مقدمه: الف) چنانکه روشن است کسی که وصیت می کند اگر وصیت خود را در ملاء عام و در بین مردم بگوید از نظر اعتبار بیشتر از نوشته ای است که خصوصی و در جمع اهل خانواده یا چند نفر غیر از خانواده بنویسد؛ چون مخفی کردن و تحریف و تغییر نوشته آسان تر از گفته ای است که در انظار عمومی به اطلاع همه رسیده باشد. ب) وصیّت نمودن پیامبر در مورد خلافت امیرالمؤمنین از مسائل روشن و بدیهی مسلم است و بزرگان شیعه و سنی معتبر آن را در منابع و به اسناد مختلف نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اوایل بعثت تا آخرین روزهای عمر در مکان و زمان های متفاوت، علی ابن ابی طالب علیه السلام را به عنوان جانشین و امام بعد از خود معرفی و سفارش نموده است. ج) کاری که پیامبر در روزهای آخر حیات می خواست انجام بدهد؛ تاکیدی بود برای اتمام حجت وکسی که مخالفت کرد و جنجال به راه انداخت و مانع شد؛ او ماهیت و قصد خود را آشکار ساخت که هدف و برنامه ای برای بعد از پیامبر داشتند؛ فایده دستور پیامبر به آوردن کاغذ و قلم دراینجا با مخالفت و ممانعت او روشن شد چون خود او از جمله کسانی بود که در کودتای سقیفه شرکت داشت و از عناصر اصلی بود؛ اینک به چند نمونه از کلام اهل سنت در خصوص وصیتهای پیامبر درباره جانشینی اشاره می گردد: 1. حدیث (الإنذار فی یوم الدار): ابن جریر طبری در تاریخ خود از ابن عباس می نویسد که علی ابن ابی طالب گفت: وقتی این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد که (وانذر عشیرتک الأقربین)[1] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا خواند وگفت: حدود چهل نفر از خویشاوندان مرا برای خوردن طعام دعوت کن، و من چنین کردم و حمزه و عباس و ابولهب و... را دعوت کردم. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان این جمع دستور الهی را که جبرئیل برآن حضرت آورده بود، اجرا نمود و به ایشان گفت: ای فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا فرموده، شما را به سوی او دعوت کنم، و رسالت خویش را از خویشان خود آغاز نمایم، پس هر کس از شما بر این امر مرا یاری کند، برادر و وصی و جانشین من در میان شماست هیچ کس از ایشان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پاسخی نداد و از ترس به او پشت کردند. در این حال من که جوان ترین آنها بودم گفتم: من ای نبی خدا تو را در انجام رسالت یاری می کنم، پس مرا گرفت و گفت: (ان هذا اخی و وصیی وخلیفتی فیکم، فاسمعوا له وأطیعوا، قال علی بن ابی طالب: فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع)[2] یعنی این برادر و جانشین من است در میان شما پس سخنان او را بشنوید و او را اطاعت کنید، وگفت: علی ابن ابی طالب پس همه ایستادند و در حالیکه می خندیدند، به ابی طالب می گفتند: تو را امر کرد که سخنان پسرت را گوش کنی و اطاعت کنی). هیثمی در مجمع الزوائد می آورد، عن عبد الله بن مسعود، قال: (استتبعنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لیلة الجن فانطلقت معه حتی بلغنا أعلی مکة فخطّ لی خطاً (و ساق الحدیث الی ان قال) قال: ای النبی صلی الله علیه و آله و سلم انی وعدت أن یومن بی الجن والإنس، فاما الأنس فقد آمنت بی، واما الجن فقد رأیت، قال: وما أظن أجلی إلا قد اقترب، قلت: یا رسول الله الا تستخلف أبابکر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت: یا رسول الله ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت یا رسول الله ألا تستخلف علیاً؟ قال: ذاک والذی لا اله الا هو إن بایعتموه وأطعتموه أدخلکم الجنة اکتعین. قال رواه الطبرانی)[3] یعنی عبد الله بن مسعود می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا دعوت کرد تا به دنبال او بروم... پس من به دنبال او روان شدم تا این که به مرتفع ترین مکان رسیدم، پس برای من نوشته ای را مرقوم فرمود. تا اینجا که می گوید، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا به من وعده داده شده که تمام جن و انس به من ایمان آوردند، پس انسان ها به من ایمان آوردند امّا جن همانا ریاکارانه عمل کرد وگمان می کنم آشکارتر از این باشد مگر این که وعدة داده شده نزدیک است. گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را ابابکر برمی گزینی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی باشد. (و مرگ من فرا رسیده باشد) گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را عمر انتخاب می کنی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی باشد. من گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را علی برمی گزینی؟ فرمود اوست و قسم به آن کسی که جز او خدایی نیست و اگر با او بیعت نمایید و اطاعتش کنید، همگی شما را به بهشت داخل می کند. 3. احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن سمره به سند خویش چنین نقل می کند: (قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : لا یزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفة من قریش)[4] یعنی پیوسته دین پایدار است تا اینکه دوازده خلیفه از قریش بیایند. که این روایت سندی محکم و قوی است بر حقانیت مذهب شیعة اثنی عشری که اولین ایشان علی ابن ابی طالب وآخرین آنها مهدی است. ودلیل بر بطلان دیگر مذاهب، زیرا این روایت برآنچه که اهل عامه به آن معتقد است در خلفای راشدین چهارگانه یا پنج گانه به انضمام حسن بن علی علیه السلام ، قابل انطباق نیست، چرا که آنها تعدادشان کمتر است یا خلافت غیر از این ها از بنی امیه یا بنی العباس هم با این روایت سازگاری ندارد، چرا که آنها تعدادشان بیشتر است و همینطور مذاهب دیگر مثل اسماعیلیه، فطحیه و زیدیه. هیثمی در مجمع الزوائد خود از سلمان روایت می کند که سلمان گفت: (یا رسول الله إن لکل نبی وصیا فمن وصیک؟ فسکت عنی فلما کان بعد رأنی فقال: یا سلمان فأسرعت الیه، وقلت لبیک، قال: تعلم من وصی موسی؟ قلت: نعم، یوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه کان اعلمهم یومئذ (قال) فان وصی وموضع سری وخیر من أترک بعدی وینجز عدتی ویقضی دینی علی بن ابی طالب[5] (قال) رواه الطبرانی). پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جواب سلمان که پرسید: (همة پیامبران وصی داشتند پس چه کسی وصی شما می باشد؟) پاسخ داد: آیا وصی موسی را می شناسی؟ گفتم: بله، یوشع بن نون است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای چه او وصی موسی بود؟ گفتم: برای اینکه او اعلم ایشان در این هنگام بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پس همانا من وصی و موضع اسرار من و بهترین کسی که بعد از من باقی می ماند و خواسته های مرا برآورده می کند و دین مرا برپا می دارد، علی ابن ابی طالب است، هیثمی می گوید: این روایت را طبرانی هم نقل کرده است. 4. حدیث منزلت: این روایت متواتراً نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زمانی که به قصد غزوات مدینه و مرکز حکومتی مسلمین را ترک می فرمود، علی علیه السلام را به عنوان جانشین در مدینه قرار می دادند. در این خصوص صحیح بخاری در کتاب بدء الخلق در باب غزوة تبوک به سند خود از مصعب بن سعد روایت می کند: (أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خرج الی تبوک واستخلف علیاً علیه السلام فقال: أتخلفنی فی الصبیان والنساء؟ قال: الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی)[6] ترجمه: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خارج شد از مدینه برای شرکت در غزوة تبوک و علی علیه السلام را به عنوان جانشین تعیین نمود، پس فرمود: آیا جانشین من در مدینه برای بچه ها و زنان می شوی؟ آیا رضایت می دهی که تو برای من به منزله هارون برای موسی علیه السلام باشی که هنگام خروج موسی، برادرش هارون جانشین وی بود. با این تفاوت که بعد از موسی پیامبران دیگر می امدند ولی بعد از من پیامبری نخواهد آمد و تو وصی آخرین پیامبر هستی؟ 5. صحیح ترمذی هم این روایت را به دو طریق نقل می کند، یکی از طریق سعید بن المسیب عن سعد أبی وقاص و دیگری از جابر بن عبدالله که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: (أنت منی بمنزلة هارون من موسی الا لا نبی بعدی).[7] 6. حدیث ثقلین: این حدیث از قویترین ادله بر جانشینی علی ابن ابی طالب علیه السلام است، و در تواتر آن بین علمای شیعه و علمای اهل سنت اجماع وجود دارد. صحیح مسلم در کتاب فضائل الصحابه در باب فضائل علی ابن ابی طالب علیه السلام به سند خود از یزید بن حیان روایت می کند، که من و حصین بن سبره و عمر بن مسلم نزد زید بن ارقم رفتیم پس حصین به او گفت: همانا ای زید تو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بسیار دیده ای و حدیثش را شنیده ای و در غزوات همراه او شرکت داشتی و پشت سر او نماز خواندی، برای ما بگو که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه شنیدی؟ پس زید گفت: روزی که از مکه برمی گشتیم در محلی به نام خم بین مکه و مدینه در حالی که خطبه می خواند وحمد وثنا بر خداوند می نمود و موعظه می کرد، گفت: (الا ایها الناس، فانما انا بشر یوشک آن یاتی رسول ربی فاجیب وانی تارک فیکم الثقلین، أولهما کتاب الله فیه الهدی والنور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به، فحث علی کتاب الله ورغب فیه؛ ثم قال: واهل بیتی أذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی فقال له حصین: ومن أهل بیته یازید؟ الیس نساؤه من اهل بیته؟ قال: نساؤه من اهل بیته ولکن اهل بیته منحرم الصدقة بعده، قال: ومن هم؟ قال: وهم آل علی وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس، قال: کل هؤلاء حرم الصدقة؟ قال نعم).[8] ترجمه: (ای مردم آگاه باشید، بدرستیکه من انسانی هستم که گمان می رود که مرگم نزدیک باشد پس باید فرستادة پروردگار را اجابت کرد و همانا من در میان شما دو شیء گرانبها باقی می گذارم، اول از آن دو کتاب خداست که در آن هدایت و نور می باشد، پس بگیرید کتاب خدا را و به آن تمسک جویید؛ زید می گوید: پس پیامبر (ص) برانگیخت (مردم را) به سوی کتاب خدا و آنها را به سوی آن دعوت نمود؛ سپس فرمود: ودیگری اهل بیت من است که تذکر می دهم و یادآوری می کنم خدا را به شما در مورد اهل بیت خود، (این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود). پس حصین از زید پرسید: اهل بیت پیامبر (ص) چه کسانی هستند؟ آیا زنان پیامبر هم از اهل بیت او محسوب می شوند؟ گفت: زنان او از اهل بیت او محسوب می شوند، اما اهل بیت او کسانی هستند که بعد از او صدقه بر آنان حرام می باشد. حصین پرسید: ایشان چه کسانی هستند؟ زید گفت: آنان آل علی علیه السلام وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس می باشند. حصین پرسید: صدقه بر تمام اینان حرام است؟ زید گفت: بله). ابن حجر هیثمی در کتاب الصواعق المحرقة همین مضامین را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می آورد که در مرضی که منجر به فوت آن حضرت شده است، آنجا فرموده است.[9] در مورد سند این حدیث: باید گفت این حدیث را بزرگان صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند مثل: علی علیه السلام ، ابی ذر، جابر بن عبد الله انصاری، و زید بن أرقم، وأبی سعید الخدری و زید بن ثابت وحذیفه بن اسید الغفاری و…؛ که مناوی در فیض القدیر[10] و ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقه،[11] بیشتر از بیست طریق برای این روایت نقل کرده اند که این خود دلیلی است بر تواتر آن. اما در مورد دلالت این حدیث: با رعایت قرائن قطعیه و شواهد آشکار که دو متن روایت پیچیده شده است، می توان این روایت را در اعلی مراتب قوّت دانست؛ قرائنی مثل: (انما انا بشر یوشک آن یأتی رسول ربی فاجیب) و (این تارک فیکم الثقلین او خلیفتین[12] او فانظروا کیف تخلفونی فیهما[13] او کیف تخلفونی فیکم الثقلین) یا قول پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : (ولا تقدموهما فتهلکوا ولا تعلموهما فهم اعلم منکم)[14] دلالت بر این دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، کتاب و اهل بیت را جانشین خود قرار داده و امّت را ترک کرده است، پس همانا افضل و اعلم از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام می باشد. ابن حجر هیثمی که کتابی در ردّ شیعه نوشته است به نام (الصواعق المحرقة علی البدع و الزندقة یعنی بهم الشیعة ) در مورد این حدیث اینگونه می آورد که: (تنبیه، سمی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم القرآن وعترته، ثقلین لان الثقل کل نفیس وخطیر مصون، وهذان کذلک اذ کل منهما معدن للعلوم الدینیة والاسرار والحکم العلیة والاحکام الشرعیة ولذا حث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی الاقتداء والتمسک بهم والتعلم منهم وقال: الحمد لله الذی جعل فینا الحکمة اهل البیت).[15] ترجمه: تنبیه و آگاهی: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرآن وعترت خود را ثقلین نامید: برای اینکه هر شی نفیس وگرانبها وبزرگ مصون و در امان است، و این دو (قرآن و عترت) هم این چنین هستند؛ برای اینکه هر کدام از آنها معدن علوم دین و اسرار و حکمت های الهی و احکام شرعی هستند و به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر پیروی و تمسک و آموختن از آنها دستور فرمود و تحریک نمود؛ و فرمود: حمد مخصوص خدایی است که در ما حکمت اهل بیت را قرار داد. نهایت اینکه این ادّله گوشه ای از دلایل خلافت و جانشینی بلافصل امام علی علیه السلام می باشد و همه مورد تأیید علمای اهل سنت است. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1 الغدیر، علامه امینی. 2 فضائل الخمسه فی الصحاح السته، السید مرتضی الحسینی الفیروزآبادی. 3 الوصی، مرحوم سید محمد حیدری. 4 علی والوصیه، مرحوم نجم الدین عسکری. پاورقی ها: [1]. شعراء / 214. [2]. تاریخ طبری، مطبعة الاستقامه بالقاهره، 1357ق، ج2، ص62؛ متقی هندی، کنز العمال، مطبعة دائرة المعارف النظامیه، 1312ق، حیدر آباد، دکن، ج6، ص392. [3]. هیثمی، مجمع الزوائد، مکتبه قدسی، 1352ق، ج8، ص314. [4]. مسند احمد بن حنبل، مطبعة میمنیة مصر، سنه 1313ق، ج5، ص86 و ص92؛ حافظ ابونعیم، حلیه الاولیاء مطبعة سعادت مصر، 1350ق، ج4، ص333. [5]. هیثمی، مجمع الزوائد، همان کتاب، ج9، ص113؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن، 1325ق، ج3، ص106، متقی هندی، کنز العمال، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن. 1312ق، ج6، ص154. [6]. صحیح مسلم، مطبعه بولاق، 1290ق، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی(ع)، مسند ابی داود، مطبعة الکستلیه، 1280ق، ج1، ص29، ابونعیم، حلیه الأولیاء، همان کتاب، ج7، ص195 و 196، به دو طرق بسیار، مسند احمد حنبل، همان کتاب، ج1، ص182، خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، مطبعه سعادت، 1349ق، مصر، ج11، ص432، نسائی، خصائص علی ابن ابی طالب(ع)، مطبعة التقدم العلمیه مصر، ص16. [7]. صحیح ترمزی، مطبعه بولاق، 1292ق، ج2، ص301؛ مسند ابی داود، همان، ج1، ص29؛ مسند احمد حنبل، همان، ج1، ص179، و ج3، ص338. [8]. مسند احمد حنبل، همان، ج4، ص366؛ سنن بیهقی، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدرآباد دکن، 1321ق، ج2، ص148 و ج7، ص30؛ و سنن الدارمی مطبعه الاعتدال، 1349ق، دمشق، ج2، ص431؛ و متقی هندی، کنز العمال، همان، ج1، ص45، و ج7، ص102، والطحاوی، مشکل الاثار، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدرآباد دکن، 1333ق، ج4، ص368. [9]. ابن حجر هیثمی الصواعق المحرقة، مطبعة میمنیه مصر، 1312ق، ص75. [10]. المناوی فیض القدیر، مطبعه المصطفی مصر، 1356ق، ج3، ص14. [11]. ابن حجر هیثمی، مطبعه میمنیه مصر، 1312ق، ص136. [12]. مسند احمد بن حنبل، همان، ج5، ص181. [13]. حاکم، مستدرک الصحیحین، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة حیدر آباد دکن، 1324ق، ج3، ص109. [14]. متقی هندی، کنز العمال، همان، ج1، ص47. [15]. هیثمی، الصواعق المحرقه، همان، ص90.
چرا رسول گرامی اسلام در آخرین دقایق قصد نوشتن وصیت خود برای جانشینی داشتند اگر این کار مفید بود چرا قبل از آن انجام نشده بود؟
مقدمه: الف) چنانکه روشن است کسی که وصیت می کند اگر وصیت خود را در ملاء عام و در بین مردم بگوید از نظر اعتبار بیشتر از نوشته ای است که خصوصی و در جمع اهل خانواده یا چند نفر غیر از خانواده بنویسد؛ چون مخفی کردن و تحریف و تغییر نوشته آسان تر از گفته ای است که در انظار عمومی به اطلاع همه رسیده باشد.
ب) وصیّت نمودن پیامبر در مورد خلافت امیرالمؤمنین از مسائل روشن و بدیهی مسلم است و بزرگان شیعه و سنی معتبر آن را در منابع و به اسناد مختلف نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اوایل بعثت تا آخرین روزهای عمر در مکان و زمان های متفاوت، علی ابن ابی طالب علیه السلام را به عنوان جانشین و امام بعد از خود معرفی و سفارش نموده است.
ج) کاری که پیامبر در روزهای آخر حیات می خواست انجام بدهد؛ تاکیدی بود برای اتمام حجت وکسی که مخالفت کرد و جنجال به راه انداخت و مانع شد؛ او ماهیت و قصد خود را آشکار ساخت که هدف و برنامه ای برای بعد از پیامبر داشتند؛ فایده دستور پیامبر به آوردن کاغذ و قلم دراینجا با مخالفت و ممانعت او روشن شد چون خود او از جمله کسانی بود که در کودتای سقیفه شرکت داشت و از عناصر اصلی بود؛
اینک به چند نمونه از کلام اهل سنت در خصوص وصیتهای پیامبر درباره جانشینی اشاره می گردد:
1. حدیث (الإنذار فی یوم الدار): ابن جریر طبری در تاریخ خود از ابن عباس می نویسد که علی ابن ابی طالب گفت: وقتی این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد که (وانذر عشیرتک الأقربین)[1] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا خواند وگفت: حدود چهل نفر از خویشاوندان مرا برای خوردن طعام دعوت کن، و من چنین کردم و حمزه و عباس و ابولهب و... را دعوت کردم. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان این جمع دستور الهی را که جبرئیل برآن حضرت آورده بود، اجرا نمود و به ایشان گفت: ای فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا فرموده، شما را به سوی او دعوت کنم، و رسالت خویش را از خویشان خود آغاز نمایم، پس هر کس از شما بر این امر مرا یاری کند، برادر و وصی و جانشین من در میان شماست هیچ کس از ایشان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پاسخی نداد و از ترس به او پشت کردند. در این حال من که جوان ترین آنها بودم گفتم: من ای نبی خدا تو را در انجام رسالت یاری می کنم، پس مرا گرفت و گفت: (ان هذا اخی و وصیی وخلیفتی فیکم، فاسمعوا له وأطیعوا، قال علی بن ابی طالب: فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع)[2] یعنی این برادر و جانشین من است در میان شما پس سخنان او را بشنوید و او را اطاعت کنید، وگفت: علی ابن ابی طالب پس همه ایستادند و در حالیکه می خندیدند، به ابی طالب می گفتند: تو را امر کرد که سخنان پسرت را گوش کنی و اطاعت کنی).
هیثمی در مجمع الزوائد می آورد، عن عبد الله بن مسعود، قال: (استتبعنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لیلة الجن فانطلقت معه حتی بلغنا أعلی مکة فخطّ لی خطاً (و ساق الحدیث الی ان قال) قال: ای النبی صلی الله علیه و آله و سلم انی وعدت أن یومن بی الجن والإنس، فاما الأنس فقد آمنت بی، واما الجن فقد رأیت، قال: وما أظن أجلی إلا قد اقترب، قلت: یا رسول الله الا تستخلف أبابکر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت: یا رسول الله ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت یا رسول الله ألا تستخلف علیاً؟ قال: ذاک والذی لا اله الا هو إن بایعتموه وأطعتموه أدخلکم الجنة اکتعین. قال رواه الطبرانی)[3] یعنی عبد الله بن مسعود می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا دعوت کرد تا به دنبال او بروم... پس من به دنبال او روان شدم تا این که به مرتفع ترین مکان رسیدم، پس برای من نوشته ای را مرقوم فرمود. تا اینجا که می گوید، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا به من وعده داده شده که تمام جن و انس به من ایمان آوردند، پس انسان ها به من ایمان آوردند امّا جن همانا ریاکارانه عمل کرد وگمان می کنم آشکارتر از این باشد مگر این که وعدة داده شده نزدیک است. گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را ابابکر برمی گزینی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی باشد. (و مرگ من فرا رسیده باشد) گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را عمر انتخاب می کنی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی باشد. من گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را علی برمی گزینی؟ فرمود اوست و قسم به آن کسی که جز او خدایی نیست و اگر با او بیعت نمایید و اطاعتش کنید، همگی شما را به بهشت داخل می کند.
3. احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن سمره به سند خویش چنین نقل می کند: (قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : لا یزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفة من قریش)[4] یعنی پیوسته دین پایدار است تا اینکه دوازده خلیفه از قریش بیایند. که این روایت سندی محکم و قوی است بر حقانیت مذهب شیعة اثنی عشری که اولین ایشان علی ابن ابی طالب وآخرین آنها مهدی است. ودلیل بر بطلان دیگر مذاهب، زیرا این روایت برآنچه که اهل عامه به آن معتقد است در خلفای راشدین چهارگانه یا پنج گانه به انضمام حسن بن علی علیه السلام ، قابل انطباق نیست، چرا که آنها تعدادشان کمتر است یا خلافت غیر از این ها از بنی امیه یا بنی العباس هم با این روایت سازگاری ندارد، چرا که آنها تعدادشان بیشتر است و همینطور مذاهب دیگر مثل اسماعیلیه، فطحیه و زیدیه.
هیثمی در مجمع الزوائد خود از سلمان روایت می کند که سلمان گفت: (یا رسول الله إن لکل نبی وصیا فمن وصیک؟ فسکت عنی فلما کان بعد رأنی فقال: یا سلمان فأسرعت الیه، وقلت لبیک، قال: تعلم من وصی موسی؟ قلت: نعم، یوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه کان اعلمهم یومئذ (قال) فان وصی وموضع سری وخیر من أترک بعدی وینجز عدتی ویقضی دینی علی بن ابی طالب[5] (قال) رواه الطبرانی).
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جواب سلمان که پرسید: (همة پیامبران وصی داشتند پس چه کسی وصی شما می باشد؟) پاسخ داد: آیا وصی موسی را می شناسی؟ گفتم: بله، یوشع بن نون است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای چه او وصی موسی بود؟ گفتم: برای اینکه او اعلم ایشان در این هنگام بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پس همانا من وصی و موضع اسرار من و بهترین کسی که بعد از من باقی می ماند و خواسته های مرا برآورده می کند و دین مرا برپا می دارد، علی ابن ابی طالب است، هیثمی می گوید: این روایت را طبرانی هم نقل کرده است.
4. حدیث منزلت: این روایت متواتراً نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زمانی که به قصد غزوات مدینه و مرکز حکومتی مسلمین را ترک می فرمود، علی علیه السلام را به عنوان جانشین در مدینه قرار می دادند. در این خصوص صحیح بخاری در کتاب بدء الخلق در باب غزوة تبوک به سند خود از مصعب بن سعد روایت می کند: (أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خرج الی تبوک واستخلف علیاً علیه السلام فقال: أتخلفنی فی الصبیان والنساء؟ قال: الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی)[6] ترجمه: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خارج شد از مدینه برای شرکت در غزوة تبوک و علی علیه السلام را به عنوان جانشین تعیین نمود، پس فرمود: آیا جانشین من در مدینه برای بچه ها و زنان می شوی؟ آیا رضایت می دهی که تو برای من به منزله هارون برای موسی علیه السلام باشی که هنگام خروج موسی، برادرش هارون جانشین وی بود. با این تفاوت که بعد از موسی پیامبران دیگر می امدند ولی بعد از من پیامبری نخواهد آمد و تو وصی آخرین پیامبر هستی؟
5. صحیح ترمذی هم این روایت را به دو طریق نقل می کند، یکی از طریق سعید بن المسیب عن سعد أبی وقاص و دیگری از جابر بن عبدالله که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: (أنت منی بمنزلة هارون من موسی الا لا نبی بعدی).[7]
6. حدیث ثقلین: این حدیث از قویترین ادله بر جانشینی علی ابن ابی طالب علیه السلام است، و در تواتر آن بین علمای شیعه و علمای اهل سنت اجماع وجود دارد. صحیح مسلم در کتاب فضائل الصحابه در باب فضائل علی ابن ابی طالب علیه السلام به سند خود از یزید بن حیان روایت می کند، که من و حصین بن سبره و عمر بن مسلم نزد زید بن ارقم رفتیم پس حصین به او گفت: همانا ای زید تو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بسیار دیده ای و حدیثش را شنیده ای و در غزوات همراه او شرکت داشتی و پشت سر او نماز خواندی، برای ما بگو که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه شنیدی؟ پس زید گفت: روزی که از مکه برمی گشتیم در محلی به نام خم بین مکه و مدینه در حالی که خطبه می خواند وحمد وثنا بر خداوند می نمود و موعظه می کرد، گفت: (الا ایها الناس، فانما انا بشر یوشک آن یاتی رسول ربی فاجیب وانی تارک فیکم الثقلین، أولهما کتاب الله فیه الهدی والنور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به، فحث علی کتاب الله ورغب فیه؛ ثم قال: واهل بیتی أذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی فقال له حصین: ومن أهل بیته یازید؟ الیس نساؤه من اهل بیته؟ قال: نساؤه من اهل بیته ولکن اهل بیته منحرم الصدقة بعده، قال: ومن هم؟ قال: وهم آل علی وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس، قال: کل هؤلاء حرم الصدقة؟ قال نعم).[8] ترجمه: (ای مردم آگاه باشید، بدرستیکه من انسانی هستم که گمان می رود که مرگم نزدیک باشد پس باید فرستادة پروردگار را اجابت کرد و همانا من در میان شما دو شیء گرانبها باقی می گذارم، اول از آن دو کتاب خداست که در آن هدایت و نور می باشد، پس بگیرید کتاب خدا را و به آن تمسک جویید؛ زید می گوید: پس پیامبر (ص) برانگیخت (مردم را) به سوی کتاب خدا و آنها را به سوی آن دعوت نمود؛ سپس فرمود: ودیگری اهل بیت من است که تذکر می دهم و یادآوری می کنم خدا را به شما در مورد اهل بیت خود، (این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود). پس حصین از زید پرسید: اهل بیت پیامبر (ص) چه کسانی هستند؟ آیا زنان پیامبر هم از اهل بیت او محسوب می شوند؟ گفت: زنان او از اهل بیت او محسوب می شوند، اما اهل بیت او کسانی هستند که بعد از او صدقه بر آنان حرام می باشد. حصین پرسید: ایشان چه کسانی هستند؟ زید گفت: آنان آل علی علیه السلام وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس می باشند. حصین پرسید: صدقه بر تمام اینان حرام است؟ زید گفت: بله).
ابن حجر هیثمی در کتاب الصواعق المحرقة همین مضامین را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می آورد که در مرضی که منجر به فوت آن حضرت شده است، آنجا فرموده است.[9]
در مورد سند این حدیث: باید گفت این حدیث را بزرگان صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند مثل: علی علیه السلام ، ابی ذر، جابر بن عبد الله انصاری، و زید بن أرقم، وأبی سعید الخدری و زید بن ثابت وحذیفه بن اسید الغفاری و…؛ که مناوی در فیض القدیر[10] و ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقه،[11] بیشتر از بیست طریق برای این روایت نقل کرده اند که این خود دلیلی است بر تواتر آن.
اما در مورد دلالت این حدیث: با رعایت قرائن قطعیه و شواهد آشکار که دو متن روایت پیچیده شده است، می توان این روایت را در اعلی مراتب قوّت دانست؛ قرائنی مثل: (انما انا بشر یوشک آن یأتی رسول ربی فاجیب) و (این تارک فیکم الثقلین او خلیفتین[12] او فانظروا کیف تخلفونی فیهما[13] او کیف تخلفونی فیکم الثقلین) یا قول پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : (ولا تقدموهما فتهلکوا ولا تعلموهما فهم اعلم منکم)[14] دلالت بر این دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، کتاب و اهل بیت را جانشین خود قرار داده و امّت را ترک کرده است، پس همانا افضل و اعلم از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام می باشد. ابن حجر هیثمی که کتابی در ردّ شیعه نوشته است به نام (الصواعق المحرقة علی البدع و الزندقة یعنی بهم الشیعة ) در مورد این حدیث اینگونه می آورد که: (تنبیه، سمی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم القرآن وعترته، ثقلین لان الثقل کل نفیس وخطیر مصون، وهذان کذلک اذ کل منهما معدن للعلوم الدینیة والاسرار والحکم العلیة والاحکام الشرعیة ولذا حث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی الاقتداء والتمسک بهم والتعلم منهم وقال: الحمد لله الذی جعل فینا الحکمة اهل البیت).[15]
ترجمه: تنبیه و آگاهی: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرآن وعترت خود را ثقلین نامید: برای اینکه هر شی نفیس وگرانبها وبزرگ مصون و در امان است، و این دو (قرآن و عترت) هم این چنین هستند؛ برای اینکه هر کدام از آنها معدن علوم دین و اسرار و حکمت های الهی و احکام شرعی هستند و به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر پیروی و تمسک و آموختن از آنها دستور فرمود و تحریک نمود؛ و فرمود: حمد مخصوص خدایی است که در ما حکمت اهل بیت را قرار داد.
نهایت اینکه این ادّله گوشه ای از دلایل خلافت و جانشینی بلافصل امام علی علیه السلام می باشد و همه مورد تأیید علمای اهل سنت است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1 الغدیر، علامه امینی.
2 فضائل الخمسه فی الصحاح السته، السید مرتضی الحسینی الفیروزآبادی.
3 الوصی، مرحوم سید محمد حیدری.
4 علی والوصیه، مرحوم نجم الدین عسکری.
پاورقی ها:
[1]. شعراء / 214.
[2]. تاریخ طبری، مطبعة الاستقامه بالقاهره، 1357ق، ج2، ص62؛ متقی هندی، کنز العمال، مطبعة دائرة المعارف النظامیه، 1312ق، حیدر آباد، دکن، ج6، ص392.
[3]. هیثمی، مجمع الزوائد، مکتبه قدسی، 1352ق، ج8، ص314.
[4]. مسند احمد بن حنبل، مطبعة میمنیة مصر، سنه 1313ق، ج5، ص86 و ص92؛ حافظ ابونعیم، حلیه الاولیاء مطبعة سعادت مصر، 1350ق، ج4، ص333.
[5]. هیثمی، مجمع الزوائد، همان کتاب، ج9، ص113؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن، 1325ق، ج3، ص106، متقی هندی، کنز العمال، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن. 1312ق، ج6، ص154.
[6]. صحیح مسلم، مطبعه بولاق، 1290ق، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی(ع)، مسند ابی داود، مطبعة الکستلیه، 1280ق، ج1، ص29، ابونعیم، حلیه الأولیاء، همان کتاب، ج7، ص195 و 196، به دو طرق بسیار، مسند احمد حنبل، همان کتاب، ج1، ص182، خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، مطبعه سعادت، 1349ق، مصر، ج11، ص432، نسائی، خصائص علی ابن ابی طالب(ع)، مطبعة التقدم العلمیه مصر، ص16.
[7]. صحیح ترمزی، مطبعه بولاق، 1292ق، ج2، ص301؛ مسند ابی داود، همان، ج1، ص29؛ مسند احمد حنبل، همان، ج1، ص179، و ج3، ص338.
[8]. مسند احمد حنبل، همان، ج4، ص366؛ سنن بیهقی، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدرآباد دکن، 1321ق، ج2، ص148 و ج7، ص30؛ و سنن الدارمی مطبعه الاعتدال، 1349ق، دمشق، ج2، ص431؛ و متقی هندی، کنز العمال، همان، ج1، ص45، و ج7، ص102، والطحاوی، مشکل الاثار، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدرآباد دکن، 1333ق، ج4، ص368.
[9]. ابن حجر هیثمی الصواعق المحرقة، مطبعة میمنیه مصر، 1312ق، ص75.
[10]. المناوی فیض القدیر، مطبعه المصطفی مصر، 1356ق، ج3، ص14.
[11]. ابن حجر هیثمی، مطبعه میمنیه مصر، 1312ق، ص136.
[12]. مسند احمد بن حنبل، همان، ج5، ص181.
[13]. حاکم، مستدرک الصحیحین، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة حیدر آباد دکن، 1324ق، ج3، ص109.
[14]. متقی هندی، کنز العمال، همان، ج1، ص47.
[15]. هیثمی، الصواعق المحرقه، همان، ص90.
- [سایر] چرا رسول گرامی اسلام در آخرین دقایق قصد نوشتن وصیت خود برای جانشینی داشتند اگر این کار مفید بود چرا قبل از آن انجام نشده بود؟
- [سایر] آیا همه سادات مکرّم ذریة رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله هستند؟
- [سایر] شنیدهام که رسول گرامی اسلام )صلی الله علیه وآله( فرمودهاند: با دختران چشم آبی ازدواج نکنید. علت آن چیست؟
- [سایر] تفریحات اسلامی چه هستند؟ بهترین تفریح که در دیدارهای دستهجمعی برای جوانان، نوجوانان و بزرگسالان مفید است، از نظر اسلام چیستند؟
- [سایر] علت اختلاف بین مسلمانان در زمانی که برخی از اصحاب مانع از نوشتن وصیت توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شدند، چه بود؟
- [سایر] اینجانب در قسمت اداری یک شرکت خودروسازی فعالیت می نمایم. با وجود اینکه روزانه بیش از دو ساعت مفید نیستیم و تنها به جهت تخصص و حضور در شرکت حقوق دریافت می کنیم. 2. اگر در زمانهای بیکاری به فعالیتهایی همچون مطالعه و ... در سر کار روی بیاوریم، اشکالی دارد؟ 3. به جهت نیاز معیشتی ،اضافه کاری یک عرف مقبول در شرکت است.آیا اضافه کار ماندن با وجود اینکه می دانیم برای شرکت مفید نیستیم، شبه ناک است؟
- [آیت الله نوری همدانی] آیا فردی می تواند وصیت کند که پس از فوت ، عضوی از وی را خارج ساخته و به دیگری پیوند زنند ؟ ( توضیح اینکه اکنون هزاران نفر نابینا در ایران وجود دارد که با پیوند قرنیه از چشم میت به آنها ، بینا خواهند شد و ممکن است در آینده نیز اعضای دیگری مورد استفاده مفید و معقول باشد )
- [سایر] با سلام خدمت دست اندرکاران سایت بسیار مفید اسلام کوئست میخواستم ببینم که منظور از رساندن غبار غلیظ و بخار غلیظ به گلو هنگام روزه چیست؟ و در چه صورت میشود یقین کرد این دو عامل یا یکی از آنها، موجب بطلان روزه شود؟
- [سایر] برخی میگویند اهانت به ستاره مقدس داود اشتباه است زیرا این ستاره مورد توجه انبیای بنی اسراییل و مورد توجه رسول گرامی اسلام و اهل بیت ایشان بوده، این ستاره مقدس بر روی آثار گسترده ایی از آثار اسلامی نیز موجود است. اهانت به ستاره داود همانند اهانت به کلمه لا اله الاالله بر روی پرچم وهابی های عربستان است، آیا این ادعا صحیح است؟
- [آیت الله مظاهری] جوانی بسیار علاقه بهشرکت در اعتکاف دارد و احساس میکند این کار برای سازندگی روحی او مفید و لازم است، ولی پدر و مادر او به دلایلی راضی به این امر نمیشوند. در این صورت، چه وظیفهای دارد؟ آیا تفاوتی بین دختر و پسر در این امر وجود دارد؟
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ در اسلام کوتاهی در حقوق فرزند است، زیرا همانطور که پدر و مادر در اسلام حقوقی دارند فرزندان نیز چنین هستند، و اگر پدر و مادر آن حقوق را مراعات نکنند، از نظر قرآن موجب خسران در قیامت است. حقوقی که فرزندان بر پدر و مادر دارند چند چیز است: الف) تربیت صحیح اسلامی (آشنا نمودن فرزند با احکام اسلام از اصول و فروع و اخلاق و مقیّد نمودن او به ظواهر شرع از اهمیّت دادن به واجبات و اجتناب از گناهان خصوصاً گناهان بزرگ) و اگر کوتاهی کنند، شریک در جرایم فرزند میباشند. ب) تربیت فرزند به آداب و رسوم اجتماعی و به عبارت دیگر به او ادب آموختن. ج) آموختن دانش در حدّ خوب خواندن و خوب نوشتن. د) فراهم نمودن راهی برای زندگی متوسّط و پرهیزدادن او از تنبلی و بیکاری. ه) فراهم کردن مقدّمات ازدواج برای فرزند خصوصاً اگر دختر باشد که در روایات اهلبیت(سلاماللهعلیهم) برای ازدواج دختر بیشتر سفارش و تأکید شده است. و) گذاشتن اسم اسلامی که سفارش در نامهای پیامبر گرامی و اهلبیت او(سلاماللهعلیهم) زیاد شده است، و شیعه باید از انتخاب نامهای غیر اسلامی برای فرزندان خود پرهیز کند و سزاوار نیست که با وجود اسمهای اهلبیت(سلاماللهعلیهم) برای فرزند خود نام دیگری را انتخاب کند.
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ در اسلام خیانت است که به مرتکب آن خائن گفته میشود و در روایات سلب اسلام و سلب ولایت از او شده است، و آن اقسامی دارد: الف) خیانت به خدای متعال و رسول گرامی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمّه اطهار(سلاماللهعلیهم)، و آن مراتب و مصادیقی دارد و از موارد آن، که از گناهان بزرگ شمرده شده است، کشف اسرار نظامی و سیاسی و اقتصادی و اداری حکومت اسلامی است. و بعضی از مصادیق دیگر آن، نظیر مصرف بیجا یا به هدر دادن نِعم الهی مانند عقل و اعضا و جوارح و مال و عمر که در نزد ما امانت است، هر چند گناه نیست، ولی یک مسلمان واقعی باید به اندازه قدرتش از آن پرهیز کند. ب) خیانت در عرض و ناموس مسلمانان که گناهش در حدّ کفر است. ج) خیانت در امانت که آن هم گناهش بزرگ است، علاوه بر اینکه حقّالنّاس نیز میباشد. د) خیانت در معاملات نظیر غش در معامله و فریبدادن طرف معامله و نقض عقود لازمه و نقض عهود و بیعتها و شروط و امثال اینها و این قسم نیز گناهش بزرگ و اگر مربوط به اموال و حقوق باشد، حقّالنّاس و ضمانآور نیز میباشد. ه) نقض عهد و نذر و قسم با خدای متعال که این قسم از خیانت علاوه بر اینکه گناه است، کفّاره نیز دارد و اگر مربوط به اموال و حقوق باشد، آن مال یا حقّ بر ذمّه او خواهد بود. و) خیانت در مشورت، و همه مراتب و مصادیق این قسم گناه است، ولی بعضی از موارد آن نظیر خیانت در امر ازدواج و خیانت در مهمّ امور، گناهش در حدّ کفر است. ز) خیانت در اسرار، و این قسم از خیانت نظیر کشف اسرار نظام اسلامی، گناهش بسیار بزرگ است و اگر اشاعه فحشا باشد، از نظر قرآن عذاب دردناک در دنیا و آخرت دارد: (لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْاخِرَة)[1] (برای آنان عذابی دردناک در دنیا و آخرت است.)
- [آیت الله مکارم شیرازی] زکات را در یکی از هشت مورد زیر باید صرف کرد: 1 و 2 (فقرا) و (مساکین) و آنها کسانی هستند که مخارج سال خود و عیالاتشان را ندارند. تفاوت فقیر و مسکین در این است که فقیر روی سؤال از کسی ندارد، اما مسکین نیازمندی است که روی سؤال دارد، کسانی که صنعت و ملک و سرمایه و کسبی دارند که زندگی آنها را اداره نمی کند فقیر محسوب می شوند و کمبود زندگی خود را می توانند از زکات بگیرند. 3 کسی که از طرف امام یا نایب او مأمور جمع آوری زکات یا نگهداری یا رسیدگی به حساب آن و یا رساندن آن به امام و نایب او، یا رساندن به مصارف لازم هستند می توانند به اندازه زحمتی که می کشند از زکات استفاده کنند. 4 افراد ضعیف الایمانی که با گرفتن زکات تقویت می شوند و تمایل به اسلام پیدا می کنند. 5 خریدن برده ها و آزاد کردن آنها. 6 اشخاص بدهکاری که نمی توانند قرض خود را ادا کنند. 7 (سبیل الله) یعنی کارهایی مانند ساختن مسجد که منفعت دینی عمومی دارد و همچنین مدارس علوم دینی، مراکز تبلیغاتی، اعزام مبلغین، نشر کتابهای مفید اسلامی و خلاصه آنچه برای اسلام نفع داشته باشد به هر نحو که باشد، مخصوصاً جهاد در راه خدا. 8 (ابن السبیل) یعنی مسافری که در سفر مانده و محتاج شده که به مقدار نیازش می تواند از زکات استفاده کند، هر چند در محل خود غنی و بی نیاز باشد.
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ در اسلام مراء و جلال است و در روایتی از رسول گرامی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آمده است که کراراً جبرئیل از طرف حقّ تعالی نهی از مراء و جدال مینمود و آن اقسامی دارد: الف) پافشاری در اثبات باطل و یا در نابودی حق، و گناه این قسم در حدّ کفر است و در قرآن اطلاق جبّار بر آن شده است: (وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنید)[1] (و هر زورگوی لجوجی، نا امید شد.) ب) لجاجت و مشاجره در اینکه غلبه بر دیگری پیدا کند و به عبارت دیگر فخرفروشی و کشتیگرفتن در گفتگوها، و این صورت نیز از گناهان بزرگ است و مفسده فراوانی در بر دارد، بلکه منشأ گناهان دیگری است و غالب جدالها در بین مردم از این قبیل است. ج) جدال و مشاجره در اثبات نمودن حقّ یا از بین بردن باطل و یا ارشاد جاهل، نظیر مباحثهها و گفتارها و برخوردهای علمی که اهل علم با یکدیگر دارند، و این قسم گرچه حرام نیست، ولی باید توجّه داشت که در این گفتگوها شیطان و نفس امّاره و هوی در کمین است و چه بسیار (بهطور آگاهانه یا ناآگاهانه) منجر به جدالهای حرام میشود، البته باید توجّه داشت که در همین نوع هم از الفاظ غیر مؤدّب پرهیز نمود و این قسم از جدال و مشاجره به اندازه احتیاج بلکه به اندازه ضرورت باشد. [1]. ابراهیم، 15.
- [آیت الله سیستانی] تعهد بانک نسبت به صاحب پروژه مبنی بر ادای مبالغ درخواستی در صورت تخلف متعهد از اجرای آن و ادای خسارات، نوعی کفالت مالی است در برابر کفالت اصطلاحی در ابواب معاملات که ضمانت مالی در اینگونه موارد، با ضمانی که در فقه به کار میرود این تفاوت را دارد، که در ضمان فقهی ضامن به عین دین مورد ضمانت بدهکار میشود و در نتیجه اگر پیش از ادای آن فوت کند، پیش از تقسیم ارث مانند هر دین دیگر از ترکهاش برداشت و پرداخت میشود، ولی در اینگونه ضمان، ضامن بدهکار نیست، بلکه واجب است آن را ادا کند و اگر نکرد و وصیّت هم نکرد از ترکه او برداشت نمیشود. این عقد ضمانت نیاز به ایجاب و قبول دارد، و ایجاب آن با هر لفظی که دلالت بر تعهد کند قابل انشاء است، و قبول نیز با هر لفظی که دلالت بر موافقت داشته باشد صحیح است. و این عقد با نوشتن و یا عملی که دلالت بر انشاء تعهد کند نیز انجام میشود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] ناآشنا به مسأله; کسی که مسأله شرعی خود را نمی داند. جاهل قاصر: جاهلی که از روی عذر حکم شرعی را نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی عمداً در فراگیری آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم; پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند. جرح، جروح: جراحت، زخم جُنُب: کسی که محتلم شده یا با دیگری مقاربت کرده است. جُعاله: قراردادی که طی آن فردی اعلام می کند هر کس برای او کار معینی را انجام دهد، اجرت مشخصی به او پرداخت می شود. مثلا هر کس گمشده مرا پیدا کند، هزار تومان به او مژدگانی می دهم. قرار گذارنده را (جاعل) و عمل کننده به آن را (عامل) می گویند. جلاّل: حیوانی که عادت کرده فقط نجاست انسان را بخورد. جماع: مقاربت: آمیزش جنسی. جهر: صدای بلند، با صدای بلند چیزی را قرائت کردن. (ح) حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای فتوا است. حج: زیارت خانه خدا و انجام اعمالی مربوط به آن که به آن اعمال (مناسک حج) می گویند. حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر با انجام مناسک آن. حدث اصغر: هر علتی که باعث وضو شود و آن شش چیز است: 1 بول، 2 مدفوع، 3 باد شکم، 4 خواب کامل، 5 امور زایل کننده عقل، 6 استحاضه. حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع. حد ترخص: حدی از مسافت که در آن صدای موذن و دیوار محل اقامت قابل تشخیص نباشد. حرام: ممنوع، هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد. حرج: مشقت، سختی، دشواری حصه: سهم حضر: محل حضور (وطن). حنوط: مالیدن کافور بر اعضای مرده از جمله به پیشانی، کف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها. حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث برای دریافت طلبش به این نحو که ذمه خودش را بری کرده و دیگری به او بدهکار شود. حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان. حین عروض شک: وقت پدید آمدن شک. (خ) خارق العاده: غیر طبیعی. خالی از قوت نیست: معتبر است، فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی دیده شود). خالی از وجه نیست: فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی مشاهده شود). خبره: کارشناس خبیث: پلید، زشت. خسارت: زیان، ضرر. خصوصیات: ویژگی ها خمس: یک پنجم، بیست درصد پس انداز سالیانه و غیره که باید به مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید پرداخت شود. خوارج: کسانی که علیه امام معصوم(علیهم السلام) قیام مسلحانه نمایند مثل خوارج نهروان. خوف: ترس، هراس، واهمه خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ آن را ببرند خون از آن جستن می کند. خیار: اختیار بر هم زدن معامله که در یازده مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را بر هم زنند. (د) دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی درامده باشد. دُبُر: پشت; مقعد. دعوی: دادخواهی. دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن. دیه: مالی که بنابر احکام شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی به او داده می شود. (ذ) ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت با رعایت ضوابط شرعی. ذمّه: تعهّد به ادای چیزی یا انجام عملی. ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهّدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد. (ر) ربا: زیادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمایه با شرایط مذکور در مسائل 2356، 2357، 2361. رباء قرضی: اضافه ای که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد. ربح سَنه: درآمد سالیانه انسان. رجوع: بازگشتن; بازگشت. رضاعی: همشیر; پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند با شرائطی که در مسأله 2598 بیان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و محرم ابدی می باشند. رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار. رکن; ارکان: پایه; اساسی ترین جزء هر عبادت. رکوع: خم شدن; یکی از ارکان نماز که برای انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم می شود که دستهایش به زانو برسد. رهن: گرو; گروی. ریبه: احتمال تحریک شهوت. (ز) زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزینه مربوطه. زکات: مقدار معیّنی از اموال خاص انسان که به شرط رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخّص خود مصرف شود، این اموال اختصاص به نُه مورد دارد. زکات فطره: مقدار حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا بهای آن که باید در عید فطر به فقرا بدهند و یا در مصارف دیگر زکات صرف کنند. زمان غیبت کبری: مثل زمان ما، که امام دوازدهم(علیه السلام) در پرده غیبت به سر می برند. زینت: زیور; آرایش. (س) سال شمسی: سالی که مشتمل بر دوازده برج است و از فروردین شروع و به اسفند ختم می شود. سال قمری: سالی که مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذی الحجه ختم می شود. سجده; سجود: بر زمین گذاردن پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها برای ستایش خداوند. سجده سهو: سجده ای که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که سهواً از او سر زده بجای آورد، به شرح مسأله 1262. سجده شکر: پیشانی بر زمین نهادن به منظور سپاسگزاری از نعمت های خداوند. سجده های واجب قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا گوش کند باید بلافاصله سجده نماید. 1 - جزء 21، سوره سجده، آیه 15. 2 - جزء 24، سوره فصّلت، آیه 37. 3 - جزء 27، سوره نجم، آخرین آیه. 4 - جزء 30، سوره علق، آخرین آیه. سجده های مستحبّ قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا بشنود مستحب است که بلافاصله سجده کند. 1 - جزء 9، سوره اعراف، آیه آخر. 2 - جزء 13، سوره رعد، آیه 15. 3 - جزء 14، سوره نحل، آیه 49. 4 - جزء 15، سوره اسراء، آیه 107. 5 - جزء 16، سوره مریم، آیه 58. 6 - جزء 17، سوره حج، آیه 18. 7 - جزء 17، سوره حج، آیه 77. 8 - جزء 19، سوره فرقان، آیه 60. 9 - جزء 19، سوره نمل، آیه 25. 10 - جزء 23، سوره ص، آیه 24. 11 - جزء 30، سوره انشقاق، آیه 21. سرگین: مدفوع حیوانات. سفیه: بی عقل; کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایه اش را در کارهای بیهوده مصرف می کند. سقط شده: افتاده; جنین نارس یا مرده که از رحم خارج شده باشد. سلف: معامله پیش خرید. سؤر: نیم خورده آب یا غذا. (ش) شاخص: چوب یا وسیله ای که برای تعیین وقت ظهر در زمین نصب می کنند. شارع: بنیانگزار شریعت اسلامی; خداوند; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله). شاهد: گواه. شرایط ذمّه: شرایطی که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمین به آنها عمل کنند جان و مالشان در پناه حکومت اسلامی است. شهادت: گواهی دادن. شهادتین: شهادت به یگانگی الله و رسالت رسول الله(صلی الله علیه وآله). شیوع: شایع شدن; همگانی شدن. شهرت: مشهور شدن; آشکار شدن برای همه افراد. شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط هشت گانه ای است که در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است. (ص) صاع: پیمانه ای دارای گنجایش حدود 3 کیلوگرم. صحّاف: شیرازه بند، تعمیرکار کتاب. صحّت: درستی. صراط: منظور پل صراط در روز قیامت است. صرف برات: نقدکردن برات; در مواردی که برات به صورت مدّت دار تنظیم شده باشد طلبکار می تواند زودتر از موعد معیّن از بدهکار بخواهد با کسر مقداری از برات نقداً وجه آن را دریافت نماید، این عمل را در عرف تجّار (صرف برات) می نامند. صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است. صلح: سازش طرفین; اینکه کسی مال یا حق خود را برای توافق و سازش به دیگری واگذار کند. صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقّق عقد است. (ض) ضامن: عهده دار; متعهّد. ضرورت: وجوب; حتمیّت. ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. ضعف مفرط: ضعف شدید. (ط) طلاق: گسستن پیمان زناشویی. طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد. طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست ولی شوهر او را طلاق نمی دهد و زن مهر یا مال دیگرش را به او می بخشد تا او را راضی به طلاق کند. طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عدّه زن می تواند به او رجوع نماید. طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه تنفر زن و مرد از یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع می شود. طواف نساء: اخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری برای طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند; آنچه در گردن بیاویزند. طهارت: پاکی; حالتی معنوی که در نتیجه وضو و غسل یا تیمّم حاصل شود. طهارت ظاهری: چیزی که براساس نظر شارع مقدّس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل این که شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که صاحب خانه نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است. (ظ) ظاهر این است: فتوا این است، مگر اینکه در کلام قرینه ای برای مقصود دیگر باشد. ظهر شرعی: وقت اذان ظهر که سایه شاخص محو می شود یا به کمترین حد آن می رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق های گوناگون فرق می کند. (ع) عاجز: ناتوان; درمانده. عادت ماهیانه: قاعدگی; حیض. عادت وقتیّه و عددیّه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخّص و زمان معیّن باشد; عادتشان (وقتیّه و عددیّه) است. عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است. عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلاعوض از آن. عاصی: عصیان کننده; کسی که نسبت به احکام الهی نافرمان است. عامل: عمل کننده: 1 - کسی که به قرارداد جعاله عمل می کند; 2 - کسی که متصدّی جمع آوری، حسابرسی و تقسیم و سایر امور مربوط به زکات است; 3 - اجیر. عایدات: درآمد. عدول: اشخاص عادل. عذر شرعی: توجیه قابل قبول; دلیل قابل قبول از نظر شرعی. عرف: فرهنگ عموم مردم. عَرَق جُنُب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد. عزل: کنار گذاشتن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن; 2 - برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند برکناری وصی یا متولّی خائن توسط حاکم شرع. عسرت: سختی; تنگدستی. عقد: گره; پیمان زناشویی; پیوند. عقدبیع: قرارداد خرید و فروش. عقد دائم: ازدواج مادام العمر. عقد غیر دائم: ازدواج موقت. عقود: قراردادهای دو طرفه مثل خرید و فروش، ازدواج، مصالحه. عمّال: کارگزاران. عمداً: از روی قصد; کاری را با علم و آگاهی انجام دادن. عمره: زیارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدودی شبیه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع که قبل از حج تمتّع انجام می گیرد، و عمره مفرده که پس از حج قران و افراد یا بدون حج انجام می گیرد. عمل به احتیاط: مکلّف تکلیف خود را به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتاب های فقهی مطرح شده است. عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست. عورت: آنچه انسان از ظاهر کردنش حیا می کند; اعضاء تناسلی. عهد: پیمان; تعهّد انسان در برابر خداوند برای کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص ادا می شود. عیال: زن; همسر. عید فطر: نخستین روز ماه شوّال که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. عید قربان: دهمین روز ماه ذی الحجّه که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. (غ) غائط: مدفوع. غرض عقلائی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد. غساله: آبی که معمولا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن می چکد. غسل: شستن; شستشو; شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است: 1 - ترتیبی; 2 - ارتماسی. غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حیض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ میّت; 6 - غسل میّت. غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایّام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زیارت و غیره. غسل ارتماسی: به نیّت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن. عسل ترتیبی: به نیّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن. غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام می گیرد و الزاماً باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) غلّو می کنند و آن حضرت را خدا می شمارند. (ف) فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه. فجر: سپیده صبح. فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول می گویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فرادا: نمازی که انسان به طور انفرادی می گزارد. فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر). فرض: امرالزامی; امری که انجام یا ادای آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطر: نخستین روز ماه شوّال و یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. فطریه: زکات فطره. فقّاع: آب جو. فقیر: محتاج; کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالش است و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد. فی سبیل الله: در راه خدا انجام کار خیری که نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غیره. (ق) قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی انسان است). قتل: کشتن. قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهای یومیّه. قروح: دُمَل ها; زخم های چرکین. قریب: نزدیک به واقع و حقیقت. قرینه: نشانه; علامت; همانند. قسم: سوگند; سوگند به یکی از اسامی خداوند برای انجام امور پسندیده یا ترک ناپسند. قصاص: کیفر; نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده می باشد، مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد او را خواهند کشت. قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباری مانند بیع و شراء و غیره همراه با ادای کلمات مربوطه. قصد وجه: در جایی که مکلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و یا استحباب انجام دهد، یعنی بگوید این عمل واجب و یا این عمل مستحب را انجام می دهم. قصد رجاء: در موردی است که مکلّف عمل را به احتمال اینکه به خدا نزیک می کند انجام می دهد. قصد قربت مطلقه: چنانچه مکلّف می داند عملی مورد رضا و قرب خداست ولی نمی داند عنوان آن چیست، مثل اینکه می داند گفتن این جمله در نماز خوب است اما نمی داند استحباب خاص دارد یا به عنوان مطلق ذکر و یا دعا باید خوانده شود. قصد قربت: یعنی کاری را برای خدا انجام دادن. قضا: بجا آوردن عملی که در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت کردن. قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذکر و دعا خواندن. قوی: محکم (کنایه از فتوا) قیام: ایستادن; اقامه نماز. قیام متّصل به رکوع: به نیت رکوع از حالت ایستاده خم شدن و رکن نماز است. قی: استفراغ. قیّم: سرپرست; کسی که براساس وصیّت یا حکم حاکم شرع مسؤول امور یتیم و غیره می شود. (ک) کافر: کسی که به توحید و نبوّت یا هر دوی آنها معتقد نیست، یعنی: 1 - کسی که وجود خدا را انکار می کند. 2 - کسی که برای خدا شریک می تراشد. 3 - کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد. 4 - کسی که در امور فوق شک دارد. 5 - کسی که منکر ضرورت دین است و انکار او به انکار خدا و رسول(صلی الله علیه وآله)می انجامد. کافر حربی: کافری که با مسلمانان در حال جنگ می باشد و یا در پناه مسلمانان نیست. کافر ذمّی: اهل کتاب که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمّه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی می کند. کثیر الشّک: کسی که زیاد به شک می افتد. کشف خلاف شدن: آشکار شدن اشتباه، روشن شدن این که یک عمل درست انجام نشده است. کفّاره: کاری که انسان برای جبران گناهش انجام دهد. کفّاره جمع: کفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقیر را سیر کردن و بنده ای را آزاد نمودن). کفالت: ضمانت. کفیل: ضامن. کیفیّت: چگونگی. (ل) لازم: واجب; اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امری را از ایات و روایات کشف کند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبیر به واجب می کند. و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگر نظیر ادلّه عقلیّه استفاده کند طوری که استناد آن به شارع میسّر نباشد، معمولا تعبیر به لازم می کند. لازم الوفا بودن: باید به آن عمل شود. لزوجت محل: لغزندگی همراه با چسبندگی که در محلی وجود دارد. لغو: بی فایده; بی معنا; بیهوده. لُقطه: پیدا شده; مال پیدا شده ای که صاحب آن معلوم نباشد. (م) ماترک: آنچه از متوفّی باقی مانده باشد. مال الاجاره: مالی که مستأجر بابت اجاره بپردازد. مال المصالحه: مالی که مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدّس مال محسوب می شود مانند همه اموال مشروع (که ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بیان گردیده است). مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب می شود، هر چند از نظر دین اسلام مالیّت نداشته باشد، مثل خوک و مشروب. ماه هلالی: گردش ماه به دور زمین، ماه قمری که از ماه محرم شروع می شود و به ماه ذی الحجّه ختم می گردد و در مقابل ماه شمسی است که از فروردین ماه شروع و در اسفند پایان می یابد. مأموم: پیرو; کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا نماید. مؤونه: مخارج یا هزینه. مباح: هر فعلی که از نظر شرعی نه پسندیده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مکروه). صفحه 542 مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود. مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت می شود. متعه: زنی که با عقد موقّت به همسری مردی درآمده است. متنجّس: هر چیزی که ذاتاً پاک است و در اثر برخورد با شیء نجس آلوده شده است. متولّی: سرپرست. مثمن: قیمت گذاری شده; فروخته شده; کالایی که در معرض فروش قرار گرفته باشد. مجتهد: کوشا; کسی که در فهم احکام الهی به درجه رسیده و دارای قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنّت استنباط نماید. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدی که شرایط مرجعیّت تقلید را دارا می باشد. مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز. مجهول المالک: مالی که معلوم نیست به چه کسی متعلّق است. مجزی است: کافی است ساقط کننده تکلیف است. محتضر: کسی که در حال جان کندن است. محتلم: کسی که در خواب منی از او خارج شده باشد. محذور: مانع; کنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهیز گشته است. محرّم (محرّمات): چیزی که حرام است; اولین ماه از سال قمری. مَحْرَم: کسانی که ازدواج با آنها به جهت نسبی و یا سببی و یا شیر خوردن حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی، زن پسر، زن پدر و نبیره. مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد. محظور: ممنوع. محفوظ: حفظ شده; نگهداری شده. محلّ اشکال است: اشکال دارد; خلاف احتیاط واجب است (مقلّد می تواند در این مسأله به مجتهد دیگری مراجعه کند). محل تأمّل است: باید احتیاط کرد (مقلّد می تواند در این مسأله به دیگری مراجعه کند). صفحه 543 مخیّر است: فتواست، مقلّد بایستی یکی از دو طرف و یا بیشتر را انتخاب نماید. مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع. مخمّس: مالی که خمس آن پرداخت شده باشد. مُدّ: پیمانه ای که تقریباً ده سیر گنجایش داشته باشد (750 گرم). مدّعی: خواهان ; کسی که برای خودش حقّی قائل است. مذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج گردد. مرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریّات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز گردد. مرتدّ فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است. مرتدّ ملّی: کسی که از پدر و مادر غیر مسلمان متولّد شده ولی خودش پس از اظهار کفر مسلمان شده و مجدّداً کافر گردیده است. مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد. مردار: حیوانی که خود به خود مرده و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه: قراردادی که بین مالک زمین و زارع منعقد می شود که براساس آن مالک درصدی از محصول زراعی را صاحب می شود. مس: لمس کردن. مسّ میت: لمس کردن انسان مرده. مساقات: آبیاری کردن; قراردادی بین صاحب باغ و باغبان که براساس آن باغبان در برابر آبیاری و تربیت درختان، حقّ استفاده از مقدار معیّنی میوه باغ را پیدا می کند. مستحاضه: زنی که در حال استحاضه باشد. مستحب: پسندیده; مطلوب; چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست; هر حکم شرعی که اطاعت آن موجب ثواب است ولی مخالفت آن عقاب ندارد. مستطیع: توانا; کسی که امکانات و شرائط سفر حج را دارا باشد. مستهلک: از میان رفته; نابود شده; نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزی; دست کشیدن به فرق سر و روی پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوی صورت و دست ها در وضو. مسکین: بیچاره; مفلوک; کسی که از فقیر هم سخت تر می گذراند. مسکرات: چیزهای مست کننده. مشقّت: سختی; رنج; دشواری. مصالحه: سازش; آشتی. مصو نیّت: آسیب ناپذیری. مضطر: ناچار; ناگزیر. مضطربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است. مضمضه: چرخانیدن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی; تنگنایی. مطهّرات: پاک کننده ها. مظالم: چیزهایی که در ذمّه انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا دسترسی به آن ممکن نمی باشد، مانند اینکه شخصی یقین دارد در زمان طفولیّت به صورت غیر مجاز در مال کسی تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضرری به صاحب آن رسیده است، اکنون برای اینکه یقین به برائت ذمّه خود پیدا کند، لازم است مقداری از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرایط به فقیر پرداخت نماید. معامله غرری: معامله ای است که اوصاف کالای مورد معامله (مبیع) به صورت کامل مشخّص نباشد مثل اینکه شخصی خانه ای را که اصلا ندیده است و از خصوصیات آن اطلاع ندارد بخرد یا بفروشد، و این نوع معامله کلا باطل است. معرض: برای عموم نشان دادن; در دیدِ همگان قرار دادن. معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنی مورد قبول باشد. مفطِر: چیزی که روزه را می شکند. مفلّس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش می باشد. و از طرف حاکم شرع از تصرف در اموالش منع شده است. مقاربت: نزدیکی کردن; آمیزش جنسی. مقرّرات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معیّن گردیده است. مکروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش اولی است. مکلّف: هر انسانی که بالغ و عاقل است. ملاعبه: بازی کردن; معاشقه کردن. ممیّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز می دهد. منذورله: کسی که به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله). منعزل: خود به خود برکنار شده. موازین شرعیّه: معیارهای شرعیّه. موالات: پشت سر هم; پیاپی انجام دادن. موجر: اجاره دهنده. مورد اشکال است: خلاف احتیاط است; در این مورد می توان به مجتهددیگر مراجعه کرد. موقوفٌ علیهم: کسانی که به نفع آنها وقف شده است. موقوفه: وقف شده. موکّل: وکیل کننده. منع کردن: جلوگیری کردن; بازداشتن. میّت: مرده; جسد بی جان انسان. (ن) ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است. نافله: نماز مستحبّی. نری: بیضه. نبش قبر: شکافتن قبر. نصاب: حدّ مشخّص; حد یا مقدار معیّن. نصاب زکات: حدّ مشخّصی که برای هر یک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است. نظر به ریبه: نگاه کردن به گونه ای که موجب تحریک شهوت شود; نگاهی که موجب فتنه شود. نجس: پلید; ناپاک. نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج می گردد. نکاح: ازدواج کردن; زناشویی. نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردی نظیر زلزله و کسوف و خسوف واجب است. نماز احتیاط: نماز بدون سوره ای که برای جبران رکعات مورد شک بجا آورده می شود. نماز استسقاء: نمازی که با کیفیت مخصوص برای طلب باران خوانده شود. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها بجا می آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است). نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جای نماز ظهر و به طور جماعت برگزار می گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذیر نیست. نماز خوف: نماز یومیّه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کیفیت مخصوص و به طور شکسته بجا آورده شود. نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبّی که به صورت 4 نماز دو رکعتی در ثلث آخر شب گزارده می شود. نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبّی که پس از هشت رکعت نافله های شب، پیش از نماز وتر گزارده می شود. نمازطواف: دورکعت نمازمخصوص که در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که روز عید فطر و قربان می خوانند. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص که پس از نماز مغرب تا وقتی که سرخی مغرب از بین نرفته مستحب است. نماز قصر: نماز کوتاه; نمازهای چهار رکعتی که در سفر دو رکعت خوانده می شود. نماز قضا: نمازی است که به جای نمازهای فوت شده گزارده می شود. نماز مسافر: نماز کوتا; نمازهای چهار رکعتی که مسافر باید در سفر دو رکعتی بجا آورد. نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست. نماز میّت: نماز مخصوصی که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز واجب: نمازی که بجا آوردن آن بر هر مکلّفی لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهای یومیّه; 2 - نماز آیات; 3 - نماز میّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضای پدر و مادر; 6 - نمازی که انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب کرده است. نماز وتر: یک رکعت نماز که پس از نماز شفع خوانده می شود و آخرین رکعت از نماز شب محسوب می گردد. نماز وحشت: دو رکعت نماز که برای شب اوّل قبر متوفّی خوانده می شود. نماز یومیّه: نماز روزانه; نمازهای واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است. نوافل یومیّه: نمازهای مستحبّی روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است. نهی از منکر: بازداشتن دیگری از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است. نیّت: قصد; تصمیم به انجام عمل دینی با هدف تقرّب به خداوند. (و) واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است. واجب تعبّدی: واجبی که در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات) واجب تعیینی: واجبی که به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج. واجب توصلی: واجبی که قصد قربت لازم ندارد، مانند ادای دین کردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن برای نماز. واجب تخییری: امری که وجوب بین آن و دیگری دوران دارد، مانند کفّاره روزه که مخیّر است بین سه امر: 1 - آزاد کردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسکین را اطعام کردن. واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر کسی آن را انجام دهد از دیگران ساقط می شود، مانند غسل و سایر تجهیزات میّت که بر همه واجب است ولی وقتی که عدّه ای اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود. واجب معلّق: واجبی که زمان وجوب آن (حال) و زمان واجب (آینده) یعنی وجوبش فعلی است ولی واجب را باید در شرایط مشخّصی انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرایط استطاعت یعنی کسی که مستطیع شد حج بر او واجب است ولی باید صبر کند تا ایّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نماید. واجب منجّز: واجبی است که زمان وجوب و واجب یکی است، مانند روزه که در همان وقتی که واجب می گردد در همان وقت هم باید آن را انجام داد. واجب مطلق: واجبی که در هر شرایطی وجوب دارد، مانند نماز. واجب مشروط: واجبی که تنها در شرایط خاصّی واجب می گردد، مانند حج که تنها با شرط استطاعت واجب می شود. واجب موسّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است، مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد. واجب مضیّق: واجبی است که دارای وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان. وارث: کسی که ارث می برد. واقف: وقف کننده. وثیقه: سپرده; گرویی. وجه: صورت; دلیل; عنوان. ودی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده می شود. ودیعه: امانت. وذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل به سکون: حرکت آخر کلمه ای را انداختن وبدون وقف آن را به کلمه بعد چسباندن. وصی: کسی که مسؤول انجام وصیّتی شود. وصیّت: سفارش; توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری می کند. وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها برای برپا داشتن نماز. وضوی ارتماسی: وضویی که انسان به عوض آنکه آب را روی صورت و دست هایش بریزد، صورت و دست هایش را در آب فرو می برد و در حال فروبردن یا بیرون آوردن آن قصد وضو می کند. وضوی ترتیبی: وضویی که انسان با ریختن آب به قصد وضو روی صورت و دست هایش آنها را می شوید. وضوی جبیره: آن است که در محل وضو، جبیره باشد. وطن: جایی که انسان برای اقامت و زندگی دائمی خود اختیار کند. وطی: لگدمال کردن; کنایه از عمل جنسی است. وقف به حرکت: در حین ادای حرکت آخرین حرف یک کلمه بین آن و کلمه بعد فاصله انداختن. وکیل: نماینده; کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد. ولایت: سرپرستی; صاحب اختیار بودن. ولیّ (یا قیّم): کسی که به دستور شارع مقدّس سرپرست دیگری است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرایط. (ه) هبه: بخشش. هدم: ویرانی. هدیه: تحفه; ارمغان. (ی) یائسه: زنی که سنّش به حدّی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمی شود.