وقتی برداشت ما از دین، عین دین نیست و قرائت های مختلفی از دین وجود دارد، چرا باید تساهل و تسامح گرایی مردود باشد؟
مقصود از قرائت ها و برداشت های مختلف از دین، این است که اگر از بیرون به ادیان نظر کنیم، می بینیم متدیّنان در هر دینی، دین خود را حق می دانند و برآن استدلال می کنند. هم چنین مذهب ها و فرقه های متعدّدی در هر دین وجود دارد و حتّی گاهی یک فرقه یا مذهب، شعبه های گوناگونی دارد که هر کدام، خود را اهل نجات و سایر مکاتب را دچار انحراف می دانند. به علاوه، گاهی دانشمندان و فقیهان، برداشت ها و تفسیرهای مختلفی از تعالیم یک دین دارند؛ به عنوان نمونه در مکتب تشیّع، عرفای شیعه برداشت ویژه ای از توحید و وحدانیّت الهی دارند، که با برداشت فلاسفه و متکلّمان شیعی متفاوت است. هم چنین فقها و مجتهدین، فتاوای مختلفی در پاره ای از احکام فقهی دارند و...این شواهد، همگی حاکی از قرائت های مختلف از دین، احکام و تعالیم دینی است. حال با وجود این تفاوت ها و اختلاف برداشت ها، آیا معیاری برای بازشناسی حق از باطل داریم، یا به ناچار باید همه ی این برداشت ها را به دیده ی تسامح بنگریم و با بی تفاوتی، نظر هر فرد را فقط برای خودش محترم بدانیم؟ در پاسخ، هر یک از انواع اختلافات مذکور را جداگانه بررسی می کنیم: در مورد اختلاف ادیان، برای رسیدن به حقّانیّت یک دین، باید قبلا این مسئله را بررسی کنیم که آیا اساساً انسان راهی به سوی کسب شناخت و معرفت حقیقی دارد، یا این که معرفتْ نسبی است و هیچ معرفت مطلق و ثابتی وجود ندارد؟ اگر بتوانیم اثبات کنیم که دست کم برخی از معارف بشری مطلق و ثابت هستند، می توانیم بامبنا قراردادن چنین معارفی، بر حقّانیّت یک دین در برابر سایر ادیان، استدلال و برهان عقلی اقامه کنیم. به نظر ما همه ی معرفت های بشری نسبی نیستند و قبلا مبنای نسبیت گرایی در معرفت شناسی را نقد نمودیم.[1] پس، دست کم بعضی از معارف بشری، معرفت هایی مطلق، ثابت و تغییرناپذیر هستند که عبارت اند از: بدیهیات اولیّه و بدیهیات ثانویه.[2] آن دسته از تعالیم دینی که به نحوی با این بدیهیات ارتباط دارند، صددرصد قابل تصدیق و تأییدند و می توان با رعایت شرایط منطقی استدلال (از نظر شکل و محتوا) برای اثبات حقّانیت یک دین، از این بدیهیات مدد گرفت. در میان ادیان موجود، اسلام تنها دینی است که می توان به واسطه ی این بدیهیات عقلی، بر اصول بنیادین آن، برهان اقامه کرد؛ مثلا اثبات نمود که توحید اسلامی با تثلیث مسیحی یکی نیست، و یا نبوّتی که در اسلام مطرح است با مفهوم نبوّتی که در میان یهودیان شایع شده است، کاملا متفاوت است. امّا در مورد اختلاف مذاهب و فرقه های یک دین؛ اگر با صرف نظر از ادیان دیگر، تنها به اسلام نظر داشته باشیم، مذاهب عمده ی اسلامی در اصول دین، یعنی در اصل و کلیات توحید و نبوّت و معاد، هیچ اختلاف بنیادینی با هم ندارند. در دین، بخش هایی وجود دارد که به دلیل بازگشت به بدیهیات عقلی و یا ضرورت دین و یا اجماع و اتّفاق همه ی متدیّنان، مطلق و ثابت بوده، اختلاف بردار نیستند. در اسلام، هزاران حکم قطعی وجود دارد که همه ی فِرق اسلامی در آن اتفاق نظر دارند. بسیاری از اختلافاتی که میان تشیّع و تسنّن وجود دارد، بر سر جزئیاتی است که بخش کمی از احکام و عقاید را تشکیل می دهند و در بخش اعظم فقه و عقاید، اختلافی وجود ندارد.[3] مواردی نیز که مورد اختلاف فقهای شیعه یا عالمان اسلامی است معیارمند است؛ مثلاً در انطباق قواعد زبان عربی، قواعد عام زبان شناختی مانند قاعده ی عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن، قواعد علوم قرآنی مانند ناسخ و منسوخ، قواعد رجالی و روایی، رعایت قراین حالیه، کلامیه، شأن نزول ها، زمینه های تاریخی، ظهور عرفی، اختلاف در تشخیص مصداق، گرفتار چالش می شوند؛ علاوه بر این که علل روان شناختی و جامعه شناختی، مانند جاه طلبی، طمع کاری، هوای نفس، حب دنیا و سایر مطامع نفسانی و اغراض سیاسی نیز در انحراف اعتقادی و فقهی مؤثر است و جمله ی این عوامل و قواعد، براساس معیار معرفت دینی قابل کشف و آسیب شناسی هستند؛ بنابراین، از تفاوت دیدگاه های عالمان دین نمی توان تساهل معرفتی یا رفتاری را نتیجه گرفت؛[4] علاوه بر این که اسلام در مسائل قطعی (محکمات، ضروریات و بیّنات) تنها یک قرائت دارد و آن قرائت خداوند و پیامبر اوست و در آن عرصه، مجالی برای اختلاف نظر و تشکیک و ارائه ی قرائت های متفاوت نیست، کما این که در طی هزار و چهار صد سال که از عمر اسلام می گذرد، اختلافی در آنها رخ نداده است.[5] امّا اختلاف فتاوای مجتهدان و فقیهان در احکام اسلامی، در همه ی احکام فقهی نیست، بلکه آنها در بسیاری از مسائلی که قطعی، اجماعی و اتّفاقی و یا ضروری هستند، نظراتشان یکسان است و تنها در بخشی از احکام، اختلاف فتوا دارند؛ همان گونه که ممکن است دو پزشک متخصص در یک رشته ی پزشکی، در مورد یک بیماری، دو نسخه ی مختلف تجویز نمایند. در این حوزه ها، البته قرائت های مختلف وجود دارد و چون این قرائت ها از جانب کسانی ارائه می شود که سالیان متمادی زحمت کشیده و کسب علم و تهذیب نفس نموده اند و با غور و بررسی کامل در کتاب و سنّت به این قرائت ها رسیده اند، تساهل در آنها رواست، بلکه باید این برداشت ها مورد تکریم و احترام نیز قرار گیرند نظیر احترام و ترتیب اثر به نظر کارشناسان مختلف در زمینه های گوناگون؛ زیرا درست است که در میان این فتاوا فقط یک فتوا می تواند مطابق با واقع و حق باشد و سایر فتاوا باطل اند، امّا از آن جا که شخص غیر متخصّص و غیر متبحّر در فقه و فقاهت، قدرت تشخیص حق و باطل را در این زمینه ندارد، موظّف است حریم تقدّس فتاوای مجتهدین را حفظ نماید؛به این معنی که هر گاه حکمی الهی، دایر مدار چند نظر مغایر و یا متضاد شد، او باید در صورت امکان، احتیاط عملی را رعایت نماید و در صورت عدم امکان، حریم اعتقادی آن را پاس دارد و نسبت به آن، مرتکب بی احترامی و هتک نشود.[6] و امّا راجع به تفاسیر مختلفی که دانشمندان حوزه های مختلف از یک حقیقت دینی ارائه می نمایند، نظیر اختلاف تفسیر عرفا و فلاسفه و متکلمان اسلامی در مسئله ی توحید و وحدانیّت خدا، باید گفت، ممکن است برخی از تعالیم دینی دارای سطوح معنایی مختلفی باشند؛ مثلا در ورای معنای ظاهری، معانی باطنی و عمیق تری نیز داشته باشند، که در این گونه موارد، اختلاف فهم در یک سطح معنایی، مانع اتّحاد فهم در سطوح دیگر نیست؛ نظیراین که همه ی عالمان دین، از جمله ی (خدا واحد است) معنای واحدی را در یک سطح می فهمند، ولی ممکن است حکیم، عارف و مفسّر در سطح دیگری، تفسیر دقیق تری در مورد توحید ارائه دهند و این مطلب با وحدت فهم همه ی آنها در یک سطح از معنا منافات ندارد. اصولا، اگر سطوح خاصی از معنا وجود نداشته باشد که همه در آن متحد باشند، بحث و گفتوگو و تفاهم در میان عالمان معنا نخواهد داشت؛ همین که آنها سخن هم دیگر را می فهمند، بحث می کنند، رد و اثبات می نمایند؛ عالم امروز کتاب عالم دیروز را مطالعه می کند و می فهمد، یا کتاب عالم هزار سال قبل را مطالعه می کند و می فهمد، و همیشه تفاهم برقرار است، همه ی این ها نشانه ی وحدت فهم در سطوحی از معنا می باشد.[7] خلاصه آن که سراسر دین را قرائت های مختلف فرانگرفته است و در بسیاری از موارد راه برای شناخت حقیقت باز است؛ و چون ما ملاک در عمل و اعتقاد را حق و حقّانیّت می دانیم، با شناخت حق، دیگر تساهل و تسامح معنایی نخواهد داشت. بله، در موارد خاصّی که راه یابی به حقیقت برای همگان امکان ندارد، تساهل رواست و مانعی هم ندارد. پی نوشتها: [1]. همان، ص 1921. [2]. بدیهیات اولیّه، قضایایی هستند که تصدیق آنها به چیزی جز تصوّر دقیق موضوع و محمول نیاز ندارد؛ یعنی تصوّر موضوع و محمول به تنهایی برای پذیرش و تصدیق آنها کافی است، (مثل قضیه ی امتناع تناقص) بدیهیات ثانویه، قضایایی هستند که تصدیق آنها در گرو به کارگرفتن اندام های حسی و یا چیزهای دیگری غیر از تصور موضوع و محمول است. ر. ک: محمد حسین زاده، معرفت شناسی، ص 9192. [3]. محمد تقی مصباح یزدی، نظریه ی سیاسی اسلام، ج 1، قانون گذاری، ص 122. [4]. عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید، ص 154 157. [5]. همان، جلد دوم، کشورداری، ص 261. [6]. عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه ی معرفت، ص 345347. [7]. محمد حسین زاده، معرفت شناسی، ص 149150. منبع: تساهل و تسامح، محمد تقی اسلامی، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).
عنوان سوال:

وقتی برداشت ما از دین، عین دین نیست و قرائت های مختلفی از دین وجود دارد، چرا باید تساهل و تسامح گرایی مردود باشد؟


پاسخ:

مقصود از قرائت ها و برداشت های مختلف از دین، این است که اگر از بیرون به ادیان نظر کنیم، می بینیم متدیّنان در هر دینی، دین خود را حق می دانند و برآن استدلال می کنند. هم چنین مذهب ها و فرقه های متعدّدی در هر دین وجود دارد و حتّی گاهی یک فرقه یا مذهب، شعبه های گوناگونی دارد که هر کدام، خود را اهل نجات و سایر مکاتب را دچار انحراف می دانند.
به علاوه، گاهی دانشمندان و فقیهان، برداشت ها و تفسیرهای مختلفی از تعالیم یک دین دارند؛ به عنوان نمونه در مکتب تشیّع، عرفای شیعه برداشت ویژه ای از توحید و وحدانیّت الهی دارند، که با برداشت فلاسفه و متکلّمان شیعی متفاوت است. هم چنین فقها و مجتهدین، فتاوای مختلفی در پاره ای از احکام فقهی دارند و...این شواهد، همگی حاکی از قرائت های مختلف از دین، احکام و تعالیم دینی است.
حال با وجود این تفاوت ها و اختلاف برداشت ها، آیا معیاری برای بازشناسی حق از باطل داریم، یا به ناچار باید همه ی این برداشت ها را به دیده ی تسامح بنگریم و با بی تفاوتی، نظر هر فرد را فقط برای خودش محترم بدانیم؟
در پاسخ، هر یک از انواع اختلافات مذکور را جداگانه بررسی می کنیم:
در مورد اختلاف ادیان، برای رسیدن به حقّانیّت یک دین، باید قبلا این مسئله را بررسی کنیم که آیا اساساً انسان راهی به سوی کسب شناخت و معرفت حقیقی دارد، یا این که معرفتْ نسبی است و هیچ معرفت مطلق و ثابتی وجود ندارد؟
اگر بتوانیم اثبات کنیم که دست کم برخی از معارف بشری مطلق و ثابت هستند، می توانیم بامبنا قراردادن چنین معارفی، بر حقّانیّت یک دین در برابر سایر ادیان، استدلال و برهان عقلی اقامه کنیم. به نظر ما همه ی معرفت های بشری نسبی نیستند و قبلا مبنای نسبیت گرایی در معرفت شناسی را نقد نمودیم.[1] پس، دست کم بعضی از معارف بشری، معرفت هایی مطلق، ثابت و تغییرناپذیر هستند که عبارت اند از: بدیهیات اولیّه و بدیهیات ثانویه.[2] آن دسته از تعالیم دینی که به نحوی با این بدیهیات ارتباط دارند، صددرصد قابل تصدیق و تأییدند و می توان با رعایت شرایط منطقی استدلال (از نظر شکل و محتوا) برای اثبات حقّانیت یک دین، از این بدیهیات مدد گرفت.
در میان ادیان موجود، اسلام تنها دینی است که می توان به واسطه ی این بدیهیات عقلی، بر اصول بنیادین آن، برهان اقامه کرد؛ مثلا اثبات نمود که توحید اسلامی با تثلیث مسیحی یکی نیست، و یا نبوّتی که در اسلام مطرح است با مفهوم نبوّتی که در میان یهودیان شایع شده است، کاملا متفاوت است.
امّا در مورد اختلاف مذاهب و فرقه های یک دین؛ اگر با صرف نظر از ادیان دیگر، تنها به اسلام نظر داشته باشیم، مذاهب عمده ی اسلامی در اصول دین، یعنی در اصل و کلیات توحید و نبوّت و معاد، هیچ اختلاف بنیادینی با هم ندارند. در دین، بخش هایی وجود دارد که به دلیل بازگشت به بدیهیات عقلی و یا ضرورت دین و یا اجماع و اتّفاق همه ی متدیّنان، مطلق و ثابت بوده، اختلاف بردار نیستند. در اسلام، هزاران حکم قطعی وجود دارد که همه ی فِرق اسلامی در آن اتفاق نظر دارند. بسیاری از اختلافاتی که میان تشیّع و تسنّن وجود دارد، بر سر جزئیاتی است که بخش کمی از احکام و عقاید را تشکیل می دهند و در بخش اعظم فقه و عقاید، اختلافی وجود ندارد.[3] مواردی نیز که مورد اختلاف فقهای شیعه یا عالمان اسلامی است معیارمند است؛ مثلاً در انطباق قواعد زبان عربی، قواعد عام زبان شناختی مانند قاعده ی عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن، قواعد علوم قرآنی مانند ناسخ و منسوخ، قواعد رجالی و روایی، رعایت قراین حالیه، کلامیه، شأن نزول ها، زمینه های تاریخی، ظهور عرفی، اختلاف در تشخیص مصداق، گرفتار چالش می شوند؛ علاوه بر این که علل روان شناختی و جامعه شناختی، مانند جاه طلبی، طمع کاری، هوای نفس، حب دنیا و سایر مطامع نفسانی و اغراض سیاسی نیز در انحراف اعتقادی و فقهی مؤثر است و جمله ی این عوامل و قواعد، براساس معیار معرفت دینی قابل کشف و آسیب شناسی هستند؛ بنابراین، از تفاوت دیدگاه های عالمان دین نمی توان تساهل معرفتی یا رفتاری را نتیجه گرفت؛[4] علاوه بر این که اسلام در مسائل قطعی (محکمات، ضروریات و بیّنات) تنها یک قرائت دارد و آن قرائت خداوند و پیامبر اوست و در آن عرصه، مجالی برای اختلاف نظر و تشکیک و ارائه ی قرائت های متفاوت نیست، کما این که در طی هزار و چهار صد سال که از عمر اسلام می گذرد، اختلافی در آنها رخ نداده است.[5]
امّا اختلاف فتاوای مجتهدان و فقیهان در احکام اسلامی، در همه ی احکام فقهی نیست، بلکه آنها در بسیاری از مسائلی که قطعی، اجماعی و اتّفاقی و یا ضروری هستند، نظراتشان یکسان است و تنها در بخشی از احکام، اختلاف فتوا دارند؛ همان گونه که ممکن است دو پزشک متخصص در یک رشته ی پزشکی، در مورد یک بیماری، دو نسخه ی مختلف تجویز نمایند. در این حوزه ها، البته قرائت های مختلف وجود دارد و چون این قرائت ها از جانب کسانی ارائه می شود که سالیان متمادی زحمت کشیده و کسب علم و تهذیب نفس نموده اند و با غور و بررسی کامل در کتاب و سنّت به این قرائت ها رسیده اند، تساهل در آنها رواست، بلکه باید این برداشت ها مورد تکریم و احترام نیز قرار گیرند نظیر احترام و ترتیب اثر به نظر کارشناسان مختلف در زمینه های گوناگون؛ زیرا درست است که در میان این فتاوا فقط یک فتوا می تواند مطابق با واقع و حق باشد و سایر فتاوا باطل اند، امّا از آن جا که شخص غیر متخصّص و غیر متبحّر در فقه و فقاهت، قدرت تشخیص حق و باطل را در این زمینه ندارد، موظّف است حریم تقدّس فتاوای مجتهدین را حفظ نماید؛به این معنی که هر گاه حکمی الهی، دایر مدار چند نظر مغایر و یا متضاد شد، او باید در صورت امکان، احتیاط عملی را رعایت نماید و در صورت عدم امکان، حریم اعتقادی آن را پاس دارد و نسبت به آن، مرتکب بی احترامی و هتک نشود.[6]
و امّا راجع به تفاسیر مختلفی که دانشمندان حوزه های مختلف از یک حقیقت دینی ارائه می نمایند، نظیر اختلاف تفسیر عرفا و فلاسفه و متکلمان اسلامی در مسئله ی توحید و وحدانیّت خدا، باید گفت، ممکن است برخی از تعالیم دینی دارای سطوح معنایی مختلفی باشند؛ مثلا در ورای معنای ظاهری، معانی باطنی و عمیق تری نیز داشته باشند، که در این گونه موارد، اختلاف فهم در یک سطح معنایی، مانع اتّحاد فهم در سطوح دیگر نیست؛ نظیراین که همه ی عالمان دین، از جمله ی (خدا واحد است) معنای واحدی را در یک سطح می فهمند، ولی ممکن است حکیم، عارف و مفسّر در سطح دیگری، تفسیر دقیق تری در مورد توحید ارائه دهند و این مطلب با وحدت فهم همه ی آنها در یک سطح از معنا منافات ندارد. اصولا، اگر سطوح خاصی از معنا وجود نداشته باشد که همه در آن متحد باشند، بحث و گفتوگو و تفاهم در میان عالمان معنا نخواهد داشت؛ همین که آنها سخن هم دیگر را می فهمند، بحث می کنند، رد و اثبات می نمایند؛ عالم امروز کتاب عالم دیروز را مطالعه می کند و می فهمد، یا کتاب عالم هزار سال قبل را مطالعه می کند و می فهمد، و همیشه تفاهم برقرار است، همه ی این ها نشانه ی وحدت فهم در سطوحی از معنا می باشد.[7]
خلاصه آن که سراسر دین را قرائت های مختلف فرانگرفته است و در بسیاری از موارد راه برای شناخت حقیقت باز است؛ و چون ما ملاک در عمل و اعتقاد را حق و حقّانیّت می دانیم، با شناخت حق، دیگر تساهل و تسامح معنایی نخواهد داشت. بله، در موارد خاصّی که راه یابی به حقیقت برای همگان امکان ندارد، تساهل رواست و مانعی هم ندارد.
پی نوشتها:
[1]. همان، ص 1921.
[2]. بدیهیات اولیّه، قضایایی هستند که تصدیق آنها به چیزی جز تصوّر دقیق موضوع و محمول نیاز ندارد؛ یعنی تصوّر موضوع و محمول به تنهایی برای پذیرش و تصدیق آنها کافی است، (مثل قضیه ی امتناع تناقص) بدیهیات ثانویه، قضایایی هستند که تصدیق آنها در گرو به کارگرفتن اندام های حسی و یا چیزهای دیگری غیر از تصور موضوع و محمول است. ر. ک: محمد حسین زاده، معرفت شناسی، ص 9192.
[3]. محمد تقی مصباح یزدی، نظریه ی سیاسی اسلام، ج 1، قانون گذاری، ص 122.
[4]. عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید، ص 154 157.
[5]. همان، جلد دوم، کشورداری، ص 261.
[6]. عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه ی معرفت، ص 345347.
[7]. محمد حسین زاده، معرفت شناسی، ص 149150.
منبع: تساهل و تسامح، محمد تقی اسلامی، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین