باسلامکاربر گرامی با توجه به توضیحاتی که دادید شما جز افراد "تیپ الف" هستید یعنی کسانی که عمدتا برای انجام کارها شتابزده هستند، حتی خودشان را برای انجام بهتر کارها اذیت می کنند، عمدتا هم افرادی موفق هستند چون گویی دایما درحال جنگ و جدل با شرایط بوده و میخواهند هر کاری خیلی خوب، سریع و به بهترین شکل انجام شود.عمدتا هم افراد موفق جز افراد تیپ الف هستند اما مشکل این تیپ شخصیتی این است که افراد این دست، عمدتا باعث آزار و اذیت خودشان شده، عمدتا با مشکلات و بیماری های قلبی مواجه می شوند، دایما شتابزده هستند، استرس را تجربه می کنند و کلا خودشان را اذیت می کنند لذا ضروری است افرادی مثل شما چون اشراف به وضعیت روحی خود دارید پس برای انجام هر کاری اول تومانینه اختیار کنید. کمی تامل کنید، به خودتان فرصت فکر کردن دهید و سپس اقدام کنید.اگر می بینید استرس امان تان را بریده و امکان تفکر دقیق نمی دهد ایرادی ندارد از مشورت استفاده کنید. همیشه افرادی آگاه و مطلع در اطراف خود شناسایی کنید و برای مشورت در شرایط خاص از انها کمک بگیرید.توجه کنید لزوما هم نباید از مشورت انها استفاده مستقیم کنید بلکه خاصیت مشورت این است که کلاباعث می شود ذهن فرد باز شود و حتی راه حلهای بهتری به ذهن خودش برسد.همین مشورت کردن و کمی تامل کمک می کند که شما شتابزده وتوام با استرس رفتار نکنید.در ضمن برای افرادی مثل شما برنامه ریزی و اقدام قدم به قدم ضرورت جدی دارد چون باعث ایجاد کمی تامل در کارهایتان می گردد.با تشکر از تماس شما
<h2>با سلام <br />پسری هستم 31 ساله خودم احساس میکنم آدم با اعتماد به نفسی هستم اما نمی دانم مشکل در خانواده پیش میاد یا کاری دچار استرس میشوم و فکر کردن برایم سخت میشود و آدم عجولی هستم البته فکر میکنم مشکل خودم نبودن کسی در کنار خودم باشد علاقه به ازدواج دارم اما شرایط مالی به من اجازه نمیدهد شاید شما فکر کنید من چند موضوع متفاوت را بیان کردم اما فکر میکنم همه این مطالب به من ربط دارد</h2>
باسلامکاربر گرامی با توجه به توضیحاتی که دادید شما جز افراد "تیپ الف" هستید یعنی کسانی که عمدتا برای انجام کارها شتابزده هستند، حتی خودشان را برای انجام بهتر کارها اذیت می کنند، عمدتا هم افرادی موفق هستند چون گویی دایما درحال جنگ و جدل با شرایط بوده و میخواهند هر کاری خیلی خوب، سریع و به بهترین شکل انجام شود.عمدتا هم افراد موفق جز افراد تیپ الف هستند اما مشکل این تیپ شخصیتی این است که افراد این دست، عمدتا باعث آزار و اذیت خودشان شده، عمدتا با مشکلات و بیماری های قلبی مواجه می شوند، دایما شتابزده هستند، استرس را تجربه می کنند و کلا خودشان را اذیت می کنند لذا ضروری است افرادی مثل شما چون اشراف به وضعیت روحی خود دارید پس برای انجام هر کاری اول تومانینه اختیار کنید. کمی تامل کنید، به خودتان فرصت فکر کردن دهید و سپس اقدام کنید.اگر می بینید استرس امان تان را بریده و امکان تفکر دقیق نمی دهد ایرادی ندارد از مشورت استفاده کنید. همیشه افرادی آگاه و مطلع در اطراف خود شناسایی کنید و برای مشورت در شرایط خاص از انها کمک بگیرید.توجه کنید لزوما هم نباید از مشورت انها استفاده مستقیم کنید بلکه خاصیت مشورت این است که کلاباعث می شود ذهن فرد باز شود و حتی راه حلهای بهتری به ذهن خودش برسد.همین مشورت کردن و کمی تامل کمک می کند که شما شتابزده وتوام با استرس رفتار نکنید.در ضمن برای افرادی مثل شما برنامه ریزی و اقدام قدم به قدم ضرورت جدی دارد چون باعث ایجاد کمی تامل در کارهایتان می گردد.با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام <br />وقت بخیر <br />من اصن حالم خوب نیست همیشه نگرانم دلشوره دارم به همه چیز بد که از بچگی تا حالا برام افتاده فکر میکنم قلبم تند تند میزنه همه ماهای سال سرمامیخورم همیشه سردرد دارم معدم درد میکنه استخون درد دارم اصن اشتها ندارم روزها میشه لب به غذا نمیزنم همدم فقط شده سیگار استرس و نگرانی داره از پا درم میاره وزنم شده50 کیلو کمتر پیش میاد که حالم خوب باشه.وقتی به وضعیت جسمی و روحی خودم فکر میکنم بیشتر عصبی و نگران میشم. وضعیت کارم نامشخص تو محیط کار مشکل دارم گاهی فک میکنم بخاطر اونه و باید از سرکار دربیام ولی فکر و نگرانی بیکاری بازم بهمم میریزه.کلن ادم نگرانی شدم حتی گاهی از نگرانی نمیتونم موبایلمو جواب بدم<br />از شما خواهش میکنم بهم کمک کنید.حداقل بهم بگید پیش چه دکتری باید برم.خواهش میکنم چون من واقعا به سلامتی نیاز دارم خیلی باخودم مبارزه میکنم و به خودم روحیه میدم ولی دیگه کلافه شدم.باتشکر<br /><br />ایران-گیلان-تالش/تو مغازه پسرخالم که به اصطلاح دفتر ارائه اینترنت کار میکنم و همه مشکلات مشتریا گردن منه و همه فقط منو میشناسن ینی ی مشکل پیش بیاد فقط به من زنگ میزنن/مجرد/افراد خانواده: مادرم من خواهرم برادرم/وضعیت اقتصادی فرهنگی اجتماعی متوسط /پدرم حدود ده سالی میشه فوت شده مادرم سرپرست خانوادست<br /><br />
- [سایر] با سلام 27 ساله و متاهل هستم.هم قبل و هم بعد ازدواجم تقریبا همیشه در دوران قاعدگی معمولا روز سوم ( گاهی روز اول یا گاهی روزهای پایانی) دچار سر درد شدید همراه با حالت تهوع شدید و 80 درصد استفراغ میشوم.جالب اینجاست که قبل از شروع درد, دلم(نمیدانم معده است یا کبدم) ورز میرود و نیاز به دفع مدفوع پیدا میکنم و بعد سرم داغ میشود و بعد از دو ساعت, سردرد شدید در بالای ابروی چپ و پشت چشم چپم شروع میشود همراه با فشار شدید سر و حالت تهوع شدید که بیشتر مواقع منجر به استفراغ میشود.معمولا 24 ساعت طول میکشد(شروع علایم تا احساس بهبود)در این مدت دهانم خشک و بد بو میشود. همیشه به همین شکل است.<span style="font-size: 11pt;">من فقط در این دوران سردرد میگیرم یعنی ماهی یک دو روز که خودم فکر میکنم منشا سردردم از کبد یا صفرا یا معده ام است چون همیشه از این ناحیه اغاز میشود و بیشتر مواقع بعد استفراغ بهتر میشوم ولی این چه ربطی به پریود دارد که همیشه در این دوران اینطور بروز پیدا میکند نمی دانم؟شاید اب بدنم در این دوران کم میشود؟من کلا کم اب می نوشم و کم تشنه میشوم.</span><span style="font-size: 11pt;">مدت قاعدگی من 10 روزه است ولی کم خونی و کمبود اهن ندارم.مثل خانوم های دیگر دل درد و کمر درد نمی شوم.</span> <div> <div>طبق تست مزاج شناسی سایت تبیان از لحاظ تری و خشکی خشک و از لحاظ سردی و گرمی معتدل هستم ولی صفرا بر من غلبه کرده.</div> </div> <div>لطفا راهنماییم کنید با تشکر.</div>
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من دختری هستم 28 ساله که بنا به دلایلی تا الان ازدواج نکردم و لی تازگیها خیلی فشار از طرف اطرافیان احساس می کنم.واین برای من تبدیل به کابوس شده است. از طرفی در این مدت چند ماهه نیز چند خواستگار داشتم کهاخرین خواستگارم از نظر مالی مناسب است و چند سال هم از من بزرگتر است ولی چهره او اصلا برایم جالب نیست من دنبال مرد خیلی خوش چهره نیستم می خواهم حداقل مثل خودم چهره متوسط داشته باشد. و هر کاری می کنم که با این موضوع کنار بیام و قبولش کنم نمی تونم. نمی دانم چکار کنم. و خواستگار دیگری هم دارم که او هم از نظر ایمانی فردی قوی نیست و این مسئله هم برای من خیلی مهم است . جون من فردا احساس می کنم در تربیت فرزندانم با چنین فردی دچار مشکل شوم. خواهش می کنم من را راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام خسته نباشید میدونم که وقت ندارید باور کنید اگه مسئله مهمی نبود مزاحمتون نمیشدم خواهش میکنم راهنمائیم کنید آقای مرادی مشکل من اینه که در مقابل دختر ها خیلی ضعیفم اول اینکه دختری را که دوست دارم اصلا نمیتوانم با او ارتباط برقرار کنم و اگر هم ارتباط برقرار کنم به خاطر از دست ندادن او حاضرم هر کاری بکنم.آقای مرادی من آدم هوسبازی نیستم فقط به خاطر این احساس نیاز به جنس مخالف میکنم که تنهاییم پر بشه فقط زمانی احساس شادمانی میکنم که با دختر مورد علاقه ام صحبت میکنم وقتی نمیتوانم با او صحبت کنم حتی گریه هم میکنم و این برای یک پسر 24 ساله خیلی بده خانواده خیلی خوبی دارم اما گفتم فقط با صحبت کردن با آن دختره که از لحاظ روحی ارضا میشم در حال حاضر با دختری ارتباط دارم که خیلی دوستش دارم ولی شرایط ازدواج برایم مهیا نیست از طرفی او هم به خاطر شرایط خانوادگی نمیتونه صبر کنه . مسئله من این دختر نیست بلکه مهمتر از آن این است که چگونه میتوانم از این تفکرات بیرون بیام که اینقدر زود به دختری دل نبندم هر چقدر که او خوب باشد چون فکر میکنم که در زندگی هم آسیب پذیر باشم . استدعا میکنم راهنماییم کنید . قبلا از حسن نظر شما به مردم کمال تشکر را دارم
- [سایر] با سلام، آدم زود باور،ساده ،خیلی زود به دیگران اطمینان می کنم درد و دل میکنم ، نمی خوام کسی از من ناراحت بشه،احساس میکنم همیشه سرم کلاه میره ،انگارقدرت نه گفتن رو ندارم وکاری رو شروع میکنم اطمینان به اتمام درست اون ندارم، در هرکاری تردید وتشویش دارم، ترس ازمافوق و سرزنش شدن دارم تا جایی که میتونم خودمو تو فشار می زارم اما قُرقُر زیاد میکنم.، گاهی احساس ضعف وحقارت درخودم میکنم عُرضه کاری رو ندارم استرس زیادی در هر کار کوچیکی به خودم وارد می کنم ، پُر حرفم اما همیشه می ترسم سوتی بدم یا اشتباه کنم .( بقول خانواده بد شانس هستیم) مشکل دیگری که دارم خیلی از کودکی خرافاتی و ترسم حتی الان هم که 2 ساله ازدواج کردم از تنهایی وتاریکی خیلی می ترسم وهم تحت تاثیر فیلمهای ماورای طبیعه قرار میگیرم (با اینکه علاقه به دیدن دارم ) دوست دارم قدرت مافوق طبیعت داشته باشم ، یه دوره مسلک درویشی هم رفتم ( چله نشینی )، بعضا گاهی احساس توهم میکنم شیطان دور ورم هست ومی خواد منو بترسونه وتا جایی که ترس من روی خانومم تاثیر گذاشته و مثل من گاهی خوابهای اشفته میبینه . لطفا من رو راهنمایی کنید تا رنج کمتری بکشم
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من حدودا 11 ماهه که با مردی که 14 سال از خودم بزرگتره آشنا شدم و تقریبا یک علاقه زیادی نسبت به هم پیدا کردیم.من 24 ساله و اون38سالشه. شهر محل زندگی مون هم فرق میکنه.مادر من خیلی مخالفت میکنه.فقط بخاطر سنش.اما از لحاظ انسان بودن خداشناسی شغل و درآمد خوب و خانه و ماشین همه چیز دارد و از نوع خوب هم دارد.و بسیار هم میگوید که مرا دوست دارد و عاشق من است . فشار مادرم انقدر زیاد است که نه میتونم دلش رو بشکنم نه با خواسته اش موافقت کنم . به هیچ وجه هم مادرم اخلاق و عقیده اش عوض نمیشه.میگه اون فردا پیر میشه و تو جوونتر.ولی این مسئله واسه من حل شده است . من خیلی به خانوادم وابسته هستم و اصلا یه جوری شده که میترسم ازدواج کنم مادرم و پدرم تنها بشن . یعنی مادرم بدش هم نمیاد که من تو خونه بمونم . انقدر مخالفت میکنه با همه خواستگارها که دیگه منم خسته شدم و تمایلی به ازدواج ندارم . چون مادرم واقعا رفتاری از خودش نشون میده که آدم از زندگیش سیر میشه . واسه همه خواستگارهام که بجز ایشون هستند ایرادهای زیادی میگیره و همیشه مرغ همسایه غازه . خیلی ازش خواستم که با یک روانشناس صحبت کنه ولی بد برداشت میکنه. خیلی قرآن میخونم و سعی میکنم آرامش خودمو حفظ کنم ولی نمیشه . اصلا اعتماد به نفس ندارم . همیشه استرس دارم . همیشه افسرده و غمگینم و گریه میکنم . علاقه ای هم به این دنیا و قشنگیاش ندارم یعنی یه جورایی مردم دیگه . در ضمن مادر من تقریبا با همه اعضای خونه مشکل داره . با پدرم از بدو ازدواج دچار مشکل بوده و بدون عشق و علاقه ازدواج کرده . پدرم هم از مادرم بزرگتره حدود15 سال . مادرم فکر میکنه که زندگی منم قراره اینجوری بشه . اصلا نمیتونه خوشبختی رو احساس کنه . با اینکه پدرم زیاد هم آدم بدی نیست . فقط کمی اخلاقش تنده. نمیدونم میتونید کمکم کنید یا نه فقط گفتم حرفمو بگم بلکه خالی بشم . ازتون ممنونم .
- [سایر] دوباره سلام اقای مرادی خسته نباشید خوشبختانه امروز هم به خواست خدا تونستم از حرفهای زیباتون بهرهمند بشم ولی یه سوالی ذهنم رو مشغول کرده و ناراحت شاید بگید برای فرد 17-18 ساله زوده که از این حرفها بزنه ولی شما امروز چند سوال رو مطرح کردید که دختر خانومها بایستی برای شناختن خواستگارشان بپرسند {گذشته-فرهنگ خوانواده..} ولی خود شما بهتر از من میدونید که اکثر خانواده ها هیچوقت جلسه ی خانوادگی ندارند یا شاید امکان داره که فرد خود شخصی متدین باشد ولی خانواده ی فرد اینطور نباشند پس این به این معنا است که نمیشود هیچوقت با این فرد زندگی خوبی را شروع کرد؟ چون فرهنگ خانواده ها فرق میکند؟ پس این فرد هیچوقت معنای خوشبختی رو نمیفهمه؟ این سوال کمی مربوط به مشکل من هم میشه . همیشه میترسم از گذشتم بگم گذشته ای که پر از تلخی هاست و سعی میکنم فراموشش کنم ولی واقعیت اینه که گذشته قسمتی از منه نمیتونم جداش کنم. من بر خلاف خانوادم فرد متدینی هستم{نمیخوام از خودم تعریف کنم}و برای نگه داشتن اعتقاداتم خیلی سختی ها رو تحمل میکنم با وجود اینکه کسی منو نمیفهمه و در خانه ی خودم احساس تنهایی میکنم. با حرف شما پس من دیگه هیچوقت نمیتونم حتی در آینده به ازدواج فکر کنم چون به اعتقاد من فرد مقابل باید بیشتر از خود آدم دیندار باشه و حتما خانواده هابا هم دچار مشکل میشن حتی گاهی وقتها اینقدر از پدرم میترسم که نمیتونم حتی بهش سلام بدم چه برسه باهاش حرفم بزنم مادرم هم وقتی از ازدواج حرفی به میون میاد میگه من نمیذارم قبل از 30 سالگی ازدواج کنی . دیگه مهم نیست. شاید حق با شماست ولی من تسلیم گذشتم نمیشم یا تحقیر های اطرافیانم. باز هم متشکرم. یا حق.التماس دعا
- [سایر] با عرض سلام ،من دختری هستم تقریبا سنتی و معتقدم باید به مسائل ازدواج همان گونه که ائمه گفته اند پرداخت و تا 4 تا5 سال پیش مسئله ازدواج برام خیلی مهم بود و چند تا شکست عاطفی هم داشتم . و الان هم برام این مسئله مهم است ولی الان به مدت 3-4 سال است به بیماری کولیت عصبی دچار شدم . و هر گاه اسمی از ازدواج و خواستگاری پیش میاد به شدت حالم بد میشه دچار تهوع و بی اشتهایی شدید میشم تا حدی که این مسئله روی کارم تاثیر منفی گذاشته وحتی اگر لحظه ای به کسی که حتی شک دارم به من علاقه داره فکر کنم حالم بد میشه ،مشاوره رفتم گفتن اول باید به روانپزشک مراجعه کنی . ولی من امکان نداره این کاررو انجام بدم چرا که خواهری دارم که مشکلات عصبی زیادی داشت و از رفتن پیش روانپزشک غیر از سخت شدن زندگیش وزندگی ما هیچی دیگر نداشت .البته من در مورد مشکلات خواهرم خیلی سختی کشیدم ودر منزل هم به گونه ای حدود ده سال نقش مادر دوم خانواده رو داشتم و خواهرم که از من بزرگت است ازدواج کرده و همسر خوبی دارد به طوری که خواهر من معمولا خواب است ولی همسرش هیچ اعتراضی نداره وهمه کارهای منزل رو خودش انجام میده ولی من با خواهرم خیلی فرق دارم نمیتونم تو زندگی زناشویی آدم بی تفاوتی باشم .و نقش خودم رو تو زندگی دوست دارم پر رنگ ببینم چه در خانه پدرم و چه در خانه همسرم و حالا نمی دانم چرا از ازدواج با اینکه برایم همیشه مهم بوده به شدت واهمه دارم .ناگفته نماند که مقدار کمی داروی اعصاب استفاده می کنم فقط برای ناراحتی کولیت عصبی که دارم . لطفا کمکم کنید باتشکر
- [سایر] سلام- اگر به دلیل علاقه - انسانیت - یا هر واژه ای که حس بودن و از خود گذشتن را تداعی می کند بخواهم با پسری که "ایدز" دارد ازدواج کنم به نظر شما که یک فرد در امور دینی و حق و حقوق خانواده واقف هستید در این مورد چست . من از خانواده متدین دارم و شخص مورد نظر هم همین طور هر دو تحصیلات و موقعیت اجتماعی خوبی داریم و در حالی این تصمیم را می گیرم که دو سال است ایشان را ندیده ام بعد از آشنایی و و علاقه که کاملا درست و با توجه به عفت و حرمت بود ایشان یکباره قید همه چیز را زد و حتی دیگر حاظر به دیدن من هم نشد من که خیلی علاقه من شده بودم در مدت این دو سال پافشاری و کنجکاوی کردم و متوجه این موضوع شدم - حالا تصمیم دارم با ایشان زندگی کنم . ولی به خانواده ام در این مورد چیزی نگم چرا که این موضوع برای کسی قابل پذیرفتن نیست . من فکر می کنم این یک راز است در زندگی من که شخصی ست و فقط من و شخص مقابل حق داریم انتخاب کنیم که با این موضوع چگونه کنار بیاییم . البته شخصی که می گویم به این راحتی قبول نمی کند ولی مشکل من با تصمیمم است . که می گویم ایا اگر این مشکل برای هر کدام از ما پیش بیاید انتظار چه برخوردی را از کسی که ادعا می کند بعد از خدا ما را می پرستتد و دوستمان دارد . چیست . البته حس من ترحم نیست من واقعا بدون او دچار مشکل روحی و فقدان هستم نمی توانم به هیچ مردی در زندگی ام فکر کنم با اینکه در این مدت شرایط خوبی داشم . آقای مرادی لطفا واضح جواب مرا بدهید ؟ از اینکه هر چه خدا بخواهد همان می شود یا یکی و دو جمله نصیحت مشکلی از من حل نمی شود . همیشه در زندگی ام به اینکه کدام راه درست است اندیشیده ام و با فکر قدم برداشتم که خدا و پدر و مادرم از من راضی باشند ولی الان نمی دانم کدام راه درست است آیا این در درگاه خداوند پسندیده است ؟ نمی دانم ؟
- [سایر] سلام. من دختر 24 ساله ای هستم. برنامه ی مردم ایران سلام رو هم میبینم. ریز به ریز و با دقت. با وجود احترامی که براتون قایلم و از اونجا که فکر میکنم به روحیه تون میاد انتقاد پذیر باید میخوام بگم لطفا با دقت بیشتری از کلمات برای جواب دادن به مردم استفاده کنید. مردم اعم از خانمهای بالای بیست سال یا پسرهای هجده ساله با امید گرفتن جواب درست و درمانی برا شما و اون برنامه پیام میفرستند دقت کنید اگر وقت تنگ نمیگذاره جواب کاملشون رو بدید لااقل دلشون رو نشکنید. واقعا توی جامعه ی فعلی ما با تمام عرفها و رسومهامون ما دخترها از جمله من خواستگارها رو راه هم بدیم که من میدم(خودم رو مثال میزنم که بدونید الکی نمیگم) این پسرها هستند که دیر اقدام به ازدواج میکنند و بعد هم همونطور که شما در آخرین برنامه تون گفتید من سئوال و جواب میکنم(که تازه از نظر مادر من گیر دادن بود و وقتی برنامه ی شما رو دید کمی متقاعد شد) ولی همسر مناسبم رو پیدا نکردم. مسلمه که سنم مدام بالاتر میره. حالا چون پسری سر فرصتش اقدام نمیکنه باید به امثال من طوری القا بشه که انگار معیار سنی مهمترین معیاره؟ اونهم در شرایطی که پسرها خیلی دیر تر دخترها بزرگ میشوند. دیر تر به حدی یمرسند که بشه بهشون اعتماد و اتکا کرد. باز هم از نظراتتون ممنونم و شخصا منتقدانه(به معنی دقیقش نه فقط ایراد گیرانه!) بهتون گوش میدم. دعا میکنم موفق باشید چون وقتی مخاطب آدم زیاد بشه مسئولیتش هم زیاد میشه. شما هم برای همه ی ما و شخص من دعا کنید. شرایط ویژه ی خانوادگی دارم که چون میدونم کاری از شما بر نمیاد نمیگم و فقط محتاج دعای خیرتونم.