با وجود اینکه فکر و اراده وابسته به نفس است و وجود نفس مستقل از آنها، جایگاه نفس کجاست؟
پاسخ در چند محور ارائه می شود: اگر خود نفس بخوبی شناخته شود بسیاری از پرسش های مرتبط با آن پاسخ خود را دریافت خواهد کرد. قبل از ارائه تعریفی از نفس لازم است اشاره شود که شناخت نفس جزء پیچیده ترین مسایل فلسفی و معارف الهی محسوب می شود و حکمای بزرگ دربارة نفس دیدگاه های متعدد و مختلف ارائه کرده اند. که در این جا از مجموع سخنان آنها تعریفی دربارة نفس ارائه می شود: مفهوم نفس به طور اجمال عبارت از قوه ای است که در جسم موجود است یا به آن تعلق می گیرد و منشاء آثار گوناگون می گردد. توضیح آن که برخی از اجسام دارای آثار یکنواخت اند مثلاً آتش هموراه دارای اثر سوزندگی یا ایجاد حرارت است. یا مثلاً یخ همواره سرد است و مانند آن. اما برخی اجسام آثار گوناگون از آنها ظهور می کند مثلاً انسان آثار مختلف ادراکی و تحریکی دارد همه این آثار گوناگون از یک مبداء سرچشمه می گیرد که نام آن (نفس) است.[1] 2. نکتة دوم دربارة چیستی حقیقت و ماهیت نفس است در این باره فلاسفه دیدگاه هایی کاملاً متفاوت ارائه کرده اند مثلاً قبل از صدالمتألهین حکما بر آن بودند که نفس در حدوث و بقاء مجرد است یعنی به عنوان یک موجود مجرد خلق می شود و به عنوان یک موجود مجرد باقی می ماند. اما مؤسس حکمت متعالیه حکیم ملاصدرا نظریة جدیدی دربارة نفس مطرح کرد و گفت (نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء) است یعنی نفس در ابتداء پیدایش خود دارای یک وجود مادی است و بر اثر حرکت جوهری تکامل می یابد و در نهایت به مرحلة تجرد عقلی می رسد و پیش از رسیدن به تجرد یک موجود جسمانی است طبق این نظریه حقیقت نفس در آغاز جوهری جسمانی است اما در خلال حرکت جوهری پیوسته سیر تکاملی خود را از طریق وصول به مراتب برتر و شدیدتر وجود ادامه می دهد و با حفظ وحدت شخصی فرد در نهایت به مرتبه تجرد راه می یابد و موجود مجرد می شود.[2] و در ضمن باید اشاره شود که نفس گرچه مجرد است و یا بالاخره به تجرد می رسد اما از نظر تجرد با فرشته و به تعبیر فلسفی (عقل مجرد) متفاوت است چون نفس تعلق به بدن و جسم دارد و کارهایش را به وسیلة ابزار بدنی و جسمانی انجام می دهد و به اصطلاح (فعلاً مادی و ذاتاً مجرد است) اما فرشته (عقل مجرد) ذاتاً‌ و فعلاً مجرد و غیر مادی است.[3] 3. با توجه به مطالبی که دربارة هویت نفس از نظر مفهومی و حقیقی اشاره شده معلوم گردید که هرگز نباید گمان شود نفس در جایی از مغز قرار دارد. چون نفس مجرد است. و برای موجود مجرد نمی توان جا و مکان و محل تعیین کرد، زیرا مکان مند بودن مربوط به موجودات مادی است و نفس از نظر ذات و حقیقت فرامادی است (مجرد است) پس هیچ جای از بدن را نمی توان به عنوان محل برای نفس در نظر گرفت. 4. نکتة دیگر آن است فکر و اندیشه و اراده و صدها عمل ادراکی و همه کارهای تحریکی جزء آثار نفس است و در واقع نفس علت ایجادی آنهاست و آنها معلول نفس هستند و کاملاً به نفس وابسته اند مثل وابستگی معلول به علت. بنابراین از طریق وجود تعلق فکر و اراده به نفس نباید به جستجو محل مادی نظیر سلول های مغز رفت، اما می توان از این طریق که فکر و اراده معلول نفس است و تعلق و وابستگی وجودی به نفس دارد. به جستجوی این نکته که نفس معلول چیست؟ و وابستگی وجودی به چه دارد؟ رفت. 5. نکتة دیگر آن است که هر چه که در محور امور بدنی قرار دارد همه ابزار کار نفس است و نه تعیین کننده صفات روحی انسان چون صفات روحی انسان از جمله اراده از نفس او ناشی می شود و سایر امور تنها نقش ابزاری برای نفس دارند و هرگز تعیین کننده صفات نفسانی انسان نیستند. بنابراین نه تنها به تعبیر پرسشگر، (سه هزار هفت آدمی) از ژنوم سر نمی زند بلکه تمام آنچه مربوط به صفات روحی و نفسی می شود از آثار نفس است و سایر امور معدّ و به اصطلاح علت معدّه آن صفات است. چه این که صفات از محیطه نیز پدید نمی آید بلکه صفات معلول نفس اند گر چه نفس ممکن است تحت شرایطی محیطی بگونه ای بار بیاید که محصول آن همان صفات کذائی بشود. مقصود آن است که همة صفات نفسانی معلول نفس اند گر چه نفس ممکن است بدلیل عوامل مختلف آن گونه اثر بخشی پیدا کرده باشد. پس نقش محیط و ژنوم در صفات نفسانی انسان در حد علت معده است و نه علت اصلی. 6. مطلب پایانی آن است که شرایط محیطی و یا هر عامل دیگری نمی تواند اختیار را از نفس سلب کند و بالاخره تحت هر شرایطی وقتی انسان کاری را انجام می دهد در واقع با اختیار و اراده خود انجام داده است یکی از بزرگان در این باره چنین تمثیل کرده است: اگر کسی از بالای برجی به زیر بیاید اگر در آمدن مجبور باشد دو صورت دارد: یکی این که دست و پای او را بسته نگه دارند و از بالا بیندازد. در این صورت آمدن او به هیچ کدام از اختیار و جبر متصف نمی شوند. اما اگر بگوید: پایین بروید وگرنه با شمشیر گردن شما را می زنیم. آن شخص گرچه از ترس شمشیر پایین آمده اما در واقع با اختیار و اراده خود آمدن را برگزید ه وانتخاب کرده و پایین آمده است یعنی این کار او متصف به اختیار است نه به جبر.[4] بنابراین برخلاف گفته پرسشگر محترم انسان تحت هر شرایطی محیطی و اجتماعی عملی انجام دهد در واقع با اختیار و اراده انجام داده و هرگز مجبور محسوب نمی شود. و آنچه از برخی از روان شناسان غربی نقل شده مسایل روان شناسی است و ربطی به بحث جبر و اختیار فلسفی ندارد. برای مطالعة بیشتر به کتب ذیل مراجعه گردد: 1. حسن زاده آملی، گنجینه گوهر روان، نشر: نشر طوبی، قم 1380 ش. 2. حسن زاده آملی، صد کلمه در معرفت نفس نشر مؤسسة دارالهجرت، 1412 ق. 3. حسن زاده آملی، اتحاد عاقل و معقول، انتشارات قیام، قم 1375 ش. 4. حسن زاده آملی، الحج البالغه علی تجرد النفس الناطقه، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1381 ش. إنّ هذه القلوب تملّ کما تملّ الا بدان، فابتغوا لها طرایف الحکم. همان گونه که بدن ها خسته می شود دل ها نیز ملول می گردند، در این هنگام لطایف حکمت را برای آسایش آنها بجوید. نهج البلاغه، حکمت 91. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . مصباح یزدی، شرح جلد هشتم اسفار، جزء اول، ص 40، نشر انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم 1375 ش. [2] . مصباح یزدی، شرح جلد هشتم، اسفار، جزء اول، ص 60، نشر پیشین. [3] . همو، ص 72. [4] . علامه طباطبایی، نقل از: اسفار، ج 6، ص 318، پاورقی علامه، شماره 1، نشر دارالاحیاء، بیروت، 1410 ق.
عنوان سوال:

با وجود اینکه فکر و اراده وابسته به نفس است و وجود نفس مستقل از آنها، جایگاه نفس کجاست؟


پاسخ:

پاسخ در چند محور ارائه می شود:
اگر خود نفس بخوبی شناخته شود بسیاری از پرسش های مرتبط با آن پاسخ خود را دریافت خواهد کرد. قبل از ارائه تعریفی از نفس لازم است اشاره شود که شناخت نفس جزء پیچیده ترین مسایل فلسفی و معارف الهی محسوب می شود و حکمای بزرگ دربارة نفس دیدگاه های متعدد و مختلف ارائه کرده اند. که در این جا از مجموع سخنان آنها تعریفی دربارة نفس ارائه می شود: مفهوم نفس به طور اجمال عبارت از قوه ای است که در جسم موجود است یا به آن تعلق می گیرد و منشاء آثار گوناگون می گردد. توضیح آن که برخی از اجسام دارای آثار یکنواخت اند مثلاً آتش هموراه دارای اثر سوزندگی یا ایجاد حرارت است. یا مثلاً یخ همواره سرد است و مانند آن. اما برخی اجسام آثار گوناگون از آنها ظهور می کند مثلاً انسان آثار مختلف ادراکی و تحریکی دارد همه این آثار گوناگون از یک مبداء سرچشمه می گیرد که نام آن (نفس) است.[1]
2. نکتة دوم دربارة چیستی حقیقت و ماهیت نفس است در این باره فلاسفه دیدگاه هایی کاملاً متفاوت ارائه کرده اند مثلاً قبل از صدالمتألهین حکما بر آن بودند که نفس در حدوث و بقاء مجرد است یعنی به عنوان یک موجود مجرد خلق می شود و به عنوان یک موجود مجرد باقی می ماند. اما مؤسس حکمت متعالیه حکیم ملاصدرا نظریة جدیدی دربارة نفس مطرح کرد و گفت (نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء) است یعنی نفس در ابتداء پیدایش خود دارای یک وجود مادی است و بر اثر حرکت جوهری تکامل می یابد و در نهایت به مرحلة تجرد عقلی می رسد و پیش از رسیدن به تجرد یک موجود جسمانی است طبق این نظریه حقیقت نفس در آغاز جوهری جسمانی است اما در خلال حرکت جوهری پیوسته سیر تکاملی خود را از طریق وصول به مراتب برتر و شدیدتر وجود ادامه می دهد و با حفظ وحدت شخصی فرد در نهایت به مرتبه تجرد راه می یابد و موجود مجرد می شود.[2] و در ضمن باید اشاره شود که نفس گرچه مجرد است و یا بالاخره به تجرد می رسد اما از نظر تجرد با فرشته و به تعبیر فلسفی (عقل مجرد) متفاوت است چون نفس تعلق به بدن و جسم دارد و کارهایش را به وسیلة ابزار بدنی و جسمانی انجام می دهد و به اصطلاح (فعلاً مادی و ذاتاً مجرد است) اما فرشته (عقل مجرد) ذاتاً‌ و فعلاً مجرد و غیر مادی است.[3]
3. با توجه به مطالبی که دربارة هویت نفس از نظر مفهومی و حقیقی اشاره شده معلوم گردید که هرگز نباید گمان شود نفس در جایی از مغز قرار دارد. چون نفس مجرد است. و برای موجود مجرد نمی توان جا و مکان و محل تعیین کرد، زیرا مکان مند بودن مربوط به موجودات مادی است و نفس از نظر ذات و حقیقت فرامادی است (مجرد است) پس هیچ جای از بدن را نمی توان به عنوان محل برای نفس در نظر گرفت.
4. نکتة دیگر آن است فکر و اندیشه و اراده و صدها عمل ادراکی و همه کارهای تحریکی جزء آثار نفس است و در واقع نفس علت ایجادی آنهاست و آنها معلول نفس هستند و کاملاً به نفس وابسته اند مثل وابستگی معلول به علت. بنابراین از طریق وجود تعلق فکر و اراده به نفس نباید به جستجو محل مادی نظیر سلول های مغز رفت، اما می توان از این طریق که فکر و اراده معلول نفس است و تعلق و وابستگی وجودی به نفس دارد. به جستجوی این نکته که نفس معلول چیست؟ و وابستگی وجودی به چه دارد؟ رفت.
5. نکتة دیگر آن است که هر چه که در محور امور بدنی قرار دارد همه ابزار کار نفس است و نه تعیین کننده صفات روحی انسان چون صفات روحی انسان از جمله اراده از نفس او ناشی می شود و سایر امور تنها نقش ابزاری برای نفس دارند و هرگز تعیین کننده صفات نفسانی انسان نیستند. بنابراین نه تنها به تعبیر پرسشگر، (سه هزار هفت آدمی) از ژنوم سر نمی زند بلکه تمام آنچه مربوط به صفات روحی و نفسی می شود از آثار نفس است و سایر امور معدّ و به اصطلاح علت معدّه آن صفات است. چه این که صفات از محیطه نیز پدید نمی آید بلکه صفات معلول نفس اند گر چه نفس ممکن است تحت شرایطی محیطی بگونه ای بار بیاید که محصول آن همان صفات کذائی بشود. مقصود آن است که همة صفات نفسانی معلول نفس اند گر چه نفس ممکن است بدلیل عوامل مختلف آن گونه اثر بخشی پیدا کرده باشد. پس نقش محیط و ژنوم در صفات نفسانی انسان در حد علت معده است و نه علت اصلی.
6. مطلب پایانی آن است که شرایط محیطی و یا هر عامل دیگری نمی تواند اختیار را از نفس سلب کند و بالاخره تحت هر شرایطی وقتی انسان کاری را انجام می دهد در واقع با اختیار و اراده خود انجام داده است یکی از بزرگان در این باره چنین تمثیل کرده است: اگر کسی از بالای برجی به زیر بیاید اگر در آمدن مجبور باشد دو صورت دارد: یکی این که دست و پای او را بسته نگه دارند و از بالا بیندازد. در این صورت آمدن او به هیچ کدام از اختیار و جبر متصف نمی شوند. اما اگر بگوید: پایین بروید وگرنه با شمشیر گردن شما را می زنیم. آن شخص گرچه از ترس شمشیر پایین آمده اما در واقع با اختیار و اراده خود آمدن را برگزید ه وانتخاب کرده و پایین آمده است یعنی این کار او متصف به اختیار است نه به جبر.[4] بنابراین برخلاف گفته پرسشگر محترم انسان تحت هر شرایطی محیطی و اجتماعی عملی انجام دهد در واقع با اختیار و اراده انجام داده و هرگز مجبور محسوب نمی شود. و آنچه از برخی از روان شناسان غربی نقل شده مسایل روان شناسی است و ربطی به بحث جبر و اختیار فلسفی ندارد.
برای مطالعة بیشتر به کتب ذیل مراجعه گردد:
1. حسن زاده آملی، گنجینه گوهر روان، نشر: نشر طوبی، قم 1380 ش.
2. حسن زاده آملی، صد کلمه در معرفت نفس نشر مؤسسة دارالهجرت، 1412 ق.
3. حسن زاده آملی، اتحاد عاقل و معقول، انتشارات قیام، قم 1375 ش.
4. حسن زاده آملی، الحج البالغه علی تجرد النفس الناطقه، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1381 ش.
إنّ هذه القلوب تملّ کما تملّ الا بدان، فابتغوا لها طرایف الحکم.
همان گونه که بدن ها خسته می شود دل ها نیز ملول می گردند، در این هنگام لطایف حکمت را برای آسایش آنها بجوید.
نهج البلاغه، حکمت 91.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مصباح یزدی، شرح جلد هشتم اسفار، جزء اول، ص 40، نشر انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم 1375 ش.
[2] . مصباح یزدی، شرح جلد هشتم، اسفار، جزء اول، ص 60، نشر پیشین.
[3] . همو، ص 72.
[4] . علامه طباطبایی، نقل از: اسفار، ج 6، ص 318، پاورقی علامه، شماره 1، نشر دارالاحیاء، بیروت، 1410 ق.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین