طفیل بن عمرو الدوسی کیست و سرانجامش چه شد؟
1. «طفیل بن عمرو بن طریف» از قبیله «دوس»[1] بود که در سال‌های حضور پیامبر اسلام(ص) در مکه، به ایشان ایمان آورد. در مورد شیوه اسلام‌آوردن او می‌گویند: پیامبر خدا(ص) با قریش به ملایمت برخورد می‌کرد و تلاش می‌کرد آنها را از کفر و بت‌پرستی نجات دهد. در مقابل؛ قریش که نمی‌توانستند به پیامبر(ص) صدمه بزنند، مردم را از آن‌حضرت دور نگه می‌داشتند و در حد امکان، مانع ارتباط او با دیگر قبایل عرب می‌شدند. طفیل خود نقل می‌کند که در مسیر سفر، وارد مکه شد و قریش از ورودش مطلع شده به نزدش رفته و گفتند:[2] تو مرد بزرگ و دانشمند هستی که به شهر ما آمده‌ای. ما برای این‌که خود و قوم و قبیله‌ات مانند ما دچار گرفتاری نشوید به نزدت آمدیم تا سفارشی کنیم؛ در شهر ما مردی فصیح و سخنور است که با بیان سحرآمیز خود کار را بر ما سخت و دشوار کرده، اجتماعات ما را پراکنده ساخته و مردم را به دشمنی با هم واداشته، نه برادر با برادر دوستی و رفاقت دارد و نه زن با شوهر! اکنون مراقب خود باش تا مبادا با او سخن ‌گویی و کلمات سحر آمیزش در تو اثر گذارد و تو و قوم و قبیله‌ات را دچار پراکندگی کند! پس نه با او سخن بگو و نه به حرف‌هایش گوش ده. طفیل می‌گوید؛ آن‌قدر با من از این کلمات گفتند که من تصمیم گرفتم با آن‌حضرت تماس نگیرم و هیچ‌گونه گفت‌وگویی با او انجام ندهم به‌طوری که از ترس‏ آن‌که مبادا به‌طور عبوری سخنان او را بشنوم قدری پنبه در گوش‌های خود نهاده و به مسجد الحرام رفتم، در ضمن طواف کعبه چشمم بدان حضرت افتاد که در نزدیکی کعبه نماز می‌خواند، از آن‌جایی که خدای تعالی هدایت مرا مقدّر فرموده بود نزدیک او رفتم و فرازهایی از سخنان دل‌پذیرش را شنیدم. با خود گفتم: مادرم به عزای من بگرید، من که مردی شاعر و خردمند هستم و خوب و بد را تشخیص می‌دهم؛ چرا نباید آزادانه نزد این مرد بروم و سخنانش را بشنوم تا اگر حق و صدق است بپذیرم و اگر به ناحق و نادرست بود آن‌را رها کنم؟! پس در آن‌جا ماندم تا هنگامی که آن‌حضرت به خانه خویش بازگشت من هم به دنبالش رفته و به او گفتم: ای محمّد! همانا قوم و قبیله تو به من چنین و چنان گفتند، و به خدا آن‌قدر در این‌باره به من سفارش کردند و از گفت‌وگو با تو مرا ترساندند که من از ترس این‌که مبادا سخنانت در من تأثیر کند پنبه در گوش خود نهادم، ولی از آن‌جایی که خداوند مقدّر فرموده بود، سخنان دل‌پذیرت به گوش من خورد، اکنون آنچه از جانب خدای تعالی آورده‌ای بر من عرضه کن، آن‌حضرت اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی از قرآن برایم تلاوت فرمود که به خدا سوگند تا به آن روز سخنی بهتر از آن نشنیده بودم و قانونی عادلانه‌تر از آنچه او فرمود به گوشم نخورده بود. بدون درنگ بدان حضرت ایمان آورده و مسلمان شدم‏.[3] 2. طفیل پس از اسلام آوردن به میان قبیله خود رفته و در تبلیغ اسلام در میان خانواده و قبیله خود تلاش کرد.[4] 3. در برخی منابع تاریخی طفیل با لقب «ذو النّور» نیز معرفی شده است[5] که در مورد دلیل این نام‌گذاری نیز نقل‌هایی وجود دارد: «طفیل به پیامبر(ص) فرمود: ای رسول خدا! من در میان قوم خود شخصیتی دارم که آنان پیرو من هستند. اکنون می‌خواهم نزد آنان بازگردم و آنها را به اسلام دعوت کنم؛ از خدا بخواه تا نشانه و علامتی برای من قرار دهد تا آن نشانه در تبلیغ دین و دعوت به اسلام کمک من باشد، آن‌حضرت دعا فرمود: خدایا! برای طفیل نشانه و آیتی قرار ده! من به سوی قبیله خود حرکت کردم و چون به بالای کوه مشرف بر قبیله‌ام، رسیدم ناگاه نوری در پیشانی و میان دیدگان من قرار گرفت که‏ چون چراغ روشنائی داشت، گفتم: خدایا! این نور را از صورت من به جای دیگری منتقل کن چون می‌ترسم اینان بگویند: برای این‌که دست از دین ما برداشته‏ای به پیسی دچار شده‌ای، ناگاه دیدم آن نور در سر تازیانه‏ام افتاد، و هر کس نگاه می‌کرد آن نور را مانند چراغی آویزان در سر تازیانه من مشاهده می‌کرد».[6] 4. طفیل در میان قبیله خود بود تا این‌که پیامبر به مدینه مهاجرت کرد و جنگ‌های بدر، احد و خندق نیز واقع شد. سپس در زمان جنگ خیبر، طفیل به همراه خانواده‌های بسیاری از قبیله خود به مدینه آمده و در آن‌جا ماندگار شدند.[7] 5. در میان قبیله دوس، بتی به نام «ذو الکفین» وجود داشت[8] که بنابر نقلی، پیامبر طفیل را فرمانده سپاهی کرده و او را برای نابود کردن آن بت‌ فرستاد.[9] با این وجود، برخی منابع، حضور او در مدینه را پس از رحلت پیامبر(ص) دانسته‌اند.[10] 6. فرزند طفیل به نام عمرو بن طفیل در جنگ یرموک شهید شد[11] و خود طفیل نیز در نبرد یمامه به شهادت رسید.[12]   [1] . ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، بجاوی، علی محمد، ج 2، ص 757، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق. [2] . طفیل بزرگ قبیله و از شعرا و افراد با نفوذ و مشهور بود؛ به همین جهت قریش به نزد او رفتند تا دوری از پیامبر را به او گوشزد کنند. [3] . ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج 1، ص 382- 383، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بی‌تا؛ صالحی‏، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 417، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق. [4] . مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‏، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 4، ص 358، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق. [5] . ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 2، ص 349، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق. [6] . بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق، قلعجی، عبد المعطی، ج 5، ص 361،  بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1405ق؛ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق، خلیل شحادة،  ج 2، ص 416، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، 1408ق [7] . ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 2، ص 462، بیروت، دار الفکر، 1409ق. [8] . زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج 3، ص 5، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ هشتم، 1989م. [9] . بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 382، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق. [10] . ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 3، ص 62، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق. [11] . ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 337، بیروت، دار الفکر، 1407ق. [12] . ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی‏، المنتظم،‏ محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج 4، ص 154، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق؛ ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، ج 4، ص 181، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق.
عنوان سوال:

طفیل بن عمرو الدوسی کیست و سرانجامش چه شد؟


پاسخ:

1. «طفیل بن عمرو بن طریف» از قبیله «دوس»[1] بود که در سال‌های حضور پیامبر اسلام(ص) در مکه، به ایشان ایمان آورد. در مورد شیوه اسلام‌آوردن او می‌گویند:
پیامبر خدا(ص) با قریش به ملایمت برخورد می‌کرد و تلاش می‌کرد آنها را از کفر و بت‌پرستی نجات دهد. در مقابل؛ قریش که نمی‌توانستند به پیامبر(ص) صدمه بزنند، مردم را از آن‌حضرت دور نگه می‌داشتند و در حد امکان، مانع ارتباط او با دیگر قبایل عرب می‌شدند.
طفیل خود نقل می‌کند که در مسیر سفر، وارد مکه شد و قریش از ورودش مطلع شده به نزدش رفته و گفتند:[2] تو مرد بزرگ و دانشمند هستی که به شهر ما آمده‌ای. ما برای این‌که خود و قوم و قبیله‌ات مانند ما دچار گرفتاری نشوید به نزدت آمدیم تا سفارشی کنیم؛ در شهر ما مردی فصیح و سخنور است که با بیان سحرآمیز خود کار را بر ما سخت و دشوار کرده، اجتماعات ما را پراکنده ساخته و مردم را به دشمنی با هم واداشته، نه برادر با برادر دوستی و رفاقت دارد و نه زن با شوهر! اکنون مراقب خود باش تا مبادا با او سخن ‌گویی و کلمات سحر آمیزش در تو اثر گذارد و تو و قوم و قبیله‌ات را دچار پراکندگی کند! پس نه با او سخن بگو و نه به حرف‌هایش گوش ده.
طفیل می‌گوید؛ آن‌قدر با من از این کلمات گفتند که من تصمیم گرفتم با آن‌حضرت تماس نگیرم و هیچ‌گونه گفت‌وگویی با او انجام ندهم به‌طوری که از ترس‏ آن‌که مبادا به‌طور عبوری سخنان او را بشنوم قدری پنبه در گوش‌های خود نهاده و به مسجد الحرام رفتم، در ضمن طواف کعبه چشمم بدان حضرت افتاد که در نزدیکی کعبه نماز می‌خواند، از آن‌جایی که خدای تعالی هدایت مرا مقدّر فرموده بود نزدیک او رفتم و فرازهایی از سخنان دل‌پذیرش را شنیدم.
با خود گفتم: مادرم به عزای من بگرید، من که مردی شاعر و خردمند هستم و خوب و بد را تشخیص می‌دهم؛ چرا نباید آزادانه نزد این مرد بروم و سخنانش را بشنوم تا اگر حق و صدق است بپذیرم و اگر به ناحق و نادرست بود آن‌را رها کنم؟! پس در آن‌جا ماندم تا هنگامی که آن‌حضرت به خانه خویش بازگشت من هم به دنبالش رفته و به او گفتم: ای محمّد! همانا قوم و قبیله تو به من چنین و چنان گفتند، و به خدا آن‌قدر در این‌باره به من سفارش کردند و از گفت‌وگو با تو مرا ترساندند که من از ترس این‌که مبادا سخنانت در من تأثیر کند پنبه در گوش خود نهادم، ولی از آن‌جایی که خداوند مقدّر فرموده بود، سخنان دل‌پذیرت به گوش من خورد، اکنون آنچه از جانب خدای تعالی آورده‌ای بر من عرضه کن، آن‌حضرت اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی از قرآن برایم تلاوت فرمود که به خدا سوگند تا به آن روز سخنی بهتر از آن نشنیده بودم و قانونی عادلانه‌تر از آنچه او فرمود به گوشم نخورده بود. بدون درنگ بدان حضرت ایمان آورده و مسلمان شدم‏.[3]
2. طفیل پس از اسلام آوردن به میان قبیله خود رفته و در تبلیغ اسلام در میان خانواده و قبیله خود تلاش کرد.[4]
3. در برخی منابع تاریخی طفیل با لقب «ذو النّور» نیز معرفی شده است[5] که در مورد دلیل این نام‌گذاری نیز نقل‌هایی وجود دارد:
«طفیل به پیامبر(ص) فرمود: ای رسول خدا! من در میان قوم خود شخصیتی دارم که آنان پیرو من هستند. اکنون می‌خواهم نزد آنان بازگردم و آنها را به اسلام دعوت کنم؛ از خدا بخواه تا نشانه و علامتی برای من قرار دهد تا آن نشانه در تبلیغ دین و دعوت به اسلام کمک من باشد، آن‌حضرت دعا فرمود: خدایا! برای طفیل نشانه و آیتی قرار ده! من به سوی قبیله خود حرکت کردم و چون به بالای کوه مشرف بر قبیله‌ام، رسیدم ناگاه نوری در پیشانی و میان دیدگان من قرار گرفت که‏ چون چراغ روشنائی داشت، گفتم: خدایا! این نور را از صورت من به جای دیگری منتقل کن چون می‌ترسم اینان بگویند: برای این‌که دست از دین ما برداشته‏ای به پیسی دچار شده‌ای، ناگاه دیدم آن نور در سر تازیانه‏ام افتاد، و هر کس نگاه می‌کرد آن نور را مانند چراغی آویزان در سر تازیانه من مشاهده می‌کرد».[6]
4. طفیل در میان قبیله خود بود تا این‌که پیامبر به مدینه مهاجرت کرد و جنگ‌های بدر، احد و خندق نیز واقع شد. سپس در زمان جنگ خیبر، طفیل به همراه خانواده‌های بسیاری از قبیله خود به مدینه آمده و در آن‌جا ماندگار شدند.[7]
5. در میان قبیله دوس، بتی به نام «ذو الکفین» وجود داشت[8] که بنابر نقلی، پیامبر طفیل را فرمانده سپاهی کرده و او را برای نابود کردن آن بت‌ فرستاد.[9] با این وجود، برخی منابع، حضور او در مدینه را پس از رحلت پیامبر(ص) دانسته‌اند.[10]
6. فرزند طفیل به نام عمرو بن طفیل در جنگ یرموک شهید شد[11] و خود طفیل نیز در نبرد یمامه به شهادت رسید.[12]   [1] . ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، بجاوی، علی محمد، ج 2، ص 757، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق. [2] . طفیل بزرگ قبیله و از شعرا و افراد با نفوذ و مشهور بود؛ به همین جهت قریش به نزد او رفتند تا دوری از پیامبر را به او گوشزد کنند. [3] . ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج 1، ص 382- 383، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بی‌تا؛ صالحی‏، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 417، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق. [4] . مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‏، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 4، ص 358، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق. [5] . ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 2، ص 349، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق. [6] . بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق، قلعجی، عبد المعطی، ج 5، ص 361،  بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1405ق؛ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق، خلیل شحادة،  ج 2، ص 416، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، 1408ق [7] . ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 2، ص 462، بیروت، دار الفکر، 1409ق. [8] . زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج 3، ص 5، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ هشتم، 1989م. [9] . بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 382، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق. [10] . ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 3، ص 62، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق. [11] . ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 337، بیروت، دار الفکر، 1407ق. [12] . ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی‏، المنتظم،‏ محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج 4، ص 154، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق؛ ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، ج 4، ص 181، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین