی طرح میشود.
پنجم: گرچه مقام فنای تعین و عدم شهود ما سوی الله، حتما با مقام بقای بالله همراه است، لیکن تلازمی بین بقای بالله و بین شهود بقای مزبور، نخواهد بود؛ زیرا ممکن است سالک واصل که به بقای الهی باقی است بقای الهی خود را مشاهده نکند، اما عارفی که به صحو بعد از محو و به شهود و بقای بعد از فنا باریافت، سیر از حق به خلق را با بینش توحیدی ادامه میدهد و سفر سوم را آغاز میکند، لیکن غالبا در مباحث اخلاقی به پایان سفر دوم اکتفا میشود.
آنچه لازم است در این جا توجه شود این است که هرگز مقام فنا قله اوج کمال سالک نخواهد بود، بلکه باید از فنا فانی شد، چنانکه مسئله مرگ ملکالموت [11] و نیز مرگ اصل موت، که در مواقف قیامت کبرا مطرح است، دو شاهد نیرومند بر فنای فناست؛ زیرا معنای مردن ملک الموت و نیز مردن اصل مرگ، به معنای زوال و فنای اصل تغیر و تحول است که چون نفی در نفی مساوی با اثبات است، پس مرگ مرگ، و مردن فرشته مرگ به معنای تحقق ثبات و بقا و ابدیت منزه از زوال خواهد بود، نه به معنای فنای همه چیز؛ زیرا در این فرض اصل فنا رختبربسته نه آن که فراگیر شده باشد. در آن مرحله که اشیا یا اشخاص دیگر میمردند برای این بود که اصل مردن زنده بود، اکنون که اصل مرگ، مرده است، همگان برای همیشه زنده خواهند بود.
ششم: عقل مصطلح و متعارف، گر چه برای تعدیل نیروهای ادراکی و تحریکی مادون خود مانند، خیال و وهم از یک سو، و شهوت و غضب از سوی دیگر، عقال لازم و سودمند است، لیکن نسبت به مافوق خویش که شهود قلبی است، پایبند و مانع راه و سارق طریق و رهزن سالک است؛ زیرا دست و پای عشق را قماط احتیاط میبندد. و اندام غمگین قلب شاهد را در مهد کودکانه خود زندانی میکند و طایر ملکوتی را مقصوصالجناح و رهین مرغان خانگی میسازد و فرشته عرشی را با اهریمن فرشی قرین میکند:
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس، عذابی است الیم در این جا مصاف جهاد اکبر، ظهور میکند و آنچه تا کنون بین صاحبنظران اخلاقی به عنوان (جهاد اکبر) مطرح بود، (جهاد اوسط) میشود؛ زیرا در آن جا سخن از غنیمت (پیروزی عقل بر جهل) بود و در این جا سخن از اغتنام (ظفرمندی قلب بصیر بر عقل ناظر) ؛ آن جا که عقل بر جهل پیروز میگردد جهاد اوسط است و این جا که عشق بر عقل، فاتح میشود و از برخی جهات به عنوان (فتح مطلق) موسوم است، جهاد اکبر خواهد بود، از این روباید گفت:
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل برون رو کز تو وارستم من امروز و نیز باید چنین سرود:
عقل را معزول کردیم و هوی را حد زدیم کین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست
سالک که در محدوده وهم و خیال از جهت (ادراک) ، و در قلمرو شهوت و غضب از جهت (تحریک) به سر میبرد، همواره در جهاد اوسط ناآرام است، لیکن با عقل نظر و عمل، زانوهای جموح و سرکش خیال و وهم متمرد و شهوت و غضب متنمر را عقال میکند و میآرمد، لیکن در پیکار اکبر هماره ناآرام است تا قلب عاشق بر عقل متفکر فایق آید و او را رام کند، بنابراین، آنچه در باره ناآرامی شاهد گفته شده:
هزار قصد نمودم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
ناظر به مرحلهای است که قلب عاشق توان گلستان کردن آتش عشق را نیافته باشد و اگر خلت خلیلی بهره او شد و نصاب حبیبی وی کامل گشت، نصیب او از فرمان (یا نار کونی بردا و سلاما). [12] وافر خواهد شد. در این حال میتواند بر سر آتش باشد و نجوشد؛ زیرا وجود منسوب به خویش را رها کرده و وجود مضاف به خداوند را نایل آمده است و فقط خدا را میبیند و به او زنده است.
آنان که ربوده (ألست) انداز عهد ألست، باز مستند
در منزل درد بسته پاینددر دادن جان گشاده دستند
فانی ز خود و به دوست باقیوین طرفه که نیستند و هستند
این طایفهاند اهل توحیدباقی همه خویشتن پرستندد
و هیچ تناقضی بین چنان نیستی و چنین هستی نخواهد بود؛ زیرا:
ز أحمد چو میم منی شد جداأحد ماند و کثرت شد آندم فنا
پس آنگه کلام خود از خود شنیدبه چشم خود آندم رخ خویش دید
آنچه باید به عنوان محکمترین محکمات این نوشتار و گفتار، تلقی شود این است که:
1. هویت مطلق و کنه ذات خدا که حق محض و هستی صرف و نامتناهی است به نحو اکتناه نه معقول حکیم است و نه مشهود عارف.
2. ما سوی الله فقط آیت و (نمود) او هستند، نه مستقل و نه صاحب (بود) اند.
3. سالک واصل اگر به صحو بعد از محو نرسد، فقط خدا را مشاهده میکند نه خود را و نه عرفان خویش و نه غیر را:
تو او نشوی ولی اگر جهد کنیجایی برسی کز تو تویی برخیزد
4. سالک شاهد اگر توفیق تداوم سفر بهره او شد و صحو بعد از محو نصیب او گشت، آدم و عالم و همه شئون راجع به ما سوی الله را آیت صرف حق میبیند نه زاید بر آن:
روزی که جمال یار من دیده شوداعضای وجود من همه دیده شود
خواهم به هزار دیده در وی نگرم ورنهبه دو دیده دوست کی دیده شود؟
پروردگارا توفیق کمال انقطاع از غیر و جمال ارتباط به خودت را در کام تشنگان کوثر زلال معرفت بچشان.
پینوشتها:
________________________________________
[1]. کتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص 400.
[2]. سوره اسراء، آیه 22.
[3]. سوره قصص، آیه 88.
[4]. سوره قصص، آیه 88.
[5]. سوره الرحمن، آیات 27-26.
[6]. سوره حجر، آیه 30.
[7]. سوره اعراف، آیه 206.
[8]. شرح منظومه، بخش حکمت، ص 314-313.
[9]. همان، ص 358.
[10]. اصول کافی، ج 1، ص 11.
[11]. شرح عفیف الدین تلمسانی بر (منازل السائرین) هروی، ص 572.
[12]. سوره انبیاء، آیه .69
نویسنده: آیت الله جوادی آملی
http://www.balagh.net/persian/akhlaq/maqalat/marahel_aklagh/073.htm
- [سایر] استادان امام خمینی (ره) چه کسانی بودند؟
- [سایر] استادان امام خمینی (ره) چه کسانی بودند؟
- [سایر] شیوه مدیریتی امام خمینی ره چه بود؟
- [سایر] امام خمینی (ره) و جنبشهای اسلامی معاصر؟
- [سایر] زندگینامه امام خمینی ره را بفرمایید؟
- [سایر] تصوف چیست؟ آیا امام خمینی (ره) یک صوفی بودند؟
- [سایر] امام خمینی(ره) کدام ملت را جزء بهترین ملتها میدانند؟
- [سایر] توصیه های امام خمینی(ره) در ماه رمضان چیست؟
- [سایر] غدیر در کلام امام خمینی(ره) را بیان کنید؟
- [سایر] چرا امام خمینی(ره) بعد انقلاب به مشهد نرفتند؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] اجزای مردار که روح ندارد مانند پشم و مو و ناخن پاک است، ولی استخوان و قسمتی از دندان و شاخ که روح دارد یعنی اگر آسیبی به آن برسد ناراحت می شود، اشکال دارد.
- [آیت الله جوادی آملی] .اگر لباس نمازگزار یا همراه او , چیزی از مردار حلال گوشت باشد که روح ندارد, مانند مو، پشم، کرک، پر، استخوان، شاخ، دندان و... نماز او صحیح است. شرط چهارم: اجزای حیوان حرامگوشت نبودن
- [آیت الله اردبیلی] رساله توضیح المسائل به شیوه مرسوم، ابتدا بر اساس فتاوای زعیم بزرگوار شیعه حضرت آیة اللّه العظمی برجرودی قدسسره به دقت و با زبانی ساده تهیه و چاپ گردید و در معرض استفاده مقلدان و اندیشمندان قرار گرفت و به سبب دقت و سلاست و انتساب به آن مرجع بزرگوار و استاد مسلم فقه، سالها توسط فقیهان متأخر حاشیه و تعلیقه زده شد و سپس با مزج حواشی در متن اصلی، رسالههای بعدی تدوین گردید. حضرت آیة اللّه العظمی موسوی اردبیلی نیز ابتدا نظرات و فتاوای خود را به صورت حاشیهای بر رساله مزبور نگاشتند و پس از رحلت امام خمینی قدسسره به علت این که رساله معظم له در دست بسیاری از مقلدان و فارسی زبانان موجود بود، حواشی خود را به اختصار به رساله مزبور اضافه نمودند که چندین بار مورد چاپ و تجدید نظر قرار گرفت و در اختیار علاقمندان گذاشته شد. اما بازبینی و بازنگری رساله توضیح المسائل، ظهور مسائل جدید و مورد ابتلا، حذف مسائل غیر مورد ابتلا، تغییر در ساختار شکلی، جملات و ترتیب مسائل و برخی ابواب و توجه به نوآوریها و دقائق و کثرت تغییرات رساله پیشین، باعث گردید که رسالهای مستقل با ساختار فعلی تدوین شود تا به شیوهای مناسبتر، در عین حفظ چهارچوب قبلی، پاسخگوی نیاز مراجعین و فرزانگان گردد. لذا در این توضیح المسائل علاوه بر ذکر مسائل و نظرات جدید معظم له، متون مسائل تا اندازهای روانتر و ترتیب ابواب فقهی و مسائل مناسبتر شده و ابواب و مسائلی که مورد نیاز بوده، اضافه گردیده
- [آیت الله خوئی] مسافر میتواند در مسجد الحرام و مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بلکه در تمام شهر مکه و مدینه و مسجد کوفه نمازش را تمام بخواند. و نیز مسافر میتواند در حرم حضرت سید الشهدا علیه السلام نماز را تمام بخواند. اگرچه دورتر از اطراف ضریح مقدس نماز بخواند.
- [آیت الله سبحانی] مسافر می تواند در مسجدالحرام و مسجد پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و مسجد کوفه نمازش را تمام بخواند و تمام افضل و شکسته احوط است. ولی اگر بخواهد در جائی که اول، جزء این مساجد نبوده و بعد از زمان ائمه(علیهم السلام) به این مساجد اضافه شده نماز بخواند، باید شکسته بخواند و نیز مسافر می تواند در حرم حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)در شعاع 25 ذراع(تقریباً 11متر) از ضریح مقدس نماز را تمام بخواند.
- [امام خمینی] مسافر می تواند در مسجد الحرام و مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و مسجد کوفه نمازش را تمام بخواند. ولی اگر بخواهد در جایی که اول جزو این مساجد نبوده و بعد به این مساجد اضافه شده نماز بخواند احتیاط مستحب آن است که شکسته بخواند اگر چه اقوی، صحت تمام است و نیز مسافر می تواند در حرم و رواق حضرت سید الشهدا علیه السلام بلکه در مسجد متصل به حرم نماز را تمام بخواند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] آشامیدن شراب حرام و از گناهان کبیره است، بلکه در بعضی از اخبار بزرگترین گناه شمرده شده است و اگر کسی آن را حلال بداند در صورتی که متوجه باشد که لازمه حلال دانستن آن تکذیب خدا و پیغمبر(صلی الله علیه وآله) می باشد کافر است. از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمود: (شراب ریشه بدیها و منشأ گناهان است و کسی که شراب می خورد عقل خود را از دست می دهد و در آن موقع خدا را نمی شناسد و از هیچ گناهی باک ندارد، احترام هیچ کس را نگه نمی دارد و حق خویشان نزدیک را رعایت نمی کند و از زشتیهای آشکار رو نمی گرداند، روح ایمان و خداشناسی از او بیرون می رود، و روح خبیثی که از رحمت خدا دور است در او می ماند، خدا و فرشتگان و پیغمبران و مؤمنین او را لعنت می کنند و تا چهل روز نماز او قبول نمی شود و روز قیامت روی او سیاه است!)
- [آیت الله نوری همدانی] مسافر می تواند در مسجد الحرام و مسجد پیغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم )بلکه در تمام شهر مکه و مدینه و مسجد کوفه نمازش را تمام بخواند . ولی اگر بخواهد در جائی که اول جزء مسجد کوفه نبوده و بعد به این مسجد ا ضافه شده نماز بخواند ، احتیاط واجب آن است که شکسته بخواند و نیز مسافر می تواند در حائز حضرت سیدالشهداء (علیه السلام ) نماز را تمام بخواند ولی احتیاط واجب آن است که اگر دورتر از اطراف ضریح مقدس نماز بخواند شکسته بجا آورد .
- [آیت الله بهجت] خوردن کمی از تربت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام برای شفا به اندازه یک نخود، که از قبر مطهر آن حضرت یا از اطراف آن برداشته باشند، اشکال ندارد، و مظنون این است که خوردن تربت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و سایر ائمه طاهرین علیهمالسلام برای شفا، در این حکم مثل تربت امام حسین علیهالسلام باشد؛ اگرچه احوط این است که آن را در آب مخلوط کنند بهطوریکه مستهلک شود، و خوردن گِل داغستان و گِل اَرمَنی برای معالجه، اگر علاج منحصر به خوردن آنها باشد، بنابر اظهر اشکال ندارد.
- [آیت الله مظاهری] مکروه است که در گریه بر میّت صدا را خیلی بلند کنند. ______ 1) آیا تو بر پیمانی - که با آن ما را ترک کردی - وفاداری؟ پیمان بر شهادت به اینکه نیست خدایی غیر از خداوند متعال، او که یکتاست و شریکی برای او نیست و به اینکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم بنده و رسول اوست و سید پیامبران و خاتم آنان است و به اینکه علی علیه السلام امیر مومنان و سید امامان و امامی است که خداوند متعال، فرمانبرداری از او را بر همه عالمیان واجب فرموده است و به اینکه حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و قائم آل محمد - که درودهای خداوند بر آنان باد - امامان مومنان و حجّتهای خداوند بر همه خلائق و امامان تو هستند، که پیشروان هدایت و نیکوکاری هستند. 2) هنگامی که دو فرشته نزدیک به خداوند (نکیر و منکر) که فرستادگان از جانب خدای متعالند، به سوی تو آمدند و از تو در مورد خدایت و پیامبرت و دینت و کتابت و قبلهات و امامانت سوال کردند،پس نترس و اندوهگین نشو و در جواب آنان بگو: خداوند، پروردگار من و محمد صلی الله علیه وآله وسلم، پیامبر من و اسلام، دین من و قرآن، کتاب من و کعبه، قبله من و امیر مومنان علی بن ابی طالب، امام من و حسن بن علی، امام من و حسین بن علی، امام من و زین العابدین، امام من و محمد باقر، امام من و جعفر صادق، امام من، و موسی کاظم، امام من و علی رضا، امام من و محمد جواد امام من و علی هادی، امام من و حسن عسکری، امام من و حجّت منتظَر، امام من میباشند، اینان - که درودهای خداوند بر آنان باد - امامان و سروران و رهبران و شفیعان من میباشند، در دنیا و آخرت به آنان دوستی میورزم و از دشمنان آنان دوری میجویم، سپس بدان ای فلان فرزند فلان. 3) بدرستی که خداوند متعال، بهترین پروردگار و محمد صلی الله علیه وآله وسلم، بهترین پیامبر و امیر مومنان علی بن ابی طالب و فرزندان معصوم او یعنی دوازده امام، بهترین امامان هستند و آنچه را محمد صلی الله علیه وآله وسلم آورده است حقّ است و مرگ حقّ است و سوال منکر و نکیر در قبر حقّ است و برانگیخته شدن (برای روز قیامت)، حقّ است و رستاخیز، حقّ است و صراط، حقّ است و میزان (اعمال)، حقّ است و تطایر کتب، حقّ است و بهشت، حقّ است و جهنم، حقّ است و آن ساعت معهود (روز قیامت)، خواهد آمد و هیچ تردیدی در آن نیست و به تحقیق خداوند متعال کسانی را، که در قبرها هستند، بر خواهد انگیخت. 4) خداوند تو را بر قول ثابت، پایدار فرماید و به راه مستقیم هدایت فرماید و بین تو و امامان تو در جایگاهی از رحمتش، شناخت ایجاد فرماید. 5) خداوندا زمین را از دو پهلوی او گشاده گردان و روح او را بسوی خودت بالا بر و او را با برهانی از خودت روبرو گردان، خداوندا (درخواست میکنیم)عفو تو را، عفو تو را. 6) خداوندا زمین را از دو پهلوی او گشاده گردان و روح او را بسوی خودت بالا بر و او را از جانب خودت با رضوان روبرو کن و قبر او را از بخشایش خودت آرام فرما، رحمتی که بوسیله آن از مهربانی هر کس دیگری بی نیاز گردد.