ماجرای به بیابان رفتن یوسف و برادرانش را تا رسیدن یوسف به مصر با نگاه تطبیقی بین قرآن و تورات توضیح دهید؟
قرآن و تورات، در این بخش از داستان یوسف پیامبر(ص) گرچه در بسیاری از کلیات همخوان می‌باشند، اما جزئیاتی نیز وجود دارد که نقل قرآن و تورات در مورد آنها متفاوت است: قرآن تصریح دارد که برادران یوسف با اصرار زیاد از پدرشان خواستند که یوسف را همراه آنان بفرستد و یعقوب چون در مضیقه افتاده بود، با رفتن فرزندش موافقت می‌کند.[1] اما تورات، داستان را اینگونه به تصویر می‌کشد که گویا یعقوب، با رضایت خویشتن، فرزندش را به بیابان فرستاده بود: «مدتی گذشت تا اینکه برادران به دنبال چرانیدن اغنام پدر به منطقه شکیم رفتند، اسرائیل به یوسف گفت: برادرانت رفته‌اند به شکیم یا نه؟ گفت: آری رفته‌اند، گفت پس نزدیک بیا تا تو را نزد ایشان بفرستم، یوسف گفت: اینک حاضرم، گفت: برو ببین برادرانت و گوسفندان سالمند یا نه، خبرشان را برایم بیاور».[2] نقل‌ قرآن و تورات پیرامون فروختن یوسف، شباهت بیشتری با هم پیدا می‌کند، اما قرآن با اجمال و بدون آنکه نامی از برادران، خریداران و مبلغ دقیق پول پرداختی ببرد، فروش یوسف به کاروانی که از آنجا گذر می‌کرده را خاطرنشان می‌کند،[3] اما تورات نام و توصیف برخی افراد حاضر در آن معامله، نقش آن‌ها و نیز مبلغ معامله را بازگو می‌کند: «... وقتی برادران، یوسف را از دور دیدند، ...درباره از بین بردنش با هم گفتگو کردند، یکی گفت: این همان صاحب خواب‌ها است که می‌آید. بیایید به قتلش برسانیم، و در یکی از این چاه‌ها بیفکنیم، آنگاه می‌گوییم حیوانی زشت و وحشی او را درید، آن وقت ببینیم تعبیر خوابش چگونه می‌شود؟ راوبین این حرف را شنید و تصمیم گرفت یوسف را از دست ایشان نجات دهد، لذا پیشنهاد کرد او را نکشید و دست و دامن خود را به خون او نیالایید بلکه او را در این چاهی که در این صحراست بیندازید و دستی هم (برای زدنش) به سوی او دراز نکنید، منظور او این بود که یوسف زنده در چاه بماند بعداً او به پدر خبر دهد بیایند نجاتش دهند. و لذا وقتی یوسف رسید او را برهنه کرده پیراهن بلندش را از تنش بیرون نموده، در چاهش انداختند، ...  دیدند کاروان اسماعیلیان (از نسل حضرت اسماعیل ع) ... به طرف مصر می‌رود، یهودا به برادران گفت: برای ما چه فایده دارد که برادر خود را بکشیم و خونش را پنهان بداریم بیایید او را به کاروان بفروشیم و دست خود را به خونش نیالاییم؛ زیرا هر چه باشد برادر ما و پاره تن ما است. برادران این پیشنهاد را پذیرفتند. ... یوسف را از چاه بالا آورده به مبلغ بیست درهم نقره به کاروان فروختند.  سپس راوبین به بالای چاه آمد (تا از یوسف خبری بگیرد) دید اثری از یوسف در چاه نیست جامه خود را در تن دریده به سوی برادران بازگشت و گفت: این بچه پیدایش نیست، کجا به سراغش بروم؟».[4] تورات در ادامه، ماجرای خبر دادن به یعقوب را این‌گونه می‌آورد: «برادران، پیراهن یوسف را برداشته، بز نری کشتند، پیراهن را در آن آلودند، و پیراهن خون آلود را برای پدر آورده گفتند: ما این پیراهن را یافته‌ایم ببین آیا پیراهن فرزندت یوسف است یا نه؟ او هم تحقیق کرد و گفت: پیراهن فرزندم یوسف است که حیوانی وحشی و درنده او را دریده و خورده است، آنگاه جامه خود را در تن دریده و پلاسی در بر کرد و روزهای بسیاری بر فرزند خود بگریست، همگی پسران و دختران هر چه خواستند او را از عزا درآورند قبول نکرد و گفت برای پسر خود تا خانه قبر گریه را ادامه می‌دهم».[5] همانگونه که ملاحظه می‌کنید، بر اساس نقل تورات، گویا یعقوب به محض مشاهده پیراهن خونین، خود به این باور رسیده بود که فرزندش طعمه درندگان شده است، اما قرآن ماجرای این خبر رسانی را بگونه‌ای نقل می‌کند که نشانگر آن است که یعقوب، با دروغ و صحنه‌سازی فرزندانش، فریب نخورد، اما چاره‌ای جز صبر نداشت: «و شامگاهان، گریان نزد پدر خود [باز] آمدند. گفتند: ای پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم، و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آن گاه گرگ او را خورد، ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمی‏داری. و پیراهنش را [آغشته‏] به خونی دروغین آوردند. [یعقوب‏] گفت: [نه‏] بلکه نَفْس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [برای من بهتر است‏]. و بر آنچه توصیف می‏کنید، خدا یاری‏ده است.»[6]   [1] . یوسف، 11- 13. [2] . پیدایش، 37: 12- 14. [3] . یوسف، 15- 20. [4] . پیدایش،‌37: 18- 33. [5] . همان،‌37: 33- 36 [6] . یوسف، 16- 18.
عنوان سوال:

ماجرای به بیابان رفتن یوسف و برادرانش را تا رسیدن یوسف به مصر با نگاه تطبیقی بین قرآن و تورات توضیح دهید؟


پاسخ:

قرآن و تورات، در این بخش از داستان یوسف پیامبر(ص) گرچه در بسیاری از کلیات همخوان می‌باشند، اما جزئیاتی نیز وجود دارد که نقل قرآن و تورات در مورد آنها متفاوت است:
قرآن تصریح دارد که برادران یوسف با اصرار زیاد از پدرشان خواستند که یوسف را همراه آنان بفرستد و یعقوب چون در مضیقه افتاده بود، با رفتن فرزندش موافقت می‌کند.[1]
اما تورات، داستان را اینگونه به تصویر می‌کشد که گویا یعقوب، با رضایت خویشتن، فرزندش را به بیابان فرستاده بود:
«مدتی گذشت تا اینکه برادران به دنبال چرانیدن اغنام پدر به منطقه شکیم رفتند، اسرائیل به یوسف گفت: برادرانت رفته‌اند به شکیم یا نه؟ گفت: آری رفته‌اند، گفت پس نزدیک بیا تا تو را نزد ایشان بفرستم، یوسف گفت: اینک حاضرم، گفت: برو ببین برادرانت و گوسفندان سالمند یا نه، خبرشان را برایم بیاور».[2]
نقل‌ قرآن و تورات پیرامون فروختن یوسف، شباهت بیشتری با هم پیدا می‌کند، اما قرآن با اجمال و بدون آنکه نامی از برادران، خریداران و مبلغ دقیق پول پرداختی ببرد، فروش یوسف به کاروانی که از آنجا گذر می‌کرده را خاطرنشان می‌کند،[3] اما تورات نام و توصیف برخی افراد حاضر در آن معامله، نقش آن‌ها و نیز مبلغ معامله را بازگو می‌کند:
«... وقتی برادران، یوسف را از دور دیدند، ...درباره از بین بردنش با هم گفتگو کردند، یکی گفت: این همان صاحب خواب‌ها است که می‌آید. بیایید به قتلش برسانیم، و در یکی از این چاه‌ها بیفکنیم، آنگاه می‌گوییم حیوانی زشت و وحشی او را درید، آن وقت ببینیم تعبیر خوابش چگونه می‌شود؟ راوبین این حرف را شنید و تصمیم گرفت یوسف را از دست ایشان نجات دهد، لذا پیشنهاد کرد او را نکشید و دست و دامن خود را به خون او نیالایید بلکه او را در این چاهی که در این صحراست بیندازید و دستی هم (برای زدنش) به سوی او دراز نکنید، منظور او این بود که یوسف زنده در چاه بماند بعداً او به پدر خبر دهد بیایند نجاتش دهند. و لذا وقتی یوسف رسید او را برهنه کرده پیراهن بلندش را از تنش بیرون نموده، در چاهش انداختند، ...  دیدند کاروان اسماعیلیان (از نسل حضرت اسماعیل ع) ... به طرف مصر می‌رود، یهودا به برادران گفت: برای ما چه فایده دارد که برادر خود را بکشیم و خونش را پنهان بداریم بیایید او را به کاروان بفروشیم و دست خود را به خونش نیالاییم؛ زیرا هر چه باشد برادر ما و پاره تن ما است. برادران این پیشنهاد را پذیرفتند. ... یوسف را از چاه بالا آورده به مبلغ بیست درهم نقره به کاروان فروختند.  سپس راوبین به بالای چاه آمد (تا از یوسف خبری بگیرد) دید اثری از یوسف در چاه نیست جامه خود را در تن دریده به سوی برادران بازگشت و گفت: این بچه پیدایش نیست، کجا به سراغش بروم؟».[4]
تورات در ادامه، ماجرای خبر دادن به یعقوب را این‌گونه می‌آورد: «برادران، پیراهن یوسف را برداشته، بز نری کشتند، پیراهن را در آن آلودند، و پیراهن خون آلود را برای پدر آورده گفتند: ما این پیراهن را یافته‌ایم ببین آیا پیراهن فرزندت یوسف است یا نه؟ او هم تحقیق کرد و گفت: پیراهن فرزندم یوسف است که حیوانی وحشی و درنده او را دریده و خورده است، آنگاه جامه خود را در تن دریده و پلاسی در بر کرد و روزهای بسیاری بر فرزند خود بگریست، همگی پسران و دختران هر چه خواستند او را از عزا درآورند قبول نکرد و گفت برای پسر خود تا خانه قبر گریه را ادامه می‌دهم».[5]
همانگونه که ملاحظه می‌کنید، بر اساس نقل تورات، گویا یعقوب به محض مشاهده پیراهن خونین، خود به این باور رسیده بود که فرزندش طعمه درندگان شده است، اما قرآن ماجرای این خبر رسانی را بگونه‌ای نقل می‌کند که نشانگر آن است که یعقوب، با دروغ و صحنه‌سازی فرزندانش، فریب نخورد، اما چاره‌ای جز صبر نداشت:
«و شامگاهان، گریان نزد پدر خود [باز] آمدند. گفتند: ای پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم، و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آن گاه گرگ او را خورد، ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمی‏داری. و پیراهنش را [آغشته‏] به خونی دروغین آوردند. [یعقوب‏] گفت: [نه‏] بلکه نَفْس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [برای من بهتر است‏]. و بر آنچه توصیف می‏کنید، خدا یاری‏ده است.»[6]   [1] . یوسف، 11- 13. [2] . پیدایش، 37: 12- 14. [3] . یوسف، 15- 20. [4] . پیدایش،‌37: 18- 33. [5] . همان،‌37: 33- 36 [6] . یوسف، 16- 18.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین