چرا خداوند صفت حی(زنده) را برای خود ذکر نموده، در حالی‌که حیات در مورد موجوداتی؛ مانند انسان و گیاه که دارای سیر تکاملی است به کار می‌رود؟
صفت «حی» و «حیات» از صفاتی است که مشترک بین واجب و ممکن است؛ یعنی صفت «حی» هم در مورد خداوند به کار می‌رود و هم در مورد مخلوقات. حقیقت «حیات» هنوز برای بشر ناشناخته و مجهول است. از این جهت حکیمان در تبیین حقیقت حیات فقط به تبیین لوازم و ملزومات آن می‌پردازند؛ مثلا می‌گویند: هر موجودی که دارای علم و قدرت است به او «حی» گفته می‌شود. حکیمان تصریح می‌کنند منظور این نیست که علم و قدرت همان حیات است؛ بلکه علم و قدرت از لوازم حیات است؛ زیرا در برخی موارد علم وجود ندارد، ولی حیات هست [شاید منظورشان حیات نباتی است که در آن‌جا علم نیست ولی حیات است]. یا در برخی موارد قدرت بر فعل نیست ولی حیات هست.[مانند موجودی قادر بر حرکت نیست، ولی هنوز نمرده است و حیات دارد]. اما در مورد دلیل توصیف خداوند به حی و حیات؛ حکیمان چنین می‌گویند:  هنگامی که به ممکنات از آن جهت که دارای علم و قدرت هستند، می‌توان «حی» و «حیات» نسبت داد، با این‌که علم و قدرت آنها محدود و امری بیرون از ذات آنها است، پس در مورد خداوند که علم و قدرت او عین ذات او و بی‌پایان است، به طریق اولی می‌توان نسبت داد. حیات خداوند به این معنا است که خداوند به گونه‌ای است که دارای علم و قدرت است، علم او به چیزی برخاسته از ذات او است و قدرت او که همان مبدئیت اوست، نیز از ذات او چشمه می‌گیرد.[1] در پایان تذکر این نکته لازم است که با توضیحاتی که در مورد حیات بیان شد، آشکار شد صفت حیات غیر از سیر تکاملی است؛ بله ممکن است یکی از ابزار سیر تکاملی، حیات باشد؛ ولی همان‌گونه که بیان شد صفت حیات، ملازم با قدرت و علم است، نه ملازم با سیر تکاملی.   [1] . ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، النهایة الحکمة، ص 306 و 307، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1362 ش. «الحیاة فیما عندنا من أقسام الحیوان کون الشی‏ء بحیث یدرک و یفعل و الإدراک العام فی الحیوان کله هو الإدراک الحسی الزائد عن الذات و الفعل فعل محدود عن علم به و إدراک فالعلم و القدرة من لوازم الحیاة و لیسا بها لأنا نجوز مفارقة العلم الحیاة و کذا مفارقة القدرة الحیاة فی بعض الأحیان فالحیاة التی فی الحیوان مبدأ وجودی یترتب علیه العلم و القدرة. و إذ کان الشی‏ء الذی له علم و قدرة زائدان علی ذاته حیا و حیاته کمالا وجودیا له فمن کان علمه و قدرته عین ذاته و له کل کمال و کل الکمال فهو أحق بأن یسمی حیا و هو الواجب بالذات تعالی فهو تعالی حی بذاته و حیاته کونه بحیث یعلم و یقدر و علمه بکل شی‏ء من ذاته و قدرته مبدئیته لکل شی‏ء سواه بذاته‏».
عنوان سوال:

چرا خداوند صفت حی(زنده) را برای خود ذکر نموده، در حالی‌که حیات در مورد موجوداتی؛ مانند انسان و گیاه که دارای سیر تکاملی است به کار می‌رود؟


پاسخ:

صفت «حی» و «حیات» از صفاتی است که مشترک بین واجب و ممکن است؛ یعنی صفت «حی» هم در مورد خداوند به کار می‌رود و هم در مورد مخلوقات. حقیقت «حیات» هنوز برای بشر ناشناخته و مجهول است. از این جهت حکیمان در تبیین حقیقت حیات فقط به تبیین لوازم و ملزومات آن می‌پردازند؛ مثلا می‌گویند: هر موجودی که دارای علم و قدرت است به او «حی» گفته می‌شود. حکیمان تصریح می‌کنند منظور این نیست که علم و قدرت همان حیات است؛ بلکه علم و قدرت از لوازم حیات است؛ زیرا در برخی موارد علم وجود ندارد، ولی حیات هست [شاید منظورشان حیات نباتی است که در آن‌جا علم نیست ولی حیات است]. یا در برخی موارد قدرت بر فعل نیست ولی حیات هست.[مانند موجودی قادر بر حرکت نیست، ولی هنوز نمرده است و حیات دارد]. اما در مورد دلیل توصیف خداوند به حی و حیات؛ حکیمان چنین می‌گویند:  هنگامی که به ممکنات از آن جهت که دارای علم و قدرت هستند، می‌توان «حی» و «حیات» نسبت داد، با این‌که علم و قدرت آنها محدود و امری بیرون از ذات آنها است، پس در مورد خداوند که علم و قدرت او عین ذات او و بی‌پایان است، به طریق اولی می‌توان نسبت داد. حیات خداوند به این معنا است که خداوند به گونه‌ای است که دارای علم و قدرت است، علم او به چیزی برخاسته از ذات او است و قدرت او که همان مبدئیت اوست، نیز از ذات او چشمه می‌گیرد.[1]
در پایان تذکر این نکته لازم است که با توضیحاتی که در مورد حیات بیان شد، آشکار شد صفت حیات غیر از سیر تکاملی است؛ بله ممکن است یکی از ابزار سیر تکاملی، حیات باشد؛ ولی همان‌گونه که بیان شد صفت حیات، ملازم با قدرت و علم است، نه ملازم با سیر تکاملی.   [1] . ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، النهایة الحکمة، ص 306 و 307، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1362 ش. «الحیاة فیما عندنا من أقسام الحیوان کون الشی‏ء بحیث یدرک و یفعل و الإدراک العام فی الحیوان کله هو الإدراک الحسی الزائد عن الذات و الفعل فعل محدود عن علم به و إدراک فالعلم و القدرة من لوازم الحیاة و لیسا بها لأنا نجوز مفارقة العلم الحیاة و کذا مفارقة القدرة الحیاة فی بعض الأحیان فالحیاة التی فی الحیوان مبدأ وجودی یترتب علیه العلم و القدرة. و إذ کان الشی‏ء الذی له علم و قدرة زائدان علی ذاته حیا و حیاته کمالا وجودیا له فمن کان علمه و قدرته عین ذاته و له کل کمال و کل الکمال فهو أحق بأن یسمی حیا و هو الواجب بالذات تعالی فهو تعالی حی بذاته و حیاته کونه بحیث یعلم و یقدر و علمه بکل شی‏ء من ذاته و قدرته مبدئیته لکل شی‏ء سواه بذاته‏».





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین