سلام/ این حرفها کاملا چرت و پرت و خرافه است! شما همچنان شانس ازدواج دارید ولی تدریجا رو به کاهش! به جای مراجعه رمال و دعانویس به مشاور یا یک عالم ربانی مراجعه کنید. تاثیر باورهای نادرست و سنتهای غلط مثل شرط ازدواج تو برای ازدواج خواهرهایت باعث کاهش تدریجی شانس ازدواج دخترخانم ها می شود و به قطع و یقین تاثیر سخت گیری های مادران و پدران در راه ندادن خواستگارهای دختر خانم ها در حدود سنین 18 تا 20 سالگی تاثیرش از 100 تا جادوگر و دعا نویس در بستن بخت -به اصطلاح رایج! عوامانه- بیشتر است. این عامل را در کنار عوامل دیگر فرهنگی و... فراموش نکنید. در مورد خواهرهایت؛ مزاحم ازدواج آنها نشوید و هر یک از دخترها فقط به شرط داشتن خواستگار مناسب ، با چشم باز و رعایت هشدارهای ضروری و لازم ، ازدواج کنند.مطمئن باشید این آسیب مضاعفی به شانس ازدواج شما نمی زند. این پیام ها را هم بخوانید: )) فاطمه از مشهد / )) نوشدارو از تهران / ))) یاسین از تهران
سلام 30 ساله شدم و تا حالا ازدواج نکردم به دعا نویس هم سر زدم می گویند بختم بسته است ودعایی در قبرستان چال کرده اند.یا به لباسم نوشته اند.گناه من چیست که باید مجرد بمانم بعد از من هم 2 خواهرم مجردند و تا من ازدواج نکنم آنها هم نمیتوانند.چه کنم؟
سلام/ این حرفها کاملا چرت و پرت و خرافه است! شما همچنان شانس ازدواج دارید ولی تدریجا رو به کاهش!
به جای مراجعه رمال و دعانویس به مشاور یا یک عالم ربانی مراجعه کنید.
تاثیر باورهای نادرست و سنتهای غلط مثل شرط ازدواج تو برای ازدواج خواهرهایت باعث کاهش تدریجی شانس ازدواج دخترخانم ها می شود و به قطع و یقین تاثیر سخت گیری های مادران و پدران در راه ندادن خواستگارهای دختر خانم ها در حدود سنین 18 تا 20 سالگی تاثیرش از 100 تا جادوگر و دعا نویس در بستن بخت -به اصطلاح رایج! عوامانه- بیشتر است. این عامل را در کنار عوامل دیگر فرهنگی و... فراموش نکنید.
در مورد خواهرهایت؛ مزاحم ازدواج آنها نشوید و هر یک از دخترها فقط به شرط داشتن خواستگار مناسب ، با چشم باز و رعایت هشدارهای ضروری و لازم ، ازدواج کنند.مطمئن باشید این آسیب مضاعفی به شانس ازدواج شما نمی زند.
این پیام ها را هم بخوانید: )) فاطمه از مشهد / )) نوشدارو از تهران / ))) یاسین از تهران
- [سایر] سلام علیکم: حاج آقا مرادی برای جهارمین بار مینویسم. عصبانیم اما عصبانی نمینویسم. 30 ساله،کارشناسی ارشد از یکی از بهترین دانشگاههای دولتی، ثبت 2 اختراع داخلی، کارآفرین، مجرد و هم اکنون در امتحان اعزام به خارج دورة دکتری وزارت علوم پذیرفته شده ام و از یکی از 50 دانشگاه برتر دنیا پذیرش دارم. دوست دارم قبل از رفتن حتما ازدواج کنم. اما بسیار دلسرد هستم. قصد داشتم زود ازدواج کنم اما خانواده حمایتم نکردند و مجبور شدم روی پای خود بایستم تا بتوانم تمامی هزینة زندگی (مسکن و ...) خودم تأمین کنم. تا حالا 2 بار خواستگاری رفتم تقریبا 3 سال پیش (آن موقع که داغ بودم) و دیگه نرفتم تا حالا. خواهش میکنم راهنماییم کنید چکار کنم از این حالت دلسردی نسبت به ازدواج در بیام؟ خصوصی... با تشکر و خواهش دارم با تأمل و صبوری کامل به درخواستهام پاسخ بدید. راستی حاج آقا شما برای نماز شب ساعت 1 یا 2 شب بیدار میشید و پیامها را پاسخ میدید؟
- [سایر] سلام خسته نباشید خواهری دارم 27 ساله که 5 سال است ازدواج کرده قبل از ازدواجش ادمی بود که بعد از اینکه از مهمانی یا مکانی میامدیم از افراد از خانه انها میگفت به غیبت میرسید وبعد هم دعوا بین اعضا خانواده متاسفانه خانواده ام جلویش را نمیگرفتند بلکه گاهی هم همراهی اش میکردن نسبت به دیگران نیز حسادت داشت تا اینکه ازدواج کرد همسر عالی و خانواده ی همسرش بسیار خوبند ناز خواهرم هم خیلی خریدار داشت اما متاسفانه خواهرم خوی خشنی پیدا کرده بعد از هر مهمانی با شوهرش دعوا میکند اورا میزند حتی شوهرش وقتی میخاد بره از خانه بیرون تا این دعوا تمام شود نمیگذارد سر و صدا میکند جلو همسایه ها ابرو نگذاشته همسرش بهترین ها را برایش فراهم کرده پدر مادرم هم همینطور اما قدر نشناس است و هنوز میگه کاری برام نکردین وظیفتونه فرزندی 2 ساله دارد جلوی او دعوا میکند چاقو برداشته و میگوید رگم را میزنم !!!وقتی عصبانی میشود چیزی جلویش را نمیگیرد هر هفته یا دو هفته یکبار در خانه شان دعواست نمازش را میخواند ولی اینکارهارا هم میکند مادر و پدرم در گذشته اینگونه بودند اما نه به این شدت در حد دعوا فقط انها هم بد عصبانی میشدند اما نه چاقو بردارن حالا من با صحبتام بینشون خوبی را ایجاد کردم با خیلیا برا مشکلاتشون حرف زدم خوب شدن اما خواهرم یه گوشش دره یکی دروازه .تا یه هفته خوبه ولی باز همون ادم پر توقع اهل غیبت عصبی میشه دکتر کمکم کنید پدر مادرم شوهر خواهر و بچه اش دارن نابود میشن کمک کمک کمک
- [سایر] سلام حاج آقا سوالی از شما دارم لطفا راهنماییم کنید: پسری هستم 30 ساله تا حالا همیشه خودمو از گناهای بزرگ مثل زنا و مشروب و... دور نگه داشتم حرام نخوردم در حق کسی نامردی نکردم همیشه سعی داشتم تا در حق کسی ظلم نکنم .... اما همیشه توی زندگیم مشکلات بزرگ داشتم در حال حاضر مدرک لیسانس دارم کار هم بلدم اما به هر دری میزنم کار پیدا نمیکنم 3 ساله که بیکارم تمام دوستانم کار دارن و تشکیل زندگی دادن کسانی رو میشناسم که همیشه در حال زنا کردن و مشروب خوردن بودن اما الان من آرزوی زندگی اون ها رو میکشم هر چی هم دعا میکنم و تلاش میکنم زندگیم سرو سامون نمیگیره روی هر دختری که دست میزارم یا از طرف خودش یا پدر و مادرش جواب منفی میشنوم مثل اینکه خدا هم با من کاری نداره دیگه رقبتی به خوندن نماز هم ندارم با خدا قهر کردم دلم نمیخواد عبادتشو بکنم من که همیشه خودمو از گناه دور نگه داشتم حالا این وضع زندگیمههمین روزا خودمو میکشم تا برم اون دنیا از خدا بپرسم چرا؟
- [سایر] سلام عاشقتم. این کلمه ای بود که دوست داشتم واسه یه بارم که شده بهتون بگم. 1- 23 ساله از گرگان 2- 27/8/87 ازدواج کردم البته یک سال هم عفد بودیم. 3- خانومم لیسانس حقوق خودم هم کاردانی کامپیوتر خومدم. 4- سطح فرهنگامون فوق العاده با هم می خونه پدرم استاد دانشگاست و پدرخانمم مدیر آموزش یه دانشگاهی 5- از زمان ازدواجم چند جا کار کردم تا که رفتم سربازی بنا به دلایلی چند ماه بیشتر خدمت نکردم و تموم شداومدم و تو یکی از ارگان ههای دولتی تا پایان سال 89 کار کردم از اون موقع عملاً بیکارم و دارم افسردگی می گیرم تو خونه هرچند عضو هیأت مدیره شرکت بابام هم هستم. 6- رک بگم من اخلاق ندارم و این رو اساسی ترین مشکل زندگیم میدونم./ برام دعا کن آقای مرادی بیکاری خیلی عذابم میده خانومی دارم محجبه با ایمان خوش سیماولی من قدرش رو نمیدونم و همش به خودم سرکوفت میزنم که چرا زود ازدواج کردم با این که تو این چند سال خیلی پخته تر از هم سن و سالام شدم اما خیلی زود بود خیلی. من هیچی ندارم نه سرمایه ای نه محبتی نه .. ماهی 200 تومن هم داریم اجاره میدیم که بابام میده و داره روحم رو عذاب میده. سرتون رو درد نیارم فقط دلم برا خانومم میسوزه التماس دعا.
- [سایر] با سلام. خواهرم شما را به من معرفی کرد.ایشان هم از طریق دانشگاه با شما اشنا شدند. مشکلی هست که میخواستم شما ما را راهنمایی کنید ما سه خواهر هستیم که من کوچکتر هستم خواهر اولم 26 سال دارد و لیسانس دارد خواهر دومم 22 سال داردوالان دانشجو است من هم که 19 سال دارم و امسال دانشجو میشوم البته یک خواهر 30 ساله هم دارم که ایشان ازدواج کرده اند.دو برادر29و 24 ساله هم دارم. مشکل در مورد خواهر26ساله ام است.او همه چیز خود را از ما مخفی میکند.همه ی وقت و زندگی خود را با دوستان هم دانشگاهی خود سپری میکند ان هم با دوستانی که از نظر فرهنگی و خوانوادگی با او خیلی تفاوت دارند.وضع مالی ما ضعیف است پدرم همه ی توان خود را خرج کار کردن میکند چون بیسواد است والبته مهربان .مادرم هم همینطور.میخواهم این را بگویم که انها متوجه ی این مسائل نمی شوند که خواهرم در چه وضعی به سر میبرد.مدتی است که در کار تمرین تئاتر با دختری اشنا شده است که بسیار ثروتمند است و البته سیگاری .خواهر من هم که بسیار از جو دوستان خود تاثیر پذیر.او هم مخفیانه سیگار میکشد.جدیدا در یک دفتر هم کار میکند ولی همع ی پول خود را خرج دوستانش می کند.او همیشه در خانوادهی ما بیشتر از بقیه خرج میکند چون دوست دارد خود را هم ردیف انها بداند.فرد بسیار دست و دل بازی است .این را هم بگویم که با همه ی این مسائل درگیر مسائل ناشایست تری نشده است و به بعضی از اصول اخلاقی پای بند است.او خیلی به دوستانش وابسته است.هر شب ساعتها تلفنی با انها صحبت میکند.همه ی کار های دوستانش را او انجام میدهد حتی برای کارهای انها خودش هزینه میکند .با دوستانش خیلی مهربان است ولی با خانواده اصلا. هر وقت پول میخواهد هر طوری شده باید از پدرم بگیرد البته انها هم بدون هیچ سوالی در اختیارش قرار میدهند حتی اگر با قرض شده . ولی ما خواهر برادرها بعضی اوقات از خواسته های خودمان میزنیم چون میدانیم در توان پدرمان نیست. وضعیت روحی خوانواده ی ما خوب نیست هر کس سرش به کار خودش است . مادرم حتی همه ی کار های شخصی خواهرم را انجام می دهد خواهرم هم وقتی به خانه می اید داخل اتاقی می رود و اصلا بیرون نمی اید.وقتی هم که ما سه خواهر با هم صحبت میکنیم و به او میگوییم که این کارها اشتباه است قبول نمیکند حتی با ما دعوا هم میکند.و ما را عقب مانده و بی فرهنگ میداند .این را هم بگویم که خودش بعضی اقات ان هم به ندرت در مورد مسائلی ما را نصیحت میکند.او حتی در مورد بحث های خوانواده گی خود را دخالت نمی دهد. امیدوارم ما را راهنمایی کنید با تشکر فراوان
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما . من یک بار دیگر هم سوالم را مطرح کردم ولی هنوز پاسخی دریافت نکردم - من 25 ساله هستم و تازه ازدواج کردم همسر من قبلاً یک ازدواج ناموفق با دختر عمویشان داشتند که پس از یک سال در دوران عقد منجر به طلاق شده است- به گفته خود ایشان و اطرافیان دلیل جدائی از همسر قبلیشان این بوده که با هم تفاهم اخلاقی نداشتند و همدیگر را درک نمی کردند و اینکه همسرشان پس از مدتی اظهار کردند که به یک نفر دیگر علاقه مندند - الان حدود 2 سال از ازدواج قبلی ایشان گذشته و نزدیک یک ماه است که ما با هم ازدواج کردیم رابطه خانواده همسرم با خانواده عمویش کلا بعد از این اتفاق قطع شده و همسر قبلیشون هم با همون کسی که دوست داشتند ازدواج کردند . می خواستم لطف کنید راهنمایی کنید که من باید چه رفتارهایی با همسرم داشته باشم که منجر به تنش و مشکلات در زندگیم نشود و چگونه با ایشان رفتار کنم که خاطرات گذشته را فراموش کنند و چه رفتارهایی را داشته باشم که به خانواده خودم لطمه ای وارد نکنم چون پدر و مادرم به همین دلیل خیلی با این ازواج موافق نبودند ولی وقتی نظر من رو دیدند موافقت کردند و حتی هنوز هم گاهی مشکلاتی در خانواده خودم بخاطر این جریان دارم. همسرم هنوز در بعضی مواقع من رو با همسر قبلیشون مقایسه می کنند و همش یادآوری می کنند که چقدر آدمها با هم فرق دارند مثلاً اون اینکار رو می کرده ولی شما بخاطر من نمی کنی یا خیلی چیزهای دیگه و من دوست ندارم که اصلا هیچ حرفی از زندگی قبلی ایشون داشته باشیم . خواهش می کنم من رو راهنمایی کنید که چه مسیری را برم که زندگیم از همین اول محکم و پر از عشق و علاقه باشد . متشکرم
- [سایر] سلام خسته نباشید اینجانب حدود 5 ساله ازدواج کردم و دارای 2 فرزند پسر به سنهای 4 و1 ساله دارم و شاغل دستگاه دولتی می باشم و شوهرم از بستگان نزدیک میباشد از اوایل زندگیم مشکلات زیادی تابه حال تحمل کردم عصبانی حال و پرخاش گر می باشد بد دهن و کم حوصله است و شخصیتی مثل زنها دارد و دائم درحال بحث کردن در باره اطرافیان می باشد که اون چی گفت ، فلانی چکارکردو حتی این همه دنبال وام و خونه و ضامنهای بانکی هستم ولی اصلا قدر شناس نیست و دائم پشت سرم بدگویی میکند و اینکار مراخیلی آرزار میدهد و شخصیتم راپیش خانواده اش خورد میکنه با بچه دار شدنم گفت خوب میشم اما فایده ای نداشت خیلی تحمل کردم ولی دیگه طاقتم سر رفته ترا خدا من چکار کنم تا قدر زحمتهایی که براش میکشم را بداند و از خوبیهای صحبت کنه نا به دروغ پشت سرم حرف بزنه دائم بهم نفرین میکند اخلاق زنانه دارد کدام مردی به زنش میگوید سرطان بگیری یا فلج بشی یا انشالله دست و پات فلج بشه و ...... ترا خدا کمکم کنید بخاطر بچه هاکه فکر طلاق را نکنم جواب سوالم را در پاسخهای عمومی بدهید به ایمیلم نفرستید چون پیدایش نمیکینم
- [سایر] سلام استاد در سرچی که کردم جواب متناسب با سوالم پیدا نکردم! اصل مطلب: مدتی است به پسر عمه ام علاقه مند شده ام البته نه علاقه کور کورانه، و از حجب و حیای ایشان و حرفای سر بسته ایشان متوجه شدم که ایشان هم علاقه دارن البته ماهیچ رابطه ای جز دیدار خانوادگی با هم نداریم البته گاهی پیامکی به هم میدهیم با همون ظوابطی که شما در یاداشت پیامک مطرح کردین که مادرم از ریز و درشت اونا هم خبر داره، ی مشکل اساسی در این بین وجود داره و اونم مادر این آقا که همون عمه بنده باشه است این خانم اصلا حالت طبیعی نداره یعنی همیشه با همه درگیره و از همه بدگویی میکنه حتی از عروس بزرگش که خصلتهای خوب درش خیلی بارزه و حتی عمه ام در گذشته باعث کدورت های زیادی شده و.... و ی حالت های خود کتک زنی و غش کردن در برابر حرفایی که مطابق میلش نیس و از این قبیل کارها حتی حج واجب هیچ تاثیری در خلق و خوی ایشان نذاشته و به همون دورغ گویی ها و رفتارها ادامه می ده در ضمن من 23 ساله و پسر عمه ام 26 ساله است و هر دو تحصیل کرده ایم، حالا می خوام ببینم با وجود ی همچین مادری این ازدواج توصیه میشه یا نه و یا اگر نیاز به مشاوره حضوری هست بهم بگین لطفا منتظرم نذارین نمی خوام این علاقه اون قدر بزرگ بشه که به ی مساله بغرنج تبدیل بشه اگه به صلاحم نباشه ازش بگذرم بهتره، ببخشید زیاد شد ممنون از راهنماییتان التماس دعا یا حق
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا
- [سایر] سلام نماز و روزتون قبول اقای دکتر شما در جواب کد سوال892555 گفتید (که اگر در ازدواج به دنبال این بوده اید که از زندگی لذت بیشتری ببرید و مشکلاتتان کمتر بشود اشتباه فکر کرده اید!!!!) منظورتون چی؟!! پس اگه اینطوری هست خیلی ببخشید مگه عقلمون کمه که دستی دستی برای خودمون زحمت اظافی درست کنیم؟ اقای دکتر بیشتر از 30 تا خواستگار تا الان داشتم از دکتر و مهندس گرفته تا یه ادم دیپلمه ولی از هیچ کدوم خوشم نیومده بله همه بهم گفتن خود شما هم بهم گفتید که ادم سخت گیری هستم ولی از بدبختی من یا نمی دونم از روی چه مصلحتی خدا ی خواستگار فرستاد دم خونمون ارشد مدیریت داشت 33 ساله با ظاهر خوب به معنای واقعی کلمه تموم او ن چیزی بود که من از یه مرد به عنوان همسر می خواستم فوق العاده بود اونم من رو پسندیده بود ولی خوانوادم با این وصلا مخالفت کردند البته خیلی دیر یعنی بعد از 3 جلسه صحبت من با این اقا و به توافق رسیدن کامل ما تازه رفتن تحقیق و دیدند این اقا به درد من و خانوادم نمی خوره پدرشون چند بار ازدواچ کرده بودند مادرشونم 2 بار ازدواج کرده بودندالبته اینها رو گفته بودند ولی خوانوادم به خاطر تعریف اعتقادی که از این اقا شنیده بودند سعی کردند زود قضاوت نکنند ولی از اولم می تونستم حدس بزنم از لحاظ اعتقادی و مذهبی واسشون یه جور عار که دخترشون تو یه همجین خانواده ای بره بعد از تحقیقم مشخص شد که یکی از برادرای ناتنی این اقا هم 2 بار ازدواج کرده و خانواده بی اعتقادی داره و همسرهای برادر این اقا پیشش سر لخت می گردند باور کنید اینا واسه منم مهم بود یعنی خانواده واسه خودمم خیلی شرط بود ولی این اقا انقد ر شبیه اون چیزی بودند که من می خواستم نمیتونستم باور کنم که باید به خاطر خانوادیش ردش کنم همه ی خانوادمم قبول داشتند که خود این اقا بجه خیلی خوبی و حیفه که تواین خانوادست در نهایت اینا رو پیراهن عثمان کردند و گفتند تصمیم گیری ببا خودم ولی چه تصمیم گیری ای با زبون بی زبونی بهم فهموندند ازدواچ با این اقا یعنی بایکوت شدن از طرف خانواده اقای دکتر هنوزم باورم نمی شه این اتفاقات به این سرعت افتاده و من جواب رد به این اقا دادم به یکی از دوستام میگفتم که حال خودم از خودم واسه اینهمه عاقلانه برخورد کردن با این قضیه بهم می خوره من دختری قشنگیم باور کنید اشکم داره در میاد واسه این قشنگی هم خیلی ها بیرون با اینکه من با چادر و حجاب کامل بودم ازم دلبری می کردند ولی من واسه خاطر خدا ابروی پدرم و.... گند زدم به این دنیام به خاطر اون دنیام