اگر استقراء ناقص یقین آور نیست، اما چرا قوانین علمی یقین آور است؟ در حالی‌که برای تأیید آنها تمام جزئیات بررسی نشده است؟
علوم مخلتف دارای موضوعات متفاوت‌اند که به سبب آنها، علوم از یکدیگر متمایز می‌شوند. تفاوت در موضوعات علوم علاوه بر این‌که سبب اختلاف مسائل علوم می‌شود، سبب اختلاف در روش‌های مورد استفاده در آن علم نیز می‌شوند. به عنوان مثال موضوع علم ریاضی عدد است و موضوع علم نحو، کلمه و کلام. تفاوت این دو موضوع علاوه بر این‌که سبب اختلاف در گزاره‌های به کار رفته در این دو علم می‌شود، سبب اختلاف در روش بررسی این گزاره‌ها و نیز ابزارهای مورد نیاز در این دو علم نیز می‌شود. در ریاضی از استدلالات عقلی استفاده می‌کنند و در نحو، از استقراء کلمات و عبارات مورد وثوق عرب­زبانان. البته غرض و هدف علم هم تأثیری مستقیم بر روش مورد استفاده در آن علم دارد. علوم با توجه به روش‌هایی که برای بررسی مسائل‌شان دارند، به چند دسته تقسیم می‌شوند: برخی از آنها از قیاس منطقی استفاده می‌کنند، برخی از استقراء و برخی از تمثیل.[1] استقراء و تمثیل قابلیت این‌که به ما نتیجه‌ای یقینی و قطعی بدهند را ندارند؛ چون در استقراء از حکم جزئیات، یک حکم کلی استخراج می‌کنیم، در حالی‌که ثبوت حکم برای باقی جزئیات برایمان یقینی نیست و اگر هم باشد (به این‌که همه را استقراء کرده باشیم) مفید علمی جدید نخواهد بود. در تمثیل هم حکم یک جزئی را به جزئی دیگری نسبت می‌دهیم در حالی‌که یقین به وجود علت حکم در هر دو نداریم.[2] قیاس هم اقسامی دارد که برخی از آنها یقین آور و برخی ظن آور هستند. به عنوان مثال برهان قیاسی یقین آور و خطابه قیاسی ظن آور است. با توجه به مقدمات فوق باید گفت؛ هر علمی متناسب با موضوع و غرضی که دارد ممکن است یکی از روش‌های استدلال را که عبارت بودند از قیاس، استقراء و تمثیل، به کار گیرد تا مسائل آن علم را بررسی کند. اگر در علمی غرض رسیدن به یقین به معنای اخص منطقی بود، حتماً باید از قیاس منطقی، آن هم، از قیاس برهانی استفاده کرد. اما اگر غرض در علمی رسیدن به ظن بود، متناسب با موضوع آن علم، سراغ سایر اقسام قیاس و یا استقراء و تمثیل می‌رویم. به عنوان مثال در علم صرف، نحو و لغت، به دلیل غرضی که وجود دارد از استقراء استفاده می‌شود و در فقه حنفی‌ها از تمثیل. پس این‌گونه نیست که استقراء و تمثیل و یا حتی سایر اقسام قیاس که برهانی نیستند؛ چون یقین آور نیستند سراغ آنها نرویم، بلکه با توجه به غرضی که هر علمی دارد و متناسب با موضوع آن، باید روشی مناسب برای بررسی مسائل انتخاب نمود. اما این سؤال که چرا در بیشتر علوم از استقراء استفاده می‌شود؟ با این‌که یقینی نیست؛ باید گفت استقراء اقسامی دارد: 1. استقرائی که مبتنی بر صرف مشاهده است، این نوع استقراء دو گونه است: 1-1 . استقراء تام؛ که در آن همۀ جزئیات بررسی می‌شوند. 2-1. استقراء ناقص؛ که در آن برخی از جزئیات مورد بررسی قرار می‌گیرند. اما مهم این است که معمولاً هیچ‌یک از این دو قسم، در علوم کاربرد ندارد؛ زیرا استقراء تام هر چند مفید یقین است؛ ولی تحصیل آن عادتاً امکان ندارد؛ چون بسیاری از افراد در آینده محقق می‌شوند و یا برخی از افراد در گذشته‌های بسیار دور وجود داشته‌اند و الآن از بین رفته‌اند. استقراء ناقص هم مفید یقین نیست؛ زیرا تمام افراد، بررسی نشده و علت حکم نیز به دست نیامده است تا از طریق آن بتوان حکم را در باقی جزئیات ثابت کرد. 2. نوع دیگر استقراء مبتنی بر صرف مشاهده نیست؛ بلکه علاوه بر مشاهده از یک استدلال عقلی نیز بهره می‌برد. این نوع استقراء مفید یقین است. آنچه در علوم استفاده می‌شود این نوع از استقراء است که در نظر علمای منطق، این نوع استقراء تجربه نامیده می‌شود. در حقیقت دلیل یقینی بودن این قسم از استقراء، استدلال عقلی و قیاسی است که در درون آن نهفته است. منطق دانان بر این باورند که دو قیاس در تجربه (این نوع از استقراء) به کار رفته است؛ یکی واضح و دیگری خفی: اولین قیاس: قیاسی که صغرای آن یک قضیۀ محسوس تکرار شده (مجرب) و کبرای آن یک قاعدۀ کلی است که عبارت است از اتفاقی نبودن هر امر تکراری. نتیجۀ این قیاس، دائمی بودن (یعنی علت داشتن و اتفاقی نبودن) حصول آن تجربه است. قیاس دوم: قیاسی است که در آن نتیجۀ قیاس قبلی(یعنی علت داشتن و اتفاقی نبودن آن تجربه) صغرا قرار می‌گیرد و کبرای آن قاعده‌ای کلی است که عبارت است از امتناع تخلف معلول از علت. نتیجه این قیاس این است که این تجربه همیشه همین نتیجه را خواهد داشت به دلیل وجود علتش. پس هر گاه آن قضیۀ تجربه شده تکرار شود، به صورت دائمی آن نتیجه را خواهد داشت.[3] البته این‌گونه نیست که تجربه بدون قید، علم کلی یقینی به ما بدهد، بلکه همان‌طور که ابن سینا در شفا بیان کرده، تجربه مشروط به تمامی شروطی است که در تجربه‌های قبلی وجود داشته است.[4] به همین دلیل هر تجربه‌ای یقین آور نیست. چه بسیار مواردی که انسان حادثه‌‌ای را مشاهده می‌کند و با توهم این‌که علت را می­د‌اند توقع دائمی بودن آن‌را دارد، در حالی‌که علت چیز دیگری بوده اتفاقاً (و لو به مرات) تلازم با قضیه داشته است. آنچه در علوم رایج بویژه علوم تجربی(اعم از فیزیک، شیمی، نجوم، زیست و ...) از آن استفاده می‌شود، تجربه است نه استقراء، و شاهد این قضیه هم شرایط استانداردی است که در این علوم قرار داده شده تا حصول نتیجۀ آزمایشات قطعی شود.   [1] . البته در هر یک از استقراء و تمثیل هم از قیاس استفاده می‌شود ولی قیاس منطقی نامیده نمی‌شوند. [2] . و الا اگر وجود علت در دیگری ثابت شود مفید یقین خواهد بود چه در استقراء و چه در تمثیل ولی نه با حکم تمثیل و استقراء بلکه به دلیل وجود قیاسی منطقی. [3] ر.ک: مظفر، محمد رضا، المنطق، تعلیقه، فیاضی، غلامرضا، ص 311و 330، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ چهارم، 1428ق. [4] ر.ک: ابن سینا، برهان منطق الشفاء، تحقیق، ابوالعلا عفیفی، ج 3، ص 96، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1404ق.
عنوان سوال:

اگر استقراء ناقص یقین آور نیست، اما چرا قوانین علمی یقین آور است؟ در حالی‌که برای تأیید آنها تمام جزئیات بررسی نشده است؟


پاسخ:

علوم مخلتف دارای موضوعات متفاوت‌اند که به سبب آنها، علوم از یکدیگر متمایز می‌شوند. تفاوت در موضوعات علوم علاوه بر این‌که سبب اختلاف مسائل علوم می‌شود، سبب اختلاف در روش‌های مورد استفاده در آن علم نیز می‌شوند. به عنوان مثال موضوع علم ریاضی عدد است و موضوع علم نحو، کلمه و کلام. تفاوت این دو موضوع علاوه بر این‌که سبب اختلاف در گزاره‌های به کار رفته در این دو علم می‌شود، سبب اختلاف در روش بررسی این گزاره‌ها و نیز ابزارهای مورد نیاز در این دو علم نیز می‌شود. در ریاضی از استدلالات عقلی استفاده می‌کنند و در نحو، از استقراء کلمات و عبارات مورد وثوق عرب­زبانان. البته غرض و هدف علم هم تأثیری مستقیم بر روش مورد استفاده در آن علم دارد.
علوم با توجه به روش‌هایی که برای بررسی مسائل‌شان دارند، به چند دسته تقسیم می‌شوند: برخی از آنها از قیاس منطقی استفاده می‌کنند، برخی از استقراء و برخی از تمثیل.[1] استقراء و تمثیل قابلیت این‌که به ما نتیجه‌ای یقینی و قطعی بدهند را ندارند؛ چون در استقراء از حکم جزئیات، یک حکم کلی استخراج می‌کنیم، در حالی‌که ثبوت حکم برای باقی جزئیات برایمان یقینی نیست و اگر هم باشد (به این‌که همه را استقراء کرده باشیم) مفید علمی جدید نخواهد بود. در تمثیل هم حکم یک جزئی را به جزئی دیگری نسبت می‌دهیم در حالی‌که یقین به وجود علت حکم در هر دو نداریم.[2]
قیاس هم اقسامی دارد که برخی از آنها یقین آور و برخی ظن آور هستند. به عنوان مثال برهان قیاسی یقین آور و خطابه قیاسی ظن آور است.
با توجه به مقدمات فوق باید گفت؛ هر علمی متناسب با موضوع و غرضی که دارد ممکن است یکی از روش‌های استدلال را که عبارت بودند از قیاس، استقراء و تمثیل، به کار گیرد تا مسائل آن علم را بررسی کند. اگر در علمی غرض رسیدن به یقین به معنای اخص منطقی بود، حتماً باید از قیاس منطقی، آن هم، از قیاس برهانی استفاده کرد. اما اگر غرض در علمی رسیدن به ظن بود، متناسب با موضوع آن علم، سراغ سایر اقسام قیاس و یا استقراء و تمثیل می‌رویم. به عنوان مثال در علم صرف، نحو و لغت، به دلیل غرضی که وجود دارد از استقراء استفاده می‌شود و در فقه حنفی‌ها از تمثیل.
پس این‌گونه نیست که استقراء و تمثیل و یا حتی سایر اقسام قیاس که برهانی نیستند؛ چون یقین آور نیستند سراغ آنها نرویم، بلکه با توجه به غرضی که هر علمی دارد و متناسب با موضوع آن، باید روشی مناسب برای بررسی مسائل انتخاب نمود.
اما این سؤال که چرا در بیشتر علوم از استقراء استفاده می‌شود؟ با این‌که یقینی نیست؛ باید گفت استقراء اقسامی دارد:
1. استقرائی که مبتنی بر صرف مشاهده است، این نوع استقراء دو گونه است:
1-1 . استقراء تام؛ که در آن همۀ جزئیات بررسی می‌شوند.
2-1. استقراء ناقص؛ که در آن برخی از جزئیات مورد بررسی قرار می‌گیرند.
اما مهم این است که معمولاً هیچ‌یک از این دو قسم، در علوم کاربرد ندارد؛ زیرا استقراء تام هر چند مفید یقین است؛ ولی تحصیل آن عادتاً امکان ندارد؛ چون بسیاری از افراد در آینده محقق می‌شوند و یا برخی از افراد در گذشته‌های بسیار دور وجود داشته‌اند و الآن از بین رفته‌اند. استقراء ناقص هم مفید یقین نیست؛ زیرا تمام افراد، بررسی نشده و علت حکم نیز به دست نیامده است تا از طریق آن بتوان حکم را در باقی جزئیات ثابت کرد.
2. نوع دیگر استقراء مبتنی بر صرف مشاهده نیست؛ بلکه علاوه بر مشاهده از یک استدلال عقلی نیز بهره می‌برد. این نوع استقراء مفید یقین است. آنچه در علوم استفاده می‌شود این نوع از استقراء است که در نظر علمای منطق، این نوع استقراء تجربه نامیده می‌شود. در حقیقت دلیل یقینی بودن این قسم از استقراء، استدلال عقلی و قیاسی است که در درون آن نهفته است. منطق دانان بر این باورند که دو قیاس در تجربه (این نوع از استقراء) به کار رفته است؛ یکی واضح و دیگری خفی:
اولین قیاس: قیاسی که صغرای آن یک قضیۀ محسوس تکرار شده (مجرب) و کبرای آن یک قاعدۀ کلی است که عبارت است از اتفاقی نبودن هر امر تکراری. نتیجۀ این قیاس، دائمی بودن (یعنی علت داشتن و اتفاقی نبودن) حصول آن تجربه است.
قیاس دوم: قیاسی است که در آن نتیجۀ قیاس قبلی(یعنی علت داشتن و اتفاقی نبودن آن تجربه) صغرا قرار می‌گیرد و کبرای آن قاعده‌ای کلی است که عبارت است از امتناع تخلف معلول از علت. نتیجه این قیاس این است که این تجربه همیشه همین نتیجه را خواهد داشت به دلیل وجود علتش. پس هر گاه آن قضیۀ تجربه شده تکرار شود، به صورت دائمی آن نتیجه را خواهد داشت.[3]
البته این‌گونه نیست که تجربه بدون قید، علم کلی یقینی به ما بدهد، بلکه همان‌طور که ابن سینا در شفا بیان کرده، تجربه مشروط به تمامی شروطی است که در تجربه‌های قبلی وجود داشته است.[4] به همین دلیل هر تجربه‌ای یقین آور نیست. چه بسیار مواردی که انسان حادثه‌‌ای را مشاهده می‌کند و با توهم این‌که علت را می­د‌اند توقع دائمی بودن آن‌را دارد، در حالی‌که علت چیز دیگری بوده اتفاقاً (و لو به مرات) تلازم با قضیه داشته است.
آنچه در علوم رایج بویژه علوم تجربی(اعم از فیزیک، شیمی، نجوم، زیست و ...) از آن استفاده می‌شود، تجربه است نه استقراء، و شاهد این قضیه هم شرایط استانداردی است که در این علوم قرار داده شده تا حصول نتیجۀ آزمایشات قطعی شود.   [1] . البته در هر یک از استقراء و تمثیل هم از قیاس استفاده می‌شود ولی قیاس منطقی نامیده نمی‌شوند. [2] . و الا اگر وجود علت در دیگری ثابت شود مفید یقین خواهد بود چه در استقراء و چه در تمثیل ولی نه با حکم تمثیل و استقراء بلکه به دلیل وجود قیاسی منطقی. [3] ر.ک: مظفر، محمد رضا، المنطق، تعلیقه، فیاضی، غلامرضا، ص 311و 330، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ چهارم، 1428ق. [4] ر.ک: ابن سینا، برهان منطق الشفاء، تحقیق، ابوالعلا عفیفی، ج 3، ص 96، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1404ق.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین