موضوع روح، از دیرباز، توجه دانشمندان و حتی انسان های عادی را به خود جلب کرده؛ لذا سخن درباره ی آن بسیار است. در صدر اسلام نیز از پیامبر اکرم (علیه السلام)در باره ی روح سؤال نمودند و قرآن کریم ضمن پاسخ مناسب، گوشزد نموده که دانش آدمی درباره ی آن اندک است. (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً)[1]؛ از تو در باره ی روح سؤال می کنند، بگو روح از فرما پروردگار من است؛ و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است. در این جا، قبل از ذکر گزیده ای از سخنان وحیانی و عقلانی، یادآوری این نکته به جاست که روح، حقیقتی است واحد و دارای شئون و وظایف متعدد که با لحاظ هر یک از این شئون، اسمی خاصی بر آن اطلاق می شود. از آن جهت که درک حقایق کلی را به عهده دارد، عقل و از آن جهت که تدبیر بدن را بر عهده دارد، نفس (روان و جان) بر آن اطلاق می گردد.[2] پس تعاریف و سخنان دانشمندان درباره ی این حقیقت، گاهی ناظر به ماهیت آن، و گاهی با توجه به وظایف آن است. روح انسانی، موجود لطیفی است در داخل بدن و جاری در اعضای آن که قابل تجزیه نیست[3]. تمام قوای مغزی و بدنی توسط همین قوه ی مجرد و بسیط اداره می شود.[4] نفس -روح- جوهر مجرد از ماده ی جسمانی و عوارض جسمانی است که تعلق تدبیری و تصرّفی به بدن دارد و با مرگ، این علاقه بریده می شود. شیخ بهایی این تعریف را مورد قبول حکمای الهی، بزرگان صوفیه و اشراقی ها، متکلمینی مانند رازی، غزالی و محقق طوسی و نیز مستفاد از قرآن و اخبار می داند.[5] در کتاب اخلاق ناصری آمده است: نفس انسان، جوهر بسیطی است که معقولات را درک می کند، تدبیر و تصرف او در بدن محسوس است و مردم از او به (انسان) تعبیر می کنند.[6] روح، حقیقتی است مستقل، که گاهی به این بدن مادی تعلق می گیرد و گاه از آن جدا می شود.[7] ابن مسکویه نیز می گوید: در وجود و هستی ما حقیقتی است که جسم و عرض نیست و در هستی خود نیز نیازی به قوه ی جسمانی ندارد، بلکه آن حقیقتی بسیط است که با حواس ظاهری درک نمی شود.[8] محقق لاهیجی در یک جمع بندی چنین می گوید: بدان که علما را اختلاف است در امر نفس و روح انسانی و در حقیقت انسان: جمعی از متکلمین و جمهور طبیعیین از حکما بر آن اند که نفس عرضی است، یا صورتی قائم به ماده ی بدن که لامحاله معدوم شود به انحلال بدن به موت. جمهور متألهین، حکما و محققین ازمتکلمین برآن اند که نفس جوهری است مجرد غیر جسم و غیر قائم به جسم که متعلق است به بدن؛ تعلق تدبیر و تصرف، مانند تعلق مَلک به مدینه (فرمان دار به شهر) و ربان به سفینه (ناخدا به کشتی) و به انحلال بدن و موت او، منعدم نگردد؛ چنان که انحلال سفینه موجب انعدام ربان نشود. جمهور متکلمین، نفس را عرض و صورت ندانند و به تجرّد و بقای آن نیز قایل نباشند، بلکه جسمی دانند لطیف که ساری است در بدن، سریان النار فی الفحم (آتش در ذغال) و الماء فی الورد (جریان آب در گل برگ ها) و به طریان موت (فرا رسیدن مرگ) متلاشی و مضمحل می شود؛ و حیات را عرضی دانند قائم به بدن که به انحلال بدن زایل گردد و موت عبارت از آن باشد. و نزد قایلین به تجرّد نفس، حیّ بالذات نفس باشد و تا علاقه ی نفس با بدن باقی بود، از نفس فایض شود قوتی به بدن (نفس به بدن نیرو می دهد) و حیات بدان باشد... نفس بعد از (قطع) علاقه، به حیات ذاتی خود، حی و باقی باشد. و نصوص قرآنی و حدیث بسیار است که دال است بر تجرد نفس و بقای وی...[9] امام صادق (علیه السلام) می فرماید: الروح لایوصف بثقل ولا خفة و هی جسم رقیق لَبَسَ قالباً کثیفاً؛ روح حقیقتی است که به سنگینی و سبکی توصیف نمی شود، بلکه جسمی لطیف است که به قالب جسمانی انسان پوشیده شده است.[10] جمهور طبیعیوین و جمعی از متکلمین می گویند: نفس و روح یا عرضی است، یا صورتی قائم به ماده ی بدن که لامحاله با انحلال بدن معدوم می شود، یا، عرض و صورت ندارد، ولی مجرد و باقی نیست. براهینی که برای اثبات تجرّد و بقای نفس بعد از مرگ بدن اقامه شده این دو قول را رد می کند. تعاریف دیگر، همه قابل قبول و قابل جمع اند. اختلاف آنها بیش تر بدان سبب است که هر کدام نفس و روح را با توجه به شئون مختلف آن تعریف کرده اند. پس روح، موجودی مجرد و بسیط است که در قالب جسمانی دمیده شده و درک و دریافت معقولات و تدبیر و اداره ی بدن به عهده ی اوست و تا وقتی با بدن ارتباط دارد بدن زنده است و به محض قطع علاقه، بدن می میرد، ولی روح هم چنان زنده و باقی است. پی نوشتها: [1]. سوره ی اسراء، آیه ی 85. [2]. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج3، ص26 و 32. در اصطلاح فلسفی، نفس به جای روح به کار می رود. [3]. شرح المصطلحات الکلامیه، تحقیق: مجمع البحوث الاسلامیه، ص161، به نقل از: ابن الراوندی، الاهیة اللوامع، ص 370. [4]. علم الهدی، معاد و عدل، ص 66. [5]. احمد زمردیان، حقیقت روح، ص 346، به نقل از: کشکول شیخ بهائی. [6]. همان، ص 348. [7]. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج5، ص287. [8]. احمدبن محمد ابن مسکویه، رسالة و جیزة فی تهذیب الاخلاق، ص 372، و صدرالدین محمد شیرازی، مبدء و معاد. [9]. عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص 430. [10]. علم الهدی، معاد و عدل، ص 66. منبع: آخرین سفر، رحیم لطیفی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385)
موضوع روح، از دیرباز، توجه دانشمندان و حتی انسان های عادی را به خود جلب کرده؛ لذا سخن درباره ی آن بسیار است. در صدر اسلام نیز از پیامبر اکرم (علیه السلام)در باره ی روح سؤال نمودند و قرآن کریم ضمن پاسخ مناسب، گوشزد نموده که دانش آدمی درباره ی آن اندک است.
(وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً)[1]؛ از تو در باره ی روح سؤال می کنند، بگو روح از فرما پروردگار من است؛ و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است.
در این جا، قبل از ذکر گزیده ای از سخنان وحیانی و عقلانی، یادآوری این نکته به جاست که روح، حقیقتی است واحد و دارای شئون و وظایف متعدد که با لحاظ هر یک از این شئون، اسمی خاصی بر آن اطلاق می شود. از آن جهت که درک حقایق کلی را به عهده دارد، عقل و از آن جهت که تدبیر بدن را بر عهده دارد، نفس (روان و جان) بر آن اطلاق می گردد.[2]
پس تعاریف و سخنان دانشمندان درباره ی این حقیقت، گاهی ناظر به ماهیت آن، و گاهی با توجه به وظایف آن است.
روح انسانی، موجود لطیفی است در داخل بدن و جاری در اعضای آن که قابل تجزیه نیست[3].
تمام قوای مغزی و بدنی توسط همین قوه ی مجرد و بسیط اداره می شود.[4]
نفس -روح- جوهر مجرد از ماده ی جسمانی و عوارض جسمانی است که تعلق تدبیری و تصرّفی به بدن دارد و با مرگ، این علاقه بریده می شود.
شیخ بهایی این تعریف را مورد قبول حکمای الهی، بزرگان صوفیه و اشراقی ها، متکلمینی مانند رازی، غزالی و محقق طوسی و نیز مستفاد از قرآن و اخبار می داند.[5]
در کتاب اخلاق ناصری آمده است:
نفس انسان، جوهر بسیطی است که معقولات را درک می کند، تدبیر و تصرف او در بدن محسوس است و مردم از او به (انسان) تعبیر می کنند.[6]
روح، حقیقتی است مستقل، که گاهی به این بدن مادی تعلق می گیرد و گاه از آن جدا می شود.[7]
ابن مسکویه نیز می گوید:
در وجود و هستی ما حقیقتی است که جسم و عرض نیست و در هستی خود نیز نیازی به قوه ی جسمانی ندارد، بلکه آن حقیقتی بسیط است که با حواس ظاهری درک نمی شود.[8]
محقق لاهیجی در یک جمع بندی چنین می گوید:
بدان که علما را اختلاف است در امر نفس و روح انسانی و در حقیقت انسان:
جمعی از متکلمین و جمهور طبیعیین از حکما بر آن اند که نفس عرضی است، یا صورتی قائم به ماده ی بدن که لامحاله معدوم شود به انحلال بدن به موت.
جمهور متألهین، حکما و محققین ازمتکلمین برآن اند که نفس جوهری است مجرد غیر جسم و غیر قائم به جسم که متعلق است به بدن؛ تعلق تدبیر و تصرف، مانند تعلق مَلک به مدینه (فرمان دار به شهر) و ربان به سفینه (ناخدا به کشتی) و به انحلال بدن و موت او، منعدم نگردد؛ چنان که انحلال سفینه موجب انعدام ربان نشود.
جمهور متکلمین، نفس را عرض و صورت ندانند و به تجرّد و بقای آن نیز قایل نباشند، بلکه جسمی دانند لطیف که ساری است در بدن، سریان النار فی الفحم (آتش در ذغال) و الماء فی الورد (جریان آب در گل برگ ها) و به طریان موت (فرا رسیدن مرگ) متلاشی و مضمحل می شود؛ و حیات را عرضی دانند قائم به بدن که به انحلال بدن زایل گردد و موت عبارت از آن باشد.
و نزد قایلین به تجرّد نفس، حیّ بالذات نفس باشد و تا علاقه ی نفس با بدن باقی بود، از نفس فایض شود قوتی به بدن (نفس به بدن نیرو می دهد) و حیات بدان باشد... نفس بعد از (قطع) علاقه، به حیات ذاتی خود، حی و باقی باشد.
و نصوص قرآنی و حدیث بسیار است که دال است بر تجرد نفس و بقای وی...[9]
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
الروح لایوصف بثقل ولا خفة و هی جسم رقیق لَبَسَ قالباً کثیفاً؛ روح حقیقتی است که به سنگینی و سبکی توصیف نمی شود، بلکه جسمی لطیف است که به قالب جسمانی انسان پوشیده شده است.[10]
جمهور طبیعیوین و جمعی از متکلمین می گویند:
نفس و روح یا عرضی است، یا صورتی قائم به ماده ی بدن که لامحاله با انحلال بدن معدوم می شود، یا، عرض و صورت ندارد، ولی مجرد و باقی نیست.
براهینی که برای اثبات تجرّد و بقای نفس بعد از مرگ بدن اقامه شده این دو قول را رد می کند.
تعاریف دیگر، همه قابل قبول و قابل جمع اند. اختلاف آنها بیش تر بدان سبب است که هر کدام نفس و روح را با توجه به شئون مختلف آن تعریف کرده اند.
پس روح، موجودی مجرد و بسیط است که در قالب جسمانی دمیده شده و درک و دریافت معقولات و تدبیر و اداره ی بدن به عهده ی اوست و تا وقتی با بدن ارتباط دارد بدن زنده است و به محض قطع علاقه، بدن می میرد، ولی روح هم چنان زنده و باقی است.
پی نوشتها:
[1]. سوره ی اسراء، آیه ی 85.
[2]. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج3، ص26 و 32. در اصطلاح فلسفی، نفس به جای روح به کار می رود.
[3]. شرح المصطلحات الکلامیه، تحقیق: مجمع البحوث الاسلامیه، ص161، به نقل از: ابن الراوندی، الاهیة اللوامع، ص 370.
[4]. علم الهدی، معاد و عدل، ص 66.
[5]. احمد زمردیان، حقیقت روح، ص 346، به نقل از: کشکول شیخ بهائی.
[6]. همان، ص 348.
[7]. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج5، ص287.
[8]. احمدبن محمد ابن مسکویه، رسالة و جیزة فی تهذیب الاخلاق، ص 372، و صدرالدین محمد شیرازی، مبدء و معاد.
[9]. عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص 430.
[10]. علم الهدی، معاد و عدل، ص 66.
منبع: آخرین سفر، رحیم لطیفی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385)
- [سایر] آیا انسان به حقیقت و ماهیت روح خود پس از مرگ شناخت پیدا میکند؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] با توجّه به اینکه مداوای بیماری عرفاً جزء نیازهای اولیّه هر انسانی است، آیا هزینه دارو و درمان زوجه مریض نیز جزء نفقه زوجه محسوب می شود؟
- [سایر] امام خمینی(ره) کدام ملت را جزء بهترین ملتها میدانند؟
- [سایر] حقیقت و ماهیت تقوا چیست؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] آیا هزینه دارو و درمان زوجه مریض با توجّه به این که مداوای بیماری عرفاً جزء نیازهای اوّلیّه هر انسانی می باشد نیز جزء نفقه زوجه محسوب می شود؟
- [سایر] ماهیت و حقیقت مرگ چیست؟ امری عدمی است یا مخلوق؟
- [سایر] وقتی روح غیر مادی است پس شکلی غیر مادی خواهد داشت. شکل غیر مادی روح در ابتدای خلقت به صورتی است؟
- [آیت الله مظاهری] آیا به فتوای حضرتعالی روغن مالیدن به بدن جزء محرّمات احرام می باشد یا خیر؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] اگر اجزاء بدن انسان مانند دیسک کمر در جراحی خارج شود باید آن را خاک کرد؟
- [آیت الله مظاهری] آیا اجزاء غسل هم مانند اجزاء وضوء باید پاک باشند؟
- [آیت الله وحید خراسانی] در غسل ارتماسی بنابر احتیاط باید هنگام فرو بردن اول جزء بدن در اب تا اخر جزء نیت غسل داشته باشد
- [آیت الله مکارم شیرازی] غالباً بعد از بیرون آمدن منی بدن سست می شود، ولی این موضوع جزء شرایط قطعی و نشانه ها نیست.
- [آیت الله اردبیلی] اگر از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد در حالی که زنده است، گوشت یا چیز دیگری را که روح دارد جدا کنند، نجس است، ولی گوشت، پوست یا عضوی که از انسان جدا و به قسمت دیگر بدن یا به انسان دیگری متصل میگردد، در صورتی که جزء بدن وی محسوب شود، پاک است.
- [آیت الله خوئی] جایز است بریدن عضوی از بدن مردة کافر و یا مشکوک الاسلام، به منظور پیوند زدن آن به بدن شخص مسلمان و پس از پیوند زدن چون جزء بدن مسلمان میشود، احکام بدن مسلمان بر او جاری است و همین طور جایز است عضوی از اعضاء بدن حیوان نجسالعین را به بدن شخص مسلمان پیوند زدن و چون پس از پیوند زدن جزء بدن مسلمان میگردد، احکام بدن مسلمان بر آن عضو جاری است و نماز خواندن با آن عضو نیز جایز است.
- [آیت الله وحید خراسانی] بریدن عضوی از بدن مرده کافری که تشریح ان جایز است و یا کسی که مسلمان یا ذمی بودن او مشکوک است به منظور پیوند زدن ان به بدن شخص مسلمان جایز است و پس از ان که جزء بدن مسلمان شد احکام بدن مسلمان بر ان جاری است و همچنین پیوند زدن عضوی از اعضای حیوان نجس العین به بدن شخص مسلمان جایز است و پس از ان که جزء بدن مسلمان گشت احکام بدن مسلمان بر ان عضو جاری است
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر سوراخ جای گوشواره و مانند آن به قدری گشاد باشد که داخل آن دیده شود و جزء ظاهر بدن به حساب آید، باید آن را شست و اگر دیده نشود و جزء ظاهر بدن محسوب نشود، شستن داخل آن لازم نیست.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر جزئی از اجزاء میته به ظاهر بدن انسان زنده وصل شود چنان چه حیات در آن حلول کند، جزء بدن او محسوب است، و قبل از حلول حیات چون مضطر است در حمل آن، در حال نماز احکام ضرورت بر آن جاری است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] اگر خون بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد به بدن حیوانی که خون جهنده ندارد منتقل گردد و خون آن حیوان حساب شود پاک است و آن را (انتقال) گویند بنابراین، خون پشه که جزء بدن اوست پاک است، هر چند در اصل آن را از انسان گرفته، ولی خونی که زالو از انسان می مکد پاک نیست، چون جزء بدن او محسوب نمی شود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] در غسل باید موهای کوتاهی را که جزء بدن حساب می شود، بشوید و بنابر احتیاط شستن موهای بلند هم لازم می باشد.
- [آیت الله سبحانی] در غسل باید موهای کوتاه را که جزء بدن حساب می شود، بشوید و بنابر احتیاط، شستن موهای بلند هم لازم می باشد.