هر یک از مصلحان مسلمان، اندیشه ها و تأکیدات ویژه ای نیز داشته اند که خاص خود بوده و در اندیشه ی دیگران وجود نداشته و یا کم رنگ بوده است. مثلاً عبدالرحمن کواکبی، بیشترین تأکید را بر مبارزه با استبداد داخلی (استبداد حکام اسلامی) دارد و شاید بتوان گفت مهم ترین مشغله ی فکری وی، همین امر است. وی با نوشتن کتاب (طبائع الاستبداد) انواع استبداد را شرح داده و تبیین کرده و سخت بر آن می تازد؛ به نحوی که اگر وی در این زمینه در تاریخ سیاسی معاصر، اولین شخصیت برجسته نباشد، قطعاً یکی از شخصیت های برجسته است.[1] از منظر کواکبی، استبداد به معنای حاکمی که امر و نهی می کند نیست، بلکه نظامی است که جامعه را فرا می گیرد؛ حاکم مستبد است و یاران او نیز مستبدند و اسیران استبداد نیز در کنش و واکنش مستبدانه غوطهور؛ هر کدام از آنها بر اساس آنچه که برایشان مقدور است، استبداد به خرج می دهند.[2] استبداد همچون اُختاپوسی است که دستانش را در چندین جهت، اعم از اندیشه ی انسانی یا عرصه های حکومت یا دیگر عرصه های زندگی، که انسان با آن دست به گریبان است، می اندازد. کواکبی به همه ی این میادین و عرصه ها توجه کرد و در همه ی این زمینه ها، استبداد را هدف تیرهای فراوانی قرار داد.[3] وی به بررسی ارتباط استبداد با دین، مال، تربیت و اخلاق پرداخته، بزرگ ترین مفسده ای را که از ره آورد استبداد به وجود می آید، ممانعت آن از ترقی یا پیشرفت می داند.[4] سید جمال الدین اسدآبادی نیز همچون وی بر استبداد می تازد، اما روش و نگاه وی متفاوت است. کواکبی از سیاست و استبداد عثمانی (درونی) دلی پر خون دارد و بر استبداد درونی می تازد، اما سید جمال، علاوه بر آن، با نگاهی وسیع تر به استبداد خارجی و عوامل بیرونی آن می نگرد. سید جمال در مبارزه ی خود بسیار تند و خشمگین و پرخروش است، اما کواکبی با حوصله و آرام.[5] از همین روست که سید جمال، اصل جهاد را دوباره پیش کشیده، آن را مایه ی عزت مسلمانان دانسته و فراموش شدن آن را عامل بزرگی در انحطاط مسلمین تلقی می کند.[6] وی به دلیل صلابت در مبارزه با استعمار و استبداد خارجی چندین بار به نقاط مختلف جهان تبعید شد، اما هیچ گاه از مبارزه ی فکری و عملی خود بازنایستاد. عبده نیز به عنوان شاگرد سید جمال الدین اسدآبادی، از وی بسیار متأثر شد، اما پس از جدا شدن از سید جمال و بازگشت به مصر، بیشترین دل مشغولی وی توجه به بحران اندیشه ی مذهبی مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربی و مقتضیّات جدید جهان اسلام بود و از همین رو به مسائلی چون فقه مقارن از مذاهب چهارگانه پرداخت که سید جمال مجال طرح آنها را نیافته بود. در واقع، عبده در دو بعد با سید جمال الدین اختلاف نظر داشت: اول آن که سید جمال انقلابی فکر می کرد و عبده طرفدار اصلاح تدریجی بود؛ دوم آن که سید جمال، مبارزه با استبداد را در رأس برنامه های خود قرار داده بود، اما عبده، دست کم در اواخر عمر و پس از جدا شدن از سید جمال و بازگشت به مصر، اولویّت را از آن آموزش و پرورش دینی جامعه دانسته، آن را مقدم بر آموزش و پرورش سیاسی و هرگونه حرکت سیاسی دیگر می دانست.[7] عبده برای تحقق تدریجی و گام به گام اندیشه های اصلاحی خویش، چهار مرحله ی عمده را برای روند احیاء خود مشخص کرد:[8] نخستین مرحله، رهانیدن اندیشه از اسارت زنجیرهای استدلال تقلیدی و در مقابل، تأکید بر استدلال مستقل اجتهادی بود. دومین مرحله، کسب فهم درست از دین بود. تأکید وی در این مرحله، بیشتر بر رهیافت بود تا عقیده. او با الهام از سید جمال الدین اسدآبادی، کوشید با نگاه به دوره ی حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) و جانشینان بلافصل او، خلفای راشدین، تصویری از عصر طلایی اسلام باز نماید. از نظر عبده، در آن زمان اسلام هنوز با شرح و تفسیرهای مفصل و ساخته های فقیهان و الهیان زمان های بعد پیچیده نشده بود. عبده در ترغیب این خط فکری، از رویارویی مستقیم با مذاهب اسلام ارتدکس پرهیز کرد و بر این نظر بود که مباحثه و مجادله تنها باعث اختلاف بیشتر و در نتیجه ی ضعف بیشتر مسلمانان خواهد بود. از این رو بر بازگشت به قرآن و سنّت تأکید میورزید. این تلقی وی به تعیین مرحله ی سوم انجامید: از نظر عبده، در همه ی زمینه های مربوط به عقیده ی دینی، اقتدار نهایی نه در مذهب و نه در سلسله ی سران دینی، بلکه در قرآن و سنّت (گفته ها و اعمال پیامبر) نهفته است. از نظر او، همه ی اشتباهات و نگون بختی های سده های میانه ی نتیجه ی نوعی بدفهمی از دین اسلام بوده است. چهارمین مرحله، فراهم ساختن معیاری عقلایی برای تفسیر، یعنی معیاری برای ملاحظه ی عقلایی حقیقت دینی بود. (در تحلیل نهایی، چنین احساس می شود که مقصود عبده از آنچه که (عقل بشری) می نامید، به سادگی نیاز به قدرت استدلال منطقی بوده است).[9] حرکت عبده در بازگشت جوامع مسلمان به اسلام تأثیر مهمی داشت، اما برخی از گرایش های فکری وی قابل تأمل بود و باعث شد تا بعضی از غرب گرایان از آن سوء استفاده کنند. مثلاً، در زمینه ی آموزش و پرورش، سخت به غربی شدن متمایل بود. وی که از نزدیک نهادهای آموزشی اروپایی را مشاهده کرده بود، به ترجمه ی اثری از اسپنسر درباره ی تعلیم و تربیت، با عنوان (Education: Intellectual, Moral and Physical) پرداخت[10] و در خطابه های خود بارها علاقمندی و تمایل خود را به این مسأله مورد تأکید قرار داده بود.[11] خدوری نوشته است: استدلال او به سود رشته های علمی غرب توسط مدافعان پذیرش همه جانبه ی تمدن غرب، به خاطر دادن اعتبار نسبی به ره یافتشان برای انجام اصلاحات به کار گرفته شد.[12] در واقع، عبده هیچ گاه به مفهوم واقعی و ظاهری کلمه غرب گرا نبود، بلکه بنیانگذار حرکت فکری سلفی گری (بازگشت به اسلام نخستین) بود، اما برخی از برداشت ها و تلقی های خاص او، زمینه را برای سوء برداشت از آراء او فراهم می ساخت. عبده معتقد بود که اگر به اسلام به همان روشی نگریسته شود که وی می نگریست، بسیاری از مبانی اجتماعی و سیاسی انقلابی یا اصلاح طلبانه ای را که به زعم روشنفکران هواخواه غرب، تنها غرب به کشف آنها نائل آمده است، در معارف اسلامی خواهند یافت؛ مثلاً به نظر وی اصل (سود) (Utility) که شعار مکتب جزمی بنتام (Bentham) و طرفدارانش بوده، همان اصل (مصلحت فقها) و مفهوم (دموکراسی) پارلمانی، همان مفهوم (شورا) است، و پدیده ی افکار عمومی، که در جهان امروز یکی از نیرومندترین عوامل تعیین راه و روش سیاسی و اجتماعی ملت هاست، با رسم (اجماع) که یکی از منابع فکر دینی در اسلام است، مطابقت دارد.[13] چنین اظهاراتی است که باعث شد برخی، اندیشه ی علمانیت (سکولاریزم) را به وی نسبت دهند.[14] اما آنچه در این مورد بایسته است، بررسی اندیشه ها و بیانات وی در بستر خاص خود آن و پرهیز از شتابزدگی در قضاوت می باشد. آنچه تردیدناپذیر است، حُسن غرض و نیت بسیار بلندی است که عبده داشت؛ امری که باعث شد وی به تفکیک مذهبی جهان اسلام، به خصوص به مذهب شیعه، نگاهی دوباره و جامع تر افکنده و به اقداماتی در زمینه ی ایجاد اتحاد جامع مسلمانان دست بزند. شرحی که وی بر نهج البلاغه نوشت، در راستای تحقق همین هدف و برداشتی نوین از تعالیم امام علی(علیه السلام)بود. هر چند روش عمل عبده تفاوت هایی با روش عمل سید جمال داشته، اما فعالیت این دو به نوعی مکمل یکدیگر بوده است. حمید عنایت در این مورد می نویسد: نتایج کار سید با عبده از حیث تأثیری که این دو بر تاریخ بیداری مسلمانان داشته اند، از یکدیگر بسیار متفاوت بوده است. سید جمال بیشتر مرد پیکار و سخت کوشی بود و عبده مرد اندیشه و میانه روی؛ سید جمال، آزادی مسلمانان را تنها راه تحرک فکری آنان می دانست و عبده بیشتر پروای تربیت اخلاقی و دینی مسلمانان را داشت. سید جمال، دامنه ی کوشش های خود را کم و بیش در سراسر جهان اسلامی گسترد و عبده بیشتر در اصلاح احوال مصریان کوشید، ولی شاید به دلیل همین تفاوت ها باید بگوییم که حاصل کار سید جمال و حاصل کار عبده مکمل یکدیگر بوده است، مخصوصاً که هر دو آنها در ضرورت بازگشت مستقیم به منابع اصلی فکر دینی و توجیه عقلی احکام شریعت و هماهنگی آنها با مسائل عصر، و پرهیز از پراکندگی و فرقه بازی و پافشاری بر سر احیای اجتهاد، و کوشش برای شناخت روح و جوهر دین اسلام در ورای قواعد خشک و بینش قشری علمای چاکر حکومت، همداستان بودند، و همین خواست ها و آرزوها بود که به نام اصول اساسی تجددخواهی سنی پذیرفته شد.[15] پی نوشتها: [1] . معرفت، ش 43، (تقابل استبداد و دین در اندیشه ی کواکبی)، ص 89. [2] . همان، صص 90 91. [3] . همان، ص 90. [4] . همان، ص 89. [5] . همان، ص 92. [6] . بررسی اجمالی نهضت های اسلامی در صد ساله ی اخیر، ص 28. [7] . همان، صص 36 38. [8] . روشنفکران عرب و غرب، صص 43 46. [9] . همان. [10]. The Encyclopedia Of Relgion. Vol. 10. [11] . رسول جعفریان، نزاع سنت و تجدد، ص 154. [12] . همان، به نقل از گرایش های سیاسی در جهان غرب، ص 57. [13] . سیری در اندیشه های سیاسی غرب. [14] . نزاع سنت و تجدد، صص 156 160. [15] . سیری در اندیشه ی سیاسی غرب، ص 156. منبع: پرسمان مدرنیسم و پست مدرنیسم، منصور نصیری، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385).
هر یک از مصلحان مسلمان، اندیشه ها و تأکیدات ویژه ای نیز داشته اند که خاص خود بوده و در اندیشه ی دیگران وجود نداشته و یا کم رنگ بوده است. مثلاً عبدالرحمن کواکبی، بیشترین تأکید را بر مبارزه با استبداد داخلی (استبداد حکام اسلامی) دارد و شاید بتوان گفت مهم ترین مشغله ی فکری وی، همین امر است. وی با نوشتن کتاب (طبائع الاستبداد) انواع استبداد را شرح داده و تبیین کرده و سخت بر آن می تازد؛ به نحوی که اگر وی در این زمینه در تاریخ سیاسی معاصر، اولین شخصیت برجسته نباشد، قطعاً یکی از شخصیت های برجسته است.[1] از منظر کواکبی، استبداد به معنای حاکمی که امر و نهی می کند نیست، بلکه نظامی است که جامعه را فرا می گیرد؛ حاکم مستبد است و یاران او نیز مستبدند و اسیران استبداد نیز در کنش و واکنش مستبدانه غوطهور؛ هر کدام از آنها بر اساس آنچه که برایشان مقدور است، استبداد به خرج می دهند.[2] استبداد همچون اُختاپوسی است که دستانش را در چندین جهت، اعم از اندیشه ی انسانی یا عرصه های حکومت یا دیگر عرصه های زندگی، که انسان با آن دست به گریبان است، می اندازد. کواکبی به همه ی این میادین و عرصه ها توجه کرد و در همه ی این زمینه ها، استبداد را هدف تیرهای فراوانی قرار داد.[3] وی به بررسی ارتباط استبداد با دین، مال، تربیت و اخلاق پرداخته، بزرگ ترین مفسده ای را که از ره آورد استبداد به وجود می آید، ممانعت آن از ترقی یا پیشرفت می داند.[4]
سید جمال الدین اسدآبادی نیز همچون وی بر استبداد می تازد، اما روش و نگاه وی متفاوت است. کواکبی از سیاست و استبداد عثمانی (درونی) دلی پر خون دارد و بر استبداد درونی می تازد، اما سید جمال، علاوه بر آن، با نگاهی وسیع تر به استبداد خارجی و عوامل بیرونی آن می نگرد. سید جمال در مبارزه ی خود بسیار تند و خشمگین و پرخروش است، اما کواکبی با حوصله و آرام.[5] از همین روست که سید جمال، اصل جهاد را دوباره پیش کشیده، آن را مایه ی عزت مسلمانان دانسته و فراموش شدن آن را عامل بزرگی در انحطاط مسلمین تلقی می کند.[6] وی به دلیل صلابت در مبارزه با استعمار و استبداد خارجی چندین بار به نقاط مختلف جهان تبعید شد، اما هیچ گاه از مبارزه ی فکری و عملی خود بازنایستاد.
عبده نیز به عنوان شاگرد سید جمال الدین اسدآبادی، از وی بسیار متأثر شد، اما پس از جدا شدن از سید جمال و بازگشت به مصر، بیشترین دل مشغولی وی توجه به بحران اندیشه ی مذهبی مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربی و مقتضیّات جدید جهان اسلام بود و از همین رو به مسائلی چون فقه مقارن از مذاهب چهارگانه پرداخت که سید جمال مجال طرح آنها را نیافته بود. در واقع، عبده در دو بعد با سید جمال الدین اختلاف نظر داشت: اول آن که سید جمال انقلابی فکر می کرد و عبده طرفدار اصلاح تدریجی بود؛ دوم آن که سید جمال، مبارزه با استبداد را در رأس برنامه های خود قرار داده بود، اما عبده، دست کم در اواخر عمر و پس از جدا شدن از سید جمال و بازگشت به مصر، اولویّت را از آن آموزش و پرورش دینی جامعه دانسته، آن را مقدم بر آموزش و پرورش سیاسی و هرگونه حرکت سیاسی دیگر می دانست.[7]
عبده برای تحقق تدریجی و گام به گام اندیشه های اصلاحی خویش، چهار مرحله ی عمده را برای روند احیاء خود مشخص کرد:[8]
نخستین مرحله، رهانیدن اندیشه از اسارت زنجیرهای استدلال تقلیدی و در مقابل، تأکید بر استدلال مستقل اجتهادی بود.
دومین مرحله، کسب فهم درست از دین بود. تأکید وی در این مرحله، بیشتر بر رهیافت بود تا عقیده. او با الهام از سید جمال الدین اسدآبادی، کوشید با نگاه به دوره ی حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) و جانشینان بلافصل او، خلفای راشدین، تصویری از عصر طلایی اسلام باز نماید. از نظر عبده، در آن زمان اسلام هنوز با شرح و تفسیرهای مفصل و ساخته های فقیهان و الهیان زمان های بعد پیچیده نشده بود. عبده در ترغیب این خط فکری، از رویارویی مستقیم با مذاهب اسلام ارتدکس پرهیز کرد و بر این نظر بود که مباحثه و مجادله تنها باعث اختلاف بیشتر و در نتیجه ی ضعف بیشتر مسلمانان خواهد بود. از این رو بر بازگشت به قرآن و سنّت تأکید میورزید.
این تلقی وی به تعیین مرحله ی سوم انجامید: از نظر عبده، در همه ی زمینه های مربوط به عقیده ی دینی، اقتدار نهایی نه در مذهب و نه در سلسله ی سران دینی، بلکه در قرآن و سنّت (گفته ها و اعمال پیامبر) نهفته است. از نظر او، همه ی اشتباهات و نگون بختی های سده های میانه ی نتیجه ی نوعی بدفهمی از دین اسلام بوده است.
چهارمین مرحله، فراهم ساختن معیاری عقلایی برای تفسیر، یعنی معیاری برای ملاحظه ی عقلایی حقیقت دینی بود. (در تحلیل نهایی، چنین احساس می شود که مقصود عبده از آنچه که (عقل بشری) می نامید، به سادگی نیاز به قدرت استدلال منطقی بوده است).[9]
حرکت عبده در بازگشت جوامع مسلمان به اسلام تأثیر مهمی داشت، اما برخی از گرایش های فکری وی قابل تأمل بود و باعث شد تا بعضی از غرب گرایان از آن سوء استفاده کنند. مثلاً، در زمینه ی آموزش و پرورش، سخت به غربی شدن متمایل بود. وی که از نزدیک نهادهای آموزشی اروپایی را مشاهده کرده بود، به ترجمه ی اثری از اسپنسر درباره ی تعلیم و تربیت، با عنوان (Education: Intellectual, Moral and Physical) پرداخت[10] و در خطابه های خود بارها علاقمندی و تمایل خود را به این مسأله مورد تأکید قرار داده بود.[11] خدوری نوشته است:
استدلال او به سود رشته های علمی غرب توسط مدافعان پذیرش همه جانبه ی تمدن غرب، به خاطر دادن اعتبار نسبی به ره یافتشان برای انجام اصلاحات به کار گرفته شد.[12]
در واقع، عبده هیچ گاه به مفهوم واقعی و ظاهری کلمه غرب گرا نبود، بلکه بنیانگذار حرکت فکری سلفی گری (بازگشت به اسلام نخستین) بود، اما برخی از برداشت ها و تلقی های خاص او، زمینه را برای سوء برداشت از آراء او فراهم می ساخت. عبده معتقد بود که اگر به اسلام به همان روشی نگریسته شود که وی می نگریست، بسیاری از مبانی اجتماعی و سیاسی انقلابی یا اصلاح طلبانه ای را که به زعم روشنفکران هواخواه غرب، تنها غرب به کشف آنها نائل آمده است، در معارف اسلامی خواهند یافت؛ مثلاً به نظر وی اصل (سود) (Utility) که شعار مکتب جزمی بنتام (Bentham) و طرفدارانش بوده، همان اصل (مصلحت فقها) و مفهوم (دموکراسی) پارلمانی، همان مفهوم (شورا) است، و پدیده ی افکار عمومی، که در جهان امروز یکی از نیرومندترین عوامل تعیین راه و روش سیاسی و اجتماعی ملت هاست، با رسم (اجماع) که یکی از منابع فکر دینی در اسلام است، مطابقت دارد.[13] چنین اظهاراتی است که باعث شد برخی، اندیشه ی علمانیت (سکولاریزم) را به وی نسبت دهند.[14] اما آنچه در این مورد بایسته است، بررسی اندیشه ها و بیانات وی در بستر خاص خود آن و پرهیز از شتابزدگی در قضاوت می باشد.
آنچه تردیدناپذیر است، حُسن غرض و نیت بسیار بلندی است که عبده داشت؛ امری که باعث شد وی به تفکیک مذهبی جهان اسلام، به خصوص به مذهب شیعه، نگاهی دوباره و جامع تر افکنده و به اقداماتی در زمینه ی ایجاد اتحاد جامع مسلمانان دست بزند. شرحی که وی بر نهج البلاغه نوشت، در راستای تحقق همین هدف و برداشتی نوین از تعالیم امام علی(علیه السلام)بود. هر چند روش عمل عبده تفاوت هایی با روش عمل سید جمال داشته، اما فعالیت این دو به نوعی مکمل یکدیگر بوده است. حمید عنایت در این مورد می نویسد:
نتایج کار سید با عبده از حیث تأثیری که این دو بر تاریخ بیداری مسلمانان داشته اند، از یکدیگر بسیار متفاوت بوده است. سید جمال بیشتر مرد پیکار و سخت کوشی بود و عبده مرد اندیشه و میانه روی؛ سید جمال، آزادی مسلمانان را تنها راه تحرک فکری آنان می دانست و عبده بیشتر پروای تربیت اخلاقی و دینی مسلمانان را داشت. سید جمال، دامنه ی کوشش های خود را کم و بیش در سراسر جهان اسلامی گسترد و عبده بیشتر در اصلاح احوال مصریان کوشید، ولی شاید به دلیل همین تفاوت ها باید بگوییم که حاصل کار سید جمال و حاصل کار عبده مکمل یکدیگر بوده است، مخصوصاً که هر دو آنها در ضرورت بازگشت مستقیم به منابع اصلی فکر دینی و توجیه عقلی احکام شریعت و هماهنگی آنها با مسائل عصر، و پرهیز از پراکندگی و فرقه بازی و پافشاری بر سر احیای اجتهاد، و کوشش برای شناخت روح و جوهر دین اسلام در ورای قواعد خشک و بینش قشری علمای چاکر حکومت، همداستان بودند، و همین خواست ها و آرزوها بود که به نام اصول اساسی تجددخواهی سنی پذیرفته شد.[15]
پی نوشتها:
[1] . معرفت، ش 43، (تقابل استبداد و دین در اندیشه ی کواکبی)، ص 89.
[2] . همان، صص 90 91.
[3] . همان، ص 90.
[4] . همان، ص 89.
[5] . همان، ص 92.
[6] . بررسی اجمالی نهضت های اسلامی در صد ساله ی اخیر، ص 28.
[7] . همان، صص 36 38.
[8] . روشنفکران عرب و غرب، صص 43 46.
[9] . همان.
[10]. The Encyclopedia Of Relgion. Vol. 10.
[11] . رسول جعفریان، نزاع سنت و تجدد، ص 154.
[12] . همان، به نقل از گرایش های سیاسی در جهان غرب، ص 57.
[13] . سیری در اندیشه های سیاسی غرب.
[14] . نزاع سنت و تجدد، صص 156 160.
[15] . سیری در اندیشه ی سیاسی غرب، ص 156.
منبع: پرسمان مدرنیسم و پست مدرنیسم، منصور نصیری، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385).
- [سایر] با سلام و آرزوی سلامتی. لطفا در خصوص این سوال بنده را ارهنمایی بفرمایید: ویژگیهای بارز اندیشه سیاسی اسلام در دوره مابین فارابی تا زمان سید جمال اسدآبادی کدام است؟
- [سایر] محمد جمال الدین قاسمی در تفسیر محاسن التاویل، بر آیه تطهیر، چه شبهاتی را وارد کرده است و پاسخ آنها چیست؟
- [سایر] مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی، چگونه به انتقاد غربیان مبنی بر اینکه «قضا و قدر، علت العلل انحطاط مسلمین است» پاسخ گفت؟
- [آیت الله نوری همدانی] در سال 914 هق شخصی تمامی شش دانگ قریه ای را بر سید علاء الدین ابن قاضی امیر نجم الدین محمود الطالقانی و اولاد ذکور سادات نسلاً بعد نسل وقف می کند و از آن سنه تا دوران تقسیمات اراضی ستمشاهی وقف عمل میشد و اجازه نامچههای زیادی گواه این است به عنوان نمونه 55 برگ اجازه نامچه اصل طبق رسید موجود در کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی نگهداری میشود و اصل وقفنامه در بخش مخطوطات کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری میشود واقف در آن زمان متولی منصوص نکرده است اما در سال 1369 هش سازمان اوقاف و امور خیریه یکی از موقوف علیهم را طی حکمی به عنوان متولی تعیین میکند و یکی از مراجع معزز در مورد موقوفه مذکور چنین مرقوم فرمودهاند: (وقفنامه قریه سوهان طالقان که در سال 914 هجری قمری خان احمد گیلانی بر سید علاء الدین ابن قاضی نجم الدین محمود الطالقانی وقف نموده و به امضاء شیخ بهایی و میرداماد وقاضی خان و علماء و قضات لاهیجان رسیده و صحیح و معتبر میباشد اکنون و قفیه مزبور به نام آقای سید نصر الدین کیائی است.)
- [سایر] سلام شما میگید برای ازدواج استخاره نکنید. مرحوم آیت الله گلپایگانی پسر سید جمال گلپایگانی که سال گذشته مورد رحمت خداوند قرار گرفتند ، به خواهر بنده تاکید داشتند خواستگار آمد ، خواستگار را به پیش ایشان ببرد و برای ازدواج با وی استخاره کنند.
- [آیت الله اردبیلی] سه دانگ ملک مغازهای موقوفه میباشد که واقف مرقوم نموده درآمد آن را پس از کسر مخارج باید صرف سادات مستمند و ارحام خود واقف نمایند متولی هم نسل به نسل منصوص از جانب واقف میباشد. آیا با توجه به موارد فوق این وقف خاص میباشد یا خیر؟
- [سایر] چرا از این همه کشور مسلمانی که داریم هیچ کدام مطلوب نیستند؟ همیشه سوئد سوئیس کانادا تمجید می شوند حتی کشورهای مسلمانی که به اروپا نزدیکترند مثل ترکیه یا مثل مالزی که به ژاپن و کره نزدیکترند ارزش های انسانی بیشتر در آنها رعایت می شود و دموکراتیک ترند و بیشتر مجال رشد انسان ها در آنها مهیا است. همیشه گفته می شود اشکال از مسلمانی ماست. آخر چرا یک کشور مسلمان درست و حسابی نداریم. چرا بیشتر جنگ و فتنه ها و حتی فقر اقتصادی و فکری در بین کشورهای اسلامی است؟ لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی؛ پس چرا با دین رشد نکردیم؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] روستایی وقف خاصّ اولاد ذکور سادات گردیده است، در وقفنامه حدود چهارگانه روستای مذکور مشخّص است، طبق وقفنامه کوههای روستا که جزء آن روستاست، جزء سامان (یا مرز) ذکر شده است، اکنون عدّه ای می گویند: (کوه ها جزء انفال است و واقف حقّ وقف کردن کوه ها را نداشته، در نتیجه در صحّت وقف تردید است)، آیا این ابهام وقف را باطل می کند؟
- [سایر] با سلام خدمت شما. - لطفا احادیثی رو در مورد ظهور بفرمایید که چگونه با حال این زمان مطابقت دارد؟ - آیا مرگ ملک عبدالله ارتباطی با حدیث امام صادق دارد که در آن مرگ عبدالله تضمین کننده ظهور منجی است؟ - لطفا ویژگی های سید خراسانی را طبق احادیث معتبر بیان کنید و بفرمایید آیا میتوان رهبر انقلاب را سید خراسانی نامید؟ اگر نه چرا به نظر شما رهبر عزیزمان اعتراضی به این این مسائل نمیکنند؟در حالی که در کنار خودشون تو یک همخوانی ایشون رو یار خراسانی مینامند در کلیپی! - نظر خود جنابعالی در این مورد چیست؟آیا وقت ظهور خیلی نزدیک است؟یا اینا همش نقشهو طرحی برای نشانه رفتن اعتقادات مردم هست؟
- [سایر] سلام اقای مرادی تشکر از ماه بودنت من یه دغدغه فکری دارم 27 سالمه لیسانسم با یک دختر خانوم اشنا شدم توی دانشگاه وروابط دوست دختر وپسری برقرار کردیم تااینکه یکسال گذشت ماه رمضان89 برای پرسیدن یه سوال در موردحرف زدن با نامحرم دررمضان که روزه را باطل میکنه یا نه رفتم پیش یه سید که هییت داره وتفسیر قران وصحیفه میگه همه قبولش دارن و ایشون گفتند اگر حرف محرک نزنین و قصد ازدواج داشته باشین مشکلی نیست وروز دوم که گفت بیا بیشتر با هم آشنا بشیم تا کمک کنم بهتون بدون اینکه من از ایشون بخواهم گفت که من استخاره کردم وبد اومده واین ازدواج شیطانی هست وگفت ازمن گفتن بود دلم هری ریخت الان عین خوره داره زندگیمو تباه میکنه بگین چیکار کنم؟
- [آیت الله وحید خراسانی] در شرع مقدس اسلام غسل هایی مستحب است و از ان جمله است غسل جمعه و وقت ان بعد از اذان صبح است تا ظهر و بهتر ان است که نزدیک ظهر به جا اورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است که بدون نیت ادا و قضا تا غروب به جا اورد و اگر در روز جمعه غسل نکند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضای ان را به جا اورد و کسی که می داند در روز جمعه اب پیدا نخواهد کرد می تواند روز پنجشنبه غسل را رجاء انجام دهد و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگوید اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله اللهم صل علی محمد و ال محمد و اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین غسل شب اول و هفدهم و نوزدهم و بیست ویکم و بیست وسوم و بیست وچهارم ماه رمضان غسل روز عید فطر و عید قربان و وقت ان از اذان صبح است تا غروب هر چند احوط ان است که از ظهر تا غروب به قصد رجاء بیاورد و بهتر ان است که ان را پیش از نماز عید به جا اورد غسل شب عید فطر و وقت ان بعد از غروب است و احتیاط واجب ان است که در بقیه شب تا اذان صبح به قصد رجاء به جا اورد غسل روز هشتم و نهم ذی الحجه و در روز نهم احوط ان است که ان را وقت زوال به جا اورد غسل برای قضای نماز ایات کسی که در موقع گرفتن خورشید نماز ایات را عمدا نخوانده در صورتی که تمام خورشید گرفته باشد غسل کسی که جایی از بدنش را به بدن میتی که غسل داده اند رسانده باشد غسل احرام غسل دخول حرم خدا غسل دخول مکه غسل زیارت خانه کعبه غسل دخول کعبه غسل برای نحر و ذبح و حلق غسل داخل شدن مدینه منوره غسل داخل شدن حرم پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم و حد ان ما بین دو کوه به نام عایر و وعیر است غسل وداع قبر مطهر پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم غسل برای مباهله با خصم غسل دادن بچه ای که تازه به دنیا امده غسل برای استخاره غسل برای استسقاء غسل در وقت احتراق قرص افتاب در کسوف کلی غسل زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام از نزدیک غسل توبه از فسق و کفر
- [آیت الله وحید خراسانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر ان که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل ان که مردمان خوب در ان جا دفن شده باشند یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به ان جا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر کنند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند و نیز مستحب است جنازه را به ارامی از تابوت بگیرند و وارد قبر نمایند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از ان که میت را در لحد گذاشتند گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از ان که لحد را بپوشانند کسی دست راست را به شانه راست میت بزند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارد و دهان را نزدیک گوش او ببرد و به شدت حرکتش دهد و سه مرتبه بگوید اسمع افهم یا فلان بن فلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید مثلا اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگوید اسمع افهم یا محمد بن علی پس از ان بگوید هل انت علی العهد الذی فارقتنا علیه من شهاده ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا صلی الله علیه واله وسلم عبده و رسوله و سید النبیین و خاتم المرسلین و ان علیا امیر المومنین و سید الوصیین و امام افترض الله طاعته علی العالمین و ان الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و القایم الحجه المهدی صلوات الله علیهم ایمه المومنین و حجج الله علی الخلق اجمعین و ایمتک ایمه هدی ابرار یا فلان بن فلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید و بعد بگوید اذا اتاک الملکان المقربان رسولین من عند الله تبارک و تعالی و سیلاک عن ربک و عن نبیک و عن دینک و عن کتابک و عن قبلتک و عن ایمتک فلا تخف و لا تحزن و قل فی جوابهما الله ربی و محمد صلی الله علیه واله وسلم نبیی و الاسلام دینی و القران کتابی و الکعبه قبلتی و امیر المومنین علی بن ابی طالب امامی و الحسن بن علی المجتبی امامی و الحسین بن علی الشهید بکربلا امامی و علی زین العابدین امامی و محمد الباقر امامی و جعفر الصادق امامی و موسی الکاظم امامی و علی الرضا امامی و محمد الجواد امامی و علی الهادی امامی و الحسن العسکری امامی و الحجه المنتظر امامی هولاء صلوات الله علیهم ایمتی و سادتی و قادتی و شفعایی بهم اتولی و من اعدایهم اتبرء فی الدنیا و الاخره ثم اعلم یا فلان بن فلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید و بعد بگوید ان الله تبارک و تعالی نعم الرب و ان محمدا صلی الله علیه واله وسلم نعم الرسول و ان علی بن ابی طالب و اولاده المعصومین الایمه الاثنی عشر نعم الایمه و ان ما جاء به محمد صلی الله علیه واله وسلم حق و ان الموت حق و سوال منکر و نکیر فی القبر حق و البعث حق و النشور حق و الصراط حق و المیزان حق و تطایر الکتب حق و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعه اتیه لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور پس بگوید افهمت یافلان و به جای فلان اسم میت را بگوید و پس از ان بگوید ثبتک الله بالقول الثابت و هداک الله الی صراط مستقیم عرف الله بینک و بین اولیایک فی مستقر من رحمته پس بگوید اللهم جاف الارض عن جنبیه و اصعد بروحه الیک و لقه منک برهانا اللهم عفوک عفوک
- [امام خمینی] خوب است به امید آنکه مطلوب پروردگار باشد قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا می روند و نیز جنازه را در چند ذرعی قبر زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند و نیز جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آنکه میت را در لحد گذاشتند گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آنکه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزد یک گوش او ببرند و به شدت حرکت دهند و سه مرتبه بگویند : "اسمع افهم یا فلان بن فلان". و بجای فلان، اسم میت و پدرش را بگویند. مثلا اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است، سه مرتبه بگویند: "اسمع افهم یا محمد بن علی". پس از آن بگویند: "هل انت علی العهد الذی فارقتنا علیه من شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و سید النبیین و خاتم المرسلین و ان علیا امیر المؤمنین و سید الوصیین و امام افترض الله طاعته علی العالمین و ان الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و القائم الحجة المهدی صلوات الله علیهم ائمة المؤمنین و حجج الله علی الخلق اجمعین و ائمتک ائمة هدی بک ابرار یا فلان بن فلان" و بجای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید. و بعد بگوید: "اذا اتاک الملکان المقربان رسولین من عند الله تبارک و تعالی و سالاک عن ربک و عن نبیک و عن دینک و عن کتابک و عن قبلتک و عن ائمتک فلا تخف و لا تحزن و قل فی جوابهما الله ربی و محمد صلی الله علیه و آله نبیی و الاسلام دینی و القرآن کتابی و الکعبة قبلتی و امیر المؤمنین علی بن ابی طالب امامی و الحسن بن علی المجتبی امامی و الحسین بن علی الشهید بکربلا امامی و علی زین العابدین امامی و محمد الباقر امامی و جعفر الصادق امامی و موسی الکاظم امامی و علی الرضا امامی و محمد الجواد امامی و علی الهادی امامی و الحسن العسکری امامی و الحجة المنتظر امامی هؤلاء صلوات الله علیهم اجمعین ائمتی و سادتی و قادتی و شفعائی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرا فی الدنیا و الاخره ثم اعلم یا فلان بن فلان" بجای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید. بعد بگوید: "ان الله تبارک و تعالی نعم الرب و ان محمد صلی الله علیه و آله نعم الرسول و ان علی بن ابی طالب و اولاده المعصومین الائمة الاثنی عشر نعم الائمة و ان ما جاء به محمد صلی الله علیه و آله حق و ان الموت حق و سؤال منکر و نکیر فی القبر حق و البعث حق و النشور حق و الصراط حق و المیزان حق و تطایر الکتب حق و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور" پس بگوید: "ا فهمت یا فلان" و بجای فلان اسم میت را بگوید.پس از آن بگوید: "ثبتک الله بالقول الثابت و هداک الله الی صراط مستقیم عرف الله بینک و بین اولیائک فی مستقر من رحمته" پس بگوید: "اللهم جاف الارض عن جنبیه و اصعد بروحه الیک و لقه منک برهانا اللهم عفوک عفوک".
- [آیت الله مکارم شیرازی] مساله 588 _مستحب است به امید این که مطلوب پروردگار باشد امور زیر را در دفن میت رعایت کنند: 1: قبر را به اندازه قامت انسان متوسط گود کنند. 2: میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتی بهتر باشد، مثل این که افراد خوب در آنجا دفن شده اند، یا مردم برای فاتحه بیشتر به آنجا می روند. 3: هنگام دفن، جنازه را در چند قدمی قبر بر زمین بگذارند و تا سه مرتبه، کم کم نزدیک ببرند و در مرتبه چهارم وارد قبر کنند. 4: اگر میت مرد است او را از طرف سر وارد قبر کنند و اگر زن است از طرف عرض بدن و به هنگام وارد کردن او پارچه ای روی قبر بگیرند. 5: جنازه را با آرامی از تابوت بردارند و با آرامی وارد قبر کنند، و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند. 6: قبر لحد داشته باشد، یعنی آن راطوری بسازند که خاک روی بدن میت نریزد،به این ترتیب که قسمت پایین قبررا باریکتر کنند و بعد از گذاشتن میت در قبر، بالای آن خشت یا آجر بچینند و یا طرف قبله قبر را کمی از پایین توسعه دهند به اندازه ای که میت در آن قرار بگیرد. 7: پشت سر میت مقداری خاک یا خشت بگذارند که وقتی او را به طرف راست می خوابانند به عقب برنگردد. 8: بعد از گذاشتن در قبر، گره کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او قرار دهند. 9: کسی که میت را در قبر می گذارد با طهارت و سربرهنه و پا برهنه باشد و غیر از خویشان میت، با پشت دست خاک بر قبر بریزند و بگویند: (انا لله و انا الیْه راجعون) و اگر میت زن است کسی که با او محرم است او را در قبر بگذارد و اگر محرم نباشد خویشانش او را در قبر بگذارند. 10: پیش از آن که (لحد) را بپوشانند دست راست به شانه میت بزنند و او را حرکت دهند و سه مرتبه بگویند:اسْمعْ افْهمْ یا فلان ابْن فلان (و به جای فلان ابن فلان اسم میت و پدرش را ببرند) مثلاً سه مرتبه بگویند: (اسْمعْ افْهمْ یا محمد بْن علی) سپس به ترتیب زیر او را به عقاید حقه اسلامی تلقین دهند و بگویند:(هلْ انْت علی الْعهْد الذی فارقْتنا علیْه منْ شهادة انْ لا اله إلا الله وحْده لا شریک له و ان محمداً صلی الله علیْه و آله عبْده و رسوله و سید النبیین و خاتم الْمرْسلین و ان علیاً امیر الْمؤمنین و سید الْوصیین و امامٌ افْترض الله طاعته علی الْعالمین، و ان الْحسن والْحسیْن و علی بْن الْحسیْن و محمد بْن علیٍ و جعْفر بْن محمد و موسی بْن جعْفر و علی بْن موسی و محمد بْن علیٍ و علی بْن محمد و الْحسن بْن علیٍ و الْقائم الحجة الْمهْدی صلوات الله علیْهمْ ائمة الْمؤمنین و حجج الله علی الْخلْق اجْمعین، و ائمتک ائمة هدیً ابْرارٌ یا فلان بْن فلان (و به جای فلان بن فلان، اسم میت و پدرش را بگویند) و بعد بگویند: اذا اتاک الْملکان الْمقربان رسولیْن منْ عنْد الله تبارک و تعالی و سئلاک عنْ ربک و عنْ نبیک و عنْ دینک و عنْ کتابک و عنْ قبْلتک و عنْ ائمتک فلاْ تخفْ و لا تحْزنْ و قلْ فی جوابهما: الله ربی و محمدٌ صلی الله علیْه و آله نبیی و الاْسْلام دینی و الْقرآن کتابی و الْکعْبة قبْلتی و امیرالْمؤمنین علی بْن ابی طالب امامی و الْحسن بْن علیٍ الْمجْتبی امامی و الْحسیْن بْن علیٍ الشهید بکرْبلاء امامی و علیٌ زیْن الْعابدین امامی و محمدٌ الْباقر امامی و جعْفرٌ الصادق امامی و موسی الْکاظم امامی و علیٌ الرضا امامی و محمدٌ الْجواد امامی و علیٌ الْهادی امامی و الْحسن الْعسْکری امامی و الْحجة الْمنْتظر امامی هؤلآء صلوات الله علیْهمْ اجْمعین ائمتی و سادتی و قادتی و شفعائی، بهمْ اتولی و منْ اعْدآئهمْ اتبرء فی الدنْیا و الاْخرة، ثم اعْلم یا فلان بْن فلان (و به جای فلان بن فلان، اسم میت و پدرش را بگویند) بعد بگویند: إن الله تبارک و تعالی نعْم الرب و ان محمداً صلی الله علیْه و آله نعْم الرسول و ان علی بْن ابیطالب و اوْلاده الْمعْصومین الاْئمة الإثْنی عشر نعْم الاْئمة و أن ما جاء به محمدٌ صلی الله علیْه و آله حقٌ و أن الْموْت حقٌ و سؤال منْکر و نکیر فی الْقبْر حقٌ و الْبعْث حقٌ و النشور حقٌ و الصراط حقٌ و الْمیزان حقٌ و تطایر الْکتب حقٌ و أن الْجنة حقٌ و النار حقٌ و أن الساعة آتیةٌ لا ریْب فیها و أن الله یبْعث منْ فی الْقبور. پس بگویند: افهمْت یا فلان (و به جای فلان اسم میت را بگوید) پس از آن بگویند: ثبتک الله بالْقوْل الثابت و هداک الله الی صراط مسْتقیم عرف الله بیْنک و بیْن اولیائک فی مسْتقرٍ منْ رحْمته. پس بگویند: اللهم جاف الاْرْض عنْ جنْبیْه و اصْعدْ بروحه الیْک و لقه منْک برْهاناً اللهم عفْوک عفْوک). 11: قبر را به صورت مربع مستطیل بسازند به اندازه چهار انگشت از زمین بلند کنند و نشانه ای روی آن بگذارند که شناخته شود و روی قبر آب بپاشند و بعد از پاشیدن آب، کسانی که حاضرند دستها را بر قبر گذارند انگشتها را باز کرده در خاک فرو برند و هفت مرتبه سوره (إنا انزلناه) بخوانند وبرای میت طلب آمرزش کنند. 12: :این دعا را بعد از آن بخوانند: (اللهم جاف الاْرْض عنْ جنْبیه و اصْعدْ الیْک روحه و لقه منْک رضْواناً و اسْکنْ قبْره منْ رحْمتک ما تغْنیه به عنْ رحْمة منْ سواک). و سزاوار است چنانچه میت زن باشد ضمیرها و اسماء را به صورت مؤنث ذکر کند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] ناآشنا به مسأله; کسی که مسأله شرعی خود را نمی داند. جاهل قاصر: جاهلی که از روی عذر حکم شرعی را نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی عمداً در فراگیری آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم; پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند. جرح، جروح: جراحت، زخم جُنُب: کسی که محتلم شده یا با دیگری مقاربت کرده است. جُعاله: قراردادی که طی آن فردی اعلام می کند هر کس برای او کار معینی را انجام دهد، اجرت مشخصی به او پرداخت می شود. مثلا هر کس گمشده مرا پیدا کند، هزار تومان به او مژدگانی می دهم. قرار گذارنده را (جاعل) و عمل کننده به آن را (عامل) می گویند. جلاّل: حیوانی که عادت کرده فقط نجاست انسان را بخورد. جماع: مقاربت: آمیزش جنسی. جهر: صدای بلند، با صدای بلند چیزی را قرائت کردن. (ح) حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای فتوا است. حج: زیارت خانه خدا و انجام اعمالی مربوط به آن که به آن اعمال (مناسک حج) می گویند. حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر با انجام مناسک آن. حدث اصغر: هر علتی که باعث وضو شود و آن شش چیز است: 1 بول، 2 مدفوع، 3 باد شکم، 4 خواب کامل، 5 امور زایل کننده عقل، 6 استحاضه. حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع. حد ترخص: حدی از مسافت که در آن صدای موذن و دیوار محل اقامت قابل تشخیص نباشد. حرام: ممنوع، هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد. حرج: مشقت، سختی، دشواری حصه: سهم حضر: محل حضور (وطن). حنوط: مالیدن کافور بر اعضای مرده از جمله به پیشانی، کف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها. حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث برای دریافت طلبش به این نحو که ذمه خودش را بری کرده و دیگری به او بدهکار شود. حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان. حین عروض شک: وقت پدید آمدن شک. (خ) خارق العاده: غیر طبیعی. خالی از قوت نیست: معتبر است، فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی دیده شود). خالی از وجه نیست: فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی مشاهده شود). خبره: کارشناس خبیث: پلید، زشت. خسارت: زیان، ضرر. خصوصیات: ویژگی ها خمس: یک پنجم، بیست درصد پس انداز سالیانه و غیره که باید به مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید پرداخت شود. خوارج: کسانی که علیه امام معصوم(علیهم السلام) قیام مسلحانه نمایند مثل خوارج نهروان. خوف: ترس، هراس، واهمه خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ آن را ببرند خون از آن جستن می کند. خیار: اختیار بر هم زدن معامله که در یازده مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را بر هم زنند. (د) دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی درامده باشد. دُبُر: پشت; مقعد. دعوی: دادخواهی. دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن. دیه: مالی که بنابر احکام شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی به او داده می شود. (ذ) ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت با رعایت ضوابط شرعی. ذمّه: تعهّد به ادای چیزی یا انجام عملی. ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهّدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد. (ر) ربا: زیادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمایه با شرایط مذکور در مسائل 2356، 2357، 2361. رباء قرضی: اضافه ای که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد. ربح سَنه: درآمد سالیانه انسان. رجوع: بازگشتن; بازگشت. رضاعی: همشیر; پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند با شرائطی که در مسأله 2598 بیان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و محرم ابدی می باشند. رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار. رکن; ارکان: پایه; اساسی ترین جزء هر عبادت. رکوع: خم شدن; یکی از ارکان نماز که برای انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم می شود که دستهایش به زانو برسد. رهن: گرو; گروی. ریبه: احتمال تحریک شهوت. (ز) زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزینه مربوطه. زکات: مقدار معیّنی از اموال خاص انسان که به شرط رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخّص خود مصرف شود، این اموال اختصاص به نُه مورد دارد. زکات فطره: مقدار حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا بهای آن که باید در عید فطر به فقرا بدهند و یا در مصارف دیگر زکات صرف کنند. زمان غیبت کبری: مثل زمان ما، که امام دوازدهم(علیه السلام) در پرده غیبت به سر می برند. زینت: زیور; آرایش. (س) سال شمسی: سالی که مشتمل بر دوازده برج است و از فروردین شروع و به اسفند ختم می شود. سال قمری: سالی که مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذی الحجه ختم می شود. سجده; سجود: بر زمین گذاردن پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها برای ستایش خداوند. سجده سهو: سجده ای که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که سهواً از او سر زده بجای آورد، به شرح مسأله 1262. سجده شکر: پیشانی بر زمین نهادن به منظور سپاسگزاری از نعمت های خداوند. سجده های واجب قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا گوش کند باید بلافاصله سجده نماید. 1 - جزء 21، سوره سجده، آیه 15. 2 - جزء 24، سوره فصّلت، آیه 37. 3 - جزء 27، سوره نجم، آخرین آیه. 4 - جزء 30، سوره علق، آخرین آیه. سجده های مستحبّ قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا بشنود مستحب است که بلافاصله سجده کند. 1 - جزء 9، سوره اعراف، آیه آخر. 2 - جزء 13، سوره رعد، آیه 15. 3 - جزء 14، سوره نحل، آیه 49. 4 - جزء 15، سوره اسراء، آیه 107. 5 - جزء 16، سوره مریم، آیه 58. 6 - جزء 17، سوره حج، آیه 18. 7 - جزء 17، سوره حج، آیه 77. 8 - جزء 19، سوره فرقان، آیه 60. 9 - جزء 19، سوره نمل، آیه 25. 10 - جزء 23، سوره ص، آیه 24. 11 - جزء 30، سوره انشقاق، آیه 21. سرگین: مدفوع حیوانات. سفیه: بی عقل; کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایه اش را در کارهای بیهوده مصرف می کند. سقط شده: افتاده; جنین نارس یا مرده که از رحم خارج شده باشد. سلف: معامله پیش خرید. سؤر: نیم خورده آب یا غذا. (ش) شاخص: چوب یا وسیله ای که برای تعیین وقت ظهر در زمین نصب می کنند. شارع: بنیانگزار شریعت اسلامی; خداوند; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله). شاهد: گواه. شرایط ذمّه: شرایطی که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمین به آنها عمل کنند جان و مالشان در پناه حکومت اسلامی است. شهادت: گواهی دادن. شهادتین: شهادت به یگانگی الله و رسالت رسول الله(صلی الله علیه وآله). شیوع: شایع شدن; همگانی شدن. شهرت: مشهور شدن; آشکار شدن برای همه افراد. شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط هشت گانه ای است که در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است. (ص) صاع: پیمانه ای دارای گنجایش حدود 3 کیلوگرم. صحّاف: شیرازه بند، تعمیرکار کتاب. صحّت: درستی. صراط: منظور پل صراط در روز قیامت است. صرف برات: نقدکردن برات; در مواردی که برات به صورت مدّت دار تنظیم شده باشد طلبکار می تواند زودتر از موعد معیّن از بدهکار بخواهد با کسر مقداری از برات نقداً وجه آن را دریافت نماید، این عمل را در عرف تجّار (صرف برات) می نامند. صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است. صلح: سازش طرفین; اینکه کسی مال یا حق خود را برای توافق و سازش به دیگری واگذار کند. صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقّق عقد است. (ض) ضامن: عهده دار; متعهّد. ضرورت: وجوب; حتمیّت. ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. ضعف مفرط: ضعف شدید. (ط) طلاق: گسستن پیمان زناشویی. طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد. طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست ولی شوهر او را طلاق نمی دهد و زن مهر یا مال دیگرش را به او می بخشد تا او را راضی به طلاق کند. طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عدّه زن می تواند به او رجوع نماید. طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه تنفر زن و مرد از یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع می شود. طواف نساء: اخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری برای طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند; آنچه در گردن بیاویزند. طهارت: پاکی; حالتی معنوی که در نتیجه وضو و غسل یا تیمّم حاصل شود. طهارت ظاهری: چیزی که براساس نظر شارع مقدّس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل این که شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که صاحب خانه نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است. (ظ) ظاهر این است: فتوا این است، مگر اینکه در کلام قرینه ای برای مقصود دیگر باشد. ظهر شرعی: وقت اذان ظهر که سایه شاخص محو می شود یا به کمترین حد آن می رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق های گوناگون فرق می کند. (ع) عاجز: ناتوان; درمانده. عادت ماهیانه: قاعدگی; حیض. عادت وقتیّه و عددیّه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخّص و زمان معیّن باشد; عادتشان (وقتیّه و عددیّه) است. عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است. عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلاعوض از آن. عاصی: عصیان کننده; کسی که نسبت به احکام الهی نافرمان است. عامل: عمل کننده: 1 - کسی که به قرارداد جعاله عمل می کند; 2 - کسی که متصدّی جمع آوری، حسابرسی و تقسیم و سایر امور مربوط به زکات است; 3 - اجیر. عایدات: درآمد. عدول: اشخاص عادل. عذر شرعی: توجیه قابل قبول; دلیل قابل قبول از نظر شرعی. عرف: فرهنگ عموم مردم. عَرَق جُنُب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد. عزل: کنار گذاشتن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن; 2 - برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند برکناری وصی یا متولّی خائن توسط حاکم شرع. عسرت: سختی; تنگدستی. عقد: گره; پیمان زناشویی; پیوند. عقدبیع: قرارداد خرید و فروش. عقد دائم: ازدواج مادام العمر. عقد غیر دائم: ازدواج موقت. عقود: قراردادهای دو طرفه مثل خرید و فروش، ازدواج، مصالحه. عمّال: کارگزاران. عمداً: از روی قصد; کاری را با علم و آگاهی انجام دادن. عمره: زیارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدودی شبیه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع که قبل از حج تمتّع انجام می گیرد، و عمره مفرده که پس از حج قران و افراد یا بدون حج انجام می گیرد. عمل به احتیاط: مکلّف تکلیف خود را به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتاب های فقهی مطرح شده است. عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست. عورت: آنچه انسان از ظاهر کردنش حیا می کند; اعضاء تناسلی. عهد: پیمان; تعهّد انسان در برابر خداوند برای کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص ادا می شود. عیال: زن; همسر. عید فطر: نخستین روز ماه شوّال که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. عید قربان: دهمین روز ماه ذی الحجّه که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. (غ) غائط: مدفوع. غرض عقلائی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد. غساله: آبی که معمولا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن می چکد. غسل: شستن; شستشو; شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است: 1 - ترتیبی; 2 - ارتماسی. غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حیض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ میّت; 6 - غسل میّت. غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایّام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زیارت و غیره. غسل ارتماسی: به نیّت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن. عسل ترتیبی: به نیّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن. غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام می گیرد و الزاماً باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) غلّو می کنند و آن حضرت را خدا می شمارند. (ف) فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه. فجر: سپیده صبح. فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول می گویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فرادا: نمازی که انسان به طور انفرادی می گزارد. فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر). فرض: امرالزامی; امری که انجام یا ادای آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطر: نخستین روز ماه شوّال و یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. فطریه: زکات فطره. فقّاع: آب جو. فقیر: محتاج; کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالش است و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد. فی سبیل الله: در راه خدا انجام کار خیری که نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غیره. (ق) قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی انسان است). قتل: کشتن. قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهای یومیّه. قروح: دُمَل ها; زخم های چرکین. قریب: نزدیک به واقع و حقیقت. قرینه: نشانه; علامت; همانند. قسم: سوگند; سوگند به یکی از اسامی خداوند برای انجام امور پسندیده یا ترک ناپسند. قصاص: کیفر; نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده می باشد، مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد او را خواهند کشت. قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباری مانند بیع و شراء و غیره همراه با ادای کلمات مربوطه. قصد وجه: در جایی که مکلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و یا استحباب انجام دهد، یعنی بگوید این عمل واجب و یا این عمل مستحب را انجام می دهم. قصد رجاء: در موردی است که مکلّف عمل را به احتمال اینکه به خدا نزیک می کند انجام می دهد. قصد قربت مطلقه: چنانچه مکلّف می داند عملی مورد رضا و قرب خداست ولی نمی داند عنوان آن چیست، مثل اینکه می داند گفتن این جمله در نماز خوب است اما نمی داند استحباب خاص دارد یا به عنوان مطلق ذکر و یا دعا باید خوانده شود. قصد قربت: یعنی کاری را برای خدا انجام دادن. قضا: بجا آوردن عملی که در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت کردن. قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذکر و دعا خواندن. قوی: محکم (کنایه از فتوا) قیام: ایستادن; اقامه نماز. قیام متّصل به رکوع: به نیت رکوع از حالت ایستاده خم شدن و رکن نماز است. قی: استفراغ. قیّم: سرپرست; کسی که براساس وصیّت یا حکم حاکم شرع مسؤول امور یتیم و غیره می شود. (ک) کافر: کسی که به توحید و نبوّت یا هر دوی آنها معتقد نیست، یعنی: 1 - کسی که وجود خدا را انکار می کند. 2 - کسی که برای خدا شریک می تراشد. 3 - کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد. 4 - کسی که در امور فوق شک دارد. 5 - کسی که منکر ضرورت دین است و انکار او به انکار خدا و رسول(صلی الله علیه وآله)می انجامد. کافر حربی: کافری که با مسلمانان در حال جنگ می باشد و یا در پناه مسلمانان نیست. کافر ذمّی: اهل کتاب که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمّه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی می کند. کثیر الشّک: کسی که زیاد به شک می افتد. کشف خلاف شدن: آشکار شدن اشتباه، روشن شدن این که یک عمل درست انجام نشده است. کفّاره: کاری که انسان برای جبران گناهش انجام دهد. کفّاره جمع: کفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقیر را سیر کردن و بنده ای را آزاد نمودن). کفالت: ضمانت. کفیل: ضامن. کیفیّت: چگونگی. (ل) لازم: واجب; اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امری را از ایات و روایات کشف کند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبیر به واجب می کند. و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگر نظیر ادلّه عقلیّه استفاده کند طوری که استناد آن به شارع میسّر نباشد، معمولا تعبیر به لازم می کند. لازم الوفا بودن: باید به آن عمل شود. لزوجت محل: لغزندگی همراه با چسبندگی که در محلی وجود دارد. لغو: بی فایده; بی معنا; بیهوده. لُقطه: پیدا شده; مال پیدا شده ای که صاحب آن معلوم نباشد. (م) ماترک: آنچه از متوفّی باقی مانده باشد. مال الاجاره: مالی که مستأجر بابت اجاره بپردازد. مال المصالحه: مالی که مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدّس مال محسوب می شود مانند همه اموال مشروع (که ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بیان گردیده است). مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب می شود، هر چند از نظر دین اسلام مالیّت نداشته باشد، مثل خوک و مشروب. ماه هلالی: گردش ماه به دور زمین، ماه قمری که از ماه محرم شروع می شود و به ماه ذی الحجّه ختم می گردد و در مقابل ماه شمسی است که از فروردین ماه شروع و در اسفند پایان می یابد. مأموم: پیرو; کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا نماید. مؤونه: مخارج یا هزینه. مباح: هر فعلی که از نظر شرعی نه پسندیده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مکروه). صفحه 542 مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود. مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت می شود. متعه: زنی که با عقد موقّت به همسری مردی درآمده است. متنجّس: هر چیزی که ذاتاً پاک است و در اثر برخورد با شیء نجس آلوده شده است. متولّی: سرپرست. مثمن: قیمت گذاری شده; فروخته شده; کالایی که در معرض فروش قرار گرفته باشد. مجتهد: کوشا; کسی که در فهم احکام الهی به درجه رسیده و دارای قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنّت استنباط نماید. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدی که شرایط مرجعیّت تقلید را دارا می باشد. مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز. مجهول المالک: مالی که معلوم نیست به چه کسی متعلّق است. مجزی است: کافی است ساقط کننده تکلیف است. محتضر: کسی که در حال جان کندن است. محتلم: کسی که در خواب منی از او خارج شده باشد. محذور: مانع; کنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهیز گشته است. محرّم (محرّمات): چیزی که حرام است; اولین ماه از سال قمری. مَحْرَم: کسانی که ازدواج با آنها به جهت نسبی و یا سببی و یا شیر خوردن حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی، زن پسر، زن پدر و نبیره. مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد. محظور: ممنوع. محفوظ: حفظ شده; نگهداری شده. محلّ اشکال است: اشکال دارد; خلاف احتیاط واجب است (مقلّد می تواند در این مسأله به مجتهد دیگری مراجعه کند). محل تأمّل است: باید احتیاط کرد (مقلّد می تواند در این مسأله به دیگری مراجعه کند). صفحه 543 مخیّر است: فتواست، مقلّد بایستی یکی از دو طرف و یا بیشتر را انتخاب نماید. مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع. مخمّس: مالی که خمس آن پرداخت شده باشد. مُدّ: پیمانه ای که تقریباً ده سیر گنجایش داشته باشد (750 گرم). مدّعی: خواهان ; کسی که برای خودش حقّی قائل است. مذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج گردد. مرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریّات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز گردد. مرتدّ فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است. مرتدّ ملّی: کسی که از پدر و مادر غیر مسلمان متولّد شده ولی خودش پس از اظهار کفر مسلمان شده و مجدّداً کافر گردیده است. مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد. مردار: حیوانی که خود به خود مرده و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه: قراردادی که بین مالک زمین و زارع منعقد می شود که براساس آن مالک درصدی از محصول زراعی را صاحب می شود. مس: لمس کردن. مسّ میت: لمس کردن انسان مرده. مساقات: آبیاری کردن; قراردادی بین صاحب باغ و باغبان که براساس آن باغبان در برابر آبیاری و تربیت درختان، حقّ استفاده از مقدار معیّنی میوه باغ را پیدا می کند. مستحاضه: زنی که در حال استحاضه باشد. مستحب: پسندیده; مطلوب; چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست; هر حکم شرعی که اطاعت آن موجب ثواب است ولی مخالفت آن عقاب ندارد. مستطیع: توانا; کسی که امکانات و شرائط سفر حج را دارا باشد. مستهلک: از میان رفته; نابود شده; نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزی; دست کشیدن به فرق سر و روی پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوی صورت و دست ها در وضو. مسکین: بیچاره; مفلوک; کسی که از فقیر هم سخت تر می گذراند. مسکرات: چیزهای مست کننده. مشقّت: سختی; رنج; دشواری. مصالحه: سازش; آشتی. مصو نیّت: آسیب ناپذیری. مضطر: ناچار; ناگزیر. مضطربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است. مضمضه: چرخانیدن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی; تنگنایی. مطهّرات: پاک کننده ها. مظالم: چیزهایی که در ذمّه انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا دسترسی به آن ممکن نمی باشد، مانند اینکه شخصی یقین دارد در زمان طفولیّت به صورت غیر مجاز در مال کسی تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضرری به صاحب آن رسیده است، اکنون برای اینکه یقین به برائت ذمّه خود پیدا کند، لازم است مقداری از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرایط به فقیر پرداخت نماید. معامله غرری: معامله ای است که اوصاف کالای مورد معامله (مبیع) به صورت کامل مشخّص نباشد مثل اینکه شخصی خانه ای را که اصلا ندیده است و از خصوصیات آن اطلاع ندارد بخرد یا بفروشد، و این نوع معامله کلا باطل است. معرض: برای عموم نشان دادن; در دیدِ همگان قرار دادن. معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنی مورد قبول باشد. مفطِر: چیزی که روزه را می شکند. مفلّس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش می باشد. و از طرف حاکم شرع از تصرف در اموالش منع شده است. مقاربت: نزدیکی کردن; آمیزش جنسی. مقرّرات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معیّن گردیده است. مکروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش اولی است. مکلّف: هر انسانی که بالغ و عاقل است. ملاعبه: بازی کردن; معاشقه کردن. ممیّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز می دهد. منذورله: کسی که به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله). منعزل: خود به خود برکنار شده. موازین شرعیّه: معیارهای شرعیّه. موالات: پشت سر هم; پیاپی انجام دادن. موجر: اجاره دهنده. مورد اشکال است: خلاف احتیاط است; در این مورد می توان به مجتهددیگر مراجعه کرد. موقوفٌ علیهم: کسانی که به نفع آنها وقف شده است. موقوفه: وقف شده. موکّل: وکیل کننده. منع کردن: جلوگیری کردن; بازداشتن. میّت: مرده; جسد بی جان انسان. (ن) ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است. نافله: نماز مستحبّی. نری: بیضه. نبش قبر: شکافتن قبر. نصاب: حدّ مشخّص; حد یا مقدار معیّن. نصاب زکات: حدّ مشخّصی که برای هر یک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است. نظر به ریبه: نگاه کردن به گونه ای که موجب تحریک شهوت شود; نگاهی که موجب فتنه شود. نجس: پلید; ناپاک. نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج می گردد. نکاح: ازدواج کردن; زناشویی. نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردی نظیر زلزله و کسوف و خسوف واجب است. نماز احتیاط: نماز بدون سوره ای که برای جبران رکعات مورد شک بجا آورده می شود. نماز استسقاء: نمازی که با کیفیت مخصوص برای طلب باران خوانده شود. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها بجا می آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است). نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جای نماز ظهر و به طور جماعت برگزار می گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذیر نیست. نماز خوف: نماز یومیّه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کیفیت مخصوص و به طور شکسته بجا آورده شود. نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبّی که به صورت 4 نماز دو رکعتی در ثلث آخر شب گزارده می شود. نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبّی که پس از هشت رکعت نافله های شب، پیش از نماز وتر گزارده می شود. نمازطواف: دورکعت نمازمخصوص که در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که روز عید فطر و قربان می خوانند. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص که پس از نماز مغرب تا وقتی که سرخی مغرب از بین نرفته مستحب است. نماز قصر: نماز کوتاه; نمازهای چهار رکعتی که در سفر دو رکعت خوانده می شود. نماز قضا: نمازی است که به جای نمازهای فوت شده گزارده می شود. نماز مسافر: نماز کوتا; نمازهای چهار رکعتی که مسافر باید در سفر دو رکعتی بجا آورد. نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست. نماز میّت: نماز مخصوصی که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز واجب: نمازی که بجا آوردن آن بر هر مکلّفی لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهای یومیّه; 2 - نماز آیات; 3 - نماز میّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضای پدر و مادر; 6 - نمازی که انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب کرده است. نماز وتر: یک رکعت نماز که پس از نماز شفع خوانده می شود و آخرین رکعت از نماز شب محسوب می گردد. نماز وحشت: دو رکعت نماز که برای شب اوّل قبر متوفّی خوانده می شود. نماز یومیّه: نماز روزانه; نمازهای واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است. نوافل یومیّه: نمازهای مستحبّی روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است. نهی از منکر: بازداشتن دیگری از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است. نیّت: قصد; تصمیم به انجام عمل دینی با هدف تقرّب به خداوند. (و) واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است. واجب تعبّدی: واجبی که در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات) واجب تعیینی: واجبی که به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج. واجب توصلی: واجبی که قصد قربت لازم ندارد، مانند ادای دین کردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن برای نماز. واجب تخییری: امری که وجوب بین آن و دیگری دوران دارد، مانند کفّاره روزه که مخیّر است بین سه امر: 1 - آزاد کردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسکین را اطعام کردن. واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر کسی آن را انجام دهد از دیگران ساقط می شود، مانند غسل و سایر تجهیزات میّت که بر همه واجب است ولی وقتی که عدّه ای اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود. واجب معلّق: واجبی که زمان وجوب آن (حال) و زمان واجب (آینده) یعنی وجوبش فعلی است ولی واجب را باید در شرایط مشخّصی انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرایط استطاعت یعنی کسی که مستطیع شد حج بر او واجب است ولی باید صبر کند تا ایّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نماید. واجب منجّز: واجبی است که زمان وجوب و واجب یکی است، مانند روزه که در همان وقتی که واجب می گردد در همان وقت هم باید آن را انجام داد. واجب مطلق: واجبی که در هر شرایطی وجوب دارد، مانند نماز. واجب مشروط: واجبی که تنها در شرایط خاصّی واجب می گردد، مانند حج که تنها با شرط استطاعت واجب می شود. واجب موسّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است، مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد. واجب مضیّق: واجبی است که دارای وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان. وارث: کسی که ارث می برد. واقف: وقف کننده. وثیقه: سپرده; گرویی. وجه: صورت; دلیل; عنوان. ودی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده می شود. ودیعه: امانت. وذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل به سکون: حرکت آخر کلمه ای را انداختن وبدون وقف آن را به کلمه بعد چسباندن. وصی: کسی که مسؤول انجام وصیّتی شود. وصیّت: سفارش; توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری می کند. وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها برای برپا داشتن نماز. وضوی ارتماسی: وضویی که انسان به عوض آنکه آب را روی صورت و دست هایش بریزد، صورت و دست هایش را در آب فرو می برد و در حال فروبردن یا بیرون آوردن آن قصد وضو می کند. وضوی ترتیبی: وضویی که انسان با ریختن آب به قصد وضو روی صورت و دست هایش آنها را می شوید. وضوی جبیره: آن است که در محل وضو، جبیره باشد. وطن: جایی که انسان برای اقامت و زندگی دائمی خود اختیار کند. وطی: لگدمال کردن; کنایه از عمل جنسی است. وقف به حرکت: در حین ادای حرکت آخرین حرف یک کلمه بین آن و کلمه بعد فاصله انداختن. وکیل: نماینده; کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد. ولایت: سرپرستی; صاحب اختیار بودن. ولیّ (یا قیّم): کسی که به دستور شارع مقدّس سرپرست دیگری است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرایط. (ه) هبه: بخشش. هدم: ویرانی. هدیه: تحفه; ارمغان. (ی) یائسه: زنی که سنّش به حدّی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمی شود.