باسلامدوست عزیز تقید به واجبات معمولا از جمله ملاک هایی است که افراد مذهبی چون شما جزء ملاک های اولیه شان قرار می دهند بنابراین باید با خودتان یک بررسی بفرمایید که تعریفتان از یک انسان مقید به نماز چیست و این ملاک در چندمین اولویت شما قرار می گیرد؟اینکه می فرمایید ایشان فردی غیرتمند و خوش اخلاق و.... هستند باید ببینید که این ویژگی ها برای شما بالاتر از اولویت نمازخوان بودن است و یا پایین تر ان موقع هست که راحت تر می توانید به سوال خودتان پاسخ دهیدهمه ما برای خودمان مجموعه ای از ملاک ها برای انتخاب همسرمان داریم اما انچه که در انتخاب نهایی ما تاثیر می گذارد داشتن اولویت هایمان توسط طرف مقابل است بنابراین به طور خلاصه سعی کنید این گام ها را در انتخاب نهاییتان طی کنید:1- اول اهمیت نماز را برای خودتان در زندگی مشترک مشخص و تعریف کنید2- خصوصیات یک فرد نمازخوان را که ممکن است یک فرد بی نماز نداشته باشد برای خودتان مشخص کنید3- اولویت نماز خوان بودن را در مقایسه با سایر ویژگی ها برای خودتان جهت انتخاب همسر اینده تان مشخص بفرمایید با پاسخ دادن به این سوالات به نظر می رسد که راحت تر بتوانید تصمیم نهاییتان را بگیریدموفق باشید
سلام من دختری 23ساله ومذهبی ومقیدبه واجباتم والان مجردهستم پسرخالم مدتیه منوواسه ازدواج انتخاب کرده امانمازنمیخونه اماصفات خوبی ازجمله احترام به پدرومادر وغیرتمندوخوش اخلاق بودن و...داره من به خاهرش گفتم که شرط من نمازه قراره که 8ماهه دیگه بیان واسم صحبت کنن خیلی دودل هستم دلم میخادشوهرم خودش پاشه نمازبخونه به نظرتون چه جوابی بدم قبول کنم
باسلامدوست عزیز تقید به واجبات معمولا از جمله ملاک هایی است که افراد مذهبی چون شما جزء ملاک های اولیه شان قرار می دهند بنابراین باید با خودتان یک بررسی بفرمایید که تعریفتان از یک انسان مقید به نماز چیست و این ملاک در چندمین اولویت شما قرار می گیرد؟اینکه می فرمایید ایشان فردی غیرتمند و خوش اخلاق و.... هستند باید ببینید که این ویژگی ها برای شما بالاتر از اولویت نمازخوان بودن است و یا پایین تر ان موقع هست که راحت تر می توانید به سوال خودتان پاسخ دهیدهمه ما برای خودمان مجموعه ای از ملاک ها برای انتخاب همسرمان داریم اما انچه که در انتخاب نهایی ما تاثیر می گذارد داشتن اولویت هایمان توسط طرف مقابل است بنابراین به طور خلاصه سعی کنید این گام ها را در انتخاب نهاییتان طی کنید:1- اول اهمیت نماز را برای خودتان در زندگی مشترک مشخص و تعریف کنید2- خصوصیات یک فرد نمازخوان را که ممکن است یک فرد بی نماز نداشته باشد برای خودتان مشخص کنید3- اولویت نماز خوان بودن را در مقایسه با سایر ویژگی ها برای خودتان جهت انتخاب همسر اینده تان مشخص بفرمایید با پاسخ دادن به این سوالات به نظر می رسد که راحت تر بتوانید تصمیم نهاییتان را بگیریدموفق باشید
- [سایر] سلام! دختری 21 ساله هستم،پسرخالم طبق ادعای خودش از بچهگی بهم علاقه داشته،2 سال از من کو چکتر هست.پسر خوبی هست،اما ازدواج فامیلی کلا تو خونواده ما جواب نمیده،و چند مورد داشتی که خوب نبودن،البته صادقانه بخوام بگم علاقم به پسرخالم واقعا مثل داداشم هست،واقعا اون رو مناسب ازدواج با خودم نمیبینم،رفتارایی هم که اون باهام داره انگار رفتار 1 بچه با مامانش،اگر 1 کاری بگه انجام ندم،دیوونه میشه! ضمن اینکه گفت اگر من باهاش ازدواج نکنم خودکشی میکنه،1بارم اینکار رو انجام داد!راستش من خیلی دوسش دارم و دوست ندارم که بلایی سرش بیاد، اما هرجورم فکر میکنم نمیتونم باهاش ازدواج کنم،هم بخاطر سنش همم 1سری موضوعات دیگه،ولی واقعا دوست ندارم آسیب ببینه! تنها کاری که تونستم لنجام بدم برای از بین بردن احساسش جواب ندادن به پیامک هاش از یک سال پیش بود که تا حالا نتیجه نداده.راستش احساس میکنم تا قبلش که جواب میدادم انگار با احساساتش بازی می کردم. شما نظرتون چی هست؟چکار کنم؟لطفا راهنمایی کنید!
- [سایر] سلام. من پسرعمویی دارم که بی نهایت عاشقمه و تا الان تلاش زیادی واسه به دست آوردن و ازدواج با من کرده ولی من دوستش ندارم و هر بار بهش جواب منفی دادم ولی اون دست بردار نیست و هنوزم اصرار داره که با من ازدواج کنه،خانواده ام کاملا با این ازدواج موافقن و حتی خیلی در این مورد باهام صحبت کردن که متقاعدم کنن ولی من راضی نمیشم،حالا دوباره به اصرار دختر عموم قراره فکر کنم و جواب بدم،نمیدونم باید چیکار کنم خانواده ام میگن عشق بعد ازدواج بوجود میاد و این اصلا مسئله مهمی نیست،پسر عموم درکل پسر بدی نیست آدم کاری و پرتلاشیه ولی دروغ زیاد ازش شنیدم،هر حرفی که بهش میزنی سریع به همه میگه و وقتی بهش ثابت میکنی اونقدر شجاعت نداره که پای حرفش بایسته و با پرویی تمام انکار میکنه،خانواده ام میگن اینا حل میشه مهم اینه که میشناسیمش و قابل اعتماده،در مورد تحصیلاتمون هم من دانشجو کارشناسی ام ولی اون حتی دیپلم هم نداره،لطفا راهنماییم کنید نمیدونم چیکار کنم میترسم برخلاف میل خانوادم عمل کنم و بعدها سرکوفتشو بهم بزنن یا اینکه بخوان اونا هم با هر انتخاب من مخالفت کنن
- [سایر] با سلام و درود دختری 30ساله و شاغل یه سازمان دولتی هستم .هیکلم معمولی و قیافه زیبایی دارم . پدرم 19 ساله فوت کرده و شش تا بچه ایم .خونه متوسطی داریم. هر زمان مشکلات بزرگی تو زندگی داشتم و این پنج سال هم جور نشدن ازدواجم دیگه داره از پا در میاره منو.یا من خواستگارامو قبول نمی کنم یا اونی که من راضی میشم اونا رد می کنن.مورد آخری که حتی قیافشم به دلم ننشسته بود(سطح توقعاتم و آوردم پایین) گفتن تعداد خانوادت زیاده؟ میرم جایی یا دوستام تعجب می کنن چرا من تا حالا ازدواج نکردم فکر می کنن توقعاتم خیلی زیاد ولی بخدا زیاد نیست. از بچگی شانس نداشتم .اینم بگم کل فامیل نزدیکمون فقط من دانشگاه رفتم(شاید یه دلیل پیدا نکردن مورد مناسب) ازبس دعا کردم دیگه خسته شدم یعنی بعضی وقتا خون گریه می کنم نمی دونم چرا خدا نمی خواد حرفام بشنوه .جونیم که رفت آیا حق داشتن یه بچه رو هم ندارم. اینم بگم اصلا استعداد جذب جنس مخالفم ندارم سوالم لطفا جواب بدین میشه منو سحر کرده باشن؟
- [سایر] با عرض سلام خدمت جناب حاج آقا مرادی من یکی از دانشجوهای دانشکده مهندسی دانشگاه زنجان هستم.با تشکر از تشریف فرمایی شما به دانشگاه زنجان. من قبل از اومدن شما به دانشگاه فقط حدود 5 دقیقه حرفاتون رو از تلویزیون شنیده بودم. همین کافی بود تا من راغب اومدن به جلستون در دانشگاه بشم. واقعا از حرفهاتون لذت بردم. خصوصا شب اول.متشکر که این همه به فکر جوون هایید در حالی که می تونستید راه دیگه ای رو هم برید. و واقعا همونطور که خودتون فرمودید طوری صحبت نکردید که ما خوشمون بیاد و واقعیات رو گفتید. من که ازطرز فکرتون کیف کردم. ولی همه متوجه شدن که هیچ جوابی برای چگونگی تحمل دلتنگی و تنهایی و فشار میل جنسی ندارید. چون اصلا جوابی وجود نداره و تقصیر شما هم که نیست. وضعیت جامعه مشکل داره. شاید تنها راهش توکل به خدا و سعی بر پاک موندن باشه. حالا بگذریم! من دو تا سوال داشتم که واقعا اگر جوابشون رو بدونم تحمل تنهایی که خیلی اذیتم می کنه شاید واسم راحت تر بشه ! اولی اینکه شما فرمودید الان سن مناسبی واسه ازدواج و حتی انتخاب واسه پسرها نیست. ولی الان که ما تو این سن هستیم و تو دانشگاه دور و برمون پر دختره و با خیلی ها ارتباط داریم و ممکنه اونی رو که دوستش داریم و فکر می کنیم به ایده آل هامون نزدیکه واحساس میشه که مناسب باشه از جنبه های مختلف مثل خانواده به همین راحتی ها پیدا نکنیم. حالا چند سال بعد که تو این جور محیط ها نیستیم چطور قراره این دختر پیدا بشه؟؟؟؟؟ ... حالا نمیدونم این رو بخونید و بهم جواب بدید یا نه ولی امیدوارم کمکم کنید. راستی لطفا پیام رو کامل نشون ندید. با تشکر
- [سایر] به رسم ادب بازم سلام حاج آقا بخدا بریدم ازبس که پیام بدم وجواب نگیرم ... 2ساله که این حرفاروبراتون مینویسم حالا ببینین چه دلی دارم که اینهمه انتظار میکشم تا بیراهرو انتخاب نکنم من دختری 23 ساله هستم 2سالی هست که وارد دانشگاه شدم از همون پنج شنبه اول مهر یکی از اساتید به دلم نشست با اینکه جوون بود به کسی رو نمیداد ولی همیشه با من با خوشروویی برخورد میکرد اول مهر امسال حلقه ای تو دستش دیدم تقریبا یه هفته حالم گرفته بود با خودم گفتم حتما ازدواج کرده پس باید خودمو ازش دور کنم ولی نتونستم اینشد که بدنبال حقیقت رفتم ازطریق یه اشنا تو دانشگاه فهمیدم چون جوون بوده و با اخلاق و خوشتیپ و با وقار و تحصیلکرده وخلاصه شریف و دانشگاه ازش خواسته بود حلقه بذاره بعد از 2ماه تحقیقات راجب خودشو خانوادش (از یه خانواده سنتی ،معمولی )حالا دیگه اگه چند روز نبینمش دلتنگش میشم با اینکه شماره تلفن وایمیلشو دارم هیچ وقت دوست نداشتم ازاین طریق بهش بگم که دوستش دارم یا براش مزاحمت ایجاد کنم حالا دست به دامن شما شدم تا راه چاره جلو پام بذارین... در ضمن من آدم هوس بازی نیستم یه چیز دیگه اینکه به همه خواستگارام بخاطر اون جواب رد میدم حتی بهشون فکرم نمیکنم تو رو خدا ایندفعه بیجوابم نذارین چون ممکنه اشتباه کنم راستی کاش سایتتون یه جوری بود که هر کس میتونست با سرچ اسم خودش به پاسخ پیامش برسه چقدر جواب دادن به هر پیامی طول میکشه تا بتونیم جوابامون رو در سایت ببینیم ((هزار بار ممنونم ))
- [سایر] با سلام و سپاس از شما بابت من بعد از حدود بیش از یک سال که به دنبال یافتن مورد مناسبی جهت امر ازدواج بودم، توانستم از طریق معرفی یکی از اعضای فامیل با یک خانواده خوب آشنا بشم. بهتره اول از شرایط خودم بگم: من ساکن زاهدانم و لیسانس حسابداریم رو از دانشگاه ملی روزانه گرفتم و پشت بندش دو سال هم سرباز امریه بودم. بعدش هم افتادم به جون آزمون دادن برای استخدام. یک آزمون رو تا مرحله مصاحبه هم پیش رفتم و مونده جوابیه گزینش و یکی دیگه هم هنوز مصاحبه شروع نشده. امید فراوان دارم تا حداکثر ظرف پایان امسال یه جای خوب برم سر کار. شخصاً آدمی هستم که مسائل مذهبی و اعتقادی برام فوق العاده مهمه. تنها یه دوست صمیمی دارم که شاخصه بارزش هم مذهبی بودنشه. برای انتخاب همسر هم مثل بعضیا رنگ چشم همسر و شبیه فلان هنرپیشه باشه و شاغل بودنش و بابای پولدار داشتنش هم واسم اصلاً اهمیتی نداره. مهمترین معیارها برای من پایبندی به مسائل دینیه. نماز، حجاب، اخلاق خوب، خانواده متدین و قس علی هذا... از لحاظ اقتصادی هم خانواده ما در یه حد متوسط هستیم شاید هم کمی رو به پایین. این موردی هم که گفتم به تازگی معرفی شدن، طی دو مرحله دیداری که به واسطه همون معرف داشتیم (به صورت خانوادگی) تقریباً میشه گفت همون ویژگیهای مد نظر من رو دارن. البته این دختر خانم هم بابای پولدار داره هم خودشون شاغل هستن. البته اونطور که خواهرم ازشون پرسیدن کارشون طوریه که با نامحرم ارتباطی ندارن و همکاراشون هم همه خانم هستن. اما در یک کلام بخوام بگم مشکل من با شاغل بودن این خانم هست. از اونجایی که مدیریت خونه و بچه ها بستگی زیادی به زن خونه داره و تو اطرافیان هم کم ندیدم خانمهای شاغلی که به دلیل شاغل بودن نمیتونن وقت کافی برای امور داخلی خونه و رسیدگی به شوهر و بچه ها بزارن. حالا به نظرتون من چطور با این قضیه برخورد کنم؟! اصرار من برای ترک شغل ایشون کار درستیه؟ مورد دیگه هم بحث فامیله. درسته که از لحاظ فرهنگی تشابه خوبی بین خانواده ها هست، اما در بحث فامیل قضیه کاملاً برعکسه. توی فامیل ما انسانهای محترم زیادی هستن اما اینکه مدیر و پزشک و کارخونه دار و سرهنگ و ... باشن نه. اما فامیل ایشون هم از لحاظ تعدادی خیلی بزرگتر (چیزی در حدود 22 تا عمه و عمو و خاله و دایی دارن) و هم از لحاظ وجهه اجتماعی و شغلی به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند و اصطلاحاً سرن. تو این مورد هم اگر ممکنه راهنمایی بفرمایید که آیا این اختلاف سطح فامیلی در آینده تأثیرات منفی خواهد داشت یا نه؟ اصولاً جایگاه فامیل تو مسئله ازدواج چیه؟
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] من19سالمه. یه بابای خیلی مهربونو خوب ولی تعصبی دارم. ما همیشه آزادیم و بابمون واسه نظراتمون خیلی احترام قائلن و تصمیم گیری رو میذارن به عهده خودمون. ولی توی بعضی موارد عقیده های خاصی دارن که به هیچ وجه نمیشه تغییرش داد حتی اگه منطقی نباشه. متاسفانه مشاوره رو هم قبول ندارن یعنی به ما خیلی میگن کتاب بخونیمو از مشاوره استفاده کنیم ولی صحبت خودشون که میشه میگن من خودم همه چیو بلدم. من الان قصد ازدواج دارم-خیلی بهش فکرکردمو تصمیممو گرفتم-خواستگارای زیادی هم دارم. ولی بابای من باازدواج الانم خیلی مخالفن و میگن زوده اصلا نمیذارن هیچ خواستگاری پاشو بذاره تو خونه یاحتی تلفنشو قطع میکنن از من هم نظری نمیپرسن یعنی اصلا نمیپرسن ک میخام یانه. راه های راضی کردن خانواده رو خوندم ولی راه حلاش واسه من جواب نمیده-کسی رو هم ندارم که بگم با بابام صحبت کنن یعنی کسی ک بابام اونقدر قبولش داشته باشن ک بتونه درباره ما با بابام صحبت کنه.تنها کسی ک میمونه خودمم-فقط خودم میتونم بگم.. ولینه روم نمیشه نه میدوم چطور و اصلا فکرشم رو ک میکنم خیلی بهم میریزم ک من چجوری برم بگم ولی نمیتونمم ازتصمیمم منصرف بشم. من تو زندگیم خیلی هدف دارمو واسش برنامه ریختم و تاحدودی بهش رسیدم. همیشه هم سعی کردم اونجوری که مامان بابام میخوان بشه ولی اینو نمیتونم چون ازینکه دیر ازدواج کنم اصلا خوشم نمیاد و نمیخوام موقعیتای خوبیو که دارم از دست بدم. من تاحالا اصلا نگفتم میخام ازدواج کنم. ولی میخام کم کم شروع کنم. بابامم بیماریه قلبی دارن و استرسو هیجان واسشون اصلا خوب نیس-بااین موضوع و تعصب بابام ترسم بیشتر میشه ولی برای رسیدن به تصمیمم هم مصمم. باید ریسک کنم تا موفقیت بدست بیارم ولی نمیخوام به هیچ وجه باام ناراحت بشن. میخوام دوستانه و خوب باهاشون صحبت کنم و پیش برم ولی با این تعصب بابام میترسم حرفی بزنم ناراحت بشن یاحتی ناراحتم نشدن بگن نه-من نمیخوام نه بشنوم چون واقعا میخوام ازدواج کنم. اینو هم درنظر بگیرن که بابای من درعینی که خیلی احساساتیه و مهربون و میشه ازطریق احساسات روش تاثیر گذاشت به همون اندازه هم رو فکروعقیده و تصمیمش مصممه و نمیشه عوضش کرد. میخوام شما راهنماییم کنین ک چجوری بهش بگم وقتی باهاشون صحبت میکنم چی بگم چی بگم که راضی بشن چجوری بگم. خیلی واسم سخته دربارش صحبت کنم. ازطرفی نکنه بابا فکرکنن چون من کسیو میخوام دارم اینجوری میگم و بد بشه چون تاحالا اصلا صحبتی ازازدواج نکردم باتوجه به تعصب بابام. میخوام یجوری بگم هرکسی که شما میگین. تاحالا هم اگه نگفتم بخاطر بابام بوده. و یچیز دیگه که من الان ی خواستگاری دارم که آشناس و خودم از همه نظر ازایشون خوشم میاد و قبولشون دارم و خیلی دوس دارم بشه ولی نمیتونم هیچی بگم که میخوام- اصلا بابام هم از خواستگار ایشون خبرنداره مامانم نگفته ک ناراحت نشه. ماامانمم همرام نیستن به حرفام توجه نمیکنن فقط میگن بابام نمیذاره
- [سایر] سلام، لطفا سوالمو خصوصی جواب بدید. دو سال پیش با یه خانم متدین و باحجاب تو دانشگاه آشنا شدم از همونجا احساس خاصی نسبت بهش داشتم اما به احساسم اعتنا نکردم. تو این مدت سعی کردم تا حد امکان ازش دوری کنم. دلیلشم شرایط ایشون از لحاظ سنی که 4 سال از من بزرگتره (یعنی الان 27 سال داره) و نامزدش که فوت کردن، بود. چون با مخالفت خانواده روبرو میشدم تلاش کردم نبینمش. چند بار موفق شدم اما هر بار یه جوری دوباره رابطمون شروع میشد. تو مدت یک سال نیم، چهار یا پنج بار دیدمش و رابطمون نزدیک به صفر بود. بعضی وقتا خیلی کم، از طریق وبلاگهامون با هم حرف میزدیم. تا اینکه حدود ده ماه پیش، از مهر ماه که ترم جدید شروع شد تقریبا هر هفته میدیدمش و در حد یه سلام و علیک باهاش حرف میزدم. سعی میکردم احساسم رو ازش پنهان کنم و علاقم رو نسبت بهش ابراز نکنم اما کم کم از حرفا و رفتارهای همدیگه چیز هایی فهمیدیم!! یکی دو ماه همینجوری بود تا بالاخره هر دو مطمئن شدیم به هم علاقه داریمو حرفی که نباید گفته میشد، گفته شد. نزدیک دو ماه بعد این خانم بهم گفت که بعد از فوت نامزدش ازدواج کرده و بعد یه مدت متارکه کرده، اونجا ارتباطمون دوباره قطع شد. تا قبل از اون مادرم میدنست به یکی تو دانشگاه علاقه دارم و بعضی وقتا میرم دیدنش اما بیشتر از این چیزی نمیدونست. وقتی شرایط این خانمو به مادرم گفتم، باهام مخالفت کرد. نزدیک یه ماه بعد که از مادرم خواستم یه بار دیگه این خانمو ببینم قبول کرد و گفت میخواد ببینتش. قرار شد که مادرم از دور این خانمو ببینه. بعد اون ملاقات این خانم رو ندیدم و ارتباطی باهاش نداشتم تا اوایل تابستون که به مادرم گفتم میخوام برم ببینمش و مادرم به خواهرم پیشنهاد داد که اونم بیاد این خانم رو ببینه،جوری که متوجه نشه. مثل خانوادم نگران آیندم هستم. شش ماه میگذره و خانواده ام انتظار دارن فراموشش کنم و با یکی دیگه ازدواج کنم ولی نمیتونم فراموشش کنم. تازگیا خیلی کم از طریق وبلاگهامون با هم صحبت میکردیم که باز اونم منتفی شد. یعنی نباید به خانمی با این شرایط علاقه داشت؟ مهم ترین مسئله برای من تدین و بعد از اون چیزایی مثل اخلاق، رفتار، حجاب و … است که فک میکنم این خانم داره.از طرفی نظر خانوادمم برام مهمه، نمیخوام اشتباه کنم. نمی گم این خانم همه چی تمومه اما واقعا علاقه داشتن به یه اینچنین خانمی کار اشتباهیه؟ به نظر شما من باید چیکار کنم؟ با شرایطی که من دارم کار درست چیه؟ لطفا نظرتون رو در این مورد بفرمایید و من رو راهنمایی کنید.
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.