سلام/ درک صحیح هیجانات برای جوان کمی سخت است. نامحرم که در سر کلاس است و با تو رفتار خلاف شرع ندارند مثلا تو مجبور نیستی به همکلاسی های خانم دست بدهی یا حتی با همه معاشرت و سلام و علیک کنی. پس سرت را بیانداز پایین بی خود موضوع را بزرگ نکن چون حتما اسیر شیطان میشی. پسرم تمام اجتماع مختلط است تمام معابر تمام مغازه ها تمام اجتماع. خب شهر است غار که نیست! با نامحرم ها ارتباط غیر ضروری نداشته باش فقط برو دَرست را  بخوان و مراقب افکارت باش. برای مراقبت از افکار محرک لازم است با جوانانی که سخنان محرک و خلاف حیا و غیرت می زنند را بطه نداشته باشی جوّ دوستانت محترمانه و دور از این مسائل باشد و خودت هم خودت را با فکر و فیلم و غیره تحریک نکنی. خوب است بدانید این احساس بهم ریختگی بیش از آن که معنوی و دینی باشد و یا هر چیز دیگر، یک تحریک ساده جنسی است حالا در اثر زمینه های قبلی تصور شما از محیط دانشگاه، افکار تکانه ای و ... و البته از همه پررنگ تر غریزه یعنی بعد حیوانی. از این احساس و هیجان نترس با تعقل و توکل به خدا یعنی با انسانیت "پاک" می مونی. اگر می خواهی به گناه نیفتی مراقب حریم محرم و نامحرم باش.
باعرض سلام وخسته نباشید بنده 23 سالمه ودر یک خانواده مذهبی زندگی می کنم و از آنجایی که در دانشگاهی که درس می خوانم کلاس ها به صورت مختلط بر گزار می شود خیلی اذیت می شوم و کلا پس از هر بار دانشگاه رفتن می ریزم بهم نمی دونم چی کار کنم که روم تاثیری نذاره لطفا راهنماییم کنید متشکرم
سلام/ درک صحیح هیجانات برای جوان کمی سخت است.
نامحرم که در سر کلاس است و با تو رفتار خلاف شرع ندارند مثلا تو مجبور نیستی به همکلاسی های خانم دست بدهی یا حتی با همه معاشرت و سلام و علیک کنی. پس سرت را بیانداز پایین بی خود موضوع را بزرگ نکن چون حتما اسیر شیطان میشی. پسرم تمام اجتماع مختلط است تمام معابر تمام مغازه ها تمام اجتماع. خب شهر است غار که نیست! با نامحرم ها ارتباط غیر ضروری نداشته باش فقط برو دَرست را بخوان و مراقب افکارت باش. برای مراقبت از افکار محرک لازم است با جوانانی که سخنان محرک و خلاف حیا و غیرت می زنند را بطه نداشته باشی جوّ دوستانت محترمانه و دور از این مسائل باشد و خودت هم خودت را با فکر و فیلم و غیره تحریک نکنی.
خوب است بدانید این احساس بهم ریختگی بیش از آن که معنوی و دینی باشد و یا هر چیز دیگر، یک تحریک ساده جنسی است حالا در اثر زمینه های قبلی تصور شما از محیط دانشگاه، افکار تکانه ای و ... و البته از همه پررنگ تر غریزه یعنی بعد حیوانی. از این احساس و هیجان نترس با تعقل و توکل به خدا یعنی با انسانیت "پاک" می مونی. اگر می خواهی به گناه نیفتی مراقب حریم محرم و نامحرم باش.
- [سایر] سلام. چطور میتونم به همسرم کمک کنم که بفهمه معنویت تو زندگی خوبه. نماز نمی خونه، خمس نداده و حرف منطقی در مورد مضرات ماهواره رو قبول نداره. آرامش داریم، بهم محبت داره و منم دوستش دارم ولی دارم اذیت می شم. بهش هم گفتم این بی توجهی هات به این مسائل منو آزار میده، ولی هر چی هم بهش می گم و هر کاری هم می کنم تاثیری روش نداره. وضع کارش هم بد شده. تو این موقعیت ها بهش میگم برو از خدا کمک بگیر، خدا دوست داره صدای بنده اش رو بشنوه. سخته سخت؛ اما خدا صبر و تحمل زیادی بهم داده. سه ساله عروسی کردیم. پسر نجیب و خانواده داریه. جو خونه شون اینطوریه. بچه که بوده، پدرشوهرم فوت کرده و سرپرست خانواده بوده. تو خانوادشون روی تربیت معنوی بچه ها کار نشده. خودم کارمندم و شوهرم مهندس و بچه نداریم. شما بگید با این وضعیت من چکارکنم؟
- [سایر] با سلام 1.من دختری 14 ساله هستم در خانواده ای مذهبی 2.دوست و همکلاسی دارم که او نیز در خانواده ای نسبتا مذهبی بزرگ شده 3.شاگرد ممتاز کلاس است ودر بین همکلاسی ها محبوبیت دارد 4.اخیرا به مدت 6ماه است که با پسری 21 ساله اشنا شده و این رابطه کم کم به وابستگی تبدیل شده 5.شروع این رابطه با یک مزاحمت تلفنی بوده و الان 3مرتبه دیدار حضوری و مخفیانه داشته اند 6.من به عنوان یک دوست سعی در راهنمایی او داشتم اما او هر بار با گفتن اینکه \"من تلفنی مرتکب گناه نمیشوم یا در زندگی و درس من تاثیر نخواهد گذاشت ویا او قصد سواستفاده از من را ندارد\"قصد توجیه دارد 7.من از طریق پدرم پدر او را مطلع کردیم اما تاثیری در این رابطه نداشت 8. این پسر با وعده ی ازدواج و مذهبی جلوه دادن خود بسیار روی دوستم تاثیر گذاشته و او را مجذوب کرده 9. اخیرن به طور غیر مستقیم خواستار روابطی نزدکتر شده مثل دست دادن و... 10.حاج اقا حال وظیفه ی من چیست؟ایا ادامه ی دوستی با این دختر برای من خطر ناک است؟ لطفا مرا راهنمایی کنید متشکرم
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. نمی دونم چرا همسرم وقتی یه موضوعی ناراحتش می کنه همون موقع نمیاد صحبت کنه تا مشکل حل بشه که حتی بعضی مواقع اشتباه درموردم فکر می کنه و دلخور میشه و ازم دورتر میشه و یه جورایی از هر طریقی که بتونه کم توجهی می کنه و حتی موضوع را با مامانشون مطرح می کنند و اگر خودم یا مادرم حتی تلفنی با ایشون حرف بزنیم میگند که پسرشون از چی دلخور شده و میگه پسرم به من میگه مامان تو که گفتی این خانواده خوبیند ببین چطور رفتار کرده و از این صحبتها قبلا من با همسرم حرف میزدم و دلجویی ازش می کردم و حتی اگه خونشون بودم و مادرشون بهم می گفتند وقتی به شوهر میگفتم جلوی مامانش چی گفتی بهم بعدا صحبت می کنم اخه تو که مسئله خصوصی به جا نذاشتی و بعد بهشون به خودم بگو قبول می کنه اما میگه نمی دونم چرا مطرح میکنم یا موضوع خصوصی نبوده که اشکالی داشته باشه یه جوایی می ترسم چون بعدها می خوای با مادرشون زندگی کنیم و اگه بخواد این جوری پیش بره میدونم اذیت میشم و فکر هم یه جورایی شوهر پی حرف خواهر ومادرش و زود روش تاثیر می ذارند و استقلال نداره و بی اراده است .لطفا کمکم کنید از این بعد چه طور رفتار کنم کهع بعدها دچار مشکل نشم؟با تشکر کامل توضیح بدید.
- [سایر] سلام ، سلام ، سلام وووو ، هزار تا سلام به حاج آقای گل . هم از طرف خودم ، هم از طرف اونایی که سلام کردن رو یاد نگرفتند . ان شا ا.. که حالتون خوبه خوبه . خدا قوت . من قبلا براتون 2 تا پیام فرستادم ، سرچ کردم جوابی پیدا نکردم ، گفتم شاید به دستتون نرسیده ، البته اینم می دونم که سرتون خیلی شلوغه ، من متن نامه ها رو 2باره فرستادم . لطفا گستاخی منو ببخشید . بازم از زحماتتون متشکرم ، خسته نباشید . ... خصوصی ... می خواستم کمی باهاتون دردودل کنم،پیشاپیش از طولانی شدن متن و اینکه وقت گرانبهاتونومی گیرم،معذرت می خوام. من 18 سال و 9 ماه دارم،دانشجوی رشته ی ... ...اما از بس دیگران کاسه ی داغ تر از آش شدند و دل سوزوندند(والبته کنایه های پدرم نا گفته نمونه)خودم هم باورم شد که جای من اینجا نیست و لیاقت من دانشگاهی بهتر است.اما میدونید حافظ بهم چی گفت:خلوت گزیده رابه تماشا چه حاجت است/چون کوی هست به صحرا چه حاجت است ووو الان ترم دوم هستم،به دانشگاه می رو اما زیاد راضی نیستم،زیاد درس نمی خونم و حوصله اش روهم ندارم،بیشتر وقتم به بطالت می گذره،هیچ کارمفیدی انجام نمی دم و بی خیال شده ام... ... وقتتون رو گرفتم و متشکر از لطفتون.منتظر راهنمایی شما هستم. دوستدارتون عاطفه
- [سایر] با سلام . خدمت شما عرض کنم که من دارای یک خصوصیت اخلاقی شده ام و این است که هر کاری تو زندگیم می خواهم انجام بهم را دوست ندارم به دیگران بگویم مخصوصا خانواده شوهرم و من از زمانی این طور شدم که احساس کردم جلوی حرف ها و سوالات انها که در مورد روند زندگی من می پرسیدند و اظهار نظر های یبیجا می کردند نمی توانستم بایستم و اعصابم خورد می شد براتون مثال می زنم که من طوری شدم که حتی اگر کلاسی میروم در اموزشگاهی دلم نمی خواهد اطرافیانم بدانند چون فکر می کنند که شاید من باید این چیزها رو که مربوط به رشته ام می شود باید در دانشگاه می رفتم . یا وقتی مجبور نیز میشوم به گفتن میگویم آنها نیز به کسی نگویند. یا من پارسال برای کنکور درس می خواندم در طول این مدت فقط اطرافیان درجه یکم می گفتم. به بقیه نیز هیچ حرفی نمیزدم جز در مواردی خیلی حساس می گفتم که فقط درس می خوانم دیگه نه رشتمو نه کلاس کنکور هامو نه و نه چیزا های دیگه. با این حال وقتی کنکورم رو دادم در مهمانی ها تا حتی خاله شوهرم به من گفت که عروس خانم چه خبر؟ از درس ها چه خبر؟ من به این خاطر که اگر قبول نشوم ضایع نشوم نمی گفتم. ولی در کل احساس می کنم اطرافیانم خیلی دلشان می خواهد در کار یکدیگر دخالت کنند که من به خاطر این دوست دارم اصلا به انها نگویم که چه کاری انجام می دهم یا می خواهم انجام بدهم . و یک مدتی بود من دنبال کار میگشتم باور کنید هر جایی میرفتم انگار تو پیشونیه من نوشته بودن در حال جستجوی کار، وهمه همش از من می پرسیدن کار پیدا کردی؟ و این در بعضی مواقع من رو باز اذیت می کند. حال از شما می خواستم بپرسم که این احساس من غیر طبیعی است ؟ یعنی من نباید این طور باشم یا این در برخورد با انها درست است؟
- [سایر] با سلام و خسته نباشید، از زمان آشنایی بنده و همسرم نزدیک به 5 سال میگذرد، در حدود 5 است که عقد کرده ایم و پیش از این دوست بودیم، از زمان عقد به این طرف همسرم هم سردتر (نا مهربان تر)، تندخو تر و بی احترامی های بیشتری نسبت به قبل با من دارد، زیاد دروغ میگه، انگار کم آورده یا خسته شده، هر چه قدر با رفتاراش کنار میام بدتر میشه و تاثیری نداره، اولش فکر میکرده شاید به خاطره مسائل مالی باشه اما الان فکر میکنم این آدم انگار از من متنفر شده که راحت بمن توهین میکنه و راحت در مقابلش اینقدر گریه میکنم تا از حال میرم، باورم نمیشه عاشق کسی که بودم و همیشه از عشق و عاشقی میگفت حالا اینقدر سرد و بی انصاف و بی تفاوت با من برخورد کنه، بعضی موقع ها 3 الی 4 روز چون از دستم دلخور میشه حتی جواب تلفن های منم نمیده، ی جورایی هر از گاهی به طلاق فکر میکنم، اما اصلا نمی تونم به زبون بیارم، چون آبروم جلو همه میره، من در محل کار، زندگی فردی و اجتماعی ام بسیار موفق هستم و در شرکت بسیار خوبی کار می کنم، شاگرد اول دانشگاه بودم اما تو بزرگترین مرحله از زندگیم دچار چنین بحرانی شدم، افسردگی گرفتم و نمی دونم باید چی کار کنم، لطفا راهنمایی کنید. از زیاده گویی بنده عذر خواهی میکنم. با تشکر
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] سلام حاج اقا.. عزاداری ها مقبول حق وبه امید کمک بیشتر برای هدایت و راهنمایی همه.. نمی دونم تو یک دو دلی گیر کردم که تنها کسی که به فکرم رسید می تونه کمکم کنه شمایید..پس ازتون خواهش می کنم حداقل تا اواسط هقته اینده جوابمو بدید.. راستش حاج اقا من اهل مشهدم..درضمن خصوصی باشه پیام خیلی بهتره... من دختری 21 سالم.دانشجو از یک خانواده کاملا معمولی...و تقریبا مذهبی...یعنی سعی می کنم باشم... تقریبا 8 ماه که با اقا پسری اشنا شدم که این اشنایی از راه اینترنت بوده...اوایل فقط یک رابطه کاملا جدی اینترنتی تا تقریبا سه ماه پیش که کم کم زمینه مهر و علاقه این اقا در من به وجود اومد..راستی ایشون اهل کرجن و 21 ساله و دانشجو...و کاملا مذهبی... من خیلی به خودم فشار اوردم خیلی خواستم جلو احساسمو بگیرم خیلی ولی با ذفتار و عقایدی که از ایشون می دیدم و مسایلی که نا خداگاه بین ما پیش اومد مسئله این علاقه مطرح کردم و متوجه علاقه ایشون هم شدم...و 1 ماه که من و این اقا رابطه کاملا عاطفی و احساسی دارم..البته تنها وسیله ارتباطی ما smsو تلفن است... اقای مرادی می دونم می گید اشتباه است ...ما توی این سه ماه سه بار در استانه جدایی از هم قرار گرفتیم...که اونم همه به خواسته ایشون بوده چون دلایل مختلفی دارند از جمله نا محرمی،دور بودن،نارضایتی خدا و..... راستش من سر نمازام همیشه ایشون از خدا خواستم...راستش تو این یک ماه هم من و هم ایشون به این نتیجه ریسیدیم که طرف مقابل بهترین فرد برای ازدواج با طر ف دیگست...نمی دونم علاقه عجیبی در درونمون هست که نمی دونم عشقه یا نه... اقای مرادی ا ین اقا داره هفته اینده میاد مشهد و تنها هدف خودشو جدایی می دونه چون معتقد به هم نمی رسیم..ایشون زمان ازدواج خودشو 4 سال دیگه می دونه..بعد درس..سربازی...و.. راستش حاجاقا من مخالفم...من بهش می گم منتظرش می مونم...اره شما گفتید نباید بدون اطلاع خانواده ها منتظر موند...ولی من کسی که از نظر دینی،فکری،فرهتگی،خانوادگی کاملا شبیه خ.دمه چرا از دست بدم؟؟؟ راستش به نظر من برا ازدواج سه تا عامل اصلیه1-ایمان2-تقوا3-علاقه...و خب عوامل فرعی دیگه که تک تک می تونه موثر باشه ولی اگه این سه تا باشه همه اونها قابل تحمله..که نمی دونم خوشبختانه همه اینها در طرف مقابل من هست و ایشونم می گند اینها در من هست.. اقای مرادی رابطه ای که هدفش ازدواج باشه ایرادش چیه؟؟؟؟؟؟راستش از وقتی این اقا وارد زندگی من شده ایمانم قوی تر شده..کمتر سراغ گناه می رم... نمی دونم از نظر من این اقا هیچ ایرادی برا ازدواج با من نداره ..می دونم خانوادمم موافقت می کنند چون از نظر اونها همون سه عامل ملاکه.. اقای مرادی چی کار کنیم...چرا باید زندگی که می دونیم می تونیم با هم باشیم و بهترین هم باشه خراب کنیم؟؟؟؟؟ راستش به نظز من این اقا سخت می گیره...می دونم که این رابطه ها نمی شه زیاد روش حساب باز کرد... می دونم... ولی یک سوال اینه که چطور میشه سریع بهم رسید تا رابطه شرعی داشته باشیم...چطوری صبر کنیم تا همه چی فراهم بشه..چطوری از هم بگذریم در حالی که مطمئنیم برا هم بهترینیم..راستش اقای مرادی اینا احساس نیست...چون ما سه روز از هم دور بودیم و جفتمون از زندگی کار و درس افتادیم...همه زندگیمون خراب شد..اقای مرادی وقتی حس می کنیم مکمل زندگی همیم چرا باید از هم جدا شیم...راستش من خیلی دارم سعی می کنم این اقا قانع کنم که میشه به هم رسید..اره سخته..می دونم...ولی وقتی هدف مشخص باشه و تلاش کنیم به نظرتون ایرادی داره؟؟؟؟این اقا میگه تا کی اینطوری باشیم.تا کی؟.من می خوام ولی شرایطش نیست.. اقای مرادی من دختر و شرایط ازوواج دارم..این اقا میگن من می خوام فقط درس بخونم و تمرکز داشته باشم...نمی دونم چی کار کنم تا راضی بشه.چطوری بخوام ؟راستش حاج اقا من می دونم بدون این اقا هیچم وبهترین فرد برای منه...همش این سوال می پرسم چرا وقتی همو می خوام اینطوری جدا شیم؟؟؟؟؟؟؟.خواهشا منو راهنمایی کنید حداقل تا قبل از چهار شنبه هفته دیگه..ازتون می خوام برای رسیدنمون راه جلو پامون بزارید...ممنون...التماس دعا
- [سایر] با سلام خدمت استاد عزیز حجت الاسلام شهاب مرادی خیلی سریع می رم سر اصل مطلب، من دختر عمه ای دارم که از بچکی تا سن 12 یا 13 سالگی با هم بزرگ شدیم. بعد از این سن هم به خاطر بزرگ شدن من و رسیدن به سن تکلیف و هم به خاطر دو خانواده مذهبی دیگر ارتباطی با هم نداشتیم. الآن هم نداریم. دیگر ارتباطمان سلام و علیک معمولی است. لذا هم اکنون شناختی از او ندارم. من همیشه نسبت به این دختر یه احساس خاصی داشتم و دارم نمی دونم چیه فقط می تونم بگم یه احساس خاصه. مثلاً وقتی می دونم اون توی جمع خانم هاست الکی ضربان قلبم بالا می ره ، حالا اینکه اون چه جوریه الله و اعلم ووو تا اون جایی که من می دونم ایشون دختر خوبیه ، نماز می خونه ، روزه می گیره، اعتکاف می ره ، پارسال هم توی دانشگاه تهران رشته ی زیست شناسی قبول شده، تازه خانواده ی مذهبی ای مثل خودمون دارن. هم خانواده نزدیک مذهبی و هم خانواده ی دور مذهبی، دختر پاکی است و بی شیله پیله. ولی چند اشکال وجود دارد که می خواهم از جناب عالی سؤال کنم : خانواده ی آن ها ولایت مدار نیستند... ولی آنطور که خانواده ی ما عاشق دلبسته هستند، نیستند. من متولد سال 66 و او متولد 69 یا 70 است. من سال 84 دانشگاه آزاد مکانیک قبول شدم و بعد از گذشت چهار سال از ادامه دادن آن صرف نظر کردم. چون علاقه ای به آن نداشتم الآن هم به دنبال گرفتن فوق دیپلم از این دانشگاه هستم. در راستای این چهار سال به انجام کار خبرنگاری و نوشتن مقاله و یادداشت و همچنین طراحی های گرافیکی پرداختم. در این راه تجربه ای خوب بدست آوردم و الآن هم دنبال ادامه دادن تحصیل در مجتمع فنی هستم. یعنی رفتن به کلاس های فتوشاپ و ... راستش او دانشجوی زیست شناسی تهران است و من ... من فرزند شهید هستم. مادرم بعد از شهادت پدرم ازدواج نکردند و سختی ها را با دل و جان خریدند. در این راه یکی از سختی ها وجود 5 خواهر شوهر بود. که یکی از این افراد مادر همین دختر عمه ی من و کوچکترین آن هاست. آن زمانی که پدر من شهید شده بود عمه کوچیکه ی من جوان بود، حدود 17 سال، از این رو زبان تندی داشتند و دل مادر ما رو آزرده خاطر کردند. ولی این حرف ها باعث اختلاف در خانواده بین ما و آن ها نشده است. منظور وجود زبان تند عمه است. از سویی دیگر مادر من ، فردی کم صحبت و آرام است که آزارش به مورچه ای نمی رسد. معرکه ی دو عالم است. اگر ازدواجی بین من و دختر عمه ام پیش آید اذیت نخواهد شد؟ چون می دانم که از عمه ام کمی واهمه دارد . از طرفی مادرم با ازدواج من تنها خواهد شد. چون خواهرم ازدواج کرده و من هم اکنون خانه هستم. خانواده ی من و دختر عمه ام پر جمعیت هستند و بساط حرف و گفتمان میانشان بسیار، فلانی رفت خواستگاری فلانی و فلان شد و بهمان. من از این قضیه خوشم نمی آد که بروم خواستگاری و مثل بمب تو خانواده بپیچه تا هم من نتونم تصمیم خوبی بگیرم و هم دختر عمه ام. این اتفاق در خانواده افتاده است. (بعلاوه همه فکر می کنند من و دختر عمه ام زوج خوبی می شویم) با تمام این حرفها دو سؤال داشتم : با چنین وضعیت خانوادگی و حرفها و درس ها و وضعیت مادر و این ها به خواستگاری ایشان بروم یا خیر ؟ فکری به ذهنم خطور کرده که می خواستم با شما مشورت کنم؛ نظرتون چیه که با هماهنگی خواهرم یا خودم قراری با دختر عمه ام بگذارم و با او در خصوص ولایت مداری و برخی مسائل مثل درس و اخلاق و نوع رفتار و نگرشش نسبت به زندگی صحبت کنم. و بعد اگر مناسب دیدم به خواستگاری اش بروم؟ (واقعاً نسبت به حرف فامیل واهمه دارم) قبلاً از زحمات شما متشکرم ببخشید طولانی شد یا علی