با سلام دوست خوبم شما باید ظرفیت های وجودی خود را افزایش دهید . مسلما تمرین برای سعه صدر مفید خواهد بود . به این معنا که سعی کنید هیجانات تکانشی خود را مورد توجه قرار ندهید و بالغانه و منطقی به موضوع فکر کنید و راه حل اندیشی کنید . مسلما اگر درا ین مواقه تسلیم احساسات خود شوید دیگر قادر به ادامه یک بحث منطقی نیستید و قهر می کنید و ... این رفتار از لایه کودک شخصیت شما بر می خیزد در حالی که در این مواقع باید از لایه بالغ شخصیت خود بهره ببرید و منطقی و معقول رفتار کنید . اگر احساسات زیادی بر شما غلبه کرده می توانید برای چند دقیقه یا چند ساعت بحث را متوقف کنید اما نه به صورت قهر بلکه تا زمانی که احساستون فروکش کند . و سپس مجددا گفتگو را پیش بگیرید . بر خودگویی های خود مسلط شوید در بسیاری اوقات عباراتی که در ذهن ما تکرار می شود به احساسات ما و هیجان ما دستور می دهد ورفتار ما را رهبری می کند لذا اگر خودگویی مبنی بر قهر و عصبی و ناراحتی را مورد بی توجهی قرار دهید و در قالب یک فرد منطقی ظاهری شوید می توانید بهتر رفتارتان را مدیریت کنید . پس با پیام های مثبت و رهبری کننده در ذهنتون رفتار را کنترل کنید . از ذهن خوانی، حدس زدن، قضاوت زودهنگام ، انتقاد بر اساس حرص و خشم و ... خودداری کنید که می تواند موجب رفتار نامناسب شود . در کل با تمرین می توانید در طی زمان پختگی لازم را در رفتار خود ایجاد کنید . پیش از هر رفتار در این مواقع اندکی فکر و تامل داشته باشید . این مکث می تواند از رفتار نامناسب جلوگیری کند . در صورت ناراحتی از طرف مقابل این ناراحتی را مدام در ذهن مرور نکنید . و سعی کنید در رفع آن در ذهن و فراموشی آن تلاش کنید .مرور آن موجب رفتار های خشم انگیز می شود و روز بروز تلنبار می شود . قهر را در خود ممنوع کنید و حتی در صورت دلگیری وظایف خود را فراموش نکنید و سعی کنید پس از زمانی ارتباط مجدد برقرار کنید . و رفتاری بروز ندهید که برگشت را سخت کند . این یرگشت تمرینی برای گذر از احساسات منفی و تخریب گر است . در بسیاری از اوقات لازم نیست پاسخی به طرف مقابل بدهید اگر پاسخ شما بر اساس عصبانیت شکل می گیرد و خشم را در شما تقویت میکند .
سلام و احترام
من وقتی با کسی بخصوص نامزدم صحبت یا بحثی میشه ب دل میگیرم،ناراحت و عصبی میشم و قهر میکنم
خیلی خیلی ناراحتم ازین موضوع ونمیدونم چیکار کنم
لطفا راهنماییم کنید و اگه لازم میدونید کتاب بهم معرفی کنید
تشکر
با سلام دوست خوبم شما باید ظرفیت های وجودی خود را افزایش دهید . مسلما تمرین برای سعه صدر مفید خواهد بود . به این معنا که سعی کنید هیجانات تکانشی خود را مورد توجه قرار ندهید و بالغانه و منطقی به موضوع فکر کنید و راه حل اندیشی کنید . مسلما اگر درا ین مواقه تسلیم احساسات خود شوید دیگر قادر به ادامه یک بحث منطقی نیستید و قهر می کنید و ... این رفتار از لایه کودک شخصیت شما بر می خیزد در حالی که در این مواقع باید از لایه بالغ شخصیت خود بهره ببرید و منطقی و معقول رفتار کنید . اگر احساسات زیادی بر شما غلبه کرده می توانید برای چند دقیقه یا چند ساعت بحث را متوقف کنید اما نه به صورت قهر بلکه تا زمانی که احساستون فروکش کند . و سپس مجددا گفتگو را پیش بگیرید . بر خودگویی های خود مسلط شوید در بسیاری اوقات عباراتی که در ذهن ما تکرار می شود به احساسات ما و هیجان ما دستور می دهد ورفتار ما را رهبری می کند لذا اگر خودگویی مبنی بر قهر و عصبی و ناراحتی را مورد بی توجهی قرار دهید و در قالب یک فرد منطقی ظاهری شوید می توانید بهتر رفتارتان را مدیریت کنید . پس با پیام های مثبت و رهبری کننده در ذهنتون رفتار را کنترل کنید . از ذهن خوانی، حدس زدن، قضاوت زودهنگام ، انتقاد بر اساس حرص و خشم و ... خودداری کنید که می تواند موجب رفتار نامناسب شود . در کل با تمرین می توانید در طی زمان پختگی لازم را در رفتار خود ایجاد کنید . پیش از هر رفتار در این مواقع اندکی فکر و تامل داشته باشید . این مکث می تواند از رفتار نامناسب جلوگیری کند . در صورت ناراحتی از طرف مقابل این ناراحتی را مدام در ذهن مرور نکنید . و سعی کنید در رفع آن در ذهن و فراموشی آن تلاش کنید .مرور آن موجب رفتار های خشم انگیز می شود و روز بروز تلنبار می شود . قهر را در خود ممنوع کنید و حتی در صورت دلگیری وظایف خود را فراموش نکنید و سعی کنید پس از زمانی ارتباط مجدد برقرار کنید . و رفتاری بروز ندهید که برگشت را سخت کند . این یرگشت تمرینی برای گذر از احساسات منفی و تخریب گر است . در بسیاری از اوقات لازم نیست پاسخی به طرف مقابل بدهید اگر پاسخ شما بر اساس عصبانیت شکل می گیرد و خشم را در شما تقویت میکند .
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] سلام.کمکم کنید.نمیدانم چرا حس و حال منفی دارم.<br /> انگار در دل ادم شور میزند نمیدونم چجوری بگم ولی حس خیلی ناجوریه<br /> مثلا با کوچک ترین موضوع اعصابم خرد میشه.مثلا چرا به فلانی دروغ گفتم:ساعت ها فکرم رو واسه این موضوع میذارم و یه راهی پیدا میکنم تا راستشو بگم<br /> مثلا چرا یکیرو ناراحت کردم یا چرا تهمت زدم و تا ساعت ها فکرم رو مشغول میکنه.<br /> تو کلاس ما یک نفر هست که تیک عصبی داره و بعضی اوقات ناراحت میشم و بعضی موقع یه فکر هایی میزنه به سرم که منم مثله اون اینجوری نشم.<br /> کلا رو کوچک ترین مسئله مغزم درگیر میشه و اعصابم خرد میشه.<br /> لطفا راهنماییم کنید چجوری خودم رو اصلاح کنم.
- [سایر] سلام.کمکم کنید.نمیدانم چرا حس و حال منفی دارم.<br /> انگار در دل ادم شور میزند نمیدونم چجوری بگم ولی حس خیلی ناجوریه<br /> مثلا با کوچک ترین موضوع اعصابم خرد میشه.مثلا چرا به فلانی دروغ گفتم:ساعت ها فکرم رو واسه این موضوع میذارم و یه راهی پیدا میکنم تا راستشو بگم<br /> مثلا چرا یکیرو ناراحت کردم یا چرا تهمت زدم و تا ساعت ها فکرم رو مشغول میکنه.<br /> تو کلاس ما یک نفر هست که تیک عصبی داره و بعضی اوقات ناراحت میشم و بعضی موقع یه فکر هایی میزنه به سرم که منم مثله اون اینجوری نشم.<br /> کلا رو کوچک ترین مسئله مغزم درگیر میشه و اعصابم خرد میشه.<br /> لطفا راهنماییم کنید چجوری خودم رو اصلاح کنم.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید؛ مشکلی که من دچارشم اینه که در ذهنم همیشه کسی هست که با من صحبت می کند؛ مثلا وقتی من با یکی که صحبت می کنم، بعد از اون که حرفای ما با هم تموم شد، اگه خوشم اومد و یا خیلی ناراحتم کرد، وقتی که تنها شدم، یکی هست که با من در مورد اون موضوع صحبت می کنه و اونی که تو ذهنمه اونی که دوست دارم رو بهم جواب می ده و چند روز ذهنم مشغول و درگیر یک موضوع خیلی کوچک و بی اهمیت میشه، تا جایی که هیچ کاری نمی تونم بکنم وهیچ جایی نمی رم؛ فقط تنها تو خونه میشینم و با خودم صحبت می کنم. تا چند روز درگیرم. خیلی اذیت میشم. کمکم کنید.
- [سایر] سلام حاج آقا تو رو خدا حوصله کنید و همشو بخونید. خیلی ممنون میشم چند سوال داشتم. ممنون میشم اگه راهنماییم کنید. من دانشجو سال آخر فوق لیسانس هستم. 25 سالمه. تا آخر شهریور درسم تموم میشه. میخوام برای خوندن دکترا برم خارج البته اگه بتونم بورس بگیرم. اگه هم نتونم باید برم سربازی. خودم الان چون کارت پایان خدمت ندارم کار پروژه¬ای میگیرم که درآمدش نسبتا خوبه. وضعیت مالی پدرم هم خوبه و خیلی دوست داره از لحاظ مالی کمکم کنه اما من تا به حال از سره غرور 1 ریال هم از ایشون نگرفتم البته با حفظ احترام. چون دوست دارم رو پای خودم باشم. تا به حال هم از جنس مخالف دوستی نداشتم. میخواستم راهنماییم کنید که 1- به نظر شما من در شرایط ازدواج هستم؟ 2- اختلاف سنی در ازدواج مهمه؟ چقدر باشه؟ 3- کدوم کاراکترها در طرف مقابل به نظر شما از اهمیت بیشتری برخورداره؟ 4- آیا در انتخاب طرف مقابل به تحصیلاتشون توجه کنم؟ 5- من کار درستی میکنم که از پدرم کمک مالی نمیگیرم در حالی که ایشون خیلی تمایل به کمک کردن به من دارن؟ 6- اگه منبع خوبی برای مطالعه هست به من معرفی کنید. همه شاد باشید. در پناه خدا
- [سایر] سلام و عرض ادب و تبریک ماه رمضان. سوالم اینه... که بین پدر و مادرم گاهی شکرآب میشه... خب من هم مثل خیلی های دیگه که بیشتر با مادرشون تو خونه هتسن همیشه در وهله ی اول حق رو به مادرم میدم.. ولی بعد که فکر میکنم می بینم که گکاهی مادرم مقصره... البته اینو بگم که وقتی فکر میکنم میبینم برخورد هردو اشکال داره... یه جایی پدرم قلدری میخواد بکنه (البته بی ادبی نمیکنه... منظورم مثلا تک روی کردنه) و مادرم هم لج بازی میکنه... به نظرم گاهی میشه بعضی از رفتارهای بد آقایون رو خانوما با شگردهایی خیلی عادی برطرف کنن که مادر من اینا رو انجام نمیده... خب این وسط منِ فرزند خیلی ناراحت میشم... گاهی با مادرم حرف میزنم ولی به من میگه ربطی نداره بهت... با خنده هم میگه که من مثلا ناراحت نشم.. نمیدونم این حرفام روش تاثیر داره یا نه. با بابامم روم نمیشه حرف بزنم... خب اینکه فرزند بخواد به پدر نصیحت کنه اصلا خوب نیست به نظرم. حالا به نظرتون من چی کنم؟ بعضی از این دعواها میدونم حکایت همون زن وشوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن هست:) ولی بعضی از رفتاهاشون متاسفانه رو زندگی تاثیر میذاره... به نظرتون از دست من جز دعا چه کاری برمیاد؟؟ یه چیز دیگه.. قبلاها کتاب بهشت سعادت در سراچه ی دل رو بهم معرفی کردید... بازم از این کتابایی که در خودسازی نقش دارن میشه معرفی کنین؟ :) متشکرم یاحق
- [سایر] سلام خسته نباشید میدونم که وقت ندارید باور کنید اگه مسئله مهمی نبود مزاحمتون نمیشدم خواهش میکنم راهنمائیم کنید آقای مرادی مشکل من اینه که در مقابل دختر ها خیلی ضعیفم اول اینکه دختری را که دوست دارم اصلا نمیتوانم با او ارتباط برقرار کنم و اگر هم ارتباط برقرار کنم به خاطر از دست ندادن او حاضرم هر کاری بکنم.آقای مرادی من آدم هوسبازی نیستم فقط به خاطر این احساس نیاز به جنس مخالف میکنم که تنهاییم پر بشه فقط زمانی احساس شادمانی میکنم که با دختر مورد علاقه ام صحبت میکنم وقتی نمیتوانم با او صحبت کنم حتی گریه هم میکنم و این برای یک پسر 24 ساله خیلی بده خانواده خیلی خوبی دارم اما گفتم فقط با صحبت کردن با آن دختره که از لحاظ روحی ارضا میشم در حال حاضر با دختری ارتباط دارم که خیلی دوستش دارم ولی شرایط ازدواج برایم مهیا نیست از طرفی او هم به خاطر شرایط خانوادگی نمیتونه صبر کنه . مسئله من این دختر نیست بلکه مهمتر از آن این است که چگونه میتوانم از این تفکرات بیرون بیام که اینقدر زود به دختری دل نبندم هر چقدر که او خوب باشد چون فکر میکنم که در زندگی هم آسیب پذیر باشم . استدعا میکنم راهنماییم کنید . قبلا از حسن نظر شما به مردم کمال تشکر را دارم
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. نمی دونم چرا همسرم وقتی یه موضوعی ناراحتش می کنه همون موقع نمیاد صحبت کنه تا مشکل حل بشه که حتی بعضی مواقع اشتباه درموردم فکر می کنه و دلخور میشه و ازم دورتر میشه و یه جورایی از هر طریقی که بتونه کم توجهی می کنه و حتی موضوع را با مامانشون مطرح می کنند و اگر خودم یا مادرم حتی تلفنی با ایشون حرف بزنیم میگند که پسرشون از چی دلخور شده و میگه پسرم به من میگه مامان تو که گفتی این خانواده خوبیند ببین چطور رفتار کرده و از این صحبتها قبلا من با همسرم حرف میزدم و دلجویی ازش می کردم و حتی اگه خونشون بودم و مادرشون بهم می گفتند وقتی به شوهر میگفتم جلوی مامانش چی گفتی بهم بعدا صحبت می کنم اخه تو که مسئله خصوصی به جا نذاشتی و بعد بهشون به خودم بگو قبول می کنه اما میگه نمی دونم چرا مطرح میکنم یا موضوع خصوصی نبوده که اشکالی داشته باشه یه جوایی می ترسم چون بعدها می خوای با مادرشون زندگی کنیم و اگه بخواد این جوری پیش بره میدونم اذیت میشم و فکر هم یه جورایی شوهر پی حرف خواهر ومادرش و زود روش تاثیر می ذارند و استقلال نداره و بی اراده است .لطفا کمکم کنید از این بعد چه طور رفتار کنم کهع بعدها دچار مشکل نشم؟با تشکر کامل توضیح بدید.
- [سایر] با سلام و خسته نباشد.2 ساله ازدواج کردم.احساس میکنم سنگدل تر از شوهر من هیچ کسی تو دنیا پیدا نمیشه.اگه مثه ابر بهار جلوش گریه کنم ذره ای غصه نمیخوره..اگه 100 روز باهاش قهر باشم به خداوندی خدا یک بار نیومده از دلم در بیاره.اگه کاری کنه و من ناراحت باشم اصلا به روی خودش نمیاره.اگه جامو ازش جدا کنم نمیاد بگه بیا سرجات بخوابو خیلی راحت میخوابه.به خدا من همه زندگیمو براش گذاشته م.من کلا آدم مهربونو با محبتی هستم ولی وقتی میبینم اینجوری جواب محبتام داده میشه کفری میشم چون هیچ کسی نیست که باهاش حرف بزنم هی میریزم تو دلم هی اشک میریزم ولی اون کگشم نمیگزه و اصلا از ناراحتی من ناراحت نمیشه.وقتی عصبانیمو از شدت حرفایی که تو دلم گیر میکنه و بی اعتنایی اون جیغ میکشم بهم میگه تو موجیو روانی هستی باید بری دکتر...اینقدر خودشو جلو خونواده من خوب نشون داده که من هروقت ازش برای مامانم گفتم همیشه حقو به اون دادن...آه خدا...بعضی وقتا از محبتایی که بهش میکنمو بعد جوابمو اینجوری میگیرم از سادگی خودم بدم میاد.از من توقع داره تا سر کوچه میرم بهش خبر بدم هرکاری میکنم اون باید در جریان باشه .ولی خودش منو از هیچ چی باخبر نمیکنه و بارها شده که خیلی چیزا رو از بقیه که میشنوم باورشون نمیشه که شوهرم به من نگفته و وقتی ازش میپرسم میگه قرار نبود به کسی بگم و یعنی من براش کسی هستم نه همسرش.تا چشمش به کسی میفته میبینی تمام انرِژیو خنده هاشو میذاره واسه اونا و تا من یه کلمه باهاش صحبت کنم یا خسته است یا حوصله نداره و میبینی یکدفعه بهم میپره و با یه لحنی حرف میزنه انگار من کلفتشم. بهش میگم تو چرا به من که میرسی اینجوری میشی همیشه هم در جوابم میگه تو ناراحتم میکنی....به خدا نمیدونم چیکار کنم به هیچ کسیم نمیتونم حرفی بزنم.با خودش هم نمیشه اصلا صحبت کرد خیلی کینه ایه سر هر چیزی قهر میکنه و اگه بخوام باهاش حرف بزنم به دعوا کشیده میشه و همیشه هم که حداقل دو هفته ای یکبار با هم بحث میکنیم من کوتاه اومدمو حرفا عین یه تیکه سنگ تو دلم سنگینی میکنه.مهرش از دلم رفته و عشق اولو بهش ندارم.کمکم کنین
- [سایر] با سلام اول از همه باید تشکر کنم از بیان شیواتون که همیشه من رو پای صحبت هاتون نگه میداره چند وقتیه که مسئلهای برام پیش اومده که نمی دونم باید چیکار کنم خواستم از شما مشاوره بگیرم 22-1 سالمه و 1ماهی میشه که درسم تموم شده (رشته حقوق خوندم) 2-خواستگاری دارم که تا الان همه از لحاظ اخلاقی تاییدش کردن 3-من جز از لحاظ مالی ایراد خاصی نمیتونم از ایشون بگیرم که البته این ایراد هم توجیه پذیر نیست چون شخص با جربزه ایه 3-اهداف زیادی دارم که من رو در مورد ازدواج به تردید شدیدی میندازه احساس میکنم هنوز خیلی وقت دارم تا بخوام به ازدواج فکر کنم و اگه ازدواج کنم رسیدن بهشون نه که نشه ولی خیلی سخت میشه لطفا راهنماییم کنید مرسی