در این جا باید به دو مطلب توجه داشت: اول این که آیا باید این تفاوت‌ها که مبنای وضع قانون قرار گرفته‌اند، در همه جا مصداق داشته باشند؟ دوم این که از کجا معلوم که این تفاوت‌ها ناشی از محیط نباشند؟ در مورد مطلب اول، نکته‌ی بسیار مهم این است که: )مبنای احکام حقوقی، اغلبی بودن آن‌ها در امور انسانی است، نه همیشگی و بی‌استثنا بودن آن‌ها.( یعین هنگام وضع قانون یا انتقاد از یک سلسله قوانین حقوقی، نباید واقع‌گرایی را کنار گذاشت و صرفا با توجه به استثنائاتی که به هر حال در هر جامعه‌ای هست قانون رانفی کرد؛ یا این که پنداشت وقتی بر اساس مسأله‌ای قانونی وضع شده، این مسأله هیچ استثنایی نخواهد داشت. برای مثال، در خیابان‌ها برای برقراری نظم چراغ راهنمایی می‌گذارند و اگر کسی از چراغ قرمز عبور کرد جریمه می‌شود. اما مواردی پیش می‌آید که مثلا شخصی درگیر مشکلات فکری خود بوده و متوجه قرمز بودن چراغ نشده یا این که می‌خواسته مریضی را به بیمارستان برساند و عجله داشته است. آیا می‌توانیم به خاطر چنین استثنائاتی کلا قانون )عبور از چراغ قرمز ممنوع( را کنار بگذاریم و بگوییم هر کس در هر حالتی خواست عبور کند؟! یا مثلا قوانین خاصی برای تشخیص و اثبات دزدی گذاشته شد. )مانند شهادت شاهدان و...( اما آیا هیچ گاه ممکن نیست که کسی با بهره‌گیری از همین قوانین بی‌گناهی را به دزدی متهم کند )مثلا شاهدان دروغین بیایند و...( و آیا این دلیل کافی است که ما همه‌ی این قوانین را کنار بگذاریم؟ البته یک نظام حقوقی موفق، نظامی‌است که بتواند استثناهای مهم - نه همه‌ی استثنائات را، زیرا این امر محال است - پوشش دهد و برای آن‌ها تا حد امکان چاره‌اندیشی کند )مثلا در خصوص آمبولانس‌های اورژانس یا اتومبیل‌های آتش‌نشانی در حال مأموریت، عبور از چراغ قرمز تخلف به حساب نمی‌آید(؛ و این امری است که در قوانین حقوقی اسلام نیز مد نظر قرار گرفته است. مثلا آن گونه که بعدا خواهیم دید )توضیح بحث در پاسخ سؤال 3 - 3 در همین فصل خواهد آمد. ، به اقتضای تفاوت‌های زن و مرد، حق طلاق در اختیار مرد قرار گرفته است، اما برخی استثنائات در نظر گرفته شده و در موارد متعددی تمهیداتی اندیشیده شده است که زن هم بتواند طلاق بگیرد. اما در خصوص این که از کجا معلوم این تفاوت‌ها ناشی از محیط نباشد، باید گفت که یک موقع ما از آغاز می‌خواهیم قانونی وضع کنیم و تفاوت‌های زن و مرد را بررسی می‌کنیم؛ در این حالت شاید این اشکال وارد باشد. اما اگر ما معتقدیم که خداوند با علم مطلق به تفاوت‌های انسان، این قوانین را وضع کرده، معلوم است که تفاوت‌های واقعی در وضع این قوانین مد نظر گرفته و آن گاه است که ما می‌توانیم این تفاوت‌ها را استخراج کنیم و مطمئن باشیم که صرفا ناشی از محیط و تربیت نیست. البته، علاوه بر این، با توجه به گستره و عمومیت این تفاوت‌ها و پاره‌ای از مباحث زیست شناختی و روان‌شناختی نیز می‌توان اثبات کرد که این تفاوت‌ها ناشی از محیط و تربیت و امثال آن نیست. توضیح مطلب این که در مورد تفاوت‌های جسمانی مسأله واضح است، به این معنا که وقتی می‌گوییم ساز و کار جسمانی زن و مرد )لااقل در امر زناشویی( با هم متفاوت است، هیچ ربطی به محیط و تربیت ندارد و محیط پیرامون نیز، ملاک زن و مرد بودن را در درجه‌ی اول، همین تفاوت‌های جسمانی می‌داند. در مورد خصوصیات روانی نیز باید گفت آن مقدار که بین زن و مرد تفاوت هست، همگی در نهایت به اقتضائات همین تفاوت جسمانی بر می‌گردد. برای مثال، در باب تفاوت احساسات زن و مرد گفته‌اند: )علائق مرد جنبه‌ی فاعلی و ابتدایی، و علائق زن جنبه‌ی انفعالی و انعکاسی دارد. به بیان دیگر، مرد بیش‌تر می‌خواهد کسی را دوست داشته باشد و کسی را تصاحب کند، اما زن بیش‌تر می‌خواهد معشوق واقع شود و کسی او را دوست داشته باشد و او را در آغوش بکشد.( واضح است که این تفاوت به سادگی ناشی از همان ساز و کاری است که تفاوت جسمانی زن و مرد را در خصوص عمل زناشویی موجب شده است. سومین و آخرین نکته‌ی مطرح در این جا است که شاید مخاطب بگوید: شما می‌گویید که زن و مرد چنین احساساتی دارند، اما من به عنوان یک زن یا یک مرد این نوع احساسات را در خودم احساس نمی‌کنم، بلکه برعکس آن‌ها را احساس می‌کنم. مثلا من دختر هستم اما دلم می‌خواهد خودم مردان را تصاحب کنم، نه این که آنان مرا تصاحب کنند. در این گونه موارد، باید او را به تفاوت بسیار ظریف احساسات واقعی و احساسات کاذب توجه داد. ما واقعیت را با بررسی جسم و جان انسان به دست می‌آوریم و چنان که دیدید اقتضای جسم زن، داشتن آن نوع خصوصیات روانی بود. اما در اثر محیط و تربیت و سایر القائاتی که شخص تحت آن‌ها واقع می‌شود ممکن است مبتلا به احساسات کاذب شود، یعنی فکر کند چیزی را دوست دارد، در حالی که واقعا اگر حقیقت را بداند، خواهد فهمید که آن را دوست ندارد؛ و برعکس. این مضمون همان آیه‌ی شریفه است که می‌فرماید: عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیرء لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شرلکم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون. برای این گونه احساسات کاذب هم مثال‌های زیادی می‌توان آورد. برای مثال، یک آدم معتاد به مواد مخدر، شدیدا به این مواد احساس نیاز می‌کند و اصلا احساس نیاز به غذا نمی‌کند؛ در حالی که آن چه او واقعا نیاز دارد غذاست نه مواد مخدر. ممکن است این آدم معتاد یک آدم تحصیل کرده هم باشد، اما این دلیل نمی‌شود که احساسات کاذبش بر او غلبه نکند. گاه این احساسات کاذب به قدری بر او غلبه می‌کند که اگر کسی بخواهد او را نجات دهد و به حقیقت متوجه سازد، نه تنها سخن او را نمی‌پذیرد، بلکه او را دشمن خود می‌پندارد؛ اما هیچ کدام دلیل نمی‌شود که احساسات کاذب او کاذب نباشد. پس اگر ما به دلیل معقولی نشان دهیم که واقعیت وجود شما امر خاصی را اقتضا می‌کند و شما هم دلیل ما را درست بدانید، اما در عین حال بگویید من خلاف این امر را احساس می‌کنم، بعید نیست که مبتلا به احساس کاذب شده باشید. البته رها کردن احساسات کاذب کاری بسیار دشوار است، همان گونه که رها کردن مواد مخدر برای معتاد دشوار است. جالب این جاست که آیه‌ی مورد بحث نیز در پایان مطلب می‌فرماید: )و الله یعلم و أنتم لا تعلمون.( یعنی شما که فکر می‌کنید آن احساس شما درست است، واقعا حقیقت مطلب را نمی‌دانید، اما خدا می‌داند. پس به خدا اعتماد کنید تا شما را از این احساسات کاذب رهایی بخشد.
مبانی حقوقی زن که متکی بر تفاوتهای جسمی و روحی است، در همه جا مصداق ندارد. آیا این تفاوتها ناشی از محیط و تربیت نیست؟
در این جا باید به دو مطلب توجه داشت: اول این که آیا باید این تفاوتها که مبنای وضع قانون قرار گرفتهاند، در همه جا مصداق داشته باشند؟ دوم این که از کجا معلوم که این تفاوتها ناشی از محیط نباشند؟
در مورد مطلب اول، نکتهی بسیار مهم این است که: )مبنای احکام حقوقی، اغلبی بودن آنها در امور انسانی است، نه همیشگی و بیاستثنا بودن آنها.( یعین هنگام وضع قانون یا انتقاد از یک سلسله قوانین حقوقی، نباید واقعگرایی را کنار گذاشت و صرفا با توجه به استثنائاتی که به هر حال در هر جامعهای هست قانون رانفی کرد؛ یا این که پنداشت وقتی بر اساس مسألهای قانونی وضع شده، این مسأله هیچ استثنایی نخواهد داشت. برای مثال، در خیابانها برای برقراری نظم چراغ راهنمایی میگذارند و اگر کسی از چراغ قرمز عبور کرد جریمه میشود. اما مواردی پیش میآید که مثلا شخصی درگیر مشکلات فکری خود بوده و متوجه قرمز بودن چراغ نشده یا این که میخواسته مریضی را به بیمارستان برساند و عجله داشته است. آیا میتوانیم به خاطر چنین استثنائاتی کلا قانون )عبور از چراغ قرمز ممنوع( را کنار بگذاریم و بگوییم هر کس در هر حالتی خواست عبور کند؟!
یا مثلا قوانین خاصی برای تشخیص و اثبات دزدی گذاشته شد. )مانند شهادت شاهدان و...( اما آیا هیچ گاه ممکن نیست که کسی با بهرهگیری از همین قوانین بیگناهی را به دزدی متهم کند )مثلا شاهدان دروغین بیایند و...( و آیا این دلیل کافی است که ما همهی این قوانین را کنار بگذاریم؟
البته یک نظام حقوقی موفق، نظامیاست که بتواند استثناهای مهم - نه همهی استثنائات را، زیرا این امر محال است - پوشش دهد و برای آنها تا حد امکان چارهاندیشی کند )مثلا در خصوص آمبولانسهای اورژانس یا اتومبیلهای آتشنشانی در حال مأموریت، عبور از چراغ قرمز تخلف به حساب نمیآید(؛ و این امری است که در قوانین حقوقی اسلام نیز مد نظر قرار گرفته است. مثلا آن گونه که بعدا خواهیم دید )توضیح بحث در پاسخ سؤال 3 - 3 در همین فصل خواهد آمد. ، به اقتضای تفاوتهای زن و مرد، حق طلاق در اختیار مرد قرار گرفته است، اما برخی استثنائات در نظر گرفته شده و در موارد متعددی تمهیداتی اندیشیده شده است که زن هم بتواند طلاق بگیرد.
اما در خصوص این که از کجا معلوم این تفاوتها ناشی از محیط نباشد، باید گفت که یک موقع ما از آغاز میخواهیم قانونی وضع کنیم و تفاوتهای زن و مرد را بررسی میکنیم؛ در این حالت شاید این اشکال وارد باشد. اما اگر ما معتقدیم که خداوند با علم مطلق به تفاوتهای انسان، این قوانین را وضع کرده، معلوم است که تفاوتهای واقعی در وضع این قوانین مد نظر گرفته و آن گاه است که ما میتوانیم این تفاوتها را استخراج کنیم و مطمئن باشیم که صرفا ناشی از محیط و تربیت نیست. البته، علاوه بر این، با توجه به گستره و عمومیت این تفاوتها و پارهای از مباحث زیست شناختی و روانشناختی نیز میتوان اثبات کرد که این تفاوتها ناشی از محیط و تربیت و امثال آن نیست.
توضیح مطلب این که در مورد تفاوتهای جسمانی مسأله واضح است، به این معنا که وقتی میگوییم ساز و کار جسمانی زن و مرد )لااقل در امر زناشویی( با هم متفاوت است، هیچ ربطی به محیط و تربیت ندارد و محیط پیرامون نیز، ملاک زن و مرد بودن را در درجهی اول، همین تفاوتهای جسمانی میداند. در مورد خصوصیات روانی نیز باید گفت آن مقدار که بین زن و مرد تفاوت هست، همگی در نهایت به اقتضائات همین تفاوت جسمانی بر میگردد. برای مثال، در باب تفاوت احساسات زن و مرد گفتهاند: )علائق مرد جنبهی فاعلی و ابتدایی، و علائق زن جنبهی انفعالی و انعکاسی دارد. به بیان دیگر، مرد بیشتر میخواهد کسی را دوست
داشته باشد و کسی را تصاحب کند، اما زن بیشتر میخواهد معشوق واقع شود و کسی او را دوست داشته باشد و او را در آغوش بکشد.( واضح است که این تفاوت به سادگی ناشی از همان ساز و کاری است که تفاوت جسمانی زن و مرد را در خصوص عمل زناشویی موجب شده است.
سومین و آخرین نکتهی مطرح در این جا است که شاید مخاطب بگوید: شما میگویید که زن و مرد چنین احساساتی دارند، اما من به عنوان یک زن یا یک مرد این نوع احساسات را در خودم احساس نمیکنم، بلکه برعکس آنها را احساس میکنم. مثلا من دختر هستم اما دلم میخواهد خودم مردان را تصاحب کنم، نه این که آنان مرا تصاحب کنند. در این گونه موارد، باید او را به تفاوت بسیار ظریف احساسات واقعی و احساسات کاذب توجه داد. ما واقعیت را با بررسی جسم و جان انسان به دست میآوریم و چنان که دیدید اقتضای جسم زن، داشتن آن نوع خصوصیات روانی بود. اما در اثر محیط و تربیت و سایر القائاتی که شخص تحت آنها واقع میشود ممکن است مبتلا به احساسات کاذب شود، یعنی فکر کند چیزی را دوست دارد، در حالی که واقعا اگر حقیقت را بداند، خواهد فهمید که آن را دوست ندارد؛ و برعکس. این مضمون همان آیهی شریفه است که میفرماید: عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیرء لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شرلکم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون.
برای این گونه احساسات کاذب هم مثالهای زیادی میتوان آورد. برای مثال، یک آدم معتاد به مواد مخدر، شدیدا به این مواد احساس نیاز میکند و اصلا احساس نیاز به غذا نمیکند؛ در حالی که آن چه او واقعا نیاز دارد غذاست نه مواد مخدر. ممکن است این آدم معتاد یک آدم تحصیل کرده هم باشد، اما این دلیل نمیشود که احساسات کاذبش بر او غلبه نکند. گاه این احساسات کاذب به قدری بر او غلبه میکند که اگر کسی بخواهد او را نجات دهد و به حقیقت متوجه سازد، نه تنها سخن او را نمیپذیرد، بلکه او را دشمن خود میپندارد؛ اما هیچ کدام دلیل نمیشود که احساسات کاذب او کاذب نباشد. پس اگر ما به دلیل معقولی نشان دهیم که واقعیت وجود شما امر خاصی را اقتضا میکند و شما هم دلیل ما را درست بدانید، اما در عین حال بگویید من خلاف این امر را احساس میکنم، بعید نیست که مبتلا به احساس کاذب شده باشید. البته رها کردن احساسات کاذب کاری بسیار دشوار است، همان گونه که رها کردن مواد مخدر برای معتاد دشوار است. جالب این جاست که آیهی مورد بحث نیز در پایان مطلب میفرماید: )و الله یعلم و أنتم لا تعلمون.( یعنی شما که فکر میکنید آن احساس شما درست است، واقعا حقیقت مطلب را نمیدانید، اما خدا میداند. پس به خدا اعتماد کنید تا شما را از این احساسات کاذب رهایی بخشد.
- [سایر] مبانی حقوقی زن که متکی بر تفاوتهای جسمی و روحی است، در همه جا مصداق ندارد. آیا این تفاوتها ناشی از محیط و تربیت نیست؟
- [آیت الله اردبیلی] طبق نظر اسلام اگر شوهر درخواست همخوابگی کرد واجب است زن اطاعت کند مگر در ایام عادت ماهانه و روزهداری. از آنجا که علم روانشناسی بانوان اثبات کرده است اگر زن از نظر جسمی و روحی آمادگی آمیزش را نداشته باشد (همچون خستگی، ناراحتی فکری و روحی و امثال آن) مجبور کردن وی به آمیزش موجب آسیب جسمی و روحی زن خواهد شد، آیا اگر زن روزه یا عادت ماهانه نباشد، واجب است از شوهر در خصوص درخواست آمیزش اطاعت کند ولو اینکه این آمیزش موجب آسیب جسمی یا روحی زن گردد؟
- [آیت الله نوری همدانی] آیا زن و شوهری که از لحاظ اجتماعی و فرهنگی توانایی تربیت صحیح اولاد را با توجّه به شرائط محیط خود ندارند، میتوانند از بچه دار شدن موقتاً یا دائماً اجتناب نمایند؟
- [آیت الله اردبیلی] آیا مرد میتواند زمانی که زن بدون قصد آزار مرد آمادگی جسمی یا روحی لازم را برای تمکین خاص ندارد (مثلاً به دلیل خستگی مفرط) و راضی به این امر نیست و تمایلی ندارد این رابطه را به همسر تحمیل کند؟
- [سایر] متأسفانه هنگام آمیزش با همسرم زن دیگری را لحظاتی تصور کردم که همان روز همسرم باردار شد که سخت پشیمانم. از آنجا که در کتابها نوشته شده در این مواقع بچه دیوانه میشود و...، آیا ممکن است برای بچه من در آینده مشکلی از لحاظ روحی و جسمی پیش بیاید؟ راه چاره چیست؟
- [سایر] اگر لقمه حرام در عاقبت و تربیت فرزند مؤثّر است و محیط خانواده روی روحیه و آینده او تأثیر دارد، پس چگونه فرزند یزید، یعنی، معاویه دوم و قاسم مهتمد فرزند هارون الرشید و موسی در نزد فرعون با این که در محیط نامساعد دینی و سرشار از گناه و فساد بودند، آلوده نشده و همگی به عنوان افرادی صالح و حتی موسی پیامبر خدا شد. و آسیه زن فرعون با این که از غذای او می خورد، صالح از کار درآمد. پس، نقش محیط چه می شود؟
- [آیت الله اردبیلی] همسر یکی از اقوام عادت زشت دست کجی (دزدی) پیدا کرده و به نقل از دخترانش (18 و 13 ساله) هر چیز را (اعم از پول، موبایل، طلا و ....) می دزدد و می فروشد. شوهر این زن کلیه امور خانه را به وی سپرده، (حتی کارت حقوقی وی دست همسرش است) و نمی توان مال حرام یا حلال را در آن خانه از هم تمیز داد. و در عین حال زن ادعا دارد که هر زمان پول کم می آورد از مادرش کمک می گیرد. من دارای فرزند پسری 6 ماهه هستم و در صحیح تربیت کردن او بسیار دقت می کنم که کجا برویم و با چه کسی ارتباط داشته باشیم. حال دچار تردید شده ام که آیا با خانواده ایشان ارتباط داشته باشم یا نه؟ اگر ارتباط نداشته باشم آیا مرتکب گناه قطع صله رحم شده ام؟
- [سایر] سلام <br />وقت بخیر <br />من اصن حالم خوب نیست همیشه نگرانم دلشوره دارم به همه چیز بد که از بچگی تا حالا برام افتاده فکر میکنم قلبم تند تند میزنه همه ماهای سال سرمامیخورم همیشه سردرد دارم معدم درد میکنه استخون درد دارم اصن اشتها ندارم روزها میشه لب به غذا نمیزنم همدم فقط شده سیگار استرس و نگرانی داره از پا درم میاره وزنم شده50 کیلو کمتر پیش میاد که حالم خوب باشه.وقتی به وضعیت جسمی و روحی خودم فکر میکنم بیشتر عصبی و نگران میشم. وضعیت کارم نامشخص تو محیط کار مشکل دارم گاهی فک میکنم بخاطر اونه و باید از سرکار دربیام ولی فکر و نگرانی بیکاری بازم بهمم میریزه.کلن ادم نگرانی شدم حتی گاهی از نگرانی نمیتونم موبایلمو جواب بدم<br />از شما خواهش میکنم بهم کمک کنید.حداقل بهم بگید پیش چه دکتری باید برم.خواهش میکنم چون من واقعا به سلامتی نیاز دارم خیلی باخودم مبارزه میکنم و به خودم روحیه میدم ولی دیگه کلافه شدم.باتشکر<br /><br />ایران-گیلان-تالش/تو مغازه پسرخالم که به اصطلاح دفتر ارائه اینترنت کار میکنم و همه مشکلات مشتریا گردن منه و همه فقط منو میشناسن ینی ی مشکل پیش بیاد فقط به من زنگ میزنن/مجرد/افراد خانواده: مادرم من خواهرم برادرم/وضعیت اقتصادی فرهنگی اجتماعی متوسط /پدرم حدود ده سالی میشه فوت شده مادرم سرپرست خانوادست<br /><br />
- [سایر] سلام.وقت شما بخیر. من از بچگی به خاطر تربیت خانوادگی و تاثیر بد حسادت های اطرافیان همیشه با ضربات روحی(به تعبیر عامیانه ضد حال) و عدم توجه مواجه میشدم .در عین اینکه بچه ای فوق العاده پرهیجان و بازیگوش بودم و باید این هیجانات به نوعی تخلیه میشد ولی در سن 15 سالگی به محله ی جدیدی رفتیم که اصلا با هیچ کس نمیتونستم رابطه برقرار کنم و فقط برای رفتن به مدرسه از خونه بیرون می اومدم یا اگر کاری داشتم.تو مدرسه ام به دلیل اینکه می خواستم هیجاناتم خالی بشه هر کاری می کردم مثل زیاد حرف زدن که باعث دور شدن بچه ها ازم میشد.این شرایط کم کم من رو دچار افسردگی و وسواس کرد.مثلا برای یک غسل 1.5ساعت در حمام میماندم جون فکر میکردم آب به همه جا برسه! زندگی من به همین روال ادامه پیدا کرد تا وارد دانشگاه شدم.به دلیل نداشتن پول و بتدریج زیاد شدن وسواس های فکری دوران دانشجویی خوبی نداشتم.با همین روحیات شروع کردم به خوندن درس واسه فوق لیسانس که خوشبختانه قبول شدم و یکی از موفق ترین ادمها در رشته ی خودم و در شهر خودم یا حتی استان خودم هستم.توانایی های ذهنی و جسمی زیادی دارم.وقتی وارد دانشگاه ارشد شدم شرایطم از نظر روحی تا حدودی بهتر شده بود،ولی از وقتی به خاطر پایان نامه و دکتری اومدم خونه که کارهام رو انجام بدم باز شرایطم مثل اول شده شاید بدتر از قبل.مثلا ترس زیاد از خدا و شاید بشه گفت ترس افراطی هم به افکار وسواسی ومنفی و مضطربم اضافه شده. خیلی از این قضیه ناراحتم چون تو زندگیم فقط راه راست رو رفتم و سعی کردم ادم خوبی باشم در هر زمینه ای.الانم ک تصمیم ب ازدواج گرفتم این وسواس ها و ترسه و افکار منفی بیشتر شده و مانع تصمیم درستم میشه.احساس میکنم ادم بدرد بخوری واسه طرف مقابلم نیستم.تنها چیزی هم که باعث ارامشم در این شرایط میشه خدا و نمازه. لطفا کمکم کنید
- [سایر] آیه 187 سوره بقره می گوید: (برای شما حلال شد در شب های ماه رمضان مباشرت با زنان خود که آنها جامه شما هستند و خدا دانست که شما در کار مباشرت زنان به نافرمانی و اطاعت نفس خود را در ورطه گناه می افکنید، لذا از حکم حرمت در گذشت و گناه شما را بخشید از اکنون در شب رمضان روا است که با زن های خود به حلال مباشرت کنید و از خداوند آنچه مقرر کرده بخواهید). اگر قوانین خدا لایتغیر است، چگونه در این جا که مردم به محمد رجوع کرده و درخواست می کنند که خدا در این قانونش به آنها تخفیف دهد، این قانون تغییر می کند. اگر خدا به همه چیز آگاه است چگونه نمی دانست که قانون سختی برای مرد عرب وضع کرده است. گناه قاعدتاً باید به کاری گفته شود که نتیجه آن کار به شخص یا اطرافیانش لطمه ای جسمی یا روحی ... وارد کند. حال چگونه یک امر در یک لحظه گناه و در لحظه دیگر غیر گناه می شود. آیا نتایج یک ماه با زن خود مباشرت نداشتن بر جسم یا اعصاب مرد نامطلوب تر است، یا ثواب یک ماه مباشرت نداشتن به خاطر پرهیزکار شدن. خدا در این جا در دستور خود تجدید نظر می کند. معلوم نیست خدا با این همه علمش چگونه اشتباه می کند؟