آیا اطلاعات ما درباره واقعیات زندگی حضرت عیسی به مقداری هست که بتوان به اندیشه های وی پی برد؟
کسب اطلاعات از واقعیات زندگی عیسی علیه السّلام منوط به گزارشات موجود در کتب تاریخی است که بتوان با مطالعة آنها از اندیشه های آن حضرت آگاه شد هنگامی که به تاریخ زندگی وی مراجعه می کنیم، در می یابیم که نخستین گزارشات مکتوبی که دربارة مسیحیت نوشته شده از سالهای 50. م. به بعد مربوط می شود که تحت عنوان رساله های پولِسْ از 51. م تا هنگام مرگش یعنی سال 64 یا 67 نگارش یافته اند.[1] پولس در هیچ یک از رساله هایش سرگذشت حضرت عیسی علیه السّلام و سخنان و مثلهای او را نیاورده است، بلکه چیزی که برای او مهم تر جلوه گر شده مربوط است به ارتباط مسیح با خدا و انسان و جهان، که در تعلیمات وی مرکزیت دارند، و این امر سبب شده که پولس قبل از هر چیز به مرگ و رستاخیز عیسی علیه السّلام اهمیت وافر قایل شود. به همین دلیل گروههای در قرنتیه و غلاطیه به مخالفت با تعلیمات وی برخاستند تا جایی که پس از مرگ وی بسیاری از مسیحیان و یهودیان تعلیمات او را رها کردند. حتی آن را اسطوره سازی از مسیح و دریافتی صرفاً‌ سرّی و رمزی از نقش منجی بودن مسیح تلقی نمودند.[2] ناگفته پیداست اگر اندیشه های آن حضرت همراه با چگونگی زندگیش از دوران طفولیت تا دوران پایان حیات زمینی اش در سند تاریخی ثبت می شد، هیچگاه شاهد این گونه اختلافات نمی بودیم و اندیشه های باطل و بدعت های ناروا جامعه مسیحیت را مسخ نمی کردند. آیا انقطاع و فاصله افتادن میان عیسی و نگارش تعلیم وی، دلیل نمی شوند بر عدم نیل به واقعیات زندگی وی در نتیجه دست پیدا نکردن به اندیشه های واقعی او؟! دومین منبعی که بعد از حضرت عیسی به تاریخ زندگی وی اشاره کرده است انجیل ها می باشد لکن آنها نیز مطالب متعارضی را بیان می کنند که قابل جمع نیستند به همین خاطر از اینکه اناجیل: متی، مَرْقُسْ و لوقا داستان واحدی را به شکلهای گوناگون پی می گیرند، پژوهندگان نخستین را بر آن داشت که در پی نوعی (انجیل اولیه) بگردند. در این میان انجیل بسیار دگرگونة یوحنّا بی سر و صدا کنار گذاشته شد و مسئله تاریخمندی آن مسکوت ماند. نتایج نخست بحث بر سر (انجیل اولیه) حاکی بود که روایت متّی پیش از دو انجیل دیگر نوشته شده است، که مؤید نظر کلیسای باستان بود. اما در اواسط قرن نوزدهم رشد مطالعات انتقادی انجیل نشان داد که روایت مرقس به احتمال نزدیک به یقین متن کهن است، و متی و لوقا از آن اقتباس کرده اند، و روایت خود را با مواردی احیاناً به دست آمده از حدیثی دیگر دربارة عیسی تکمیل کرده اند.[3] این امر سبب شد که همه گمان برند روایت مرقس باید همان (انجیل اولیه) که دنبالش می گردند، باشد. اما بررسی های بیشتر نشان داد که چنین گمانه زنی به دشواریهای وخیم بر می خورد. اگر مرقس را تاریخ خالص بپنداریم، پس چگونه تاریخی است که از خیلی چیزها در آن اثری نیست، مگر از آن انتظار نمی رود که از تولد یا سالهای ابتدایی زندگی عیسی اطلاعاتی می داد؟ و حال آنکه انجیل مرقس هیچ گونه توضیح واقعی در مورد سیرت یا اهداف وی نداده است. در نهایت امر، تحقیق مورخان قرن نوزدهم موجب گردید که اوّلاً: گروهی با نگارش زندگینامه های حدسی از عیسی، شکاف های روایت مرقس را پر کنند. که فشرده آن کتابها در کتاب (البرت شوایتس) 1965 1875 . م تحت نام (در جستجوی عیسای تاریخی) آمده است که بیشتر نمایانگر شخصیت نویسندگان آنهاست تا شخصیت عیسی علیه السّلام ثانیاً کشف نارسایی تصویر مرقس از زندگی عیسی علیه السّلام موجب شد که ماهیت تمامی انجیل او مورد پرسش قرار گیرد؛[4] به گفته یکی از نویسندگان: با مطالعة دقیق اصل یونانی نیز ثابت می شود که روایت مرقس از شماری داستانِ، در اصل مستقل از یکدیگر، پیرامون زندگی عیسی سرهم بندی شده است؛ که مرقس به صورت روایتی پیوسته درآورده و در مواردی ضروری قطعات پیوند دهنده را بر آنها افزوده است.[5] انجیل مرقس به هیچ وجه زندگینامه نیست، بلکه مجموعة گسترده ای است از مواد مستقل. و این به خودی خود از اعتبار تاریخی آن می کاهد. و لذا بدون شک و تردید باید گفت: انجیل مرقس با ملاحظه امکانات آن زمان در خصوص درج حقیقت، مخصوصاً با توجه به تاریخ نگارش آن که در فاصلة سال 65 75 م بود. نمی تواند در زمینة منعکس ساختن واقعیات حضرت عیسی علیه السّلام قابل اعتماد باشد و از سوی دیگر وضع لوقا و متی بهتر از مرقس نیست. نظر اکثر دانشمندان انجیل شناس هنوز آن است که این دو، برای بیشتر موادی که از مرقس نگرفتند، از منبع فرضی (Q) استفاده کردند، که نمی دانیم سند مکتوب بوده یا حدیث منقول. اگر مکتوب بود، به هر حال، از میان رفته است، و لذا وقتی حدسی بازسازی می کنند شکل روایت حقیقی نخواهد داشت. از این گذشته، اگر هم واقعاً وجود داشته از قرار معلوم متی و لوقا دو نسخة کاملاً متفاوت آن را می شناخته اند، چون اگر چنین نبود، موادی که از آن می گرفتند نباید بی شباهت به هم می بود.[6] اخیراً بین محققین چنین مرسوم شده که متی مراقبه ای آزاد بر مندرجات مرقس نوشت؛ رئوس مطالب و بیشتر جزئیات مرقس را گرفت، ولی هر جا صلاح دانست دست به تغییر زد و بی محابا چیزهایی از خود درآورد تا روایت عیسی را بنابر میل خود بسازد. لوقا به همین شیوه متی را مبنای متن خود قرار داد، ولی او هم بی پروا چیزهایی از خود درآورد متی را در هر کجا خواست عوض کرد. این امر باعث شد که طرفداران این ادعا بگویند همة مشکلات به نحوی ساده بدون توسل به منابع فرضی چاره می شود. اگر این نظر درست باشد باید گفت: انجیل های متی و لوقا آنجا که از مرقس جدا می شوند کاملاً غیر تاریخی اند یا دست کم بازتابی از نفوذ کلی عیسی هستند. وضع انجیل یوحنا با آن مطالب غلوآمیزی که دربارة الوهیت و پسر خدا تلقی نمودن عیسی علیه السّلام دارد، اعتبار آن را از دیگر اناجیل به پایین ترین درجه سقوط می کشاند. و دیگر مقاومت و توانایی اثبات چیزی را نخواهد داشت. تا چه رسد که بتوان با استناد به آن واقعیات زندگانی حضرت عیسی علیه السّلام را بدست آورد. گذشته از آن انجیل یوحنا مسیح را از لحاظ خداشناسی به عنوان (دوگوس) (کلمه)، خداوند آفریدگار جهان، و رهانندة بشر معرفی می کند، مدعی نیست که شرح حال عیسی است.[7] نتیجه گیری: پس جای هیچ گونه شک و تردید نیست که هیچ منبع تاریخی بر واقعیات زندگی عیسی علیه السّلام نپرداخته، بلکه حدود نیم قرن دربارة آن حضرت مکتوبه ای نگارش نشده است، و آنهایی که بعد از آن تاریخ نگارش شده اند متعرض زندگی او نگردیده اند و با این وضعیت چگونه ممکن است با اندیشه های واقعی و دست اول آن حضرت آشنا گردید. از بررسی های مذکور هم ثابت گردید که با استناد انجیل ها نمی توان از واقعیات زندگانی آن حضرت مطلع شد و به اندیشه های واقعی اش دست پیدا کرد. یکی از نویسندگان مسیحی می نویسد: انجیل ها، صرف نظر از اینکه تاریخ اند یا داستانهایی ساخته و پرداخته، عملاً تنها مأخذ برای بررسی زندگی و تعالیم عیسی علیه السّلام هستند؛ پس اگر آنها را رد کنیم چیز دیگری در دست نداریم. حال که روانة جستجوی خود برای عیسای تاریخی می شویم، راه درست آن است که انجیل ها را یکسره کنار نگذاریم بلکه با احتیاط، و همواره با احتیاط بسیار زیاد، آنها را به کار بندیم.[8] این کلام به وضوح دلالت و تصریح بر ساختگی و غیرقابل اعتماد بودن اناجیل دارد و لذا می گوید: چون مأخذ دیگر نداریم از باب کوتاه بودن دستمان از دلیل محکم و متقن باید به آنها چسبید و استفاده نمود. بنابراین با عدم دسترسی به چگونگی زندگی حضرت عیسی علیه السّلام آرزوی دست یازیدن به اندیشه های وی در همان حد آرزو خواهد ماند و امکان عملی شدن نخواهد داشت. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. آرچیبا للرابرتسون، عیسی اسطوره یا تاریخ؟ مترجم: حسین توفیقی، چاپ اول، انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1378. 2. میشل مالرت، انسان و ادیان (نقش دین در زندگی فردی و اجتماعی، ترجمة مهران توکلی، چاپ اول، نشر نی، تهران 1379. [1] . توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، ‌1377، ص55. [2] . جُوان اُ. گِریدی، مسیحیت و بدعتها، ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم، مؤسسه فرهنگی طه، چاپ سپهر،1377، ص32. [3] . هامفری کارپنتر، عیسی، مترجم: حسن کامشاد، تهران، طرح نو، چاپ اول، بهار 1374، ص37. [4] . همان، ص 37 38. [5] . همان، ص 38. [6] . همان، ص 40 41؛ جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علی اصغر حکمت، انتشارات پیروز با همکاری مؤسسة انتشارات فرانکلین، سوم، فروردین1354، ص334. [7] . ویل دورانت، تاریخ تمدن، مترجم: علی اصغر سروش، تهران، سازمان تبلیغات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، خرداد 1366، ج3، ص653، فصل26 [8] . هامفر کارپنتر، عیسی، ص 42. ( اندیشه قم )
عنوان سوال:

آیا اطلاعات ما درباره واقعیات زندگی حضرت عیسی به مقداری هست که بتوان به اندیشه های وی پی برد؟


پاسخ:

کسب اطلاعات از واقعیات زندگی عیسی علیه السّلام منوط به گزارشات موجود در کتب تاریخی است که بتوان با مطالعة آنها از اندیشه های آن حضرت آگاه شد هنگامی که به تاریخ زندگی وی مراجعه می کنیم، در می یابیم که نخستین گزارشات مکتوبی که دربارة مسیحیت نوشته شده از سالهای 50. م. به بعد مربوط می شود که تحت عنوان رساله های پولِسْ از 51. م تا هنگام مرگش یعنی سال 64 یا 67 نگارش یافته اند.[1] پولس در هیچ یک از رساله هایش سرگذشت حضرت عیسی علیه السّلام و سخنان و مثلهای او را نیاورده است، بلکه چیزی که برای او مهم تر جلوه گر شده مربوط است به ارتباط مسیح با خدا و انسان و جهان، که در تعلیمات وی مرکزیت دارند، و این امر سبب شده که پولس قبل از هر چیز به مرگ و رستاخیز عیسی علیه السّلام اهمیت وافر قایل شود. به همین دلیل گروههای در قرنتیه و غلاطیه به مخالفت با تعلیمات وی برخاستند تا جایی که پس از مرگ وی بسیاری از مسیحیان و یهودیان تعلیمات او را رها کردند. حتی آن را اسطوره سازی از مسیح و دریافتی صرفاً‌ سرّی و رمزی از نقش منجی بودن مسیح تلقی نمودند.[2] ناگفته پیداست اگر اندیشه های آن حضرت همراه با چگونگی زندگیش از دوران طفولیت تا دوران پایان حیات زمینی اش در سند تاریخی ثبت می شد، هیچگاه شاهد این گونه اختلافات نمی بودیم و اندیشه های باطل و بدعت های ناروا جامعه مسیحیت را مسخ نمی کردند. آیا انقطاع و فاصله افتادن میان عیسی و نگارش تعلیم وی، دلیل نمی شوند بر عدم نیل به واقعیات زندگی وی در نتیجه دست پیدا نکردن به اندیشه های واقعی او؟!
دومین منبعی که بعد از حضرت عیسی به تاریخ زندگی وی اشاره کرده است انجیل ها می باشد لکن آنها نیز مطالب متعارضی را بیان می کنند که قابل جمع نیستند به همین خاطر از اینکه اناجیل: متی، مَرْقُسْ و لوقا داستان واحدی را به شکلهای گوناگون پی می گیرند، پژوهندگان نخستین را بر آن داشت که در پی نوعی (انجیل اولیه) بگردند. در این میان انجیل بسیار دگرگونة یوحنّا بی سر و صدا کنار گذاشته شد و مسئله تاریخمندی آن مسکوت ماند. نتایج نخست بحث بر سر (انجیل اولیه) حاکی بود که روایت متّی پیش از دو انجیل دیگر نوشته شده است، که مؤید نظر کلیسای باستان بود.
اما در اواسط قرن نوزدهم رشد مطالعات انتقادی انجیل نشان داد که روایت مرقس به احتمال نزدیک به یقین متن کهن است، و متی و لوقا از آن اقتباس کرده اند، و روایت خود را با مواردی احیاناً به دست آمده از حدیثی دیگر دربارة عیسی تکمیل کرده اند.[3] این امر سبب شد که همه گمان برند روایت مرقس باید همان (انجیل اولیه) که دنبالش می گردند، باشد. اما بررسی های بیشتر نشان داد که چنین گمانه زنی به دشواریهای وخیم بر می خورد. اگر مرقس را تاریخ خالص بپنداریم، پس چگونه تاریخی است که از خیلی چیزها در آن اثری نیست، مگر از آن انتظار نمی رود که از تولد یا سالهای ابتدایی زندگی عیسی اطلاعاتی می داد؟ و حال آنکه انجیل مرقس هیچ گونه توضیح واقعی در مورد سیرت یا اهداف وی نداده است. در نهایت امر، تحقیق مورخان قرن نوزدهم موجب گردید که اوّلاً: گروهی با نگارش زندگینامه های حدسی از عیسی، شکاف های روایت مرقس را پر کنند. که فشرده آن کتابها در کتاب (البرت شوایتس) 1965 1875 . م تحت نام (در جستجوی عیسای تاریخی) آمده است که بیشتر نمایانگر شخصیت نویسندگان آنهاست تا شخصیت عیسی علیه السّلام ثانیاً کشف نارسایی تصویر مرقس از زندگی عیسی علیه السّلام موجب شد که ماهیت تمامی انجیل او مورد پرسش قرار گیرد؛[4] به گفته یکی از نویسندگان: با مطالعة دقیق اصل یونانی نیز ثابت می شود که روایت مرقس از شماری داستانِ، در اصل مستقل از یکدیگر، پیرامون زندگی عیسی سرهم بندی شده است؛ که مرقس به صورت روایتی پیوسته درآورده و در مواردی ضروری قطعات پیوند دهنده را بر آنها افزوده است.[5] انجیل مرقس به هیچ وجه زندگینامه نیست، بلکه مجموعة گسترده ای است از مواد مستقل. و این به خودی خود از اعتبار تاریخی آن می کاهد. و لذا بدون شک و تردید باید گفت: انجیل مرقس با ملاحظه امکانات آن زمان در خصوص درج حقیقت، مخصوصاً با توجه به تاریخ نگارش آن که در فاصلة سال 65 75 م بود. نمی تواند در زمینة منعکس ساختن واقعیات حضرت عیسی علیه السّلام قابل اعتماد باشد و از سوی دیگر وضع لوقا و متی بهتر از مرقس نیست. نظر اکثر دانشمندان انجیل شناس هنوز آن است که این دو، برای بیشتر موادی که از مرقس نگرفتند، از منبع فرضی (Q) استفاده کردند، که نمی دانیم سند مکتوب بوده یا حدیث منقول. اگر مکتوب بود، به هر حال، از میان رفته است، و لذا وقتی حدسی بازسازی می کنند شکل روایت حقیقی نخواهد داشت. از این گذشته، اگر هم واقعاً وجود داشته از قرار معلوم متی و لوقا دو نسخة کاملاً متفاوت آن را می شناخته اند، چون اگر چنین نبود، موادی که از آن می گرفتند نباید بی شباهت به هم می بود.[6] اخیراً بین محققین چنین مرسوم شده که متی مراقبه ای آزاد بر مندرجات مرقس نوشت؛ رئوس مطالب و بیشتر جزئیات مرقس را گرفت، ولی هر جا صلاح دانست دست به تغییر زد و بی محابا چیزهایی از خود درآورد تا روایت عیسی را بنابر میل خود بسازد. لوقا به همین شیوه متی را مبنای متن خود قرار داد، ولی او هم بی پروا چیزهایی از خود درآورد متی را در هر کجا خواست عوض کرد. این امر باعث شد که طرفداران این ادعا بگویند همة مشکلات به نحوی ساده بدون توسل به منابع فرضی چاره می شود. اگر این نظر درست باشد باید گفت: انجیل های متی و لوقا آنجا که از مرقس جدا می شوند کاملاً غیر تاریخی اند یا دست کم بازتابی از نفوذ کلی عیسی هستند.
وضع انجیل یوحنا با آن مطالب غلوآمیزی که دربارة الوهیت و پسر خدا تلقی نمودن عیسی علیه السّلام دارد، اعتبار آن را از دیگر اناجیل به پایین ترین درجه سقوط می کشاند. و دیگر مقاومت و توانایی اثبات چیزی را نخواهد داشت. تا چه رسد که بتوان با استناد به آن واقعیات زندگانی حضرت عیسی علیه السّلام را بدست آورد. گذشته از آن انجیل یوحنا مسیح را از لحاظ خداشناسی به عنوان (دوگوس) (کلمه)، خداوند آفریدگار جهان، و رهانندة بشر معرفی می کند، مدعی نیست که شرح حال عیسی است.[7]
نتیجه گیری: پس جای هیچ گونه شک و تردید نیست که هیچ منبع تاریخی بر واقعیات زندگی عیسی علیه السّلام نپرداخته، بلکه حدود نیم قرن دربارة آن حضرت مکتوبه ای نگارش نشده است، و آنهایی که بعد از آن تاریخ نگارش شده اند متعرض زندگی او نگردیده اند و با این وضعیت چگونه ممکن است با اندیشه های واقعی و دست اول آن حضرت آشنا گردید. از بررسی های مذکور هم ثابت گردید که با استناد انجیل ها نمی توان از واقعیات زندگانی آن حضرت مطلع شد و به اندیشه های واقعی اش دست پیدا کرد. یکی از نویسندگان مسیحی می نویسد: انجیل ها، صرف نظر از اینکه تاریخ اند یا داستانهایی ساخته و پرداخته، عملاً تنها مأخذ برای بررسی زندگی و تعالیم عیسی علیه السّلام هستند؛ پس اگر آنها را رد کنیم چیز دیگری در دست نداریم. حال که روانة جستجوی خود برای عیسای تاریخی می شویم، راه درست آن است که انجیل ها را یکسره کنار نگذاریم بلکه با احتیاط، و همواره با احتیاط بسیار زیاد، آنها را به کار بندیم.[8] این کلام به وضوح دلالت و تصریح بر ساختگی و غیرقابل اعتماد بودن اناجیل دارد و لذا می گوید: چون مأخذ دیگر نداریم از باب کوتاه بودن دستمان از دلیل محکم و متقن باید به آنها چسبید و استفاده نمود. بنابراین با عدم دسترسی به چگونگی زندگی حضرت عیسی علیه السّلام آرزوی دست یازیدن به اندیشه های وی در همان حد آرزو خواهد ماند و امکان عملی شدن نخواهد داشت.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. آرچیبا للرابرتسون، عیسی اسطوره یا تاریخ؟ مترجم: حسین توفیقی، چاپ اول، انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1378.
2. میشل مالرت، انسان و ادیان (نقش دین در زندگی فردی و اجتماعی، ترجمة مهران توکلی، چاپ اول، نشر نی، تهران 1379.


[1] . توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، ‌1377، ص55.
[2] . جُوان اُ. گِریدی، مسیحیت و بدعتها، ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم، مؤسسه فرهنگی طه، چاپ سپهر،1377، ص32.
[3] . هامفری کارپنتر، عیسی، مترجم: حسن کامشاد، تهران، طرح نو، چاپ اول، بهار 1374، ص37.
[4] . همان، ص 37 38.
[5] . همان، ص 38.
[6] . همان، ص 40 41؛ جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علی اصغر حکمت، انتشارات پیروز با همکاری مؤسسة انتشارات فرانکلین، سوم، فروردین1354، ص334.
[7] . ویل دورانت، تاریخ تمدن، مترجم: علی اصغر سروش، تهران، سازمان تبلیغات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، خرداد 1366، ج3، ص653، فصل26
[8] . هامفر کارپنتر، عیسی، ص 42.
( اندیشه قم )





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین