نخست تذکر این نکته ضروری به نظر می رسد که در آموزه های دینی ما آمده است، حق الناس از گناهان بزرگی است که بخشش آن تنها از راه جلب رضایت صاحب حق میسر است؛ یعنی اگر انسان حقی را از مؤمنی ضایع کرد؛ به عنوان مثال آبرویش را در میان جمعی برد، یا به مالش تجاوز کرد و... تنها راه جبران این کار زشت و ناپسند، جلب رضایت آن فرد است. در روایات و معارف اسلامی برای این که بخواهند عظمت و اهمیت حق الناس را بیان کنند، آن را با حق الله می سنجند و می گویند ممکن است خداوند از حق خود بگذرد، ولی از حق الناس نمی گذرد. لذا اولین کار که در حقیقت راحت ترین کار است عذر خواهی از آن فرد و طلب عفو و بخشش از او است، حتی اگر او بگوید شما در میان همان جمعی که آبروی مرا ریختی در ،آن جا حاضر شو و عذر خواهی کن، باید از این کار استقبال کنی و از او اعاده حیثیت کنی که با این کار هم موجبات رضایت آن شخص فراهم شده و هم رضایت الاهی. تصمیم بگیر که دیگر چنین عملی را در حق هیچ کس انجام ندهی. به هرحال باید به سراغ آن فرد رفته تا شرایط او را ببینی، اما اگر به هر دلیلی عذر شما را نپذیرفت در پیشگاه خداوند توبه کن و از او بخواه که دل ایشان را نسبت به شما نرم و رئوف گرداند. هم برای خودت و هم برای ایشان از درگاه خدا آمرزش طلب کن تا ان شاء الله خداوند عذر شما را بپذرد و شما را ببخشد.
نا خودآگاه باعث بردن آبروی یکی از اقوام نزدیکم شدم. آن قدر ناراحت و پشیمانم که زندگی برایم جهنم شده همه خویشان مادرم از من دل شکسته شدند. چه کار کنم که این دنیا و مخصوصاً آخرتم را از دست ندهم؟
نخست تذکر این نکته ضروری به نظر می رسد که در آموزه های دینی ما آمده است، حق الناس از گناهان بزرگی است که بخشش آن تنها از راه جلب رضایت صاحب حق میسر است؛ یعنی اگر انسان حقی را از مؤمنی ضایع کرد؛ به عنوان مثال آبرویش را در میان جمعی برد، یا به مالش تجاوز کرد و... تنها راه جبران این کار زشت و ناپسند، جلب رضایت آن فرد است. در روایات و معارف اسلامی برای این که بخواهند عظمت و اهمیت حق الناس را بیان کنند، آن را با حق الله می سنجند و می گویند ممکن است خداوند از حق خود بگذرد، ولی از حق الناس نمی گذرد. لذا اولین کار که در حقیقت راحت ترین کار است عذر خواهی از آن فرد و طلب عفو و بخشش از او است، حتی اگر او بگوید شما در میان همان جمعی که آبروی مرا ریختی در ،آن جا حاضر شو و عذر خواهی کن، باید از این کار استقبال کنی و از او اعاده حیثیت کنی که با این کار هم موجبات رضایت آن شخص فراهم شده و هم رضایت الاهی. تصمیم بگیر که دیگر چنین عملی را در حق هیچ کس انجام ندهی. به هرحال باید به سراغ آن فرد رفته تا شرایط او را ببینی، اما اگر به هر دلیلی عذر شما را نپذیرفت در پیشگاه خداوند توبه کن و از او بخواه که دل ایشان را نسبت به شما نرم و رئوف گرداند. هم برای خودت و هم برای ایشان از درگاه خدا آمرزش طلب کن تا ان شاء الله خداوند عذر شما را بپذرد و شما را ببخشد.
- [سایر] سلام و خسته نباشید من پسری 21 ساله هستم که متاسفانه در سن 6 سالگی پدرم را از دست دادم. در خانواده ای زندگی کردم مدام بین آنها دعوا بوده و من چون فرزند کوچک بودم همه اینها را شاهد و زجر کشیدم. متاسافه در این سال ها دچار مشکلاتی از لحاظ روانی شده ام. در محل کار که هستم در بعضی مواقع حالم خوب است ولی پیش میاد که استرس بدی روی من غلبه می کنه. نا خودآگاه احساس لرز بهم دست میده. دست هام و کف پاهام احساس سردی و عرق دارن. احساس باد معده و دل پیچه و اسهال کل بدن من رو فرا میگیره. با این شرکت خیلی وقت است که کار می کنم ولی هنوز این مشکلات و استرس رو دارم. بعد توی جمع هم بعضی وقتها می خوام صحبت کنیم و با بچه ها گپ و گفت داریم اینجوری میشم. در ضمن خیلی عصبانی ام و کوچکترین صداها مثلا صدای دهان کسی رو بشنوم عصبانی میشم جوری که دوست دارم شدیدا باهاش برخورد کنم. مثلا شدیدا از برادرم متنفرم و اگر صدایی ازش در بیاد دوست دارم بهش حمله ور بشم. متاسافنه اینجوری شدم , البته این رو توی خانواده بیشتره , یعنی توی خیابان به مردم اینجوری نیستم. دوست دارم بیشتر توی محیط ساکت بشینم فکر کنم و داخل دستشویی پیش میاد که به خودم میام میبینم 1 ربع فقط فکر کردم. متاسفانه کار من با روانشناسی و گفتاردرمانی حل نمیشه. باید دارو مصرف کنم. اگر میشه من رو راهنمایی کنید. ممنون
- [سایر] سلام آقای مرادی من 19 سالمه و دانشجوی مهندسی پلیمر دانشگاه علوم تحقیقاتم نمیدونم چه طور بگم بگم دارم دغ میکنم بگم دارم نابود میشم\" نمیدونم! من دارم از دست خونوادم رنج میکشم خونه که نه بهتره بگم یه ساختمون فقط برای اینکه شبمون رو توش صبح کنیم پدر مادرم اصلا به من محبت نمیکنن محبت از نظر اونا فقط ختم میشه به اینکه هیچ وقت گشنت نذاشتیم داریم شهریه دانشگاتو میدیم هفتگی انقدر بهت پول میدیم و ........... ولی هیچ وقت از خودشون نپرسیدن که ما{مخصوصا پدرم} وقتی به بچم فحش میدیم ممکنه ناراحت بشه وقتی جلوی همه تحقیرش میکنیم فکرم نمیکنم آخرین باری که منو با لفظ عزیزم خطاب کرده باشن یا منو بوسیده باشن یادشون باشه بارها شده که پدرم منو با الفاظ بسیار زشتی که بعضی از اونها رو حتی معنیشون رو نمیدونم خطاب کرده و با اینکه ما یه خونواده ی مذهبی هستیم این بی مهری ها و این بی توجهی ها باعث شده که برادرم سالهاست که نماز نمیخونه و دنباله دختر بازیه که مورد دوست دخترشو فقط من میدونم و پدر مادرم هیچ اطلاعی ازش ندارن و حالا من تنها موندم بین اینها منی که از دیدن برادرم از صداش از همه چیش متنفرم و وقتی میبینمش واقعا احساس خفگی بهم دست میده و آرزو دارم دیگه نبینمش مادرم برام خیلی کار میکنه و من ممنونشم ولی از لحاظ عاطفی اصلا به من نمیرسه و بارها بهش گفتم که محبت فقط لباس شستن و غذا درست کردن و .... اینا نیست ولی نه تنها گوش نکرده بلکه دعوامم گرده و میگه تو نمیبینی محبتای من رو و کار من شده فقط گریه و همین الانم که دارم مینویسم نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم و تنها آرامش بخش من خدا و شهدا هستند و من موندم توی یه برزخ و شما اولین نفری هستید که بهتون میگم و منتظر کمک شمام با تشکر
- [سایر] با سلام و عرض خدا قوت پدر و مادر من مدت 27 سال است که ازدواج کرد اند صاحب 5 فرزند دختر هستند و زندگی خیلی خوب و بدون مشکلات روانی داشتند.پدرم اخلاق خاصی دارد مثلا اینکه اصلا خیلی رفتار خشک پدرانه ای دارد و با ما که دختر هایش هستیم رابطه عاطفی و صمیمی و متقابلا ما نیز با پدرم صمیمی نیستیم و بیشتر با مادرم دم خورهستیم. البته پدرم را خیلی دوست داریم. پدرم در ظاهرا هیچ مشکلی با دختر بودن فرزندانش نداشت البته بسیاردوست داشت که پسری داشته باشد. ولی در کل زندگی شیرینی داشتیم تا ینکه حدود 9 سال پیش مادرم متوجه شد که پدرم خانمی را به عقد موقت خود دراورد البته این مساله هیچوقت اثبات نشد ولی باعث بدبینی و سو ء ظن مادرم شد و پس از ان به رفتارها و رفت و امد پدرم را خیلی کنترل می کرد و دائما به پدرم گوشزد میکرد که کی برود و کی بیاید و با کی نشست و برخاست کند که این مساله پدرم را خیلی ناراحت می کرد. تا اینکه از سه سال پیش رفتار پدرم خیلی عوض شده و دائما از خونه فراری هست و اهل رفیق بازی شده وحتی دو س شب منزل نمی امد، که باعث مشاجره و دعوابین انها و تشنج خاطر ما میشه. اوایل ما حق را به پدرم داده و رفتار نا مناسب مادرم را نکوهش می کردیم. تا اینکه 1سال پیش متوجه شدیم ک پدرم خانمی را عقد کرده ب بهانه پسر دار شدن و مدتیست گاهی که منزل نمی اید و منزل او می رود که با تهدید های مادرم برای طلاق و...پدرم او را با صرفه هزینه سنگینی طلاق داد. بعد از این اتفاق ما خیلی سعی می کنیم پدرم را به فضای منزل علاقمند کنیم و مادرم خیلی رفتارش را بهتر کرده و سعی در برقراری روابط عاطفی بهتر با پدرم دارد ولی متاسفانه پدرم با اینکه در تمام این قضایا مقصر هستند اولا سرکارنمی رن و دائما خودش رو با رفقا و زمین زراعی مشغول می کنه با اینکه درامدی نداره و بهان میکنه که من با 50 سال سن پیر شدم و توان کار کردن ندارم.دوما ب هیچ طریقی به خونه اومدن و با خانواده بودن ترغیب نمیشه و سوما جدیدا احساس میکنیم به مواد مخدر روی اورد و از لحاظ دینی اعتقاداتش ضعیف شده ( البته این رو احساس می کنیم مثلا ماه مبارک رمضون یکی دو بار گرمای هوا رو بهونه کرده و روزه خودش رو شکست) خیلی سپاسگذار میشم اگه راهنمایی کنید که با پدرم چکار کنیم و چه رفتاری درست و مناسب هست تا این رفتار های پدرم اصلاح بشه ودوباره فضای خوب خانواده خودمون رو پیدا کنیم.
- [سایر] سلام لطفا\"جواب سوال منو واضح بدید چون فکر کنم سوال خیلیها در جامعه باشه: خانمهای مذهبی رو می شناسم که برای نزدیک شدن به خدا راه عرفان رو در پیش گرفتن و میگن علاوه بر انجام واجبات و ترک حرام و انجام مستحبات باید پا روی دل گذاشت و اعمال مباح را هم ترک کرد! ولی میبینم که شور زندگی عادی در اونها میمیره و بعنوان یک زن طراوتشونو از دست میدن و دیگه به خود رسیدن و به زندگی علاقه نشون دادن و به شوهر رسیدن هم براشون سخت میشه! و اگر هم اینکارا رو انجام بدن برای انجام وظیفه است و ازش شخصا لذتی نمیبرن! من بعنوان یک زن که میخواهم دیندار هم باشم و لحظه به لحظه به خدا نزدیکتر هم بشم آیا باید حتما"این مسیرو طی کنم؟ اگر جواب آری است چطور باید روحیه زنانه و شور زندگی را هم در خودم زنده نگه دارم؟ در مقابل این خانمها واقعا"احساس میکنم که از دیانت عقب افتاده ام ولی نمیدانم راهشان درست است یا نه؟البته برطبق احادیث و روایات عمل میکنند ولی نمیدانم کجای کار میلنگد؟ خواهش میکنم جواب واضح بدهید که با توجه به روحیات خانمها آیا لذت بردن از نعمتهای خدا در حد متوسط آدم رو از خدا دور میکنه؟ خدا چی میخواد ؟ چطور در جریان خودسازی خانما میتونن روحیه شادابشون رو هم حفظ کنن و دنیا زیادی از نظرشون نیفته .... امیدوارم منظورمو خوب منتقل کرده باشم. در پناه خدا. و همیشه شاد باشید.
- [سایر] سلام. 1-مجرد،23 ساله،دانشجو 2-بین اقوام یک نفر رو دوست داشتم اما تو،توهم عاشقی نبودم. 3-زمستان سال قبل همون شخص از علاقه ی چند سالش به من گفت و خواست که منتظرش بمونم تا شرایط کارش مشخص بشه. 4-بعد از 2هفته برام خواستگار اومد و اونم خواست که همه چیز رو فعلاً فراموش کنیم. 5-دلیلش:از دست دادن موقعیت های بهتر برای من و عوض شدن نظر هرکدوم از ما تا سال دیگه که نتیجه ی خوبی برای طرف مقابل نداره. 6-خواستم که این مسأله بین خانواده ها مطرح بشه اما قبول نکرد بخاطر شرایط کارش و قسمت اول مورد 5. 7-قانع کننده بودن دلایلش و قطع ارتباط بعد از 2هفته چون ما اهل دوستی نبودیم وراهمون رو اشتباه انتخاب کردیم. 8-پدرم با خواستگارم مخالفت کرد بخاطر فرهنگ متفاوت. 9-خواهری دارم که 2سال از من بزرگتره و مجرد. 10-میخوام که اول خواهرم ازدواج کنه. 11-مادرم اصرار به ازدواج ما داره چون میترسه سن ما زیاد بشه و ازدواج نکنیم. 12-هنوز هم بعد از چند ماه بهش علاقمندم وفعلاً هم خواستگاری ندارم ومیخوام که تا یکسال دیگه صبر کنم تا درسم تموم بشه و بخاطر مورد 10. اگه تا یکسال دیگه هیچ اتفاقی نیافته بازم ناراحت نمیشم چون یادگرفتم منطقی باشم.اشکالی داره که بخوام یکسال صبر کنم؟ 13-مشکل اصلیم اصرار مادرم هستش. 14-و از همه مهمتر اینکه یه نفر تمام اتفاقات رو برای من با گرفتن فال گفته بوداز این موضوع حتی خواهرم هم خبر نداشت. 15-فال رو قبول ندارم برای کنجکاوی گرفتم اما نمیدونم چرا تمام حرفهایی که گفته بود برای من اتفاق افتاد. خواهش میکنم که راهنماییم کنید مخصوصاً درمورد 14 چون تمام فکر و زندگی من رو مشغول کرده. حلالم کنید بخاطر طولانی شدن حرفهام.
- [سایر] با سلام و عرض خسته نباشید بنده مدت 10 سال است که ازدواج کردم وشاغل می باشم در طول 9 سال گذشته کارت بانکی ام به دست همسرم بود و ایشان مدیریت دخل و خرج را بعهده داشتند و بنده نیز معتقد بودم که وقتی در زندگی صمیمیت و یکرنگی باشد حقوق بنده و حقوق شوهر تفاوتی ندارد تا اینکه سال در شرایط ازدواج خواهرم و نیاز به کمک مالی او,بنده دوست داشتم یک مقداری به خواهرم کمک کنم ولی شوهرم امتناع ورزید و به بنده پولی جهت این کار نداد حتی صد هزار تومان و این باعث شد که من همیشه شرمزده خواهرم شوم و یا اینکه من دوست دارم به عنوان یک زن وسایلی برای خانه مان بخرم ولی شوهرم امتناع می کند و مانع می شود من کم کم به این نتیجه رسیدم که با این که شاغل هستم ولی هیچ تصمیمی برای حقوق خودم نمی توانم بگیرم و این باعث شد که کلا کارتم را از همسرم بگیرم تا خودم بتوانم برای حقوقم تصمیماتی داشته و هر کاری خواستم بکنم ولی این هم برایم مشکل بوجود آورده است به طوری که اگر از همسرم به عنوان شوهر پول بخواهم ( خرید خوراکی برای خانه یا برای بچه ها یا نیازهای روزمره ) ایشان می گویند که شما حقوق بگیر هستید و پول که دارید از خودتان خرج کنید حال من نمی دانم چه کار کنم با اینکه شوهرم ماهیانه یک میلیون حقوق دارد ولی از پول دادن به من امتناع میکند در صورتی که ایشان شوهر بنده هستند ووظیفه دارد که نیازهای مالی بنده و خانه و بچه هارا برطرف کند .ثانیا من در مورد حقوقم چه کار می توانم بکنم که باعث ناراحتی نباشد البته باید بگویم من نیز پس انداز می کنم زیرا قرار است تا چندماه دیگر به خانه جدید برویم و می خواهم برای خانه وسایل جدید بخرم و کلا از لحاظ جامعه شناسی یا روانشناسی یک زن شاغل در خصوص حقوقش در زندگی متاهلی چه وظیفه ای دارد ( دنیا زیرو بم زیاد دارد و زنان همیشه مظلومترین هستند
- [سایر] سلام/خیلی خیلی خیلی...ممنونم کی میگه همیشه امیدوار باش من هروقت کاملا نا امید میشم جواب میگیرم. بگذریم. روی چشمام دوباره سوالام و تکرار میکنم توی اولین پیامم پرسیدم میشه به دوستای دیگم کمک کنیم و درباره حرفای بقیه هم نظر بدیم یا فقط شما مجاز به جواب دادن هستید و ما فقط طرف صحبتمان باید شما باشد؟البته این سوال ارزش این همه پیگیری را نداشت و من سکوت شما را به پای جواب رد گذاشتم و سوال خودم را پرسیدم که دوباره هم تکرار می کنم که اگه منت گذارید و جواب بدید ممنون میشم.من تا اونجایی که بتونم صحبتاتون را پیگیری میکنم و عمل.شما یه بار گفتید برای برقراری رابطه خوب با خدا یه راه اینه که قبل نمازمون با خدا حرف بزنید اما درست میشه بگید راه دوم چیه با این کار فقط یه ذره درست میشه بقیه اش چی؟یه سوال دیگه اینکه چه جوری به مرگ فکر کنیم تا زندگیمون مختل نشه من یه مدتی بود وقتی به این مساله فکر میکردم-مخصوصا شبا- آن چنان میترسیدم که دیگه نمیتونستم دست به هیچ کاری بزنم به خاطر همین دیگه بهش فکر نکردم به خاطر همینم خیلی توی زندگی مادی غرق شدم و همین داره اذیتم میکنه آخه همه زندگی که این دنیا نیست. ولی اون مساله ای که اون جوری برا جوابش التماس کردم اینا نبود فعلا بیخیال اون موضوع شدم اگه دوباره گریبان گیرم شد مزاحمتون میشم. بازم ممنون که جواب دادید و پوزش از اینکه ضابطه دهمی را رعایت نکردم شما اینبار چشم پوشی کنید قول میدم تکرار نشه تابعد...
- [سایر] من منتظر جوابتان هستم در ایمیل خودم سلام.من عقدکرده هستم وبا توجه به معیارهای ازدواج انتخابم درست نبوده (کاهل نمازی؛بدرفتاری بابقیه؛گذشت نداشتن سخت بودن (انگار عقده های کودکی اش را سر برادرهای من وحتی خودم خالی می کند به خدا حتی میگوید دستم راببوس دورم بگرد مغرور است و عقده دارد به حرفم گوش نمی دهد هر چیز کوچک را باید بارها از او بخواهم ادعا می کند( فقط حرف اما عمل آنچنانی نه ،نه فقط مالی)ما شاید ثروتمند نباشیم ولی آنچه داریم در خانه ازهم دریغ نمیکنیم اما برای برادر من که مثلا موبایل قیمت بالاتر از همسرم دارد عقده شده که او موبایلش را از دست برادرم نگیرد حتی من که دخترم از او دست و دلباز ترم میگوید حق تمکین دارد در زمان عقد، اماموقع نفقه انگار من دختر همسایه ام من کارمندم الان به پولش احتیاجی ندارم اما نباید اینطور باشد البته در چندتک مورد برایم سنگ تمام گذاشته اما من بااین مسایل پیش پا افتاده بین خانواده ام و او چه کنم با اینکه من زیادبه او محبت می کنم (که دیگران را اذیت می کند این رفتارم )ولی حرفش را گوش می دهم همین حرف گوش دادن باعث به وجود آمدن اختلاف شدید من باخانواده ام شده خانواده ام دوستم دارند راست می گویند دارد به بداخلا قی و محبت دیدن و بحث عادت می کند (((استاد یک چیز واقعا خودم را ناراحت کرده یکبار که خانه ما بود بحث شب عروسی و صحنه های بردن دختر را مطرح کردمادرم و برادرم احساساتی شدند و هردو گریه کردنداوابتدا با مادرم حرف زد من پسرشماام داماد سرخانه ام گریه نکن بعددر گوشمن گفت یک چیزی دلم نمی آید بگویم : مال گند بیخ ریش صاحبش. استاد دیوانه شدم از ناراحتی در را رویش بستم نگاهم را از او برگرداندندم حالا فردایش آمده مرا بخشیده که من به او بی محلی کردم آنوقت حتی معذرت از من نخواسته همه اش انکار کرده باتو نبودم(پس با کی بوده) منم چون آمد دیدنم و مرا بخشید!!!! بی خیال شدم ولی این حرفش برای خانواده ام غیر قابل هضم و اعصاب خرد کن است من چی کنم))) همه اینها یک طرف کاهل نمازی اش را اینکه همه چیز یادش می ماندجز نماز ای خدا...شما فکر می کنید منی که در عقد به این مشکلات برخوردم بعد از ازدواج بیچاره نمی شوم بدبختی اینجاست که قدر خودم را ندانستم و برخلاف میل خانواده ام با او عقد کردم به نظرشما طلاق بهتر نیست درست است که حالا پدرم راضی نمی شود ولی از بدبختی یک عمر بهتر نیست؟ راهنمایی بفرمایید
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] سلام فوری لطفا 27ساله کارشناس گرافیک شاغل خواستگاری 30 ساله ترم آخر کارشناسی ارشدوشاغل در بخش پژوهشی دانشگاه دارم(توسط یکی از آشنایان معرفی شده) 2مرتبه باهم ملاقات داشتیم .بار اول از ظاهرش اصلا خوشم نیامد و شرایط باعث شد که برای باردوم ملاقات کنیم . باردوم متوجه شدم که ظاهرش را می توانم بپزیرم. اماااااااااااااااااااااااا چیز های دیگری دیدم که نمی دانم جزئی از شخصیتش است یا شرایط ایجاب می کند 1.عمدا یک cd خریدم برای دیدن عکس العمل حتی تعارف به حساب کردن هم نکرد(توضیح:من احتیاج مالی ندارم ولی مرد خسیس را دوست ندارم) آیا خسیس است یا در این مرحله لزومی برای این کار ندیده؟ 2.خیلی سوال میکند. فضول و بد دل یا مداخله گر است یا کنجکاو برای انتخاب؟ 3.از خودش تعریف می کند نمی دانم خودشیفته است یا احساس حقارت دارد یا می خواهد برای جلب نظرم خودش را خیلی خوب جلوه دهد؟ 4.اسرار به ادامه تحصیلم دارد نمی فهمم چرا؟ من موافقم که درس بخوانم ولی کلا با مجبور بودن در تمام موارد مسئله دارم 3.تا کمی بعد از غروب با هم صحبت می کردیم فقط تا قسمتی از راه همراهیم کرد . مرد مسئولی نیست که یه خانم رانرسوند یا در این مرحله لزومی ندید.(البته وسیله ندارد ولی حداقل می توانست برایم تاکسی بگیرد) 4. جلسه اول گفت برای مقطع دکترا برای چند سال برنامه زندگی در کشور دیگری را دارد. جلسه دوم من اعلام کردم نمی توانم کردم گفت خیلی هم جدی نبوده از کجا بفهم بدها مجبورم نمی کند. 5.حرفی زد که من در جواب گفتم با این حرف شما مخالفم سعی در ترجمه حرفش و این که من اشتباه می کنم برآمد قبل از اینکه من منظورم را بیان کنم بعد که گفتم پذیزفت ولی شک کردم که مبادا اهل جبهه گرفتن باشد یا روراست بگم نمیخوا رو بده. 6.در کل آدم عاطفی زود رنج حساس با توقع حمایت همه جانبه دارم.برام مهم که احساس کنم یه مرد ازم حمایت میکنه.احساس امنیت از کجا بفهمم این آقا این شخصیت رو داره یا نه از اون دسته مرد هایی که با خود رای یا بی مهره یا بد اخلاقه و یا در گیر کار و درس یا چیز های دیگه مثل بد دلی یا خساست متقابلا اهل محبت کردن و احترام گذاشتن هستم.ولی در کل اسیر نیستم حالا اسرارمی خوان با خانواده بیان می گن خانواده براشون مهمه که اگه راست بگن یه امتیاز مثبت داره من هم موافقم چون خانواده برام اهمیت دارن ولی سر انتخاب این آقا یک دنیا شاید دارم. گرفتاری های شما را درک می کنم ولی خیلی به کمکتون نیاز دارم خواهش می کنم راهنماییم کنید . ممنون از لطفتون و به شدت التماس دعا