باسلامکاربر گرامی برای مقابله با حالات اضطرابی یادگیری روشهای تنش زدایی بسیار موثر است. ضمنا از انجا که شما از نفس نفس زدن دایمی در رنج هستید چند روش تنفسی به شما آموزش می دهم:آه آرام بخشآه کشیدن و یا خمیازه کشیدن نشانه این است که شما اکسیژن کافی در اختیار ندارید. اه، اندکی از تنش شما را رها می سازد و می توان با انجام ان خود را ارام سازید.زمانی که قصد داشتید صحبت کنید و احساس کردید که نفس کم اوردید و دچار اضطراب شدید این اقدامات را انجام دهید:- صاف بایستید- آهی عمیق بکشید در حین اینکه هوا را به شتاب از ریه تان بیرون می فرستید صدای رهایی عمیق از تنش را بشنوید.- بگذارید هوای تازه به طور طبیعی وارد ریه تان شود.- این کار را هشت تا دوازده بار انجام دهید و تا وقتی که احساس می کنید بدان احتیاج دارید ادامه دهید و احساس آرمیدگی را تجربه کنید.تنفس تجسمی - کف اتاق روی فرش یا پتو در حالت آرام دراز بکشید.- دستان خود را به ارامی روی ناحیه شبکه عصبی زیر معده و جلو آئورت(نقطه ای که دنده های قفسه سینه در بالای شکم از هم جدا می شوند)قرار دهید و برای چند دقیقه به آرامی و ژرف تنفس کنید.- تجسم کنید با هر نفسی که فرو می برید انرژی وارد ریه های شما می شود و بی درنگ در ناحیه شبکه عصبی تان ذخیره می شود. با تشکر از تماس شما
سلام وعرض ادب
من 22 سالمه از بچگی اضطراب داشتم و دارم.
هیچ کس هم یه بار کمکم نکرده حتی مادرم.
اما جالبش اینه در مواقع خطر همیشه خونسردم اما در شرایط عادی زندگیم همیشه استرس و اضطراب دارم.شب ها هم به زور خوابم میره.
هر کار میکنم اروم اروم نفس بکشم نمیشه.همیشه تند بوده البته نه خیلی تند.
ممنون میشم راهنماییم کنین که چجوری اضطراب نداشته باشم
باسلامکاربر گرامی برای مقابله با حالات اضطرابی یادگیری روشهای تنش زدایی بسیار موثر است. ضمنا از انجا که شما از نفس نفس زدن دایمی در رنج هستید چند روش تنفسی به شما آموزش می دهم:آه آرام بخشآه کشیدن و یا خمیازه کشیدن نشانه این است که شما اکسیژن کافی در اختیار ندارید. اه، اندکی از تنش شما را رها می سازد و می توان با انجام ان خود را ارام سازید.زمانی که قصد داشتید صحبت کنید و احساس کردید که نفس کم اوردید و دچار اضطراب شدید این اقدامات را انجام دهید:- صاف بایستید- آهی عمیق بکشید در حین اینکه هوا را به شتاب از ریه تان بیرون می فرستید صدای رهایی عمیق از تنش را بشنوید.- بگذارید هوای تازه به طور طبیعی وارد ریه تان شود.- این کار را هشت تا دوازده بار انجام دهید و تا وقتی که احساس می کنید بدان احتیاج دارید ادامه دهید و احساس آرمیدگی را تجربه کنید.تنفس تجسمی - کف اتاق روی فرش یا پتو در حالت آرام دراز بکشید.- دستان خود را به ارامی روی ناحیه شبکه عصبی زیر معده و جلو آئورت(نقطه ای که دنده های قفسه سینه در بالای شکم از هم جدا می شوند)قرار دهید و برای چند دقیقه به آرامی و ژرف تنفس کنید.- تجسم کنید با هر نفسی که فرو می برید انرژی وارد ریه های شما می شود و بی درنگ در ناحیه شبکه عصبی تان ذخیره می شود. با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام من بار اولمه پیام میدم ازتون به خاطر حرف هاتون ممنون 1-من 20 سالمه 2-امسال دانشگاه قبول شدم الف-حاج اقا من از خودم ناراضی ام چون یه گناهی رو انجام میدم بعد توبه میکنم ولی دوباره گناه میکنم من توی رستوران کار میکنم و اونجا دوستم منو وسوسه میکنه که چشم چرانی کنم ولی با این حال نماز هم میخونم اصلا نمازم قبوله؟من چکار کنم ب-من الان چند روزه با یه دختر چت میکنم.میخواستم بدونم روضه ام باطل نمیشه؟ حرف های عادی و گاهی هم عاشقانه میزنیم کمکم کنید من فکر میکنم با این کارام دارم خدا رو مسخره میکنم منظورم اینه که نماز میخونم بعد گناه هم میکنم خیلی ممنون
- [سایر] سلام آقای مرادی.می خوام ازتون ابتدا تشکر کنم برای وقتی که به راهنمایی و کمک کسانی که بهتون احتیاج دارن اختصاص می دید. و بعد هم ازتون بخوام راهنماییم کنید. من دختری 24 ساله و از خانوادهء خوب و موفقی هستم.تحصیلات بالایی دارم. و مشکل خاصی در زندگیم ندارم(.به جز اینکه پدرم خیلی عصبی و زود جوشه واکثر اوقات منفی نگری می کنه).اما همیشه فوق العاده مضطربم. هیچ وقت از زمان حالم لذت نمی برم و همیشه و توی هر لحظه در حال انجام هر کاری که هستم احساس می کنم دارم به بیهودگی می گذرونم و باید کار دیگه ای انجام بدم!در حالیکه دیگران در شرایط مشابه کاملا آروم و راضی هستن. همیشه انگار یه غم بزرگ تو دلمه و هیچی در هیچ شرایطی به معنای واقعی خوشحال و راضیم نمی کنه.این موضوع خیلی عذابم میده.احساس می کنم عصبیم. به نظرتون باید چی کار کنم؟ ممنون میشم کمکم کنید
- [سایر] سلام بی مقدمه بگم: ما خانوادمون 4 نفره من و مادرم و مادر بزرگم و بابام دانشجوم، بابام هرویین مصرف میکرد تا 5 ماه پیش اما الان 5 ماه ترک کرده اما رفتارش عوض نشده : خیلی آروم راننده کامیون ،تو کل عمرمون بدون قلو کردن میگم 1ساعت با هم حرف نزدیم اونم در حد سلام وخداحافظ دیگه من قیدشو زدم چون با وجود ترک کردن اعتیاد رفتارشو ترک نکرده از خودم بگم : نمیدونم به بابام ربط داره یا نه اما انواع و اقسام مشکلات روانی رو در من پیدا میکنید احساس میکنم جز مادرم هیچکس منو نمیخواد احساس میکنم دنیا داره منو به زور تحمل میکنه احساس میکنم بی ارزش ترین آدمم-از اول ابتدایی تو جمع بچه ها نبودم و تحویلمم نمی گرفتن تا الان که 20 سالم ودانشجوم اما با این وجود باز هم تو جمع بچه ها نیستم اصلا تحویلم نمیگیرن_از مشکل اصلیم که یکی از هزاران مشکلم بگم من قصدم هوی و هوس نیست اما یه دختر که بهم نگاه میکنه دلبستش میشم اگر یه لبخند هم بزنه دیونش میشم بعدش مرض خود خوری میگیرمو میگم نکنه کاری کردم که نیومد جلو و پیشنهاد دوستی کنه نمیدونم چی کار کنم کمکم کنید ممنون
- [سایر] سلام و عرض ادب و تبریک ماه رمضان. سوالم اینه... که بین پدر و مادرم گاهی شکرآب میشه... خب من هم مثل خیلی های دیگه که بیشتر با مادرشون تو خونه هتسن همیشه در وهله ی اول حق رو به مادرم میدم.. ولی بعد که فکر میکنم می بینم که گکاهی مادرم مقصره... البته اینو بگم که وقتی فکر میکنم میبینم برخورد هردو اشکال داره... یه جایی پدرم قلدری میخواد بکنه (البته بی ادبی نمیکنه... منظورم مثلا تک روی کردنه) و مادرم هم لج بازی میکنه... به نظرم گاهی میشه بعضی از رفتارهای بد آقایون رو خانوما با شگردهایی خیلی عادی برطرف کنن که مادر من اینا رو انجام نمیده... خب این وسط منِ فرزند خیلی ناراحت میشم... گاهی با مادرم حرف میزنم ولی به من میگه ربطی نداره بهت... با خنده هم میگه که من مثلا ناراحت نشم.. نمیدونم این حرفام روش تاثیر داره یا نه. با بابامم روم نمیشه حرف بزنم... خب اینکه فرزند بخواد به پدر نصیحت کنه اصلا خوب نیست به نظرم. حالا به نظرتون من چی کنم؟ بعضی از این دعواها میدونم حکایت همون زن وشوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن هست:) ولی بعضی از رفتاهاشون متاسفانه رو زندگی تاثیر میذاره... به نظرتون از دست من جز دعا چه کاری برمیاد؟؟ یه چیز دیگه.. قبلاها کتاب بهشت سعادت در سراچه ی دل رو بهم معرفی کردید... بازم از این کتابایی که در خودسازی نقش دارن میشه معرفی کنین؟ :) متشکرم یاحق
- [سایر] سلام . وقتتون بخیر. ممنون از توجه ای که می فرمایید. من یه دختر 23 ساله هستم که در حال حاضر دانشجوی ترم 3 کارشناسی ارشدم . خدارو شکر شرایط خانوادگی خوبی دارم، و بطور کلی مشکل خاصی از این جهت ندارم. مشکل من اینه که با اینکه وضعیت تحصیلیم خیلی خوبه و در دوره کارشناسی و همینطور الان رتبه اول گروه هستم ولی با شروع هر ترم جدید دچار استرس و اضطراب میشم در صورتی که دائم فکر می کنم حالم خوبه و هیچ مشکلی نیست و آرامش دارم ولی دچار عوارض جسمانی مثل طپش قلب شدید، گاهی احساس گرفتگی در قفسه سینه میشم و یا اینکه پوستم خراب میشه که من دلیلی خاصی واسه این موارد پیدا نمی کنم جز حرص و جوشی که واسه درسام میخورم و هم دوستانم و هم خانوادم دائم به من می گن چرا اینقدر به درسات اهمیت میدی؟؟؟ ولی من واقعا به درس خوندن و مطالعه کردن خیلی علاقه مندم و فراوان از این کار لذت می برم و اینکارو زحمت نمی دونم اگرچه کار چندان راحتی هم نیست اما من دوستش دارم. در ضمن من بحمدالله گرایشات مذهبی خوبی هم دارم و دائم از خدا می خوام که کمکم کنه ولی خواهش می کنم شما هم کمکم کنید و بگید چه کار کنم تا واقعا احساس آرامش کنم. بازهم سپاسگذارم از توجه و یاریتون
- [سایر] با سلام و عرض خسته نباشید. من چند تا مشکل دارم که با اجازتون همه رو اینجا مطرح می کنم. من یه دوستی دارم که خیلی باهاش صمیمی هستم. ولی یکی از مشکلات من با اون کم توجهی اون نسبت به منه. البته خیلی مواقع هم فکر اینکه دوستی اون با من به خاطر منافع خودشه منو آزار میده. چند بار هم به فکر تموم کردن دوستیمون افتادم ولی چون خیلی دوسش دارم نتونستم. چند بار هم باهاش صحبت کردم ولی دوباره همون کارهاشو تکرار کرد. خواهش می کنم کمکم کنید. مشکل بعدی من مربوط به درسم میشه. من تو دوران مدرسه درسم خیلی عالی بود و مدرک دیپلمم رو با معدل 17 گرفتم. ولی تو دانشگاه درسم خیلی افت کرد به طوری که معدل کاردانیم 13 شد. و الانم امیدی به قبول شدن واسه کارشناسی ندارم. مشکل بعدی من اینه که همش فکر می کنم اگه یه جا برم استخدام بشم واسه کار نمی تونم موفق بشم(رشته من حسابداریه). و همش فکر شکست تو سرمه. حتی فکر می کنم تو ازدواجم هم موفق نمیشم. فکر شکست همیشه باهامه. و اینکه من قبلا به راحتی با همه ارتباط بر قرار میکردم. ولی الان به سختی می تونم با دیگران ارتباط برقرار کنم. و همش تو خودمم. میدونم بیشتر اینا به شاخه شما مربوط نمیشه ولی اگر کمکم کنید ممنون میشم. این مشکلات خیلی منو درگیر خودش کرده به طوری که احساس میکنم از زندگیم موندم. پیشاپیش از کمکتون ممنون
- [سایر] سلام و خسته نباشید . من 21 سالمه و دانشجوی ادبیات هستم حدود 9 ماه هست که یک مشکلی پیدا کردم که خیلی من رو درگیر خودش کرده و اذیتم میکنه ، اینکه خیلی زیاد از حد به مرگ فکر میکنم و هرشبی که میخوابم با استرس و اضطراب زیادی مواجه هستم . بعضی شبها اصلا از ترس خوابم نمی بره تصور می کنم که اگر بخوابم صبح دیگه بیدار نمیشم و خیلی خیلی می ترسم . اصلا این حالت رو دوست ندارم هی میخوام به خودم تلقین کنم که همه اینها فقط تو تصوره خودمه ولی نمی تونم حدودا از اسفند ماه تپش قلب و درد قلب شدید گرفتم که گفتند میتراله خب با این وضع حال منم بدتر شد . شاید کلا در هفته یک روز باشه که قلبم دردی نداشته باشه و منم به خاطر همین از فکر و خیال زیاد واقعا میترسم . همش احساس میکنم یه مرگ ناگهانی مثل سکته یا ایست قلبی و اینها میاد سراغم بعضی شبها بود که وقتی میخوابیدم مطمئن بودم آخرین شب زندگیمه ... واقعا من از این وضع خسته شدم من خیلی دختر شاد و سر زنده ای بودم ولی احساس میکنم دچار افسردگی شدم توروخدا کمکم کنید خوب بشم . هرجایی که میرم و درخواست مشاوره میدم و نظر میذارم جوابم رو نمیدن ناامیدم کمکم کنید . ممنون !
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] با سلام این مشاوره های قبلی شماست.گفتم کامل 2مشاوره رو براتون ارسال کنم تا بهتر منو راهنمایی کنید. با تشکر از شما کد مشاوره قبلی: 940955 سلام 23 سالمه. دانشجو هستم،درسم داره تموم میشه،در حال گرفتن معافیت سربازی هستم،یه کار با حقوق متوسط ماهیانه 200 هزار تومان و بیمه دارم.با پدرو مادرم زندگی میکنم.خواهرم ازدواج کرده یه دختر توی دانشگاه مد نظرمه. خونواده داره.هم سن منه. قبلا توی خونه (17،18 سالگی تا تقریبا 1سال پیش) مادرم میگفته که رو 27،28 سالگی به بعد برا ازدواج حساب کن(احتمالا برا اینکه نیام زود عاشق بشم و زود تصمیم بگیرم) اما تازگی میگه تا زمانی که فلان کارارو نکنی(مثلا آب میخوری لیوان رو سر جاش بذاری) برات خاستگاری نمیرم و فکر ازدواج به سرت نیوفته. منم دارم کم کم خودمو تو اینجور مسایل اصلاح میکنم. اما نگرانم که هم چگونه مطرح کنم هم اینکه اگه مطرح کنم پدر و مادرم مخالفت کنن برای الان!؟ چگونه میتونم به خانوادم بگم که قصد ازدواج دارم؟ ممنون میشم منو راهنمایی کنید. پیشاپیش تشکر h2mbe@yahoo.com یا حق پاسخ : باسلام کاربر گرامی نیاز به ازدواج یک نیاز طبیعی است که مسلما در مقطعی از زمان برای هر جوانی ایجاد می شود اما مهم این است که آیا این نیاز به موقع ایجاد شده و فرد آمادگی لازم را برای ازدواج دارد؟ مثلا شما از لحاظ مالی، سطح شناختی و رفتاری، حتی از لحاظ عاطفی و ... به بلوغ لازم رسیده اید یا اینکه صرفا می خواهید بدون بررسی لازم ازدواج کنید؟ ضمنا شما در مورد ازدواج و انتخاب همسر به اندازه کافی مطالعه و بررسی کرده اید؟ معیارهایتان را مشخص کرده اید؟ می دانید چه نوع فردی را برای همسری می خواهید برگزینید؟ و ... اگر بدانید در چه راهی می خواهید قدم برداشته و هدف و برنامه ریزی روشنی داشته باشید حتی با مخالفت خانواده تان می توانید با ارایه دلیل و منطق آنها را راضی کنید که آمادگی لازم را برای ازدواج دارید. در غیر این صورت با دلایل مخالفت خانواده تان بیشتر فکر کنید و ببینید که آیا منطقی است یا تنها سنگ اندازی است؟ بسیاری از مواقع والدین دلایل منطقی ارایه می دهند که فرزندان باید مورد توجه قرار داده و با رفع این موانع برای ازدواج اقدام کنید. با تشکر از تماس شما کد مشاوره قبلی: 930417 من وقتی با خوانواده ام می خواهم مسئله ازدواج را صحبت کنم سریع میگن: که الان اصلا حرفش رو نزن یا میگن:باشه واسه 6،7 سال دیگه یا یا 28،29 سالگی به بعد. من با این طرز فکرشون چیکار باید بکنم؟ الان احساس میکنم دارم بیهوده زمان رو سپری میکنم.احساس میکنم نیاز به کس دیگه ای دارم که بتونم هدفمندتر باشم. پاسخ : باسلام کاربر گرامی شرایط فعلی شما چیست؟ ایا آمادگی ازدواج را در زمینه های مختلف دارید؟ تصور می کنید چرا خانواده تان تا این حد با ازدواج شما مخالفند؟ شرایط تان برای ازدواج مهیا نیست یا اینکه شرایط تان مطلوب است اما خانواده تصور می کنند که شما بلوغ فکری لازم را ندارید؟ لطفا توضیحات بیشتری دهید تا بتوانم راهنمایی تان کنم. منتظر تماس بعدی شما هستم. با تشکر از تماس شما