چه حادثه ای در تاریخ منجر به هجرت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) شد؟
قبل از هجرت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) حوادثی رخ داد که مفسرین از آن با تعبیرات مختلفی یاد کرده اند. اما همگی یک حقیقت را دنبال می کنند و آن این که خداوند به طرز اعجاز آمیزی پیامبر(صلی الله علیه وآله) را از دام یک خطر بزرگ و قطعی رهائی بخشید، جریان حادثه طبق نقل (درّ المنثور) چنین است: گروهی از قریش و اشراف (مکّه) از قبائل مختلف جمع شدند تا در (دارُ النَّدْوَةِ) (محل انعقاد جلسات مشورتی بزرگان (مکّه)) اجتماع کنند، و درباره خطری که از ناحیه پیامبر(صلی الله علیه وآله) آنها را تهدید می کرد بیندیشند. (می گویند:) در اثناء راه پیر مرد خوش ظاهری به آنها برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود (یا انسانی که دارای روح و فکر شیطانی) از او پرسیدند: کیستی؟ گفت: پیر مردی از اهل (نجد) هستم، چون از تصمیم شما با خبر شدم، خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیر خواهی خود را از شما دریغ ندارم. گفتند: بسیار خوب، داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد. یکی از حاضران رو به جمعیت کرده، گفت: درباره این مرد (اشاره به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)) باید فکری کنید; زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد (و آئین و عظمت شما را در هم پیچد). از آن میان یکی پیشنهاد کرد او را (حبس) کنید تا در زندان جان بدهد... پیر مرد نجدی این نظر را رد کرده، گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی تری کنید. دیگری گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید; زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند، ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است. پیر مرد نجدی گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمی بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب می رود، گرد او را می گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می گردد، شما را از شهرهای خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند! جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید، فکر دیگری کنید. (ابوجهل) که تا آن وقت ساکت بود به سخن در آمده، گفت: من عقیده ای دارم که غیر از آن را صحیح نمی دانم! گفتند: چه عقیده ای؟ گفت: از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیرزن را انتخاب می کنیم و به دست هر یک شمشیر برّنده ای می دهیم تا در فرصتی مناسب دسته جمعی به او حمله کنند، هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانید، خونش در همه قبائل پخش می شود، و باور نمی کنم طایفه (بنی هاشم) بتوانند با همه طوائف قریش بجنگند و مسلماً در این صورت به خون بها راضی می شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد. پیر مرد نجدی (با خوشحالی) گفت: به خدا رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت، من هم غیر از آن عقیده ای ندارم (و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق پذیرفته شد) و آنها با این تصمیم پراکنده شدند. جبرئیل فرود آمد، و به پیامبر(صلی الله علیه وآله) دستور داد: شب را در بستر خویش نخوابد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) شبانه به سوی غار (ثور) حرکت کرد و سفارش نمود علی(علیه السلام) در بستر او بخوابد (تا کسانی که از درز در مراقب بستر پیامبر(صلی الله علیه وآله) بودند خیال کنند او در بستر است و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود). هنگامی که صبح شد، به خانه ریختند و جستجو کردند علی(علیه السلام) را در بستر پیامبر(صلی الله علیه وآله)دیدند و به این ترتیب خداوند نقشه های آنان را نقش بر آب کرد. صدا زدند: پس محمد(صلی الله علیه وآله) کجاست؟ فرمود: نمی دانم. آنها به دنبال ردّ پای پیامبر(صلی الله علیه وآله) حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکی غار اما (با تعجب دیدند تار عنکبوتی در جلو غار نمایان است و درب غار را پوشانده، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود اثری از این تارهای عنکبوت بر در غار وجود نداشت، و به این ترتیب باز گشتند). پیامبر(صلی الله علیه وآله) سه روز در غار ماند (و هنگامی که دشمنان همه بیابان های (مکّه) را جستجو کردند، خسته و مأیوس باز گشتند، او به سوی (مدینه) حرکت کرد). منبع: تفسیر نمونه، جلد 7، صفحه 184.
عنوان سوال:

چه حادثه ای در تاریخ منجر به هجرت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) شد؟


پاسخ:

قبل از هجرت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) حوادثی رخ داد که مفسرین از آن با تعبیرات مختلفی یاد کرده اند. اما همگی یک حقیقت را دنبال می کنند و آن این که خداوند به طرز اعجاز آمیزی پیامبر(صلی الله علیه وآله) را از دام یک خطر بزرگ و قطعی رهائی بخشید، جریان حادثه طبق نقل (درّ المنثور) چنین است:
گروهی از قریش و اشراف (مکّه) از قبائل مختلف جمع شدند تا در (دارُ النَّدْوَةِ) (محل انعقاد جلسات مشورتی بزرگان (مکّه)) اجتماع کنند، و درباره خطری که از ناحیه پیامبر(صلی الله علیه وآله) آنها را تهدید می کرد بیندیشند.
(می گویند:) در اثناء راه پیر مرد خوش ظاهری به آنها برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود (یا انسانی که دارای روح و فکر شیطانی) از او پرسیدند: کیستی؟
گفت: پیر مردی از اهل (نجد) هستم، چون از تصمیم شما با خبر شدم، خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیر خواهی خود را از شما دریغ ندارم.
گفتند: بسیار خوب، داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.
یکی از حاضران رو به جمعیت کرده، گفت: درباره این مرد (اشاره به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)) باید فکری کنید; زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد (و آئین و عظمت شما را در هم پیچد).
از آن میان یکی پیشنهاد کرد او را (حبس) کنید تا در زندان جان بدهد...
پیر مرد نجدی این نظر را رد کرده، گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی تری کنید.
دیگری گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید; زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند، ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است.
پیر مرد نجدی گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمی بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب می رود، گرد او را می گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می گردد، شما را از شهرهای خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند!
جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید، فکر دیگری کنید.
(ابوجهل) که تا آن وقت ساکت بود به سخن در آمده، گفت: من عقیده ای دارم که غیر از آن را صحیح نمی دانم!
گفتند: چه عقیده ای؟
گفت: از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیرزن را انتخاب می کنیم و به دست هر یک شمشیر برّنده ای می دهیم تا در فرصتی مناسب دسته جمعی به او حمله کنند، هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانید، خونش در همه قبائل پخش می شود، و باور نمی کنم طایفه (بنی هاشم) بتوانند با همه طوائف قریش بجنگند و مسلماً در این صورت به خون بها راضی می شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد.
پیر مرد نجدی (با خوشحالی) گفت: به خدا رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت، من هم غیر از آن عقیده ای ندارم (و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق پذیرفته شد) و آنها با این تصمیم پراکنده شدند.
جبرئیل فرود آمد، و به پیامبر(صلی الله علیه وآله) دستور داد: شب را در بستر خویش نخوابد.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) شبانه به سوی غار (ثور) حرکت کرد و سفارش نمود علی(علیه السلام) در بستر او بخوابد (تا کسانی که از درز در مراقب بستر پیامبر(صلی الله علیه وآله) بودند خیال کنند او در بستر است و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود).
هنگامی که صبح شد، به خانه ریختند و جستجو کردند علی(علیه السلام) را در بستر پیامبر(صلی الله علیه وآله)دیدند و به این ترتیب خداوند نقشه های آنان را نقش بر آب کرد.
صدا زدند: پس محمد(صلی الله علیه وآله) کجاست؟
فرمود: نمی دانم.
آنها به دنبال ردّ پای پیامبر(صلی الله علیه وآله) حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکی غار اما (با تعجب دیدند تار عنکبوتی در جلو غار نمایان است و درب غار را پوشانده، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود اثری از این تارهای عنکبوت بر در غار وجود نداشت، و به این ترتیب باز گشتند).
پیامبر(صلی الله علیه وآله) سه روز در غار ماند (و هنگامی که دشمنان همه بیابان های (مکّه) را جستجو کردند، خسته و مأیوس باز گشتند، او به سوی (مدینه) حرکت کرد).

منبع: تفسیر نمونه، جلد 7، صفحه 184.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین