با سلام.دوست خوبم بسیاری از استرس های ما در وقایع روزمره حاصل افکار منفی و ناتوان کننده و یأس اوری است که مدام در ذهن خود تکرار می کنیم . اگر نتونم چی؟ اگر نمره نیارم چی؟ اگر از یادم بره چی؟ اگر سئوالات سخت باشه چی ؟ اگر ...می بینید؟ جملات ذهن شما محتوایی استرس آمیز دارد. لذا تکرار ناخوداگاه آنها در ذهن انرژی های منفی زیادی را به شما وارد می کند و همین انرژی منفی باعث می شود تا استرسی ناتوان کننده بر شما غلبه کند .لذا یکی از راه های موثر و مفید تغییر تفکرات و نگرش ها و خودگویی هاست . برای این کار می تونید جایگزین های مناسب را در نظر بگیرید تا به محض ورود افکار منفی ،مثبت ها را جایگزین کنید . راهکار دیگر این که پیش از زمان مقرر به استرس های آن زمان فکر نکنید . مدام آن زمان را در اوج آرامش تصور کنید .ضمن این که تمام تلاش خود را برای بالا بردن اطلاعات درسی به کار می برید سعی کنید امتحان را در ذهن یک موجود ضعیف و ناتوان و کم رنگ تصور کنید . یعنی هرگاه خواستید جلسه امتحان را به یاد آورید آن را بی نور، کوچک و بی اهمیت و تار تصور نمایید .روزی یک بار تمرین ریلکسیشن داشته باشید و روزی ده دقیقه بدوید .اگر همنشینی با برخی همکلاسی ها و القائات منفی انها باعث افزایش استرس می شود سعیکنید کمتر با انها بمانید . ودر روز امتحان زودتر از زمان به دانشگاه نرسید و یا از انها فاصله بگیرید .در صورت عدم به کارگیری این راهکارها باید از دارو استفاده کنید .
سلام من عاطفم دانشجوی گیاهپزشکی دانشگاه تهران!برای کنکور استرس نداشتم اما الان به شدت استرس دارم از امتحانها به علت استرس ام مهمان شدم دانشگاه بوعلی پیش خانوادم اما این استرس رهام نمیکنه!هفته دیگه امتحان دارم اما دارم دیوانه میشم!نمی دونم چی باید کرد.قرص مصرف میکردم اما همش خوابم میگیره!
کمکم کنید!
با سلام.دوست خوبم بسیاری از استرس های ما در وقایع روزمره حاصل افکار منفی و ناتوان کننده و یأس اوری است که مدام در ذهن خود تکرار می کنیم . اگر نتونم چی؟ اگر نمره نیارم چی؟ اگر از یادم بره چی؟ اگر سئوالات سخت باشه چی ؟ اگر ...می بینید؟ جملات ذهن شما محتوایی استرس آمیز دارد. لذا تکرار ناخوداگاه آنها در ذهن انرژی های منفی زیادی را به شما وارد می کند و همین انرژی منفی باعث می شود تا استرسی ناتوان کننده بر شما غلبه کند .لذا یکی از راه های موثر و مفید تغییر تفکرات و نگرش ها و خودگویی هاست . برای این کار می تونید جایگزین های مناسب را در نظر بگیرید تا به محض ورود افکار منفی ،مثبت ها را جایگزین کنید . راهکار دیگر این که پیش از زمان مقرر به استرس های آن زمان فکر نکنید . مدام آن زمان را در اوج آرامش تصور کنید .ضمن این که تمام تلاش خود را برای بالا بردن اطلاعات درسی به کار می برید سعی کنید امتحان را در ذهن یک موجود ضعیف و ناتوان و کم رنگ تصور کنید . یعنی هرگاه خواستید جلسه امتحان را به یاد آورید آن را بی نور، کوچک و بی اهمیت و تار تصور نمایید .روزی یک بار تمرین ریلکسیشن داشته باشید و روزی ده دقیقه بدوید .اگر همنشینی با برخی همکلاسی ها و القائات منفی انها باعث افزایش استرس می شود سعیکنید کمتر با انها بمانید . ودر روز امتحان زودتر از زمان به دانشگاه نرسید و یا از انها فاصله بگیرید .در صورت عدم به کارگیری این راهکارها باید از دارو استفاده کنید .
- [سایر] سلام دختری هستم 23ساله دانشجوی ارشد مخابراتم همزمان سه خواستگار دارم پدرم هرسه را تایید کرده ولی من موندم کدومو انتخاب کنم.یکیش آشناست من سه سال باهاش حرف زدم البته با پیگیری اون نمیتونستم جوابشو ندم الان دیگه بهش گفتم هرچی خانوادم بگن من شرطهای زیادی واسش گذاشتم همه روفراهم کردولی تحصیلاتش از من پایینتره نفردیگه همکلاسی دانشگامه که خانوادشودر جریان گذاشت من از طریق مادرم متوجه شدم اون از من خوشش اومده بعدش تو دانشگاه صحبت کردم باهاش نفر آخر شغل آزاد داره قهرمان کشتی اسم و رسم داره خواهش میکنم کمکم کنید دیگه دیوانه دارم میشم!!!!!!!!!!!!!!!
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من دچار مشکلی شدم که نمیدونم باید چکار کنم لطفا راهنماییم کنید. مرسی چند وقتی هست که در حین نگاه کردن به تلویزیون یا موقع خواب شب، به این فکر مردنم میفتم و احساس می کنم چیزی از عمرم نمونده و دچار ترس و استرس می شم، نمی دونم باید چکار کنم؟ یعنی کلا همه جوره از دنیا نا امید می شم و میگم دیگه واسه چی باید به زندگی ادامه داد و حتی قبل از کنکور ارشد امسالم هم همین حس رو نسبت به درس خوندن پیدا کرده بودم و با خودم می گفتم نهایتا هم کنکور قبول شم و درسم هم تموم شه خوب بعدش چی میشه، با اینکه من خودم خیلی دوست دارم به درسم ادامه بدم و کسی مجبورم نکرده برای ادامه تحصیل و ....... حالا نمیدونم چکار کنم؟!!!!! اصلا حس خوبی ندارم لطفا کمکم کنید.
- [سایر] سلام اقای مرادی من خیلی شما رو قبول دارم یه خواب عجیبم وقتی تابستان مشهد بودم از شما دیدم به خورده هم ترسیدم بماند من خیلی خیلی سردر گم شدم خیلی می دونین به هر چی که می خوام ومی خواستم نرسیدم مخصوصا دانشگاه کاردانی قبول شدم و حالا هم هیچی یه بچه در سخون بی خاصیت مایه عبرت من عاشق کتاب خوندنم ولی حالا دیگه دارم کاملا دیوانه میشم شبا از خواب می پرم وبی خواب می شم دختر خوبی بودم ولی حالا به خدا هم شک کردم به مردن فکر میکنم یه ادم 22 ساله که داره دیوونه می شه وخیلی هم تا حالا به خودش با هزار فوت و فن البته کاملا مثبت سعی کرده کمک کنه حالا باید چیکار کنه امیدوارم بفهمید چون نمی دونم چی وچه جوری توضیح بدم کمکم کنین نمی خوام متلاشی بشم ولی دارم می شم دارم از تو منفجر می شم کمک همین!!!
- [سایر] سلام خسته نباشید من دانشجوی کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر گرایش نرم افزار در یک موسسه آموزش عالی غیر انتفاعی تازه تأسیس هستم. ترم اول رو با هر بدبختی بود تموم کردم.به خاطر این میگم بدبختی که توی ترم اول یا به عبارتی ترم 5 از کل دوره دانشجوییم حوصله درس خوندن نداشتم و هر کاری میکردم که به خودم انگیزه بدم یه روز مصمم میشدم برای درس خوندن و فکر یا احساس میکردم که حتما همه دروس رو خوب خواهم خواند و پاس میکنم ولی با شروع درس خوندن و یا فردای اون روز دیگه اصلا علاقه ای به خوندن نداشتم با اینکه در هفته 4 روز کلاس نداشتم و توی خونه بیکار بودم.ایام امتحانات هم تقریبا بیخیال بودم و به زور حدود20 یا 12 ساعت قبل از امتحان شروع به خوندن میکردم و به جز امتحان زبانم که 19 شدم به هیچ یک از سایر امتحانت عمومی و تخصصیم امید پاس شدن هم نداشتم تا اینکه امروز تمام نمراتم رو توی سایت دانشگاه زده بودن و دیدم که دو درس تخصصیم رو افتادم و 5 درس دیگه رو که دوتاشون رو 10 گرفته بودم پاس کردم(در کمال ناباوری). در ایام امتحانات تصمیم گرفتم که از ترم بعد روزانه حداقل یک ساعت درسام رو بخونم تا به چنین مشکلی برنخورم.البته این تصمیمات رو با درجه انگیزه بالاتر یا پایینتر در ترمهای قبلیم هم گرفته بودم اما هیچ وقت نتونستم انجامشون بدم یا فقط یک یا سه هفته این کار رو انجام دادم. حالا از شما خواهش میکنم کمکم کنید تا بتونم با برنامه ریزی معقول و مناسب شروع کار من به بهترین نحو ممکن به تحصیلم ادامه بدم.من هر ترم برنامه های مختلفی داشتم و بعضی اوقات انگیزه هایی که روی کاغذ مینوشتم من رو خیلی مصمم به انجام برنامه هام میکرد به طوری که اون روز بسیار خوشحال بودم اما این انگیزه برای مطالعه دوام نداشت.
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید.<br />من دختری هستم 24 ساله که به شدت در انتخاب مسیر تو زندگیم مرددم و واقعا نمیدونم چیکار کنم.من سال 86 که تو کنکور شرکت کردم رتبه خوبی زیر 1000 در رشته ی ریاضی آوردم و مهندسی برق قبول شدم.آنموقع فکر میکردم خیلی به رشته برق علاقه دارم و برای اینکه حتما در این رشته قبول شم 50 اولویت اولم در انتخاب رشته رو برق زدم و اولین اولویتم هم برای یه برق ستاره دار یعنی بورسیه ی آموزش پرورش بود یعنی خرج تحصیلم رو آموزش پرورش میداد ولی بعد از اتمام تحصیلم باید معلم میشدم و برق در هنرستان تدریس میکردم.همینو قبول شدم و رفتم به یه دانشگاه مزخرف(شریعتی تهران)که احتمالا نمیشناسید ،خوب اونجا اصلا جایی نبود که من از دانشگاه انتظار داشتم و براش اون همه زحمت کشیده بودم و به شدت خورد تو ذوقم.خیلی از همکلاسیام هم همین مشکلو داشتن ولی باهاش کنار اومدن ولی من کنار نیومدم و متاسفانه کلی کارای جانبی مثل شرکت تو کلاسای مختلف علمی،زبان،عرفانی کردم و درس نخوندم و 4 ترم مشروط شدم ...وحشتناکه نه؟منی که در دوران دانش آموزی همیشه شاگرد اول بودم ..بله و منو از دانشگاه اخراج کردن و قرار شد مدرک معادل کاردانی بهم بدن.که بعد از دو سال که رفتم همون مدرکم بگیرم بهم ندادن چون معدلم کمتر از 12 شده،و الان که دارم اینو برای شما مینویسم منتظرم تا 13 اسفند کمیسیون تشکیل بشه و به من اجازه بدن که 2درس برای رسوندن معدلم به 12 بردارم و این در حالیه که از طرف آموزش پرورش به شدت تحت فشارم چون باید 2 سال پیش میرفتم سر کار و الان هیچ معلوم نیست که چه بر سر من میاد چون احتمالا آ-پ مدرک کاردانی منو قبول نمیکنه و باید غرامت زیادی به اونجا بپردازم در حالی که خانواده م از مدرک معادل من اطلاعی ندارن و اصلا توان پرداخت غرامت نداریم.حالا من به شدت استرس دارم و زندگیم 1 ساله که تعطیل شده چون نه میدونم باید چیکار کنم و انقد استرس دارم که حتی نمیتونم درست فکر کنم.از شدت استرس سلامتی م هم به خطر افتاده و مشکل کم کاری تیروئید پیدا کردم.لطفا کمکم کنید .
- [سایر] با عرض سلام و خسته باشید <div>من پسری هستم که خیلی زیاد به وضع ظاهریم اهمیت میدادم، همیشه سعی میکردم وضعیت ظاهریم در عین سنگین بودن از قشنگی متوازنی برخوردار باشه؛ دوسالی هسش که ریزش مو گرفتم اما اخیرا به شدت زیادشده و حتی به دکتر هم مراجعه کردم اما تاثیری نداشته زیاد. این امر در روحیه م تاثیر فوق العاده منفی گذاشته به طوریکه حتی اعتماد به نفس بیرون رفتن از خونه رو از دست دادم! حتی تمرکزم رو درسم کم شده! با دیدن هر تار مو اعصابم به هم میریزه. این موضوع به شدت حالت اضطراب و استرس در من بوجود آورده به طوریکه در تمام شبانه روز در استرس به سر میبرم؛ استرسم به حدی مفرط هسش که تو یک ماه اخیر وزنم کم شده!. از خودم تعجب میکنم چراکه بسیاری از دوستام چنین مشکلی دارن اما هیچکدوم مثل من تحت تاثیر قرار نگرفتن! دارم تبدیل میشم به یک انسان افسرده؛ به خیلی چیزا فکر میکنم به اینکه وقتی موهام بریزه دیگه او ظاهر مناسبمو از دست میدم، ممکنه همسری که قراره در اینده انتخاب کنم از ته قلبش ازم خوشش نیاد و هزاران فکر عجیب و غریب! لظفا کمکم کنید؛ باید چیکار کنم تا از این افکار رها بشم، ریزش موم دیگه تا این حد برام مهم نباشه و این مشکلو بپذیرم؟ </div>
- [سایر] سلام و خسته نباشید . من 21 سالمه و دانشجوی ادبیات هستم حدود 9 ماه هست که یک مشکلی پیدا کردم که خیلی من رو درگیر خودش کرده و اذیتم میکنه ، اینکه خیلی زیاد از حد به مرگ فکر میکنم و هرشبی که میخوابم با استرس و اضطراب زیادی مواجه هستم . بعضی شبها اصلا از ترس خوابم نمی بره تصور می کنم که اگر بخوابم صبح دیگه بیدار نمیشم و خیلی خیلی می ترسم . اصلا این حالت رو دوست ندارم هی میخوام به خودم تلقین کنم که همه اینها فقط تو تصوره خودمه ولی نمی تونم حدودا از اسفند ماه تپش قلب و درد قلب شدید گرفتم که گفتند میتراله خب با این وضع حال منم بدتر شد . شاید کلا در هفته یک روز باشه که قلبم دردی نداشته باشه و منم به خاطر همین از فکر و خیال زیاد واقعا میترسم . همش احساس میکنم یه مرگ ناگهانی مثل سکته یا ایست قلبی و اینها میاد سراغم بعضی شبها بود که وقتی میخوابیدم مطمئن بودم آخرین شب زندگیمه ... واقعا من از این وضع خسته شدم من خیلی دختر شاد و سر زنده ای بودم ولی احساس میکنم دچار افسردگی شدم توروخدا کمکم کنید خوب بشم . هرجایی که میرم و درخواست مشاوره میدم و نظر میذارم جوابم رو نمیدن ناامیدم کمکم کنید . ممنون !
- [سایر] با سلام خدم شما مشاور احترام و سپاس فراوان مشکل ایجاد رابط با نامزدم هست. رابط حساس گونه من و زود رنجی من.بنده با هر مسئله کوچکی ناراحت و ازرده خاطر میشم نه تنها برای همسرم حتی برای خودم به طور مثال از هر مشاجره کوچک ناراحت و به شدت احساس تنهایی میکنم. یکی از بزرگترین مشکلاتم ناراحتی همسرم هست زمانی که ایشون ناراحت هستند من به جایی اینکه آرامشان کنم از غم اون بیشتر ناراحت میشم و نمی تونم کاری کنم آقای دکتر , به گونه ای تسلط به اعصاب و ناراحتی خودم ندارم به جای آرامش, تشویش رو به بار میارم . به طور کلی بسیار زود رنج و ناراحت هستم آقای دکتر امکان شاد کردن نامزدم رو به سختی دارم و یا در کنارش بودن هنگام درد رو.لطفا کمکم کنید بسیار بسیار دارم شکنجه روحی میشم.یکی دیگه از مشکلاتم ارتباطیم اینکه زمانی که همسرم ناراحت و عصبی از موضوعی هست هر چی اصرار به گفتن و بررسی علت ناراحتی رو دارم ایشون حرفی نمی زنه و فقط میگه حوصله ندام حرف نزدن ایشون بد جوری من رو ناراحت میکنه و حس امین و راز دار بودن و اعتماد کردن رو از من میگیره نمی دونم چطور در موقع ناراحتی ازش بخوام واسم حرف بزنه آقای دکتر خواهش خواهش کمک کنید خیلی زندگیم دچار تشویش و اضطرابه...سپاس فراوان
- [سایر] سلام . وقتتون بخیر. ممنون از توجه ای که می فرمایید. من یه دختر 23 ساله هستم که در حال حاضر دانشجوی ترم 3 کارشناسی ارشدم . خدارو شکر شرایط خانوادگی خوبی دارم، و بطور کلی مشکل خاصی از این جهت ندارم. مشکل من اینه که با اینکه وضعیت تحصیلیم خیلی خوبه و در دوره کارشناسی و همینطور الان رتبه اول گروه هستم ولی با شروع هر ترم جدید دچار استرس و اضطراب میشم در صورتی که دائم فکر می کنم حالم خوبه و هیچ مشکلی نیست و آرامش دارم ولی دچار عوارض جسمانی مثل طپش قلب شدید، گاهی احساس گرفتگی در قفسه سینه میشم و یا اینکه پوستم خراب میشه که من دلیلی خاصی واسه این موارد پیدا نمی کنم جز حرص و جوشی که واسه درسام میخورم و هم دوستانم و هم خانوادم دائم به من می گن چرا اینقدر به درسات اهمیت میدی؟؟؟ ولی من واقعا به درس خوندن و مطالعه کردن خیلی علاقه مندم و فراوان از این کار لذت می برم و اینکارو زحمت نمی دونم اگرچه کار چندان راحتی هم نیست اما من دوستش دارم. در ضمن من بحمدالله گرایشات مذهبی خوبی هم دارم و دائم از خدا می خوام که کمکم کنه ولی خواهش می کنم شما هم کمکم کنید و بگید چه کار کنم تا واقعا احساس آرامش کنم. بازهم سپاسگذارم از توجه و یاریتون
- [سایر] با سلام من دختری هستم 20ساله.که در خانواده ای پرجمعیت واما کاملا مهربان وصمیمی به دنیا آمده وبزرگ شدم. من از کودکی زیاد از مسافرت خوشم نمی اومد وحالا هم که بزرگ شدم دیگر کلا از مسافرت متنفرم واین امر باعث میشود که بعضی موقع ها باعث اختلال بین من و خانوادم میشود.ما 6خواهر و2برادر هستیم که الان2 برادر و3تا خواهرم ازدواج کرده اند. حال من و2خواهرام مجرد هستیم.من تقریبا اواخر سال92با پسری آشنا شدم که واقعا خیلی بهش علاقه داشتم.ولی درست بعد از یک هفته آشنایی،من متوجه شدم که او مشروب مصرف میکند.وبا این که خودم ازش خواستم از او جدا شم،ولی تا حالا که تقریبا 2سالی میشود حتی یک روز نتوانستم فراموشش کنم.واین کار باعث میشه که من هر روز نسبت به روز قبل زجر بیشتری را بکشم. چن بار خواستم برم پیشش وازش معذرت خواهی کنم ولی اصلا نتوانستم.واز روزی که ازش جدا شدم.دیگه هیچ چیزی برام ارزش نداره.و به خاطرش چن کیلو لاغر شدم. ونمیدونم چرا از اون موقع به بعد دیگه نه مسافرت میرم ونه جای دیگه وفقط خودمو تو خونه حبس کردم و اصلاحال وحوای رفتن به جایی را ندارم وبعضی موقع ها به اجبار خانواده به جایی میرم.ویه جورایی گوشه نشین شدم و در کل تو24ساعت کلا هندزفری تو گوشم وتو کنج اتاق میشینم. حال از شما خواهش میکنم کمکم کنید.این روزا حالم اصلا خوش نیست. خودمم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم و رفته رفته حالم بد تر هم میشه.وبعضی وقتا هم خود به خود گریم میگیره ومجبور میشم تو یه کنج ساعت ها گریه کنم.خواهش میکنم کمکم کنید.واگر سوال هم داشتید ایمیلم رو براتون نوشتم. من واقعا دوسش دارم و حتی نمیخوام یه لحظه هم ازش جدا شم.و وقتی میریم مسافرت احساس میکنم ازش جدا شدم و نمیتونم نفس بکشم واین کار هم باعث شده که تا حالا چن بار راهی بیمارستان شوم. خواهش میکنم کمکم کنید.ممنون