عارف بودن مولوی با سنی بودنش ، چگونه سازگار است؟
برخی از عارفان شیعی قائل به این نظر هستند، که : (محال است کسی به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت ائمه (علیه السلام) برای او شهود نگردد (1) از این رو کوشش دارند تا برخی از بزرگان و عارفان را که از اهل سنت بودند شیعه ساخته و بگویند: اینان یا تقیه می کرده و در باطن شیعه بوده و یا به کمال نرسیده اند. (2) بنابراین موضوع فراتر از مولوی رفته و شخصیت هایی چون ابن عربی، ناصر خسرو، حافظ و.. را نیز در بر گرفته است. با توجه به پیچیدگی موضوع و نیز بررسی های موشکافانه تاریخی و وجود دیدگاه های معارض، نمی توان به هیچ یک از دو نظریه قاطعانه گرایید؛ نه می توان گفت اینها شیعه اند و نه می توان گفت از اهل سنت اند. این انگاره هنگامی مشکل تر می شود که عارفان به دلیل روح تسامح گری خود، چنان علاقه ای به ظهور گرایش مذهبی خویش نداشته اند؛ زیرا برایشان عشق مذهب راستین به شمار می آمد و تعصب را که نوعی پایبندی به تعلقات خودی بود مجاز نمی دانستند (3) در عین حال نکاتی کلی در این خصوص قابل توجه است: یکم. به اعتقاد ما شیعیان ، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیه السلام) مصداق اتم انسان کامل و اولیاء الله می باشند و از این رو چون آنان واسطه فیض الهی بوده و تجلی گاه اسما و اوصاف الهی اند ، تنها به واسطه آنان و با اعتقاد به آنان می توان به حقایق برین و برترین دست یافت. چنان ه در دعای ندبه می خوانیم: (این السبب المتصل بین الارض و السماء)؛ (کجا است متصل سیدی و مولای من کجا است؟ آن سبب بین زمین و اسمان و آن وسیله ارتباط زمین با آسمان و واسطه ای که فیض آسمانی از طریق او به زمین و اهل آن می رسد؟ صاحبان ولایت مطلقه ؛ یعنی پیشوایان معصوم (علیه السلام) اولیای قافله توحید و سروران این کاروان در حرکت و سیر الی الله هستند. باید با ولایت آنان قدم در میدان توحید گذشت و باید به امامت آنان به راه افتاد؛ وگرنه در این میدان پر مخاطره و راه پرفراز و نشیب، بی ولایت آنان و بدون دستگیری ایشان، ضل من فارقکم و فاز من تمسک بک و امن من لجا الیکم و سلم من صدقکم و هدی من اعتصم بکم ) (4) آبی که خضر حیات ازو یافت در میکده جو که جام دارد سر رشته جان به جام بگذار کاین رشته ازو نظام دارد (5) از این رو معتقدیم امثال مولوی، اگر به راه حق واصل شده باشند باید حقیقت و حقانیت معصومان (علیه السلام) را دریافته و از طریق آنان به کمالات برتر دست یافته باشند؛هر چند به دلیل جو اجتماعی و محدودیت تشیع نتوانسته اند آن را بر زبان جاری سازند. با مراجعه به مبانی اعتقادات شان که پایه فکری و گرایشی هر فردی است می توان ملاحظه کرد که آنان به اصول فکری شیعه نزدیکند؛ به عنوان مثال افکار مولوی در خصوص خداوند متعال اوصاف او مساله جبر و اختیار با گرایش توحید ذات ، اثبات صفات، نفی جبر و تفویض و اثبات تابعیت علم نسبت به معلوم و... با مبانی فکری اهل سنت سازگار نیست؛ بلکه بر مبانی دقیق تفکر امامیه پایه گذاری شده است. (6) دوم. در سلوک عرفانی ، امکان مشاهدات و مکاشفات غیر صحیح، مغشوش ، مبهم و غیر حقیقی وجود دارد و هیچ سالکی آن را نفی نکرده است. از این رو امکان دارد برخی از عارفان به دلیل نقصی که در طریقه سلوک و زمینه سازی آن داشته اند، نتوانسته اند حقیقت را آن چنان که هست دریابند و از این رو از راه اصلی و حقیقی که همان ولایت ائمه (علیه السلام) باشد دور افتاده اند؛ هر چند به دلیل ریاضت ها و مجاهدت هایی به بعضی از مقامات و مراتب عرفانی نایل شده باشند! سوم. ملاک در ارزیابی اندیشه ها و اعمال اهل تصوف و عرفان، قرآن کریم و عترت طاهرین (علیه السلام) است. از این رو اگر کلام و عملی از بزرگان اهل عرفان، مطابق با این دو معیار نبود می توان آن عارف را در آن مورد به خصوص نقد کرده و دانست که او نتوانسته است کمال حقیقی را دریابد و به آن نایل شود؛ هر چند شعاع ها و افق هایی از آن را ادراک کرده باشد. از این رو در خصوص مولوی و امثال او می توان گفت: هر چند آنان عارف بوده اند، ولی در فرازهایی از گفتار و رفتارشان به خطا رفته اند. چه کسی می تواند سماع مولوی را در بازار آهنگران با آن کمیت و کیفیت از دیدگاه تشیع تایید کند؟! (7) یا چه کسی قادر است این کلام شمس تبریزی را که استاد و مراد مولوی بود تایید نماید: (گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز. گفتم: تفسیر ما چنان ست ه می دانی. نی از محمد و نی از خدا؟! (8) چهارم. انسان کامل حقیقی، معصومان (علیه السلام) هستند و این حقیقت در آنان از حیث مصداق، منحصر به فرد است لذا عصمت و تنزیه از گناه و خطا فقط در خصوص آنان روا است نه دیگران. از این رو نباید خطای برخی از اهل عرفان را نادیده گرفت و آنان را معصومانی پنداشت که باید خطاها و لغزش های آنها را توجیه نمود! این غلوی خطرناک است که در دراز مدت به اصل عرفان و سلوک عملی صدمه می زند تا به جایگاه حقیقی اشخاص! پنجم. حقیقت آن است که عرفان شیعی به صورت یک گرایش نظام مند از قرن ششم به بعد شکل گرفته است ؛ هر چند اصل آموزه ها و حقایق آن در کلمات قرآنی و ائمه معصومین (علیه السلام) به خصوص امیر مومنان (علیه السلام) وجود داشته است؛ اما تصوفی که در قبال عرفان شیعی قرار دارد، از قرن دوم به بعد ظهور کرده است. روشن است که در آن مقطع تاریخی می توان از عارفانی سراغ گرفت که اصول فکری و عملی شان، با اهل سنت قرابت داشته است و به دلیل انحرافی که در این موضوع پیش آمده و رو به فزونی بود عرفان شیعی به عنوان عرفانی راستین و حقیقی و برگرفته از متون دینی پدیدار گشت تا این گرایش جذاب به رشد واقعی خویش ادامه دهد. ششم. تمامی عارفان چه شیعی و چه غیر شیعی خویش را وامدار حضرت علی (علیه السلام) می دانند و سر سلسله عرفان را به وی ختم می کنند (9) و این خود می تواند حکایتگر مدد رسانی آن حضرت در کشف حقایق و شهود لطایف، برای عارفانی باشد که در این ارادتمندی و وامداری صادق بوده اند؛ هر چند به خلافت بلافصل آن حضرت (علیه السلام) قائل نباشند. من غلام آن چراغ چشم جو که چراغت روشنی پذرفت از او من غلام موج آن دریای نور که چنین گوهر برآرد درظهور ای علی که جمله عقل و دیده ای شمه ای واگو از آنچه دیده ای تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد بازگو دانم که این اسرار هوست زآنکه بی شمشیر کشتن کار اوست بازگو ای باز عرش خوش شکار! تا چه دیدی این زمان از کردگار چشم تو ادراک غیب آموخته چشمهای حاضر بردوخته (10) هفتم. بنابر علل و عوامل اجتماعی و سیاسی از قرن چهارم به بعد شاهد ظهور تشیع اعتدالی و تسنن اعتدالی هستیم؛ به طوری که می توان در میان اهل سنت تسنن دوازده امامی را مطرح کرد. تدوین کتاب هایی در خصوص اهل بیت (علیه السلام) در قرن ششم هجری، سخن گفتن در وصف امامان شیعی (چه به صورت نظم و چه در قالب نثر) نگارش شرح ابن میثم بر نهج البلاغه امام علی (علیه السلام) (با نگرش خاص عرفانی و صوفیانه در پی نشان دادن راهی بوده است به طوری که همه مذاهب محفوظ مانده و در عین حال وسیله ای برای تفاهم و تساهل تلقی شود). این همه حکایتگر این نکته است که رویکردی اعتدالی در این قرن ها به وجود آمده بود و عارفان و اهل سلوک این دوران چه در میان تشیع و چه در میان تسنن با رویکرد اعتدالی آموزه ها و نگرش ها و علایق خود را به یکدیگر نزدیک ساخته بودند. از این رو به راحتی می توان در میان اهل تصوف گرایش های شیعی و سنی را با هم ملاحظه کرد. (11) مولوی ها، محمود شبستری ها، علاء الدوله سمنانی ها، ابن عربی ها، قوامی رازی ها، خواجوی کرمانی ها و... همه از جمله عارفانی بودند که در این دوران به سر می بردند؛ یعنی، دوران پدیداری و توسعه تسنن دوازده امامی (12)و بدون شک تعدیل تعصب آلود سنی گرایی در اشخاصی چون مولوی و ابن عربی که هم دوازده امام را می پذیرفتند و هم چهار خلیفه را می توانسته است آنان را به حقایق جهان هستی و غیب توسط ولایت اهل بیت (علیه السلام) نایل گرداند. (13) پی نوشتها: 1- مرحوم سید علی قاضی از عارفان برجسته شیعی به این نظریه گرایش داشت. 2- در این خصوص نگا: روح مجرد، صص 295-493؛ آوای توحید، صص 83-87. 3- دیدگاه مولوی در این خصوص ر.ک: پله پله تا ملاقات خدا، صص 308-310. 4- زیارت جامعه کبیره. 5- حافظ. 6- نگا: آوای توحید، ص 83. 7- پله پله تا ملاقات خدا، صص 170-174. 8- مقالات شمس تبریزی، ج 1، ص 272. 9- نگا: شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 1، ص 17، تحفة الاخوان فی خصائص الفتیان، صص 12-13. 10- مثنوی، دفتر 1، ابیات 3984-3985 و 3745-37747 و 3750-3751. 11- نگا: محی الدین ابن عربی، ترجمان الاشواق‌، ترجمه محسن جهان گیری، ص 43-44. 12- دیدگا های شیخ محمود شبستری و علاء الدوله سمنانی در این خصوص خواندنی است؛ مراجعه به دو کتاب توصیه می شود. موحد، صمد، محمود شبستری، محمدی، کاظم. علاء الدوله سمنانی. 13- در خصوص تسنن دوازده امامی نگا: جعفریان، رسول، تاریخ تشیع، ج 2، صص 551، 552 ، 725، 754، 553، 591 . ج 3، صص 1230-1234.
عنوان سوال:

عارف بودن مولوی با سنی بودنش ، چگونه سازگار است؟


پاسخ:

برخی از عارفان شیعی قائل به این نظر هستند، که : (محال است کسی به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت ائمه (علیه السلام) برای او شهود نگردد (1) از این رو کوشش دارند تا برخی از بزرگان و عارفان را که از اهل سنت بودند شیعه ساخته و بگویند: اینان یا تقیه می کرده و در باطن شیعه بوده و یا به کمال نرسیده اند. (2) بنابراین موضوع فراتر از مولوی رفته و شخصیت هایی چون ابن عربی، ناصر خسرو، حافظ و.. را نیز در بر گرفته است.
با توجه به پیچیدگی موضوع و نیز بررسی های موشکافانه تاریخی و وجود دیدگاه های معارض، نمی توان به هیچ یک از دو نظریه قاطعانه گرایید؛ نه می توان گفت اینها شیعه اند و نه می توان گفت از اهل سنت اند. این انگاره هنگامی مشکل تر می شود که عارفان به دلیل روح تسامح گری خود، چنان علاقه ای به ظهور گرایش مذهبی خویش نداشته اند؛ زیرا برایشان عشق مذهب راستین به شمار می آمد و تعصب را که نوعی پایبندی به تعلقات خودی بود مجاز نمی دانستند (3) در عین حال نکاتی کلی در این خصوص قابل توجه است:
یکم. به اعتقاد ما شیعیان ، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیه السلام) مصداق اتم انسان کامل و اولیاء الله می باشند و از این رو چون آنان واسطه فیض الهی بوده و تجلی گاه اسما و اوصاف الهی اند ، تنها به واسطه آنان و با اعتقاد به آنان می توان به حقایق برین و برترین دست یافت. چنان ه در دعای ندبه می خوانیم: (این السبب المتصل بین الارض و السماء)؛ (کجا است متصل سیدی و مولای من کجا است؟ آن سبب بین زمین و اسمان و آن وسیله ارتباط زمین با آسمان و واسطه ای که فیض آسمانی از طریق او به زمین و اهل آن می رسد؟
صاحبان ولایت مطلقه ؛ یعنی پیشوایان معصوم (علیه السلام) اولیای قافله توحید و سروران این کاروان در حرکت و سیر الی الله هستند. باید با ولایت آنان قدم در میدان توحید گذشت و باید به امامت آنان به راه افتاد؛ وگرنه در این میدان پر مخاطره و راه پرفراز و نشیب، بی ولایت آنان و بدون دستگیری ایشان، ضل من فارقکم و فاز من تمسک بک و امن من لجا الیکم و سلم من صدقکم و هدی من اعتصم بکم ) (4)
آبی که خضر حیات ازو یافت
در میکده جو که جام دارد
سر رشته جان به جام بگذار
کاین رشته ازو نظام دارد (5)
از این رو معتقدیم امثال مولوی، اگر به راه حق واصل شده باشند باید حقیقت و حقانیت معصومان (علیه السلام) را دریافته و از طریق آنان به کمالات برتر دست یافته باشند؛هر چند به دلیل جو اجتماعی و محدودیت تشیع نتوانسته اند آن را بر زبان جاری سازند.
با مراجعه به مبانی اعتقادات شان که پایه فکری و گرایشی هر فردی است می توان ملاحظه کرد که آنان به اصول فکری شیعه نزدیکند؛ به عنوان مثال افکار مولوی در خصوص خداوند متعال اوصاف او مساله جبر و اختیار با گرایش توحید ذات ، اثبات صفات، نفی جبر و تفویض و اثبات تابعیت علم نسبت به معلوم و... با مبانی فکری اهل سنت سازگار نیست؛ بلکه بر مبانی دقیق تفکر امامیه پایه گذاری شده است. (6)
دوم. در سلوک عرفانی ، امکان مشاهدات و مکاشفات غیر صحیح، مغشوش ، مبهم و غیر حقیقی وجود دارد و هیچ سالکی آن را نفی نکرده است. از این رو امکان دارد برخی از عارفان به دلیل نقصی که در طریقه سلوک و زمینه سازی آن داشته اند، نتوانسته اند حقیقت را آن چنان که هست دریابند و از این رو از راه اصلی و حقیقی که همان ولایت ائمه (علیه السلام) باشد دور افتاده اند؛ هر چند به دلیل ریاضت ها و مجاهدت هایی به بعضی از مقامات و مراتب عرفانی نایل شده باشند!
سوم. ملاک در ارزیابی اندیشه ها و اعمال اهل تصوف و عرفان، قرآن کریم و عترت طاهرین (علیه السلام) است. از این رو اگر کلام و عملی از بزرگان اهل عرفان، مطابق با این دو معیار نبود می توان آن عارف را در آن مورد به خصوص نقد کرده و دانست که او نتوانسته است کمال حقیقی را دریابد و به آن نایل شود؛ هر چند شعاع ها و افق هایی از آن را ادراک کرده باشد.
از این رو در خصوص مولوی و امثال او می توان گفت: هر چند آنان عارف بوده اند، ولی در فرازهایی از گفتار و رفتارشان به خطا رفته اند. چه کسی می تواند سماع مولوی را در بازار آهنگران با آن کمیت و کیفیت از دیدگاه تشیع تایید کند؟! (7) یا چه کسی قادر است این کلام شمس تبریزی را که استاد و مراد مولوی بود تایید نماید: (گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز. گفتم: تفسیر ما چنان ست ه می دانی. نی از محمد و نی از خدا؟! (8)
چهارم. انسان کامل حقیقی، معصومان (علیه السلام) هستند و این حقیقت در آنان از حیث مصداق، منحصر به فرد است لذا عصمت و تنزیه از گناه و خطا فقط در خصوص آنان روا است نه دیگران. از این رو نباید خطای برخی از اهل عرفان را نادیده گرفت و آنان را معصومانی پنداشت که باید خطاها و لغزش های آنها را توجیه نمود! این غلوی خطرناک است که در دراز مدت به اصل عرفان و سلوک عملی صدمه می زند تا به جایگاه حقیقی اشخاص!
پنجم. حقیقت آن است که عرفان شیعی به صورت یک گرایش نظام مند از قرن ششم به بعد شکل گرفته است ؛ هر چند اصل آموزه ها و حقایق آن در کلمات قرآنی و ائمه معصومین (علیه السلام) به خصوص امیر مومنان (علیه السلام) وجود داشته است؛ اما تصوفی که در قبال عرفان شیعی قرار دارد، از قرن دوم به بعد ظهور کرده است. روشن است که در آن مقطع تاریخی می توان از عارفانی سراغ گرفت که اصول فکری و عملی شان، با اهل سنت قرابت داشته است و به دلیل انحرافی که در این موضوع پیش آمده و رو به فزونی بود عرفان شیعی به عنوان عرفانی راستین و حقیقی و برگرفته از متون دینی پدیدار گشت تا این گرایش جذاب به رشد واقعی خویش ادامه دهد.
ششم. تمامی عارفان چه شیعی و چه غیر شیعی خویش را وامدار حضرت علی (علیه السلام) می دانند و سر سلسله عرفان را به وی ختم می کنند (9) و این خود می تواند حکایتگر مدد رسانی آن حضرت در کشف حقایق و شهود لطایف، برای عارفانی باشد که در این ارادتمندی و وامداری صادق بوده اند؛ هر چند به خلافت بلافصل آن حضرت (علیه السلام) قائل نباشند.
من غلام آن چراغ چشم جو
که چراغت روشنی پذرفت از او
من غلام موج آن دریای نور
که چنین گوهر برآرد درظهور
ای علی که جمله عقل و دیده ای
شمه ای واگو از آنچه دیده ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست
زآنکه بی شمشیر کشتن کار اوست
بازگو ای باز عرش خوش شکار!
تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضر بردوخته (10)
هفتم. بنابر علل و عوامل اجتماعی و سیاسی از قرن چهارم به بعد شاهد ظهور تشیع اعتدالی و تسنن اعتدالی هستیم؛ به طوری که می توان در میان اهل سنت تسنن دوازده امامی را مطرح کرد. تدوین کتاب هایی در خصوص اهل بیت (علیه السلام) در قرن ششم هجری، سخن گفتن در وصف امامان شیعی (چه به صورت نظم و چه در قالب نثر) نگارش شرح ابن میثم بر نهج البلاغه امام علی (علیه السلام) (با نگرش خاص عرفانی و صوفیانه در پی نشان دادن راهی بوده است به طوری که همه مذاهب محفوظ مانده و در عین حال وسیله ای برای تفاهم و تساهل تلقی شود). این همه حکایتگر این نکته است که رویکردی اعتدالی در این قرن ها به وجود آمده بود و عارفان و اهل سلوک این دوران چه در میان تشیع و چه در میان تسنن با رویکرد اعتدالی آموزه ها و نگرش ها و علایق خود را به یکدیگر نزدیک ساخته بودند.
از این رو به راحتی می توان در میان اهل تصوف گرایش های شیعی و سنی را با هم ملاحظه کرد. (11) مولوی ها، محمود شبستری ها، علاء الدوله سمنانی ها، ابن عربی ها، قوامی رازی ها، خواجوی کرمانی ها و... همه از جمله عارفانی بودند که در این دوران به سر می بردند؛ یعنی، دوران پدیداری و توسعه تسنن دوازده امامی (12)و بدون شک تعدیل تعصب آلود سنی گرایی در اشخاصی چون مولوی و ابن عربی که هم دوازده امام را می پذیرفتند و هم چهار خلیفه را می توانسته است آنان را به حقایق جهان هستی و غیب توسط ولایت اهل بیت (علیه السلام) نایل گرداند. (13)
پی نوشتها:
1- مرحوم سید علی قاضی از عارفان برجسته شیعی به این نظریه گرایش داشت.
2- در این خصوص نگا: روح مجرد، صص 295-493؛ آوای توحید، صص 83-87.
3- دیدگاه مولوی در این خصوص ر.ک: پله پله تا ملاقات خدا، صص 308-310.
4- زیارت جامعه کبیره.
5- حافظ.
6- نگا: آوای توحید، ص 83.
7- پله پله تا ملاقات خدا، صص 170-174.
8- مقالات شمس تبریزی، ج 1، ص 272.
9- نگا: شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 1، ص 17، تحفة الاخوان فی خصائص الفتیان، صص 12-13.
10- مثنوی، دفتر 1، ابیات 3984-3985 و 3745-37747 و 3750-3751.
11- نگا: محی الدین ابن عربی، ترجمان الاشواق‌، ترجمه محسن جهان گیری، ص 43-44.
12- دیدگا های شیخ محمود شبستری و علاء الدوله سمنانی در این خصوص خواندنی است؛ مراجعه به دو کتاب توصیه می شود. موحد، صمد، محمود شبستری، محمدی، کاظم. علاء الدوله سمنانی.
13- در خصوص تسنن دوازده امامی نگا: جعفریان، رسول، تاریخ تشیع، ج 2، صص 551، 552 ، 725، 754، 553، 591 . ج 3، صص 1230-1234.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین