عقل یا احساس کدامیک کامل ترند؟ آیا می توان با یکی از آنها تصمیم گرفت؟
پاسخ اجمالی: در ابتدا باید توجه داشته باشیم که عقل، دل، احساس، شهود و... در یک فرهنگ اصیل و متعالی، هرکدام تعریف و جایگاه ویژه ای دارند و در مخالفت با هم قرار ندارند ولی نکته اصلی در اینجاست که نباید بدون تامل و توجه، از این تعبیرات برای توصیف و توجیه رفتار خود استفاده کرد. بی تردید متابعت از احساسات کور و لحظه ای بدون نورانیت عقل فاقد فائده نهایی برای کمال انسان است. بنابراین عقل فطری انسان که می تواند برای تکمیل و شکوفایی خود از نشانه ها و هدایت های دینی استفاده کند به عنوان پیامبر و راهبری درونی می تواند انسان را هدایت کند. احساس و عشق و شهود و اشراق و ... بذاته امور مقدسی هستند ولی فقدان معرفتی روشن در مورد مبدا و معاد آنها و نبودن هدایتی عقلی و دینی به عنوان راهنما و جهت دهنده این حالات قلبی و روحی، باعث سردرگمی انسان شده و چه بسا همین احساسات درونی تبدیل به حالات و صفات ضد خود شده و فرد را به ساحل نجات نخواهد رساند. پاسخ تفصیلی: انواع مختلفی از تصمیم گیری ها در بحث (عقل یا دل) مورد نظرند که نمی توان در مورد تمامی آنها از یک دیدگاه واحدی سخن گفت چرا که مقام بحث بسیار متفاوت بوده و هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد. سوال مطرح شده در مورد انتخاب عقل یا احساس؟ منطق یا عشق؟ خرد یا اشراق؟ دل یا ذهن؟ و سوالاتی مشابه، همه را می توان در یک مقوله کلی قرار داد و از این دیدگاه خواهیم دید که گستره وسیعی از معارف، مربوط به همین بحث بوده یا در آن تاثیر گذار بوده است و یکی از دغدغه های اساسی در زندگی هرفردی تجربه جوانب مختلفی از همین سوال است. تصمیم گیری از روی عقل و منطق برخی اوقات به معنای تصمیم گیری از روی عقل معاش یا "عقل حسابگر" در انتخابهای مهم است اگر از این دیدگاه به مسئله نگاه کنیم شاید بتوان گفت احساس صادقانه قلبی به عقل دینی و اخلاق عملی نزدیکتر است تا این گونه منطقی که فقط اهداف و آرزوهای مادی را مد نظر دارد. از طرفی گاهی منظور از احساس در تصمیم گیری ها هم همان تمایلات نفس اماره است یعنی اسارت در گرداب امیال و آرزوها و غرایز مادی که تفاوتی ندارد با چه واژه ای از آن تعبیر شود اعم از عقل یا احساس و بدتر از همه این است که انسان در یک تصمیم گیری با همین الفاظ فریبنده خود را فریب دهد چرا که عشق و عقل و احساس و منطق و ... اکثر اوقات در معنای حقیقی خود بکار برده نمی شوند مثلا عقل را به معنای منطق مادی و خود محور بکار می برند و عشق را به معنای تصرف دیگران یا بی بند و باری و غریزه پرستی و احساس را به معنای دمدمی بودن و بی ارادگی ، حال آن که هر یک از این معانی در یک فرهنگ اصیل و متعالی تعریف و جایگاه ویژه ای دارد که نباید بدون تامل و توجه، این معانی را مورد اتهام قرار داد یا برای توجیهِ کاری غلط بعد از تحریف معنوی از این الفاظ استفاده کرد. عقل و دل برای روشن شدن جوانب این بحث لازم است که در دو ساحت به این بحث پرداخته شود: 1- عقل و دل در تفکر اسلامی در وصف جایگاه عقل در تاریخ فلسفه اسلامی سخن بسیار گفته شده و داستان مخالفت عرفا با طریقه فلاسفه عقل گرا هم در ادبیات عرفانی ما مشهور تر از آن است که نیاز به تکرار داشته باشد عده ای از فلاسفه هم سعی داشته اند تلفیقی از این دو را ارائه دهند. هرچند گفته می شود که متفکرین و علمای اسلامی یعنی علمای شریعت، فلاسفه و عرفا هر کدام با ابزاری خاص به مواجهه با حقیقت پرداخته اند (گروه اول از طریق نقل، گروه دوم عقل و گروه سوم از راه دل) ولی حقیقت این است که در تفکر قرآنی و معرفت اصیل اسلامی عقل و دل به اتحاد کامل رسیده اند [1] و حتی در قرآن کریم فهم به دل نسبت داده شده و به کسی که فهم قلبی ندارد (لایفقهون) اطلاق شده است. [2] بنابراین عقلی که به عشق حقیقی فتوی ندهد (حکم نکند) همان منطق حسابگر است و عشقی هم که در اوج عقل و معرفت نباشد دروغ و فریبی بیش نیست و خود این تمایزها و جدالهایی که بین مدعیان عقل و دل واقع شده است خبر از بی خبری آنان می دهد. فلاسفه الاهی و عرفای کامل به خوبی نسبت به این حقیقت واقف بوده اند از این روی از دیدگاه اینان عشق اوج عقل است و عقل هم هادی و راهبر عشق است. ولی آنچه مسلم است عقل حسابگر و عشق به معنای دنیوی آن هردو از این مقوله خارجند. نه عقل حسابگر می تواند به معرفت حقایق اشیاء دست یابد و نه عشق آزمند چنین توانی دارد. بسیاری از سخنان عرفا در مخالفت با عقل، ناظر به همین معنای عقل بوده است که اکثراً مورد استفاده بشر برای حفظ منافع شخصی می باشد و امّا عشق واژه ای مقدس است که طالب فنای خویشتن در برابر خداوند است واساساً باید از استعمال آن در مورد وابستگی های نفسانی اجتناب کرد. 2- عقل و دل در روان شناسی فردی و اجتماعی و اما در سطح احساسات و هیجانات روزمره ای که نوعا افراد با آن سر و کار دارند باید گفت که بسیار کم اند افرادی که توانسته اند نسبت به این حالتها و احساسات قلبی خود به معرفت کاملی دست یافته ودر اثر این معرفت بر احساسات خود فائق آمده باشند بطوری که نه با قلب خود در ستیزه و انکار باشند و نه در تاریکی های احساسات و تمایلات کور خود سرگردان باشند. تردیدی نیست که متابعت از احساسات کور و لحظه ای بدون روشنایی عقل و معرفت قدسی و هدایت الاهی باعث سقوط در ورطه های جهالت و گمراهی خواهد بود و احساسات قلبی بدون نورانیت عقل و معرفت فاقد فائده نهایی برای کمال انسان است. خود دار بودن و فائق آمدن بر خویشتن و احساس اسارت نکردن در چنگال امیال درونی، راهی جز معرفت ندارد و حال آن که ساده ترین و سطحی ترین راه، سعی در انکار این احساسات است. در اینجا نباید دچار اشتباه شویم و غرایز کور و هیجانات نفس که هنوز از هر معرفتی عاری است را همان عشق بدانیم. این امیال و حالات و احساسات قلبی همچون نیروهایی هستند که گاه به صورت کور عمل می کنند و اگر بتوان بر آنها فائق آمد در جایگاه خود می توانند ما را تعالی دهند. اما اگر احساسات در فقدان معرفت و درک و "عقل قدسی" بر کل هستی فرد فرمان روایی کنند، فرمانده و راهبر خوبی نخواهند بود حتی در بهترین صورت خود که همان احساسات مثبت باشد. بنابراین عقل فطری انسان که می تواند برای تکمیل و شکوفایی خود از نشانه ها و هدایت های دینی استفاده کند به عنوان پیامبر و راهبری درونی می تواند انسان را هدایت کند. از این روی عقل تعالی یافته و معرفت دینی به عنوان عنصری الاهی همان چیزی است که به احساسات قلبی انسان جهت و نورانیت و آگاهی می بخشد و آن را تعالی می دهد. برای مثال در مورد عشق به یک انسان که یک پدیده مربوط به قلب است، بسته به اینکه فرد در چه حدی از معرفت نسبت به این واقعه قرار گرفته باشد عملکرد او هم تابع همین درجه از معرفت خواهد بود. ممکن است فرد به خاطر این به اصطلاح عشق دست به جنایت هم بزند یا به آنی آن را تبدیل به نفرت سازد یا در بهترین شکل خود به بردگی و شرک بیانجامد. ممکن هم هست در پرتو معرفتی والا بدون وابستگی و عذاب از این واقعه قلبی به رهایی معنوی دست یافته و با جهشی معرفتی به عشق الاهی منتقل شود. شاید هم فرد آن را در خود سرکوب کند و به دلایل گرایش به امور مادی و دنیوی از آن دوری کند و قلب و دل خود را نه با خدا که با دنیا معاوضه کند. از آنچه گذشت معلوم می شود که احساس و عشق و شهود و اشراق و ... بذاته امور مقدسی هستند و عدم شناخت درست در مورد مبدا و معاد (منشا و مقصد) آنها باعث غلطیدن انسان در تاریکی ها می شود که به ناگاه عشق تبدیل به نفرت و امید تبدیل به یاس و شادی تبدیل به غم و اندوه می شود. پی نوشتها: [1]. کوه عقلی و بیابان جنونم داده اند حیرتی دارم از این، کین هردو چونم داده اند دیوان فیض کاشانی،ص133 [2]. (لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها...). 179، الاعراف منبع: www.islamquest.net
عنوان سوال:

عقل یا احساس کدامیک کامل ترند؟ آیا می توان با یکی از آنها تصمیم گرفت؟


پاسخ:

پاسخ اجمالی:
در ابتدا باید توجه داشته باشیم که عقل، دل، احساس، شهود و... در یک فرهنگ اصیل و متعالی، هرکدام تعریف و جایگاه ویژه ای دارند و در مخالفت با هم قرار ندارند ولی نکته اصلی در اینجاست که نباید بدون تامل و توجه، از این تعبیرات برای توصیف و توجیه رفتار خود استفاده کرد.
بی تردید متابعت از احساسات کور و لحظه ای بدون نورانیت عقل فاقد فائده نهایی برای کمال انسان است. بنابراین عقل فطری انسان که می تواند برای تکمیل و شکوفایی خود از نشانه ها و هدایت های دینی استفاده کند به عنوان پیامبر و راهبری درونی می تواند انسان را هدایت کند.
احساس و عشق و شهود و اشراق و ... بذاته امور مقدسی هستند ولی فقدان معرفتی روشن در مورد مبدا و معاد آنها و نبودن هدایتی عقلی و دینی به عنوان راهنما و جهت دهنده این حالات قلبی و روحی، باعث سردرگمی انسان شده و چه بسا همین احساسات درونی تبدیل به حالات و صفات ضد خود شده و فرد را به ساحل نجات نخواهد رساند.

پاسخ تفصیلی:
انواع مختلفی از تصمیم گیری ها در بحث (عقل یا دل) مورد نظرند که نمی توان در مورد تمامی آنها از یک دیدگاه واحدی سخن گفت چرا که مقام بحث بسیار متفاوت بوده و هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد.
سوال مطرح شده در مورد انتخاب عقل یا احساس؟ منطق یا عشق؟ خرد یا اشراق؟ دل یا ذهن؟ و سوالاتی مشابه، همه را می توان در یک مقوله کلی قرار داد و از این دیدگاه خواهیم دید که گستره وسیعی از معارف، مربوط به همین بحث بوده یا در آن تاثیر گذار بوده است و یکی از دغدغه های اساسی در زندگی هرفردی تجربه جوانب مختلفی از همین سوال است.
تصمیم گیری از روی عقل و منطق برخی اوقات به معنای تصمیم گیری از روی عقل معاش یا "عقل حسابگر" در انتخابهای مهم است اگر از این دیدگاه به مسئله نگاه کنیم شاید بتوان گفت احساس صادقانه قلبی به عقل دینی و اخلاق عملی نزدیکتر است تا این گونه منطقی که فقط اهداف و آرزوهای مادی را مد نظر دارد. از طرفی گاهی منظور از احساس در تصمیم گیری ها هم همان تمایلات نفس اماره است یعنی اسارت در گرداب امیال و آرزوها و غرایز مادی که تفاوتی ندارد با چه واژه ای از آن تعبیر شود اعم از عقل یا احساس و بدتر از همه این است که انسان در یک تصمیم گیری با همین الفاظ فریبنده خود را فریب دهد چرا که عشق و عقل و احساس و منطق و ... اکثر اوقات در معنای حقیقی خود بکار برده نمی شوند مثلا عقل را به معنای منطق مادی و خود محور بکار می برند و عشق را به معنای تصرف دیگران یا بی بند و باری و غریزه پرستی و احساس را به معنای دمدمی بودن و بی ارادگی ، حال آن که هر یک از این معانی در یک فرهنگ اصیل و متعالی تعریف و جایگاه ویژه ای دارد که نباید بدون تامل و توجه، این معانی را مورد اتهام قرار داد یا برای توجیهِ کاری غلط بعد از تحریف معنوی از این الفاظ استفاده کرد.
عقل و دل
برای روشن شدن جوانب این بحث لازم است که در دو ساحت به این بحث پرداخته شود:
1- عقل و دل در تفکر اسلامی
در وصف جایگاه عقل در تاریخ فلسفه اسلامی سخن بسیار گفته شده و داستان مخالفت عرفا با طریقه فلاسفه عقل گرا هم در ادبیات عرفانی ما مشهور تر از آن است که نیاز به تکرار داشته باشد عده ای از فلاسفه هم سعی داشته اند تلفیقی از این دو را ارائه دهند.
هرچند گفته می شود که متفکرین و علمای اسلامی یعنی علمای شریعت، فلاسفه و عرفا هر کدام با ابزاری خاص به مواجهه با حقیقت پرداخته اند (گروه اول از طریق نقل، گروه دوم عقل و گروه سوم از راه دل) ولی حقیقت این است که در تفکر قرآنی و معرفت اصیل اسلامی عقل و دل به اتحاد کامل رسیده اند [1] و حتی در قرآن کریم فهم به دل نسبت داده شده و به کسی که فهم قلبی ندارد (لایفقهون) اطلاق شده است. [2]
بنابراین عقلی که به عشق حقیقی فتوی ندهد (حکم نکند) همان منطق حسابگر است و عشقی هم که در اوج عقل و معرفت نباشد دروغ و فریبی بیش نیست و خود این تمایزها و جدالهایی که بین مدعیان عقل و دل واقع شده است خبر از بی خبری آنان می دهد.
فلاسفه الاهی و عرفای کامل به خوبی نسبت به این حقیقت واقف بوده اند از این روی از دیدگاه اینان عشق اوج عقل است و عقل هم هادی و راهبر عشق است.
ولی آنچه مسلم است عقل حسابگر و عشق به معنای دنیوی آن هردو از این مقوله خارجند. نه عقل حسابگر می تواند به معرفت حقایق اشیاء دست یابد و نه عشق آزمند چنین توانی دارد.
بسیاری از سخنان عرفا در مخالفت با عقل، ناظر به همین معنای عقل بوده است که اکثراً مورد استفاده بشر برای حفظ منافع شخصی می باشد و امّا عشق واژه ای مقدس است که طالب فنای خویشتن در برابر خداوند است واساساً باید از استعمال آن در مورد وابستگی های نفسانی اجتناب کرد.
2- عقل و دل در روان شناسی فردی و اجتماعی
و اما در سطح احساسات و هیجانات روزمره ای که نوعا افراد با آن سر و کار دارند باید گفت که بسیار کم اند افرادی که توانسته اند نسبت به این حالتها و احساسات قلبی خود به معرفت کاملی دست یافته ودر اثر این معرفت بر احساسات خود فائق آمده باشند بطوری که نه با قلب خود در ستیزه و انکار باشند و نه در تاریکی های احساسات و تمایلات کور خود سرگردان باشند.
تردیدی نیست که متابعت از احساسات کور و لحظه ای بدون روشنایی عقل و معرفت قدسی و هدایت الاهی باعث سقوط در ورطه های جهالت و گمراهی خواهد بود و احساسات قلبی بدون نورانیت عقل و معرفت فاقد فائده نهایی برای کمال انسان است.
خود دار بودن و فائق آمدن بر خویشتن و احساس اسارت نکردن در چنگال امیال درونی، راهی جز معرفت ندارد و حال آن که ساده ترین و سطحی ترین راه، سعی در انکار این احساسات است.
در اینجا نباید دچار اشتباه شویم و غرایز کور و هیجانات نفس که هنوز از هر معرفتی عاری است را همان عشق بدانیم. این امیال و حالات و احساسات قلبی همچون نیروهایی هستند که گاه به صورت کور عمل می کنند و اگر بتوان بر آنها فائق آمد در جایگاه خود می توانند ما را تعالی دهند. اما اگر احساسات در فقدان معرفت و درک و "عقل قدسی" بر کل هستی فرد فرمان روایی کنند، فرمانده و راهبر خوبی نخواهند بود حتی در بهترین صورت خود که همان احساسات مثبت باشد.
بنابراین عقل فطری انسان که می تواند برای تکمیل و شکوفایی خود از نشانه ها و هدایت های دینی استفاده کند به عنوان پیامبر و راهبری درونی می تواند انسان را هدایت کند.
از این روی عقل تعالی یافته و معرفت دینی به عنوان عنصری الاهی همان چیزی است که به احساسات قلبی انسان جهت و نورانیت و آگاهی می بخشد و آن را تعالی می دهد.
برای مثال در مورد عشق به یک انسان که یک پدیده مربوط به قلب است، بسته به اینکه فرد در چه حدی از معرفت نسبت به این واقعه قرار گرفته باشد عملکرد او هم تابع همین درجه از معرفت خواهد بود. ممکن است فرد به خاطر این به اصطلاح عشق دست به جنایت هم بزند یا به آنی آن را تبدیل به نفرت سازد یا در بهترین شکل خود به بردگی و شرک بیانجامد. ممکن هم هست در پرتو معرفتی والا بدون وابستگی و عذاب از این واقعه قلبی به رهایی معنوی دست یافته و با جهشی معرفتی به عشق الاهی منتقل شود. شاید هم فرد آن را در خود سرکوب کند و به دلایل گرایش به امور مادی و دنیوی از آن دوری کند و قلب و دل خود را نه با خدا که با دنیا معاوضه کند.
از آنچه گذشت معلوم می شود که احساس و عشق و شهود و اشراق و ... بذاته امور مقدسی هستند و عدم شناخت درست در مورد مبدا و معاد (منشا و مقصد) آنها باعث غلطیدن انسان در تاریکی ها می شود که به ناگاه عشق تبدیل به نفرت و امید تبدیل به یاس و شادی تبدیل به غم و اندوه می شود.

پی نوشتها:
[1]. کوه عقلی و بیابان جنونم داده اند
حیرتی دارم از این، کین هردو چونم داده اند
دیوان فیض کاشانی،ص133
[2]. (لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها...). 179، الاعراف
منبع: www.islamquest.net





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین