علوم مخلتف دارای موضوعات متفاوت‌اند که به سبب آنها، علوم از یکدیگر متمایز می‌شوند. تفاوت در موضوعات علوم علاوه بر این‌که سبب اختلاف مسائل علوم می‌شود، سبب اختلاف در روش‌های مورد استفاده در آن علم نیز می‌شوند. به عنوان مثال موضوع علم ریاضی عدد است و موضوع علم نحو، کلمه و کلام. تفاوت این دو موضوع علاوه بر این‌که سبب اختلاف در گزاره‌های به کار رفته در این دو علم می‌شود، سبب اختلاف در روش بررسی این گزاره‌ها و نیز ابزارهای مورد نیاز در این دو علم نیز می‌شود. در ریاضی از استدلالات عقلی استفاده می‌کنند و در نحو، از استقراء کلمات و عبارات مورد وثوق عرب­زبانان. البته غرض و هدف علم هم تأثیری مستقیم بر روش مورد استفاده در آن علم دارد. علوم با توجه به روش‌هایی که برای بررسی مسائل‌شان دارند، به چند دسته تقسیم می‌شوند: برخی از آنها از قیاس منطقی استفاده می‌کنند، برخی از استقراء و برخی از تمثیل.[1] استقراء و تمثیل قابلیت این‌که به ما نتیجه‌ای یقینی و قطعی بدهند را ندارند؛ چون در استقراء از حکم جزئیات، یک حکم کلی استخراج می‌کنیم، در حالی‌که ثبوت حکم برای باقی جزئیات برایمان یقینی نیست و اگر هم باشد (به این‌که همه را استقراء کرده باشیم) مفید علمی جدید نخواهد بود. در تمثیل هم حکم یک جزئی را به جزئی دیگری نسبت می‌دهیم در حالی‌که یقین به وجود علت حکم در هر دو نداریم.[2] قیاس هم اقسامی دارد که برخی از آنها یقین آور و برخی ظن آور هستند. به عنوان مثال برهان قیاسی یقین آور و خطابه قیاسی ظن آور است. با توجه به مقدمات فوق باید گفت؛ هر علمی متناسب با موضوع و غرضی که دارد ممکن است یکی از روش‌های استدلال را که عبارت بودند از قیاس، استقراء و تمثیل، به کار گیرد تا مسائل آن علم را بررسی کند. اگر در علمی غرض رسیدن به یقین به معنای اخص منطقی بود، حتماً باید از قیاس منطقی، آن هم، از قیاس برهانی استفاده کرد. اما اگر غرض در علمی رسیدن به ظن بود، متناسب با موضوع آن علم، سراغ سایر اقسام قیاس و یا استقراء و تمثیل می‌رویم. به عنوان مثال در علم صرف، نحو و لغت، به دلیل غرضی که وجود دارد از استقراء استفاده می‌شود و در فقه حنفی‌ها از تمثیل. پس این‌گونه نیست که استقراء و تمثیل و یا حتی سایر اقسام قیاس که برهانی نیستند؛ چون یقین آور نیستند سراغ آنها نرویم، بلکه با توجه به غرضی که هر علمی دارد و متناسب با موضوع آن، باید روشی مناسب برای بررسی مسائل انتخاب نمود. اما این سؤال که چرا در بیشتر علوم از استقراء استفاده می‌شود؟ با این‌که یقینی نیست؛ باید گفت استقراء اقسامی دارد: 1. استقرائی که مبتنی بر صرف مشاهده است، این نوع استقراء دو گونه است: 1-1 . استقراء تام؛ که در آن همۀ جزئیات بررسی می‌شوند. 2-1. استقراء ناقص؛ که در آن برخی از جزئیات مورد بررسی قرار می‌گیرند. اما مهم این است که معمولاً هیچ‌یک از این دو قسم، در علوم کاربرد ندارد؛ زیرا استقراء تام هر چند مفید یقین است؛ ولی تحصیل آن عادتاً امکان ندارد؛ چون بسیاری از افراد در آینده محقق می‌شوند و یا برخی از افراد در گذشته‌های بسیار دور وجود داشته‌اند و الآن از بین رفته‌اند. استقراء ناقص هم مفید یقین نیست؛ زیرا تمام افراد، بررسی نشده و علت حکم نیز به دست نیامده است تا از طریق آن بتوان حکم را در باقی جزئیات ثابت کرد. 2. نوع دیگر استقراء مبتنی بر صرف مشاهده نیست؛ بلکه علاوه بر مشاهده از یک استدلال عقلی نیز بهره می‌برد. این نوع استقراء مفید یقین است. آنچه در علوم استفاده می‌شود این نوع از استقراء است که در نظر علمای منطق، این نوع استقراء تجربه نامیده می‌شود. در حقیقت دلیل یقینی بودن این قسم از استقراء، استدلال عقلی و قیاسی است که در درون آن نهفته است. منطق دانان بر این باورند که دو قیاس در تجربه (این نوع از استقراء) به کار رفته است؛ یکی واضح و دیگری خفی: اولین قیاس: قیاسی که صغرای آن یک قضیۀ محسوس تکرار شده (مجرب) و کبرای آن یک قاعدۀ کلی است که عبارت است از اتفاقی نبودن هر امر تکراری. نتیجۀ این قیاس، دائمی بودن (یعنی علت داشتن و اتفاقی نبودن) حصول آن تجربه است. قیاس دوم: قیاسی است که در آن نتیجۀ قیاس قبلی(یعنی علت داشتن و اتفاقی نبودن آن تجربه) صغرا قرار می‌گیرد و کبرای آن قاعده‌ای کلی است که عبارت است از امتناع تخلف معلول از علت. نتیجه این قیاس این است که این تجربه همیشه همین نتیجه را خواهد داشت به دلیل وجود علتش. پس هر گاه آن قضیۀ تجربه شده تکرار شود، به صورت دائمی آن نتیجه را خواهد داشت.[3] البته این‌گونه نیست که تجربه بدون قید، علم کلی یقینی به ما بدهد، بلکه همان‌طور که ابن سینا در شفا بیان کرده، تجربه مشروط به تمامی شروطی است که در تجربه‌های قبلی وجود داشته است.[4] به همین دلیل هر تجربه‌ای یقین آور نیست. چه بسیار مواردی که انسان حادثه‌‌ای را مشاهده می‌کند و با توهم این‌که علت را می­د‌اند توقع دائمی بودن آن‌را دارد، در حالی‌که علت چیز دیگری بوده اتفاقاً (و لو به مرات) تلازم با قضیه داشته است. آنچه در علوم رایج بویژه علوم تجربی(اعم از فیزیک، شیمی، نجوم، زیست و ...) از آن استفاده می‌شود، تجربه است نه استقراء، و شاهد این قضیه هم شرایط استانداردی است که در این علوم قرار داده شده تا حصول نتیجۀ آزمایشات قطعی شود. [1] . البته در هر یک از استقراء و تمثیل هم از قیاس استفاده می‌شود ولی قیاس منطقی نامیده نمی‌شوند. [2] . و الا اگر وجود علت در دیگری ثابت شود مفید یقین خواهد بود چه در استقراء و چه در تمثیل ولی نه با حکم تمثیل و استقراء بلکه به دلیل وجود قیاسی منطقی. [3] ر.ک: مظفر، محمد رضا، المنطق، تعلیقه، فیاضی، غلامرضا، ص 311و 330، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ چهارم، 1428ق. [4] ر.ک: ابن سینا، برهان منطق الشفاء، تحقیق، ابوالعلا عفیفی، ج 3، ص 96، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1404ق.
اگر استقراء ناقص یقین آور نیست، اما چرا قوانین علمی یقین آور است؟ در حالیکه برای تأیید آنها تمام جزئیات بررسی نشده است؟
علوم مخلتف دارای موضوعات متفاوتاند که به سبب آنها، علوم از یکدیگر متمایز میشوند. تفاوت در موضوعات علوم علاوه بر اینکه سبب اختلاف مسائل علوم میشود، سبب اختلاف در روشهای مورد استفاده در آن علم نیز میشوند. به عنوان مثال موضوع علم ریاضی عدد است و موضوع علم نحو، کلمه و کلام. تفاوت این دو موضوع علاوه بر اینکه سبب اختلاف در گزارههای به کار رفته در این دو علم میشود، سبب اختلاف در روش بررسی این گزارهها و نیز ابزارهای مورد نیاز در این دو علم نیز میشود. در ریاضی از استدلالات عقلی استفاده میکنند و در نحو، از استقراء کلمات و عبارات مورد وثوق عربزبانان. البته غرض و هدف علم هم تأثیری مستقیم بر روش مورد استفاده در آن علم دارد.
علوم با توجه به روشهایی که برای بررسی مسائلشان دارند، به چند دسته تقسیم میشوند: برخی از آنها از قیاس منطقی استفاده میکنند، برخی از استقراء و برخی از تمثیل.[1] استقراء و تمثیل قابلیت اینکه به ما نتیجهای یقینی و قطعی بدهند را ندارند؛ چون در استقراء از حکم جزئیات، یک حکم کلی استخراج میکنیم، در حالیکه ثبوت حکم برای باقی جزئیات برایمان یقینی نیست و اگر هم باشد (به اینکه همه را استقراء کرده باشیم) مفید علمی جدید نخواهد بود. در تمثیل هم حکم یک جزئی را به جزئی دیگری نسبت میدهیم در حالیکه یقین به وجود علت حکم در هر دو نداریم.[2]
قیاس هم اقسامی دارد که برخی از آنها یقین آور و برخی ظن آور هستند. به عنوان مثال برهان قیاسی یقین آور و خطابه قیاسی ظن آور است.
با توجه به مقدمات فوق باید گفت؛ هر علمی متناسب با موضوع و غرضی که دارد ممکن است یکی از روشهای استدلال را که عبارت بودند از قیاس، استقراء و تمثیل، به کار گیرد تا مسائل آن علم را بررسی کند. اگر در علمی غرض رسیدن به یقین به معنای اخص منطقی بود، حتماً باید از قیاس منطقی، آن هم، از قیاس برهانی استفاده کرد. اما اگر غرض در علمی رسیدن به ظن بود، متناسب با موضوع آن علم، سراغ سایر اقسام قیاس و یا استقراء و تمثیل میرویم. به عنوان مثال در علم صرف، نحو و لغت، به دلیل غرضی که وجود دارد از استقراء استفاده میشود و در فقه حنفیها از تمثیل.
پس اینگونه نیست که استقراء و تمثیل و یا حتی سایر اقسام قیاس که برهانی نیستند؛ چون یقین آور نیستند سراغ آنها نرویم، بلکه با توجه به غرضی که هر علمی دارد و متناسب با موضوع آن، باید روشی مناسب برای بررسی مسائل انتخاب نمود.
اما این سؤال که چرا در بیشتر علوم از استقراء استفاده میشود؟ با اینکه یقینی نیست؛ باید گفت استقراء اقسامی دارد:
1. استقرائی که مبتنی بر صرف مشاهده است، این نوع استقراء دو گونه است:
1-1 . استقراء تام؛ که در آن همۀ جزئیات بررسی میشوند.
2-1. استقراء ناقص؛ که در آن برخی از جزئیات مورد بررسی قرار میگیرند.
اما مهم این است که معمولاً هیچیک از این دو قسم، در علوم کاربرد ندارد؛ زیرا استقراء تام هر چند مفید یقین است؛ ولی تحصیل آن عادتاً امکان ندارد؛ چون بسیاری از افراد در آینده محقق میشوند و یا برخی از افراد در گذشتههای بسیار دور وجود داشتهاند و الآن از بین رفتهاند. استقراء ناقص هم مفید یقین نیست؛ زیرا تمام افراد، بررسی نشده و علت حکم نیز به دست نیامده است تا از طریق آن بتوان حکم را در باقی جزئیات ثابت کرد.
2. نوع دیگر استقراء مبتنی بر صرف مشاهده نیست؛ بلکه علاوه بر مشاهده از یک استدلال عقلی نیز بهره میبرد. این نوع استقراء مفید یقین است. آنچه در علوم استفاده میشود این نوع از استقراء است که در نظر علمای منطق، این نوع استقراء تجربه نامیده میشود. در حقیقت دلیل یقینی بودن این قسم از استقراء، استدلال عقلی و قیاسی است که در درون آن نهفته است. منطق دانان بر این باورند که دو قیاس در تجربه (این نوع از استقراء) به کار رفته است؛ یکی واضح و دیگری خفی:
اولین قیاس: قیاسی که صغرای آن یک قضیۀ محسوس تکرار شده (مجرب) و کبرای آن یک قاعدۀ کلی است که عبارت است از اتفاقی نبودن هر امر تکراری. نتیجۀ این قیاس، دائمی بودن (یعنی علت داشتن و اتفاقی نبودن) حصول آن تجربه است.
قیاس دوم: قیاسی است که در آن نتیجۀ قیاس قبلی(یعنی علت داشتن و اتفاقی نبودن آن تجربه) صغرا قرار میگیرد و کبرای آن قاعدهای کلی است که عبارت است از امتناع تخلف معلول از علت. نتیجه این قیاس این است که این تجربه همیشه همین نتیجه را خواهد داشت به دلیل وجود علتش. پس هر گاه آن قضیۀ تجربه شده تکرار شود، به صورت دائمی آن نتیجه را خواهد داشت.[3]
البته اینگونه نیست که تجربه بدون قید، علم کلی یقینی به ما بدهد، بلکه همانطور که ابن سینا در شفا بیان کرده، تجربه مشروط به تمامی شروطی است که در تجربههای قبلی وجود داشته است.[4] به همین دلیل هر تجربهای یقین آور نیست. چه بسیار مواردی که انسان حادثهای را مشاهده میکند و با توهم اینکه علت را میداند توقع دائمی بودن آنرا دارد، در حالیکه علت چیز دیگری بوده اتفاقاً (و لو به مرات) تلازم با قضیه داشته است.
آنچه در علوم رایج بویژه علوم تجربی(اعم از فیزیک، شیمی، نجوم، زیست و ...) از آن استفاده میشود، تجربه است نه استقراء، و شاهد این قضیه هم شرایط استانداردی است که در این علوم قرار داده شده تا حصول نتیجۀ آزمایشات قطعی شود. [1] . البته در هر یک از استقراء و تمثیل هم از قیاس استفاده میشود ولی قیاس منطقی نامیده نمیشوند. [2] . و الا اگر وجود علت در دیگری ثابت شود مفید یقین خواهد بود چه در استقراء و چه در تمثیل ولی نه با حکم تمثیل و استقراء بلکه به دلیل وجود قیاسی منطقی. [3] ر.ک: مظفر، محمد رضا، المنطق، تعلیقه، فیاضی، غلامرضا، ص 311و 330، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ چهارم، 1428ق. [4] ر.ک: ابن سینا، برهان منطق الشفاء، تحقیق، ابوالعلا عفیفی، ج 3، ص 96، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1404ق.
- [سایر] اگر استقراء ناقص یقین آور نیست، اما چرا قوانین علمی یقین آور است؟ در حالیکه برای تأیید آنها تمام جزئیات بررسی نشده است؟
- [سایر] مطابق قوانین ایران رهبر، فقهای شورای نگهبان را منصوب و آنها صلاحیت علمی نامزدهای نمایندگی مجلس خبرگان را تایید مینمایند که بعدا توسط مردم انتخاب میشوند. حال این نمایندگان مسوولیت نظارت بر کار رهبری را
- [سایر] با سلام من میخواهم یک فیلم انیمیشن درست کنم از اتفاقات قبل از ظهور و بعد از ظهور حضرت. خروج سفیانی ، خروج دجال و ... . لطفا منابع معتبر از شیعه و سنی به من معرفی کنید. آنچه من میخواهم بدانم جزییات است که خوب و علمی بررسی شده باشد . مثلا نحوه جنگ حضرت چگونه خواهد بود؟ مسلما ایشان با شمشیر و اسب نمیجنگند . یا اینکه آیا این مسلمانان هستند که آغاز گر جنگ خواهند بود یا دجال و سفیانی و نیز سوالات و مسائل دیگر . فرض کنید خودتان بخواهید نویسنده باشید که قرار است فیلم نامه اش را بسازند . چه کتاب های را بر میدارید؟ با تشکر
- [سایر] بعضیها معتقدند قبل از ظهور اسلام مجموعهای از روابط خانوادگی، اجتماعی؛ مانند: قضاوت، حکومت و ... وجود داشت که با ظهور اسلام همه یا برخی از آنها در اسلام باقی ماندند. اسلام با دخالت در آنها برخی را اصلاح کرده که در کتاب و سنت آمده است و به عنوان مقررات عمل میشدند. صاحب این نظریه معتقد است، دخالت اسلام نسبت به چنین موارد و عمل به آن در عصر اولیه برای وضع قانون نبود، بلکه مراد پیامبر اسلام این بود که با اصلاح چنین موارد و عمل به آنها کرامت انسانی و سلوک توحیدی مردم آن عصر محفوظ بماند. بنابراین، آنچه در کتاب و سنت درباره روابط خانوادگی و اجتماعی از قبیل حکومت، قضاوت و ... آمده و مورد تأیید واقع شدند، به منظور ارائه قوانین جاودانه نبوده. آنچه در این میان جاودانه است، فقط اصول ارزشی است که باید منطبق با خواستههای مردم هر عصر باشد و با گذر زمان تغییر میکند. صاحب این نظریه میگوید: (... آنچه درباره روابط خانوادگی، روابط اجتماعی، حکومت، قضاوت، مجازات و معاملات و مانند اینها به صورت امضائات بیتصرف یا امضائات همراه با اصلاح و تعدیل در کتاب و سنت وجود دارد، ابداعات کتاب و سنت، به منظور تعیین قوانین جاودانه برای روابط حقوقی خانواده یا روابط حقوقی جامعه و یا مسئله حکومت و مانند اینها نیست... اصول و نتایجی که بیان کردیم ما را به این موضوع اساسی میرساند که لازم است در هر عصر قوانین و نهادهای مربوط به روابط حقوقی خانواده و اجتماع، حکومت و شکل آن، قضاوت، حدود، دیات، قصاص و معاملات و مانند اینها که در جامعه مسلمانان مورد عمل و استناد است، با این معیار که درجه سازگاری و ناسازگاری آنها با امکان سلوک توحیدی مردم چه اندازه است، مورد بررسی قرار گیرند).
- [سایر] روزگاری تصور می شد زمین در مرکز عالم قرار دارد و تخت است بعضی ها آنرا بر شاخ گاوی تصور می کردند و برای طول و عرض آن چه اوهامی که از خود نبافته بودند. روزگاری تصور می شد هنگامی که قطره بارانی در دهان یک صدف فرو افتد مروارید تشکیل می گردد. زمانی مردم عقیده داشتند سنگهای عالم در اثر سختیهائی که متحمل می شوند تبدیل به طلا می گردنند و در زمانی دیگر.... و عده ای اینها را به عنوان علوم حفظ می کردنند و کتابها درباره آن می نوشتند و اباطیل دیگری به آنها می افزودند. اما وقتی حقیقت روشن شد تمامی علم آنها تبدیل به جهل شد و معلوم گردید آنها در ظلماتی سخت به سر می بردند. پس حفظ اباطیل و انباشتن آنها در مغز علم نیست. اینکه عالم با قوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند و خروج از آن ناممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است و در واقع عدل (اصل ما سوی الله) است و به خاطر وجود همین اصل بزرگ است که ما می توانیم صاحب علم باشیم چرا که هر اتفاقی در جهان بر اساس قانونی ثابت به وقوع می پیوندد که بر اشیاء مختلف در موقعیت های یکسان بصورت یکسان اعمال می شود. و وقتی ما از قوانین مطلع شدیم می فهمیم در گذشته برای اشیا چه پیش آمده و چه شیئی چه مسیری را چگونه طی کرده در کجا هست و به کجا و چگونه خواهد رفت و از برخورد اشیاع مختلف در آینده چه پیش خواهد آمد . و با استفاده از این دانش می توانیم دست به ساخت وسائل مختلف بزنیم و اشیا را در اختیار خود گرفته و آینده آنها را آنگونه که می خواهیم رقم بزنیم ودر نهایت می توانیم راه درست را برای رسیدن به موقعیت بهتر پیدا کنیم. و اگر اصول ثابت عالم نبودند و هر اتفاقی بر اثر یک قانون منحصر به فرد و یا بدون قانون به وقوع می پیوست ما هرگز قادر به جمع آوری علم نبودیم و هیچگاه نمی توانستیم وسیله ای بسازیم و هرگز برای آینده خود نمی توانستیم تصمیمی بگیریم. چرا که در آن صورت هیچ واقعه ای با واقعهٌ دیگر تشابهی نداشت و هرگز این همه موجودات همگون وجود نداشتند و ما هم اگر وجود داشتیم هرگز قادر به درک چیزی نبودیم و نمی توانستیم علوم را گردآوری کنیم چون دانسته های ما به درد دیگران نمی خورد چون برای آنها اتفاقات به گونه ای دیگر به وقوع می پیوست پس به واسطه اصل عدل است که عالم استوار گردیده و علوم شکل می گیرند. اما قوانین عالم به دو بخش عمده تقسیم می شوند که عبارتند از قوانین حاکم بین اشیاء عالم که بشر قدرت دخل و تصرف و تغیر آن را ندارد مانند ریاضیات و معادلات آن و قوانین فیزیک شیمی و....که می توان به آن قوانین تکوینی اطلاق کرد. و دیگر قوانین تشریعی که تنظیم کننده رفتار بشر در مورد خود و سایر اشیاء عالم وروابط بین آنهاست.و مجموعه ای است از دستوراتی مبنی بر بایدها و نبایدها که برسر راه حرکت بشر مانند تابلوهای راهنمائی نصب شده اند و پرتگاهها ومسیرهای انحرافی و پرخطر را نشان می دهند و مانع از گم شدن و سقوط و هلاکت او می شوند و آزادی او را تداوم می بخشند. که اتفاقا این قوانین نیز به طور ثابت در جهان وجود دارد وخالق هستی با اشراف کاملی که بر بشر داشته آن را برای سعادت آدمی وضع نموده و به بشر ارئه داشته. اما انسان از روی بی اطلاعی و عدم علم کافی برای ارتباط دهی خود با دیگران دست به وضع قوانینی ناقص زده که موجبات رنج ودر نهایت شقاوت خود را فراهم کرده. قوانین تشریعی قابل نقض شدن ورعایت نکردن می باشند و برای اینکه اصل کلی عالم یعنی عدل به هم نریزد، قوانین دیگری در ادامه قوانین تشریعی به وجود آمده که می توان به آنها قوانین کیفری اطلاق کرد. به عبارت دیگر می توان قوانین تشریعی را به صورت دوتائی در نظر گرفت که یکی به انسان می گوید چه کاری باید بکند ویا انجام ندهد ودیگری می گوید در صورتی که آن قانون اولی شکسته شود برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد. پس علم انسان در مورد قوانین عالم همانگونه که حضرت امام صادق می فرمایند به دو بخش تقسیم می گردد. العلم علمان علم الادیان و علم الابدان و می توان شرافت علم الادیان را بر دیگری بدون ورود خدشه به اهمیت علم الابدان به راحتی فهمید چرا که این متضمن سلامت و سعادت انسان است و انسان را به سوی رستگاری هدایت می کند و از سقوط و هلاکت او جلو گیری می کند. اما دانستن آن یکی هم به انسان توانائی و قدرت می بخشد و یقین او را می افزاید و عطش اورا برای دانستن سیراب می سازد و کمک می کند تا آسان تر به مقصد برسد.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )