زندگی حضرت ابراهیم(علیه السلام) در قرآن چگونه بیان شده است؟
در قرآن بیش از 65 بار نام ابراهیم(علیه السلام) تکرار شده است. ابراهیم فرزند تارخ بود. تارخ در 75 سالگی، سه فرزند به نام های ابراهیم(علیه السلام)، تاحور و هاران[1] داشت. ابن جریر طبری می گوید: اسم پدر ابراهیم(علیه السلام) آزر بوده و گویا دو اسم داشته است، یا یکی از آن ها نام و دیگری لقب او می باشد. نام مادر ابراهیم(علیه السلام)(أمیله) بود. حضرت ابراهیم در کوه قاسیون روستای برزه، در اطراف دمشق، بدنیا آمد و با ساره ی ازدواج کرد. تارخ، به همراه ابراهیم(علیه السلام) و همسرش ساره، و لوط(علیه السلام)(برادرزاده ی ابراهیم)، از سرزمین کلدانیان به سرزمین کنعانیان کوچ کرد و در 250 سالگی، در حران از دنیا رفت. مردم حران، بت و ستاره می پرستیدند و همه ی آن ها به جز ابراهیم و ساره و لوط(علیه السلام)، کافر بودند.[2]در قرآن گوشه هایی از زندگی حضرت ابراهیم(علیه السلام) آمده است. حضرت ابراهیم(علیه السلام)، در دوران کودکی دریافت که مردم بت می پرستند و از پدرش خواست بتها را رها کند و به آیین یکتاپرستی روی آورد و به راه راست هدایت شود. از هر فرصتی برای بحث با او استفاده می کرد، ولی او ابراهیم را طرد کرد؛ امّا ابراهیم، با اخلاقی نیکو و با لهجه ای نرم پدرش را راضی می کرد.[3] او با قوم[4] خود و اقوام دیگر که ستاره و خورشید می پرستیدند، به طور دائم، مناظره و استدلال[5] می کرد و حق را برای آن ها روشن می ساخت. روزی قوم ابراهیم برای عبادت، دسته جمعی از شهر خارج شدند. او به بهانه ی بیماری، با آن ها همراه نشد؛ وقتی همه از شهر خارج شدند، ابراهیم به بت خانه رفت و تمام بت ها را شکست و تبر را به بت بزرگ آویزان کرد. وقتی مردم بازگشتند و متوجه شکسته شدن بت ها شدند، به جستجو پرداختند و دانستند که جوانی به نام ابراهیم، به چنین کاری دست زده است. مردم جمع شدند و از ابراهیم پرسیدند: آیا تو با خدایان ماچنین کرده ای؟ ابراهیم گفت: شاید بت بزرگ کرده باشد، از او سؤال کنید! ابراهیم با این سخن می خواست آن ها اعتراف کنند که بت ها حیات و شعور ندارند.[6] مردم با شنیدن سخنان ابراهیم به فطرت خود رجوع کردند و با خود گفتند: شما ستمکارید! اما به ابراهیم گفتند: تو می دانی که آن ها سخن نمی گویند! ابراهیم گفت: آیا شما بت هایی را به جای خداوند جهان، پرستش می کنید که هیچ نفعی و ضرری ندارند؟ وای بر شما و آنچه می پرستید! آن ها گفتند:ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری نمایید! از این رو آتش فراوانی فراهم آوردند و ابراهیم را به درون آن انداختند! ولی آتش به امر خداوند بر او، سرد و سلامت گردید[7] و توطئه آنان خنثی شد. ابراهیم(علیه السلام) را نزد حاکم بردند که ادعای خدایی داشت و مردم او را عبادت می کردند. او با حاکم مناظره کرد و فرمود: خدای من آن است که زنده می کند و می میراند.حاکم مغالطه کرد وگفت: من هم اگر بخواهم، اسیر و زندانی را می کشم، یا زنده رها می سازم. ابراهیم فرمود: خدای من خورشید را از مشرق بیرون می آورد، اگر تو می توانی از مغرب بیرون بیاور! این جا بود که همه ی کفار مبهوت شدند.[8]ابراهیم مردم را به توحید دعوت کرد، ولی تنها شمار کمی از آنان ایمان آوردند؛[9] سپس ابراهیم و هاجر و مؤمنان به سرزمین مقدس، هجرت کردند.[10] خداوند ابراهیم را در بزرگ سالی، به فرزندانی به نام های اسماعیل واسحاق بشارت داد. سرانجام اسماعیل و اسحاق به دنیا آمدند و از آن ها فرزندانی صالح به وجود آمدند. (یعقوب و بنی اسرائیل از نسل اسحاق بودند). هجرت حضرت ابراهیم(علیه السلام) به مکه سپس، ابراهیم به امر پروردگار به سرزمین مکه رفت. مکه زمینی خشک و بی آب و علف بود. او به دستور خدا، هاجر و اسماعیل را در مکه گذاشت و به سرزمین مقدس بازگشت. حضرت اسماعیل(علیه السلام) در مکه بزرگ شد و گروهی از اعراب در کنار او جمع شدند و بدین ترتیب، شهر مکه بنا نهاده شد. ابراهیم (علیه السلام) نیز پس از مدتی به آن ها پیوست و به کمک اسماعیل، بیت الحرام را بنیان گذارد و مناسک حج تشریع شد[11] و در نهایت حضرت ابراهیم مأمور گشت که فرزندش اسماعیل را در مناسک حج، قربانی کند. اسماعیل(علیه السلام) را برای انجام وظیفه از خانه بیرون برد و به او فرمود: فرزندم! در خواب دیده ام که تو را ذبح می کنم؛ اسماعیل عرض کرد: پدرجان! به آنچه مأمور شده ای عمل کن! ان شاءالله صبر خواهم کرد. حضرت ابراهیم، فرزندش را به قربان گاه برد و دست و پای او را بست و کارد را بر گردنش فشرد، ناگهان وحی آمد: ای ابراهیم! آن رؤیا را تحقق بخشیدی و مأموریت خود را انجام دادی؛ از سوی خداوند (ذبح عظیم) فرستاده شده تا به جای اسماعیل ذبح شود.[12] فلسفة ذبح قربانی در مناسک حج نیز این است که حاجی تمام خواهش های نفسانی خود را کنار نهاده و قربانی نماید. مقام و منزلت حضرت ابراهیم(علیه السلام) نزد خدای متعال (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً...)؛[13] و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود، و او همه را به انجام رسانید، -خدا به او- فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم.) حضرت امام باقر(علیه السلام) فرمود: خداوند ابراهیم را خلیل خود اختیار کرد؛ چون ابراهیم از هیچ کس جز خداوند، چیزی درخواست نکرد.[14] حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند ابتدا ابراهیم را عبد خود قرار داد؛ سپس او را نبی کرد، و در مرحله ی سوم به مقام رسالت رسانید و پس از آن، خلیل خدا شد؛ در نهایت و پس از طی این مراحل، خدا او را امام قرار داد و فرمود: (اِنّی جاعِلُک لِلنّاسِ اِماماً).[15] نکات آموزنده 1. در نوجوانی هم می توان به درستی امر به معروف و نهی از منکر نمود. 2. پایداری در راه حق ثمربخش است. گر چه باطل نیرومند باشد. 3. برای رسیدن به هدف، بهرهوری از فرصتها ضروری است. 4. ریشه یابی و شناسائی علتها، در مبارزه با فساد مؤثر است. 5. با فداکاری و گذشتن از خواسته ها، دستیابی به فرّ و شکوه ممکن می شود. پی نوشتها: [1]. هاران، پدر حضرت لوط (علیه السلام) است. [2]. ابن کثیر، قصص الانبیا، ج1، ص167. [3]. مریم، 41 48. [4]. انبیا، 51 56. [5]. انعام، 74 82. [6]. میزان الحکمه، ج4، ص3057. [7]. انبیا، 75 70؛ صافات، 88 98. [8]. بقره، 258. [9]. ممتحنه، 4. [10]. ابراهیم با ساره در مصر ازدواج کرد؛ ولی صاحب فرزندی نشدند. حاکم مصر هاجر را به او هدیه کرد و ابراهیم در 84 سالگی از او صاحب فرزندی به نام اسماعیل شد. (دهخدا واژه هاجر به نقل از مجمع التواریخ). [11]. بقره، 127 129؛ حج، 26 30. [12]. صافات، 101 107؛ ر.ک: تفسیر المیزان، و تفسیر نمونه، آیات یاد شده. [13]. بقره، 124. [14]. میزان الحکمه، ج4، حدیث 19599. [15]. همان، حدیث 19596، الکافی، ج1، ص175. منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آیینه ی وحی، سید مرتضی قافله باشی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383).
عنوان سوال:

زندگی حضرت ابراهیم(علیه السلام) در قرآن چگونه بیان شده است؟


پاسخ:

در قرآن بیش از 65 بار نام ابراهیم(علیه السلام) تکرار شده است.
ابراهیم فرزند تارخ بود. تارخ در 75 سالگی، سه فرزند به نام های ابراهیم(علیه السلام)، تاحور و هاران[1] داشت. ابن جریر طبری می گوید: اسم پدر ابراهیم(علیه السلام) آزر بوده و گویا دو اسم داشته است، یا یکی از آن ها نام و دیگری لقب او می باشد. نام مادر ابراهیم(علیه السلام)(أمیله) بود. حضرت ابراهیم در کوه قاسیون روستای برزه، در اطراف دمشق، بدنیا آمد و با ساره ی ازدواج کرد. تارخ، به همراه ابراهیم(علیه السلام) و همسرش ساره، و لوط(علیه السلام)(برادرزاده ی ابراهیم)، از سرزمین کلدانیان به سرزمین کنعانیان کوچ کرد و در 250 سالگی، در حران از دنیا رفت. مردم حران، بت و ستاره می پرستیدند و همه ی آن ها به جز ابراهیم و ساره و لوط(علیه السلام)، کافر بودند.[2]در قرآن گوشه هایی از زندگی حضرت ابراهیم(علیه السلام) آمده است.
حضرت ابراهیم(علیه السلام)، در دوران کودکی دریافت که مردم بت می پرستند و از پدرش خواست بتها را رها کند و به آیین یکتاپرستی روی آورد و به راه راست هدایت شود. از هر فرصتی برای بحث با او استفاده می کرد، ولی او ابراهیم را طرد کرد؛ امّا ابراهیم، با اخلاقی نیکو و با لهجه ای نرم پدرش را راضی می کرد.[3] او با قوم[4] خود و اقوام دیگر که ستاره و خورشید می پرستیدند، به طور دائم، مناظره و استدلال[5] می کرد و حق را برای آن ها روشن می ساخت.
روزی قوم ابراهیم برای عبادت، دسته جمعی از شهر خارج شدند. او به بهانه ی بیماری، با آن ها همراه نشد؛ وقتی همه از شهر خارج شدند، ابراهیم به بت خانه رفت و تمام بت ها را شکست و تبر را به بت بزرگ آویزان کرد. وقتی مردم بازگشتند و متوجه شکسته شدن بت ها شدند، به جستجو پرداختند و دانستند که جوانی به نام ابراهیم، به چنین کاری دست زده است. مردم جمع شدند و از ابراهیم پرسیدند: آیا تو با خدایان ماچنین کرده ای؟
ابراهیم گفت: شاید بت بزرگ کرده باشد، از او سؤال کنید! ابراهیم با این سخن می خواست آن ها اعتراف کنند که بت ها حیات و شعور ندارند.[6]
مردم با شنیدن سخنان ابراهیم به فطرت خود رجوع کردند و با خود گفتند: شما ستمکارید! اما به ابراهیم گفتند: تو می دانی که آن ها سخن نمی گویند!
ابراهیم گفت: آیا شما بت هایی را به جای خداوند جهان، پرستش می کنید که هیچ نفعی و ضرری ندارند؟ وای بر شما و آنچه می پرستید!
آن ها گفتند:ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری نمایید! از این رو آتش فراوانی فراهم آوردند و ابراهیم را به درون آن انداختند! ولی آتش به امر خداوند بر او، سرد و سلامت گردید[7] و توطئه آنان خنثی شد.
ابراهیم(علیه السلام) را نزد حاکم بردند که ادعای خدایی داشت و مردم او را عبادت می کردند. او با حاکم مناظره کرد و فرمود: خدای من آن است که زنده می کند و می میراند.حاکم مغالطه کرد وگفت: من هم اگر بخواهم، اسیر و زندانی را می کشم، یا زنده رها می سازم.
ابراهیم فرمود: خدای من خورشید را از مشرق بیرون می آورد، اگر تو می توانی از مغرب بیرون بیاور! این جا بود که همه ی کفار مبهوت شدند.[8]ابراهیم مردم را به توحید دعوت کرد، ولی تنها شمار کمی از آنان ایمان آوردند؛[9] سپس ابراهیم و هاجر و مؤمنان به سرزمین مقدس، هجرت کردند.[10]
خداوند ابراهیم را در بزرگ سالی، به فرزندانی به نام های اسماعیل واسحاق بشارت داد. سرانجام اسماعیل و اسحاق به دنیا آمدند و از آن ها فرزندانی صالح به وجود آمدند. (یعقوب و بنی اسرائیل از نسل اسحاق بودند).
هجرت حضرت ابراهیم(علیه السلام) به مکه
سپس، ابراهیم به امر پروردگار به سرزمین مکه رفت. مکه زمینی خشک و بی آب و علف بود. او به دستور خدا، هاجر و اسماعیل را در مکه گذاشت و به سرزمین مقدس بازگشت.
حضرت اسماعیل(علیه السلام) در مکه بزرگ شد و گروهی از اعراب در کنار او جمع شدند و بدین ترتیب، شهر مکه بنا نهاده شد. ابراهیم (علیه السلام) نیز پس از مدتی به آن ها پیوست و به کمک اسماعیل، بیت الحرام را بنیان گذارد و مناسک حج تشریع شد[11] و در نهایت حضرت ابراهیم مأمور گشت که فرزندش اسماعیل را در مناسک حج، قربانی کند. اسماعیل(علیه السلام) را برای انجام وظیفه از خانه بیرون برد و به او فرمود: فرزندم! در خواب دیده ام که تو را ذبح می کنم؛ اسماعیل عرض کرد: پدرجان! به آنچه مأمور شده ای عمل کن! ان شاءالله صبر خواهم کرد.
حضرت ابراهیم، فرزندش را به قربان گاه برد و دست و پای او را بست و کارد را بر گردنش فشرد، ناگهان وحی آمد: ای ابراهیم! آن رؤیا را تحقق بخشیدی و مأموریت خود را انجام دادی؛ از سوی خداوند (ذبح عظیم) فرستاده شده تا به جای اسماعیل ذبح شود.[12]
فلسفة ذبح قربانی در مناسک حج نیز این است که حاجی تمام خواهش های نفسانی خود را کنار نهاده و قربانی نماید.
مقام و منزلت حضرت ابراهیم(علیه السلام) نزد خدای متعال
(وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً...)؛[13]
و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود، و او همه را به انجام رسانید، -خدا به او- فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم.)
حضرت امام باقر(علیه السلام) فرمود: خداوند ابراهیم را خلیل خود اختیار کرد؛ چون ابراهیم از هیچ کس جز خداوند، چیزی درخواست نکرد.[14]
حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند ابتدا ابراهیم را عبد خود قرار داد؛ سپس او را نبی کرد، و در مرحله ی سوم به مقام رسالت رسانید و پس از آن، خلیل خدا شد؛ در نهایت و پس از طی این مراحل، خدا او را امام قرار داد و فرمود: (اِنّی جاعِلُک لِلنّاسِ اِماماً).[15]
نکات آموزنده
1. در نوجوانی هم می توان به درستی امر به معروف و نهی از منکر نمود.
2. پایداری در راه حق ثمربخش است. گر چه باطل نیرومند باشد.
3. برای رسیدن به هدف، بهرهوری از فرصتها ضروری است.
4. ریشه یابی و شناسائی علتها، در مبارزه با فساد مؤثر است.
5. با فداکاری و گذشتن از خواسته ها، دستیابی به فرّ و شکوه ممکن می شود.
پی نوشتها:
[1]. هاران، پدر حضرت لوط (علیه السلام) است.
[2]. ابن کثیر، قصص الانبیا، ج1، ص167.
[3]. مریم، 41 48.
[4]. انبیا، 51 56.
[5]. انعام، 74 82.
[6]. میزان الحکمه، ج4، ص3057.
[7]. انبیا، 75 70؛ صافات، 88 98.
[8]. بقره، 258.
[9]. ممتحنه، 4.
[10]. ابراهیم با ساره در مصر ازدواج کرد؛ ولی صاحب فرزندی نشدند. حاکم مصر هاجر را به او هدیه کرد و ابراهیم در 84 سالگی از او صاحب فرزندی به نام اسماعیل شد. (دهخدا واژه هاجر به نقل از مجمع التواریخ).
[11]. بقره، 127 129؛ حج، 26 30.
[12]. صافات، 101 107؛ ر.ک: تفسیر المیزان، و تفسیر نمونه، آیات یاد شده.
[13]. بقره، 124.
[14]. میزان الحکمه، ج4، حدیث 19599.
[15]. همان، حدیث 19596، الکافی، ج1، ص175.
منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آیینه ی وحی، سید مرتضی قافله باشی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین