1. «طفیل بن عمرو بن طریف» از قبیله «دوس»[1] بود که در سال‌های حضور پیامبر اسلام(ص) در مکه، به ایشان ایمان آورد. در مورد شیوه اسلام‌آوردن او می‌گویند: پیامبر خدا(ص) با قریش به ملایمت برخورد می‌کرد و تلاش می‌کرد آنها را از کفر و بت‌پرستی نجات دهد. در مقابل؛ قریش که نمی‌توانستند به پیامبر(ص) صدمه بزنند، مردم را از آن‌حضرت دور نگه می‌داشتند و در حد امکان، مانع ارتباط او با دیگر قبایل عرب می‌شدند. طفیل خود نقل می‌کند که در مسیر سفر، وارد مکه شد و قریش از ورودش مطلع شده به نزدش رفته و گفتند:[2] تو مرد بزرگ و دانشمند هستی که به شهر ما آمده‌ای. ما برای این‌که خود و قوم و قبیله‌ات مانند ما دچار گرفتاری نشوید به نزدت آمدیم تا سفارشی کنیم؛ در شهر ما مردی فصیح و سخنور است که با بیان سحرآمیز خود کار را بر ما سخت و دشوار کرده، اجتماعات ما را پراکنده ساخته و مردم را به دشمنی با هم واداشته، نه برادر با برادر دوستی و رفاقت دارد و نه زن با شوهر! اکنون مراقب خود باش تا مبادا با او سخن ‌گویی و کلمات سحر آمیزش در تو اثر گذارد و تو و قوم و قبیله‌ات را دچار پراکندگی کند! پس نه با او سخن بگو و نه به حرف‌هایش گوش ده. طفیل می‌گوید؛ آن‌قدر با من از این کلمات گفتند که من تصمیم گرفتم با آن‌حضرت تماس نگیرم و هیچ‌گونه گفت‌وگویی با او انجام ندهم به‌طوری که از ترس‏ آن‌که مبادا به‌طور عبوری سخنان او را بشنوم قدری پنبه در گوش‌های خود نهاده و به مسجد الحرام رفتم، در ضمن طواف کعبه چشمم بدان حضرت افتاد که در نزدیکی کعبه نماز می‌خواند، از آن‌جایی که خدای تعالی هدایت مرا مقدّر فرموده بود نزدیک او رفتم و فرازهایی از سخنان دل‌پذیرش را شنیدم. با خود گفتم: مادرم به عزای من بگرید، من که مردی شاعر و خردمند هستم و خوب و بد را تشخیص می‌دهم؛ چرا نباید آزادانه نزد این مرد بروم و سخنانش را بشنوم تا اگر حق و صدق است بپذیرم و اگر به ناحق و نادرست بود آن‌را رها کنم؟! پس در آن‌جا ماندم تا هنگامی که آن‌حضرت به خانه خویش بازگشت من هم به دنبالش رفته و به او گفتم: ای محمّد! همانا قوم و قبیله تو به من چنین و چنان گفتند، و به خدا آن‌قدر در این‌باره به من سفارش کردند و از گفت‌وگو با تو مرا ترساندند که من از ترس این‌که مبادا سخنانت در من تأثیر کند پنبه در گوش خود نهادم، ولی از آن‌جایی که خداوند مقدّر فرموده بود، سخنان دل‌پذیرت به گوش من خورد، اکنون آنچه از جانب خدای تعالی آورده‌ای بر من عرضه کن، آن‌حضرت اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی از قرآن برایم تلاوت فرمود که به خدا سوگند تا به آن روز سخنی بهتر از آن نشنیده بودم و قانونی عادلانه‌تر از آنچه او فرمود به گوشم نخورده بود. بدون درنگ بدان حضرت ایمان آورده و مسلمان شدم‏.[3] 2. طفیل پس از اسلام آوردن به میان قبیله خود رفته و در تبلیغ اسلام در میان خانواده و قبیله خود تلاش کرد.[4] 3. در برخی منابع تاریخی طفیل با لقب «ذو النّور» نیز معرفی شده است[5] که در مورد دلیل این نام‌گذاری نیز نقل‌هایی وجود دارد: «طفیل به پیامبر(ص) فرمود: ای رسول خدا! من در میان قوم خود شخصیتی دارم که آنان پیرو من هستند. اکنون می‌خواهم نزد آنان بازگردم و آنها را به اسلام دعوت کنم؛ از خدا بخواه تا نشانه و علامتی برای من قرار دهد تا آن نشانه در تبلیغ دین و دعوت به اسلام کمک من باشد، آن‌حضرت دعا فرمود: خدایا! برای طفیل نشانه و آیتی قرار ده! من به سوی قبیله خود حرکت کردم و چون به بالای کوه مشرف بر قبیله‌ام، رسیدم ناگاه نوری در پیشانی و میان دیدگان من قرار گرفت که‏ چون چراغ روشنائی داشت، گفتم: خدایا! این نور را از صورت من به جای دیگری منتقل کن چون می‌ترسم اینان بگویند: برای این‌که دست از دین ما برداشته‏ای به پیسی دچار شده‌ای، ناگاه دیدم آن نور در سر تازیانه‏ام افتاد، و هر کس نگاه می‌کرد آن نور را مانند چراغی آویزان در سر تازیانه من مشاهده می‌کرد».[6] 4. طفیل در میان قبیله خود بود تا این‌که پیامبر به مدینه مهاجرت کرد و جنگ‌های بدر، احد و خندق نیز واقع شد. سپس در زمان جنگ خیبر، طفیل به همراه خانواده‌های بسیاری از قبیله خود به مدینه آمده و در آن‌جا ماندگار شدند.[7] 5. در میان قبیله دوس، بتی به نام «ذو الکفین» وجود داشت[8] که بنابر نقلی، پیامبر طفیل را فرمانده سپاهی کرده و او را برای نابود کردن آن بت‌ فرستاد.[9] با این وجود، برخی منابع، حضور او در مدینه را پس از رحلت پیامبر(ص) دانسته‌اند.[10] 6. فرزند طفیل به نام عمرو بن طفیل در جنگ یرموک شهید شد[11] و خود طفیل نیز در نبرد یمامه به شهادت رسید.[12] [1] . ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، بجاوی، علی محمد، ج 2، ص 757، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق. [2] . طفیل بزرگ قبیله و از شعرا و افراد با نفوذ و مشهور بود؛ به همین جهت قریش به نزد او رفتند تا دوری از پیامبر را به او گوشزد کنند. [3] . ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج 1، ص 382- 383، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بی‌تا؛ صالحی‏، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 417، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق. [4] . مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‏، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 4، ص 358، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق. [5] . ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 2، ص 349، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق. [6] . بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق، قلعجی، عبد المعطی، ج 5، ص 361، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1405ق؛ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق، خلیل شحادة، ج 2، ص 416، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، 1408ق [7] . ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 2، ص 462، بیروت، دار الفکر، 1409ق. [8] . زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج 3، ص 5، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ هشتم، 1989م. [9] . بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 382، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق. [10] . ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 3، ص 62، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق. [11] . ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 337، بیروت، دار الفکر، 1407ق. [12] . ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی‏، المنتظم،‏ محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج 4، ص 154، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق؛ ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، ج 4، ص 181، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق.
طفیل بن عمرو الدوسی کیست و سرانجامش چه شد؟
1. «طفیل بن عمرو بن طریف» از قبیله «دوس»[1] بود که در سالهای حضور پیامبر اسلام(ص) در مکه، به ایشان ایمان آورد. در مورد شیوه اسلامآوردن او میگویند:
پیامبر خدا(ص) با قریش به ملایمت برخورد میکرد و تلاش میکرد آنها را از کفر و بتپرستی نجات دهد. در مقابل؛ قریش که نمیتوانستند به پیامبر(ص) صدمه بزنند، مردم را از آنحضرت دور نگه میداشتند و در حد امکان، مانع ارتباط او با دیگر قبایل عرب میشدند.
طفیل خود نقل میکند که در مسیر سفر، وارد مکه شد و قریش از ورودش مطلع شده به نزدش رفته و گفتند:[2] تو مرد بزرگ و دانشمند هستی که به شهر ما آمدهای. ما برای اینکه خود و قوم و قبیلهات مانند ما دچار گرفتاری نشوید به نزدت آمدیم تا سفارشی کنیم؛ در شهر ما مردی فصیح و سخنور است که با بیان سحرآمیز خود کار را بر ما سخت و دشوار کرده، اجتماعات ما را پراکنده ساخته و مردم را به دشمنی با هم واداشته، نه برادر با برادر دوستی و رفاقت دارد و نه زن با شوهر! اکنون مراقب خود باش تا مبادا با او سخن گویی و کلمات سحر آمیزش در تو اثر گذارد و تو و قوم و قبیلهات را دچار پراکندگی کند! پس نه با او سخن بگو و نه به حرفهایش گوش ده.
طفیل میگوید؛ آنقدر با من از این کلمات گفتند که من تصمیم گرفتم با آنحضرت تماس نگیرم و هیچگونه گفتوگویی با او انجام ندهم بهطوری که از ترس آنکه مبادا بهطور عبوری سخنان او را بشنوم قدری پنبه در گوشهای خود نهاده و به مسجد الحرام رفتم، در ضمن طواف کعبه چشمم بدان حضرت افتاد که در نزدیکی کعبه نماز میخواند، از آنجایی که خدای تعالی هدایت مرا مقدّر فرموده بود نزدیک او رفتم و فرازهایی از سخنان دلپذیرش را شنیدم.
با خود گفتم: مادرم به عزای من بگرید، من که مردی شاعر و خردمند هستم و خوب و بد را تشخیص میدهم؛ چرا نباید آزادانه نزد این مرد بروم و سخنانش را بشنوم تا اگر حق و صدق است بپذیرم و اگر به ناحق و نادرست بود آنرا رها کنم؟! پس در آنجا ماندم تا هنگامی که آنحضرت به خانه خویش بازگشت من هم به دنبالش رفته و به او گفتم: ای محمّد! همانا قوم و قبیله تو به من چنین و چنان گفتند، و به خدا آنقدر در اینباره به من سفارش کردند و از گفتوگو با تو مرا ترساندند که من از ترس اینکه مبادا سخنانت در من تأثیر کند پنبه در گوش خود نهادم، ولی از آنجایی که خداوند مقدّر فرموده بود، سخنان دلپذیرت به گوش من خورد، اکنون آنچه از جانب خدای تعالی آوردهای بر من عرضه کن، آنحضرت اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی از قرآن برایم تلاوت فرمود که به خدا سوگند تا به آن روز سخنی بهتر از آن نشنیده بودم و قانونی عادلانهتر از آنچه او فرمود به گوشم نخورده بود. بدون درنگ بدان حضرت ایمان آورده و مسلمان شدم.[3]
2. طفیل پس از اسلام آوردن به میان قبیله خود رفته و در تبلیغ اسلام در میان خانواده و قبیله خود تلاش کرد.[4]
3. در برخی منابع تاریخی طفیل با لقب «ذو النّور» نیز معرفی شده است[5] که در مورد دلیل این نامگذاری نیز نقلهایی وجود دارد:
«طفیل به پیامبر(ص) فرمود: ای رسول خدا! من در میان قوم خود شخصیتی دارم که آنان پیرو من هستند. اکنون میخواهم نزد آنان بازگردم و آنها را به اسلام دعوت کنم؛ از خدا بخواه تا نشانه و علامتی برای من قرار دهد تا آن نشانه در تبلیغ دین و دعوت به اسلام کمک من باشد، آنحضرت دعا فرمود: خدایا! برای طفیل نشانه و آیتی قرار ده! من به سوی قبیله خود حرکت کردم و چون به بالای کوه مشرف بر قبیلهام، رسیدم ناگاه نوری در پیشانی و میان دیدگان من قرار گرفت که چون چراغ روشنائی داشت، گفتم: خدایا! این نور را از صورت من به جای دیگری منتقل کن چون میترسم اینان بگویند: برای اینکه دست از دین ما برداشتهای به پیسی دچار شدهای، ناگاه دیدم آن نور در سر تازیانهام افتاد، و هر کس نگاه میکرد آن نور را مانند چراغی آویزان در سر تازیانه من مشاهده میکرد».[6]
4. طفیل در میان قبیله خود بود تا اینکه پیامبر به مدینه مهاجرت کرد و جنگهای بدر، احد و خندق نیز واقع شد. سپس در زمان جنگ خیبر، طفیل به همراه خانوادههای بسیاری از قبیله خود به مدینه آمده و در آنجا ماندگار شدند.[7]
5. در میان قبیله دوس، بتی به نام «ذو الکفین» وجود داشت[8] که بنابر نقلی، پیامبر طفیل را فرمانده سپاهی کرده و او را برای نابود کردن آن بت فرستاد.[9] با این وجود، برخی منابع، حضور او در مدینه را پس از رحلت پیامبر(ص) دانستهاند.[10]
6. فرزند طفیل به نام عمرو بن طفیل در جنگ یرموک شهید شد[11] و خود طفیل نیز در نبرد یمامه به شهادت رسید.[12] [1] . ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، بجاوی، علی محمد، ج 2، ص 757، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق. [2] . طفیل بزرگ قبیله و از شعرا و افراد با نفوذ و مشهور بود؛ به همین جهت قریش به نزد او رفتند تا دوری از پیامبر را به او گوشزد کنند. [3] . ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج 1، ص 382- 383، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بیتا؛ صالحی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 417، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق. [4] . مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 4، ص 358، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق. [5] . ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 2، ص 349، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق. [6] . بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق، قلعجی، عبد المعطی، ج 5، ص 361، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1405ق؛ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون)، تحقیق، خلیل شحادة، ج 2، ص 416، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، 1408ق [7] . ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 2، ص 462، بیروت، دار الفکر، 1409ق. [8] . زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج 3، ص 5، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ هشتم، 1989م. [9] . بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 382، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق. [10] . ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 3، ص 62، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق. [11] . ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 337، بیروت، دار الفکر، 1407ق. [12] . ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم، محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج 4، ص 154، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق؛ ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 4، ص 181، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق.
- [سایر] مقداد کیست؟ و چرا پیامبر او را بسیار دوست می داشت؟
- [سایر] مقداد کیست؟ و چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را بسیار دوست می داشتند؟
- [سایر] عمرو عاص که بود؟
- [سایر] معاویه و عمرو عاص با توج هبه کلام رسول خدا ص چه جایگاهی دارند؟
- [سایر] آیا فارس یلیل همان عمرو بن عبدود است؟
- [سایر] منظور از سریه منذر بن عمرو ساعدی چیست؟
- [سایر] آیا سلمان فارسی، مالک اشتر و پسرش ابراهیم اشتر، مقداد، اباذر، عمار یاسر، بلال در زمان ظهور زنده می شوند؟
- [سایر] منظور از نفس زکیه در علایم ظهور کیست؟درباره رجعت امامان لطفا توضیح دهید. سید یمانی کیست؟
- [سایر] آصف بن برخیا کیست؟
- [سایر] شعیب بن صالح کیست؟
- [آیت الله مظاهری] آب لولههای حمّام یا عمارات که متّصل به آب عاصم است حکم آب عاصم را دارد.
- [آیت الله مظاهری] آب قلیلی که متّصل به آب عاصم است حکم آب عاصم را دارد مثلاً حوضچه یا طشتی که آب لوله به آن متّصل است حکم آب لوله را دارد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه ظرفی را زیر آب لوله کشی بگذارند، آبی که درون ظرف است حکم آب جاری را دارد، به شرط این که متصل به آب لوله کشی باشد.
- [آیت الله مظاهری] اگر آب مضاف نجس طوری با آب عاصم مخلوط شود که دیگر به آن، آب مضاف نگویند پاک میشود.
- [آیت الله مظاهری] آب قلیلی که نجس شود اگر متّصل به آب عاصم شود پاک میشود و مخلوط شدن هم لازم نیست.
- [آیت الله مظاهری] اگر در جایی عین نجاست باشد و آب عاصم به آن برسد تا وقتی که آب عاصم موجود باشد آبی که به چیز نجس رسیده پاک است. مثلاً اگر روی بام عین نجاست باشد تا وقتی باران به بام میبارد آبی که به چیز نجس رسیده و از ناودان میریزد پاک است.
- [آیت الله علوی گرگانی] مستحبّ است قبر را به اندازه انسان متوسّط یا تا گلوگاه گود کنند، ومیّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتیبهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند، و نیز مستحبّ است جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچهای روی قبر بگیرند و نیز مستحبّ است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و در موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میّت را در لحد گذاشتند، گرههای کفن را باز کنند وصورت میّت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت بر نگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدّت حرکتش دهند وسه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ اًّفْهَمْ یا فلانَ بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمّد واسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ افْهَم یا مُحَمَّدِ بنَ عَلی( پس از آن بگویند: )هَل اَنْتَ عَلی العَهْدِ الَذی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَِْ أنْ لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَانّ مُحَمّداً صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیِّدُ النَّبیِّینَ وَخاتَمُ المَرْسَلینَ وَانَّ عَلیّاً أمیرُ المُؤمنِینَ وَسَیّدُ الوَصِیینَ وَاًّمام افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلی العالَمینَ وَاَنّ الحَسَنَ وَالحُسَیْنَ وَعَلیَّ بْنَ الحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَمُوسی بْنَ جَعْفَر وَعَلیَّ بْنَ مُوسی وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلی وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالحَسَنَ بْنَ عَلیّ وَالقائِمَ الحُجََّْ المَهدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ أئِمَُّْ المُؤمِنینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلی الخَلْقِ أجْمَعینَ وَأئِمَتُکَ أئِمَُّْ هُدی بِکَ أبْرار یا فلانَ بْنُ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگوید و بعد بگوید: )اًّذا أتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسولَیْنِ مِن عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَن قِبْلَتِکَ وَعَنْ أئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِیجَوابِهِما اللّهُ رَبِّی وَمُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلهِ نَبیّی وَالاسْلامُ دِینی وَالقُرآنُ کِتابیوَالکَعْبَُْ قِبْلَتی وَأمیرُ المُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبی طالِب اًّمامی وَالحَسَنُ بْنُ عَلی المُجْتَبی اًّمامی وَالحُسَینُ بْنُ عَلی الشَهیدُ بِکَربَلأ اًّمامی وَعَلی زَیْنُ العابِدینَ اًّمامیوَمُحَمّد الباقِرُ اًّمامی وَجَعْفَر الصادِقُ اًّمامی وَمُوسی الکاظِمُ اًّمامی وَعَلیالرِضا اًّمامی وَمُحَمَّد الجَوادُ اًّمامی وَعَلی الهادِی اًّمامی وَالحَسَنُ العَسْکَرَیُّ اًّمامی وَالحُجَُّْ المُنْتَظَرُ اًّمامی هؤلأ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أجْمَعینَ أئِمَّتی وَسادَتیوَقادَتی وَشُفَعائی بِهِم أتَوَلّی وَمِنْ أعْدائِهِم أتَبَرَُ فِی الدُنیا وَالاَّخِرَْ ثُمَّ اعْلَم یا فلان بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید بعد بگوید: )اًّنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُ وَأنَّ مُحَمَّداً صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَسُولُ واَنَّ عَلیَ بْنَ أبی طالِب وَأوْلادَهُ المَعْصومینَ و الأئِمََّْ الاًّثْنَیْ عَشَر نِعْمَ الأئِمََّْ وَأنَ ما جأَ بِهِ مُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ حَقّ وَأنّ المَوْتَ حَقّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکیر فِی القَبْرِ حَقّ وَالبَعْثَ حَقّ وَالنُشُورَ حَقّ وَالصِراطَ حَقّ وَالمیزانَ حَقّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقّ وَانَّ الجَنََّْ حَقّ وَالنارَ حَقّ وَانَّ السّاعََْ آتیَْ لا رَیْبَ فیها وَأنَ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ پس بگوید أفَهِمْتَ یا فلان( و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: )ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ اًّلی صِراطً مُسْتَقیم عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیائِکَ فِیمُسْتَقَرً مِن رَّحْمَتِهِ( پس بگوید: )أللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْه وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اًّلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمّ عَفوکَ عَفوَک(.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذراعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه، زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است، در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و دردفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شد، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند، دست راست را بشانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد است و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی پس از آن بگویند: هَلْ أَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذی فَارَقْتَنَا عَلَیْهِ مِنْ شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النَّبِیّینَ وَخَاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَأنَّ عَلِیاً أمِیرُ المؤمِنِینَ وَسَیِّدُ الْوَصیّیِن وإمَامٌ افْتَرَضَ اللهُ طَاعَتَهُ عَلی الْعَالَمِینَ وَأَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلیَّ بْنَ موُسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسنَ بْنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدیَّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنینَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِین وَأَئِمَّتُکَ أَئِمَّةُ هُدی أَبْرارٌ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند و بعد بگویند: إذا اتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِ الله تَبَارَکَ وَتَعَالی وَسَئَلاَکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیّک وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتَابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ أَئِمَّتِکَ فَلاَ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فی جَوَابِهِمَا اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله نَبِیّی وَالإسْلاَمُ دینی وَالْقُرْآنُ کِتَابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتی وَأمیرُ الْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبیطَالِب إمَامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلی الْمُجْتَبی إمَامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلاء إِمَامی وَعَلِی زِیْنُ الْعَابِدینَ إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ إمَامی وَجَعْفَرٌ الصَّادِقُ إمَامی وَموُسَی الْکَاظِمُ إمَامی وَعَلِیٌّ الرِّضَا إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْجَوَادُ إمَامی وَعَلیٌّ الْهَادی إمَامی وَالْحَسَنُ الْعَسْکَری إمَامی وَالْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ إمَامی هَؤلاءِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ أئِمَّتی وَسَادَتی و قادَتی وَشُفَعَائی بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ أَعْدَائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمَ یَا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند بعد بگویند: إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَتَعَالی نِعْمَ الرَّبُّ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نِعْمَ الرَّسوُلُ وَأنَّ عَلِیَّ بْنَ ابیطَالِب وَاَوْلاَدَهُ الْمَعْصوُمینَ الأئَمَّةَ الإثْنَیْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ وَأنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله حَقٌ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وسُؤَالَ مُنْکَر وَنَکیر فی الْقَبْرِ حَقٌ والْبَعْثَ حَقٌ وَالنُّشوُرَ حَقٌ وَالصِّرَاطَ حَقٌ وَتَطَایُرَ الْکُتُبِ حَقٌ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَالنَّارَ حَقٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَرَیْبَ فیِهَا وَأنَّ اللهُ یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبوُرِ پس بگویند: أفَهِمْتَ یَا فُلان و به جای فلان اسم میت را بگویند پس از آن بگویند: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَهَدَاکَ اللهُ إلَی صِرَاط مُسْتَقِیم وَعَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیَائِکَ فی مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگویند: اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَأصْعِدْ بِروُحِهِ إلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهَاناً اَللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ
- [آیت الله مظاهری] خاک نجسی که به واسطه آب عاصم گِل شود و آب، آن را فرا گیرد پاک است امّا اگر فقط رطوبت به آن برسد پاک نمیشود.
- [آیت الله خوئی] کشی که به قصد بیرون آمدن منی بازی و شوخی کند، اگرچه منی از او بیرون نیاید، باید روزه را تمام کند و قضا هم بنماید.