از نظر اسلام زن و مرد دو موجودی هستند که مکمل یکدیگرند و خداوند مهربان آنها را برای همدیگر آفریده است، یکی از نیازهایی که زن و مرد به همدیگر دارند، نیاز جنسی است. اما برآورده شدن این نیاز باید در چهارچوب قوانین و دستورات اسلام (ازدواج دائم یا موقت)باشد تا به گوهر پاکی و عفت طرفین هیچ گونه خدشه ای وارد نشود. [i] با توجه به این که سرمایه دختران و زنان در زندگی بکارت و عفاف آنان است، اگر خدای ناخواسته این سرمایه را از دست بدهند، با یک عمر پشیمانی بدون سود مواجه می شوند. همچنین ار تباط جنسی با محارم انحراف بسیار بزرگ و گناه بزرگ و نابخشودنی است که باید به شدت از آن پرهیز شود، براین اساس تنها راه نجات خواهر شما، آگاه کردن او از عاقبت کاری است که قصد انجام آن را دارد و توصیه او به توجه به خداوند و صبر و بردباری در مقابل فشار های جنسی تا فراهم شدن زمینه ازدواج او است. بیان این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که دوستی شما با دختری که می خواهید در آینده با او ازدواج کنید هم اگر در چهار چوب احکام شرع نباشد محل اشکال است که حکمش در پاسخ های شماره 1407 (سایت: 1427) و 4814 (سایت: 5130) با نمایه های، ( ارتباط با نامحرم قبل از ازدواج) آمده است. [i] برگرفته از سؤال 1044 (سایت: 1110) ، نمایه: اسلام و ارتباط سالم بین دختر و پسر.
من با یک دختر برای ازدواج دوست شده ام. آن دختر با خواهرم رفیق است. رفیق خواهرم (نامزد آینده من) می گوید که خواهر من به دلیل نداشتن خواستگار و رسیدن به سن ازدواجش (22) با یک مردی که زن و بچه دارد می خواهد فرار کند (به نظر من نداشتن رابطه جنسی خواهرم و فشار زیاد حالت جنسی اش است). آن مرد به خواهرم گفته که من شما را فقط به خاطر ارتباط جنسی می خواهم او هم قبول کرده. حالا من چه کاری باید انجام بدهم با خواهرم رابطه جنسی انجام بدهم. اگر بدهم چگونه از گناه و عذابش فرار کنم، اگر هر راه حلی می دانید بگویید.
از نظر اسلام زن و مرد دو موجودی هستند که مکمل یکدیگرند و خداوند مهربان آنها را برای همدیگر آفریده است، یکی از نیازهایی که زن و مرد به همدیگر دارند، نیاز جنسی است. اما برآورده شدن این نیاز باید در چهارچوب قوانین و دستورات اسلام (ازدواج دائم یا موقت)باشد تا به گوهر پاکی و عفت طرفین هیچ گونه خدشه ای وارد نشود. [i] با توجه به این که سرمایه دختران و زنان در زندگی بکارت و عفاف آنان است، اگر خدای ناخواسته این سرمایه را از دست بدهند، با یک عمر پشیمانی بدون سود مواجه می شوند. همچنین ار تباط جنسی با محارم انحراف بسیار بزرگ و گناه بزرگ و نابخشودنی است که باید به شدت از آن پرهیز شود، براین اساس تنها راه نجات خواهر شما، آگاه کردن او از عاقبت کاری است که قصد انجام آن را دارد و توصیه او به توجه به خداوند و صبر و بردباری در مقابل فشار های جنسی تا فراهم شدن زمینه ازدواج او است. بیان این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که دوستی شما با دختری که می خواهید در آینده با او ازدواج کنید هم اگر در چهار چوب احکام شرع نباشد محل اشکال است که حکمش در پاسخ های شماره 1407 (سایت: 1427) و 4814 (سایت: 5130) با نمایه های، ( ارتباط با نامحرم قبل از ازدواج) آمده است.
[i] برگرفته از سؤال 1044 (سایت: 1110) ، نمایه: اسلام و ارتباط سالم بین دختر و پسر.
- [سایر] در کتاب نظام حقوق زن در اسلام استاد مطهری نوشته شده که (فردی که شرایط ازدواج دائم را دارد صد در صد خودش را با یک امر موقتی و متعه سرگرم نمیکند)؛ در صورتی که من با این نظر مخالفم. به نظرم کاملاً عکس این نظر وجود دارد؛ چون در صورتی که جوانها بتوانند بدون پذیرش هیچ مسئولیتی ازدواج موقت داشته باشند صد در صد سراغ ازدواج دائم نمیروند؛ یعنی هر چند شرایط ازدواج دائم فراهم باشد ولی باز هم به خاطر اینکه از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند به سراغ ازدواج موقت میروند و ترویج ازدواج موقت صد در صد باعث منسوخ شدن ازدواج دائم میشود. به طور مثال؛ در قدیم عرف اینگونه بود که دختر و پسری که عقد دائم کردهاند در زمان عقدشان رابطه جنسی نداشته باشند و این امر باعث میشد جوانها هر جور که شده مراسم عروسی را برگزار کنند ولی امروزه در اطرافمان میبینیم به خاطر اینکه زوجها در زمان عقد ارتباط کامل دارند پسر به هیچ عنوان در صورت فراهم بودن شرایط زیر بار عروسی نمیرود؛ چون همه چیز در اختیارش و همه نیازش برطرف میشود وقتی که نیازهایش برطرف شد نیازی به تشکیل زندگی نیست میتواند عقد بماند و بدون هیچ مسئولیتی نیازهایش را بر طرف کند؛ مثلاً دوست خودم با وجود فراهم بودن همه شرایط 4 سال است که عقد است و شوهرش حاضر به عروسی گرفتن نیست پس قطعاً این ایراد وارد است که وقتی جوانی راه ازدواج موقت برایش باز باشد صدر در صد خودش را به زحمت نمیاندازد و ازدواج دائم نمیکند. اگر به نظرتان اشتباه میگویم جواب درست و قانع کنندهای برایم ارسال کنید.
- [سایر] با عرض سلام خدمت آقای مرادی. اعیاد رو بهتون تبریک می گم ... خواهشاً حرفامو تو سایت نذارین... متشکرم. من یه دختر 21 ساله ام خلاصه می گم: حدود یک سال و نیم که با پسری آشنا شدم که علتش هم مشکلی بود که ایشون داشتن. توی این مدت 7 یا 8 باری توی محل کار ایشون خیلی معمولی همدیگرو دیدیم ... ,... خواهر بزرگتر دارم که مجردن و هر دفعه به بهانه های مختلف خواستگاراشونو رد می کنن و الان هم که سن شون بالا رفته احتمال اومدن خواستگار به صفر نزدیک شده و متأسفانه مامانم ممی گن تا اونا ازدواج نکنن من هم نباید ازدواج کنم و اگر کسی هم پیشنهادی برای من به مامانم میده به همین بهانه رد می کنن. تا به حال چند بار با ایشون حرف زدم اما جز بی آبرویی نیتجه ای برام نداشته حالا سؤالام اینه : 1) من چه طوری می تونم نفسمو قوی تر کنم یا احساساتم رو زیر پا بذارم، چون نه می تونم این آقا رو فراموش کنم و نه باهاشون زندگی کنم .یه راهی پیشنهاد کنین .خواهش می کنم. 2) وقتی فکر می کنم برای هر نگاه یا حرف باایشون باید اون دنیا عذاب بکشم نه می تونم آرزوی مرگ کنم و نه تحمل این جوری زندگی کردن رو دارم . راهنماییم کنین. بیشتر دوست دارم بدونم اون دنیا چه بلایی سرم می یاد؟ 3) فکر می کنم به خاطر گناهی که کردم تو زندگی آیندم شکست می خورم و همه می گن ازدواج بعد این رابطه ها نتیجه ای ندارهبه خاطر بی اعتمادی دو طرف این درسته؟ 4) من با خانوادم چی کار کنم؟ ببخشید که طولانی شد فقط خواهش می کنم مفصل جوب بدین البته می دونم حجم کاری تون خیلی زیاده اما... بازم یه دنیا ممنونم حالا که با شما حرف زدم فکر می کنم سبک شدم . بی صبرانه منتظر جوابم. خدا نگه دار
- [سایر] سلام.وقت شما بخیر. من از بچگی به خاطر تربیت خانوادگی و تاثیر بد حسادت های اطرافیان همیشه با ضربات روحی(به تعبیر عامیانه ضد حال) و عدم توجه مواجه میشدم .در عین اینکه بچه ای فوق العاده پرهیجان و بازیگوش بودم و باید این هیجانات به نوعی تخلیه میشد ولی در سن 15 سالگی به محله ی جدیدی رفتیم که اصلا با هیچ کس نمیتونستم رابطه برقرار کنم و فقط برای رفتن به مدرسه از خونه بیرون می اومدم یا اگر کاری داشتم.تو مدرسه ام به دلیل اینکه می خواستم هیجاناتم خالی بشه هر کاری می کردم مثل زیاد حرف زدن که باعث دور شدن بچه ها ازم میشد.این شرایط کم کم من رو دچار افسردگی و وسواس کرد.مثلا برای یک غسل 1.5ساعت در حمام میماندم جون فکر میکردم آب به همه جا برسه! زندگی من به همین روال ادامه پیدا کرد تا وارد دانشگاه شدم.به دلیل نداشتن پول و بتدریج زیاد شدن وسواس های فکری دوران دانشجویی خوبی نداشتم.با همین روحیات شروع کردم به خوندن درس واسه فوق لیسانس که خوشبختانه قبول شدم و یکی از موفق ترین ادمها در رشته ی خودم و در شهر خودم یا حتی استان خودم هستم.توانایی های ذهنی و جسمی زیادی دارم.وقتی وارد دانشگاه ارشد شدم شرایطم از نظر روحی تا حدودی بهتر شده بود،ولی از وقتی به خاطر پایان نامه و دکتری اومدم خونه که کارهام رو انجام بدم باز شرایطم مثل اول شده شاید بدتر از قبل.مثلا ترس زیاد از خدا و شاید بشه گفت ترس افراطی هم به افکار وسواسی ومنفی و مضطربم اضافه شده. خیلی از این قضیه ناراحتم چون تو زندگیم فقط راه راست رو رفتم و سعی کردم ادم خوبی باشم در هر زمینه ای.الانم ک تصمیم ب ازدواج گرفتم این وسواس ها و ترسه و افکار منفی بیشتر شده و مانع تصمیم درستم میشه.احساس میکنم ادم بدرد بخوری واسه طرف مقابلم نیستم.تنها چیزی هم که باعث ارامشم در این شرایط میشه خدا و نمازه. لطفا کمکم کنید
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] با عرض سلام خدمت شما حاج آقامن چند بار نامه فرستادم ولی جوابی دریافت نکردم اما دوباره مطرح میکنم من حدود 11 سال پیش ازدواج کردم خانواده ما اصلا با خانواده شوهرم همخوانی ندارد من در خانواده ای بزرگ شدم که به روابط فامیلی وصله رحم اهمیت میدهند ما چندین سال با عمه هایم همسایه بودیم روابط بسیار خوبی بین مادرم وآنها برقرار بود من با این دیدگاه خوشبینانه ازدواج کردم ولی وقتی با خانواده شوهرم مواجه شدم تا مدتها از برخوردهایشان گیج بودم شوهرم مرد خوب وبا ایمانی است ولی خواهر شوهرهایم بخصوص بزرگترین آنها همیشه میخواستند کاری کنند که برادرشان فقط در حد کنیز زنش را دوست بدارد و علاقه واقعی برای خانواده آنهاباشد بنا بر این به بهانه های مختلف فتنه گری میکردند تا این فاصله را ایجاد کنند بسیار اهل حرف و حدیث اند با توجه به این که برادرشان از بچگی با آنها بزرگ شده بود روی او نفوذ دارند من دو برادر شوهر دیگر دارم که آنها هم خانم هایشان وضعی مشابه با من دارند ما از 4 سال پیش تا اکنون باهم قطع ارتباط کردیم از آن موقع تا بحال زندگی من بهتر شده دخالت آنها وجود ندارد و علاقه شوهرم به من و بچه هایم بیشتر شده . اما مادرشوهر وپدرشوهرم بسیار به من علاقمند ند و من وشوهرم از نظر مالی بسیار به آنها کمک میکنیم من از آنها بدی ندیدم و همیشه به آنها سر میزنیم ولی من از بابت قطع ارتباط با خواهرهایش ناراحتم ازطرفی برایم مثل روز روشن است اگر ارتباط برقرار کنم همان آش وهمان کاسه است چون آنها چنان ماهرانه عمل میکنند که حتی برادرانشان با وجود شناخت آنها باز تحت تاثیر قرار میگیرند آنها چنان ماهرانه ریشه را قطع میکنند که تنه کاملا سالم میگذارند فقط زمانی متوجه میشویم که کار از کار میگذرد من فقط میخواهم بدانم آیا از لحاظ شرعی گناه متوجه ماست یا نه ؟ ما باید چکار کنیم ؟ باتشکر از شما
- [سایر] ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما جناب آقای مرادی می خواستم در مورد مشکلم از شما به صورت خصوصی راهنمایی بگیرم . خصوصی دختری 23 ساله هستم ، که به تازگی وارد دوره کارشناسی ارشد شده ام .در سال دوم دانشگاه چندین خواستگار داشتم که چون آن وقت به ازدواج فکر نمی کردم (البته از مردها متنفر بودم) به آنها پاسخ رد داده ام و به خانواده ام که آن زمان برای حتی یک بار صحبت کردن با خواستگارانم به من اصرار می کردند گفته بودم که تا درسهایم به پایان نرسد به ازدواج فکر نمی کنم . به همین دلیل آنها نیز در حال حاضر هم به همین بهانه همه را رد می کنند ، بین من و مادر و پدرم هم انگار دیواری است که من هیچوقت نمی توانم با آنها صحبت کنم . چگونه می توانم به آنها بگویم که من قصد ازدواج دارم و واقعا از تنهایی خسته شده ام. در ضمن از چیزی هم بیشتر از همه رنج می برم که نمی دانم چگونه آن را بیان کنم. 4 سال پیش با آقایی که به بهانه ازدواج برای آشنایی اقدام کرده بود و از اقوام نزدیک هم بود رابطه داشته ام که در خلال آن به گناه آلوده شدم .البته این آقا یک سال بعد ازدواج کرد و من هم بعد از توبه و انابه ، با استفاده از چادر سعی کردم نه تنها حجاب بلکه اعمالم را حتی درست انجام دهم . از آن زمان تا کنون از رابطه زناشویی پدر ومادرم رنج می برم . من از گناهی که به آن عادت کرده بودم و واقعا آن را ترک کرده بودم ، متنفرم و علل وعوارض آن را نیز به خوبی میدانم . به تازگی دوباره هم افکار شیطنت آمیز و خاطراتم مرا وسوسه می کند . اما نمی دانم که چه کاری و چگونه انجام دهم تا راه درست را طی کنم ؟ راستش در حال حاضر هم کسی برای ازدواج مرا انتخاب نکرده است .اما حدود 3 ماه پیش نیز از طریق اینترنت ( نه چت بلکه گروه های علمی ) با مردی (31ساله ) آشنا شدم که من در ابتدا نمی دانستم که او متاهل است ، ... و مرا به عنوان دوست ، در ایمیل های خود گذاشته و با ایمیل با هم در ارتباط بودیم . چند وقت که از ایمیل ها گذشت فهمیدم که به او علاقه مند شدم و چقدر مشترکات داریم ، در همین زمان فهمیدم که او متاهل است .از آن به بعد سعی کرده ایم نه تنها sms بلکه ایمیل هم بهم نزنیم ، اما تا کنون کاملا موفق نشدیم . البته او به علاقه من نسبت به خود آگاه است و قطع شدن رابطه را نیز قبول دارد اما می گوید اگر من با خودم کنار بیایم می توانیم دوستان خوبی برای هم در حد یک رابطه ایمیل باشیم که فقط به ارسال فایلها و مطالب مفید اکتفا شود( تا به حال هم رابطه ما در حد ارسا کتب اینترنتی و فایل های جذاب معنوی و معرفی سایت های مفید درسی و علمی بوده است ). او خانواده اش را دوست دارد و برای من هم دوست خوبی است و مرا از افکار و خاطراتم دور کرده است. می دانم که رابطه ام با وی دچار اشکال است اما از بازگشتن به افکار شیطانی ام که یکبار اخیرا مرا به اقدام خودکشی کشانده است و آلوده شدن به عادتم به شدت می ترسم . تورابه خدا کمکم کنید ،آدرس یک مشاور را هم گرفته ام اما به ازای نیم ساعت مبلغ گزافی (بیست هزار تومان) باید بپردازم که نمی دانم به چه بهانه این مبلغ را بگیرن .خیلی سعی کرده ام به خدا نزدیک تر شوم اما شرایط و محیط اطرافم مرا وسوسه می کند . ... (شاید بگید توجیه است اما من فکر کردم که خدا او را سر راه من گذاشته است واما الان که من درمانده ام) از خدا نیز خجالت می کشم که چرا توبه ام را شکسته ام و..... از اینکه به مشکلات من هم گوش دادید و راهنمایی می کنید ، سپاسگزارم . (m45)
- [سایر] سلام عذاداری هاتان قبول. استاد ارجمند ما عموما وقتی یا علی می گوییم که قصد همت برای همکای داریم . شما به من یا علی گفتید ولی من پاسخی دریافت نکردم البته از اینکه با این همه مشغله وقت گذاشتید و پیامم را خواندید متشکرم قدر دان شما هستم اما دوست داشتم شرایط ازدواج با روحانی را از زبان شما بشنوم شما که فردی موجه برایم هستید اما انسان به هر آنجه دوست دارد لزوما نمیرسد . میدانم تا فردا نباید سوالی ارسال کنیم اما شرمنده شرایط برای من از حیث ارسال اکنون مهیا بود خواهش میکنم مطالب داخل پرانتز در سایت قرار نگیرد .من خانوادهای 4نفره دارم(متولد فروردین67هستم پدر و مادرم پسر عمه دختر دایی هستند)برادرم 11 ساله است او از بدو تولد بیمار بود و من همیشه نگران بودم که اورا از دست ندهیم اما در عین حال به او به تعبیر دیگران زور میگفتم خوب از یک دختر 10 ساله چه توقعی دارند از درست رفتار کردن -اختلاف سنی برای بچه ها فاجعه است-مادرم بعد از فوت مادر بزرگم از داروی اعصاب و قلب استفاده کرد دیگر آن مادر همیشگی نبود پدرم هم به دلیل شرایط سخت و سنگین کاری بسیار عصبی بود و فریاد زدن ایشان یک امر عادی بود از طرفی من در بهترین مدارس تهران درس خواندم اما در مدرسه همیشه فقط درس مطرح بود نه چیز دیگر به همین خاطر من اصلا در باغ نبودم تا مدرسه ام به پایان رسید تازه متوجه شدم چه اخلاق بدی دارم همه را دوست دارم و بدی ها اصلا در یادم نمی ماند اما در صحبت عادی میگویند -خودم هم بعد از ضبط صدایم در بین دوستان به این نتیجه رسیدم-لحن خصمانه و جنگ طلبانه ای دارم نمیدانم چگونه صحبت کنم زبانم نیش دارد خواندن گلستان را امتحان کردم اما تاثیر به سزایی نداشت با پدرم اصلا نمیتوانم رابطه برقرار کنم -البته از صحبتهای چند شب پیش شما مبنی برامربه معروف ونهی از منکر برای خود بسیار استفاده کردم_برادرم در سن نوجوانی وبلوغ به سر میبرد ولی چون همیشه توجه به او بوده است و در خانواده امر و نهی زیاد میشود ذهنش شرطی است از طرفی هنوز ما با مسئله بهداشت او و وقت شناسی و به جا حرف زدنش مشکل داریم و از طرفی باید من به عنوان خواهرش رفتاری را برای فراهم آوردن شرایط بلوغی سالم برایش باید انجام دهم شایان ذکر است او در حال حفظ قرآن و حتی آموزش درسهایش در مدرسه برای بچه هاست از لطف شما سپاسگذارم ومنتظر پاسخ مسائلم هستم.
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] سلام.خسته نباشید من و همسرم3سال قبل با هم ازدواج کردیم.ایشون ترک هستن و من شمالی.من کرج زندگی کردم و بزرگ شدم و ایشون ارومیه.با توجه به تمام تفاوت های فرهنگی از نظر اعتقادی و اخلاقی خیلی بهم شبیه هستیم و تصمیم گرفتیم باهم زندگی کنیم.تقریبا یک سال و نیم هست که عروسی کردیم و توخونه خودمون هستیم.کرج زندگی میکنیم چون از ابتدا شرط من این بود که شهرستان نمیرم و ایشون هم قبلا5سال تهران کار کرده بودن و براشون سخت نبود که بیان اینجا.البته چون باید اینجا کارپیدا میکردن تقریبا از شهریور90تا فروردین91درگیریهای مالی زیادی داشتیم و چون قبلا ایشون ورشکست شده بودن و به من تمام ماجرا رو نگفته بودن یه مقدار زیادی مسائل مالی باعث شد که اختلاف پیدا کنیم که خداروشکر تونستیم حلش کنیم.ایشون مهندس هستن و من معلم. من با همسرم و یا پدرومادرش علی رغم تمام مسائل مالی.فرهنگی و زبانی مشکلی ندارم.مسئله من خواهرایشونه.چون یه خواهر دارن مادرشون فکر میکنه همه باید درخدمت یه دونه دخترشون باشن.و بعداز عقد مامشکلات مالی زیادی داشتیم وایشون همش برای من تعریف میکردن که برای خواهرم اینو خریدم.برای خواهرم اینکارو کردم.درصورتی که خواهرشون6سال بود ازدواج کرده بودو تو فرهنگ خانواده من دختری که شوهر میکنه وظیفه شوهرشه که براش ماهیتاج ضروری بخره نه برادر در صورتی که ایشون هنوز نمیتونست کارخاصی برای من بکنه...و چندتا مسئله دیگه خواهرشون پیش آورد وخودش هم قبول داره که کار اشتباهی کرده و به مادرش تذکر داد تا به خواهرش بگه...ولی همچنان هروقت میریم ارومیه کافی خواهرش یه حرف بزنه یا چیزی بخواد.بدونه در نظر گرفتن اینکه من هم اونجا هستم هرچیزی که اون میگه رو اجرا میکنه.حتی اگه اشتباه بگه...این مسئله منو خیلی ناراحت میکنه و دوست ندارم انقدر به حرف خواهرش گوش کنه.تاحالا چندبار سر این مسئله باهم بحثمون شده ولی گوشش بدهکار نیست و کار خودشو میکنه.و یه مسئله دیگه اینکه ایشون عادت دارن یه کاری رو شروع میکنن و نیمه کاره رها میکنن وقتی هم بهش میگم اینکارو مثلا باید چندماه پیش تموم میکردی ولی هنوز نصف بیشترشو شروع نکردی و بهم قول داده بودی که تمومش کنی ناراحت میشه و بامن دعوا میکنه و میگه بهش گیر میدم.اصلا هم حاظر نیست کتابهایی که برای شناخت خانمهاست رو بخونه و میگه اینا ترجمشون خوب نیست و تسلط کافی به زبان انگلیسی هم ندارن که متن اصلی رو بخونن....و تو فرهنگشون تقریبا هرکاری که مرد بخواد انجام میشه و کمتر به حرف زنشون گوش میدن.تو این3ساله خیلی از این مسائل و مشکلات مربوط که یکدندگیش حل شده ولی هنوز هم باعث میشه چندماه یک بار یه مشاجره داشته باشیم.دوست ندارم تو زندگیمون مشاجره باشه و میخواستم راهنماییم کنین تا حلش کنم.البته اینکه منم خیلی گیر میدم و حساسم هم علت این مسئله هست.در کل شوهرم خیلی مرد خوب و دوست داشتنی هست و هیچوقت فکر نمیکردم مردی بهتر از اون پیدا کنم...اینو به خودش هم میگم و اون هم معتقده که من زن خوبی براش هستم ولی دوست ندارم باهم دعوامون بشه...ممنون از لطفتون..