شرح پرسش: در حدیثی خواندم که امام علی(ع) با شیطان ملعون جنگید و در حالی که به نظر میرسید میخواهند جنگ را ببازند و شیطان پیروز شود، حضرت محمد(ص) از آسمان فرود آمد و وقتی شیطان سعی کرد فرار کند، او را تعقیب کرده و سرش را بریدند. این حدیث چقدر اعتبار دارد؟ ضمناً اگر شیطان مرده؛ چرا مردم همیشه میگویند که شیطان در دل انسان وسوسه میکند؟ پاسخ اجمالی: آنچه در سؤال آمده، همان است که در بعضی از جوامع حدیثی ما، نقل شده است و در واقع این احادیث مفسر "یوم معلوم" اند. توضیح این که از قرآن به دست می آید که ابلیس از درگاه خدا رانده شد و بعد از آن از خدا مهلت در خواست کرد و خداوند هم تا وقت معلوم به او مهلت داد، و این روایات بیان می کنند که آن وقت معلوم، زمان رجعت است نه روز قیامت و نه پایان دنیا. بنابراین، اولاًً: مفاد این روایت این نیست که ابلیس کشته شده و سر آن را بریده اند و چنین چیزی با آموزه های قرآن منافات دارد و آنچه با قرآن تنافی داشته باشد پذیرفته نیست. پس شیطان (ابلیس) نمرده است، بلکه پیوسته به کار وسوسه در سینه های مردم مشغول است و سعی دارد آنان را از راه راست دور کند. ثانیاً: در این روایت آمده است که لشکر امیرالمومنین (ع) با شیطان و ذریه و یاران او می جنگند و اگر سخنی از عقب نشینی است، عقب نشینی لشکر امیرالمومنین (ع) است نه حضرت علی (ع). ثالثاً: جمله ای از این روایت با مبانی تشیع سازگاری ندارد و در صورت پذیرش این روایت، باید آن جمله توجیه شود و معنای صحیحی از آن به دست داد. پاسخ تفصیلی: 1. ابلیس فرزندان [1] و سربازانی دارد [2] که وی را در امر گمراه کردن انسان ها کمک می کنند. در متون دینی از همه اینها به شیطان تعبیر آورده می شود. [3] 2. در قرآن آمده است که ابلیس بعد از تمرد سجده نکردن بر آدم و رانده شدن از درگاه الاهی، از خداوند درخواست مهلت کرد: "گفت: پروردگارا تا روز بعث و قیامت به من مهلت بده" [4] و تقاضای او به اجابت رسید و خداوند فرمود: "به تو مهلت داده خواهد شد". [5] گرچه در این آیات تصریح نشده است که چه اندازه از تقاضای شیطان پذیرفته شد، ولی در آیه 38 سوره حجر می‌ خوانیم که به او گفته شد: "به تو تا روز معینی مهلت داده خواهد شد". [6] یعنی تمام تقاضای او به اجابت نرسید، بلکه به مقداری که خداوند می ‌خواست انجام شد. [7] 3. درباره معنای "تا روز معین" در روایات تفاسیر متعددی بیان شده است . بعضی آن را پایان این جهان و بر چیده شدن دوران تکلیف می‌ دانند؛ چرا که در آن روز همه موجودات زنده می ‌میرند، و تنها ذات پاک خداوند می ‌ماند [8] و به این ترتیب به قسمتی از خواسته ابلیس ترتیب اثر داده شده. بعضی احتمال داده ‌اند منظور از آن روز قیامت است، [9] ولی این احتمال نه با ظاهر آیات مورد بحث می‌ سازد که لحن آن نشان می‌ دهد با تمام خواسته او موافقت نشد، و نه با آیات دیگر قرآن که خبر از مرگ عموم زندگان در پایان این جهان می‌ دهد. [10] این احتمال نیز وجود دارد که آیه فوق اشاره به زمانی باشد که هیچ کس جز خدا نمی‌داند. [11] صاحب تفسیر نمونه معتقد است: تفسیر اوّل از همه مناسب تر است و در روایتی که در تفسیر برهان از امام صادق (ع) نقل شده، آمده است که ابلیس بین نفخه اول و دوم می ‌میرد. [12] برای تایید این عقیده، استدلال شده است که: تا تکلیف است مخالفت و معصیت تصور دارد، و قهرا چنین روزی با روز نفخ اوّل تطبیق می‌ گردد، پس "یوم وقت معلوم" که خدا تا آن روز ابلیس را مهلت داده همان روز نفخ اوّل است، و میان نفخه اول و دوم که همه را زنده می‌ کند چهار صد و یا چهل سال (به اختلاف روایات) فاصله دارد، و تفاوت میان آنچه که ابلیس خواسته و آنچه که خدا اجابت فرموده همین چند سال است. [13] علامه طباطبائی در این باره می گوید: این وجه خوبی است، اما عیبی که دارد این است که دعوا "تا تکلیف هست مخالفت و معصیت تصور دارد" مقدمه ‌ای است که نه در حد خود روشن است، و نه دلیلی بر آن است؛ برای این که بیشتر اعتماد مفسران در این دعوا به آیات و روایاتی است که هر کفر و فسق موجود در نوع آدمی را مستند به اغوای ابلیس و وسوسه او می ‌داند؛ مانند آیه 60 سوره یس، [14] و آیه 22 سوره ابراهیم، [15] و آیاتی دیگر که مقتضای آنها این است که تا تکلیف باشد ابلیس هم هست، و تکلیف هم باقی است تا آدمی باقی باشد، و از این جا نتیجه بالا را گرفته‌ اند . اما در این که استناد معصیت آدمیان به اغوای شیطان تا اندازه ‌ای مستفاد از آیات و روایات است حرفی نیست. چیزی که هست این آیات و روایات تنها اقتضا دارند که تا معصیت و گمراهی در زمین باشد ابلیس هم هست، نه این که تا تکلیف هست ابلیس هم باشد؛ چون دلیلی نداریم که ملازمه میان وجود معصیت و وجود تکلیف را اثبات کند . بلکه دلیل عقلی و نقلی قائم است بر این که بشر به سوی سعادت سیر نموده و این نوع به زودی به کمال سعادت خود می ‌رسد و مجتمع انسانی از گناه و شر رهایی یافته، به خیر و صلاح خالص می ‌رسد، به طوری که در روی زمین جز خدا کسی پرستش نمی ‌شود و بساط کفر و فسوق برچیده می ‌گردد، و زندگی نیکو گشته مرض‌ های درونی و وساوس قلبی از میان می‌ رود. [16] پس وقت معلوم نه روز قیامت است و نه پایان دنیا و زمانی که تکلیف برچیده می شود، بلکه زمانی است که هنوز دنیا پابرجا است و انسان ها دارای تکلیف اند. موید این نظر روایاتی است که در باب رجعت وارد شده است. [17] در تفسیر قمی به سند خود از محمد بن یونس از مردی از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر آیه: "فَأَنْظِرْنِی... إِلی‌ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ" فرمود: در روز وقت معلوم رسول خدا (ص) او را بر روی سنگ بیت المقدس ذبح می‌ کند. [18] روایات در این باب بسیار است و از آن جمله است روایتی که در سؤال به آن اشاره شده است. [19] 4. ممکن است این پرسش مطرح گردد که اگر این طور باشد، دیگر نباید بعد از آن، خرابکاری در جهان پیدا شود، که در جواب می گوییم: کار شیطان تزیین و بزرگ جلوه دادن دنیا است. [20] لذا ممکن است حتی بعد از هلاک شیطان هم کسانی که شیطان بذر اعمال زشت را در وجودشان کاشته، همچنان مرتکب معصیت شوند. [21] 5. ظاهرا آنچه در سؤال آمده، همان است که در بعضی از جوامع حدیثی ما [22] ، نقل شده است. [23] اما باید توجه داشت که اولاً: این روایت همان گونه که بیان گردید، مربوط به زمان رجعت است و مفاد این روایت این نیست که ابلیس کشته شده و سر آن را بریده اند، [24] بلکه ابلیس در همان زمان معلوم کشته خواهد شد، و به طور کلی هر روایتی که بیان کند ابلیس در زمان گذشته کشته شده با مفاد قرآن تنافی دارد و آنچه با قرآن تنافی داشته باشد پذیرفته نیست. [25] پس شیطان (ابلیس) نمرده است، بلکه پیوسته به کار وسوسه در سینه های مردم مشغول است و سعی دارد آنان را از راه راست دور کند. ثانیاً: در این روایت آمده است که لشکر امیرالمومنین (ع) با شیطان و ذریه و یاران او می جنگند و اگر سخنی از عقب نشینی است، عقب نشینی لشکر امیرالمومنین (ع)است، نه حضرت علی (ع). [26] ثالثاً: در فقره ای از این روایت مطلبی است که ظاهر آن با مبانی تشیع سازگاری ندارد و باید توجیه شود. [27] پی نوشتها: [1] کهف،50. [2] islamquest.net/fa/archive/question/618. [3] islamquest.net/fa/archive/question/857 islamquest.net/fa/archive/question/891 islamquest.net/fa/archive/question/883 . [4] " قالَ رب أَنْظِرْنی‌ إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُون"، اعراف، 14. [5] "قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ". [6] "فانک من المنظرین،الی یوم الوقت المعلوم"، حجر، 37 - 38. منظور از وقت معلوم یا ظهور حضرت حجت (ع) است و یا ابتدای قیامت. [7] تفسیر نمونه، ج ‌6، ص 109. [8] چنان که در آیه 88 سوره قصص می‌خوانیم: "کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ " . [9] زیرا ابلیس می‌ خواست تا آن روز زنده بماند تا از حیات جاویدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گردید، به خصوص این که تعبیر به یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آیه 50 سوره واقعه درباره روز قیامت نیز آمده است. [10] نک: ترجمه تفسیر المیزان، ج‌12، ص 235. [11] زیرا اگر خداوند آن وقت را آشکار می‌ ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشی بیشتری می شد ؛ مجمع البیان، ج 6، ص 337، بنقل از بلخی. برای رد آن. نک: ترجمه تفسیر المیزان، ج ‌12، ص 236 . [12] "تفسیر برهان، ج 2، ص 342؛ نور الثقلین، ج 3، ص 13، ح 45؛ تفسیر نمونه، ج ‌19، ص 344؛ همان، ج ‌11، ص 72 . [13] نک: ترجمه تفسیر المیزان، ج ‌12، ص 237. [14] "أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ"؛ ای بنی آدم آیا با شما عهد نکردم که شیطان را نپرستید که او شما را دشمنی آشکار است؟ [15] "وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ ..."؛ و چون حکم به پایان رسد در آن حال شیطان گوید خدا به شما به حق و راستی وعده داد و من به خلاف حقیقت. [16] ترجمه تفسیر المیزان، ج ‌12، ص 237 ؛ همچنین نک: مباحث نبوت، در جلد دوم این کتاب و نیز قصص نوح، در جلد دهم. [17] مرحوم علامه طباطبائی در جمع بین روایات وارده می گویند: در روایات وارده از طرق امامان اهل بیت (ع) غالب آیات مربوط به قیامت گاهی به روز ظهور مهدی (ع) و گاهی به روز رجعت و گاهی به روز قیامت تفسیر شده و این بدان جهت است که هر سه روز در این که روز بروز حقایق اند، مشترک اند، هر چند که بروز حقایق در آنها مختلف و دارای شدت و ضعف است. بنابراین، حکم قیامت بر آن دو روز دیگر هم جاری است. دقت فرمایید. ترجمه تفسیر المیزان، ج ‌12، ص 258 . [18] تفسیر قمی، ج 1، ص 349. در تفسیر عیاشی از وهب بن جمیع و در تفسیر برهان از شرف الدین نجفی با حذف سند از وهب نقل کرده که گفت: از امام صادق (ع) از ابلیس پرسش نمودم، و این که منظور از" یوم وقت معلوم" در آیه: "رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی‌ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ" چیست؟ فرمود ای وهب آیا گمان کرده‌ای همان‌ روز بعث است که مردم در آن زنده می ‌شوند؟ نه، بلکه خدای عز و جل او را مهلت داد تا روزی که قائم ما ظهور کند که در آن روز، موی ناصیه ابلیس را گرفته گردنش را می ‌زند، روز وقت معلوم آن روز است. البرهان، ج 2، ص 343، ح 7؛ عیاشی، ج 2، ص 242، ح 14. [19] نک: در محضر علامه طباطبائی، س 75 ص 46. [20] حجر، 39. [21] نک: در محضر علامه طباطبائی، س 76 ص 47. [22] نک: بحار الانوار ج 53 ص 42 روایت 12، خص، [منتخب البصائر] سَعْدٌ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ إِبْلِیسَ قَالَ أَنْظِرْنِی إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ فَأَبَی اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی‌ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ظَهَرَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فِی جَمِیعِ أَشْیَاعِهِ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَ هِیَ آخِرُ کَرَّةٍ یَکُرُّهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقُلْتُ وَ إِنَّهَا لَکَرَّاتٌ قَالَ نَعَمْ إِنَّهَا لَکَرَّاتٌ وَ کَرَّاتٌ مَا مِنْ إِمَامٍ فِی قَرْنٍ إِلَّا وَ یَکُرُّ مَعَهُ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ فِی دَهْرِهِ حَتَّی یُدِیلَ اللَّهُ الْمُؤْمِنَ مِنَ الْکَافِرِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ کَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی أَصْحَابِهِ وَ جَاءَ إِبْلِیسُ فِی أَصْحَابِهِ وَ یَکُونُ مِیقَاتُهُمْ فِی أَرْضٍ مِنْ أَرَاضِی الْفُرَاتِ یُقَالُ لَهُ الرَّوْحَاءُ قَرِیبٌ‌ مِنْ کُوفَتِکُمْ فَیَقْتَتِلُونَ قِتَالًا لَمْ یُقْتَتَلْ مِثْلُهُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَالَمِینَ فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَصْحَابِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَدْ رَجَعُوا إِلَی خَلْفِهِمُ الْقَهْقَرَی مِائَةَ قَدَمٍ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ قَدْ وَقَعَتْ بَعْضُ أَرْجُلِهِمْ فِی الْفُرَاتِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَهْبِطُ الْجَبَّارُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَامَهُ بِیَدِهِ حَرْبَةٌ مِنْ نُورٍ فَإِذَا نَظَرَ إِلَیْهِ إِبْلِیسُ رَجَعَ الْقَهْقَرَی نَاکِصاً عَلَی عَقِبَیْهِ فَیَقُولُونَ لَهُ أَصْحَابُهُ أَیْنَ تُرِیدُ وَ قَدْ ظَفِرْتَ فَیَقُولُ إِنِّی أَری‌ ما لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ فَیَلْحَقُهُ النَّبِیُّ ص فَیَطْعُنُهُ طَعْنَةً بَیْنَ کَتِفَیْهِ فَیَکُونُ هَلَاکُهُ وَ هَلَاکُ جَمِیعِ أَشْیَاعِهِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یُعْبَدُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا یُشْرَکُ بِهِ شَیْئاً وَ یَمْلِکُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَرْبَعاً وَ أَرْبَعِینَ أَلْفَ سَنَةٍ حَتَّی یَلِدَ الرَّجُلُ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ ع أَلْفَ وَلَدٍ مِنْ صُلْبِهِ ذَکَراً وَ عِنْدَ ذَلِکَ تَظْهَرُ الْجَنَّتَانِ الْمُدْهَامَّتَانِ عِنْدَ مَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَ مَا حَوْلَهُ بِمَا شَاءَ اللَّهُ . [23] البته در ج 14 و 27 بحار الانوار، احادیثی از درگیری امام علی (ع) با شیطان نقل شده است، اما مضمون این روایات با آنچه در سؤال آمده است، تفاوت اساسی دارد. نک: کتاب السماء و العالم آیت الله کوه کمره ای، ص 160، ترجمه ج 14 بحار الانوار . [24] بله کشتن سربازی از جنود ابلیس اگرچه ممکن است که توسط اولیای الاهی صورت گرفته باشد چون ابلیس از جن است و فرزندان او هم از جن می باشند" کهف،50 " و کشتن اجنه هم امکان پذیر است، اما این منافاتی با وجود شیاطین دیگر ندارد. [25] چون همان طوری که بیان شد خداوند به ابلیس تا وقت معلوم مهلت داد و فرمود: (تو از مهلت داده شدگان تا وقت معلوم هستی ، و احتمالات در "وقت معلوم" هم بیان شد . و البته همه اینها بر اساس سنت خداوند است که شیطان برای زمان طولانی زنده بماند و پیوسته در دل مردم وسوسه کند ، نک: نمایه های: فلسفه ی آفرینش شیطان، شماره 232 و خلقت ابلیس، سؤال 77. علاوه در سوره ی ناس نیز می خوانیم: (آن که در دل های مردم وسوسه می کند خواه از جنیان باشد یا از آدمیان،" الذی یوسوس فی صدور الناس* من الجنه و الناس،ناس، 5 و 6، صیغه ی مضارع (یوسوس) در عربی دلالت براستمرار می کند؛ یعنی، وسوسه ی شیطان برای آدمیان پیوسته و به طور دائمی است. [26] کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَصْحَابِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَدْ رَجَعُوا إِلَی خَلْفِهِمُ الْقَهْقَرَی مِائَةَ قَدَمٍ. [27] علامه مجلسی (ره) در این باره می فرماید: هبوط الجبار تعالی کنایة عن نزول آیات عذابه و قد مضی تأویل الآیة المضمنة فی هذا الخبر فی کتاب التوحید و قد سبق الروایة عن الرضا ع هناک أنها هکذا نزلت إلا أن یأتیهم الله بالملائکة فی ظلل من الغمام و علی هذا یمکن أن یکون الواو فی قوله و الملائکة هنا زائدا من النساخ. منبع: www.islamquest.net
حدیثی نقل شده که پیامبر(ص) شیطان را سر بریدند، این حدیث تا چه حد اعتبار دارد؟ پس مسئله وسوسه شیطان چیست؟
شرح پرسش:
در حدیثی خواندم که امام علی(ع) با شیطان ملعون جنگید و در حالی که به نظر میرسید میخواهند جنگ را ببازند و شیطان پیروز شود، حضرت محمد(ص) از آسمان فرود آمد و وقتی شیطان سعی کرد فرار کند، او را تعقیب کرده و سرش را بریدند. این حدیث چقدر اعتبار دارد؟ ضمناً اگر شیطان مرده؛ چرا مردم همیشه میگویند که شیطان در دل انسان وسوسه میکند؟
پاسخ اجمالی:
آنچه در سؤال آمده، همان است که در بعضی از جوامع حدیثی ما، نقل شده است و در واقع این احادیث مفسر "یوم معلوم" اند.
توضیح این که از قرآن به دست می آید که ابلیس از درگاه خدا رانده شد و بعد از آن از خدا مهلت در خواست کرد و خداوند هم تا وقت معلوم به او مهلت داد، و این روایات بیان می کنند که آن وقت معلوم، زمان رجعت است نه روز قیامت و نه پایان دنیا.
بنابراین، اولاًً: مفاد این روایت این نیست که ابلیس کشته شده و سر آن را بریده اند و چنین چیزی با آموزه های قرآن منافات دارد و آنچه با قرآن تنافی داشته باشد پذیرفته نیست.
پس شیطان (ابلیس) نمرده است، بلکه پیوسته به کار وسوسه در سینه های مردم مشغول است و سعی دارد آنان را از راه راست دور کند.
ثانیاً: در این روایت آمده است که لشکر امیرالمومنین (ع) با شیطان و ذریه و یاران او می جنگند و اگر سخنی از عقب نشینی است، عقب نشینی لشکر امیرالمومنین (ع) است نه حضرت علی (ع).
ثالثاً: جمله ای از این روایت با مبانی تشیع سازگاری ندارد و در صورت پذیرش این روایت، باید آن جمله توجیه شود و معنای صحیحی از آن به دست داد.
پاسخ تفصیلی:
1. ابلیس فرزندان [1] و سربازانی دارد [2] که وی را در امر گمراه کردن انسان ها کمک می کنند. در متون دینی از همه اینها به شیطان تعبیر آورده می شود. [3]
2. در قرآن آمده است که ابلیس بعد از تمرد سجده نکردن بر آدم و رانده شدن از درگاه الاهی، از خداوند درخواست مهلت کرد: "گفت: پروردگارا تا روز بعث و قیامت به من مهلت بده" [4] و تقاضای او به اجابت رسید و خداوند فرمود: "به تو مهلت داده خواهد شد". [5] گرچه در این آیات تصریح نشده است که چه اندازه از تقاضای شیطان پذیرفته شد، ولی در آیه 38 سوره حجر می خوانیم که به او گفته شد: "به تو تا روز معینی مهلت داده خواهد شد". [6] یعنی تمام تقاضای او به اجابت نرسید، بلکه به مقداری که خداوند می خواست انجام شد. [7]
3. درباره معنای "تا روز معین" در روایات تفاسیر متعددی بیان شده است .
بعضی آن را پایان این جهان و بر چیده شدن دوران تکلیف می دانند؛ چرا که در آن روز همه موجودات زنده می میرند، و تنها ذات پاک خداوند می ماند [8] و به این ترتیب به قسمتی از خواسته ابلیس ترتیب اثر داده شده.
بعضی احتمال داده اند منظور از آن روز قیامت است، [9] ولی این احتمال نه با ظاهر آیات مورد بحث می سازد که لحن آن نشان می دهد با تمام خواسته او موافقت نشد، و نه با آیات دیگر قرآن که خبر از مرگ عموم زندگان در پایان این جهان می دهد. [10]
این احتمال نیز وجود دارد که آیه فوق اشاره به زمانی باشد که هیچ کس جز خدا نمیداند. [11]
صاحب تفسیر نمونه معتقد است: تفسیر اوّل از همه مناسب تر است و در روایتی که در تفسیر برهان از امام صادق (ع) نقل شده، آمده است که ابلیس بین نفخه اول و دوم می میرد. [12]
برای تایید این عقیده، استدلال شده است که: تا تکلیف است مخالفت و معصیت تصور دارد، و قهرا چنین روزی با روز نفخ اوّل تطبیق می گردد، پس "یوم وقت معلوم" که خدا تا آن روز ابلیس را مهلت داده همان روز نفخ اوّل است، و میان نفخه اول و دوم که همه را زنده می کند چهار صد و یا چهل سال (به اختلاف روایات) فاصله دارد، و تفاوت میان آنچه که ابلیس خواسته و آنچه که خدا اجابت فرموده همین چند سال است. [13]
علامه طباطبائی در این باره می گوید: این وجه خوبی است، اما عیبی که دارد این است که دعوا "تا تکلیف هست مخالفت و معصیت تصور دارد" مقدمه ای است که نه در حد خود روشن است، و نه دلیلی بر آن است؛ برای این که بیشتر اعتماد مفسران در این دعوا به آیات و روایاتی است که هر کفر و فسق موجود در نوع آدمی را مستند به اغوای ابلیس و وسوسه او می داند؛ مانند آیه 60 سوره یس، [14] و آیه 22 سوره ابراهیم، [15] و آیاتی دیگر که مقتضای آنها این است که تا تکلیف باشد ابلیس هم هست، و تکلیف هم باقی است تا آدمی باقی باشد، و از این جا نتیجه بالا را گرفته اند .
اما در این که استناد معصیت آدمیان به اغوای شیطان تا اندازه ای مستفاد از آیات و روایات است حرفی نیست. چیزی که هست این آیات و روایات تنها اقتضا دارند که تا معصیت و گمراهی در زمین باشد ابلیس هم هست، نه این که تا تکلیف هست ابلیس هم باشد؛ چون دلیلی نداریم که ملازمه میان وجود معصیت و وجود تکلیف را اثبات کند .
بلکه دلیل عقلی و نقلی قائم است بر این که بشر به سوی سعادت سیر نموده و این نوع به زودی به کمال سعادت خود می رسد و مجتمع انسانی از گناه و شر رهایی یافته، به خیر و صلاح خالص می رسد، به طوری که در روی زمین جز خدا کسی پرستش نمی شود و بساط کفر و فسوق برچیده می گردد، و زندگی نیکو گشته مرض های درونی و وساوس قلبی از میان می رود. [16]
پس وقت معلوم نه روز قیامت است و نه پایان دنیا و زمانی که تکلیف برچیده می شود، بلکه زمانی است که هنوز دنیا پابرجا است و انسان ها دارای تکلیف اند. موید این نظر روایاتی است که در باب رجعت وارد شده است. [17]
در تفسیر قمی به سند خود از محمد بن یونس از مردی از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر آیه: "فَأَنْظِرْنِی... إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ" فرمود: در روز وقت معلوم رسول خدا (ص) او را بر روی سنگ بیت المقدس ذبح می کند. [18]
روایات در این باب بسیار است و از آن جمله است روایتی که در سؤال به آن اشاره شده است. [19]
4. ممکن است این پرسش مطرح گردد که اگر این طور باشد، دیگر نباید بعد از آن، خرابکاری در جهان پیدا شود، که در جواب می گوییم:
کار شیطان تزیین و بزرگ جلوه دادن دنیا است. [20] لذا ممکن است حتی بعد از هلاک شیطان هم کسانی که شیطان بذر اعمال زشت را در وجودشان کاشته، همچنان مرتکب معصیت شوند. [21]
5. ظاهرا آنچه در سؤال آمده، همان است که در بعضی از جوامع حدیثی ما [22] ، نقل شده است. [23] اما باید توجه داشت که
اولاً: این روایت همان گونه که بیان گردید، مربوط به زمان رجعت است و مفاد این روایت این نیست که ابلیس کشته شده و سر آن را بریده اند، [24] بلکه ابلیس در همان زمان معلوم کشته خواهد شد، و به طور کلی هر روایتی که بیان کند ابلیس در زمان گذشته کشته شده با مفاد قرآن تنافی دارد و آنچه با قرآن تنافی داشته باشد پذیرفته نیست. [25]
پس شیطان (ابلیس) نمرده است، بلکه پیوسته به کار وسوسه در سینه های مردم مشغول است و سعی دارد آنان را از راه راست دور کند.
ثانیاً: در این روایت آمده است که لشکر امیرالمومنین (ع) با شیطان و ذریه و یاران او می جنگند و اگر سخنی از عقب نشینی است، عقب نشینی لشکر امیرالمومنین (ع)است، نه حضرت علی (ع). [26]
ثالثاً: در فقره ای از این روایت مطلبی است که ظاهر آن با مبانی تشیع سازگاری ندارد و باید توجیه شود. [27]
پی نوشتها:
[1] کهف،50.
[2] islamquest.net/fa/archive/question/618.
[3] islamquest.net/fa/archive/question/857
islamquest.net/fa/archive/question/891
islamquest.net/fa/archive/question/883 .
[4] " قالَ رب أَنْظِرْنی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُون"، اعراف، 14.
[5] "قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ".
[6] "فانک من المنظرین،الی یوم الوقت المعلوم"، حجر، 37 - 38. منظور از وقت معلوم یا ظهور حضرت حجت (ع) است و یا ابتدای قیامت.
[7] تفسیر نمونه، ج 6، ص 109.
[8] چنان که در آیه 88 سوره قصص میخوانیم: "کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ " .
[9] زیرا ابلیس می خواست تا آن روز زنده بماند تا از حیات جاویدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گردید، به خصوص این که تعبیر به یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آیه 50 سوره واقعه درباره روز قیامت نیز آمده است.
[10] نک: ترجمه تفسیر المیزان، ج12، ص 235.
[11] زیرا اگر خداوند آن وقت را آشکار می ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشی بیشتری می شد ؛ مجمع البیان، ج 6، ص 337، بنقل از بلخی. برای رد آن. نک: ترجمه تفسیر المیزان، ج 12، ص 236 .
[12] "تفسیر برهان، ج 2، ص 342؛ نور الثقلین، ج 3، ص 13، ح 45؛ تفسیر نمونه، ج 19، ص 344؛ همان، ج 11، ص 72 .
[13] نک: ترجمه تفسیر المیزان، ج 12، ص 237.
[14] "أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ"؛ ای بنی آدم آیا با شما عهد نکردم که شیطان را نپرستید که او شما را دشمنی آشکار است؟
[15] "وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ ..."؛ و چون حکم به پایان رسد در آن حال شیطان گوید خدا به شما به حق و راستی وعده داد و من به خلاف حقیقت.
[16] ترجمه تفسیر المیزان، ج 12، ص 237 ؛ همچنین نک: مباحث نبوت، در جلد دوم این کتاب و نیز قصص نوح، در جلد دهم.
[17] مرحوم علامه طباطبائی در جمع بین روایات وارده می گویند: در روایات وارده از طرق امامان اهل بیت (ع) غالب آیات مربوط به قیامت گاهی به روز ظهور مهدی (ع) و گاهی به روز رجعت و گاهی به روز قیامت تفسیر شده و این بدان جهت است که هر سه روز در این که روز بروز حقایق اند، مشترک اند، هر چند که بروز حقایق در آنها مختلف و دارای شدت و ضعف است. بنابراین، حکم قیامت بر آن دو روز دیگر هم جاری است. دقت فرمایید. ترجمه تفسیر المیزان، ج 12، ص 258 .
[18] تفسیر قمی، ج 1، ص 349. در تفسیر عیاشی از وهب بن جمیع و در تفسیر برهان از شرف الدین نجفی با حذف سند از وهب نقل کرده که گفت: از امام صادق (ع) از ابلیس پرسش نمودم، و این که منظور از" یوم وقت معلوم" در آیه: "رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ" چیست؟ فرمود ای وهب آیا گمان کردهای همان روز بعث است که مردم در آن زنده می شوند؟ نه، بلکه خدای عز و جل او را مهلت داد تا روزی که قائم ما ظهور کند که در آن روز، موی ناصیه ابلیس را گرفته گردنش را می زند، روز وقت معلوم آن روز است. البرهان، ج 2، ص 343، ح 7؛ عیاشی، ج 2، ص 242، ح 14.
[19] نک: در محضر علامه طباطبائی، س 75 ص 46.
[20] حجر، 39.
[21] نک: در محضر علامه طباطبائی، س 76 ص 47.
[22] نک: بحار الانوار ج 53 ص 42 روایت 12، خص، [منتخب البصائر] سَعْدٌ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ إِبْلِیسَ قَالَ أَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ فَأَبَی اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ظَهَرَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فِی جَمِیعِ أَشْیَاعِهِ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَ هِیَ آخِرُ کَرَّةٍ یَکُرُّهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقُلْتُ وَ إِنَّهَا لَکَرَّاتٌ قَالَ نَعَمْ إِنَّهَا لَکَرَّاتٌ وَ کَرَّاتٌ مَا مِنْ إِمَامٍ فِی قَرْنٍ إِلَّا وَ یَکُرُّ مَعَهُ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ فِی دَهْرِهِ حَتَّی یُدِیلَ اللَّهُ الْمُؤْمِنَ مِنَ الْکَافِرِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ کَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی أَصْحَابِهِ وَ جَاءَ إِبْلِیسُ فِی أَصْحَابِهِ وَ یَکُونُ مِیقَاتُهُمْ فِی أَرْضٍ مِنْ أَرَاضِی الْفُرَاتِ یُقَالُ لَهُ الرَّوْحَاءُ قَرِیبٌ مِنْ کُوفَتِکُمْ فَیَقْتَتِلُونَ قِتَالًا لَمْ یُقْتَتَلْ مِثْلُهُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَالَمِینَ فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَصْحَابِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَدْ رَجَعُوا إِلَی خَلْفِهِمُ الْقَهْقَرَی مِائَةَ قَدَمٍ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ قَدْ وَقَعَتْ بَعْضُ أَرْجُلِهِمْ فِی الْفُرَاتِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَهْبِطُ الْجَبَّارُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَامَهُ بِیَدِهِ حَرْبَةٌ مِنْ نُورٍ فَإِذَا نَظَرَ إِلَیْهِ إِبْلِیسُ رَجَعَ الْقَهْقَرَی نَاکِصاً عَلَی عَقِبَیْهِ فَیَقُولُونَ لَهُ أَصْحَابُهُ أَیْنَ تُرِیدُ وَ قَدْ ظَفِرْتَ فَیَقُولُ إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ فَیَلْحَقُهُ النَّبِیُّ ص فَیَطْعُنُهُ طَعْنَةً بَیْنَ کَتِفَیْهِ فَیَکُونُ هَلَاکُهُ وَ هَلَاکُ جَمِیعِ أَشْیَاعِهِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یُعْبَدُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا یُشْرَکُ بِهِ شَیْئاً وَ یَمْلِکُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَرْبَعاً وَ أَرْبَعِینَ أَلْفَ سَنَةٍ حَتَّی یَلِدَ الرَّجُلُ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ ع أَلْفَ وَلَدٍ مِنْ صُلْبِهِ ذَکَراً وَ عِنْدَ ذَلِکَ تَظْهَرُ الْجَنَّتَانِ الْمُدْهَامَّتَانِ عِنْدَ مَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَ مَا حَوْلَهُ بِمَا شَاءَ اللَّهُ .
[23] البته در ج 14 و 27 بحار الانوار، احادیثی از درگیری امام علی (ع) با شیطان نقل شده است، اما مضمون این روایات با آنچه در سؤال آمده است، تفاوت اساسی دارد. نک: کتاب السماء و العالم آیت الله کوه کمره ای، ص 160، ترجمه ج 14 بحار الانوار .
[24] بله کشتن سربازی از جنود ابلیس اگرچه ممکن است که توسط اولیای الاهی صورت گرفته باشد چون ابلیس از جن است و فرزندان او هم از جن می باشند" کهف،50 " و کشتن اجنه هم امکان پذیر است، اما این منافاتی با وجود شیاطین دیگر ندارد.
[25] چون همان طوری که بیان شد خداوند به ابلیس تا وقت معلوم مهلت داد و فرمود: (تو از مهلت داده شدگان تا وقت معلوم هستی ، و احتمالات در "وقت معلوم" هم بیان شد . و البته همه اینها بر اساس سنت خداوند است که شیطان برای زمان طولانی زنده بماند و پیوسته در دل مردم وسوسه کند ، نک: نمایه های: فلسفه ی آفرینش شیطان، شماره 232 و خلقت ابلیس، سؤال 77. علاوه در سوره ی ناس نیز می خوانیم: (آن که در دل های مردم وسوسه می کند خواه از جنیان باشد یا از آدمیان،" الذی یوسوس فی صدور الناس* من الجنه و الناس،ناس، 5 و 6، صیغه ی مضارع (یوسوس) در عربی دلالت براستمرار می کند؛ یعنی، وسوسه ی شیطان برای آدمیان پیوسته و به طور دائمی است.
[26] کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَصْحَابِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَدْ رَجَعُوا إِلَی خَلْفِهِمُ الْقَهْقَرَی مِائَةَ قَدَمٍ.
[27] علامه مجلسی (ره) در این باره می فرماید: هبوط الجبار تعالی کنایة عن نزول آیات عذابه و قد مضی تأویل الآیة المضمنة فی هذا الخبر فی کتاب التوحید و قد سبق الروایة عن الرضا ع هناک أنها هکذا نزلت إلا أن یأتیهم الله بالملائکة فی ظلل من الغمام و علی هذا یمکن أن یکون الواو فی قوله و الملائکة هنا زائدا من النساخ.
منبع: www.islamquest.net
- [سایر] در حدیثی خواندم که امام علی(ع) با شیطان ملعون جنگید و در حالی که به نظر میرسید میخواهند جنگ را ببازند و شیطان پیروز شود، حضرت محمد(ص) از آسمان فرود آمد و وقتی شیطان سعی کرد فرار کند، او را تعقیب کرده و سرش را بریدند. این حدیث چقدر اعتبار دارد؟ ضمناً اگر شیطان مرده؛ چرا مردم همیشه میگویند که شیطان در دل انسان وسوسه میکند؟
- [سایر] آیا شیطان تسلیم پیامبر اکرم(ص) شد و دیگر نتوانست پیامبر را وسوسه کند؟
- [سایر] آیا حدیثی از پیامبر ص در مورد اختلاف ات اسلام نقل شده است؟
- [سایر] آیا حدیثی از پیامبر(ص) به این مضمون نقل شده است که هر جا کشتار جمعی بود آنجا را ترک کنید؟
- [سایر] احادیث زیادی پیرامون محبت پیامبر (ص) نسبت به امام حسن و حسین (ع) بیان شده که بیانگر علاقه وافر پیامبر (ص) به ایشان است اما حدیثی شبیه به این در مورد محبت پیامبر(ص) به حضرت زینب (س) نشنیده ام چرا؟ آیا حضرت زینب (س) بعد از وفات حضرت پیامبر (ص) به دنیا آمده است؟
- [سایر] در حدیثی آمده "لا تسبوا الشیطان"، بنابر این روایت، آیا نباید شیطان را لعن کنیم؟
- [سایر] سلام. آیا این حدیث از پیامبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده است که از شهرها و محیطهای کوچک، به شهرها و محیطهای بزرگتر مهاجرت کنید؟
- [سایر] آیا این حدیث از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است: (اگر بنا بود پیامبری بعد از من بیاید او حتماً عمر میبود)؟!
- [سایر] اگر وصی پیامبر (ص) از اوّل معلوم بود، چرا مسئله ی وصایت را پیامبر (ص) به مسئله ی اجابت دعوت، متوقف کرده است؟
- [سایر] با سلام؛ در قرآن آمده است که خداوند انسان خودپسند فخرفروش را دوست ندارد. اما در حدیثی نقل شده است پیامبر(ص) فرمودند کاری کنید که در قیامت بر تعداد یارانم بر بقیه انبیاء فخرفروشی کنم. لطفاً مرا راهنمایی کنید؟
- [آیت الله مظاهری] از گناهان در اسلام فحش دادن به مسلمان است و چون فحش دادن اهانت به مسلمان است، باید گفت از این جهت از گناهان کبیره در اسلام است و آن اقسامی دارد: الف) فحش دادن و استهزاء و توهین و تعریض و لعن و مانند اینها- نعوذ باللَّه- به خداوند متعال یا پیامبر گرامی خاتم الانبیا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمّه طاهرین(سلاماللهعلیهم) و حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) علاوه بر اینکه فحشدهنده را نجس و کافر میکند، او را واجب القتل مینماید. ب) فحش دادن به انبیای عظام و علمای دین، بلکه همه افرادی که منتسب به اسلام میباشند، و گناه این قسم فحش در حدّ کفر است که در روایات آمده است جنگ با خدای متعال است. ج) فحش دادن به افراد معمولی و بچهها و دیوانههایی که متوجّه فحش میشوند، نیز حرام، بلکه چون ظلم و اهانت است از گناهان کبیره است. د) فحش دادن به غیر مسلمان یا به حیوانات، گرچه حرام نیست، ولی مسلمان باید مؤدّب باشد.
- [آیت الله مظاهری] یکی از گناهان بزرگ در اسلام عاقّ پدر و مادر است، و در روایات فراوانی از گناه کبیره شمرده است، و در بعضی از آیات و روایات، گناه آن را در حدّ کفر دانسته است و آن اقسامی دارد: الف) ناراحت کردن پدر و مادر در عدم پرداخت نفقه آنها، زیرا اداره پدر و مادر در معیشت به طور متعارف اگر فقیر باشند، بر اولاد واجب است و ترک آن، گناهش خیلی بزرگ است. ب) غصب مال پدر و مادر و ممنوع نمودن آنها از حقّ خودشان، و این قسم علاوه بر اینکه گناهش خیلی بزرگ است، حقّالنّاس نیز میباشد و گناه حقّالنّاس، بسیار سنگین است. ج) بردن آبروی پدر و مادر یا غیبت آنان، یا تهمت زدن به آنها، یا مکر و خدعه و یا دشمنی و امثال اینها با آنان، و این قسم علاوه بر اینکه گناه بزرگ عاقّ پدر و مادر را دارد، گناه آبروریزی و تهمت و غیبت و امثال اینها را نیز دارد. د) تندی و پرخاشگری و یا- العیاذ باللَّه- فحش به آنها، حتّی قهر و داد زدن بر سر آنها، و این قسم همان عاقّی است که در قرآن و روایات از گناهان کبیره شمرده شده است و حتّی قرآن شریف اظهار ناراحتی نسبت به آنها را منع فرموده است: (وَ لا تَقُلْ لَهُما افّ)[1] (پس به پدر و مادر (حتّی) افّ هم نگویید.)
- [آیت الله علوی گرگانی] مرسوم در بانکها این است که یک امضأ را نمیخرند ولی اشخاصی هستند که یک امضأ را هم معامله میکنند وچون عموماً این اشخاص وجه میدهند وسفته میگیرند وغالباً بعنوان قرض است و در قرض زیاده ربا است لهذا معاملات مزبور حرام وزیاده ربا است، ولی اگرخواسته باشند معاملهشان صحیح باشد وزیادهای که میگیرند ربا نباشد چند راه دارد، ودو راهش که آسانتر از بقیه است ذکر میشود: 1 - آن که وجه را که میدهد بعنوان معامله منتقل نماید نه بعنوان قرض واستقراض )مثلاً( صد هزار ریال نقد را بفروشد به پانصد دینار عراقی در زمان مشخص آن را تحویل گیرد. 2 - آن که یک جعبه کبریت یا یک طاقه دستمال یا چیز دیگری را بفروشد به ده هزار ریال بشرط این که صد هزار ریال تا مدّتمثلاً یک سال بدون منفعت قرض بدهد و یا این که کسی که قرض گرفته است ومدت آن سر آمده و میخواهد تمدید نماید طلبکار یک جعبه کبریت را به مقروض میفروشد به هزار ریال بشرط این که طلب خود را تا مدّت یک ماه بدون منفعت تمدید نماید واین چارهجویی به این نحو برایتجدید وتمدید مدت بملاحظه این است که جائز نیست ابتدأً در مقابل تجدید یا تمدید مدت طلبکار چیزی از بدهکار بگیرد وتوهّم این که این معامله صوری است زیرا که هیچکس یک جعبه کبریت را که قیمتش یک ریال است به هزار ریال نمیخرد، توهّم بیجایی است زیرا که احدی بدون جهت چنین معاملهای نمیکند اما در صورتی که صد هزار ریال قرض دادن بدون منفعت تا یکسال ضمیمه شود همه میخرند و در این موضوع چند روایت در کتاب وسایل الشیعه ابواب احکام عقود نقل فرمودهاند وما برای رفع شبهه یک روایت از آن را در اینجا نقل مینماییم: شیخ طوسی قدس ا& روحه بسند صحیح از محمّد بن اسحاق بن عمّار که موثق است روایت نموده میگوید به حضرت موسی بن جعفر8 عرض کردم: )وَیَکونُ لی عَلَی الرَّجُلِ دَراهِمُ، فَیَقولُ أخّرْنی بِها وَأنا أرْبَحُکَ فَأَبیعُهُ جُبًَّْ تَقومُ عَلَیَّ بِألْفَ دِرْهَمً بِعَشَرَِْ آلافِ دِرْهَمً أو قالَ: بِعِشْرینَ ألفَاً وَأُؤَخِّرُهُ بِالمالِ؟ قالَ: لا بَأسَ(، ترجمه: من چند درهم از شخصی طلبکارم و آنشخص خواهش میکند او را مهلت دهم و به من منفعتی برساند من جبهای را که قیمتش هزار درهم است به او به ده هزار درهم یا بیست هزار درهم میفروشم وطلب خود را تأخیر میاندازم؟ حضرت فرمودند: عیبی ندارد.
- [آیت الله مظاهری] تهمت اقسام و مراتبی دارد: الف) افترا بر خدا و پیامبران و اوصیای گرامی صلوات اللَّه علیهم اجمعین و قرآن شریف این قسم افترا و تهمت را بالاترین ظلمها میداند: (وَ مَنْ اظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ الْکَذِب)[2] (و چه کسی ستمگرتر از آن کس که به خدا دروغ میبندد؟) ب) افترای زنا به زنها و مردان پاکدامن که این افترا و تهمت علاوه بر گناه بزرگی که دارد، اگر منجر به دادگاه شود، حاکم اسلامی باید او را حدّ قذف که هشتاد تازیانه است بزند. ج) افترا و تهمت به افرادی که تهمت به آنان موجب تضعیف دین میشود، نظیر تهمت به علما و افرادی که وابسته به دین میباشند که گناه این قسم تهمت، مضاعف و نظیر افترا بر خدا و پیامبر و ائمّه طاهرین است. د) افترا و تهمت به افراد معمولی، که این قسم تهمت گرچه گناه مضاعف ندارد، ولی در روایات آمده است که در روز قیامت آن تهمتزننده را بر روی چرکها و خونها نگاه میدارند تا مردم از حساب فارغ شوند سپس او را به جهنّم میبرند.
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ در اسلام کوتاهی در حقوق فرزند است، زیرا همانطور که پدر و مادر در اسلام حقوقی دارند فرزندان نیز چنین هستند، و اگر پدر و مادر آن حقوق را مراعات نکنند، از نظر قرآن موجب خسران در قیامت است. حقوقی که فرزندان بر پدر و مادر دارند چند چیز است: الف) تربیت صحیح اسلامی (آشنا نمودن فرزند با احکام اسلام از اصول و فروع و اخلاق و مقیّد نمودن او به ظواهر شرع از اهمیّت دادن به واجبات و اجتناب از گناهان خصوصاً گناهان بزرگ) و اگر کوتاهی کنند، شریک در جرایم فرزند میباشند. ب) تربیت فرزند به آداب و رسوم اجتماعی و به عبارت دیگر به او ادب آموختن. ج) آموختن دانش در حدّ خوب خواندن و خوب نوشتن. د) فراهم نمودن راهی برای زندگی متوسّط و پرهیزدادن او از تنبلی و بیکاری. ه) فراهم کردن مقدّمات ازدواج برای فرزند خصوصاً اگر دختر باشد که در روایات اهلبیت(سلاماللهعلیهم) برای ازدواج دختر بیشتر سفارش و تأکید شده است. و) گذاشتن اسم اسلامی که سفارش در نامهای پیامبر گرامی و اهلبیت او(سلاماللهعلیهم) زیاد شده است، و شیعه باید از انتخاب نامهای غیر اسلامی برای فرزندان خود پرهیز کند و سزاوار نیست که با وجود اسمهای اهلبیت(سلاماللهعلیهم) برای فرزند خود نام دیگری را انتخاب کند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] ناآشنا به مسأله; کسی که مسأله شرعی خود را نمی داند. جاهل قاصر: جاهلی که از روی عذر حکم شرعی را نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی عمداً در فراگیری آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم; پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند. جرح، جروح: جراحت، زخم جُنُب: کسی که محتلم شده یا با دیگری مقاربت کرده است. جُعاله: قراردادی که طی آن فردی اعلام می کند هر کس برای او کار معینی را انجام دهد، اجرت مشخصی به او پرداخت می شود. مثلا هر کس گمشده مرا پیدا کند، هزار تومان به او مژدگانی می دهم. قرار گذارنده را (جاعل) و عمل کننده به آن را (عامل) می گویند. جلاّل: حیوانی که عادت کرده فقط نجاست انسان را بخورد. جماع: مقاربت: آمیزش جنسی. جهر: صدای بلند، با صدای بلند چیزی را قرائت کردن. (ح) حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای فتوا است. حج: زیارت خانه خدا و انجام اعمالی مربوط به آن که به آن اعمال (مناسک حج) می گویند. حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر با انجام مناسک آن. حدث اصغر: هر علتی که باعث وضو شود و آن شش چیز است: 1 بول، 2 مدفوع، 3 باد شکم، 4 خواب کامل، 5 امور زایل کننده عقل، 6 استحاضه. حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع. حد ترخص: حدی از مسافت که در آن صدای موذن و دیوار محل اقامت قابل تشخیص نباشد. حرام: ممنوع، هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد. حرج: مشقت، سختی، دشواری حصه: سهم حضر: محل حضور (وطن). حنوط: مالیدن کافور بر اعضای مرده از جمله به پیشانی، کف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها. حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث برای دریافت طلبش به این نحو که ذمه خودش را بری کرده و دیگری به او بدهکار شود. حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان. حین عروض شک: وقت پدید آمدن شک. (خ) خارق العاده: غیر طبیعی. خالی از قوت نیست: معتبر است، فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی دیده شود). خالی از وجه نیست: فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی مشاهده شود). خبره: کارشناس خبیث: پلید، زشت. خسارت: زیان، ضرر. خصوصیات: ویژگی ها خمس: یک پنجم، بیست درصد پس انداز سالیانه و غیره که باید به مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید پرداخت شود. خوارج: کسانی که علیه امام معصوم(علیهم السلام) قیام مسلحانه نمایند مثل خوارج نهروان. خوف: ترس، هراس، واهمه خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ آن را ببرند خون از آن جستن می کند. خیار: اختیار بر هم زدن معامله که در یازده مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را بر هم زنند. (د) دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی درامده باشد. دُبُر: پشت; مقعد. دعوی: دادخواهی. دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن. دیه: مالی که بنابر احکام شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی به او داده می شود. (ذ) ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت با رعایت ضوابط شرعی. ذمّه: تعهّد به ادای چیزی یا انجام عملی. ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهّدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد. (ر) ربا: زیادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمایه با شرایط مذکور در مسائل 2356، 2357، 2361. رباء قرضی: اضافه ای که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد. ربح سَنه: درآمد سالیانه انسان. رجوع: بازگشتن; بازگشت. رضاعی: همشیر; پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند با شرائطی که در مسأله 2598 بیان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و محرم ابدی می باشند. رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار. رکن; ارکان: پایه; اساسی ترین جزء هر عبادت. رکوع: خم شدن; یکی از ارکان نماز که برای انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم می شود که دستهایش به زانو برسد. رهن: گرو; گروی. ریبه: احتمال تحریک شهوت. (ز) زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزینه مربوطه. زکات: مقدار معیّنی از اموال خاص انسان که به شرط رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخّص خود مصرف شود، این اموال اختصاص به نُه مورد دارد. زکات فطره: مقدار حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا بهای آن که باید در عید فطر به فقرا بدهند و یا در مصارف دیگر زکات صرف کنند. زمان غیبت کبری: مثل زمان ما، که امام دوازدهم(علیه السلام) در پرده غیبت به سر می برند. زینت: زیور; آرایش. (س) سال شمسی: سالی که مشتمل بر دوازده برج است و از فروردین شروع و به اسفند ختم می شود. سال قمری: سالی که مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذی الحجه ختم می شود. سجده; سجود: بر زمین گذاردن پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها برای ستایش خداوند. سجده سهو: سجده ای که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که سهواً از او سر زده بجای آورد، به شرح مسأله 1262. سجده شکر: پیشانی بر زمین نهادن به منظور سپاسگزاری از نعمت های خداوند. سجده های واجب قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا گوش کند باید بلافاصله سجده نماید. 1 - جزء 21، سوره سجده، آیه 15. 2 - جزء 24، سوره فصّلت، آیه 37. 3 - جزء 27، سوره نجم، آخرین آیه. 4 - جزء 30، سوره علق، آخرین آیه. سجده های مستحبّ قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا بشنود مستحب است که بلافاصله سجده کند. 1 - جزء 9، سوره اعراف، آیه آخر. 2 - جزء 13، سوره رعد، آیه 15. 3 - جزء 14، سوره نحل، آیه 49. 4 - جزء 15، سوره اسراء، آیه 107. 5 - جزء 16، سوره مریم، آیه 58. 6 - جزء 17، سوره حج، آیه 18. 7 - جزء 17، سوره حج، آیه 77. 8 - جزء 19، سوره فرقان، آیه 60. 9 - جزء 19، سوره نمل، آیه 25. 10 - جزء 23، سوره ص، آیه 24. 11 - جزء 30، سوره انشقاق، آیه 21. سرگین: مدفوع حیوانات. سفیه: بی عقل; کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایه اش را در کارهای بیهوده مصرف می کند. سقط شده: افتاده; جنین نارس یا مرده که از رحم خارج شده باشد. سلف: معامله پیش خرید. سؤر: نیم خورده آب یا غذا. (ش) شاخص: چوب یا وسیله ای که برای تعیین وقت ظهر در زمین نصب می کنند. شارع: بنیانگزار شریعت اسلامی; خداوند; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله). شاهد: گواه. شرایط ذمّه: شرایطی که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمین به آنها عمل کنند جان و مالشان در پناه حکومت اسلامی است. شهادت: گواهی دادن. شهادتین: شهادت به یگانگی الله و رسالت رسول الله(صلی الله علیه وآله). شیوع: شایع شدن; همگانی شدن. شهرت: مشهور شدن; آشکار شدن برای همه افراد. شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط هشت گانه ای است که در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است. (ص) صاع: پیمانه ای دارای گنجایش حدود 3 کیلوگرم. صحّاف: شیرازه بند، تعمیرکار کتاب. صحّت: درستی. صراط: منظور پل صراط در روز قیامت است. صرف برات: نقدکردن برات; در مواردی که برات به صورت مدّت دار تنظیم شده باشد طلبکار می تواند زودتر از موعد معیّن از بدهکار بخواهد با کسر مقداری از برات نقداً وجه آن را دریافت نماید، این عمل را در عرف تجّار (صرف برات) می نامند. صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است. صلح: سازش طرفین; اینکه کسی مال یا حق خود را برای توافق و سازش به دیگری واگذار کند. صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقّق عقد است. (ض) ضامن: عهده دار; متعهّد. ضرورت: وجوب; حتمیّت. ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. ضعف مفرط: ضعف شدید. (ط) طلاق: گسستن پیمان زناشویی. طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد. طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست ولی شوهر او را طلاق نمی دهد و زن مهر یا مال دیگرش را به او می بخشد تا او را راضی به طلاق کند. طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عدّه زن می تواند به او رجوع نماید. طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه تنفر زن و مرد از یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع می شود. طواف نساء: اخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری برای طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند; آنچه در گردن بیاویزند. طهارت: پاکی; حالتی معنوی که در نتیجه وضو و غسل یا تیمّم حاصل شود. طهارت ظاهری: چیزی که براساس نظر شارع مقدّس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل این که شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که صاحب خانه نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است. (ظ) ظاهر این است: فتوا این است، مگر اینکه در کلام قرینه ای برای مقصود دیگر باشد. ظهر شرعی: وقت اذان ظهر که سایه شاخص محو می شود یا به کمترین حد آن می رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق های گوناگون فرق می کند. (ع) عاجز: ناتوان; درمانده. عادت ماهیانه: قاعدگی; حیض. عادت وقتیّه و عددیّه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخّص و زمان معیّن باشد; عادتشان (وقتیّه و عددیّه) است. عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است. عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلاعوض از آن. عاصی: عصیان کننده; کسی که نسبت به احکام الهی نافرمان است. عامل: عمل کننده: 1 - کسی که به قرارداد جعاله عمل می کند; 2 - کسی که متصدّی جمع آوری، حسابرسی و تقسیم و سایر امور مربوط به زکات است; 3 - اجیر. عایدات: درآمد. عدول: اشخاص عادل. عذر شرعی: توجیه قابل قبول; دلیل قابل قبول از نظر شرعی. عرف: فرهنگ عموم مردم. عَرَق جُنُب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد. عزل: کنار گذاشتن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن; 2 - برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند برکناری وصی یا متولّی خائن توسط حاکم شرع. عسرت: سختی; تنگدستی. عقد: گره; پیمان زناشویی; پیوند. عقدبیع: قرارداد خرید و فروش. عقد دائم: ازدواج مادام العمر. عقد غیر دائم: ازدواج موقت. عقود: قراردادهای دو طرفه مثل خرید و فروش، ازدواج، مصالحه. عمّال: کارگزاران. عمداً: از روی قصد; کاری را با علم و آگاهی انجام دادن. عمره: زیارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدودی شبیه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع که قبل از حج تمتّع انجام می گیرد، و عمره مفرده که پس از حج قران و افراد یا بدون حج انجام می گیرد. عمل به احتیاط: مکلّف تکلیف خود را به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتاب های فقهی مطرح شده است. عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست. عورت: آنچه انسان از ظاهر کردنش حیا می کند; اعضاء تناسلی. عهد: پیمان; تعهّد انسان در برابر خداوند برای کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص ادا می شود. عیال: زن; همسر. عید فطر: نخستین روز ماه شوّال که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. عید قربان: دهمین روز ماه ذی الحجّه که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. (غ) غائط: مدفوع. غرض عقلائی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد. غساله: آبی که معمولا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن می چکد. غسل: شستن; شستشو; شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است: 1 - ترتیبی; 2 - ارتماسی. غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حیض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ میّت; 6 - غسل میّت. غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایّام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زیارت و غیره. غسل ارتماسی: به نیّت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن. عسل ترتیبی: به نیّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن. غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام می گیرد و الزاماً باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) غلّو می کنند و آن حضرت را خدا می شمارند. (ف) فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه. فجر: سپیده صبح. فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول می گویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فرادا: نمازی که انسان به طور انفرادی می گزارد. فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر). فرض: امرالزامی; امری که انجام یا ادای آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطر: نخستین روز ماه شوّال و یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. فطریه: زکات فطره. فقّاع: آب جو. فقیر: محتاج; کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالش است و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد. فی سبیل الله: در راه خدا انجام کار خیری که نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غیره. (ق) قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی انسان است). قتل: کشتن. قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهای یومیّه. قروح: دُمَل ها; زخم های چرکین. قریب: نزدیک به واقع و حقیقت. قرینه: نشانه; علامت; همانند. قسم: سوگند; سوگند به یکی از اسامی خداوند برای انجام امور پسندیده یا ترک ناپسند. قصاص: کیفر; نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده می باشد، مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد او را خواهند کشت. قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباری مانند بیع و شراء و غیره همراه با ادای کلمات مربوطه. قصد وجه: در جایی که مکلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و یا استحباب انجام دهد، یعنی بگوید این عمل واجب و یا این عمل مستحب را انجام می دهم. قصد رجاء: در موردی است که مکلّف عمل را به احتمال اینکه به خدا نزیک می کند انجام می دهد. قصد قربت مطلقه: چنانچه مکلّف می داند عملی مورد رضا و قرب خداست ولی نمی داند عنوان آن چیست، مثل اینکه می داند گفتن این جمله در نماز خوب است اما نمی داند استحباب خاص دارد یا به عنوان مطلق ذکر و یا دعا باید خوانده شود. قصد قربت: یعنی کاری را برای خدا انجام دادن. قضا: بجا آوردن عملی که در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت کردن. قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذکر و دعا خواندن. قوی: محکم (کنایه از فتوا) قیام: ایستادن; اقامه نماز. قیام متّصل به رکوع: به نیت رکوع از حالت ایستاده خم شدن و رکن نماز است. قی: استفراغ. قیّم: سرپرست; کسی که براساس وصیّت یا حکم حاکم شرع مسؤول امور یتیم و غیره می شود. (ک) کافر: کسی که به توحید و نبوّت یا هر دوی آنها معتقد نیست، یعنی: 1 - کسی که وجود خدا را انکار می کند. 2 - کسی که برای خدا شریک می تراشد. 3 - کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد. 4 - کسی که در امور فوق شک دارد. 5 - کسی که منکر ضرورت دین است و انکار او به انکار خدا و رسول(صلی الله علیه وآله)می انجامد. کافر حربی: کافری که با مسلمانان در حال جنگ می باشد و یا در پناه مسلمانان نیست. کافر ذمّی: اهل کتاب که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمّه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی می کند. کثیر الشّک: کسی که زیاد به شک می افتد. کشف خلاف شدن: آشکار شدن اشتباه، روشن شدن این که یک عمل درست انجام نشده است. کفّاره: کاری که انسان برای جبران گناهش انجام دهد. کفّاره جمع: کفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقیر را سیر کردن و بنده ای را آزاد نمودن). کفالت: ضمانت. کفیل: ضامن. کیفیّت: چگونگی. (ل) لازم: واجب; اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امری را از ایات و روایات کشف کند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبیر به واجب می کند. و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگر نظیر ادلّه عقلیّه استفاده کند طوری که استناد آن به شارع میسّر نباشد، معمولا تعبیر به لازم می کند. لازم الوفا بودن: باید به آن عمل شود. لزوجت محل: لغزندگی همراه با چسبندگی که در محلی وجود دارد. لغو: بی فایده; بی معنا; بیهوده. لُقطه: پیدا شده; مال پیدا شده ای که صاحب آن معلوم نباشد. (م) ماترک: آنچه از متوفّی باقی مانده باشد. مال الاجاره: مالی که مستأجر بابت اجاره بپردازد. مال المصالحه: مالی که مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدّس مال محسوب می شود مانند همه اموال مشروع (که ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بیان گردیده است). مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب می شود، هر چند از نظر دین اسلام مالیّت نداشته باشد، مثل خوک و مشروب. ماه هلالی: گردش ماه به دور زمین، ماه قمری که از ماه محرم شروع می شود و به ماه ذی الحجّه ختم می گردد و در مقابل ماه شمسی است که از فروردین ماه شروع و در اسفند پایان می یابد. مأموم: پیرو; کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا نماید. مؤونه: مخارج یا هزینه. مباح: هر فعلی که از نظر شرعی نه پسندیده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مکروه). صفحه 542 مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود. مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت می شود. متعه: زنی که با عقد موقّت به همسری مردی درآمده است. متنجّس: هر چیزی که ذاتاً پاک است و در اثر برخورد با شیء نجس آلوده شده است. متولّی: سرپرست. مثمن: قیمت گذاری شده; فروخته شده; کالایی که در معرض فروش قرار گرفته باشد. مجتهد: کوشا; کسی که در فهم احکام الهی به درجه رسیده و دارای قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنّت استنباط نماید. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدی که شرایط مرجعیّت تقلید را دارا می باشد. مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز. مجهول المالک: مالی که معلوم نیست به چه کسی متعلّق است. مجزی است: کافی است ساقط کننده تکلیف است. محتضر: کسی که در حال جان کندن است. محتلم: کسی که در خواب منی از او خارج شده باشد. محذور: مانع; کنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهیز گشته است. محرّم (محرّمات): چیزی که حرام است; اولین ماه از سال قمری. مَحْرَم: کسانی که ازدواج با آنها به جهت نسبی و یا سببی و یا شیر خوردن حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی، زن پسر، زن پدر و نبیره. مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد. محظور: ممنوع. محفوظ: حفظ شده; نگهداری شده. محلّ اشکال است: اشکال دارد; خلاف احتیاط واجب است (مقلّد می تواند در این مسأله به مجتهد دیگری مراجعه کند). محل تأمّل است: باید احتیاط کرد (مقلّد می تواند در این مسأله به دیگری مراجعه کند). صفحه 543 مخیّر است: فتواست، مقلّد بایستی یکی از دو طرف و یا بیشتر را انتخاب نماید. مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع. مخمّس: مالی که خمس آن پرداخت شده باشد. مُدّ: پیمانه ای که تقریباً ده سیر گنجایش داشته باشد (750 گرم). مدّعی: خواهان ; کسی که برای خودش حقّی قائل است. مذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج گردد. مرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریّات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز گردد. مرتدّ فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است. مرتدّ ملّی: کسی که از پدر و مادر غیر مسلمان متولّد شده ولی خودش پس از اظهار کفر مسلمان شده و مجدّداً کافر گردیده است. مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد. مردار: حیوانی که خود به خود مرده و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه: قراردادی که بین مالک زمین و زارع منعقد می شود که براساس آن مالک درصدی از محصول زراعی را صاحب می شود. مس: لمس کردن. مسّ میت: لمس کردن انسان مرده. مساقات: آبیاری کردن; قراردادی بین صاحب باغ و باغبان که براساس آن باغبان در برابر آبیاری و تربیت درختان، حقّ استفاده از مقدار معیّنی میوه باغ را پیدا می کند. مستحاضه: زنی که در حال استحاضه باشد. مستحب: پسندیده; مطلوب; چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست; هر حکم شرعی که اطاعت آن موجب ثواب است ولی مخالفت آن عقاب ندارد. مستطیع: توانا; کسی که امکانات و شرائط سفر حج را دارا باشد. مستهلک: از میان رفته; نابود شده; نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزی; دست کشیدن به فرق سر و روی پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوی صورت و دست ها در وضو. مسکین: بیچاره; مفلوک; کسی که از فقیر هم سخت تر می گذراند. مسکرات: چیزهای مست کننده. مشقّت: سختی; رنج; دشواری. مصالحه: سازش; آشتی. مصو نیّت: آسیب ناپذیری. مضطر: ناچار; ناگزیر. مضطربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است. مضمضه: چرخانیدن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی; تنگنایی. مطهّرات: پاک کننده ها. مظالم: چیزهایی که در ذمّه انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا دسترسی به آن ممکن نمی باشد، مانند اینکه شخصی یقین دارد در زمان طفولیّت به صورت غیر مجاز در مال کسی تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضرری به صاحب آن رسیده است، اکنون برای اینکه یقین به برائت ذمّه خود پیدا کند، لازم است مقداری از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرایط به فقیر پرداخت نماید. معامله غرری: معامله ای است که اوصاف کالای مورد معامله (مبیع) به صورت کامل مشخّص نباشد مثل اینکه شخصی خانه ای را که اصلا ندیده است و از خصوصیات آن اطلاع ندارد بخرد یا بفروشد، و این نوع معامله کلا باطل است. معرض: برای عموم نشان دادن; در دیدِ همگان قرار دادن. معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنی مورد قبول باشد. مفطِر: چیزی که روزه را می شکند. مفلّس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش می باشد. و از طرف حاکم شرع از تصرف در اموالش منع شده است. مقاربت: نزدیکی کردن; آمیزش جنسی. مقرّرات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معیّن گردیده است. مکروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش اولی است. مکلّف: هر انسانی که بالغ و عاقل است. ملاعبه: بازی کردن; معاشقه کردن. ممیّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز می دهد. منذورله: کسی که به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله). منعزل: خود به خود برکنار شده. موازین شرعیّه: معیارهای شرعیّه. موالات: پشت سر هم; پیاپی انجام دادن. موجر: اجاره دهنده. مورد اشکال است: خلاف احتیاط است; در این مورد می توان به مجتهددیگر مراجعه کرد. موقوفٌ علیهم: کسانی که به نفع آنها وقف شده است. موقوفه: وقف شده. موکّل: وکیل کننده. منع کردن: جلوگیری کردن; بازداشتن. میّت: مرده; جسد بی جان انسان. (ن) ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است. نافله: نماز مستحبّی. نری: بیضه. نبش قبر: شکافتن قبر. نصاب: حدّ مشخّص; حد یا مقدار معیّن. نصاب زکات: حدّ مشخّصی که برای هر یک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است. نظر به ریبه: نگاه کردن به گونه ای که موجب تحریک شهوت شود; نگاهی که موجب فتنه شود. نجس: پلید; ناپاک. نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج می گردد. نکاح: ازدواج کردن; زناشویی. نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردی نظیر زلزله و کسوف و خسوف واجب است. نماز احتیاط: نماز بدون سوره ای که برای جبران رکعات مورد شک بجا آورده می شود. نماز استسقاء: نمازی که با کیفیت مخصوص برای طلب باران خوانده شود. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها بجا می آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است). نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جای نماز ظهر و به طور جماعت برگزار می گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذیر نیست. نماز خوف: نماز یومیّه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کیفیت مخصوص و به طور شکسته بجا آورده شود. نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبّی که به صورت 4 نماز دو رکعتی در ثلث آخر شب گزارده می شود. نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبّی که پس از هشت رکعت نافله های شب، پیش از نماز وتر گزارده می شود. نمازطواف: دورکعت نمازمخصوص که در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که روز عید فطر و قربان می خوانند. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص که پس از نماز مغرب تا وقتی که سرخی مغرب از بین نرفته مستحب است. نماز قصر: نماز کوتاه; نمازهای چهار رکعتی که در سفر دو رکعت خوانده می شود. نماز قضا: نمازی است که به جای نمازهای فوت شده گزارده می شود. نماز مسافر: نماز کوتا; نمازهای چهار رکعتی که مسافر باید در سفر دو رکعتی بجا آورد. نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست. نماز میّت: نماز مخصوصی که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز واجب: نمازی که بجا آوردن آن بر هر مکلّفی لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهای یومیّه; 2 - نماز آیات; 3 - نماز میّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضای پدر و مادر; 6 - نمازی که انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب کرده است. نماز وتر: یک رکعت نماز که پس از نماز شفع خوانده می شود و آخرین رکعت از نماز شب محسوب می گردد. نماز وحشت: دو رکعت نماز که برای شب اوّل قبر متوفّی خوانده می شود. نماز یومیّه: نماز روزانه; نمازهای واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است. نوافل یومیّه: نمازهای مستحبّی روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است. نهی از منکر: بازداشتن دیگری از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است. نیّت: قصد; تصمیم به انجام عمل دینی با هدف تقرّب به خداوند. (و) واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است. واجب تعبّدی: واجبی که در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات) واجب تعیینی: واجبی که به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج. واجب توصلی: واجبی که قصد قربت لازم ندارد، مانند ادای دین کردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن برای نماز. واجب تخییری: امری که وجوب بین آن و دیگری دوران دارد، مانند کفّاره روزه که مخیّر است بین سه امر: 1 - آزاد کردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسکین را اطعام کردن. واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر کسی آن را انجام دهد از دیگران ساقط می شود، مانند غسل و سایر تجهیزات میّت که بر همه واجب است ولی وقتی که عدّه ای اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود. واجب معلّق: واجبی که زمان وجوب آن (حال) و زمان واجب (آینده) یعنی وجوبش فعلی است ولی واجب را باید در شرایط مشخّصی انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرایط استطاعت یعنی کسی که مستطیع شد حج بر او واجب است ولی باید صبر کند تا ایّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نماید. واجب منجّز: واجبی است که زمان وجوب و واجب یکی است، مانند روزه که در همان وقتی که واجب می گردد در همان وقت هم باید آن را انجام داد. واجب مطلق: واجبی که در هر شرایطی وجوب دارد، مانند نماز. واجب مشروط: واجبی که تنها در شرایط خاصّی واجب می گردد، مانند حج که تنها با شرط استطاعت واجب می شود. واجب موسّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است، مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد. واجب مضیّق: واجبی است که دارای وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان. وارث: کسی که ارث می برد. واقف: وقف کننده. وثیقه: سپرده; گرویی. وجه: صورت; دلیل; عنوان. ودی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده می شود. ودیعه: امانت. وذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل به سکون: حرکت آخر کلمه ای را انداختن وبدون وقف آن را به کلمه بعد چسباندن. وصی: کسی که مسؤول انجام وصیّتی شود. وصیّت: سفارش; توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری می کند. وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها برای برپا داشتن نماز. وضوی ارتماسی: وضویی که انسان به عوض آنکه آب را روی صورت و دست هایش بریزد، صورت و دست هایش را در آب فرو می برد و در حال فروبردن یا بیرون آوردن آن قصد وضو می کند. وضوی ترتیبی: وضویی که انسان با ریختن آب به قصد وضو روی صورت و دست هایش آنها را می شوید. وضوی جبیره: آن است که در محل وضو، جبیره باشد. وطن: جایی که انسان برای اقامت و زندگی دائمی خود اختیار کند. وطی: لگدمال کردن; کنایه از عمل جنسی است. وقف به حرکت: در حین ادای حرکت آخرین حرف یک کلمه بین آن و کلمه بعد فاصله انداختن. وکیل: نماینده; کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد. ولایت: سرپرستی; صاحب اختیار بودن. ولیّ (یا قیّم): کسی که به دستور شارع مقدّس سرپرست دیگری است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرایط. (ه) هبه: بخشش. هدم: ویرانی. هدیه: تحفه; ارمغان. (ی) یائسه: زنی که سنّش به حدّی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمی شود.