با سلام.مهم ترین راهکار برای از بین بردن حسادت این است که با آن مبارزه کرده و برخلاف میلتون در آن لحظه رفتار کنید . مثلا اگر یک ارتقاء کاری در همکار شما را ناراحت می کنه بدون درنگ به او روبرو شده و به او به علت این ارتقا تبریک بگید . و ابراز خوشحالی کنید را دیگر این که سعی کنید درون خود از این ارتقا خوشحال شوید و اجازه ندید جملات و عبارات منفی و بدخواهانه در ذهن مرور شود . حتی مرور ظاهری عبارات خیرخواهانه و خوشحالی های صوری نیز می تونه به مرور به خوشحالی باطنی منجر شود .برای افرادی که حتی دلخوشی از انها ندارید یک کار خیر انجام دهدی یا نیازشون رو برطرف کنید .در هنگام دعا کردن از صمیم قلب برای دیگران به ویژه کسانی که از آنها دلخوری دارید دعا کنید .حسادت را بشناسید و به مبارزه مقطعی با آن بپردازید .هر کاری که حسادت مانع از انجام آن می شود را انجام دهید تا سیطره حسادت را به تدریج کم کنید .
برای درمان حسادت باید چیکار کرد و اینکه آیا راههای عملی برای خودسازی و جلوگیری از این حس وجود دارد؟ من میدونم خیلی بده و از نظر دینی هم کاری مذموم هستش ولی خوب نمی دونم که چطور می تونم از اون جلوگیری کنم چون ناخود آگاه به من دست می ده و عذابم میده.
با سلام.مهم ترین راهکار برای از بین بردن حسادت این است که با آن مبارزه کرده و برخلاف میلتون در آن لحظه رفتار کنید . مثلا اگر یک ارتقاء کاری در همکار شما را ناراحت می کنه بدون درنگ به او روبرو شده و به او به علت این ارتقا تبریک بگید . و ابراز خوشحالی کنید را دیگر این که سعی کنید درون خود از این ارتقا خوشحال شوید و اجازه ندید جملات و عبارات منفی و بدخواهانه در ذهن مرور شود . حتی مرور ظاهری عبارات خیرخواهانه و خوشحالی های صوری نیز می تونه به مرور به خوشحالی باطنی منجر شود .برای افرادی که حتی دلخوشی از انها ندارید یک کار خیر انجام دهدی یا نیازشون رو برطرف کنید .در هنگام دعا کردن از صمیم قلب برای دیگران به ویژه کسانی که از آنها دلخوری دارید دعا کنید .حسادت را بشناسید و به مبارزه مقطعی با آن بپردازید .هر کاری که حسادت مانع از انجام آن می شود را انجام دهید تا سیطره حسادت را به تدریج کم کنید .
- [سایر] سلام خانم عطاریان خسته نباشید من با شوهرم بعد 8 سال دوستی ازدواج کردم تو این 8 سال دوستیم مشوق درس خوندنم بود تا اینکه دانشجو ترم آخر فوق لیسانس بودم که با شوهرم عقد کردم تحصیلات شوهرم دیپلم هستش ولی اطلاعات عمومی و سیاسی و تاریخی خیلی زیادی داره و من از ایت بابت راضیم الان تشویقم میکنه که برای دکتری بخونم ولی من میترسم این باعث غرور من و فاصله بیشتر من وشوهرم بشه؟ بعد ازدواجم یه حس بدی که دارم اینه که نمیدونم چرا بوجود شوهرم بابت تحصیلاتش نمیتونم افتخار کنم در صورتی که اون مشوقم بود و هست و این قضیه عذابم میده در صورتی گفتم سواد علمیش خیلی زیاده لطفا بمن راهنمایی کنید که چیکار کنم آیا این قضایا باعث میشه که زندگیم خراب بشه؟آیا تفاوت تحصیلاتم بعدها ممکن بینمون فاصله بندازه؟
- [سایر] اول سلام سلام به کسی که وقت با ارزشش بدون چشمداشتی به مردم اختصاص میده ، ازتون مچکرم , همین (چون کار دیگه ای ازم بر نمیاد ،جز دعا ) آقای مرادی نمی دونم از کجا شروع کنم راستش حرف زیاد اما سخت ایجازش. شاید با شروع کردن به خوندن مطلبم با خودتون بگید بازم همون حرفهای همیشگی ، نوشته های کسایی که بازم باید براشون جناب سروانُ لینک کنم اما من فکر میکنم ایندفعه فرق میکنه ، من همه ی اون حرفها رو از قبل باور داشتم و دارم. من دانشجوی سال اول مکانیک تو دانشگاه سراسریم و تازه 20 سالم و با توجه به موفقیت هایی که داشتم و خواهم داشت مطمئنا ﺁینده بسیار خوبی دارم. بگذارید برم سر اصل مطلب یکی از دخترهای فامیل ، البته دور ، که من فقط سالی یکی دو بار می بینمش ، دو سال از خودم کوچیکتر و واقعا از خیلی جهات نمونه است ضمنا ایشون تازه امسال کنکور دارن. دو یا سه سال پیش که تو اوج احساسات بودم این حس بهم دست داد(نمی خوام بگم عشق شاید زمینه ی عاشق شدن) خودمم دقیق نمی دونم که انتخابش کردم یا انتخاب شد . اولش خودم مسخره می کردم که خجالت نمیکشی ، عاشق چشم و ابروی ......... منتظر زوالش بودم اما با فرازش روبرو شدم ، گفتم چون ازش فرار میکنم شاید داره دنبالم میاد باید بایستم وبررسیش کنم شاید این جوری به مرور زمان نواقصی پیدا بشه و بعد از ذهنم پاک بشه ، اما نشد. 1- ﺁقای مرادی اولین چیزی که واقعا منو زجر میده اینه که نمیدونم واقعا می تونم دوستش داشته باشم یا نه یعنی این علاقه ای که انکارش میکنم آیا درست؟ اون دختر خوبیه اما موضوع اینه که ما به درد هم میخوریم یا نه؟ جواب این سوالها فقط پیش خودش ، چطوری می تونم اینها رو بفهمم؟ 2- من اصلا عجله ای برای ازدواج ندارم چون میدونم تا چند سال دیگه هنوز آمادگی شو ندارم ، اما اگه به خاطر تعلل من دیگه کار از کار بگذره و خیلی دیر بشه چی؟ کاری نمیشه کرد؟ 3. ﺁیا من باید صبر کنم تا به سن بالاتری برسم و از لحاظ فکری و مالی وضعیت بهتری پیدا کنم ، بعد دست به کاری بزنم؟ اگر جوابتان بله است بگویید چند سال؟ ببیند من اگر به طرفم مطمئن شوم(مطمئن از نظر تشابه ارزشها)حتما راه حل های بهتری پیش رویم است ، اما چه جوری؟ [4.] خواهش میکنم نگید پسرم الان به فکر درس ومشقت باش ، این افکار اصلا به مسایل دیگه ی زندگیم ضربه ای نزده و توشون مشکلی ندارم ، اما خب همین چند سال خیلی از لحاظ روحی ﺁسیب دیدم ، یه جوری تو برزخ بودن. لطفا کمک کنید.
- [سایر] سلام من یک نقطه ضعف بزرگ تو زندگیم دارم که هر لحظه ممکنه یکی از روی حسادت و تمسخربه روم بیاره و قصد داشته باشه ابروی منو ببره خصوصا توی دانشگاه الان این فکر به صورت یک وسواس فکری درآمده که هر لحظه فکر میکنم یک نفر قصد بی آبرویی منو داره. گرچه برای من این بی آبرویی اصلا مهم نیست و این شجاعت رو دارم که هر لحظه هر کسی تو هر شرایط ومکانی منو بی آبرو جلوه بده .الان زیر نظر روانپزشکم و دارم دارو مصرف میکنم. سوال من اینه بعد از چند ماه فکر نکردن به این موضوع میتونم ذهنمو در دست بگیرم که دیگه ضمیر نا خود آگاه منو اذیت نکنه چون ممکنه واقعا یه روزی یک نفر جلو یک جمعی منو بی آبرو کنه. من چیزی حدود 15 روزه که رفتم پیش روانپزشک میتونم بگم خصوصا الان 3 روزیه که حملات فکری من به 2 یا 3 مرتبه در شبانه روز رسیده که دیگه راجع بهش فکر نمیکنم خیلی خوبم خدا رو شکر .خلاصه سوال آیا من میتونم روزی نسبت به این فکر مقاوم بشوم ؟ تا کی روند فکر نکردن را باید ادامه داد؟(2ماه 3ماه یکسال) به لحاظ علمی و ساختار ضمیر ناخود آگاه و روان آدمی جواب این حقیر را بدهید لطفا خیلی کلی و خوب بدون خلاصه راهنماییم کنید جواب این مشاوره را تو رو خدا کمتر از 24 ساعت به من بدهید . با تشکر از همکاری صمیمانه شما در پناه خدا همواره برقرار و سلامت باشید.
- [سایر] با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم راههنمایی کنید
- [سایر] من دختری 22 ساله هستم که از حدود 8 سال پیش با پسر خاله ام پیمان خواهروبرادری بستیم وهنوز هم سر پیمانمون هستیم البته اینم بگم که هردو مقید به دین هم هستیم تا یک سال پیش تمام نکات دینی را رعایت می کردیم اما از یک سال پیش که اون داماد خانوادمون شدواین پیمانمون محکم تر شد ما الان به هم دست هم می دهیم توی تمام این مدت ها ما همیشه ودر همه جا پشتیبان هم و هم چنین بهترین رازدارهای هم دیگه بودیم وهستیم من الان که بهترین دوستمو از دست دادم بیشتر از هرزمانی به داداش بودنش وبه حرف زدن باهاش نیاز دارم آخه من هیچگاه نتونستم به غیر از اون با کسی راحت حرف بزنم حالا از شما می خوام کمکم کنید وراهنماییم بکنید که ما باید چیکار کنیم که هم از نظر شرعی مشکلی نداشته باشیم هم خواهرو برادر بمونیم آیا راهی هست که این خواهروبرادر بودنمون همیشه حفظ بشه مثله خواهر برادرای دیگه؟حالا فهمیدم خدا حتی حرف زدن ما2تا رومنع کرده ومن نمی خوام دچار گناه بشم وهمون طور که گفتم نمی تونم قید داداش بودنشو بزنم وگرنه دیونه می شم تورو خدا کمکم کنیداز چندنفر پرسیدم گفتند میشه از نظر شرعی هم پیمانمونوحفظ کنیم آیا واقعیت داره؟یه خواهش دارم لطفا با ایمیل جوابمو بدید وبه هیچ وجه به طریقه دیگه ای جوابموندید خواهش می کنم این کارو بکنید.بی صبرانه منتظر کمکتون هستم. ممنون از شما
- [سایر] سلام خسته نباشید خصوصی--- من یه دختر 19ساله جادری هستم. تویه خانواده ی خیلی مذهبی بزرگ شدم. یکساله پیش به خاطر اشتباه یکی از بستگان دست اولم با یه پسر آشنا شدم (البته فقط اون مقصر نبود منم اشتباه کردم)من تونستم تا حدودزیادی اونو بامسائل دینی آشنا کنم اونم در مورد حرفایی که میزدم میرفت تحقیق میکرد.میدونم این رابطه در کل حرام بود ولی شکر خدا تودودفعه ی که هم دیگرو دیدیم کارایی که رایج یه جورایی بین جونارو انجام ندادیم. من در کل از اول نیتم رو دوستی نبود فقط میخواستم کمکش کنم ولی الان میخوام برگردم بشم همون دختری که بودم ولی فکر اینکه اون مشکلاتشو چه جوری حل میکنه باعث میشه هردفعه بعد از مدت کوتاهی دوباره بهش اسمس بزنم .مهم تراز همه میدونم پدرومادرم ازاین کارم راضی نیستن ومیمدونم اگه بهشون بگم از چشمشون می یوفتم وتو خونشون جایی ندارم .چند دفعه ازم خواسته که بیاد خواستگاری نمیدونم باید چه جوابی بهش بدم واینکه جه جوری از پدرومادرم حلالیت بگیرم (من همیشه احترامشونو نگه میدارم ولی واقعا نمیدونم تواین یه مورد چیکار کنم)برای این سوالمم اول توسایت جستجو کردم ولی چیزی نبود حاج آقا خواهش میکنم کمکم کنین خیلی میترسم از اینکه دنیاوآخرتممو خراب کنم باور کنین من دختر بدی نیستم من نمی خواستم با این کارم حرمت چادر از بین ببرم خواهش میکنم پدرانه کمکم کنین چون به جز شما نمی تونم از کسی مشورت بگیرم.شب خوبی داشه باشین.
- [سایر] سلام شما از بخشش گفتید و مضرات کینه ، اینکه کسی که کینه به دل بگیره بیماره . نمی دونم به خدا ، درمانده ام ، از زمانی که صحبت های شما رو در پارک ملت شنیدم ساعت خوش ندارم ، نمی دونم شاید قلب من سنگ شده و شاید ... قبلا دو پیام دیگه بهتون داده بودم و شرحی از حوادثی که برای من و همسرم پیش اومده رو گفته بودم ، نمی تونم ببخشمشون ، اونهمه تهمتی که به ما بی دلیل زدند و آبرویی که از ما بردند رو چه کنم ؟ اونهمه آزاری که به ما رسوندن رو چه کنم ؟ به خاطر فشارهایی که اونها توی این مدت به ما وارد کردند و حرفهایی که پشت سرمون می زدند چند روز مریض شدم و در نهایت فرزندی که چشم انتظار تولدش بودم رو از دست دادم ، با این غم چه کنم ؟ گناه شوهرم چیه که فرزند همسر دوم پدر اونهاست ؟ گناه من چیه که عروس اونهام ؟ گناه بچه من چی بود ؟ به خدا توکل کردم و از خودش خواستم آبروی آبرومنداش رو حفظ کنه ، راضیم به رضای خدا ، با همه اینها هر کاری می کنم نمی تونم ببخشم ، از اون شب همش دارم با خودم کلنجار می رم که چه کنم ؟ همسرم به راحتی می بخشه با همه بلاهایی که سرمون آوردن باز هم می گه \"من گذشتم مابقیش با خدا و مطمئنا اون جای حق نشسته\" حاج آقا شما کمکم کنین ، نمی خوام کینه ای باشم ، با اینکه اونها همیشه آزارمون می دن و جز بدخواهی برای ما چیزی ندارند و همیشه از معاشرت با اونها لطمه دیدیم ، آیا عدم معاشرت با اونها بده ؟ ببخشید اگه باز هم زیاده گویی کردم ، شرمنده ام به خدا ، شما برام خیلی مهم هستید یا حق
- [سایر] با سلام و احترام من خانمی 27 ساله هستم همسرم 29 سالشه،هردو شاغلیم، فرزند نداریم، 4 سال از ازدواجمون می گذره، همسرم رو از قبل از ازدواج دوس داشتم هنوزم دوسش دارم خیلی مهربونه... خیلی با هم خوبیم ما از نظر فرهنگی به هم نزدیکیم ولی تفاوتهایی هم داریم که کم نیست...تا حالا خیلی جاها با هم کنار اومدیم..ولی واقعیت اینه که یه چیزهایی واسه من یعنی ادب و متانت ولی برای اونا این طور نیست و برعکس.. و این بعضی وقتها خیلی خیلی ناراحتم میکنه و عذابم میده..راجع بهش هم که حرف میزنیم فایده ای نداره..انگار به نتیجه نمیرسیم..مثلاً همین شب قبلخونه عموش مهمونی دعوت بودیم همسرم چون با عموش اختلاف سنی شون کمه خیلی باهم راحتن، سر سفره شام یک کارایی میکرد که منو به شدت عصبی کرد خیلی آروم طوری که بقیه نفهمن بهش می گفتم این کارو نکن،این حرف و نزن..اما اون یهو سرم داد کشید و گفت بس کن دیگه.. جدیداً خیلی زود عصبی میشه، اما هیچ کدوم دلیل این نوع رفتارش نمیشه این اولین باری نیست که این رفتارو داره.. خیلی دلم شکست حس تنهایی کردم احساس کردم بعد از 4 سال زندگی این حقم نیست... شب توی خونه ازم خیلی عذرخواهی کردو گفت اشتباه کرده ولی اول من مقصر بودم که همش بهش گفتم و عصبیش کردم..اما چه فایده! میدونم شما مشاور محترم نیاز دارین خیلی بیشتر من و همسرم رو بشناسید تا مشاوره اصولی تری بدید اما واقعاً بیشتر ازین هم نمیشه اینجا نوشت. کمکم کنید چیکار کنم چطور رفتار کنم من دوسش دارم اما از بعضی رفتاراش خستم.نگرانم.
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] سلام وقت بخیر... بدون مقدمه این سوال و می پرسم حس مثبت پیدا کردن به طرف در جلسه ی اول خواستگاری بعد چندین خواستگاری که برای من اومده و همه رو رد کردم معنای منطقی داره؟ وقتی خانوادهی پسر جواب رد دادن یعنی در واقع مادر اقا مخالف بودن و مخالف پووشش یا به قولی حجاب...یا این توضیح که به نظر میاومد خود پسر مشکلی نداشته باشه...و منهم البته همیشه چادر نمیذارم... و اصلا این میتونه دلیل محکمی برای رد کردن باشه به هر حال پوشش و باید دو طرف با هم کنار بیان نه خانواده...به نظرتون من اشتباه فکر میکنم که میگم خود اقا هم توافق اولیه با من بر سر مسائل داشته ؟ می دونید اقای دکیتر من حتی فکر میکنم که مخالفت مادر اقا ان قدر زیاد بوده که از طرف ما به پسر جواب منفی داده و البته حدسم اینه!...وگرنه نباید خود اقا یک بار دیگه پیگیر میشد؟ چون من برای بار اول وارد مسله احساسی شدم و بار اول به کسی حس مثبت داشتم پذیرش این موضوع برام سخت شده وگرنه بارها پیش اومده که خواستگارهایی داشتم که اونا منو رد کردن... حالا شما چی میگید؟ البته میدونم که دیگه دلخوش بودن به اونا بی معنی هست ولی من تو ذهنیت بدی دست و پا میزنم و زندگی عادیمو مختل کرده...یک سوال دیگه مثلا با توجه به مخالفت مادر که احساس می کنم آدم دو رنگی هست :) غیبت نشه یه وقت ! چون خود پسره هم این موضوع رو بهم گفته :))...با یه واسطه پیگیر شد کار درستی هست؟ احساس میکنم اگه ما پیگیر بشیم وجه ی خوبی نداشته باشه ! می بینید آقای دکتر کلا بدجور همه از دست منو خواستگارام کلافه شدن و از اینکه من بار اول راضی شدم دوست دارن این قضیه اوکی بشه....حتی اگه پیگیری از طرف ما باشه :)...من نمی دونم ولی اگه نیازی بود جزئیات بیشتری رو هم می تونم بگم...باور کنید من اصلا سعی نمیکنم احساسی باشم تمام تلاشم اینه که منطق اصل کار باشه ...ولی خوب گاهی آدم میزاده دیگه حس مثبت و این حرفا کلی به آدم انرژی خوب میده...