در این خصوص چند نکته را باید مد نظر داشته باشید. اول این که هر جوانی که در سنین شما برای ازدواج اقدام می کند ممکن است چنین تجربیاتی را داشته باشد اعم از خانم ها و آقایان. به هر حال برای ازدواج هر دو طرف حق انتخاب دارند و ممکن است در مراحل پیش از انتخاب قطعی و تعهد طرفین چنین اتفاقاتی رخ دهد. این تجربیات چندان دور از ذهن نیست. پس سعی کنید اولا در مراجل خواستگاری از دلبستگی زود هنگام دوری کنید و دوما سعی کنید با واقع بینی اقدام کنید تا در صورت مواجهه با این اتفاقات کمتر آسیب پذیر باشید. دوم این که حتما آنها برای این تصمیم جواب قانع کننده ای برای خود داشته اند اما به دلیل احترامی که برای شما قایل بوده اند آن را به زبان نیاوردند . پس هدف، بازیچه قرار دادن احساسات شما نبوده . قطعا آنها از آسیب رساندن به عزت نفس شما اجتناب نموده اند. سوم این که تلاش کنید به عنوان یک مرد تا این حد احساسات خود را درگیر این مسایل نکنید. وقتی این ازدواج محقق نشده حتما بر مصلحت شما نبوده پس یادآوری مکرر و خشم و اعتراض و شکایت و ... کمکی به شما نمی کند جز این که شما را ناتوان تر کند و یأس و ناامیدی را بر شما غلبه می دهد. وقتی این خانم قسمت شما برای ازدواج نبوده به سراغ کیس های بعدی بروید. اعتماد به نفس خود را حفظ کنید. برای رسیدن به نتیجه در هر امری نیاز به صبر و پشتکار هست . لازم است کمی بیشتر تحمل و طاقت خود را افزایش دهید. و اتفاقا از این اتفاقات برای افزایش تجربیات خود استفاده کنید. و از آن بگذرید این آسیب پذیری بالا به شما ضربه خواهد زد. خود را تا این حد درگیر مسایل نکنید و این قدر به دنبال چرایی و علل نباشید. انتظارات و توقعات خود را از افراد و اتفاقات کم کنید تا این قدر در مواجهه آسیب پذیر نشوید. همواره خود را با واقعیات روبرو کنید. از بدبینی و منفی اندیشی بپرهیزید. افکار خود را به سمت افکار مثبت سوق دهید. اتفاقات را همیشه تنها از زاویه دید خود ننگرید بلکه خود را در جایگاه دیگران هم قرار دهید. اگر در امر خواستگاری پاسخ منفی می شنوید دلیل بر عدم موجه بودن شما نیست. عدم تناسب است.
حدود سه ماه پیش با دختر خانمی آشنا شدم جهت ازدواج و به خواستگاری ایشان رفتم ولی آنها بدون اینکه دلیل قانع کننده ای داشته باشند به من جواب منفی دادند و با احساسات من بازی کردند و متاسفانه این قضیه باعث شده که شب ها خوابم نبرد و به این فکر کنم که آنها چطور توانستند این ظلم را در حق من بکنند. حداقل یک دلیل می آوردند و بعد جواب منفی به من می دادند تا من هم قانع شوم ولی متاسفانه این جواب ندادنشان روح و روان من را به بازی گرفته و اذیتم می کند. لطفا راهنمایی کنید که دلیل این رفتار آنها چه بوده؟
در این خصوص چند نکته را باید مد نظر داشته باشید. اول این که هر جوانی که در سنین شما برای ازدواج اقدام می کند ممکن است چنین تجربیاتی را داشته باشد اعم از خانم ها و آقایان. به هر حال برای ازدواج هر دو طرف حق انتخاب دارند و ممکن است در مراحل پیش از انتخاب قطعی و تعهد طرفین چنین اتفاقاتی رخ دهد. این تجربیات چندان دور از ذهن نیست. پس سعی کنید اولا در مراجل خواستگاری از دلبستگی زود هنگام دوری کنید و دوما سعی کنید با واقع بینی اقدام کنید تا در صورت مواجهه با این اتفاقات کمتر آسیب پذیر باشید. دوم این که حتما آنها برای این تصمیم جواب قانع کننده ای برای خود داشته اند اما به دلیل احترامی که برای شما قایل بوده اند آن را به زبان نیاوردند . پس هدف، بازیچه قرار دادن احساسات شما نبوده . قطعا آنها از آسیب رساندن به عزت نفس شما اجتناب نموده اند. سوم این که تلاش کنید به عنوان یک مرد تا این حد احساسات خود را درگیر این مسایل نکنید. وقتی این ازدواج محقق نشده حتما بر مصلحت شما نبوده پس یادآوری مکرر و خشم و اعتراض و شکایت و ... کمکی به شما نمی کند جز این که شما را ناتوان تر کند و یأس و ناامیدی را بر شما غلبه می دهد. وقتی این خانم قسمت شما برای ازدواج نبوده به سراغ کیس های بعدی بروید. اعتماد به نفس خود را حفظ کنید. برای رسیدن به نتیجه در هر امری نیاز به صبر و پشتکار هست . لازم است کمی بیشتر تحمل و طاقت خود را افزایش دهید. و اتفاقا از این اتفاقات برای افزایش تجربیات خود استفاده کنید. و از آن بگذرید این آسیب پذیری بالا به شما ضربه خواهد زد. خود را تا این حد درگیر مسایل نکنید و این قدر به دنبال چرایی و علل نباشید. انتظارات و توقعات خود را از افراد و اتفاقات کم کنید تا این قدر در مواجهه آسیب پذیر نشوید. همواره خود را با واقعیات روبرو کنید. از بدبینی و منفی اندیشی بپرهیزید. افکار خود را به سمت افکار مثبت سوق دهید. اتفاقات را همیشه تنها از زاویه دید خود ننگرید بلکه خود را در جایگاه دیگران هم قرار دهید. اگر در امر خواستگاری پاسخ منفی می شنوید دلیل بر عدم موجه بودن شما نیست. عدم تناسب است.
- [سایر] سلام آقای مرادی و ممنون از برنامه های خوبتون.من 21 ساله هستم و در یک میهمانی به دختر خانمی علاقه مند شدم که از بستگان دور مادرم هستن و از نظر سطح طبقاتی به هم میخوریم.ایشون ساکن تهران هستن و من شب و روز تو این فکرم که چه جوری این قضیه رو مطرح کنم.ایشون 15 سالشونه.میترسم اگه صبر کنم تا موقعیتم برای ازدواج درست بشه و برم خواستگاری ایشون به کسی دیگه علاقه مند شده باشه.به نظر شما صحیح هستش که با خودشون بیرون قرار بزارم و این قضیه رو با خودش مطرح کنم؟لطفا من رو راهنمایی کنین ممنون.
- [سایر] با سلام من و همسرم حدود سه ماه است که به صورت پنهانی از خانواده هایمان با هم ازدواج کردیم (من و همسرم هر دو مطلقه هستیم و صیغه موقت کردیم) و میخواهیم که عقد دائم کنیم و برای همیشه در کنار هم زندگی کنیم و الان مشکل ما گرفتن رضایت خانواده هاست و میخواهیم که زودتر بتونیم رضایتشون رو کسب کنیم ، ما سال پیش از طریق سایت ازدواج با هم آشنا شدیم و هر دو خانواده در جریان بودن و نظر من و خانواده ام مساعد نبود و با وجود اصرار خواهر همسرم برای اجازه واسه خواستگاری و آشنایی بیشتر من قانع نشدم و ایشون رو رد کردم تا اینکه امسال آشنایی ما دوباره شروع شد و با توجه به اینکه الان ازشون شناخت درستی دارم به عقد ایشون در اومدم ولی خانواده همسرم تقریبا تمایلی واسه اومدن به خواستگاری من ندارن و یه ذهنیت منفی نسبت به تغییر عقیده من راجع به پسرشون پیدا کردن در حالیکه همسرم بهشون گفته که من گفتم تصمیم پارسال من اشتباه بوده و شناخت درستی ازش نداشتم (همسرم پارسال در همون اوایل آشنایی اشتباهاتشون رو گفتن و منم که مدت زیادی از جداییم نمیگذشت نسبت به ایشون بدبین شدم ) مخصوصا پدر ایشون مخالفند و یکی از دلایلشون دوربودن راهمون هست من اهل چناران(خراسان رضوی) و ایشون اهل بیرجند هستند ، لطفا راهنمایی بفرمایید که از چه راه هایی میتونیم خانواده ها رو راضی کنیم واسه این ازدواج؟ مخصوصا همسرم چطور میتونه خانواده اش رو واسه اومدن به خواستگاری و ازدواج مون راضی کنه؟ خواهش میکنم راهنمایی بفرمایید؟
- [سایر] مدت کوتاهی است که با پسری آشنا شده ام که به قول خودش به ازدواج فکر می کند(حدودا 1ماه)راجع به این موضوع با مادرم هم صحبت کردم و شرایط را برایش بازکو کردم؛ ایشان پسر نسبتا با ایمان و نمازخوانی هم هستند؛ اما از من تقاضای رابطه جنسی در دوران اشنایی را داشتند؛من هم به خاطر مشاوره و کمک کرفتن به ایشان گفتم چند ماه دیکر؛ البته من به هیج وجه چنین ارتباطی را برقرار نخواهم کرد؛ فقط می خواهم بدانم جه طور باید ایشان را قانع کنم که تا بعد از محرم شدن رابطه ای نداشته باشیم؛ لازم به ذکر است از جمله افرادی است که بسیار مطالعه دارد و هر ماه سعی میکند به یک روان شناس مراجعه کند برای یادگیری نحوه رفتار با من یا سایر افراد؛ اعتقاد او بر این است که این رابطه عشق و علاقه و وابستکی را بیشتر می کند؛ اما باید قانع شود که این علاقه بعد از ازدواج باید تشدید شود؛خواهشا من را راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام خانم بهرامی خسته نباشین حدودا 3،4 ماه پیش عاشق یک دختر خانمی شدم که از اقوام هستن و حدود یک سال پیش هم با دختری دوست بودم قصد ازدواج با این خانمی که عاشقش هستم رو دارم ایشون 17 سالش هست درس میخونن به ایشون هم گفتم که دوستش دارم ایشون هم جوابشون مثبت بود مطمئن باشید که عشقم به ایشون ، عشق به عشق نیست و واقعا عشق به معشوقه خانواده هامون هم فکر میکنن که ما یک رابطه ساده داریم در حد حال و احوال کردن نه خدمت رفتم ، به زودیم دانشجوی دوره ی کارشناسی میشم کاری هم که به طبع ندارم و فقط تخصص خودم رو دارم که نرم افزار هست دو تا سوال داشتم یکی اینکه: گاهی اوقات فکر اون دختری که باهاش دوست بودم به ذهنم میرسه و اذیتم میکنه می خواستم راه حلی بدین تا از دستش خلاص شم دوم اینکه من اصلا شرایط ازدواج ندارم حداقل سه ، چهار سال وقت لازم دارم تا احساس مسولیت کنم وضعیت مادیم رو به را بشه یه پیشنهادم برای این موضوع میخواستم خیلی ممنون
- [سایر] هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله ، این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله . حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسلیت باد . التماس دعا سلام خدا عاقبت بخیرتون کنه ،من تازه با سایتتون آشنا شدم بعضی از پیامها ویادداشتاتونوخوندم یادداشت هشدارها وستارشو ستارشوخیلی عالی بود .خیلی خیلی باید ببخشید که سری قبل سریع سوال پرسیدم ،سوال برای یکی از آشناها بود وخیلی عجله داشت .خواهش میکنم این سری جواب دهید . آقا پسری 26 ساله که 5 سال است ازدواج کرده وهم اکنون یک دختر 3 ساله دارد .یک سال است که با خانمی مطلقه آشنا شده وبا وی رابطه زناشویی دارد.همسر این آقا پسر میگوید شبها خیلی دیر به خانه میآید وبا وی صحبت نکرده ورابطه نداردوالان با بهانه جویی وزدن همسر گفته میخواهم طلاق بدهم .(آقا پسر فکر میکند همسرش وبقیه از آشنا شدن با خانم مطلقه خبری ندارند )خانواده این آقا پسر مذهبی بوده ودر دوران قبلی در تربیت کمی کم کاری کردهاند .از شما خواهش میکنم در این امر ما را راهنمایی کنید که چطور با پسر روبه رو شویم ؟آیا به مشاوره نیاز است ؟(امکان دارد به ما مشاوره معرفی کنید)چگونه ما باید رفتار کنیم؟اجرتان با سیدالشهدا
- [سایر] با سلام و عرض خدا قوت پدر و مادر من مدت 27 سال است که ازدواج کرد اند صاحب 5 فرزند دختر هستند و زندگی خیلی خوب و بدون مشکلات روانی داشتند.پدرم اخلاق خاصی دارد مثلا اینکه اصلا خیلی رفتار خشک پدرانه ای دارد و با ما که دختر هایش هستیم رابطه عاطفی و صمیمی و متقابلا ما نیز با پدرم صمیمی نیستیم و بیشتر با مادرم دم خورهستیم. البته پدرم را خیلی دوست داریم. پدرم در ظاهرا هیچ مشکلی با دختر بودن فرزندانش نداشت البته بسیاردوست داشت که پسری داشته باشد. ولی در کل زندگی شیرینی داشتیم تا ینکه حدود 9 سال پیش مادرم متوجه شد که پدرم خانمی را به عقد موقت خود دراورد البته این مساله هیچوقت اثبات نشد ولی باعث بدبینی و سو ء ظن مادرم شد و پس از ان به رفتارها و رفت و امد پدرم را خیلی کنترل می کرد و دائما به پدرم گوشزد میکرد که کی برود و کی بیاید و با کی نشست و برخاست کند که این مساله پدرم را خیلی ناراحت می کرد. تا اینکه از سه سال پیش رفتار پدرم خیلی عوض شده و دائما از خونه فراری هست و اهل رفیق بازی شده وحتی دو س شب منزل نمی امد، که باعث مشاجره و دعوابین انها و تشنج خاطر ما میشه. اوایل ما حق را به پدرم داده و رفتار نا مناسب مادرم را نکوهش می کردیم. تا اینکه 1سال پیش متوجه شدیم ک پدرم خانمی را عقد کرده ب بهانه پسر دار شدن و مدتیست گاهی که منزل نمی اید و منزل او می رود که با تهدید های مادرم برای طلاق و...پدرم او را با صرفه هزینه سنگینی طلاق داد. بعد از این اتفاق ما خیلی سعی می کنیم پدرم را به فضای منزل علاقمند کنیم و مادرم خیلی رفتارش را بهتر کرده و سعی در برقراری روابط عاطفی بهتر با پدرم دارد ولی متاسفانه پدرم با اینکه در تمام این قضایا مقصر هستند اولا سرکارنمی رن و دائما خودش رو با رفقا و زمین زراعی مشغول می کنه با اینکه درامدی نداره و بهان میکنه که من با 50 سال سن پیر شدم و توان کار کردن ندارم.دوما ب هیچ طریقی به خونه اومدن و با خانواده بودن ترغیب نمیشه و سوما جدیدا احساس میکنیم به مواد مخدر روی اورد و از لحاظ دینی اعتقاداتش ضعیف شده ( البته این رو احساس می کنیم مثلا ماه مبارک رمضون یکی دو بار گرمای هوا رو بهونه کرده و روزه خودش رو شکست) خیلی سپاسگذار میشم اگه راهنمایی کنید که با پدرم چکار کنیم و چه رفتاری درست و مناسب هست تا این رفتار های پدرم اصلاح بشه ودوباره فضای خوب خانواده خودمون رو پیدا کنیم.
- [سایر] سلام خدا قوت پسری هستم حدود 22 سال مدتی پیش به خانمی علاقه مند شدم و به شدت خواهان ازدواج با ایشان بودم اما ایشان پس از چند بار قبول و رد کردن جواب منفی دادن. پس از گذشت مدتی از این قضیه دچار مشکات روحی و افسردگی شدم و جهت فرار از این قضیه تصمیم به ازدواج گرفتم که چند نفری پیشنهاد شد ولی هیچ علاقه ای به آنها نداشتم تا اینکه موردی خواهرم معرفی کردند و چون اکثر معیارهای مرا داشت قبول کردم در حالی که باز هم علاقه ای نداشتم و پیش خودم فکر کردم که با گذشت زمان علاقه مند می شوم چون می خواستم از اون وضعیت روحی در بیام اما با گذشت 4 ماه از عقدم هیچ علاقه ای ندارم در حالی که همسرم بسیار ابراز علاقه می کند و انصافا هم خیلی دختر خوبی است و از بسیاری جهات از آن مورد بهتر است. الان از لحاظ روحی خیلی داغونم از یک طرف خودم رو در مقابل همسرم مجرم می دونم و فکر می کنم که من به ایشون خیانت بزرگی کردم و از طرفی هم موندم که چه کار کنم من دوست داشتم عاشقانه زندگی کنم چون طعمش رو چشیده بودم اما با بچگی همه زندگیمو خراب کردم و حتی زندگی یه نفر دیگرو داغون کردم لطفا کمکم کنید اگر ممکنه پیام رو یه جوری خصوصی جواب بدین چون ممکنه خانومم ببینه اگر هم نمیشه که همین جوری. مچکرم . این توضیح رو هم بدم که من ضربه های روحی دیگه ای هم تو زندگیم خوردم که فشار اینها و نبودن کسی که منو راهنمایی کنه و عدم مشورت توسط خودم باعث این تصمیات شد. آقای مرادی یعنی میشه من هم از زندگی لذت ببرم خیلی دلم می خواد شرایط روحیم مساعد بشه تا به اهداف بزرگ زندگیم تا به هدف غائی خلقتم برسم. التماس دعا. یا علی مدد. خدانگهدار
- [سایر] سلام وقتتون بخیر.ببخشد که من بقیه پیامها را نخوانده برایتان پیغامی میگذارم که شاید تکراری باشد ولی واقعاَ از سر ناچاری می باشد.من دختری 29 ساله هستم که حدود 12 سال است که به آقایی آشنا شدم و...بعد از 4 سال ایشون به خواستگاری بنده امد و خانواده من تنها از یک نفر که از دوستان برادرم بودند تحقیق کرده و در تحقیق گفته شد که ایشون آدم مشروب خور وزن...هستند که خودشان به شدت انکار کردند.و خانواده من که بسیار خانواده مقیدی هستیم با این ازدواج مخالفت کردن.بعد از مدتی من با حس زنانه خودم و دلشوره ای که از ان صحبتها داشتم متوجه شدم که ایشون با یک دختر خانمی دوست هستند آن زمان 7 سال از اشنایی ما گذشته بود که عین آن 7سال ایشون با اون دختر خانم هم دوست بودند و...ولی دل من عقلمو کنار گذاشت و باز هم به این رابطه ادامه دادم البته او با آن دختر قطع رابطه کرد.بعد از 2 یا 3 سال باز هم همان اتفاق افتاد و من از آن موقع تا به حال مثل ادمهای مریض هستم همیشه حتی کارم به بیمارستان هم رسید.معذرت میخواهم که بی پروا صحبت میکنم ولی مجبورم من نه دوستی دارم که بتوانم مشورت کنم نه خانوادهام اینگونه هستند.او به من خیلی ابراز علاقه میکند و گاهی اوقات از جون و دل برای من میزندحتی من زیارت امام رضا(ع) هم میرم هرطور شده می آید خلاصه اینکه محبت واقعی به من دارد و از رفتار گذشته اش پشیمان است.الان نه من میتوانم ازدواج کنم نه او (راستی او 32 سال دارد)و نه خانواده من بعد از چندین بار خواستگاری آنها راضی به این ازدواج نیستند.شما مرا راهنمایی کنید که ما دو نفر چه کنیم یک راهنمایی کارساز از جدایی نگویید که مشکل است.البته من چون به مسایل دینی مقیدم چند سال است که صیغه محرمیت خوانده ایم.ببخشد که طولانی شد مجبور بودم خواهش می کنم کمکمان کنید.ممنون
- [سایر] من دختری هستم 23 ساله و خیلی تحصیل و ادامه آنرا دوست دارم و ورودم به دانشگاه و کارشناسی ارشد بدون کنکور بوده ولی هر کس که از من خواستگاری میکند مادر و خواهر بزرگ من بدون مشورت با من جواب رد به انها میدهند بطوریکه شخصی را که من خیلی دوست داشتم را با لفظ ادامه تحصیل رد کردند و من این موضوع را بعد از ازدواج او فهمیدم و به مدت یک ماه از سردردهای شدید امان نداشتم و الان هم وقتی او را میبینم سردرد شدید به سراغم میاد. یا اینکه بخاطر لجبازی با کسانیکه واسطه میشوند افرادی را که من دوست دارم رد میکنند. ولی الان حس میکنم که خسته شدم و دیگر تحملش برای من سخت شده، این کار انها باعث دلسردی من از تحصیل شده. انها همه موقعیت های خوب زندگی من را خراب میکنند و دل به اینده و یک همسر رویایی بستند و باعث شدند اعتماد بنفس من از بین بره. همه اطرافیان من ازدواج من را بهانه ای برای خفه کردن من کردند و خودم احساس میکنم واقعا اعتماد بنفسم را از دست دادم . خود آنها مقابل من از ازدواج نکردن دیگران انتقاد میکنند ولی ازدواج را برای من مانع تحصیلم میدانندو من هم به همین خاطر هم خیلی کم حرف و گوشه گیر شدم و دیگران هم این رفتار من را دلیل بر مظلومیت من میدانند. شما راهنمایی بفرمایید من چکار کنم. ممنون از لطف شما
- [سایر] سلام خسته نباشید پسری از دوستم خواستگاری کرد به طور رسمی که با مخالفت خانوادش مواجه شد ولی پسر دست بردار نبود منم برای راضی کردن پسر با خط خودم بهش تماس گرفتم و چند مرتبه ای باهاش صحبت کردم البته بدون اینکه بدونم دوستم در مورد من باهاش صحبت کرده و منو برای ازدواج معرفی کرده. قبلا این موضوع رو بهم گفته بود منم مخالفت کردم به این دلیل که از من 7 ماه کوچیکتره و من دوست ندارم. تا اینکه پسره از من خواستگاری کرد و من مخالفت کردم و تماس های زیادی با من می گرفت و ابراز علاقه زیادی می کرد و من همچنان مخالفت می کردم . من خیلی باهاش صحبت نمیکردم و گفتم فقط در حضور خانوادم باهاش حرف میزنم تا اینکه با کمال ناباوری دیدم اومد خونمون و از بابام خواست تا با من حرف بزنه و بابام که از موضوع اطلاع داشت و یه سوالاتی ازش کرد و بعد منو صدا کرد تا باهاش صحبت کنم بعد از این موضوع باز من جواب منفی دادم ولی اون دست بردار نبود. تا اینکه تیر ماه 92 به خاطر این جواب منفی من و تماسای اون با داداشم درگیری لفظی پیدا کردن و موضوع کمرنگ شد ولی بعد دو سه ماه دوباره شروع شد و همش میگفت که بدون من نمیتونه ولی من همچنان جوابم منفی بود چون از ابراز علاقه اش بدم می اومد ببخشید همش فکر می کردم از روی هوی و هوس باشه به خودش گفتم الان باید از روی عقل تصمیم گرفت نه از روی احساس و عقل من اونو بچه میدونه و چون از من کوچیکتره جواب من منفی و من و اون باهم هیچ سنخیتی نداریم تا اینکه آذر ماه دعوامون شد بهم گفت تو دختر بیمذهبی هستی که ادعای مذهبی بودن داری و باعث بدنامی مذهبیا هستی تو بدریخت و بدقیافه ای مغروری من فقط میخواستم از تو انتقام بگیرم به خاطر حرفای داداشت فکر کردی به تو علاقه دارم نه فقط میخواستم انتقام بگیرم من فقط در جواب بهش گفتم من ادعای نداشتم و ندارم تو همه این حرفا رو میزدی و به من ابراز علاقه میکردی تمام این حرفایی که بهم زده بود به مامانم هم گفت بعد خطمو خاموش کردم تا اینکه تابستون 93 خطمو روشن کردم دیدم خبری نیست خطمو روشن گذاشتم اما اسفند 93 دوباره شروع کرد و میگفت من نمیتونم فراموشت کنم و هیچ دختری به دلم نمیشینه و هر جا خواستگاری میرم نمیتونم قبول کنم بهش گفتم چقدر رو داری بعد از اون حرفا دوباره اومدی سراغم میگفت یادم نمیاد چی گفتم هر چی بود از روی عصبانیت بود و میخواست لج منو دربیاره و ابراز پشیمونی می کرد مامان و بابام از همون اول موافق بودن و تحقیق رفته بودن و فکر میکردن که من به خاطر اینکه وضع مالی خوبی نداره بهش جواب رد دادم الان نمیدونم چکار کنم بهش اعتماد کنم یا نه اجازه بدم بیاد خواستگاری یا نه حتی گفته که با هم بریم مشاوره و حرفامونو بزنیم راهنمایی شما خیلی میتونه کمکم کنه