آیا خداوند می تواند زاییده ی ذهن انسان باشد ؟
این بحث اولین بار بصورت علمی توسط فرباخ مطرح شد . فرباخ شخصیتی است که متاثر از هِگل بوده است و بحث فرافکنی اعتقاد به خدا و دین را مطرح می کند و مارکس هم آنرا مطرح کرده است و ادعا می کردند که خدا ساخته و پرداخته ی بشر است ، در واقع خدا مخلوق بشر است نه خالق بشر . بحث منشا خدا هم مطرح شده است که بعضی عامل گرایش به خدا را ترس می دانند ، بعضی مشکلات و مسائل اقتصادی می دانند ، بعضی علت را جهل معرفی کرده اند . در فلاسفه ی اسلامی معاصر مثل شهید مطهری به تفصیل این بحث ها و شبهات را جواب داده اند . یک وقت منظور ما از خدا ، آن صورت ذهنی است که ما از خدا داریم یعنی ما با ذهن خودمان یک تصویری از خدا درست کرده ایم . اگر مقصود از خدا آن باشد ، این خدا مخلوق ماست و چنین خدایی خالق ما نیست . روایتی از امام باقر (ع) داریم که آنچه شما در ذهن تصویر می کنید ساخته ی ذهنی شما است . اگر منظور ما از خدا همان هستی کاملی باشد که در این عامل وجود دارد و ما همه مخلوق او هستیم و او خالق هستی است ، اگر مقصود این باشد ما آنرا نساخته ایم بلکه ما توسط او ساخته شده ایم . مثلا شما پذیرفته اید که با عقل می توانیم واقعیت های عالم را کشف کنیم . در معرفت شناسی بحثی است که آیا بشر می تواند واقعیت را از غیر واقعیت تمیز بدهد ؟ آیا معیار شناختی داریم که با آن بتوانیم تشخیص بدهیم که مثلا این میز هست ، انسانها اینجا هستند یا اصلا معیاری وجود ندارد ؟ اگر کسی بگوید که هیچ معیاری وجود ندارد ، این فرد شکاک می شود چون شاخصی برای کشف هستی قائل نیست . به هیچ چیز نمی تواند یقین پیدا کند و ممکن است که در وجود خودش هم شک کند . گرگیا کتابی برای فرزندش نوشت وگفت این کتاب را بخوان تا بفهمی که نه کتابی هست و نه نویسنده ای . اگر مقصود این است که ما نمی توانیم با هم گفتگو کنیم . می توانیم بپذیریم که معیاری برای وجود شناخت وجود دارد و معیار شناخت آن عقل ، حس ، قلب است.از کجا می گوییم که این میز است ؟ چون من میز را می بینم یعنی به ادراک حسی خودم اعتماد کرده ام . ممکن است که یک وقت ادراک حسی خطا کند ولی همین ادراک حسی و عقل به ما کمک می کند که بفهیم ادراک حسی خطا کرده است . اگر ما در بحث های معرفت شناختی پذیرفتیم که ابزار و منبع معرفتی را قبول داریم همین ابزار برای ما ثابت می کند که خدایی وجود دارد. با برهان نظم ، برهان وجوب امکان . وقتی شما با برهان ثابت کردید که خدایی هست ، عقل برای شما ثابت می کند که خدا خالق شماست . مگر آنهایی که منکر خدا هستند عقل نداشته اند ؟ آنهایی که منکر خداشدند چند گروه هستند .یک عده که منکر خدا شدند ، شکاک هستند . هیو فیلسوفی بود که در قرن هجدهم زندگی می کرد . او آنقدر شک مطرح کرد که کانت می گوید او مرا بیدار کرد و منشا یک فلسفه ای شد . کانت فلسفه ای بنام فلسفه ی استعلایی تاسیس کرد . هیو چون تجربه گرای محض بود و هیچ چیز دیگر را قبول نداشت حتی در خود تجربه و طبیعت هم شک کرد . وقتی کسی در همه چیز شک بکند یعنی در واقع ابزار معرفتی خودش را کور کرده است . چشم و گوش دارد ولی اعتماد به آنها ندارد . قلب دارد ولی قلبش را کور کرده است و دیگر به آن اعتماد ندارد. عقل هم دارد ولی چیزی را قبول ندارد . یعنی نه استدلال و نه استنتاج را قبول دارد . اگر به این شخص یک معادله ی ریاضی هم بدهید نمی تواند نتیجه ی آنرا ثابت کند. پس عده ای که شکاک شده اند دیگر نمی توانند از این ابزار استفاده بکنند . یک عده هستند که قبل از اینکه شکاک بشوند تجربه گرای محض بودند مثل هیو .کسانی که تجربه گرای محض باشند هیچ استدلالا عقلی را نمی پذیرد . بخاطر همین نمی تواند از مخلوق پی به خالق ببرد . اگر عقل را بر این حاکم بکنیم که خدا زاییده ی انسان است ، این سوال رد می شود . عقل یک ابزار مشترکی است که همه ی ما می توانیم از آن استفاده بکنیم . بعضی ها می گویند که با بوسیله ی دل و قلب مان خدا را اثبات می کنیم . یعنی قلب ما حکم می کند که خدایی وجود دارد . کسی که از طریق قلب به خدا ایمان می آورد آثارش خیلی شدیدتر از آثار ایمانی باشد که بوسیله ی عقل بدست آمده است . وقتی ما در برابر منکری روبروشدیم ، اگر بگوییم که قلب ما گواهی می دهد ، می گویند که قلب تو گواهی می دهد ولی قلب من گواهی نمی دهد . ولی می توانیم از عقل و بدیهیات کمک بگیریم تا به وجود خدا برسیم . اگر شما بگویید که وقتی من در خدا نیندیشم خدا بوجود نمی آید پس خدا زاییده ی اندیشه ی من است ، باید گفت که وقتی پذیرفتید که عقل بشر می تواند واقعیتهای ورای ذهن خودم را اثبات بکند . مثلا شما از کجا می گویید که در اینجا تعدادی نشسته اند ؟ پس شما به ادراکات حسی و استدلالات عقلی خودتان اعتماد کرده اید . اگر به اینها استدلال نکنید نمی توانید حتی هستی خودتان را بپذیرید . از کجا می گویید که شما هستید؟ شاید شما زاییده ی ذهن خودتان هستید . وقتی خیال می کنید هستید هستید و وقتی خیال می کنید که نیستید نیستید . شما از کجا می گویید که هستید ؟ حتما شما می گویید که من با ادراکات عقلی پذیرفته ام که وجود دارم . من با وجدان و علم حضوری می یابم که هستم ،یافته ی حضوری من خطا بردار نیست . وقتی شما علم حضوری به ترس دارید و از چیزی می ترسید ، می توانید شک کنید که دارید می ترسید ؟ خیر شما یقین دارید که دارید می ترسید یا وقتی شما گرسنه هستید ، آیا شک دارید که گرسنه هستید ؟ خیر یقین دارید که گرسنه هستید یا شما دارید می اندیشید ، آیا شما شک دارید که می اندیشید ؟ خیر یقین دارید زیرا با وجدان خودتان آن حقیقت اندیشیدن ، ترس ، درد و گرسنگی را یافته اید، پس ذره ای شک نمی کنید . شمابا اینابزار می پذیرید که یک چیزهایی هست و یک چیزهایی نیست . ما با همین ابزار در مورد خدا بحث می کنیم . اگر توانستیم یک استدلال عقلی بیاوریم که خدا وجود دارد ، آیا می توانید بگویید که این خدا زاییده ی ذهن من است ؟ خیر .زیرا قرار شد که شما به استدلال عقلی اعتماد بکنید . اگر به استدلال عقلی اعتماد دارید ، پس هرجا نتیجه دارد باید آنرا بپذیرید .
عنوان سوال:

آیا خداوند می تواند زاییده ی ذهن انسان باشد ؟


پاسخ:

این بحث اولین بار بصورت علمی توسط فرباخ مطرح شد . فرباخ شخصیتی است که متاثر از هِگل بوده است و بحث فرافکنی اعتقاد به خدا و دین را مطرح می کند و مارکس هم آنرا مطرح کرده است و ادعا می کردند که خدا ساخته و پرداخته ی بشر است ، در واقع خدا مخلوق بشر است نه خالق بشر . بحث منشا خدا هم مطرح شده است که بعضی عامل گرایش به خدا را ترس می دانند ، بعضی مشکلات و مسائل اقتصادی می دانند ، بعضی علت را جهل معرفی کرده اند . در فلاسفه ی اسلامی معاصر مثل شهید مطهری به تفصیل این بحث ها و شبهات را جواب داده اند . یک وقت منظور ما از خدا ، آن صورت ذهنی است که ما از خدا داریم یعنی ما با ذهن خودمان یک تصویری از خدا درست کرده ایم . اگر مقصود از خدا آن باشد ، این خدا مخلوق ماست و چنین خدایی خالق ما نیست . روایتی از امام باقر (ع) داریم که آنچه شما در ذهن تصویر می کنید ساخته ی ذهنی شما است . اگر منظور ما از خدا همان هستی کاملی باشد که در این عامل وجود دارد و ما همه مخلوق او هستیم و او خالق هستی است ، اگر مقصود این باشد ما آنرا نساخته ایم بلکه ما توسط او ساخته شده ایم . مثلا شما پذیرفته اید که با عقل می توانیم واقعیت های عالم را کشف کنیم . در معرفت شناسی بحثی است که آیا بشر می تواند واقعیت را از غیر واقعیت تمیز بدهد ؟ آیا معیار شناختی داریم که با آن بتوانیم تشخیص بدهیم که مثلا این میز هست ، انسانها اینجا هستند یا اصلا معیاری وجود ندارد ؟ اگر کسی بگوید که هیچ معیاری وجود ندارد ، این فرد شکاک می شود چون شاخصی برای کشف هستی قائل نیست . به هیچ چیز نمی تواند یقین پیدا کند و ممکن است که در وجود خودش هم شک کند . گرگیا کتابی برای فرزندش نوشت وگفت این کتاب را بخوان تا بفهمی که نه کتابی هست و نه نویسنده ای . اگر مقصود این است که ما نمی توانیم با هم گفتگو کنیم . می توانیم بپذیریم که معیاری برای وجود شناخت وجود دارد و معیار شناخت آن عقل ، حس ، قلب است.از کجا می گوییم که این میز است ؟ چون من میز را می بینم یعنی به ادراک حسی خودم اعتماد کرده ام . ممکن است که یک وقت ادراک حسی خطا کند ولی همین ادراک حسی و عقل به ما کمک می کند که بفهیم ادراک حسی خطا کرده است . اگر ما در بحث های معرفت شناختی پذیرفتیم که ابزار و منبع معرفتی را قبول داریم همین ابزار برای ما ثابت می کند که خدایی وجود دارد. با برهان نظم ، برهان وجوب امکان . وقتی شما با برهان ثابت کردید که خدایی هست ، عقل برای شما ثابت می کند که خدا خالق شماست . مگر آنهایی که منکر خدا هستند عقل نداشته اند ؟ آنهایی که منکر خداشدند چند گروه هستند .یک عده که منکر خدا شدند ، شکاک هستند . هیو فیلسوفی بود که در قرن هجدهم زندگی می کرد . او آنقدر شک مطرح کرد که کانت می گوید او مرا بیدار کرد و منشا یک فلسفه ای شد . کانت فلسفه ای بنام فلسفه ی استعلایی تاسیس کرد . هیو چون تجربه گرای محض بود و هیچ چیز دیگر را قبول نداشت حتی در خود تجربه و طبیعت هم شک کرد . وقتی کسی در همه چیز شک بکند یعنی در واقع ابزار معرفتی خودش را کور کرده است . چشم و گوش دارد ولی اعتماد به آنها ندارد . قلب دارد ولی قلبش را کور کرده است و دیگر به آن اعتماد ندارد. عقل هم دارد ولی چیزی را قبول ندارد . یعنی نه استدلال و نه استنتاج را قبول دارد . اگر به این شخص یک معادله ی ریاضی هم بدهید نمی تواند نتیجه ی آنرا ثابت کند. پس عده ای که شکاک شده اند دیگر نمی توانند از این ابزار استفاده بکنند . یک عده هستند که قبل از اینکه شکاک بشوند تجربه گرای محض بودند مثل هیو .کسانی که تجربه گرای محض باشند هیچ استدلالا عقلی را نمی پذیرد . بخاطر همین نمی تواند از مخلوق پی به خالق ببرد . اگر عقل را بر این حاکم بکنیم که خدا زاییده ی انسان است ، این سوال رد می شود . عقل یک ابزار مشترکی است که همه ی ما می توانیم از آن استفاده بکنیم . بعضی ها می گویند که با بوسیله ی دل و قلب مان خدا را اثبات می کنیم . یعنی قلب ما حکم می کند که خدایی وجود دارد . کسی که از طریق قلب به خدا ایمان می آورد آثارش خیلی شدیدتر از آثار ایمانی باشد که بوسیله ی عقل بدست آمده است . وقتی ما در برابر منکری روبروشدیم ، اگر بگوییم که قلب ما گواهی می دهد ، می گویند که قلب تو گواهی می دهد ولی قلب من گواهی نمی دهد . ولی می توانیم از عقل و بدیهیات کمک بگیریم تا به وجود خدا برسیم . اگر شما بگویید که وقتی من در خدا نیندیشم خدا بوجود نمی آید پس خدا زاییده ی اندیشه ی من است ، باید گفت که وقتی پذیرفتید که عقل بشر می تواند واقعیتهای ورای ذهن خودم را اثبات بکند . مثلا شما از کجا می گویید که در اینجا تعدادی نشسته اند ؟ پس شما به ادراکات حسی و استدلالات عقلی خودتان اعتماد کرده اید . اگر به اینها استدلال نکنید نمی توانید حتی هستی خودتان را بپذیرید . از کجا می گویید که شما هستید؟ شاید شما زاییده ی ذهن خودتان هستید . وقتی خیال می کنید هستید هستید و وقتی خیال می کنید که نیستید نیستید . شما از کجا می گویید که هستید ؟ حتما شما می گویید که من با ادراکات عقلی پذیرفته ام که وجود دارم . من با وجدان و علم حضوری می یابم که هستم ،یافته ی حضوری من خطا بردار نیست . وقتی شما علم حضوری به ترس دارید و از چیزی می ترسید ، می توانید شک کنید که دارید می ترسید ؟ خیر شما یقین دارید که دارید می ترسید یا وقتی شما گرسنه هستید ، آیا شک دارید که گرسنه هستید ؟ خیر یقین دارید که گرسنه هستید یا شما دارید می اندیشید ، آیا شما شک دارید که می اندیشید ؟ خیر یقین دارید زیرا با وجدان خودتان آن حقیقت اندیشیدن ، ترس ، درد و گرسنگی را یافته اید، پس ذره ای شک نمی کنید . شمابا اینابزار می پذیرید که یک چیزهایی هست و یک چیزهایی نیست . ما با همین ابزار در مورد خدا بحث می کنیم . اگر توانستیم یک استدلال عقلی بیاوریم که خدا وجود دارد ، آیا می توانید بگویید که این خدا زاییده ی ذهن من است ؟ خیر .زیرا قرار شد که شما به استدلال عقلی اعتماد بکنید . اگر به استدلال عقلی اعتماد دارید ، پس هرجا نتیجه دارد باید آنرا بپذیرید .





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین