تعادل بین رشد افراد و خانواده از کجا بدست می آید ؟ چرا بعضی مواقع خانواده فدای رشد یکی از اعضای خانواده میشود ؟
پاسخ از آقای دکتر فرح بخش، مشاور خانواده: این اتفاق وقتی میافتد که یکی از زوجین سطح خود محوری و خودخواهی بالایی داشته باشد و دیگران را بخواهد فدای رشد خودش بکند و این اعتقاد را ندارد که رشد اطرافیان ، زمینه ی رشد خودش را هم فراهم می کند . در یک خانواده ی سالم وقتی یکی از افراد رشد و پیشرفت میکنند بقیه هم به رشد و پیشرفت او افتخار می کنند . اما در خانواده هایی که مشکل وجود دارد ، افراد از پیشرفت دیگری می ترسند . خانم از پیشرفت آقا می ترسد . جلوی پیشرفت مالی و شغلی او را می گیرد . اگر بخواهد در اداره ارتقایی بگیرد می ترسد و می گوید که اگر ارتقا پیدا کند ممکن است برای من مشکلاتی را بوجود بیاورد . من این را بوضوح در خانواده ها می بینم . این در آقایان بیشتر است که جلوی رشد فرهنگی و تحصیلی همسرشان را می گیرند و می گویند که اگر تحصیلاتش بالا برود دیگر نمی تواند با من زندگی خوبی داشته باشد . جلوی رشد همدیگر را می گیرند و خانواده را دچار بحران می کنند. یکی از گرایش های طبیعی انسانها رشد و شکوفایی است و می خواهند بهتر از چیزی که هستند باشند . وقتی جلوی رشد آنها گرفته میشود احساس یک نوع پوچی ، بی معنا بودن در ازدواج و خانواده خواهند داشت . پس در یک خانواده ی سالم طرز تفکر افراد این گونه است و این فرهنگ وجود دارد که رشد او برای من هم لذت بخش است . وقتی می بیند همسرش در یک زمینه ای رشد پیداکرده است ، مدارج تحصیلی بالاتری را اخذ کرده یا شغل بالاتری را بدست آورده ، یک توانمندی در جامعه کسب کرده ، لذت می برد و از پیشرفت همسرش ذوق میکند .در یک خانواده ی متعادل وضعیت به این شکل پیش می رود . در همین راستا اگر جلوتر برویم ، افراد وقتی با هم ازدواج میکنند یک نیازهایی دارند یعنی خانم می خواهد با آقایی ازدواج کند که این نیازش برآورده بشود . آقا وقتی ازدواج میکند نیازهایی دارد که می خواهد از طریق ازدوج با خانم نیازهایش برطرف شود . در یک خانواده ی متعادل و پویا افراد به نیازهای هم توجه دارند و فقط به نیاز شخص خودشان توجه ندارند . اساس یک ازدواج غلط از آنجایی گذاشته میشود که فرد بگوید من می خواهم این شخص به من کمک کند و به این اعتقاد نداشته باشد که رشد من در ارتقای رشد او است . و به فکر برطرف کردن نیازهای فرد مقابل نیست . در یک خانواده ی متعادل افراد به نیازهای فردی ، عاطفی و روحی هم نیاز دارند و از طریق ارضاء نیازهای همدیگر رشد می کنند و پیش می روند . یکی از شاخصه های یک خانواده ی هماهنگ و سالم این است که جریان عاطفی در آن خانواده وجود دارد . در یک خانواده ی پویا و سالم اعضای خانواده بخصوص پدر و مادر که کانون قدرت خانواده هستند بخوبی میتوانند فضای عاطفی خانواده را موردسنجش و ارزیابی قرار بدهند مثل این است که ناخودآگاه در مغزشان دماسنج هایی وجود دارد که دمای عاطفی خانواده را می سنجد . اگر دیدند که بر خانواده ی فضای افسرده ، دل گیر ، اضطراب و نگرانی حاکم شده است شروع به تکاپو می کنند ، فعالیت هایی انجام می دهند و برنامه ای را تدارک می بینند تا فضای عاطفی خانواده عوض شود و افراد در آن فضای منفی باقی نمانند. در نتیجه افراد همیشه سالم شاد سرحال امیدوار هستند . در خانواده ی نامتعادل پدرها و مادرها نمی توانند فضای عاطفی خانواده را مورد سنجش قرار دهند یا اگر هم قرار بدهند مهارت لازم برای دگرگون کردن فضای عاطفی خانواده را بلد نیستند . بعد از یک ماه یا یکسال می بینید که در این خانواده یکی افسرده شده است ، یک نفر خودکشی کرده است و چند نفر با هم دعوایشان شده است . پس در یک خانواده ی سالم و پویا فضای عاطفی خانواده توسط والدین به خوبی مدیریت میشود . و والدین مهارت مدیریت عاطفه خانواده را خوب بلد هستند . یکی از علت هایی که فرد افسرده میشود این است که خانواده مهارت این را ندارد که وقتی می بیند فرزندشان زانوی غم در بغل گرفته چگونه با او صحبت کند و امید را در دلش روشن کند . یا مثلا می بینند که بچه شان اضطراب دارد ، بلد نیستند که چه جملاتی به بچه شان بگویند که اضطرابش کاهش پیدا کند . گاهی دیده میشود که وقتی پدر و مادری می بینند که بچه شان مضطرب است خودشان مضطرب تر میشوند و یکی باید اینها را آرام کند . قاعدتا وقتی خانم ناراحت است ، آقا باید پیش او برود ، با او صحبت کند و او را از این حالت بیرون بیاورد و اگر او را رها کند این ناراحتی کم ، به افسردگی تبدیل میشود و او بصورت یک خانم افسرده درمی آید . پس یکی از شاخصه های خانواده ی متعادل این است که بتوانند هیجانات را بخوبی مدیریت کنند . بموقع می توانند اضطراب ایجاد کنند تا بچه ها حرکت کنند و به جلو بروند و بموقع هم میتوانند این اضطراب را کنترل کنند . بموقع می توانند از خودشان خشم نشان بدهند و بموقع آن را کنترل کنند . نگذارند در فضای خانواده یک خشونتی حاکم بشود که بعد افراد به آن شیوه عادت کنند . در یک خانواده می بینید که همیشه درگیری ، دعوا و نزاع وجود دارد ، همیشه قهر وجود دارد . هیچ وقت خنده و لبخند در خانواده وجود ندارد ، این خانواده ها دچار بحران میشوند . زمینه های مهارتی زیادی وجود دارد که افراد باید یاد بگیرند . با شرکت کردن در کارگاه هایی که در سطح شهر گذاشته میشود ، با خواندن کتاب ها و دیدن فیلم ها می توانند این مهارتها را یاد بگیرند . و فضای خانواده ی خودشان را فضای عاطفی بکنند . این مهارت ها خیلی پیچیده نیست ولی اگر افراد نخواهند آنرا یاد بگیرند هر چند ساده ، بمراتب پیچیده خواهد بود . www.ch3.ir
عنوان سوال:

تعادل بین رشد افراد و خانواده از کجا بدست می آید ؟ چرا بعضی مواقع خانواده فدای رشد یکی از اعضای خانواده میشود ؟


پاسخ:

پاسخ از آقای دکتر فرح بخش، مشاور خانواده:
این اتفاق وقتی میافتد که یکی از زوجین سطح خود محوری و خودخواهی بالایی داشته باشد و دیگران را بخواهد فدای رشد خودش بکند و این اعتقاد را ندارد که رشد اطرافیان ، زمینه ی رشد خودش را هم فراهم می کند . در یک خانواده ی سالم وقتی یکی از افراد رشد و پیشرفت میکنند بقیه هم به رشد و پیشرفت او افتخار می کنند . اما در خانواده هایی که مشکل وجود دارد ، افراد از پیشرفت دیگری می ترسند . خانم از پیشرفت آقا می ترسد . جلوی پیشرفت مالی و شغلی او را می گیرد . اگر بخواهد در اداره ارتقایی بگیرد می ترسد و می گوید که اگر ارتقا پیدا کند ممکن است برای من مشکلاتی را بوجود بیاورد . من این را بوضوح در خانواده ها می بینم . این در آقایان بیشتر است که جلوی رشد فرهنگی و تحصیلی همسرشان را می گیرند و می گویند که اگر تحصیلاتش بالا برود دیگر نمی تواند با من زندگی خوبی داشته باشد . جلوی رشد همدیگر را می گیرند و خانواده را دچار بحران می کنند. یکی از گرایش های طبیعی انسانها رشد و شکوفایی است و می خواهند بهتر از چیزی که هستند باشند . وقتی جلوی رشد آنها گرفته میشود احساس یک نوع پوچی ، بی معنا بودن در ازدواج و خانواده خواهند داشت . پس در یک خانواده ی سالم طرز تفکر افراد این گونه است و این فرهنگ وجود دارد که رشد او برای من هم لذت بخش است . وقتی می بیند همسرش در یک زمینه ای رشد پیداکرده است ، مدارج تحصیلی بالاتری را اخذ کرده یا شغل بالاتری را بدست آورده ، یک توانمندی در جامعه کسب کرده ، لذت می برد و از پیشرفت همسرش ذوق میکند .در یک خانواده ی متعادل وضعیت به این شکل پیش می رود . در همین راستا اگر جلوتر برویم ، افراد وقتی با هم ازدواج میکنند یک نیازهایی دارند یعنی خانم می خواهد با آقایی ازدواج کند که این نیازش برآورده بشود . آقا وقتی ازدواج میکند نیازهایی دارد که می خواهد از طریق ازدوج با خانم نیازهایش برطرف شود . در یک خانواده ی متعادل و پویا افراد به نیازهای هم توجه دارند و فقط به نیاز شخص خودشان توجه ندارند . اساس یک ازدواج غلط از آنجایی گذاشته میشود که فرد بگوید من می خواهم این شخص به من کمک کند و به این اعتقاد نداشته باشد که رشد من در ارتقای رشد او است . و به فکر برطرف کردن نیازهای فرد مقابل نیست . در یک خانواده ی متعادل افراد به نیازهای فردی ، عاطفی و روحی هم نیاز دارند و از طریق ارضاء نیازهای همدیگر رشد می کنند و پیش می روند . یکی از شاخصه های یک خانواده ی هماهنگ و سالم این است که جریان عاطفی در آن خانواده وجود دارد . در یک خانواده ی پویا و سالم اعضای خانواده بخصوص پدر و مادر که کانون قدرت خانواده هستند بخوبی میتوانند فضای عاطفی خانواده را موردسنجش و ارزیابی قرار بدهند مثل این است که ناخودآگاه در مغزشان دماسنج هایی وجود دارد که دمای عاطفی خانواده را می سنجد . اگر دیدند که بر خانواده ی فضای افسرده ، دل گیر ، اضطراب و نگرانی حاکم شده است شروع به تکاپو می کنند ، فعالیت هایی انجام می دهند و برنامه ای را تدارک می بینند تا فضای عاطفی خانواده عوض شود و افراد در آن فضای منفی باقی نمانند. در نتیجه افراد همیشه سالم شاد سرحال امیدوار هستند . در خانواده ی نامتعادل پدرها و مادرها نمی توانند فضای عاطفی خانواده را مورد سنجش قرار دهند یا اگر هم قرار بدهند مهارت لازم برای دگرگون کردن فضای عاطفی خانواده را بلد نیستند . بعد از یک ماه یا یکسال می بینید که در این خانواده یکی افسرده شده است ، یک نفر خودکشی کرده است و چند نفر با هم دعوایشان شده است . پس در یک خانواده ی سالم و پویا فضای عاطفی خانواده توسط والدین به خوبی مدیریت میشود . و والدین مهارت مدیریت عاطفه خانواده را خوب بلد هستند . یکی از علت هایی که فرد افسرده میشود این است که خانواده مهارت این را ندارد که وقتی می بیند فرزندشان زانوی غم در بغل گرفته چگونه با او صحبت کند و امید را در دلش روشن کند . یا مثلا می بینند که بچه شان اضطراب دارد ، بلد نیستند که چه جملاتی به بچه شان بگویند که اضطرابش کاهش پیدا کند . گاهی دیده میشود که وقتی پدر و مادری می بینند که بچه شان مضطرب است خودشان مضطرب تر میشوند و یکی باید اینها را آرام کند . قاعدتا وقتی خانم ناراحت است ، آقا باید پیش او برود ، با او صحبت کند و او را از این حالت بیرون بیاورد و اگر او را رها کند این ناراحتی کم ، به افسردگی تبدیل میشود و او بصورت یک خانم افسرده درمی آید . پس یکی از شاخصه های خانواده ی متعادل این است که بتوانند هیجانات را بخوبی مدیریت کنند . بموقع می توانند اضطراب ایجاد کنند تا بچه ها حرکت کنند و به جلو بروند و بموقع هم میتوانند این اضطراب را کنترل کنند . بموقع می توانند از خودشان خشم نشان بدهند و بموقع آن را کنترل کنند . نگذارند در فضای خانواده یک خشونتی حاکم بشود که بعد افراد به آن شیوه عادت کنند . در یک خانواده می بینید که همیشه درگیری ، دعوا و نزاع وجود دارد ، همیشه قهر وجود دارد . هیچ وقت خنده و لبخند در خانواده وجود ندارد ، این خانواده ها دچار بحران میشوند . زمینه های مهارتی زیادی وجود دارد که افراد باید یاد بگیرند . با شرکت کردن در کارگاه هایی که در سطح شهر گذاشته میشود ، با خواندن کتاب ها و دیدن فیلم ها می توانند این مهارتها را یاد بگیرند . و فضای خانواده ی خودشان را فضای عاطفی بکنند . این مهارت ها خیلی پیچیده نیست ولی اگر افراد نخواهند آنرا یاد بگیرند هر چند ساده ، بمراتب پیچیده خواهد بود .
www.ch3.ir





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین