ماجرای فروش حضرت یوسف(ع) در مصر و ارتباط او با همسر عزیز مصر با نگاه تطبیقی بین قرآن و تورات چیست؟
قرآن و تورات هر دو در این نکته مشترکند که حضرت یوسف(ع) را به مصر بردند و او را به شخصی مصری فروختند؛ اما قرآن با آنکه خریدار نهایی را عزیز مصر می‌داند، اما نام او را نمی‌برد و به این عبارت بسنده می‌کند که«الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ»؛[1] آن‌کس که او را در مصر خریده بود. ولی تورات، توضیحات بیشتری در مورد نام و پست سازمانی خریدار یوسف ارائه می‌کند: «یوسف را به مصر بردند. در آنجا فوطیفار یکی از افسران فرعون که سرپرست محافظان و مردی مصری بود او را از دست کاروان خرید».[2] قرآن موقعیت یوسف(ع) در خانه مرد مصری را این‌گونه توضیح می‌دهد: «بدین‌گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکنت بخشیدیم تا به او تأویل خواب‌ها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمی‌دانند».[3] تورات نیز چنین می‌گوید: «خداوند یوسف را در خانه اربابش بسیار برکت می‌داد، به طوری که آنچه یوسف انجام می‌داد موفقیت‌آمیز بود. به همین جهت وجودش در چشم سیدش و همچنین خدمتگذاران او نعمتی آمد، در نتیجه او را سرپرست خانه خود کرد...».[4] داستان یوسف و زلیخا در قرآن و تورات در کلیات هماهنگ بوده اما در جزئیات تفاوت‌هایی دارد: قرآن داستان یوسف و همسر عزیز مصر را(بدون آنکه به نام او اشاره کند) از قسمت مهمی آغاز می‌کند: و آن [بانو] که وی در خانه‌اش بود خواست از او کام گیرد، و درها را [پیاپی‏] چفت کرد و گفت: «بیا که از آنِ تو هستم!» [یوسف‏] گفت: «پناه بر خدا، او آقای من است. به من جای نیکو داده است. قطعاً ستمکاران رستگار نمی‌شوند». و در حقیقت [آن زن‏] آهنگ وی کرد، و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می‌کرد. چنین [کردیم‏] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود. و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند، و [آن زن‏] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند. زن گفت: «کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟ جز این‌که زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود»! [یوسف‏] گفت: «او از من کام خواست» و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد: «اگر پیراهن او از جلو چاک خورده، زن راست گفته و او از دروغگویان است، و اگر پیراهن او از پشت دریده شده، زن دروغ گفته و او از راستگویان است». پس چون [شوهرش‏] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: «بی‌شک، این از نیرنگ شما [زنان‏] است، که نیرنگ شما [زنان‏] بزرگ است».[5] ولی در تورات این واقعه را با تفاوت‌هایی این‌گونه بیان می‌کند: یوسف جوانی زیبا و نیکو منظر بود. همسر سیدش چشم طمع به او دوخت و در آخر گفت: باید با من بخوابی. یوسف امتناع ورزید و بدو گفت: آقای من [آنقدر مرا امین خود دانسته که] با بودن من از هیچ چیز خود خبر ندارد و تمامی اموالش را به من سپرده. و او الآن در خانه نیست و چیزی را جز تو از من دریغ نداشته، چون تو ناموس ‍ اویی. با این حال من با چنین شرّ بزرگی چه کنم؟ آیا خدای را گناه کنم؟ این ماجرا همه روزه ادامه داشت. ... در همین اوقات بود که روزی یوسف وارد اتاق شد تا کار خود را انجام دهد، و اتفاقاً کسی هم در خانه نبود، ناگهان همسر سیدش جامه او را گرفت در حالی که می‌گفت باید با من بخوابی، یوسف جامه را از تن بیرون آورد و در دست او رها کرد و خود گریخت. همسر آقایش وقتی دید او گریخت: اهل خانه را صدا زد و می‌گفت: می‌بینید شوهر مرا، این مرد عبرانی را به خانه راه داده که با من ملاعبه و بازی کند، آمده تا در کنار من بخوابد، ... همین که من صدای خود را به فریاد بلند کردم او جامه‌اش را در دست من گذاشت و گریخت، آن‌گاه جامه یوسف را در نزد خود نگه داشت تا شوهرش به خانه آمد و با او در میان نهاد، و گفت: این غلام عبرانی به خانه ما آمده که با من ملاعبه کند».[6] قرآن به صراحت می‌گوید که حقانیت یوسف(ع) در این واقعه برای شوهر زلیخا، ثابت شده بود «پس چون [شوهرش‏] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: بی‌شک، این از نیرنگ شما [زنان‏] است، که نیرنگ شما [زنان‏] بزرگ است».[7] با این حال، او را به زندان می‌اندازند: «آن گاه پس از دیدن آن نشانه‏ها، به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند».[8] اما تورات نقل دیگری دارد: «فوطیفار  وقتی کلام زنش را شنید بسیار خشمگین گشته یوسف را گرفت و در زندانی که اسیران پادشاه در آن‌جا بودند زندانی نمود».[9] بر این اساس، قرآن کریم اعلام می‌دارد که عزیز مصر، بی‌گناه‌بودن یوسف را از همان ابتدا می‌دانست، اما به دلایلی تصمیم به زندانی‌کردن او گرفت، اما آنچه در تورات آمده ناظر به آن است که بی‌گناهی یوسف نزد عزیز، ثابت نشده بود و از آن رو یوسف را در زندان افکند که او را گناهکار می‌پنداشت.   [1] . یوسف، 21. [2] . پیدایش، 39؛ 1- 2. [3] . یوسف، 21. [4] . پیدایش،‌ 39: 1 - 5. [5] . یوسف، 23 - 28. [6] . پیدایش،‌ 39: 7 - 18. [7] . یوسف، 28. [8] . یوسف، 35. [9] . پیدایش،‌ 39: 19- 21.
عنوان سوال:

ماجرای فروش حضرت یوسف(ع) در مصر و ارتباط او با همسر عزیز مصر با نگاه تطبیقی بین قرآن و تورات چیست؟


پاسخ:

قرآن و تورات هر دو در این نکته مشترکند که حضرت یوسف(ع) را به مصر بردند و او را به شخصی مصری فروختند؛ اما قرآن با آنکه خریدار نهایی را عزیز مصر می‌داند، اما نام او را نمی‌برد و به این عبارت بسنده می‌کند که«الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ»؛[1] آن‌کس که او را در مصر خریده بود. ولی تورات، توضیحات بیشتری در مورد نام و پست سازمانی خریدار یوسف ارائه می‌کند: «یوسف را به مصر بردند. در آنجا فوطیفار یکی از افسران فرعون که سرپرست محافظان و مردی مصری بود او را از دست کاروان خرید».[2]
قرآن موقعیت یوسف(ع) در خانه مرد مصری را این‌گونه توضیح می‌دهد: «بدین‌گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکنت بخشیدیم تا به او تأویل خواب‌ها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمی‌دانند».[3] تورات نیز چنین می‌گوید: «خداوند یوسف را در خانه اربابش بسیار برکت می‌داد، به طوری که آنچه یوسف انجام می‌داد موفقیت‌آمیز بود. به همین جهت وجودش در چشم سیدش و همچنین خدمتگذاران او نعمتی آمد، در نتیجه او را سرپرست خانه خود کرد...».[4]
داستان یوسف و زلیخا در قرآن و تورات در کلیات هماهنگ بوده اما در جزئیات تفاوت‌هایی دارد:
قرآن داستان یوسف و همسر عزیز مصر را(بدون آنکه به نام او اشاره کند) از قسمت مهمی آغاز می‌کند:
و آن [بانو] که وی در خانه‌اش بود خواست از او کام گیرد، و درها را [پیاپی‏] چفت کرد و گفت: «بیا که از آنِ تو هستم!» [یوسف‏] گفت: «پناه بر خدا، او آقای من است. به من جای نیکو داده است. قطعاً ستمکاران رستگار نمی‌شوند». و در حقیقت [آن زن‏] آهنگ وی کرد، و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می‌کرد. چنین [کردیم‏] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود. و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند، و [آن زن‏] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند. زن گفت: «کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟ جز این‌که زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود»! [یوسف‏] گفت: «او از من کام خواست» و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد: «اگر پیراهن او از جلو چاک خورده، زن راست گفته و او از دروغگویان است، و اگر پیراهن او از پشت دریده شده، زن دروغ گفته و او از راستگویان است». پس چون [شوهرش‏] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: «بی‌شک، این از نیرنگ شما [زنان‏] است، که نیرنگ شما [زنان‏] بزرگ است».[5]
ولی در تورات این واقعه را با تفاوت‌هایی این‌گونه بیان می‌کند:
یوسف جوانی زیبا و نیکو منظر بود. همسر سیدش چشم طمع به او دوخت و در آخر گفت: باید با من بخوابی. یوسف امتناع ورزید و بدو گفت: آقای من [آنقدر مرا امین خود دانسته که] با بودن من از هیچ چیز خود خبر ندارد و تمامی اموالش را به من سپرده. و او الآن در خانه نیست و چیزی را جز تو از من دریغ نداشته، چون تو ناموس ‍ اویی. با این حال من با چنین شرّ بزرگی چه کنم؟ آیا خدای را گناه کنم؟ این ماجرا همه روزه ادامه داشت. ... در همین اوقات بود که روزی یوسف وارد اتاق شد تا کار خود را انجام دهد، و اتفاقاً کسی هم در خانه نبود، ناگهان همسر سیدش جامه او را گرفت در حالی که می‌گفت باید با من بخوابی، یوسف جامه را از تن بیرون آورد و در دست او رها کرد و خود گریخت. همسر آقایش وقتی دید او گریخت: اهل خانه را صدا زد و می‌گفت: می‌بینید شوهر مرا، این مرد عبرانی را به خانه راه داده که با من ملاعبه و بازی کند، آمده تا در کنار من بخوابد، ... همین که من صدای خود را به فریاد بلند کردم او جامه‌اش را در دست من گذاشت و گریخت، آن‌گاه جامه یوسف را در نزد خود نگه داشت تا شوهرش به خانه آمد و با او در میان نهاد، و گفت: این غلام عبرانی به خانه ما آمده که با من ملاعبه کند».[6]
قرآن به صراحت می‌گوید که حقانیت یوسف(ع) در این واقعه برای شوهر زلیخا، ثابت شده بود «پس چون [شوهرش‏] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: بی‌شک، این از نیرنگ شما [زنان‏] است، که نیرنگ شما [زنان‏] بزرگ است».[7] با این حال، او را به زندان می‌اندازند: «آن گاه پس از دیدن آن نشانه‏ها، به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند».[8]
اما تورات نقل دیگری دارد: «فوطیفار  وقتی کلام زنش را شنید بسیار خشمگین گشته یوسف را گرفت و در زندانی که اسیران پادشاه در آن‌جا بودند زندانی نمود».[9]
بر این اساس، قرآن کریم اعلام می‌دارد که عزیز مصر، بی‌گناه‌بودن یوسف را از همان ابتدا می‌دانست، اما به دلایلی تصمیم به زندانی‌کردن او گرفت، اما آنچه در تورات آمده ناظر به آن است که بی‌گناهی یوسف نزد عزیز، ثابت نشده بود و از آن رو یوسف را در زندان افکند که او را گناهکار می‌پنداشت.   [1] . یوسف، 21. [2] . پیدایش، 39؛ 1- 2. [3] . یوسف، 21. [4] . پیدایش،‌ 39: 1 - 5. [5] . یوسف، 23 - 28. [6] . پیدایش،‌ 39: 7 - 18. [7] . یوسف، 28. [8] . یوسف، 35. [9] . پیدایش،‌ 39: 19- 21.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین