فلسفه چیست و فسفه الهی کدامست ؟
انسان از بدو پیدایشش تاکنون بلکه همیشه علاقمند و عاشق وجود خارجی اشیاء بوده و هست زیرا یگانه چیزی که نظر او را به خود جلب می کند، واقعیت پدیده ها است وبس، جز به آن، التفات ندارد و به غیر آن رو نمی آورد و در حقیقت در جهان خارج جز واقعیت وجود ندارد و هر چه هستی دارد و جامه وجود پوشیده، دارای واقعیت می باشد. پس حکم به واقعیت و باور نسبت به وجود خارجی (یعنی اینکه در جهان خارج چیزهائی واقعا هستی دارند) از نخستین علوم بشری و از اصیل ترین معارف انسانی است که تمام صفات و شرایط یک مسئله ضروری و بدیهی در آن جمع است. مثلا: کودک نوزادی با احساس تازه ای که خداوند به او بخشیده است، اگر در حالاتش دقت کنیم و هرگاه حرکات او را از نخستین زمانی که قدم در جاده زندگی می گذاردزیر نظر بگیریم می بینیم که گاهی پستان مادر را به عنوان تغذیه و مکیدن شیری که برای او فراهم آمده می گیرد. و نیز بهمین غرض اشیاء دیگر را به دهان خود نزدیک می کند اما پس از چند بارتکرار این عمل، جز پستان مادر را نمگیرد و از چیزهای دیگر هر چه باشد اعراض می کند. او که نخست همه چیز را اعم از خوردنی مانند میوه و نان و غیر خوردنی نظیر سنگ، چوب و آهن و غیره به دهان می برد و می خواست آنها را بخورد پس از اندک زمانی جزچیرهائی را که قابل اکل هستند نمیخورد و بطور جدی از خوردن اشیاء غیر ماکول خودداری می کند. راستی راز این کار چیست؟ آیا جز این است که نخستین توجه کودک به واقعیت اشیا و احساسش نسبت به واقعیت امور، خواه ناخواه او را به تمییز حق از باطل، صحیح از خطا، و خلاصه هر شی واقعیت دار از غیر واقعی ناگزیر ساخته و او را وادار مینماید که به حقیقت بچسبدو از غیر آن رو گردان شود؟ ما اگر دامنه این مطالعه و کاوش را توسعه و گسترش دهیم و در احوال افراد انسان هر که باشد و در هر شرایطی قرار گرفته باشد تامل و دقت کنیم، خواهیم دید که آنها در تمام مراحل زندگی همین راه را می پیمایند و دائما در تمام شئون زندگی می خواهند درست را از نادرست و حق را از باطل باز شناسند. پس انسان در زندگی خود هم و هدفی بزرگتر از این ندارد که میکوشد دچار اشتباه وخطا نشود و امر باطل و بی حقیقت را به جای حقیقت و واقعیت نگیرد. هم چنین است حال ملت های گذشته اگر ما به آنچه که در تاریخ از آنان ثبت و ضبط گردیده مراجعه کنیم و رفتار و آداب و آنچه را که آثار و میراثهای آنها به آن دلالت دارد، مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که روش آنها در زندگی فردی واجتماعی جز آنکه گفته آمد، نبوده است آنان نیز در این صدد بوده اند که وسیله ای به دست آورند تا حقائق را از اشیاء بی حقیقت که احیانا میان آنها اشتباه رخ می دهد، باز شناسند و پس از بدست آوردن چنین میزانی جز به آنچه که آنرا حق ودرست دریافته اند، چنگ نمیزنند و به غیر آنچه در نتیجه جستجو و تفحص به آن رسیده و بعنوان حقیقت باز یافته اند، دل نمیبندند و این همان است که ما آنرا فلسفه می خوانیم. انسان همیشه با ولع و حرص شدیدی به این نوع بحث و کنکاش پرداخته و می پردازد وآنرا در تمام شئون هستی و وجود خویش و در کلیه آنچه که زندگیش بر اساس آن جریان دارد، بکار می برد، اگرچه از این عمل خود آگاهی کافی و مفصل ندارد. اما بالاخره این احساس روانی انسان بدون کوچکترین خستگی و درماندگی، به عمل و تلاش خود ادامه می دهد و در تمام جزئیات زندگانی خود در این مسیر ره می سپارد وبسا این بحث و فحص را روی قریحه تعمیم که در نهاد انسان قرار دارد گسترش و تعمیم داده و از اصل وجود و اقسام و خواص و احکام آن بطور کلی و عمومی بحث به عمل می آورد و به دنبال آن به فکر و اندیشه در پیرامون علت و معلول، امکان و وجوب قوه و فعل، قدم و حدوث میپردازد. اینگونه مباحث اگر چه فقط بطور اجمال و سربسته برای انسان معلوم و مفهوم بوده است، لیکن بالاخره او را از عالم طبیعت به ماورای آن متوجه ساخته و خواه ناخواه به غور در مسئله مبدء و اصل هستی سوق داده است. چون انسان دریافته که جهان مادی به تنهائی همراه فقر و نیاز است و بدون اعتمادو تکیه بیک مبدئی که احتیاج او را برطرف سازد و به او هستی بخشد، نمی تواند به پای خود بایستد تا بالاخره دارای یکنوع استقلال وجود گردد. و این همان فلسفه الهی است که از هستی و وجود خداوند عز اسمه بحث می کند. و این اگرچه خود یکی از صدها موضوعی است که در فلسفه عمومی مورد بحث قرارمی گیرند الا اینکه تحقیق درباره آن، دیگر مسائل فلسفی را از حال تشتت وپراکندگی به سوی وحدت و یکپارچگی می کشاند و آنها را به صورتی آراسته تر و درشکلی زیباتر ظاهر می سازد. چون این تنها فلسفه الهی است که بین تمام موجودات و پدیده ها (که موضوع فلسفه عمومی هستند) بواسطه ذات باریتعالی که آفریدگار وهستی بخش همه آنها است ارتباط برقرار کرده و هبستگی و وحدت شگفت آوری بوجودمی آورد. خواننده متتبع، این حقیقت را از یک سو می تواند در لابلای نظریات فلسفه و حکمی که از هند و مصر قدیم، بابل، روم و یونان به میراث مانده و در مطاوی آنچه ازمحققین فلاسفه اسلامی به دست ما رسیده، دریابد. و از دیگر سو از آن سلسله کتاب آسمانی که به موسی و عیسی و دیگر انبیاء (علیهم السلام) منسوب است، سپس از آنچه که در قرآن از پیامبران گذشته بااختلاف طبقاتشان نقل شده و در پایان از تعالیمی که خداوند بر پیغمبر اسلام وحی فرموده به خوبی و وضوح کامل درخواهد یافت. چون هر فرد محقق و صاحب نظر با دقت و تامل پیرامون این نظریات و آراء خواهددید که بحث درباره جهان بالا و ماورای مادی دائما در حال تحول بوده و اندک اندک دارای جلا و صفای بیشتری شده به تدریج تکامل پیدا کرده است. و هر چه این مسائل روشنتر و واضحتر شده و دامنه شان وسیعتر گشته است، گره مشکلات و مجهولات بیشتری باز گردیده و مطالب و مسائل ساده و ناقص قوام و استواری زیادتری پیدا نموده است. منبع: بررسی های اسلامی، علامه سید محمد حسین طباطبائی
عنوان سوال:

فلسفه چیست و فسفه الهی کدامست ؟


پاسخ:

انسان از بدو پیدایشش تاکنون بلکه همیشه علاقمند و عاشق وجود خارجی اشیاء بوده و هست زیرا یگانه چیزی که نظر او را به خود جلب می کند، واقعیت پدیده ها است وبس، جز به آن، التفات ندارد و به غیر آن رو نمی آورد و در حقیقت در جهان خارج جز واقعیت وجود ندارد و هر چه هستی دارد و جامه وجود پوشیده، دارای واقعیت می باشد. پس حکم به واقعیت و باور نسبت به وجود خارجی (یعنی اینکه در جهان خارج چیزهائی واقعا هستی دارند) از نخستین علوم بشری و از اصیل ترین معارف انسانی است که تمام صفات و شرایط یک مسئله ضروری و بدیهی در آن جمع است. مثلا: کودک نوزادی با احساس تازه ای که خداوند به او بخشیده است، اگر در حالاتش دقت کنیم و هرگاه حرکات او را از نخستین زمانی که قدم در جاده زندگی می گذاردزیر نظر بگیریم می بینیم که گاهی پستان مادر را به عنوان تغذیه و مکیدن شیری که برای او فراهم آمده می گیرد. و نیز بهمین غرض اشیاء دیگر را به دهان خود نزدیک می کند اما پس از چند بارتکرار این عمل، جز پستان مادر را نمگیرد و از چیزهای دیگر هر چه باشد اعراض می کند. او که نخست همه چیز را اعم از خوردنی مانند میوه و نان و غیر خوردنی نظیر سنگ، چوب و آهن و غیره به دهان می برد و می خواست آنها را بخورد پس از اندک زمانی جزچیرهائی را که قابل اکل هستند نمیخورد و بطور جدی از خوردن اشیاء غیر ماکول خودداری می کند. راستی راز این کار چیست؟ آیا جز این است که نخستین توجه کودک به واقعیت اشیا و احساسش نسبت به واقعیت امور، خواه ناخواه او را به تمییز حق از باطل، صحیح از خطا، و خلاصه هر شی واقعیت دار از غیر واقعی ناگزیر ساخته و او را وادار مینماید که به حقیقت بچسبدو از غیر آن رو گردان شود؟ ما اگر دامنه این مطالعه و کاوش را توسعه و گسترش دهیم و در احوال افراد انسان هر که باشد و در هر شرایطی قرار گرفته باشد تامل و دقت کنیم، خواهیم دید که آنها در تمام مراحل زندگی همین راه را می پیمایند و دائما در تمام شئون زندگی می خواهند درست را از نادرست و حق را از باطل باز شناسند. پس انسان در زندگی خود هم و هدفی بزرگتر از این ندارد که میکوشد دچار اشتباه وخطا نشود و امر باطل و بی حقیقت را به جای حقیقت و واقعیت نگیرد. هم چنین است حال ملت های گذشته اگر ما به آنچه که در تاریخ از آنان ثبت و ضبط گردیده مراجعه کنیم و رفتار و آداب و آنچه را که آثار و میراثهای آنها به آن دلالت دارد، مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که روش آنها در زندگی فردی واجتماعی جز آنکه گفته آمد، نبوده است آنان نیز در این صدد بوده اند که وسیله ای به دست آورند تا حقائق را از اشیاء بی حقیقت که احیانا میان آنها اشتباه رخ می دهد، باز شناسند و پس از بدست آوردن چنین میزانی جز به آنچه که آنرا حق ودرست دریافته اند، چنگ نمیزنند و به غیر آنچه در نتیجه جستجو و تفحص به آن رسیده و بعنوان حقیقت باز یافته اند، دل نمیبندند و این همان است که ما آنرا فلسفه می خوانیم. انسان همیشه با ولع و حرص شدیدی به این نوع بحث و کنکاش پرداخته و می پردازد وآنرا در تمام شئون هستی و وجود خویش و در کلیه آنچه که زندگیش بر اساس آن جریان دارد، بکار می برد، اگرچه از این عمل خود آگاهی کافی و مفصل ندارد. اما بالاخره این احساس روانی انسان بدون کوچکترین خستگی و درماندگی، به عمل و تلاش خود ادامه می دهد و در تمام جزئیات زندگانی خود در این مسیر ره می سپارد وبسا این بحث و فحص را روی قریحه تعمیم که در نهاد انسان قرار دارد گسترش و تعمیم داده و از اصل وجود و اقسام و خواص و احکام آن بطور کلی و عمومی بحث به عمل می آورد و به دنبال آن به فکر و اندیشه در پیرامون علت و معلول، امکان و وجوب قوه و فعل، قدم و حدوث میپردازد. اینگونه مباحث اگر چه فقط بطور اجمال و سربسته برای انسان
معلوم و مفهوم بوده است، لیکن بالاخره او را از عالم طبیعت به ماورای آن متوجه ساخته و خواه ناخواه به غور در مسئله مبدء و اصل هستی سوق داده است. چون انسان دریافته که جهان مادی به تنهائی همراه فقر و نیاز است و بدون اعتمادو تکیه بیک مبدئی که احتیاج او را برطرف سازد و به او هستی بخشد، نمی تواند به پای خود بایستد تا بالاخره دارای یکنوع استقلال وجود گردد. و این همان فلسفه الهی است که از هستی و وجود خداوند عز اسمه بحث می کند. و این اگرچه خود یکی از صدها موضوعی است که در فلسفه عمومی مورد بحث قرارمی گیرند الا اینکه تحقیق درباره آن، دیگر مسائل فلسفی را از حال تشتت وپراکندگی به سوی وحدت و یکپارچگی می کشاند و آنها را به صورتی آراسته تر و درشکلی زیباتر ظاهر می سازد. چون این تنها فلسفه الهی است که بین تمام موجودات و پدیده ها (که موضوع فلسفه عمومی هستند) بواسطه ذات باریتعالی که آفریدگار وهستی بخش همه آنها است ارتباط برقرار کرده و هبستگی و وحدت شگفت آوری بوجودمی آورد. خواننده متتبع، این حقیقت را از یک سو می تواند در لابلای نظریات فلسفه و حکمی که از هند و مصر قدیم، بابل، روم و یونان به میراث مانده و در مطاوی آنچه ازمحققین فلاسفه اسلامی به دست ما رسیده، دریابد. و از دیگر سو از آن سلسله کتاب آسمانی که به موسی و عیسی و دیگر انبیاء (علیهم السلام) منسوب است، سپس از آنچه که در قرآن از پیامبران گذشته بااختلاف طبقاتشان نقل شده و در پایان از تعالیمی که خداوند بر پیغمبر اسلام وحی فرموده به خوبی و وضوح کامل درخواهد یافت. چون هر فرد محقق و صاحب نظر با دقت و تامل پیرامون این نظریات و آراء خواهددید که بحث درباره جهان بالا و ماورای مادی دائما در حال تحول بوده و اندک اندک دارای جلا و صفای بیشتری شده به تدریج تکامل پیدا کرده است. و هر چه این مسائل روشنتر و واضحتر شده و دامنه شان وسیعتر گشته است، گره مشکلات و مجهولات بیشتری باز گردیده و مطالب و مسائل ساده و ناقص قوام و استواری زیادتری پیدا نموده است.
منبع: بررسی های اسلامی، علامه سید محمد حسین طباطبائی





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین