معمولاً پدران دارای تجربه های با ارزشی در زندگی هستند و همیشه خواهان خیر و صلاح و سعادت فرزندان خود می باشند که یک جوان (دختر یا پسر) برای انتخاب صحیح شریک زندگی و همسر آینده اش به این تجربه و محبت نیازمند است. اما از آنجایی که در ازدواج نا موفق معمولا دختران و زنان بیشتر آسیب می بینند، اکثر فقهاء ازدواج دختر باکره را منوط به اجازه پدر یا جد پدری کرده تا مبادا این دختر جوان در زندگی اش با انتخاب نادرست (از روی بی تجربگی) دچار مشکل شود. بنا بر این طبق نظر این عده از فقهاء پدر حق دارد برای سعادت و خوشبختی دختر خود شرایطی مانند سید بودن داماد و یا هر شرط معقول دیگری را قرار دهد. البته در موردی که پدر اجازه ندهد اجازه جد پدری کافی است. ممکن است در مواردی پدر یا جد پدری از روی عدم شناخت یا بدون دلیل مخالفت کنند که در این موارد می توان با کمک افراد معتمد و مورد قبول طرفین آنان را متقاعد و مسأله را حل کرد. اما در مورادی که پدر یا جد پدری دختر از نظر رو حی روانی مشکل داشته باشد و یا تصمیمات آنان بر خلاف مصلحت دختر باشد مثل اینکه سخت گیری پدر بی مورد باشد و این همسر ی که برای دختر پیدا شده است شرعاً و عرفاً کفو او، محسوب شود، و عدم اجازه او، به مصلحت دختر نباشد، دختر برای اجرای عقد نیازی به اجازه پدر ندارد. [1] و نیز اگر دختر باکره نباشد در صورتی که بکارتش بوسیله شوهر کردن از بین رفته باشد، اجازه پدر و جد لازم نیست ولی اگر بواسطه وطی به شُبهه یا زنا از بین رفته باشد، احتیاط مستحبّ آن است که اجازه بگیرند[2] . [1] توضیح المسائل مراجع، ج 2 ص 459. مسئله 2377. [2] همان.
من 7 سال است که خواستگار دختری از اقوام و نزدیکان هستم، ولی پدرش مخالف است چون هر کس از دخترش خواستگاری می کند به خاطر جراحات جنگی که دارد حالش بد می شود و چون بهانه ای نداشت به ما گفت که دخترم را نظر کرده ام که شوهرش سید باشه . من می خواستم که مرا راهنمایی کنید آیا این کاری که پدرش می کند درست است یا نه ؟ من باید چکار کنم؟
معمولاً پدران دارای تجربه های با ارزشی در زندگی هستند و همیشه خواهان خیر و صلاح و سعادت فرزندان خود می باشند که یک جوان (دختر یا پسر) برای انتخاب صحیح شریک زندگی و همسر آینده اش به این تجربه و محبت نیازمند است. اما از آنجایی که در ازدواج نا موفق معمولا دختران و زنان بیشتر آسیب می بینند، اکثر فقهاء ازدواج دختر باکره را منوط به اجازه پدر یا جد پدری کرده تا مبادا این دختر جوان در زندگی اش با انتخاب نادرست (از روی بی تجربگی) دچار مشکل شود. بنا بر این طبق نظر این عده از فقهاء پدر حق دارد برای سعادت و خوشبختی دختر خود شرایطی مانند سید بودن داماد و یا هر شرط معقول دیگری را قرار دهد. البته در موردی که پدر اجازه ندهد اجازه جد پدری کافی است. ممکن است در مواردی پدر یا جد پدری از روی عدم شناخت یا بدون دلیل مخالفت کنند که در این موارد می توان با کمک افراد معتمد و مورد قبول طرفین آنان را متقاعد و مسأله را حل کرد. اما در مورادی که پدر یا جد پدری دختر از نظر رو حی روانی مشکل داشته باشد و یا تصمیمات آنان بر خلاف مصلحت دختر باشد مثل اینکه سخت گیری پدر بی مورد باشد و این همسر ی که برای دختر پیدا شده است شرعاً و عرفاً کفو او، محسوب شود، و عدم اجازه او، به مصلحت دختر نباشد، دختر برای اجرای عقد نیازی به اجازه پدر ندارد. [1] و نیز اگر دختر باکره نباشد در صورتی که بکارتش بوسیله شوهر کردن از بین رفته باشد، اجازه پدر و جد لازم نیست ولی اگر بواسطه وطی به شُبهه یا زنا از بین رفته باشد، احتیاط مستحبّ آن است که اجازه بگیرند[2] .
[1] توضیح المسائل مراجع، ج 2 ص 459. مسئله 2377. [2] همان.
- [سایر] باسلام لطفاسوال من رو در پست عمومی قرار دهید..دختری 24 ساله هستم 3 سال پیش با فردی رابطه ازدواجی داشتم حالا که امده خواستگاری با مخالفت شدید خانواده ام روبرو شده منم هم بانظرخانواده ام موافقم در این بین خواستگاری داشتم که 5 سال پیش از من خواستگاری کرده بود ولی من به آن جواب رد دادم و حالا دو باره اقدام کرده ار لحاظ اخلاق و رفتار واقعا با هم تفاهم داریم موقعیت خوبی هم داره. ولی نمی دونم چه جوری از شر خواستگار اولم راحت شم ، از ترس خواستگار اولم اجازه به این خواستگارم نداده ام که به خانواده من اقدام کنن،ونظربراین دارم که او کامل از زندگیم بره بیرون بعد به این خواستگارم اجازه اقدام بدم نمیدونم دارم کار درستی انجام میدم یا نه ؟چون خواستگاراولم مرا تهدید می کند که نمی گذارد با کس دیگه ای ازدواج کنم.می ترسم صدام رو ضبط کرده باشه یا پیام هام رو داشته باشه وبیشترین ترسی که دارم از این است که این دو خواستگارم اقوام دور می باشند، می ترسم اگر به این دومی جواب دهم بعدا در زندگیم مشکلی پیش بیاید، اما واقعا دوست دارم که بهش برسم،و اینکه من جریان خواستگار اولم را به این خواستگارم به طورخلاصه گفته ام و این رانیز کامل گفته ام که خانواده ام تمام فامیلمان از این جریان آگاهن،وسوال دیگرم اینه که تاچه میزان درمورد رابطه ی قبلیم با خواستگار الانم اطلاعات بدم؟ واقعا نمی دانم چی کار کنم خواهش می کنم راهی جلوپام بذارین.باتشکر
- [سایر] با سلام خدمت خانم دکتر بهرامی من خیر سرم لیسانس روانشناسی و شاغل و دارای یک دختر دو ساله هستم و همسرم (به لحاظ اخلاقی متدین و خوش خلقه)10 سال از من بزرگتر،کارمند و وضعیت اقتصادیمون تقریبا بد نیست از ماشین منزل من استفاده میکنم دخترم رو به مهد می برم و میارم و خرید منزل علاوه کار خونه هم با منه.اما مدتی است که با همسرم در هر زمینه ایی اختلاف نظر پیدا کرده ام و مشکلم تا آن اندازه حاد شده که به فکر خودکشی و طلاق افتاده ام نمی دانم باید چکار کنم همسرم مدام برای درست کردن غذای خاصی بهانه می گیرد غذای معمولی نمی خورد ولی تازگی ها یه ذره بهتر شده قبل از این به جز استرس یک مادر شاغل استرس غذا درست کردن داشتم و حتی فکر به اینکه چی درست کنم آزارم میداد و گریه ام می انداخت ولی مشکل جدید و شاید قدیمم اینه که همسرم بیشتر اوقات نظر من براش مهم نیست همیشه سعی داره مخالفت منو با عدم تمکین معنی کنه و میگه که نمی خواد منت تو روی سر منو دخترم باشه تو برای من و دخترم هیچی نکردی و منت نذار هر کاری براش میکنم به نظرش نمی آد و میگه وظیفته به خدا دیگه خسته شدم و آرزوی مرگ میکنم تو رو خدا راهنماییم کنید.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من دختری هستم 28 ساله که بنا به دلایلی تا الان ازدواج نکردم و لی تازگیها خیلی فشار از طرف اطرافیان احساس می کنم.واین برای من تبدیل به کابوس شده است. از طرفی در این مدت چند ماهه نیز چند خواستگار داشتم کهاخرین خواستگارم از نظر مالی مناسب است و چند سال هم از من بزرگتر است ولی چهره او اصلا برایم جالب نیست من دنبال مرد خیلی خوش چهره نیستم می خواهم حداقل مثل خودم چهره متوسط داشته باشد. و هر کاری می کنم که با این موضوع کنار بیام و قبولش کنم نمی تونم. نمی دانم چکار کنم. و خواستگار دیگری هم دارم که او هم از نظر ایمانی فردی قوی نیست و این مسئله هم برای من خیلی مهم است . جون من فردا احساس می کنم در تربیت فرزندانم با چنین فردی دچار مشکل شوم. خواهش می کنم من را راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام.از طرف مادرم می نویسم: سلام جوانی با تفاوت سنی 12 سال تقاضای خواستگاری از دخترم را دارد.ایشان پزشکی است که در سال 81 فارغ التحصیل شده و دختر من دانشجوی سال سوم دندانپزشکی است.این آقای پزشک مطب ندارد و آنطور که خودش به دختر ما گفته است علاقه ای به گرفتن تخصص در ایران ندارد و قصد خروج از ایران و ادامه تحصیل در خارج از کشور را دارد.الان هم دارای شغل ثابتی نیست و متاسفانه بر عکس خانواده ی ما از نظر مذهبی مایه ی خیلی قوی ای ندارند.ولی از قبل در دانشگاه با دختر بنده بدون اطلاع خانواده ی ما صحبت کرده و در او دلبستگی ایجاد کرده اند و وعده و وعید هایی نیز داده اند.پدر فرزند من به شدت با این طور آشنایی هایی مخالف است و تضاد وحشتناکی بین دختر و پدر ایجاد شده است و کلاً نظام خانواده ی ما به هم ریخته است در حالی که به احتمال زیاد ارتباطات مخفیانه ی این دو ادامه دارد. البته مادر ایشان تلفنی تقاضای ملاقات(خواستگاری)را نموده است ولی پدر فرزندم هرگز حاضر نیست که آنها را بپذیرد چون دختر من 21 ساله و پسر 33 ساله است و پدرش می گوید ایشان چون شغل ثابت و استخدامی ندارد عاقبت مشخصی هم برایش معلوم نیست!لازم به ذکر که دختر به شدت با این وصلت موافق و پدرش به شدت مخالف است!پسر هم پدر ندارد و تک پسر است با یک خواهر. شما ما را راهنمایی کنید که چگونه این تضاد بین پدر و دختر را حل کنیم؟در ضمن همسر بنده هم انسان تحصیل کرده و استاد دانشگاه هست
- [سایر] بنده 31 ساله و مجرد هستم و تاحدودی زیاد مقید مسائل مذهبی هستم از حدود یک سال پیش تصمیم به ازدواج گرفتم و پیدا کردن یک دختر مناسب را به خانواده سپردم در این مدت مادر و خواهرم چندین بار تنهایی و گاهی همراه بنده خواستگاری رفتیم ولی مورد مناسبی برای ازدواج پیش نیامد. تا این که یکی از دوستانم یکی از همکار هاشون را پیشنهاد دادند که یک سال از بنده کوچکتر بود و مادر خواهرم به خونه شون رفتند و یه جلسه هم من به خونه شون رفتیم و یه صحبتهای مقدماتی با دختر انجام دادیم که ایشان به غیر از سوالات بنده چیزی نگفتند و من برداشتم این بود که آدم خجالتی هستند ولی مساله اساسی بعد این بود که مادرم مخالف شدند و دلیل شان این بود که فاصله سنی من و دختر خیلی کمه و ممکنه برای بچه دار شدن دختر با سن بالای 30 شاید مسائلی پیش بیاد و از این حرفها، و تنها دلیل شان هم این بود ولی من برخلاف نظر اون دوست ندارم با دختری ازدواج کنم که از من شش هفت سال کوچکتر باشه هر چی هم که با مادرم حرف می زنم فایده نداره و آخرش میگه من که مخالف ام اگر بخواهی با اصرار خودت دوباره به خونشون زنگ بزنم. من هم چون زیاد از دختر شناختی ندارم و به قولی پشتم از اون بابت زیاد قرص نیست که انتخابم واقعا درست باشه دوست ندارم همه اش یه تنه جلو بروم دوست دارم خانواده خودم هم توی این امر پا به پای من بیایند و مخالف نباشند ولی از طرفی زیاد هم دوست ندارم که همه اش سلیقه آنها باشه و منتظر باشم تا ببینم کی اونها یک نفر که از همه جوانب نظرشون مناسب باشه پیدا بکنند و بعضی وقتها زیاد سلیقه اشون را قبول ندارم و گاهی احساس می کنم مادرام زیاد وسواس نشان می دهد مثل همین مورد به مادرم گفتم شما که می دونستید دختر 30 ساله هست چرا یه بار خودتون خونشون رفتید و یه با من را خونشون بردید حالا هم میگید سن اش زیاده است. گاهی هم با بعضی از بهانه ها و حرف های الکی می خواهند از این قضیه دلسردم بکنند. راست اش خودم هم گیج شدم نه می تونم این قضیه را از فکرام بیرون کنم چون یه جورایی در مقابل دلایل خانواده ام احساس آدم بی خود بودن می کنم. و نه می تونم سفت و سخت جلو شون بایستم. خواهش می کنم در این مورد من را راهنمایی کنید چون فکر می کنم حتما حر فهای شما می تونه این گره را برام باز بکنه ممنون
- [سایر] با سلام بنده دو فرزند دارم یک دختر که چهار سال و هفت ماه سن دارد و پسری دارم که 7 ماه سن دارد . به دلیل وضع کاری شوهرم سه سال است در واحد آپارتمانی به دور از اقوام در شهری زندگی می کنیم البته فاصله شهر مورد نظر تا محل زندگی قبلی امان زیاد نیست و بیست دقیقه راه بیشتر نیست و معمولا هفته ای یک بار به آنان سر می زنیم و به آنجا می رویم . از مدتی است که در اینجا زندگی میکنیم نمی دانم چرا رفتار دخترم کلا عوض شده است . با توجه به اینکه من و پدرش وسواس زیادی نسبت به مسائل جنسی دخترم داریم اما نمی دانم رفتارش چرا تغییر کرده است . البته نسبت به مسائل واسواس زیادی هم نداریم . دخترم آنقدر به باباش وابسته شده که شب ها در آغوش او می خوابد و خوابش می برد و اگر باباش بیدار باشد او هم نمی خوابد و نتوانسته ایم این رفتار را از او دور کنیم . وقتی می خوابد دست در گردن باباش می کند و می خوابد و تازگی ها تا حدی توانسته ایم این رفتار ها را از او دور کنیم . با وجود این شب ها وقتی می خوابد دست زیر گلویش می کند تا خوابش بگیر بارها به او گفته ایم این رفتار تو زشت است خدا دوست ندارد ولی از رفتارش دور نشده است . حتی او را تشویق کرده ایم باز هم نتوانسته ایم از طریق تشویق او را از این کار منع کنیم . در مواقعی که به منزل دوست و آشنایان می رویم با بچه ها بازی دکتری می کند . بارها از سوی من تذکر داده ام ولی باز هم به سوی این کار می رود و من از آینده اش می ترسم . و فکر می کنم خدای نا کرده در آینده مشکل اخلاقی پیدا نکند . بیشتر پسرها را دوست دارد و وقتی در جمعی بچه ها از دخترها و پسرها ی هم سن و سالش حضور دارند دور و بر پسرها می رود و با آنها بازی می کند و کاری به دخترها ندارد . پدرش کارمند است و اکثر من در خانه پیش او هستم نمی دانم چکار کنم حتی بعضی مواقع او را تبیه هم کرده ام . پدرش تا حدی هر چه او خواسته در اختیارش قرار داده است . خیلی بی نظم شده است وسایلش را پرت می کند و اصلا حرف گوش نمی کند . خیالی نازک نارنجی است و زود احساسی و گریه می کند . شب ها هم بعضی مواقع نیمه شب از توی خواب حرف می زند و گریه می کند .
- [سایر] سلام با تشکر از وقتی که در اختیار بنده میذارید و به سوالم پاسخ میدید. دختر 27 ساله ام کارشناسی ارشد زبان دارم و مشغول بکارم، مدت 8 سال با پسری در ارتباط بودم او هم کارشناسی ارشد دارد (سی ساله) و مشغول خدمت است، اخیرا خواستگاری آمدند، خانواده ای ترک و سنتی هستن که رسم و رسومات زیادی دارند و پابندن، در حالیکه خانواده من فارس هستند و خیلی سنتی نیستن. اختلاف فرهنگی داریم، با اینکه پسر از لحاظ اخلاقی کاملن ایده آل من است و هشت سال منتظر بودیم تا با هم ازدواج کنیم اما تفاوت دو خانواده مرا مردد کرده، ضمن اینکه از لحاظ شرایط مالی خیلی قوی نیست و پدرش او را حمایت می کند در حالیکه من از نظر مالی مستقل هستم ، پدرم را در سن دوازده سالگی از دست دادم برادرم که از من پانزده سال بزرگتر است و مجرد و معتقد است که خواستگار من بخاطر اصلیتش که ترک است و همچنین بخاطر بنیه مالی نه جندان قوی آدم مناسبی برای من نیست، خواهرم هم که ده سال از من بزرگتر است در سن سی و دو سالگی ازدواج کاملن منطقی داشته و همسرش اوضاع مالی خوبی دارد. مادرم هم می گوید چون من خواستگارم را دوست دارم با این ازدواج موافق است. نمیدانم چه تصمیمی درست است ؟ ازدواج کنم یا قید علاقه ام بزنم و بی خیال این شخص شوم؟
- [سایر] ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما جناب آقای مرادی می خواستم در مورد مشکلم از شما به صورت خصوصی راهنمایی بگیرم . خصوصی دختری 23 ساله هستم ، که به تازگی وارد دوره کارشناسی ارشد شده ام .در سال دوم دانشگاه چندین خواستگار داشتم که چون آن وقت به ازدواج فکر نمی کردم (البته از مردها متنفر بودم) به آنها پاسخ رد داده ام و به خانواده ام که آن زمان برای حتی یک بار صحبت کردن با خواستگارانم به من اصرار می کردند گفته بودم که تا درسهایم به پایان نرسد به ازدواج فکر نمی کنم . به همین دلیل آنها نیز در حال حاضر هم به همین بهانه همه را رد می کنند ، بین من و مادر و پدرم هم انگار دیواری است که من هیچوقت نمی توانم با آنها صحبت کنم . چگونه می توانم به آنها بگویم که من قصد ازدواج دارم و واقعا از تنهایی خسته شده ام. در ضمن از چیزی هم بیشتر از همه رنج می برم که نمی دانم چگونه آن را بیان کنم. 4 سال پیش با آقایی که به بهانه ازدواج برای آشنایی اقدام کرده بود و از اقوام نزدیک هم بود رابطه داشته ام که در خلال آن به گناه آلوده شدم .البته این آقا یک سال بعد ازدواج کرد و من هم بعد از توبه و انابه ، با استفاده از چادر سعی کردم نه تنها حجاب بلکه اعمالم را حتی درست انجام دهم . از آن زمان تا کنون از رابطه زناشویی پدر ومادرم رنج می برم . من از گناهی که به آن عادت کرده بودم و واقعا آن را ترک کرده بودم ، متنفرم و علل وعوارض آن را نیز به خوبی میدانم . به تازگی دوباره هم افکار شیطنت آمیز و خاطراتم مرا وسوسه می کند . اما نمی دانم که چه کاری و چگونه انجام دهم تا راه درست را طی کنم ؟ راستش در حال حاضر هم کسی برای ازدواج مرا انتخاب نکرده است .اما حدود 3 ماه پیش نیز از طریق اینترنت ( نه چت بلکه گروه های علمی ) با مردی (31ساله ) آشنا شدم که من در ابتدا نمی دانستم که او متاهل است ، ... و مرا به عنوان دوست ، در ایمیل های خود گذاشته و با ایمیل با هم در ارتباط بودیم . چند وقت که از ایمیل ها گذشت فهمیدم که به او علاقه مند شدم و چقدر مشترکات داریم ، در همین زمان فهمیدم که او متاهل است .از آن به بعد سعی کرده ایم نه تنها sms بلکه ایمیل هم بهم نزنیم ، اما تا کنون کاملا موفق نشدیم . البته او به علاقه من نسبت به خود آگاه است و قطع شدن رابطه را نیز قبول دارد اما می گوید اگر من با خودم کنار بیایم می توانیم دوستان خوبی برای هم در حد یک رابطه ایمیل باشیم که فقط به ارسال فایلها و مطالب مفید اکتفا شود( تا به حال هم رابطه ما در حد ارسا کتب اینترنتی و فایل های جذاب معنوی و معرفی سایت های مفید درسی و علمی بوده است ). او خانواده اش را دوست دارد و برای من هم دوست خوبی است و مرا از افکار و خاطراتم دور کرده است. می دانم که رابطه ام با وی دچار اشکال است اما از بازگشتن به افکار شیطانی ام که یکبار اخیرا مرا به اقدام خودکشی کشانده است و آلوده شدن به عادتم به شدت می ترسم . تورابه خدا کمکم کنید ،آدرس یک مشاور را هم گرفته ام اما به ازای نیم ساعت مبلغ گزافی (بیست هزار تومان) باید بپردازم که نمی دانم به چه بهانه این مبلغ را بگیرن .خیلی سعی کرده ام به خدا نزدیک تر شوم اما شرایط و محیط اطرافم مرا وسوسه می کند . ... (شاید بگید توجیه است اما من فکر کردم که خدا او را سر راه من گذاشته است واما الان که من درمانده ام) از خدا نیز خجالت می کشم که چرا توبه ام را شکسته ام و..... از اینکه به مشکلات من هم گوش دادید و راهنمایی می کنید ، سپاسگزارم . (m45)
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید من دختری 26 ساله هستم و مجرد راستش می خواستم در مورد بستن بخت از شما سوالی بکنم ایا صحت دارد یا خیر چون بنده تا حالا خواستگاری نداشته ام البته به جز 3 موردو از لحاظ ظاهری یا از نظر مالی و غیره هیچ مشکلی ندارم ودختر سخت گیری هم نیستم ولی... راستش این موضوع تا حدی ذهن مرا به خود مشغول کرده تا جایی که ایمانم را سست کرده البته ادمی نیستم که به بسته شدن بخت اعتقادی داشته باشم ولی اطرافیان با حرفهاشون کاری کردن که این موضوع دارد برای خودم هم معنا پیدا می کند از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید چون در بد وضعیتی هستم من از خداوند خیلی کمک خواستم ولی ظاهرا حاضر نیست به بنده حقیرشان کمک کند لطفا شما بگویید که چه کار کنم تا به اعتقاداتی که برام ارزش دارند ودستش دارم به خاطر یک مسئله مثل ازدواج سست نشود خواهش می کنم اگر برای شما مقدور است جواب را در ایمیلم بگویید چون من شاغل هستم و سعادت دیدن برنامه شما را در آن وقت روز را ندارم خواهش می کنم جوابم را بدهید من منتظر راهنماییهای شما هستم. با تشکرصمیمانه موفق و پیروز باشید
- [سایر] با سلام و تشکر از شما و دست اندرکاران در تهیه این سایت. من حدود یک سال پیش تصمیم جدی به ازدواج گرفتم. با اینکه از نظر خیلی ها چون هنوز درسم تموم نشده بود و سربازی نرفته بودم، شرایط ازدواج و نداشتم ولی خودم احساس میکردم که آمادگیش و دارم. اگه بخوام به خاطر این چیزا ازدواجم و عقب بندازم اون دنیا که ازم سئوال کنن، این چیزا دلایل قانع کننده ای نیست. خیلی جاها رفتیم خواستگاری و به خاطر همین چیزا ردم میکردن (یا اینکه اونا معیارهای من و نداشتن). حتی خیلی جاها به خاطر اینکه خونه و ماشین نداشتم من و رد میکردن!! اصلا به نظر من منطقی نمیاد که پسر همه سختیها رو تنهایی تحمل کنه بعد که خونه زندگیی درست کرد، یک دختر بیاد شروع کنه به زندگی. اگه قراره که زن و شوهر شریک زندگی هم باشن، باید تو سختیها و خوشیها هر دو شریک باشن. همین که من شغل داشتم و دستم به دهنم میرسید از نظر بلوغ مالی کفایت میکنه. بالاخره خدا نصیب کرد و با همسر کاملا مناسبی ازدواج کردم و الان خیلی راضیم و خدا رو شکر میکنم. ما هر چه بیشتر میگذره به هم دیگه بیشتر علاقمند میشیم. طوری که اگه فقط نصف روز احوال هم و نپرسیم شدیدا دلتنگ هم میشیم. ولی حالا که داره به زمان رفتن من به سربازی نزدیک میشه مشکلی که پیش اومده اینه که روز به روز داره به نگرانی نامزدم از رفتن من اضافه میشه. با اینکه سعی میکنه خیلی بروز نده و مدام میگه که برو سربازی ولی نگرانیش کاملا مشخصه. گاهی اوقات که... میبینم که دور چشماش خیسه. حاج آقا من خیلی از این کاری که کردم ناراحتم. خدا میدونه هدفم از ازدواج امریه گرفتن و این چیزها نبوده، درسته که اینها رو هم داشته ولی من هدفم این بوده که ازدواجم و دو سال عقب نندازم و اینکه اگه همسرم میتونه، شرایطی رو برای من آسونتر بکنه، خوب این کار باید انجام بشه. حالا احساس میکنم من آدم خودخواهی بودم که به خاطر خودم دختری رو تا این حد ناراحت کردم. حالا شما بگین من اشتباه کردم؟ حالا که ازدواج کردیم و همه چیز تموم شده، گاهی اوقات با خودم میگم شاید خوب باشه از محبتم بهش کم کنم حتی یک کمی بدرفتاری هم بکنم تا راحتتر بتونه دوریم تو این سه ماه آموزشی تحمل کنه. ولی نمیدونم کار درستیه یا نه. به نظر شما این کار، منطقیه؟ راه بهتری هم هست؟