در تفاوت تعبیر بین (للحقّ) و (الی الحقّ) در آیه: " مَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ"، برخی از مفسران معتقدند که ماده "دی" گاهی با حرف "إلی" و گاهی با حرف "لام" متعدی می شود و از جهت معنا تفاوتی ندارد.[1] اما برخی دیگر گفته اند: نکته ای در اختلاف تعبیر وجود دارد و آن این که "إلی" برای هدف و انگیزه کار استعمال می شود، اما "لام" برای نهایت کار مورد استفاده قرار می گیرد. از آن جا که خداوند است که هر کسی را بخواهد به حق راهنمایی می کند، و این راهنمایی بر دو گونه است، با دو تعبیر آورده شد. اول. هدایت به سوی حق به وسیله اسباب و بینات. دوم. رساندن توسط خود راهنما بدون وسایل، چنانچه به این هدایت آیه: "إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ"،[2] دلالت دارد. بنابر این "یهْدِی لِلْحَقِّ" که با لام متعدی شده از مختصات خداوند است که نهایت هدایت بازگشتش به او است، بر خلاف "یهْدِی إِلَی الْحَقِّ" که عمومیت دارد؛ بدین معنا که معصومان و اولیای الاهی نیز می توانند مردم را به سوی حق رهنمون سازند. [3] این پرسش پاسخ تفصیلی ندارد . [1] طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 56، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1417 ق. [2] قصص، 56. [3] ر. ک: صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 14، ص 78-79، انتشارات فرهنگ اسلامی، قم، 1365 ش.
در آیه 35 سوره یونس آمده است: (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکمْ مَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ). در تفسیر آمده که (یهدی للحقّ) به معنای همان (یهدی الی الحقّ) است. امّا اگر هیچ فرقی نمیکند، پس تفاوت تعبیر برای چیست؟ یعنی فرق بین (للحقّ) و (الی الحقّ) چیست؟ خصوصاً با توجّه به اینکه در ادامه آیه نیز باز تعبیر الی الحقّ شده است: (أَفَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ...).
در تفاوت تعبیر بین (للحقّ) و (الی الحقّ) در آیه: " مَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ"، برخی از مفسران معتقدند که ماده "دی" گاهی با حرف "إلی" و گاهی با حرف "لام" متعدی می شود و از جهت معنا تفاوتی ندارد.[1] اما برخی دیگر گفته اند: نکته ای در اختلاف تعبیر وجود دارد و آن این که "إلی" برای هدف و انگیزه کار استعمال می شود، اما "لام" برای نهایت کار مورد استفاده قرار می گیرد. از آن جا که خداوند است که هر کسی را بخواهد به حق راهنمایی می کند، و این راهنمایی بر دو گونه است، با دو تعبیر آورده شد. اول. هدایت به سوی حق به وسیله اسباب و بینات. دوم. رساندن توسط خود راهنما بدون وسایل، چنانچه به این هدایت آیه: "إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ"،[2] دلالت دارد. بنابر این "یهْدِی لِلْحَقِّ" که با لام متعدی شده از مختصات خداوند است که نهایت هدایت بازگشتش به او است، بر خلاف "یهْدِی إِلَی الْحَقِّ" که عمومیت دارد؛ بدین معنا که معصومان و اولیای الاهی نیز می توانند مردم را به سوی حق رهنمون سازند. [3] این پرسش پاسخ تفصیلی ندارد .
[1] طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 56، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1417 ق. [2] قصص، 56. [3] ر. ک: صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 14، ص 78-79، انتشارات فرهنگ اسلامی، قم، 1365 ش.
- [سایر] (إنما) مگر حرف حصر نیست؟ با توجه با کلمه حصر، معنا و تفسیر آیه زیر چه میشود؟ (إِنَّمَا النَّسی ءُ زِیَادَةٌ فی الْکفْرِ یُضلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یحِلُّونَهُ عَاماً وَ یحَرِّمُونَهُ عَاماً لِّیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سوءُ أَعْمَلِهِمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکفِرِینَ).
- [سایر] مسیح به سوی الله برخاسته است:(سوره 4 آیه 158)، در کنار او قرار گرفته است:(سوره 3 آیه 45). اما با توجه به اینکه میلیونها مسیحی خدا را میپرستند، قرآن میفرماید؛ تمام آنهایی که در کنار الله کسی را میپرستند به اضافه کسی که مورد پرستش قرار میگیرد، در جهنم خواهد سوخت:(سوره 21 آیه 98). آیا مسیح در جهنم خواهد سوخت؟
- [سایر] سلام. در سوره نجم آیه 9 میفرماید حضرت محمد(ص) کیلومترها سیر کرد تا رسید به یک قدمی خدا!. خوب اگر یک قدم دیگر بردارد (منظور مکانی نیست معنوی است) که(نعوذ بالله) خدا میشود! تفسیر مجمع البیان این آیه را به خوبی تفسیر کرده، ولی تفسیر نمونه از پیغمبر(ص) خدا ساخته و تفسیر نور هم که جمع بین تفسیرهای قدیم میکند و تفسیر المیزان هم که مثل دیگر آیات جملهها چینش میکند و نتیجه گیریِ مفید ندارد. تکلیف چیست؟ ضمنا ما در اسلام خوانده بودیم که سیر الی الله پیغمبر(ص)، در بهشت هم ادامه دارد! بنابر این پیغمبر اگر فقط یک قدم با خدا فاصله داشته باشد و آن یک قدم را در برزخ از 1400 سال پیش تا حالا برداشته باشد، مساوی شده با خدا!
- [سایر] در آیه ششم سوره هود میفرماید: (یعلم مستقرها و مستودعها). اکثر اهل تفسیر، مستقر و مستودع را به معنای اسم مکان گرفتهاند. با توجه به اینکه این دو کلمه مصدر میمی هستند و اسم مفعول، آیا نمیتوان آنرا ناظر به دو نوع رزق پایدار و ناپایدار دانست؟
- [سایر] آیا با توجه به آیه زیر و آیات مشابه دیگر میتوان گفت: متن تورات تحریف نشده است و فقط علما معنای تورات را عوض کردهاند؟ سوره قصص آیه 49: (قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ)؛ بگو: اگر شما راست میگوئید [که این دو کتاب؛ یعنی تورات و قرآن از سوی خدا نیست] کتابی روشنتر و هدایتبخش تر از آنها را از سوی خدا بیاورید تا من از آن پیروی کنم.
- [سایر] در آیه 120 سوره شعراء پس از بیان نجات حضرت نوح میفرماید: "ثمّ اغرقنا بعدُ الباقین". با توجّه به این که "ثمّ" به معنای سپس و متضمّن معنای "بعد" است؛ چرا باز کلمه بعد تکرار شده است؟ مخصوصاً این که در ترجمه ها و تفسیرها نیز طوری تفسیر شده است که با "ثمّ اغرقنا الباقین" هیچ فرقی ندارد، در نتیجه به نظر میرسد کلمه "بعد" را زائد حساب کردهاند.
- [سایر] با توجه به این آیه شریفه که خدای تعالی میفرماید: (أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون)؛ خداوند زمان روزه را از صبح سپیده دم تا شب معرفی کرده است در صورتی که در قطب شمال طول روز و شب 6 ماه است. آیا این موضوع نشان دهنده آن نیست که قرآن فقط برای مردم عربستان نازل شده است (نه برای همه مردم جهان)؟
- [سایر] سؤال بنده این است که چرا در بسیاری از موارد اختلاف شیعه با اهلسنت در برخی آیات قرآن، ظاهر آیه و محل قرار گرفتن آیه به گونهای است که معمولاً اگر یک نفر عادی رجوع کند بیشتر دیدگاه اهلسنت را نزدیک میبیند، ولی شیعه برای اثبات دیدگاه خود نیاز به دلیل، حدیث و... دارد. با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت همه است، آیا نباید به گونهای باشد که هر کس مراجعه نمود بتواند برداشت درست از آیات داشته باشد؟ تمام مردم حدیثشناس نیستند و شأن نزول آیات را نمیدانند تا در این موارد بتوانند متوجه شوند و در این صورت آیا اینگونه نیست که نظر اهلسنت معمولاً با ظاهر آیات همخوانی بیشتری دارد؟ لطفاً ضمن پاسخ به سؤال بالا، اگر موردی هست که نظر اهل سنت با ظاهر آیه و یا نحوه قرارگیری آیه در میان آیات قبل و بعد سازگاری ندارد، بیان فرمائید. مثالها: آیه 3 سوره مائده: (الیوم اکملت لکم دینکم...)، با دیدگاه شیعه، در نظر اول و بدون مراجعه به حدیث و شأن نزول آیه و... چندان همخوانی ندارد. آیهای که در آن خمس ذکر شده، به گفته اهل سنت، غنیمت در آن فقط غنیمت جنگی است و این از نظر ظاهر و بدون مراجعه به منابع دیگر، با آیات قبل و بعد که در مورد جنگ است همخوانی بیشتری دارد. آیه تطهیر به نحوی آمده که هر فرد عادی ظاهر آیات را بخواند با توجه به آیات قبل و بعد، زنان رسول الله را در این زمره خواهد آورد، و حتی اگر با کمی دقت ضمیر مذکر را هم مدنظر قرار دهد که استدلال شیعیان است، با توجه به ظاهر میتواند در نظر بگیرد که حداقل زنان رسول الله هم در میان این گروه باشند. و احتمالاً موارد دیگری از این قبیل آیات.
- [سایر] همچنان که می دانیم برخی قائل بر این هستند که قرآن بازتاب تفکر جاهلی عرب بوده است و در نتیجه بسیاری از مسائل که در قرآن مطرح شده است مربوط به خرافات همان مردم است. از جمله این موارد را موضوع هفت آسمان،شیاطین،اجنه و.. می دانند و این سخن مبتنی بر این فرض است که قرآن همان سخن پیامبر اکرم (ص) است که بر گرفته از علوم پیرامون شخص پیغمبر اکرم (ص) بوده است که برای من در این زمینه سوالات و ابهامات سمجی هست که امیدوارم مرا در این زمینه یاری فرمایید. نکته بعد این است که بر فرض بپذیریم که هیئت بطلمیوس در آن دوران رواج داشته است اکنون باید آن را با قرآن مقایسه کرد که در این زمینه نیز سوالاتی پیش می آید.در هیئت بطلمیوس هفت فلک برای ماه و خورشید و پنج سیاره دیگر وجود دارد که هر یک بر دیگری محیط است و در فلک هشتم ستارگان قرار دارند و در فلک نهم فرشتگان و در فلک دهم جایگاه خداوند است.در این فرض فلک هشتم مرز بین عالم مادی و غیر مادی است.در قرآن نیز ما با هفت آسمان مواجه هستیم که آسمان دنیا با ستارگان زینت داده شده اند.اگر دنیا را پایین تر ترجمه کنیم در آن صورت با هیئت بطلمیوس جور در نمی آید چون آسمان پایین تر در آنجا جایگاه ماه است نه ستارگان.اما سوالی پیش می آید و آن اینکه چه قرینه ای برای ترجمه دنیا به پایین تر وجود دارد؟ولی اگر دنیا را همان دنیا ترجمه کنیم به نظرم قضیه بر عکس می شود.با توجه به اینکه سماوات در قرآن مادی هستند( با توجه به تفسیر مرحوم علامه طباطبایی ( ره) در تفسیر آیات سوره فصلت و همچنین عبارات نهج البلاغه از ترجمه مرحوم دشتی) آنگاه اگر ما همه این هفت آسمان مادی را دنیا فرض کنیم ،آسمان دنیا می شود همان فلک هشتم که بالای این هفت آسمان است که هم مزین به ستارگان است و هم اینکه مرز بین دنیا و آخرت است و لذا مانع هجوم شیاطین به این آسمان می شوند تا از آسمان های بالاتر ( ملأ اعلی) استراق سمع نکنند.چگونه می توان این دیدگاه را رد کرد؟البته نکته ای که شاید بر این دیدگاه خدشه وارد کند آن است السما الدنیا با الف و لام آمده که نشان می دهد این آسمان یکی از همان آسمان های هفت گانه مذکور است.در نتیجه آسمان دنیا نمی تواند خارج از همین هفت آسمان مثلا آسمان هشتم یا فلک هشتم باشد. می خواستم بدانم برای رد این دیدگاه آیا دلیل دیگری وجود دارد.البته می دانیم نقاط اختلافی دیگری بین قرآن و هیئت بطلمیوس وجود دارد مثل شناور بودن ماه و خورشید در فلک و تفاوت معنای فلک در این دو دیدگاه و... .( البته اثبات حرکت زمین و خورشید در قرآن برای من مشکل است.) ولی همانگونه که مشاهده می شود در این تعبیر رجم شیاطین براحتی قابل توجیه است و تازه بر فرض اختلاف با هیئت بطلمیوس این سوال سمج تر پیش می آید که شاید این تعابیر قرآن با همان اختلافاتی که دارد، درست است که با هیئت بطلمیوسی جور در نمی آید اما ممکن است با نجوم پذیرفته شده در آن دوره که احتمالاً لزوماً منطبق با نظرات بطلمیوس نبوده جورد در بیاید.لطفا مرا هر چه زودتر در این زمینه کمک کنید چون اگر این حرف ها درست باشد هه چیز پا در هوا می شود و نه قرآن، قرآن می ماند و نه تعریفی که ما از انسان و خدا و جهان داده ایم صحت داردو همه چیز تاریک می شود.نه هدفی،نه آرمانی،نه حرکتی به سوی تعالی و ...
- [سایر] یکی از مواردی که در کتب عرفانی مثل رساله لب اللباب" و "رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم" از لوازم قطعی برای سیر الی الله، شمرده شده است؛ عزلت می باشد. ظاهراً این عزلت، عزلت از دنیاپرستان و عدم برقراری مودت و دوستی با آنان است، تا صبر و اراده سالک متزلزل نشود؛ و از این رو تا سالک "سیر من الخلق الی الحق" و" سیر فی الحق بالحق" را تمام کند، لازم است که این عزلت نسبی را ادامه دهد: (فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاه الدنیا) نجم، آیه 29 و حاصل آنکه: کسی که از نفس خود مطمئن نباشد که مخالطه با مردم آن را فاسد نسازد و از آمد و شد ایشان اخلاق ردیه از برای او هم نرسد خلوت و تنهایی از برای او افضل است. بلکه هر که از قدر ضروری از کسب علم و عمل خود فارغ شود لا محاله ابتدا خلوت و تنهایی از برای او افضل است تا نفس خود را به اخلاق حسنه بیاراید و ازمفاسد اختلاط با مردم ایمن شود. و بعد از آن اگر در اختلاط با ایشان فایده ببیند اختلاط کند. و همچنین کسی که به مقام انس با پروردگار رسید و مرتبه استغراق از برای او حاصل شد و هنوز نفس او به مقامی نرسیده که با وجود مخالطه با مردم، انس و استغراق را ازدست ندهد و آمد و شد با ایشان مانع امر او نشود، خلوت و عزلت از برای او بهتر؛ زیرا از فواید مخالطه با مردم هیچ نیست که با این، مقاومت تواند کرد. و به این جهت بود که بسیاری از دوستان خدا کنج خلوت را گزیده و در خود را بهروی خلق بستهاند. و به آشنایی یک کس از همه بی گانه شدهاند. و در گوشه تنهایی سر بهخود فرو برده میگویند: ما را هوس انجمنی نیست که عشاق جز خلوت و در دل گله از یار نخواهند. علاوه بر این عزلت که خاص سالکان است؛ دستوراتی در احادیث برای دوری از اهل فسق آمده که عمومی است و دائمی. از طرف دیگر با توجه به توصیه های اولیای خدا، تا سالک از سیر الی الله و فی الله، فارغ نشده است، نباید به ارشاد و موعظه دیگران به طور عمومی و رودررو بپردازد. البته خود می دانید که در هر صورت امر به معروف که به معنای واکنشی در برابر کوتاهی دیگران در اتیان واجبات یا دوری از گناهان است، با وجود شرایطش بر همگان واجب است؛ و بحثش با ارشاد که امری ابتدا به ساکن و کنشی است؛ فرق دارد. از طرف دیگر بنابر گفته یکی از استادان اخلاق؛ کارهای فرهنگی که نیاز به ارتباط تنگاتنگ و رو در رو با مخاطبان ندارد از بحث ممنوعیت ارشاد، مستثنا است، پس با توجه به لزوم عزلت عام و خاص برای سالک، آنچه عجیب است این عبارت (بند اول) از کتاب ارزشمند "معراج السعاده" می باشد؛ که ملا احمد نراقی (ره)، نه تنها عزلت خاص، بلکه به نوعی عزلت عام را نیز منتفی کرده است. علاوه بر این، بین دو بند این عبارت، ربطی نیست؛ چنان که اولی مربوط به امر به معروف و دومی مربوط به مراحل ارشاد می باشد. فصل: مختصری از محرمات شایعه در میان مردم صفت پنجم: کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر پس اگر از برای مؤمن دین داری میسر شود که: بعضی از اینها را دفع کند، از برای او جایز نیست که در خانه خود بنشیند و از مردم کناره جوید، بلکه بر او واجب است که بیرون آید و دامن بر میان بندد و دین خدا را اعانت کند. بلکه از برای هر مسلمی سزاوار آن است که: ابتدا از خودشروع کند و خود را به صلاح آورد. و مواظبت بر طاعات نماید. و محرمات را ترک کند، بعد از آن، به اهل و اولاد و اقارب و خویشان خود پردازد. و ایشان را ارشاد کند، و از اعمال ناشایسته باز دارد. و چون از ایشان فارغ شد تعدی به همسایگان و اهل محله خود کند. و از ایشان به اهل شهر خود. و همچنین تا به هر جای از عالم که دست اوبرسد. و چنانچه کسی با وجود قدرت در یکی از اینها، اهمال و مسامحه کند باید مستعد مؤاخذه پروردگار در موقف قیامت باشد.(معراج السعاده با ویرایش محمد نقدی،انتشارات هجرت). با عذر خواهی از طولانی شدن سوال، خواهشمندم که بند اول عبارت بالا را توضیح داده و ارتباط آن را با عزلت عام و خاص شرح دهید؛ زیرا در صورت درست دانستن عبارت بالا، همواره باید حضور در محیط هایی را که احتمال انجام گناه بیشتر است را بر محیط های سالم (در صورت تاثیر امر و نهی و عدم تاثیر پذیری بد ما از محیط) ترجیح دهیم و مثلا در این صورت سکونت در شهرهایی چون تهران بر شهرهای مذهبی چون قم و مشهد، ترجیح دارد یا رفت و آمد از مسیرهایی که منکرات بیشتری در آن اتفاق می افتد لازم است، یا هم نشینی با گناهکاران برای اصلاحشان واجب می شود و... "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل".