آیا به عقل می توان اطمینان کرد؟ شاید هر آنچه که عقل می گوید، اشتباه باشد؟
آیا به عقل می توان اطمینان کرد؟ شاید هر آنچه که عقل می گوید، اشتباه باشد؟ 1. در وجود انسانها اعمّ از افراد عادی ، عرفا و انبیاء به بطور کلّی شش ابزار ادراکی شناسایی شده است که عبارتند از: حسّ ، خیال ، وهم ، عقل ، قوّه کشف و الهام و قوّه قدسیّه که دریافت وحی می کند. از بین این قوای ادراکی ، قوّه ی قدسیه ، که از گزند هر خطایی مصون می باشد ، مختصّ افراد خاصّی است که آنها را معصوم می نامیم ؛ لذا غیر معصومین از این قوّه محرومند. بنا بر این ، ادراکات وحیانی ، بالذّات تنها برای خود دریافت کننده ی آن حجّت بوده ، حجّیّت آن برای غیر نبی تنها به تأیید عقل است. یعنی عقل ابتدا وجود خدا و برخی صفات او را اثبات نموده آنگاه از راه صفات خدا بر وجوب بعثت انبیاء و ائمه استدلال کرده و از راه برهان معجزه و دیگر براهین ، مصداق نبی یا امام را شناسایی می کند. بعد از این مرحله است که سخن نبی یا امام برای افراد عادی حجّیّت پیدا می کند. لذا بدون عقل وحی نیز حجّت نخواهد بود. قوّه کشف و الهام نیز ، در حدّ ضعیف آن ، کما بیش در همگان وجود دارد ، لکن حدّ ضعیف آن از ارزش ادراکی چندانی برخوردار نیست مگر اینکه اینگونه حدسیّات به تأیید عقل برسند. درجات قویتر آن نیز اوّلاً در شرائط عادی از اختیار اکثریّت مردم خارج است. ثانیاً خود عرفا نیز ، که حدّ قوی این قوّه را دارا هستند ، تسلّط چندانی روی آن ندارند و مکاشفاتشان اکثراً اتّفاقی است. ثالثاً خود اهل مکاشفه اذعان دارند که این قوّه ی ادراکی ، به تنهایی یقین آور نمی باشد ؛ چرا که ادراکات این قوّه از گزند نفوذ شیاطین و تسویلات نفس در امان نیست. لذا عرفای حقیقی مکاشفات خود را با دو سنجه ی وحی قطعی و برهان عقلی می سنجند. اگر این مکاشفات با برهان عقلی یا وحی قطعی ، تأیید شدند اطمینان آور خواهند بود و الّا اطمینانی بر درستی آنها نمی توان داشت. بنا بر این ، مکاشفات نیز یا باید مستقیماً توسّط عقل به تأیید برسند یا باید به تأیید وحی قطعی برسند که حجّیّت خود آن نیز در گرو تأیید عقل است. ادراکات قوّه خیال و وهم نیز اگرچه در زندگی روزمرّه بسیار سودمند می باشند و سنگینی بخش بزرگی از هنرها و صنایع و علوم و فنون رایج بشری را بر دوش خود دارند ، ولی از نظر یقین آوری ارزش چندان بالایی نداشته ، معرفت یقینی قابل توجّهی در اختیار انسان قرار نمی دهند. بلی این دو قوّه در فراهم نمودن موادّ اوّلیّه ی براهین عقلی نقش بسزایی دارند. یعنی فرضیّه هایی را مطرح ساخته در اختیار عقل قرار می دهند تا عقل درستی یا نادرستی آنها را بررسی نماید. لذا ادراکات وهمی و خیالی نیز بدون پشتوانه ی عقلی ، به هیچ وجه اطمینان بخش و یقین آور نخواهند بود. ادراکات حسّی نیز بر خلاف پندار اکثریّت مردم به تنهایی و بدون پشتوانه عقلی قابل اعتماد نیستند. چرا که اوّلاً موارد زیادی از خطاهای حسّ شناسایی شده اند که نشان از خطاپذیری حسّ دارند. پس با وجود امکان خطا در ادراکات حسّی ، چگونه می توان یقین نمود که دیگر ادراکات آن نیز خطا نیستند؟ بنا بر این در تمام ادراکات حسّی احتمال خطا وجود دارد و با وجود احتمال خطا ، یقین و اطمینان معنی نخواهد داشت. ثانیاً علم یا تصوّر است یا تصدیق و یقین مربوط به تصدیقات می شود و کار حسّ تصدیق نیست. تصدیق کار قلب ، عقل ، وهم و خیال است. بنا بر این حسّ کاری با یقین ندارد و شکّ ندارد. ثالثاً دایره ی ادراک حواسّ ظاهری بسیار محدود بوده منحصر در کیفیّات محسوسه مثل رنگ ، مزّه ، سفتی و سختی و نرمی و امثال این امور است. لذا با حواسّ ظاهری هیچگاه نمی توان درخت و ماه و سنگ و امثال این امور را مشاهده نمود ؛ آنچه از این امور به چنگ حسّ می آید رنگ و مزّه و ... آنهاست نه جوهر آنها و این عقل یا وهم یا خیال است که با استدلالی نهانی ، در پس کیفیّات ادراک شده توسّط حسّ ، خود شیء را هم ادراک می کند. البته در خود این هم که ادراک کیفیّات کار حسّ است ، بین صاحب نظران اختلاف نظر جدّی وجود دارد. رابعاً ادراکات حسّ تا زمانی دوام دارند که اتّصال با شیء ادراک شونده برقرار باشد. اینکه انسان بعد از درک حسّی امور ، مفهوم آنها را در وجود خود نگه می دارد کار عقل و وهم و خیال است نه کارخود حسّ. لذا اگر عقل و خیال و وهم نبودند تنها چیزی که از حسّ عائد انسان می شد تصوّرات آنی بودند که به محض قطع شدن ارتباط با شیء خارجی زائل می گشتند ؛ مشابه آنچه که در برخی گیاهان حسّاس و برخی حیوانات شبه گیاه دیده می شود. همچنین مفاهیم کلّی به واسطه ی عقل ادراک می شوند لذا اگر عقل نبود تنها چیزی که از حسّ ، عائد انسان می شد تصوّرات جزئی خیالی یا وهمی بودند نه مفاهیم . مفهوم ،تصوّر نیست بلکه تصوّرِ تصوّر است که مختصّ موجود مادّی عاقل است ؛ آنچه حیوانات فاقد عقل در سایه ی وهم و خیال دارند ، خود تصوّر است نه مفهوم که تصوّر تصوّر است. حتّی تصدیقات حیوانات هم در حدّ تصدیق وهمی و خیالی است نه تصدیق عقلی. تصدیق حیوانات فاقد عقل ، بسیط است ؛ یعنی آنها یقین پیدا می کنند ولی نمی دانند که یقین دارند ؛ کما اینکه شکّ می کنند ولی نمی دانند که شک دارند ؛ یعنی علم به علم و جهل خود ندارند ؛ ولی تصدیق عاقل ، تصدیق مرکّب است ، یعنی می داند ، و می داند که می داند ؛ کما اینکه گاه نمی داند و می داند که نمی داند. لذا بدون عقل ، انسان نمی توانست مفهومی داشته باشد تا از درستی (مطابقت مفهوم با واقع ) یا نادرستی (عدم مطابقت مفهوم با واقع ) سخن بگوید. پس حسّ نیز به تنهایی یا در پرتو خیال و وهم قادر نیست ایجاد یقین مرکّب کند. بنا بر این ، از بین قوای ادراکی موجود در وجود انسان ، تنها قوّه ای که عمومیّت داشته ، ذاتاً یقین آور بوده ، حجّیّت ذاتی دارد ، عقل منطقی است ؛ و الّا لازم می آید که راه هر گونه ادراک معنی دار و یقینی بر روی انسان بسته شود. چرا که حجّیّت و اعتبار تمام ابزارهای ادراکی جز در انسان معصوم در بقیّه ی انسانها ، تابع ادراک عقل است. بدون درک بدیهی و نظری عقل ، نه وجود خدا و وحی و نبوّت قابل اثبات است ، نه کشف و شهود عرفا ارزش خاصّی خواهد داشت ؛ نه ادراکات وهمی و خیالی و حسّی صرف ، انسان را به اطمینان ارزشمندی می رسانند. بدون پشتوانه ی عقلی ، تمام ادراکات ارزنده ی ، انسانی اعتبار خود را از دست داده ، تنها ته مانده ای از ادراکات و تصوّرات حیوانی برای انسان باقی خواهد ماند ، که آنها را هم علم به معنای علم مفهومی نمی توان دانست اگر چه در معنای عامّی از علم داخلند. لذا بدون عقل ، انسان به معنی واقعی کلمه ، از علم تهی گشته ، تنها بر اساس آگاهی غریزی و تصوّرات جزئی زندگی خواهد نمود. 2. عقل معصوم از خطا و حجّت ذاتی. بر اساس آنچه پیشتر گفته شد حکمای اسلامی و اخلاف آنها در امّتهای سابق ، عقل را حجّت باطنی خدا در وجود بشر شمرده آن را مثل انبیاء و ائمه (ع) که حجج بیرونی خدا هستند ، معصوم از خطا و سهو و اشتباه دانسته اند. اینان گفته اند: باید بین عقل ، انسان و استدلال تفاوت قائل شد. انسان موجودی است که افزون بر عقل ، دارای حسّ ، وهم ، خیال و حدس قلبی نیز می باشد ، لذا هر آنچه انسان گفت لزوماً درست نخواهد بود ؛ چون سخن او لزوماً ناشی از عقل نیست ، بلکه ممکن است ناشی از وهم و خیال باشد ؛ لذا انسان عادی معصوم از خطای عمدی و سهوی نیست. همچنین تنها قوّه ی استدلال کننده عقل نیست تا از وقوع خطا در استدلال ، پی به خطای عقل برده شود ؛ برخی از استدلالها و بلکه اکثر آنها کار وهم و خیال است. پس خطای در استدلال به معنی خطای عقل نیست بلکه به معنی خطای وهم و خیال است و خطای انسان استدلال کننده است. امّا اگر استدلالی به طور قطع کار عقل باشد محال است خطا در آن راه یابد. چرا که فرض خطاپذیری و عدم عصمت عقل ، یا فرضی فاقد دلیل است یا منجر به سفسطه و تناقض می شود. دلائل عصمت عقل از خطا دلیل اوّل: این ادّعا که عقل خطاپذیر است ، یا ادّعایی بی دلیل است یا با دلیل ؛ اگر بی دلیل است که جهل بوده ارزشی ندارد. و اگر با دلیل است ، یا دلیل آن عقلی است یا غیر عقلی. اگر دلیلش عقلی است طبق خود ادّعا احتمال خطا در آن راه دارد. و دلیلی که احتمال خطا در آن راه دارد یقین آور نبوده علم نیست. و دلیلی که یقین آور و علم نیست ارزش نداشته حجّت نیست. و اگر دلیلش غیر عقلی است ، باید ابتدا حجیّت ذاتی آن دلیل غیر عقلی را اثبات نمود. در حالی که نه تنها هیچ دلیلی برای اثبات حجّیّت ذاتی غیر عقل وجود ندارد بلکه دلائل فراوانی برای حجّیّت ذاتی نداشتن آنها نیز موجود است. بنا بر این ، فرض خطاپذیری عقل فرضی است بی دلیل و غیر قابل اثبات. دلیل دوم: این ادّعا که (عقل خطاپذیر است ) ، یا درست است یا نادرست. اگر نادرست باشد عصمت عقل ثابت است. و اگر درست باشد دلیل آن یا عقل است یا غیر عقل. حجّیّت تمام دلائل غیر عقلی متّکی به دلیل عقل است لذا اگر دلیل درستی آن ، دلیل غیر عقلی باشد دور لازم می آید که باطل است. و اگر دلیل درستی آن عقلی است ، طبق ادّعا ، احتمال خطا در آن دلیل نیز راه دارد. پس فرض ادّعا از حدّ احتمال فراتر نرفته به اثبات نمی رسد. دلیل سوم: کسی که مدّعی است:(عقل خطاپذیر است ) این قضیّه را یقینی می داند. حال این قضیّه یا حکم عقل است یا حکم غیر عقل. حجّیّت حکم غیر عقل متّکی بر حکم عقل است. لذا از فرض دوم دور باطل لازم می آید. پس این ادّعا که (عقل خطاپذیر است ) حکم عقل می باشد. در این صورت طبق خود ادّعا ، احتمال خطا بودن این ادّعا نیز وجود دارد. و این خلاف فرض بوده تناقض است. چون احتمال خطا داشتن ، یعنی غیر یقینی بودن. و (غیریقینی بودن ) نقیض (یقینی بودن ) است. دلیل چهارم: اگر عقل ، خطاپذیر است پس هیچ دلیل عقلی قابل اعتماد نیست. از طرفی ادراکات غیر عقلی نیز حجّیّت ذاتی ندارند مگر علم حضوری انسان به ذات و آثار ذات خود. بنا بر این ، تنها چیزی که انسان به آن یقین دارد خود و آثار درونی خود است. و این یعنی جهل به وجود عالم خارج از خود که مساوی است با سفسطه. 3. عوامل وقوع خطا در روند استدلال گفته شد که هر استدلالی ، کار عقل نیست ، لذا امکان خطا در استدلال وجود دارد. به عبارت دیگر ، این احتمال وجود دارد که انسان مغالطه ی وهم و خیال را استدلال عقلی بپندارد. لذا حکما و شاگردان انبیاء و اوصیاء در طول تاریخ کوشیده اند تا با تدوین و تکمیل علم منطق ، قواعدی ارائه دهند که انسان بتواند در پرتو آنها استدلال عقلی را از مغالطات ناشی از وهم و خیال تشخیص دهد. همچنین انبیاء و اولیاء و شاگردانشان همواره کوشیده اند تا با تعلیم قواعد اخلاقی به انسان و تزکیه ی او ، وی را از شرّ عوامل نفسانی که موجب انحراف از صراط مستقیم عقل می شوند برهانند. در سطور زیر به پاره ای از آفات اخلاقی و منطقی که موجب انحراف انسان از جادّه ی عقل می شوند اشاره می شود. الف: برخی از آفات نفسانی و اخلاقی استدلال 1 هواها و شهوات نفسانی ؛ علی (ع) فرمودند:(چه بسیار عقلها که تحت اسارت هوای نفس اند.) 2 عُجب و خود بینی ؛ علی (ع) فرمودند:(عجب شخص به خودش یکی از حسدورزان عقل اوست.) 3 طمع ؛ علی (ع) فرمودند:( بیشترین شکست عقلها در زیر درخشندگی طمعهاست.) 4 ترس ؛ که موجب تقویت وهم و خیال شده باعث می شود انسان همواره جنبه های منفی امور را ببیند. لذا در روایات تأکید شده که با شخص ترسو مشورت نکنید. 5 تعصّب ؛ که باعث می شود انسان به جای تبعیّت از دلیل ، دلیل را تابع باورهای خود کرده ، مغرضانه استدلال کند. 6 بی سوادی و بی اطّلاعی و نداشتن مطالعه ی کافی ؛ که موجب می شود شخص با دست خالی و بدون مصالح لازم اقدام به چیدن مقدّمات استدلال نماید که نتیجه اش سستی ساختمان استدلال خواهد بود. 7 حقّ پنداری اکثریّت ؛ برخی چنین می پندارند که هرچه طرفداران استدلالی زیادتر باشد حقّانیّت آن نیز قویتر است ؛ در حالی که حکم عقل چنین نیست. خداوند متعال می فرماید: ( وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون. و اگر از بیشتر مردم روی زمین پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه می‌کنند، آنها صرفاً از وهم و گمان پیروی می‌کنند و جز این نیست که به گزاف و حدس سخن می‌گویند. ) (الانعام:116) 8 تحت تأثیر قضاوت دیگران بودن ؛ امام کاظم (ع) فرمودند: ( ... ای هشام اگر در دست تو گردوئی بود و مردم گفتند:مروارید است ، به تو نفع و سودی نمی رساند در حالی که می دانی آن گردو است، و اگر در دستت مروارید بود و مردم گفتند:آن گردو است، ضرر و زیانی به تو نمی دهد در حالی که می دانی آن مروارید است ... ای هشام خدا را بر مردم دو حجّت و دلیل است: حجّت آشکار، و حجّت نهان، حجّت آشکار فرستاده‌شدگان و پیغمبران و ائمه می باشند، و حجّت نهان عقلها هستند.)( بحار الأنوار ، ج‌1، ص: 137) 9 سنّت پرستی و درست پنداشتن سنّتهای گذشته به جای تبعیّت از دلیل ؛ خداوند متعال می فرماید: ( وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ . و هنگامی که به آنها گفته شود: (از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید!) می‌گویند: (نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می‌نماییم.) آیا اگر پدران آنها، چیزی نمی‌فهمیدند و هدایت نیافتند؟!) (البقرة:170) 10 تجدد پرستی و درست پنداشتن امور نوظهور ؛ برخی نیز برخلاف گروه سابق چنین می پندارند که هر نظریّه و سخنی که جدید باشد درست و هر چه قدیمی است نادرست است. 11 لجاجت ، خشم و غضب ، کینه و برخی دیگر از رذائل اخلاقی که موجب انحراف انسان از طریق درست استدلال می شوند. ب: برخی از آفات منطقی استدلال این آفات فراوان و بسیار متنوّع اند لذا شمارش همه ی آنها در اینجا مقدور نیست. لذا در اینجا به چند مورد از اهمّ این امور اشاره و مطالعه ما بقی حواله می شود به بخش مغالطات کتب منطقی. 1 استفاده از الفاظ چند معنایی ( مشترک لفظی) در استدلال. مثلاً : سعادت ، غایت زندگی دنیوی انسان است. و از طرفی غایت زندگی دنیوی انسان ، مرگ است. پس سعادت همان مرگ است. در این استدلال غایت دارای دو معنا است. 2 استفاده از جملات چند معنایی (ابهام ساختاری) در استدلال. 3 استفاده از سورهای کلّی نما یا عدم ذکر سور قضیّه در مقدّمات استدلال. سور قضیّه واژه ای است که کلّیّت یا جزئیّت قضیّه را نشان می دهد ؛ مثل هر ، همه ، بعضی ، هیچ و ... مثلاً : خوش قیافه ها متکبّرند. و هر متکبّر اهل جهنّم است. پس خوش قیافه ها جهنّم می روند. در حالی که باید می گفت: بعضی خوش قیافه ها متکبّرند. و هر متکبّر اهل جهنّم است. پس بعضی خوش قیافه ها جهنّم می روند. 4. علّت انگاشتن آنچه که حقیقتاً علّت نیست. مثلاً گفته شده: اکثر ثروتمندان بزرگ ، غیر دیندارند. پس بی دینی یکی از علل ثروتمندی است. 5. بدیهی فرض نمودن قضایای مشهوره یا موهومه مثل قضیّه ی ( هر موجودی علّتی دارد.) در حالی که درست قضیّه این است که ( هر موجود ممکن الوجودی علّتی دارد.) 6. خلط بین ذات و صفت. یعنی صفت مهمّ یا دائمی یک چیز ، ذات یا ذاتی آن فرض شود. مثل ( ای برادر تو همان اندیشه ای ..... ما بقی خود استخوان و ریشه ای. ) درست است که اندیشمند و عاقل بودن از صفات بارز انسان است ولی انسان مساوی با عقل و اندیشه نیست. 7. عدم تکرار حدّ وسط در استدلال ، همراه با توهّم تکرار آن . مثلاً : سعادت غایت زندگی دنیوی انسان است. و از طرفی غایت زندگی دنیوی انسان مرگ است. پس سعادت همان مرگ است. در این استدلال ( غایت زندگی دنیوی انسان ) حدّ وسط است که ظاهراً تکرار شده است ولی چون غایت در صغری و کبری دو معنای متفاوت دارند لذا در حقیقت حدّ وسط تکرار نشده. 8. خلط حقّانیّت منطقی با مفید بودن در مقام عمل. مثلاً گفته می شود: با استفاده از نظریّه ی جاذبه ی نیوتن به راحتی می توان فضاپیمایی را بر روی کره ی ماه نشاند. پس معلوم می شود که این نظریّه کاملاً درست است. در حالی که باید چنین نتیجه می گرفت: پس معلوم می شود که این نظریّه دارای کارکرد مفید است. اگر بنا شود که از کارکرد ، حقّانیّت و درستی نتیجه شود می توان گفت: با استفاده از مدل زمین مرکزی بطلمیوس می توان کسوف و خسوف را با دقّت پیش بینی کرد. پس معلوم می شود که این نظریّه درست بوده و زمین مرکز عالم است. برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید. منطق کاربردی ، سید علی اصغر خندان ، بخش چهارم مغالطات ، سید علی اصغر خندان معرفت شناسی از دیدگاه فلاسفه ی اسلامی و غربی ، سید حسین ابراهیمیان
عنوان سوال:

آیا به عقل می توان اطمینان کرد؟ شاید هر آنچه که عقل می گوید، اشتباه باشد؟


پاسخ:

آیا به عقل می توان اطمینان کرد؟ شاید هر آنچه که عقل می گوید، اشتباه باشد؟

1. در وجود انسانها اعمّ از افراد عادی ، عرفا و انبیاء به بطور کلّی شش ابزار ادراکی شناسایی شده است که عبارتند از: حسّ ، خیال ، وهم ، عقل ، قوّه کشف و الهام و قوّه قدسیّه که دریافت وحی می کند.
از بین این قوای ادراکی ، قوّه ی قدسیه ، که از گزند هر خطایی مصون می باشد ، مختصّ افراد خاصّی است که آنها را معصوم می نامیم ؛ لذا غیر معصومین از این قوّه محرومند. بنا بر این ، ادراکات وحیانی ، بالذّات تنها برای خود دریافت کننده ی آن حجّت بوده ، حجّیّت آن برای غیر نبی تنها به تأیید عقل است. یعنی عقل ابتدا وجود خدا و برخی صفات او را اثبات نموده آنگاه از راه صفات خدا بر وجوب بعثت انبیاء و ائمه استدلال کرده و از راه برهان معجزه و دیگر براهین ، مصداق نبی یا امام را شناسایی می کند. بعد از این مرحله است که سخن نبی یا امام برای افراد عادی حجّیّت پیدا می کند. لذا بدون عقل وحی نیز حجّت نخواهد بود.
قوّه کشف و الهام نیز ، در حدّ ضعیف آن ، کما بیش در همگان وجود دارد ، لکن حدّ ضعیف آن از ارزش ادراکی چندانی برخوردار نیست مگر اینکه اینگونه حدسیّات به تأیید عقل برسند. درجات قویتر آن نیز اوّلاً در شرائط عادی از اختیار اکثریّت مردم خارج است. ثانیاً خود عرفا نیز ، که حدّ قوی این قوّه را دارا هستند ، تسلّط چندانی روی آن ندارند و مکاشفاتشان اکثراً اتّفاقی است. ثالثاً خود اهل مکاشفه اذعان دارند که این قوّه ی ادراکی ، به تنهایی یقین آور نمی باشد ؛ چرا که ادراکات این قوّه از گزند نفوذ شیاطین و تسویلات نفس در امان نیست. لذا عرفای حقیقی مکاشفات خود را با دو سنجه ی وحی قطعی و برهان عقلی می سنجند. اگر این مکاشفات با برهان عقلی یا وحی قطعی ، تأیید شدند اطمینان آور خواهند بود و الّا اطمینانی بر درستی آنها نمی توان داشت. بنا بر این ، مکاشفات نیز یا باید مستقیماً توسّط عقل به تأیید برسند یا باید به تأیید وحی قطعی برسند که حجّیّت خود آن نیز در گرو تأیید عقل است.
ادراکات قوّه خیال و وهم نیز اگرچه در زندگی روزمرّه بسیار سودمند می باشند و سنگینی بخش بزرگی از هنرها و صنایع و علوم و فنون رایج بشری را بر دوش خود دارند ، ولی از نظر یقین آوری ارزش چندان بالایی نداشته ، معرفت یقینی قابل توجّهی در اختیار انسان قرار نمی دهند. بلی این دو قوّه در فراهم نمودن موادّ اوّلیّه ی براهین عقلی نقش بسزایی دارند. یعنی فرضیّه هایی را مطرح ساخته در اختیار عقل قرار می دهند تا عقل درستی یا نادرستی آنها را بررسی نماید. لذا ادراکات وهمی و خیالی نیز بدون پشتوانه ی عقلی ، به هیچ وجه اطمینان بخش و یقین آور نخواهند بود.
ادراکات حسّی نیز بر خلاف پندار اکثریّت مردم به تنهایی و بدون پشتوانه عقلی قابل اعتماد نیستند. چرا که اوّلاً موارد زیادی از خطاهای حسّ شناسایی شده اند که نشان از خطاپذیری حسّ دارند. پس با وجود امکان خطا در ادراکات حسّی ، چگونه می توان یقین نمود که دیگر ادراکات آن نیز خطا نیستند؟ بنا بر این در تمام ادراکات حسّی احتمال خطا وجود دارد و با وجود احتمال خطا ، یقین و اطمینان معنی نخواهد داشت. ثانیاً علم یا تصوّر است یا تصدیق و یقین مربوط به تصدیقات می شود و کار حسّ تصدیق نیست. تصدیق کار قلب ، عقل ، وهم و خیال است. بنا بر این حسّ کاری با یقین ندارد و شکّ ندارد.
ثالثاً دایره ی ادراک حواسّ ظاهری بسیار محدود بوده منحصر در کیفیّات محسوسه مثل رنگ ، مزّه ، سفتی و سختی و نرمی و امثال این امور است. لذا با حواسّ ظاهری هیچگاه نمی توان درخت و ماه و سنگ و امثال این امور را مشاهده نمود ؛ آنچه از این امور به چنگ حسّ می آید رنگ و مزّه و ... آنهاست نه جوهر آنها و این عقل یا وهم یا خیال است که با استدلالی نهانی ، در پس کیفیّات ادراک شده توسّط حسّ ، خود شیء را هم ادراک می کند.
البته در خود این هم که ادراک کیفیّات کار حسّ است ، بین صاحب نظران اختلاف نظر جدّی وجود دارد. رابعاً ادراکات حسّ تا زمانی دوام دارند که اتّصال با شیء ادراک شونده برقرار باشد.
اینکه انسان بعد از درک حسّی امور ، مفهوم آنها را در وجود خود نگه می دارد کار عقل و وهم و خیال است نه کارخود حسّ. لذا اگر عقل و خیال و وهم نبودند تنها چیزی که از حسّ عائد انسان می شد تصوّرات آنی بودند که به محض قطع شدن ارتباط با شیء خارجی زائل می گشتند ؛ مشابه آنچه که در برخی گیاهان حسّاس و برخی حیوانات شبه گیاه دیده می شود. همچنین مفاهیم کلّی به واسطه ی عقل ادراک می شوند لذا اگر عقل نبود تنها چیزی که از حسّ ، عائد انسان می شد تصوّرات جزئی خیالی یا وهمی بودند نه مفاهیم . مفهوم ،تصوّر نیست بلکه تصوّرِ تصوّر است که مختصّ موجود مادّی عاقل است ؛ آنچه حیوانات فاقد عقل در سایه ی وهم و خیال دارند ، خود تصوّر است نه مفهوم که تصوّر تصوّر است. حتّی تصدیقات حیوانات هم در حدّ تصدیق وهمی و خیالی است نه تصدیق عقلی. تصدیق حیوانات فاقد عقل ، بسیط است ؛ یعنی آنها یقین پیدا می کنند ولی نمی دانند که یقین دارند ؛ کما اینکه شکّ می کنند ولی نمی دانند که شک دارند ؛ یعنی علم به علم و جهل خود ندارند ؛ ولی تصدیق عاقل ، تصدیق مرکّب است ، یعنی می داند ، و می داند که می داند ؛ کما اینکه گاه نمی داند و می داند که نمی داند.
لذا بدون عقل ، انسان نمی توانست مفهومی داشته باشد تا از درستی (مطابقت مفهوم با واقع ) یا نادرستی (عدم مطابقت مفهوم با واقع ) سخن بگوید. پس حسّ نیز به تنهایی یا در پرتو خیال و وهم قادر نیست ایجاد یقین مرکّب کند.
بنا بر این ، از بین قوای ادراکی موجود در وجود انسان ، تنها قوّه ای که عمومیّت داشته ، ذاتاً یقین آور بوده ، حجّیّت ذاتی دارد ، عقل منطقی است ؛ و الّا لازم می آید که راه هر گونه ادراک معنی دار و یقینی بر روی انسان بسته شود. چرا که حجّیّت و اعتبار تمام ابزارهای ادراکی جز در انسان معصوم در بقیّه ی انسانها ، تابع ادراک عقل است. بدون درک بدیهی و نظری عقل ، نه وجود خدا و وحی و نبوّت قابل اثبات است ، نه کشف و شهود عرفا ارزش خاصّی خواهد داشت ؛ نه ادراکات وهمی و خیالی و حسّی صرف ، انسان را به اطمینان ارزشمندی می رسانند.
بدون پشتوانه ی عقلی ، تمام ادراکات ارزنده ی ، انسانی اعتبار خود را از دست داده ، تنها ته مانده ای از ادراکات و تصوّرات حیوانی برای انسان باقی خواهد ماند ، که آنها را هم علم به معنای علم مفهومی نمی توان دانست اگر چه در معنای عامّی از علم داخلند. لذا بدون عقل ، انسان به معنی واقعی کلمه ، از علم تهی گشته ، تنها بر اساس آگاهی غریزی و تصوّرات جزئی زندگی خواهد نمود.
2. عقل معصوم از خطا و حجّت ذاتی.
بر اساس آنچه پیشتر گفته شد حکمای اسلامی و اخلاف آنها در امّتهای سابق ، عقل را حجّت باطنی خدا در وجود بشر شمرده آن را مثل انبیاء و ائمه (ع) که حجج بیرونی خدا هستند ، معصوم از خطا و سهو و اشتباه دانسته اند.
اینان گفته اند: باید بین عقل ، انسان و استدلال تفاوت قائل شد. انسان موجودی است که افزون بر عقل ، دارای حسّ ، وهم ، خیال و حدس قلبی نیز می باشد ، لذا هر آنچه انسان گفت لزوماً درست نخواهد بود ؛ چون سخن او لزوماً ناشی از عقل نیست ، بلکه ممکن است ناشی از وهم و خیال باشد ؛ لذا انسان عادی معصوم از خطای عمدی و سهوی نیست. همچنین تنها قوّه ی استدلال کننده عقل نیست تا از وقوع خطا در استدلال ، پی به خطای عقل برده شود ؛ برخی از استدلالها و بلکه اکثر آنها کار وهم و خیال است. پس خطای در استدلال به معنی خطای عقل نیست بلکه به معنی خطای وهم و خیال است و خطای انسان استدلال کننده است. امّا اگر استدلالی به طور قطع کار عقل باشد محال است خطا در آن راه یابد. چرا که فرض خطاپذیری و عدم عصمت عقل ، یا فرضی فاقد دلیل است یا منجر به سفسطه و تناقض می شود.
دلائل عصمت عقل از خطا
دلیل اوّل:
این ادّعا که عقل خطاپذیر است ، یا ادّعایی بی دلیل است یا با دلیل ؛ اگر بی دلیل است که جهل بوده ارزشی ندارد. و اگر با دلیل است ، یا دلیل آن عقلی است یا غیر عقلی. اگر دلیلش عقلی است طبق خود ادّعا احتمال خطا در آن راه دارد. و دلیلی که احتمال خطا در آن راه دارد یقین آور نبوده علم نیست. و دلیلی که یقین آور و علم نیست ارزش نداشته حجّت نیست. و اگر دلیلش غیر عقلی است ، باید ابتدا حجیّت ذاتی آن دلیل غیر عقلی را اثبات نمود. در حالی که نه تنها هیچ دلیلی برای اثبات حجّیّت ذاتی غیر عقل وجود ندارد بلکه دلائل فراوانی برای حجّیّت ذاتی نداشتن آنها نیز موجود است. بنا بر این ، فرض خطاپذیری عقل فرضی است بی دلیل و غیر قابل اثبات.
دلیل دوم:
این ادّعا که (عقل خطاپذیر است ) ، یا درست است یا نادرست. اگر نادرست باشد عصمت عقل ثابت است. و اگر درست باشد دلیل آن یا عقل است یا غیر عقل. حجّیّت تمام دلائل غیر عقلی متّکی به دلیل عقل است لذا اگر دلیل درستی آن ، دلیل غیر عقلی باشد دور لازم می آید که باطل است. و اگر دلیل درستی آن عقلی است ، طبق ادّعا ، احتمال خطا در آن دلیل نیز راه دارد. پس فرض ادّعا از حدّ احتمال فراتر نرفته به اثبات نمی رسد.
دلیل سوم:
کسی که مدّعی است:(عقل خطاپذیر است ) این قضیّه را یقینی می داند. حال این قضیّه یا حکم عقل است یا حکم غیر عقل. حجّیّت حکم غیر عقل متّکی بر حکم عقل است. لذا از فرض دوم دور باطل لازم می آید. پس این ادّعا که (عقل خطاپذیر است ) حکم عقل می باشد. در این صورت طبق خود ادّعا ، احتمال خطا بودن این ادّعا نیز وجود دارد. و این خلاف فرض بوده تناقض است. چون احتمال خطا داشتن ، یعنی غیر یقینی بودن. و (غیریقینی بودن ) نقیض (یقینی بودن ) است.
دلیل چهارم:
اگر عقل ، خطاپذیر است پس هیچ دلیل عقلی قابل اعتماد نیست. از طرفی ادراکات غیر عقلی نیز حجّیّت ذاتی ندارند مگر علم حضوری انسان به ذات و آثار ذات خود. بنا بر این ، تنها چیزی که انسان به آن یقین دارد خود و آثار درونی خود است. و این یعنی جهل به وجود عالم خارج از خود که مساوی است با سفسطه.
3. عوامل وقوع خطا در روند استدلال
گفته شد که هر استدلالی ، کار عقل نیست ، لذا امکان خطا در استدلال وجود دارد. به عبارت دیگر ، این احتمال وجود دارد که انسان مغالطه ی وهم و خیال را استدلال عقلی بپندارد. لذا حکما و شاگردان انبیاء و اوصیاء در طول تاریخ کوشیده اند تا با تدوین و تکمیل علم منطق ، قواعدی ارائه دهند که انسان بتواند در پرتو آنها استدلال عقلی را از مغالطات ناشی از وهم و خیال تشخیص دهد. همچنین انبیاء و اولیاء و شاگردانشان همواره کوشیده اند تا با تعلیم قواعد اخلاقی به انسان و تزکیه ی او ، وی را از شرّ عوامل نفسانی که موجب انحراف از صراط مستقیم عقل می شوند برهانند. در سطور زیر به پاره ای از آفات اخلاقی و منطقی که موجب انحراف انسان از جادّه ی عقل می شوند اشاره می شود.
الف: برخی از آفات نفسانی و اخلاقی استدلال
1 هواها و شهوات نفسانی ؛ علی (ع) فرمودند:(چه بسیار عقلها که تحت اسارت هوای نفس اند.)
2 عُجب و خود بینی ؛ علی (ع) فرمودند:(عجب شخص به خودش یکی از حسدورزان عقل اوست.)
3 طمع ؛ علی (ع) فرمودند:( بیشترین شکست عقلها در زیر درخشندگی طمعهاست.)
4 ترس ؛ که موجب تقویت وهم و خیال شده باعث می شود انسان همواره جنبه های منفی امور را ببیند. لذا در روایات تأکید شده که با شخص ترسو مشورت نکنید.
5 تعصّب ؛ که باعث می شود انسان به جای تبعیّت از دلیل ، دلیل را تابع باورهای خود کرده ، مغرضانه استدلال کند.
6 بی سوادی و بی اطّلاعی و نداشتن مطالعه ی کافی ؛ که موجب می شود شخص با دست خالی و بدون مصالح لازم اقدام به چیدن مقدّمات استدلال نماید که نتیجه اش سستی ساختمان استدلال خواهد بود.
7 حقّ پنداری اکثریّت ؛ برخی چنین می پندارند که هرچه طرفداران استدلالی زیادتر باشد حقّانیّت آن نیز قویتر است ؛ در حالی که حکم عقل چنین نیست. خداوند متعال می فرماید: ( وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون. و اگر از بیشتر مردم روی زمین پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه می‌کنند، آنها صرفاً از وهم و گمان پیروی می‌کنند و جز این نیست که به گزاف و حدس سخن می‌گویند. ) (الانعام:116)
8 تحت تأثیر قضاوت دیگران بودن ؛ امام کاظم (ع) فرمودند: ( ... ای هشام اگر در دست تو گردوئی بود و مردم گفتند:مروارید است ، به تو نفع و سودی نمی رساند در حالی که می دانی آن گردو است، و اگر در دستت مروارید بود و مردم گفتند:آن گردو است، ضرر و زیانی به تو نمی دهد در حالی که می دانی آن مروارید است ... ای هشام خدا را بر مردم دو حجّت و دلیل است: حجّت آشکار، و حجّت نهان، حجّت آشکار فرستاده‌شدگان و پیغمبران و ائمه می باشند، و حجّت نهان عقلها هستند.)( بحار الأنوار ، ج‌1، ص: 137)
9 سنّت پرستی و درست پنداشتن سنّتهای گذشته به جای تبعیّت از دلیل ؛ خداوند متعال می فرماید: ( وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ . و هنگامی که به آنها گفته شود: (از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید!) می‌گویند: (نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می‌نماییم.) آیا اگر پدران آنها، چیزی نمی‌فهمیدند و هدایت نیافتند؟!) (البقرة:170)
10 تجدد پرستی و درست پنداشتن امور نوظهور ؛ برخی نیز برخلاف گروه سابق چنین می پندارند که هر نظریّه و سخنی که جدید باشد درست و هر چه قدیمی است نادرست است.
11 لجاجت ، خشم و غضب ، کینه و برخی دیگر از رذائل اخلاقی که موجب انحراف انسان از طریق درست استدلال می شوند.
ب: برخی از آفات منطقی استدلال
این آفات فراوان و بسیار متنوّع اند لذا شمارش همه ی آنها در اینجا مقدور نیست. لذا در اینجا به چند مورد از اهمّ این امور اشاره و مطالعه ما بقی حواله می شود به بخش مغالطات کتب منطقی.
1 استفاده از الفاظ چند معنایی ( مشترک لفظی) در استدلال. مثلاً :
سعادت ، غایت زندگی دنیوی انسان است. و از طرفی غایت زندگی دنیوی انسان ، مرگ است. پس سعادت همان مرگ است.
در این استدلال غایت دارای دو معنا است.
2 استفاده از جملات چند معنایی (ابهام ساختاری) در استدلال.
3 استفاده از سورهای کلّی نما یا عدم ذکر سور قضیّه در مقدّمات استدلال. سور قضیّه واژه ای است که کلّیّت یا جزئیّت قضیّه را نشان می دهد ؛ مثل هر ، همه ، بعضی ، هیچ و ... مثلاً : خوش قیافه ها متکبّرند. و هر متکبّر اهل جهنّم است. پس خوش قیافه ها جهنّم می روند. در حالی که باید می گفت: بعضی خوش قیافه ها متکبّرند. و هر متکبّر اهل جهنّم است. پس بعضی خوش قیافه ها جهنّم می روند.
4. علّت انگاشتن آنچه که حقیقتاً علّت نیست. مثلاً گفته شده: اکثر ثروتمندان بزرگ ، غیر دیندارند. پس بی دینی یکی از علل ثروتمندی است.
5. بدیهی فرض نمودن قضایای مشهوره یا موهومه مثل قضیّه ی ( هر موجودی علّتی دارد.) در حالی که درست قضیّه این است که ( هر موجود ممکن الوجودی علّتی دارد.)
6. خلط بین ذات و صفت. یعنی صفت مهمّ یا دائمی یک چیز ، ذات یا ذاتی آن فرض شود. مثل ( ای برادر تو همان اندیشه ای ..... ما بقی خود استخوان و ریشه ای. ) درست است که اندیشمند و عاقل بودن از صفات بارز انسان است ولی انسان مساوی با عقل و اندیشه نیست.
7. عدم تکرار حدّ وسط در استدلال ، همراه با توهّم تکرار آن . مثلاً : سعادت غایت زندگی دنیوی انسان است. و از طرفی غایت زندگی دنیوی انسان مرگ است. پس سعادت همان مرگ است.
در این استدلال ( غایت زندگی دنیوی انسان ) حدّ وسط است که ظاهراً تکرار شده است ولی چون غایت در صغری و کبری دو معنای متفاوت دارند لذا در حقیقت حدّ وسط تکرار نشده.
8. خلط حقّانیّت منطقی با مفید بودن در مقام عمل. مثلاً گفته می شود: با استفاده از نظریّه ی جاذبه ی نیوتن به راحتی می توان فضاپیمایی را بر روی کره ی ماه نشاند. پس معلوم می شود که این نظریّه کاملاً درست است. در حالی که باید چنین نتیجه می گرفت: پس معلوم می شود که این نظریّه دارای کارکرد مفید است. اگر بنا شود که از کارکرد ، حقّانیّت و درستی نتیجه شود می توان گفت: با استفاده از مدل زمین مرکزی بطلمیوس می توان کسوف و خسوف را با دقّت پیش بینی کرد. پس معلوم می شود که این نظریّه درست بوده و زمین مرکز عالم است.
برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید.
منطق کاربردی ، سید علی اصغر خندان ، بخش چهارم
مغالطات ، سید علی اصغر خندان
معرفت شناسی از دیدگاه فلاسفه ی اسلامی و غربی ، سید حسین ابراهیمیان





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین