مبانی حقوقی زن که متکی بر تفاوت‌های جسمی و روحی است، در همه جا مصداق ندارد. آیا این تفاوت‌ها ناشی از محیط و تربیت نیست؟
در این جا باید به دو مطلب توجه داشت: اول این که آیا باید این تفاوت‌ها که مبنای وضع قانون قرار گرفته‌اند، در همه جا مصداق داشته باشند؟ دوم این که از کجا معلوم که این تفاوت‌ها ناشی از محیط نباشند؟ در مورد مطلب اول، نکته‌ی بسیار مهم این است که: )مبنای احکام حقوقی، اغلبی بودن آن‌ها در امور انسانی است، نه همیشگی و بی‌استثنا بودن آن‌ها.( یعین هنگام وضع قانون یا انتقاد از یک سلسله قوانین حقوقی، نباید واقع‌گرایی را کنار گذاشت و صرفا با توجه به استثنائاتی که به هر حال در هر جامعه‌ای هست قانون رانفی کرد؛ یا این که پنداشت وقتی بر اساس مسأله‌ای قانونی وضع شده، این مسأله هیچ استثنایی نخواهد داشت. برای مثال، در خیابان‌ها برای برقراری نظم چراغ راهنمایی می‌گذارند و اگر کسی از چراغ قرمز عبور کرد جریمه می‌شود. اما مواردی پیش می‌آید که مثلا شخصی درگیر مشکلات فکری خود بوده و متوجه قرمز بودن چراغ نشده یا این که می‌خواسته مریضی را به بیمارستان برساند و عجله داشته است. آیا می‌توانیم به خاطر چنین استثنائاتی کلا قانون )عبور از چراغ قرمز ممنوع( را کنار بگذاریم و بگوییم هر کس در هر حالتی خواست عبور کند؟! یا مثلا قوانین خاصی برای تشخیص و اثبات دزدی گذاشته شد. )مانند شهادت شاهدان و...( اما آیا هیچ گاه ممکن نیست که کسی با بهره‌گیری از همین قوانین بی‌گناهی را به دزدی متهم کند )مثلا شاهدان دروغین بیایند و...( و آیا این دلیل کافی است که ما همه‌ی این قوانین را کنار بگذاریم؟ البته یک نظام حقوقی موفق، نظامی‌است که بتواند استثناهای مهم - نه همه‌ی استثنائات را، زیرا این امر محال است - پوشش دهد و برای آن‌ها تا حد امکان چاره‌اندیشی کند )مثلا در خصوص آمبولانس‌های اورژانس یا اتومبیل‌های آتش‌نشانی در حال مأموریت، عبور از چراغ قرمز تخلف به حساب نمی‌آید(؛ و این امری است که در قوانین حقوقی اسلام نیز مد نظر قرار گرفته است. مثلا آن گونه که بعدا خواهیم دید )توضیح بحث در پاسخ سؤال 3 - 3 در همین فصل خواهد آمد. ، به اقتضای تفاوت‌های زن و مرد، حق طلاق در اختیار مرد قرار گرفته است، اما برخی استثنائات در نظر گرفته شده و در موارد متعددی تمهیداتی اندیشیده شده است که زن هم بتواند طلاق بگیرد. اما در خصوص این که از کجا معلوم این تفاوت‌ها ناشی از محیط نباشد، باید گفت که یک موقع ما از آغاز می‌خواهیم قانونی وضع کنیم و تفاوت‌های زن و مرد را بررسی می‌کنیم؛ در این حالت شاید این اشکال وارد باشد. اما اگر ما معتقدیم که خداوند با علم مطلق به تفاوت‌های انسان، این قوانین را وضع کرده، معلوم است که تفاوت‌های واقعی در وضع این قوانین مد نظر گرفته و آن گاه است که ما می‌توانیم این تفاوت‌ها را استخراج کنیم و مطمئن باشیم که صرفا ناشی از محیط و تربیت نیست. البته، علاوه بر این، با توجه به گستره و عمومیت این تفاوت‌ها و پاره‌ای از مباحث زیست شناختی و روان‌شناختی نیز می‌توان اثبات کرد که این تفاوت‌ها ناشی از محیط و تربیت و امثال آن نیست. توضیح مطلب این که در مورد تفاوت‌های جسمانی مسأله واضح است، به این معنا که وقتی می‌گوییم ساز و کار جسمانی زن و مرد )لااقل در امر زناشویی( با هم متفاوت است، هیچ ربطی به محیط و تربیت ندارد و محیط پیرامون نیز، ملاک زن و مرد بودن را در درجه‌ی اول، همین تفاوت‌های جسمانی می‌داند. در مورد خصوصیات روانی نیز باید گفت آن مقدار که بین زن و مرد تفاوت هست، همگی در نهایت به اقتضائات همین تفاوت جسمانی بر می‌گردد. برای مثال، در باب تفاوت احساسات زن و مرد گفته‌اند: )علائق مرد جنبه‌ی فاعلی و ابتدایی، و علائق زن جنبه‌ی انفعالی و انعکاسی دارد. به بیان دیگر، مرد بیش‌تر می‌خواهد کسی را دوست داشته باشد و کسی را تصاحب کند، اما زن بیش‌تر می‌خواهد معشوق واقع شود و کسی او را دوست داشته باشد و او را در آغوش بکشد.( واضح است که این تفاوت به سادگی ناشی از همان ساز و کاری است که تفاوت جسمانی زن و مرد را در خصوص عمل زناشویی موجب شده است. سومین و آخرین نکته‌ی مطرح در این جا است که شاید مخاطب بگوید: شما می‌گویید که زن و مرد چنین احساساتی دارند، اما من به عنوان یک زن یا یک مرد این نوع احساسات را در خودم احساس نمی‌کنم، بلکه برعکس آن‌ها را احساس می‌کنم. مثلا من دختر هستم اما دلم می‌خواهد خودم مردان را تصاحب کنم، نه این که آنان مرا تصاحب کنند. در این گونه موارد، باید او را به تفاوت بسیار ظریف احساسات واقعی و احساسات کاذب توجه داد. ما واقعیت را با بررسی جسم و جان انسان به دست می‌آوریم و چنان که دیدید اقتضای جسم زن، داشتن آن نوع خصوصیات روانی بود. اما در اثر محیط و تربیت و سایر القائاتی که شخص تحت آن‌ها واقع می‌شود ممکن است مبتلا به احساسات کاذب شود، یعنی فکر کند چیزی را دوست دارد، در حالی که واقعا اگر حقیقت را بداند، خواهد فهمید که آن را دوست ندارد؛ و برعکس. این مضمون همان آیه‌ی شریفه است که می‌فرماید: عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیرء لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شرلکم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون. برای این گونه احساسات کاذب هم مثال‌های زیادی می‌توان آورد. برای مثال، یک آدم معتاد به مواد مخدر، شدیدا به این مواد احساس نیاز می‌کند و اصلا احساس نیاز به غذا نمی‌کند؛ در حالی که آن چه او واقعا نیاز دارد غذاست نه مواد مخدر. ممکن است این آدم معتاد یک آدم تحصیل کرده هم باشد، اما این دلیل نمی‌شود که احساسات کاذبش بر او غلبه نکند. گاه این احساسات کاذب به قدری بر او غلبه می‌کند که اگر کسی بخواهد او را نجات دهد و به حقیقت متوجه سازد، نه تنها سخن او را نمی‌پذیرد، بلکه او را دشمن خود می‌پندارد؛ اما هیچ کدام دلیل نمی‌شود که احساسات کاذب او کاذب نباشد. پس اگر ما به دلیل معقولی نشان دهیم که واقعیت وجود شما امر خاصی را اقتضا می‌کند و شما هم دلیل ما را درست بدانید، اما در عین حال بگویید من خلاف این امر را احساس می‌کنم، بعید نیست که مبتلا به احساس کاذب شده باشید. البته رها کردن احساسات کاذب کاری بسیار دشوار است، همان گونه که رها کردن مواد مخدر برای معتاد دشوار است. جالب این جاست که آیه‌ی مورد بحث نیز در پایان مطلب می‌فرماید: )و الله یعلم و أنتم لا تعلمون.( یعنی شما که فکر می‌کنید آن احساس شما درست است، واقعا حقیقت مطلب را نمی‌دانید، اما خدا می‌داند. پس به خدا اعتماد کنید تا شما را از این احساسات کاذب رهایی بخشد.
عنوان سوال:

مبانی حقوقی زن که متکی بر تفاوت‌های جسمی و روحی است، در همه جا مصداق ندارد. آیا این تفاوت‌ها ناشی از محیط و تربیت نیست؟


پاسخ:

در این جا باید به دو مطلب توجه داشت: اول این که آیا باید این تفاوت‌ها که مبنای وضع قانون قرار گرفته‌اند، در همه جا مصداق داشته باشند؟ دوم این که از کجا معلوم که این تفاوت‌ها ناشی از محیط نباشند؟
در مورد مطلب اول، نکته‌ی بسیار مهم این است که: )مبنای احکام حقوقی، اغلبی بودن آن‌ها در امور انسانی است، نه همیشگی و بی‌استثنا بودن آن‌ها.( یعین هنگام وضع قانون یا انتقاد از یک سلسله قوانین حقوقی، نباید واقع‌گرایی را کنار گذاشت و صرفا با توجه به استثنائاتی که به هر حال در هر جامعه‌ای هست قانون رانفی کرد؛ یا این که پنداشت وقتی بر اساس مسأله‌ای قانونی وضع شده، این مسأله هیچ استثنایی نخواهد داشت. برای مثال، در خیابان‌ها برای برقراری نظم چراغ راهنمایی می‌گذارند و اگر کسی از چراغ قرمز عبور کرد جریمه می‌شود. اما مواردی پیش می‌آید که مثلا شخصی درگیر مشکلات فکری خود بوده و متوجه قرمز بودن چراغ نشده یا این که می‌خواسته مریضی را به بیمارستان برساند و عجله داشته است. آیا می‌توانیم به خاطر چنین استثنائاتی کلا قانون )عبور از چراغ قرمز ممنوع( را کنار بگذاریم و بگوییم هر کس در هر حالتی خواست عبور کند؟!
یا مثلا قوانین خاصی برای تشخیص و اثبات دزدی گذاشته شد. )مانند شهادت شاهدان و...( اما آیا هیچ گاه ممکن نیست که کسی با بهره‌گیری از همین قوانین بی‌گناهی را به دزدی متهم کند )مثلا شاهدان دروغین بیایند و...( و آیا این دلیل کافی است که ما همه‌ی این قوانین را کنار بگذاریم؟
البته یک نظام حقوقی موفق، نظامی‌است که بتواند استثناهای مهم - نه همه‌ی استثنائات را، زیرا این امر محال است - پوشش دهد و برای آن‌ها تا حد امکان چاره‌اندیشی کند )مثلا در خصوص آمبولانس‌های اورژانس یا اتومبیل‌های آتش‌نشانی در حال مأموریت، عبور از چراغ قرمز تخلف به حساب نمی‌آید(؛ و این امری است که در قوانین حقوقی اسلام نیز مد نظر قرار گرفته است. مثلا آن گونه که بعدا خواهیم دید )توضیح بحث در پاسخ سؤال 3 - 3 در همین فصل خواهد آمد. ، به اقتضای تفاوت‌های زن و مرد، حق طلاق در اختیار مرد قرار گرفته است، اما برخی استثنائات در نظر گرفته شده و در موارد متعددی تمهیداتی اندیشیده شده است که زن هم بتواند طلاق بگیرد.
اما در خصوص این که از کجا معلوم این تفاوت‌ها ناشی از محیط نباشد، باید گفت که یک موقع ما از آغاز می‌خواهیم قانونی وضع کنیم و تفاوت‌های زن و مرد را بررسی می‌کنیم؛ در این حالت شاید این اشکال وارد باشد. اما اگر ما معتقدیم که خداوند با علم مطلق به تفاوت‌های انسان، این قوانین را وضع کرده، معلوم است که تفاوت‌های واقعی در وضع این قوانین مد نظر گرفته و آن گاه است که ما می‌توانیم این تفاوت‌ها را استخراج کنیم و مطمئن باشیم که صرفا ناشی از محیط و تربیت نیست. البته، علاوه بر این، با توجه به گستره و عمومیت این تفاوت‌ها و پاره‌ای از مباحث زیست شناختی و روان‌شناختی نیز می‌توان اثبات کرد که این تفاوت‌ها ناشی از محیط و تربیت و امثال آن نیست.
توضیح مطلب این که در مورد تفاوت‌های جسمانی مسأله واضح است، به این معنا که وقتی می‌گوییم ساز و کار جسمانی زن و مرد )لااقل در امر زناشویی( با هم متفاوت است، هیچ ربطی به محیط و تربیت ندارد و محیط پیرامون نیز، ملاک زن و مرد بودن را در درجه‌ی اول، همین تفاوت‌های جسمانی می‌داند. در مورد خصوصیات روانی نیز باید گفت آن مقدار که بین زن و مرد تفاوت هست، همگی در نهایت به اقتضائات همین تفاوت جسمانی بر می‌گردد. برای مثال، در باب تفاوت احساسات زن و مرد گفته‌اند: )علائق مرد جنبه‌ی فاعلی و ابتدایی، و علائق زن جنبه‌ی انفعالی و انعکاسی دارد. به بیان دیگر، مرد بیش‌تر می‌خواهد کسی را دوست
داشته باشد و کسی را تصاحب کند، اما زن بیش‌تر می‌خواهد معشوق واقع شود و کسی او را دوست داشته باشد و او را در آغوش بکشد.( واضح است که این تفاوت به سادگی ناشی از همان ساز و کاری است که تفاوت جسمانی زن و مرد را در خصوص عمل زناشویی موجب شده است.
سومین و آخرین نکته‌ی مطرح در این جا است که شاید مخاطب بگوید: شما می‌گویید که زن و مرد چنین احساساتی دارند، اما من به عنوان یک زن یا یک مرد این نوع احساسات را در خودم احساس نمی‌کنم، بلکه برعکس آن‌ها را احساس می‌کنم. مثلا من دختر هستم اما دلم می‌خواهد خودم مردان را تصاحب کنم، نه این که آنان مرا تصاحب کنند. در این گونه موارد، باید او را به تفاوت بسیار ظریف احساسات واقعی و احساسات کاذب توجه داد. ما واقعیت را با بررسی جسم و جان انسان به دست می‌آوریم و چنان که دیدید اقتضای جسم زن، داشتن آن نوع خصوصیات روانی بود. اما در اثر محیط و تربیت و سایر القائاتی که شخص تحت آن‌ها واقع می‌شود ممکن است مبتلا به احساسات کاذب شود، یعنی فکر کند چیزی را دوست دارد، در حالی که واقعا اگر حقیقت را بداند، خواهد فهمید که آن را دوست ندارد؛ و برعکس. این مضمون همان آیه‌ی شریفه است که می‌فرماید: عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیرء لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شرلکم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون.
برای این گونه احساسات کاذب هم مثال‌های زیادی می‌توان آورد. برای مثال، یک آدم معتاد به مواد مخدر، شدیدا به این مواد احساس نیاز می‌کند و اصلا احساس نیاز به غذا نمی‌کند؛ در حالی که آن چه او واقعا نیاز دارد غذاست نه مواد مخدر. ممکن است این آدم معتاد یک آدم تحصیل کرده هم باشد، اما این دلیل نمی‌شود که احساسات کاذبش بر او غلبه نکند. گاه این احساسات کاذب به قدری بر او غلبه می‌کند که اگر کسی بخواهد او را نجات دهد و به حقیقت متوجه سازد، نه تنها سخن او را نمی‌پذیرد، بلکه او را دشمن خود می‌پندارد؛ اما هیچ کدام دلیل نمی‌شود که احساسات کاذب او کاذب نباشد. پس اگر ما به دلیل معقولی نشان دهیم که واقعیت وجود شما امر خاصی را اقتضا می‌کند و شما هم دلیل ما را درست بدانید، اما در عین حال بگویید من خلاف این امر را احساس می‌کنم، بعید نیست که مبتلا به احساس کاذب شده باشید. البته رها کردن احساسات کاذب کاری بسیار دشوار است، همان گونه که رها کردن مواد مخدر برای معتاد دشوار است. جالب این جاست که آیه‌ی مورد بحث نیز در پایان مطلب می‌فرماید: )و الله یعلم و أنتم لا تعلمون.( یعنی شما که فکر می‌کنید آن احساس شما درست است، واقعا حقیقت مطلب را نمی‌دانید، اما خدا می‌داند. پس به خدا اعتماد کنید تا شما را از این احساسات کاذب رهایی بخشد.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین